تفسير الميزان جلد ۲۰
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱۲ -
مراد از اختلاف مشركين درباره معاد
(الذى هم فيه مختلفون
) - مشركين در اصل انكار معاد متفق بودند، اختلافشان تنها در طرز انكار
آن بوده ، بعضى آن را محال مى دانستند و به خاطر محال بودنش منكر بودند، همچنان كه
از سخنى كه قرآن كريم از ايشان حكايت كرده اين معنا استفاده مى شود، و آن سخن اين
است : (هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم
كل ممزق انكم لفى خلق جديد)، بعضى ديگر آن
را محال نمى دانستند، بلكه تنها به نظرشان بعيد مى رسيده ، از اين جهت انكارش نموده
، به حكايت قرآن مى گفتند:
(ايعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و
عظاما انكم مخرجون هيهات هيهات لما توعدون )،
بعضى هم نه آن را محال مى دانستند، و نه بعيد مى شمردند، بلكه انكارشان از اين جهت
بود كه در آن شك داشتند، همچنان كه آيه زير كه مى فرمايد:
(بل ادارك علمهم فى الاخره بل هم فى شك
منها)، با وضع آنان تطبيق مى كند. بعضى هم
يقين بدان داشتند، و ليكن از در عناد منكر آن مى شدند كه جمله
(بل لجوا فى عتو و نفور)
حكايت حال ايشان است .
و آنچه از آيات سه گانه اول سوره و بعد آن به دست مى آيد اين است كه وقتى از قرآن
شنيدند كه در انذار و تهديد ايشان سخن از روز قيامت و جزا و يوم الفصل مى آورد،
برايشان گران آمده ، شروع كرده اند از يكديگر بپرسند كه اين چه خبر عجيبى است ، كه
تاكنون به گوش ما نخورده ؟ و چه بسا به خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
رجوع كرده و يا از مؤ منين مى پرسيدند كه روز قيامت چيست و چه خصايصى دارد، و چه
وقت واقع مى شود؟
(متى هذا الوعد ان كنتم صادقين
) و چه بسا در مورد بعضى از حقايق قرآنى و معارفى جديد كه اسلام متضمن
آن بود به اهل كتاب و مخصوصا به يهود مراجعه نموده ، در فهم آن معارف از آنان كمك
مى گرفتند.
و خداى تعالى در اين سوره تساول آنان را به صورت سؤ ال و جوابى حكايت نموده ، مى
فرمايد: (از چه تساول مى كنند؟)
آنگاه خودش پاسخ خود را مى دهد كه (از
خبرى عظيم تساؤ ل مى كنند، خبر عظيمى كه در باره آن ديدى مختلف دارند، و آنگاه از
تساؤ ل آنان پاسخ مى دهد كه (كلا سيعلمون
...) نه ، بيهوده از يكديگر نپرسند كه به
زودى خواهند دانست ...
مفسرين درباره مفردات آيات سه گانه ، و تقريب معانى آن وجوهى بسيار گفته اند، كه
چون هيچ يك از آنها با سياق سازگار نبود، از ايرادش خوددارى نموديم ، و آنچه آورديم
مطلبى است كه سياق ، آن را افاده مى كند.
كلا سيعلمون ثم كلا سيعلمون
|
اين جمله جلو ايشان را از تساول از قيامت مى گيرد، تساؤ لى كه گفتيم منشا آن مختلف
بوده . و معناى آيه اين است كه بايد دست از اين پرس و جويها بردارند، براى اينكه
حقيقت امر به زودى برايشان كشف مى شود، و اين خبر - قيامت - واقع مى شود، آن وقت
آنچه امروز نمى دانند خواهند دانست ، و در اين تعبير تهديدى هم هست همان تهديدى كه
در آيه (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب
ينقلبون )، به چشم مى خورد، و جمله
(ثم كلا سيعلمون ) تاءكيد همان
ردع و تهديد سابق است ، و لحن تهديد خود قرينه است بر اينكه پرس و جوى كنندگان
مشركين بوده اند، كه منكر معاد و جزايند، نه مؤ منين ، و نه مشركين و مؤ منين
جميعا.
بيان احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا، مستفاد از
آيات :
(المنجعل الارض مهادا...)
اين آيه تا يازده آيه بعدش در مقام احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا و تحقق اين
خبر عظيم است ، و لازمه ثبوت آن صحت جمله قبلى است كه مى فرمود:
(كلا سيعلمون ) و اينكه به
زودى مشاهده مى كنند و مى دانند.
بيان آن حجت اين است كه عالم محسوس با زمين و آسمانش و شب و روزش و انسانهايش كه
نسلا بعد نسل مى آيند و مى روند، و نظام جارى در سراپايش ، و تدبير متقن و دقيقى كه
در همه امورش جريان دارد، ممكن نيست صرفا به خاطر بازى و سرگرمى پديد آمده باشد،
و هيچ هدف و غرضى در نظر پديد آورنده اش نباشد، پس به طور مسلم و بديهى بايد در پى
اين نظام متحول و متغير و گردنده ، عالمى باشد كه نظام در آن ثابت و باقى باشد، و
در آن عالم اثر صلاح و فساد اين عالم ، ظهور پيدا كند، صلاحى كه فطرت بشر بدان دعوت
مى كرد، و فسادى كه از آن نهى مى نمود، و ما مى بينيم كه اثر صلاح و فساد، كه همانا
سعادت متقين و شقاوت مفسدين است در اين عالم محسوس ظاهر نشده ، و اين از محالات است
كه خداى تعالى در فطرت بشر آن دعوت غريزى را و اين ردع و منع غريزى را به وديعه
بسپارد، در حالى كه نه آن دعوت اثرى در خارج داشته باشد و نه آن منع ، پس به طور
يقين در اين ميان روزى وجود دارد كه در آن روز انسان صالح اثر صلاح خود را، و انسان
فاسد اثر فساد خود را مى بيند.
پس اين آيات در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (و
ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من
النار ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين
كالفجار) با اين بيان و اين استدلال ثابت
مى شود كه در اين ميان روزى هست كه انسان آن را ديدار خواهد كرد، و در آن روز به
جزاى آنچه كرده چه خير و چه شر مى رسد، پس مشركين نمى توانند در آن اختلاف نموده ،
و يا شك كنند، و يا بعضى ديگرشان آن را بعيد بشمارند، و يا بعضى ديگرشان محال
بدانند، و يا بعضى ديگرشان با علم به آن از در عناد و لجاج منكرش شوند، پس آمدن
چنين روزى بديهى ، و وقوعش ضرورى است ، و جزاى در آن جاى شك نيست .
از بعضى از مفسرين چنين بر مى آيد كه خواسته اند بگويند: اين آيات در مقام اثبات
قدرت است ، و اينكه عود - در قيامت - نظير بدء - آغاز - خلقت است ، آن خدايى كه
توانست عالم را ابتداء خلق كند، قادر است كه آن را دوباره اعاده دهد. اين استدلال
هر چند كه در جاى خودش تمام و صحيح است ، و در كلام خداى تعالى هم به آن تمسك شده و
ليكن استدلالى است بر امكان اعاده ، نه بر وقوع آن ، و سياق آيات مورد بحث مى خواهد
وقوع آن را اثبات كند نه امكانش را، پس بيان مناسب تر همان بيانى است كه ما ذكر
كرديم .
و به هر حال اينكه فرمود: (الم نجعل الارض
مهادا) استفهامى است انكارى ، و كلمه
(مهاد)
به معناى بستر و قرارى است كه در آن تصرف مى شود، و بر فرشى كه روى آن مى نشينند
نيز اطلاق مى گردد. و معناى جمله اين است كه مگر ما نبوديم كه زمين را براى شما
قرارگاه كرديم ، تا بتوانيد در آن قرار گيريد، و در آن تصرف كنيد.
معناى اينكه فرمود: (كوه
ها را ميخ قرار داديم ) و
(ازواج خلقتان كرديم ،
كلمه (اوتاد)
جمع وتد است ،و (وتد)
به معناى ميخ است ، البته بنا به گفته صاحب مجمع ميخ بزرگ را
(وتد) گويند (نه ميخهاى معمولى
را). و اگر كوهها را ميخ خوانده شايد از اين جهت بوده كه پيدايش عمده كوههايى كه در
روى زمين است از عمل آتشفشانهاى تحت الارضى است ، كه يك نقطه از زمين را مى شكافد و
مواد مذاب زمينى از آن فوران مى كند، و به اطراف آن نقطه مى ريزد، و به تدريج اطراف
آن نقطه بالا مى آيد و مى آيد تا به صورت ميخى كه روى زمين كوبيده باشند، در آيد، و
باعث سكون و آرامش فوران آتشفشان زير زمين گردد، و اضطراب و نوسان زمين از بين
برود.
و از بعضى از مفسرين حكايت شده كه گفته است : مراد از ميخ بودن كوهها اين است كه
معاش اهل زمين به وسيله اين كوهها و منافعى كه خدا در آنها به وديعت سپرده تاءمين
مى شود، چون اگر كوهها نبودند زمين دائما در زير پاى اهلش در حال نوسان بود، نه كشت
و زرعى مى گذاشت ،و نه خانه اى . ولى اين سخن در حقيقت لفظ را بدون جهت از ظاهرش
برگرداندن است .
يعنى ما شما را جفت جفت از نر و ماده آفريديم ، تا سنت ازدواج و تناسل در بينتان
جريان يابد، در نتيجه نوع بشر تا روزى كه خدا خواسته باشد باقى بماند.
بعضى گفته اند: مراد از ازواج ، اشكال است ، يعنى ما شما را شكل هم خلق كرديم .
بعضى ديگر گفته اند: يعنى ما شما را اصناف مختلف سفيد و سياه و سرخ و زرد خلق كرديم
.
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه خلقت هر يك نفر از شما از دو منى يعنى منى
مرد و منى زن بوده . ولى اين وجوه ضعيفند.
و بعضى گفته اند: التفاتى كه در آيه از غيبت - سيعلمون - به خطاب - خلقناكم - به
كار رفته ، به منظور مبالغه در الزام و اسكات خصم بوده .
معناى اينكه فرمود (خوابتان
را سبات قرار داده ايم و شب را لباس و روز را
معاشقرار داديم .
كلمه (سبات
) به معناى راحتى و فراغت است ، چون خوابيدن باعث آرامش و تجديد قواى
حيوانى و بدنى مى شود، و خستگى ناشى از بيدارى و تصرفات نفس در بدن از بين مى رود.
بعضى گفته اند: كلمه (سبات
) به معناى قطع است ، و اگر خواب را قطع خوانده ، بدين جهت بوده كه در
خواب تصرفات نفس در بدن قطع مى شود. اين وجه هم نزديك به همان وجه قبلى است .
بعضى ديگر گفته اند: (سبات
) به معناى مرگ است ، و اگر خداى سبحان خواب را جزو مرگ دانسته ، تنها
در اين آيه نبوده ، در آيه ديگر نيز آن را مرگ خوانده و فرموده :
(هو الذى يتوفيكم بالليل
)، ليكن اين معنا بعيد است ، و آيه اى كه شاهد آورده ، خداى تعالى در آن
خوابيدن را توفى - تحويل گرفتن - خوانده ، نه ميراندن ، بلكه قرآن كريم تصريح دارد
بر اينكه خوابيدن مردن نيست ، و فرموده : (اللّه
يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها).
يعنى ما شب را چون لباس ساترى قرار داديم كه با ظلمتش همه چيز و همه ديدنى ها را مى
پوشاند، همانطور كه لباس بدن را مى پوشاند، و اين خود سببى است الهى كه مردم را به
دست كشيدن از كار و حركت مى خواند، و متمايل به سكونت و فراغت و برگشتن به خانه و
خانواده مى سازد.
و از بعضى حكايت شده كه گفته اند: مراد از لباس بودن شب اين است كه چون لباس است
براى روز، كه روز به آسانى از آن بيرون مى شود. ولى انصافااين وجه وجه درستى نيست .
كلمه عيش - به طورى كه راغب گفته - به معناى زندگى است ، چيزى كه هست كلمه عيش مختص
به زندگى حيوان است ، به اين معنا كه به زندگى خداى تعالى و ملائكه عيش گفته نمى
شود، ولى حيات خدا وحيات ملائكه گفته مى شود، و كلمه معاش مصدر ميمى و هم اسم زمان
و مكان از عيش است ، و در آيه مورد بحث به يكى از دو معناى اخير است ، يعنى زمان و
يا مكان عيش .
و معناى آيه اين است كه : ما روز را زمان زندگى شما و يا محل زندگى شما قرار داديم
، تا در آن از فضل پروردگارتان طلب كنيد.
و بعضى گفته اند: مراد از آن همان معناى مصدرى است ، چيزى كه هست مضافى از آن حذف
شده ، و تقدير كلام (و جعل نا النهار طلب
معاش ) است ، يعنى ما روز را طلب معاش
قرار داديم .
و بنينا فوق كم سبعا شدادا
|
يعنى بر بالاى سرتان هفت آسمان سخت بنياد، قرار داديم .
كلمه (وهاج
) به معناى چيزى است كه نور و حرارت شديدى داشته باشد، و منظور از چراغ
وهاج خورشيد است .
و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا
|
كلمه (معصرات
) به معناى ابرهاى بارنده است . و بعضى گفته اند: به معناى بادهايى است
كه ابرها را مى فشارد تا ببارد، و كلمه (ثجاج
) به معناى ابرى است كه بسيار آب بريزد. و بنابر اين ، بهتر آن است كه
كلمه (من )
را به معناى باء بگيريم ، و معنا چنين شود (ما
به وسيله بادهاى فشار آورنده آبى ريزان نازل كرديم ).
يعنى اين كار را كرديم تا دانه ها و نباتاتى كه مايه قوت آدميان و حيوانات است
بيرون آوريم .
اين جمله عطف است بركلمه (حبا)،
و جنات الفاف به معناى درختان انبوه و در هم فرو رفته است .
بعضى گفته اند: كلمه (الفاف
) جمعى است كه از ماده خودش مفرد ندارد.
بحث روايتى
(رواياتى در بيان برخى آيات گذشته )
در بعضى از روايات آمده كه منظور از (نبا
عظيم ) على (عليه السلام ) است . ولى اين
از باب بطن قرآن است ، نه تفسير لفظ آيه .
و از خصال از عكرمه از ابن عباس روايت شده كه گفت : (روزى ) ابو بكر به رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشت يا رسول الله ! چقدر زود مويت سپيد شد؟
فرمود: موى مرا سوره هود و واقعه و مرسلات و عم يتسائلون سپيد كرد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (الم نجعل
الارض مهادا) آمده كه : زمين گهواره اى
است كه بشريت در آن پرورش مى يابد، (و
الجبال اوتادا) يعنى ميخ هاى زمين .
و در نهج البلاغه فرموده : (وتد بالصخور
ميدان ارضه ).
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و جعلنا الليل
لباسا) آمده كه شب جامه اى است بر روى
روز.
مؤ لف : شايد مراد اين باشد كه شب جامه اى است بر روى آنچه در روز پيدا است و آن را
مى پوشاند.
و باز در همان كتاب است كه در معناى آيه (و
جعلنا سراجا وهاجا) فرموده : منظور خورشيد
نورانى است (و انزلنا من المصرات
) فرمود: يعنى از ابرها (ماء
ثجاجا)
فرمود: يعنى با ريزشى پى در پى .
و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كلمه
(يعصرون )
در آيه (عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون
) با ياء به معناى يمطرون است ، يعنى باران به ايشان مى بارد، آنگاه به
عنوان استشهاد فرمود مگر نشنيده اى كه در سوره نبا فرموده :
(و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا).
مؤ لف : مراد اين است كه كلمه (يعصرون
) بايد با ضمه ياء و به صيغه مجهول خوانده شود، چون معنايش اين است كه
مردم در آن سال (يمطرون - باران داده مى
شوند)، به شهادت اينكه در سوره نبا اسم
فاعل همين فعل بكار رفته ابرها را (معصرات
) و مردم را معصر - باران داده شده - خوانده است ، پس
(سحاب معصر) - با كسره صاد -
به معناى ابر ممطر است . و عياشى مثل اين حديث را از على بن معمر از پدرش از امام
صادق (عليه السلام ) نقل كرده . و قمى در تفسير خود نظير آن را از امير المؤ منين
(عليه السلام ) روايت كرده است .
آيات 40-17 سوره نباء
ان يوم الفصل كان ميقاتا (17) يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا (18)
و فتحت السماء فكانت ابوابا (19) و سيرت الجبال فكانت سرابا (20) ان
جهنم كانت مرصادا (21)
للطاغين مابا (22) لابثين فيها احقابا (23) لا يذوقون فيها بردا و لا
شرابا (24) الا حميما و غساقا (25) جزاء وفاقا (26) انهم
كانوا لا يرجون حسابا (27) و كذبوا بايتنا كذابا (28) و كل شى ء
احصيناه كتابا (29) فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا (30) ان للمتقين
مفازا (31) حدائق و اعنابا (32) و كواعب اترابا (33) و كاسا
دهاقا (34) لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا (35) جزاء من ربك عطاء
حسابا (36) رب السموات و الارض و ما بينهما الرحمن لا يملكون منه خطابا
(37)
يوم يقوم الروح والملئكه صفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا (38)
ذلك اليوم الحق فمن شاء اتخذ الى ربه مابا (39) انا انذرناكم عذابا قريبا
يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافرياليتنى كنت ترابا (40).
|
4
ترجمه آيات
همانا روز فصل (يعنى روز قيامت كه در آن فصل خصومتها شود) وعده گاه خلق است (17).
آن روزى كه در صور دميده مى شود تا شما فوج به محشر وارد شويد (18).
و آسمان گشوده شود پس درهاى متعددى از آن باز شود (تا هر فوجى از درى شتابند) (19).
و كوهها به حركت در آيد و مانند سراب گردد (20).
همانا دوزخ در انتظار بدكاران است (21).
آن دوزخ جايگاه مردم سركش و ستمكار است (22).
كه در آن دوران هاى متمادى عذاب كشند (23).
هرگز در آنجا قطره اى آب سرد و شراب طهور نياشامند (چنانكه در دنيا از علوم انبيا
بهره نيافتند) (24).
مگر آبى پليد سوزان كه از چرك و خون جهنم است به آنها دهند (25).
كه با كيفر اعمال آنها موافق است (26).
زيرا آنها به روز حساب اميد نداشتند (27).
و آيات ما را از فرط جهالت سخت تكذيب كردند (28).
و حال آنكه هر چيز را ما در كتابى به احصاء و شماره رقم كرده ايم (29).
پس بچشيد (كيفر تكذيب و بدكارى را) كه هرگز بر شما چيزى جز رنج و عذاب دوزخ
نيفزاييم (چنانكه شما در دنيا هيچ متنبه نشده و جز بر بدى نيفزوديد) (30).
براى متقيان در آن جهان رستگارى و آسايش است (31).
باغهايى سرسبز و انواعى از انگورها (32).
و دختران (زيباى دلربا) كه همه در خوبى و جوانى مانند يكديگرند (33).
و جامهايى پر (از شراب طهور) (34).
هرگز سخن بيهوده و دروغ نشنوند (35).
اين (نعمتهاى ابدى ) مزدى به عطا و حساب پروردگار تو است (36).
خدايى كه آسمانها و زمين و همه مخلوقاتى كه در بين آسمان و زمين است بيافريده خدايى
مهربان است كه در عين مهربانى كسى از قهر و سطوتش با او به گفتگو لب نتواند گشود
(37).
روزى كه آن فرشته بزرگ روح القدس با همه فرشتگان صف زده و به نظم برخيزند و هيچ كس
سخن نگويد جز آن كس كه خداى مهربانش اذن دهد و او سخن به صواب گويد (38).
چنين روز محقق خواهد شد پس هر كه مى خواهد، نزد خداى خود (در آن روز) مقام و منزلتى
يابد (در راه ايمان و اطاعت بكوشد) (39).
ما شما را از روز عذاب كه نزديك است ترسانيده و آگاه ساختيم روزى كه هر كس هر چه
(از نيك و بد) كرده در پيش روى خود حاضر بيند و كافر در آن روز (از فرط عذاب ) آرزو
مى كند كه ايكاش خاك بود (تا چنين به آتش كفر خود نمى سوخت ) (40).
بيان آيات
اين آيات يوم الفصل را كه در جمله (كلا
سيعلمون ) به طور اجمال بدان اشاره كرده
بود توصيف نموده ، شرح مى دهد كه در آن روز به طاغيان و متقيان چه مى گذرد، و در
آخر، سوره را با تهديدى كه به منزله نتيجه است ختم مى كند.
در مجمع البيان مى گويد: كلمه (ميقات
) به معناى آخرين لحظه از مدتى است كه براى حدوث امرى از امور معين شده
و اين كلمه از ماده وقت است همچنان كه كلمه ميعاد از ماده وعد و كلمه
(مقدار) از قدر گرفته شده اند.
اوصاف قيامت ، نباء عظيمى كه واقع خواهد شد
از اين آيه شريفه شروع شده است به توصيف آن نبا عظيمى كه خبر از وقوع آن در آينده
داده و فرمود: (كلا سيعلمون
) آنگاه براى اثبات مطلب چنين استدلال نمود كه
(الم نجعل الارض مهادا... - مگر ما نبوديم كه زمين را بستر و گهواره
كرديم ...) و آن را يوم الفصل خواند تا
بفهماند در آن روز بين مردم فصل قضا مى شود و هر طايفه اى بدانچه با عمل خود مستحق
آن شده مى رسد، پس يوم الفصل ، ميقات و آخرين روزى است كه براى فصل قضا معين شده
بود و تعبير به لفظ (كان
) كه مخصوص رساندن ثبوت است مى فهماند يوم الفصل از سابق ثابت و در علم
خدا معين شده بود حجت قبلى هم بدان ناطق است و به همين جهت جمله را با كلمه
(ان ) موكد كرد.
و معناى جمله اين است كه : محققا يوم الفصل كه خبرش خبر عظيمى است در علم خدا معين
شده بود و روزى كه خدا آسمانها و زمين را مى آفريد و نظام جارى در آن را بر آن حاكم
مى كرد از همان روز براى نظام مادى جهان مدتى معين كرد كه با به سر رسيدن آن مدت
عمر عالم ماده هم تمام مى شود چون خداى تعالى مى دانست كه اين نشاه جز با انتهايش
به يوم الفصل تمام نمى شود، چون خودش نشاه دنيا را آفريده بود مى دانست كه اگر آن
را بخواهد بيافريند لازمه اش اين است كه نشاه قيامت را هم به پا كند.
يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا
|
در سابق گفتار در معناى (نفخ صور)
مكررا گذشت . و كلمه (افواج
) جمع فوج است كه - به گفته راغب - به معناى جمعيتى است كه به سرعت از
پيش روى ما بگذرند.
و در جمله (فتاتون افواجا)
سياق را طبق سياق سابق خطابى كرد، تا حق وعيد و تهديدى كه جمله
(كلا سيعلمون ) متضمن آن است
را ادا كرده باشد، و مثل اينكه آيه مورد بحث نظرى هم به آيه
(يوم ندعوا كل اناس بامامهم )
دارد، كه آن نيز دلالت مى كند بر اينكه در روز قيامت مردم فوج فوج مى آيند.
و فتحت السماء فكانت ابوابا)
|
و وقتى دربهاى آسمان باز شد قهرا عالم انسانى به عالم فرشتگان متصل مى شود.
بعضى گفته اند: در اين آيه چيزى در تقدير است ، و تقدير كلام
(فكانت ذات ابواب
) است ، يعنى آسمان داراى ابواب خواهد
بود. بعضى ديگر گفته اند: در آسمان راههايى پيدا مى شود، در حالى كه قبلا چنين
راههايى وجود نداشت . ليكن اين دو وجه به بى دليل حرف زدن شبيه تر است تا تفسير
(دقت بفرماييد).
و سيرت الجبال فكانت سرابا
|
كلمه (سراب
) به معناى آب موهوم است كه در بيابان از دور برق مى زند و انسان خيال
مى كند آنجا آب است ، و هر امر بى حقيقت را كه به نظر حقيقت برسد نيز به عنوان
استعاره سراب مى گويند، و شايد مراد از سراب در آيه به معناى دوم باشد.
توضيحى پيرامون به راه انداخته شدن كوه ها و سراب شدنشان
(و
سيرتالجبال فكانت سراباء)
توضيح اينكه به راه انداختن كوهها و متلاشى كردنشان ، بالاخره طبعا به اينجا منتهى
مى شود كه شكل كوهى خود را از دست داده اجزايش متفرق شود، همچنان كه در چند جا از
كلام مجيدش وقتى سخن از زلزله قيامت دارد و آثار آن را بيان مى كند، از كوهها هم
خبر داده مى فرمايد: (و تسير الجبال سيرا)
و نيز مى فرمايد: (و حملت الارض و الجبال
فدكتا دكه واحده )، و نيز مى فرمايد:
(و كانت الجبال كثيبا مهيلا) و
نيز مى فرمايد: (و تكون الجبال كالعهن
المنفوش ) و نيز مى فرمايد:
(و بست الجبال بسا) و نيز
فرموده : (و اذا الجبال نسفت
).
پس به راه انداختن كوهها و خرد كردن آنها بالاخره منتهى مى شود به پراكنده شدن و
پاره پاره شدن آنها و به صورت تپه هاى پراكنده در آمدنشان و در نتيجه چون پشم حلاجى
شده ساختن شان . و اما سراب شدنشان به چه معنا است ؟ و چه نسبتى با به راه انداختن
آن دارد، به طور مسلم سراب به آن معنا كه به نظر آبى درخشنده برسد نسبتى با به راه
انداختن كوهها ندارد.
بله اين را مى توان گفت كه وقتى كوهها به راه افتادند، و در آخر حقيقتشان باطل شد و
ديگر چيزى به صورت جبال باقى نماند، در حقيقت آن
(جبال را سيات
) كه حقايقى داراى جرمى بس بزرگ و نيرومند بود، و هيچ چيز آن را تكان
نمى داد با به حركت در آمدن و باطل شدن ، سرابى مى شود خالى از حقيقت ، پس به اين
اعتبار مى توان گفت : (و سيرت الجبال
فكانت سرابا) و نظير اين بيان در كلام
خداى تعالى آمده ، آنجا كه در باره اقوام هلاك شده مى فرمايد:
(فجعلناهم احاديث
)، و يا مى فرمايد:
(فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احاديث )
و يا در باره بت ها مى فرمايد: (ان هى الا
اسماء سميتموها انتم و اباوكم ).
پس آيه شريفه به وجهى نظير آيه زير است كه مى فرمايد:
(و ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمر مر السحاب
)، كه اگر بگوييم درباره صفت زلزله قيامت است ، شباهتى با آيه مورد بحث
خواهد داشت .
راغب در مفردات گفته : كلمه (رصد)
به معناى آماده شدن براى مراقبت است ، - تا آنجا كه مى گويد - و
(مرصد) به معناى آن محلى است
كه براى مراقبت در آنجا قرار بگيرى ، و اين كلمه در قرآن آمده . تا آنجا كه مى
فرمايد: (و اقعدوا لهم كل مرصد - براى
دستگيرى آنان در هر كمين گاهى به كمين بنشينيد).
كلمه
(مرصاد)
هم شبيه به مرصد است ، اما مرصاد تنها به آن محلى كه براى اين كار آماده شده اطلاق
مى شود،
و اين كلمه نيز در قرآن آمده مى فرمايد: (ان
جهنم كانت مرصادا)، و اين آيه اين نكته را
مى فهماند كه جهنم محل عبور همه مردم است ، و از همين باب است آيه زير كه مى فرمايد
(و ان منكم الا واردها - هيچ كس از شما
نيست مگر آنكه به جهنم وارد خواهد شد).
طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد، و
كلمه (ماب )
اسم مكان از ماده (اوب
) است ، كه به معناى رجوع است ، و اگر جهنم را محل برگشت طاغيان خوانده
، به اين عنايت بوده كه خود طاغيان در همان دنيا، جهنم را ماواى خود كردند، پس صحيح
است بگوييم به جهنم بر مى گردند.
معناى (احقاب
) كه درباره ماندن طاغيان در جهنم فرمود:
(لا بثين فيها
احقابا)
كلمه (احقاب
) به معناى زمانهاى بسيار و روزگاران طولانى است كه آغاز و انجام آن
مشخص نباشد.
و اين كلمه جمع است و اما در اينكه مفردش چيست ؟ آيا حقب - به ضمه اول و سكون دوم
است - و يا حقب - به دو ضمه - است ، اختلاف كرده اند، و حقب - به دو ضمه - در قرآن
كريم آمده ، مى فرمايد: (او امضى حقبا).
بعضى هم گفته اند: مفردش (حقب
) - به فتح اول و سكون دوم - است ، و واحد حقب هم حقبه - به كسر اول و
سكون دوم - است . راغب گفته : حق اين است كه حقبه به معناى مدت نامعلومى از زمان
است .
بعضى هم كلمه (حقب
) را به هشتاد و يا هشتاد و چند سال تحديد كرده اند. و بعضى ديگر اضافه
كرده اند كه : هر سال از اين حقب سيصد و شصت روز و هر روزش برابر هزار سال است . و
از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: حقب به معناى چهل سال است . و از بعضى ديگر آمده
كه گفته اند: هفتاد سال است . و اقوالى ديگر در معناى حقب گفته اند، اما از خود
قرآن كريم دليلى بر هيچ يك از اين تحديدها وارد نشده ، علم لغت هم چيزى در اين باب
نگفته .
و از ظاهر آيه بر مى آيد كه مراد از طاغيان ، معاندين از كفار هستند، مؤ يد اين
ظهور ذيل سوره است كه مى فرمايد: (انهم
كانوا لا يرجون حسابا و كذبوا باياتنا كذابا)
و مفسرين كلمه (احقاب
) در آيه را به حقب بعد از حقب تفسير كرده اند، كه در نتيجه آيه را چنين
معنا كرده اند: جهنم برگشتگاه طاغيان است ، در حالى كه در جهنم حقبى بعد از حقب
ديگر مى مانند، بدون اينكه اين حقب ها آخرى داشته باشد. پس آيه شريفه با آيات ديگر
قرآن كه تصريح دارد بر خلود كفار در جهنم منافات ندارد.
بعضى گفته اند: آيه (لا يذوقون فيها...)
صفت احقاب است ، و معناى آيه اين است كه طاغيان در دوزخ احقابى ميمانند كه صفتش
اين است كه در آن اثرى از خنكى و نوشيدنى نيست ، مگر حميم و غساق ، و آنگاه بعد از
اين احقاب وضعى غير آن وضع را خواهند داشت ، و جاودانه به وضعى كه معلوم نيست چگونه
است در دوزخ خواهند بود. و اين معنا در صورتى كه سياق آيه با آن مساعدت كند معناى
خوبى است .
لا يذوقون فيها بردا و لا شرابا
|
در اين آيه بين (برد)
و (شراب )
مقابله افتاده ، و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از برد مطلق هر چيز غير نوشيدنى
باشد، كه آدمى با آن خنك شود، نظير سايه اى كه بتوانند در آن استراحت كنند، پس مراد
از چشيدن خنكى مطلق دسترسى و تماس با خنكى است ، نه خصوص چشيدنيهاى آن .
كلمه (حميم
) به معناى آب بسيار داغ است ، و كلمه (غساق
) به معناى چرك و خون اهل دوزخ است .
اشاره به مطابقت جزا با اعمال ، اعمالى كه ثبت و ضبط شده
اند
كلمه (وفاقا)
مصدرى است به معناى اسم فاعل . و معناى آيه اين است كه ايشان جزا داده مى شوند
جزايى موافق با اعمالى كه كردند. ممكن هم هست مضافى در تقدير گرفته بگوييم : تقدير
آيه (جزاء ذاوفاق
)
است ، يعنى جزايى داراى وفاق . و يا بگوييم اطلاق وفاق بر جزا از باب مبالغه است ،
مثل اينكه وقتى مى خواهيم در عدالت زيد مبالغه كنيم مى گوييم زيد عدل است
(انهم كانوا لا يرجون حسابا و كذبوا باياتنا كذابا)
- كلمه (كذابا)
مفعول مطلق است ، براى (كذبوا)،
در نتيجه معناى آيه (و كذبوا باياتنا
تكذيبا عجيبا) مى شود،
يعنى كفار اميد حسابى ندارند، و آيات ما را به طور عجيب تكذيب مى كنند، چون بر
تكذيب خود اصرار مى ورزند. و اين آيه مطابقت جزا با اعمال ايشان را تعليل مى كند،
به اين بيان كه كفار اميد حساب در يوم الفصل را ندارند، در نتيجه از حيات آخرت
مايوسند، و به همين جهت آيات داله بر وجود چنين روزى را انكار مى كنند، و به دنبال
آن آيات توحيد و نبوت را هم انكار نموده ، در اعمال خود از حدود عبوديت تجاوز مى ك
نند، و نتيجه همه اينها اين شده كه به كلى خدا را از ياد ببرند، خدا هم آنان را از
ياد برد، و سعادت خانه آخرت را بر آنان تحريم كرد، در نتيجه براى آنان نماند مگر
شقاوت ، و در آن عالم چيزى به جز مكروه نمى يابند، و جز با صحنه هاى عذاب مواجه نمى
شوند، و همين است معناى اينكه فرمود (فذوقوا
فلن نزيدكم الا عذابا).
و جمله مورد بحث كه مى فرمايد: (جزاء
وفاقا) دلالت دارد بر مطابقت كامل بين جزا
و عمل ، پس انسان با عمل خود نمى جويد مگر جزايى را كه مو به مو مطابق آن باشد، پس
رسيدن به جزا در حقيقت رسيدن به عمل است ، همچنان كه فرمود:
(يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون
).
(و كل شى ء احصيناه كتابا)
- يعنى هر چيزى را - كه اعمال شما هم از آن جمله است - ضبط كرده و در كتابى جليل
القدر بيان نموده ايم ، بنابراين آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى
فرمايد: (و كل شى ء احصيناه فى امام مبين
).
ممكن هم هست مراد (و كل شى ء حفظناه
مكتوبا) باشد، يعنى هر چيزى را ما با
نوشتن در لوح محفوظ و يا در نامه اعمال حفظ كرده ايم . اين هم جائز است كه احصا به
معناى كتابت باشد، و هم كتاب به معناى احصا باشد، چون هر دو در معناى ضبط مشتركند،
و معناى آيه يا (كل شى ء احصيناه احصائا)
باشد، (و يا كل شى ء كتبناه كتابا).
و به هر حال آيه شريفه حالى است كه تعليل سابق را تكميل مى كند، و معناى آن با آيه
قبل چنين مى شود: جزاى آنها موافق با اعمال ايشان است ، به علت اينكه چنين حال و
وضعى داشتند، در حالى كه ما حال و وضعشان را عليه آنان ضبط كرديم ، و جزايى موافق
با آن به ايشان مى دهيم .
فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا
|
فاى تفريع كه در آغاز اين آيه آمده ، آن را نتيجه مطلب قبل كرده ، كه عذاب كفار را
تفصيل مى داد، و مى خواهد ايشان را از اين اميد ماءيوس كند كه روزى از شقاوت نجات
يافته به راحتى برسند، و التفاتى كه از غيبت (انهم
) به خطاب (نزيدكم
) بكار رفته اين نكته را مى رساند كه خداى تعالى ايشان را حاضر فرض كرد
تا توبيخ و سركوبيشان بدون واسطه انجام شود.
و مراد از جمله (فلن نزيدكم الا عذابا)،
اين است كه آنچه مى چشيد عذابى است بعد از عذابى كه قبلا چشيده بوديد، پس آن عذاب ،
عذابى است بعد از عذاب ، و عذابى است روى عذاب ، و همچنان عذابها دو چندان مى شود،
و عذابى به عذابتان افزوده مى گردد، پس از اينكه به آرزوى خود برسيد ماءيوس باشيد،
و اين آيه خالى از اين ظهور نيست كه مراد از جمله (لابثين
فيها احقابا) خلود در آتش است ، و اينكه
عذاب از شما قطع نخواهد شد.
پاداش نيك متقين : نعمت هاى بهشتى
ان للمتقين مفازا... كذابا
|
كلمه (فوز)
- به طورى كه راغب گفته - به معناى ظفر يافتن به خير بدون صدمه و با حفظ سلامت است
، پس در اين كلمه هم معناى ظفر يافتن به خير هست و هم معناى نجات و خلاصى از شر، و
كلمه (مفاز)
مصدر ميميو يا اسم مكان از فوز است ، و در آيه شريفه هر دو احتمال راه دارد.
و در جمله (حدائق و اعنابا)
كلمه (حدائق
) جمع حديقه است ، و حديقه به معناى بوستان داراى ديوار است ، و كلمه
(اعناب ) جمع عنب است ، كه نام
ميوه درخت مو است ، و چه بسا به خود درخت هم عنب گفته مى شود.
و كلمه (كواعب
) جمع كاعب است كه به معناى دختر نورسى است كه پستانهايش رو به رشد
نهاده ، و دائره اى تشكيل داده ، و كمى از اطرافش بلندتر شده . و
(اتراب ) جمع ترب است ، كه به
معناى مثل است ، و (كواعب اتراب
) به معناى دخترانى هم سن و سال و شبيه به هم هستند.
(و كاسا دهاقا)
- يعنى و قدحهايى پر از شراب ، پس كلمه (دهاق
) مصدرى است كه معناى اسم فاعل را مى دهد.
(لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا)
- يعنى در بهشت سخن لغو نمى شنوند،
سخنى كه هيچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمى شود، و نيز يكديگر را در آنچه مى گويند
تكذيب نمى كنند، پس سخنان بهشتيان هر چه هست حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق و
مطابق با واقع است .
يعنى رفتارى كه با متقين مى شود هر چه باشد در حالى است كه جزايى حساب شده ، و عطيه
اى از ناحيه پروردگار تو است ، پس كلمه (جزاء)
و همچنين كلمه (عطاء)
حال است ، و كلمه (حسابا)
مصدرى است به معناى اسم مفعول ، و صفت است براى عطاء، احتمال هم دارد كه كلمه
(عطاء) تميز و يا مفعول مطلق
باشد.
بعضى گفته اند: در اين آيات جزاى متقين را به (رب
) نسبت داده ، و (رب
) را به ضمير راجع به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اضافه
كرده ، تا به اين وسيله از آن جناب احترامى به عمل آورده باشد، ولى در جزاى طاغيان
اين كار را نكرد و آن را به (رب
) نسبت نداد و نفرمود: (جزاء
وفاقا من ربك ) تا بفهماند خداى تعالى
منزه از رساندن شر است ، هر شرى كه باشد به دست خود طاغيان درست مى شود، همچنان كه
در جاى ديگر فرموده : (ذلك بما قدمت
ايديكم و ان اللّه ليس بظلام للعبيد.)
نكته اينكه كلمه (حسابا)
را بعد از جزاى طاغيان نياورد، و گذاشت تا بعد از جزاى آنان و جزاى متقين بياورد،
اين است كه مفاد آيه (ان يوم الفصل كان
ميقاتا) را كه در اول گفتار بود تثبيت
نموده ، بفهماند فصل در آن روز خرافى نيست ، بلكه با حساب است .
رب السموات و الارض و ما بينهما الرحمن
|
اين آيه كلمه (ربك
) را كه در آيه قبل بود تفسير و بيان مى كند، مى خواهد بفهماند ربوبيت
خداى تعالى عمومى است و همه چيز را شامل است ، و آن ربى كه رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله وسلم ) رب خود اتخاذ كرده و او را مى خواند رب اختصاصى نيست ، بلكه رب
هر مو جودى است ، پس اينكه مشركين مى گويند كه براى هر طايفه اى از موجودات ربى
جداگانه است ، و خدا رب آن ارباب ، و يا به قول بعضى از آنان رب آسمان است سخن
درستى نيست . و توصيف رب به صفت رحمان - با در نظر گرفتن اينكه اين كلمه صيغه
مبالغه است -، اشاره دارد به سعه رحمت او، و اينكه رحمت خدا نشانه ربوبيت او است ،
ممكن نيست موجودى از آن محروم باشد، همچنان كه ممكن نيست موجودى از تحت ربوبيت او
خارج باشد، مگر آنكه مربوبى از مربوبهاى او خودش به سوء اختيارش رحمت او را نپذيرد،
كه اين شقاوت و بدبختى خود ايشان است ، مانند طاغيان كه مربوب خدا هستند، ولى رحمت
او را نپذيرفته از زى عبوديتش خارج شدند.
بيان مقصود از اينكه فرمود:
(لا يملكون منه خطابا...)
لا يملكون منه خطابا يوم يقوم الروح و الملئكه صفا لا يتك لمون الا من اذن له
الرحمن و قال صوابا
|
از اينكه اول اين آيه دنبال آيه (رب
السموات و الارض و ما بينهما الرحمن )
واقع شده ، كه از ربوبيت و رحمانيت خدا خبر مى دهد، وربوبيت تدبير و شاءن رحمانيت
بسط رحمت است ، معلوم مى شود منظور از خطاب در جمله (از
ناحيه او مالك خطابى نيستند) بگو مگو و
اعتراض به خداى تعالى درباره بعضى از رفتارهاى اوست ، مثلا بپرسند علت فلان عمل چه
بود؟ چرا فلان كار را اينطور كردى و آنطور نكردى ؟ همانطور كه ما از يكديگر مى
پرسيم : چرا چنين كردى و چنان نكردى ؟، در نتيجه جمله
(لا يملكون منه خطابا) در
معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (لا يسئل
عما يفعل و هم يسئلون ) كه بحث پيرامونش
گذشت .
اين از نظر وقوع صدر آيه بعد از آيه (رب
السموات و الارض ...) بود، و ليكن از نظر
وقوع ذيل آن كه مى فرمايد: (يوم يقوم
الروح و الملئكه صفا) بعد از جمله
(لا يملكون منه خطابا) كه از
ظاهرش بر مى آيد اين مالك نبودنشان مختص به يوم الفصل است ، و نيز از نظر وقوع آن
جمله در سياق تفصيل جزاى الهى طاغيان و متقين ، بر مى آيد كه مراد اين است كه ايشان
مالكيت و اذن آن را ندارند كه خدا را در حكمى كه مى راند و رفتارى كه معمول مى دارد
مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و يا دست به شفاعت بزنند. سؤ الى كه در اينجا پيش مى
آيد اين است كه چرا ملائكه استثنا نشدند، و به طور كلى فرمود:
(لا يملكون منه خطابا) با
اينكه ملائكه منزه از اينند كه به خداى تعالى اعتراضى بكنند، و خداى تعالى درباره
آنان فرموده : (عباد مكرمون لا يسبقونه
بالقول و هم بامره يعملون )، و نيز در
سوره نحل آيه 40 بعضى از ايشان را روح و كلمه خود خوانده ،
و در سوره انعام آيه 73 كلام خود را حق خوانده و در سوره نور آيه 25 خود را حق مبين
دانسته ، و حق ، هيچ گاه معارض و مناقض حق واقع نمى شود.
پس معلوم مى شود مراد از خطابى كه فرموده مالك آن نيستند اعتراض به حكم و رفتار او
نيست ، بلكه تنها همان مساءله شفاعت و ساير وسائل تخلص از شر است ، نظير عدل ، بيع
، دوستى ، دعاء و درخواست ، كه در جاى ديگر هم فرموده :
(من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خله و لا شفاعه
) و نيز فرموده : (و لا يقبل
منها عدل ولا تنفعها شفاعه )، و نيز
فرموده : (يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه
).
و كوتاه سخن اينكه : ضمير فاعل در (يملكون
) به تمامى حاضران در يوم الفصل بر مى گردد، چه ملائكه ، چه روح ، چه
انس و چه جن ، چون سياق آيه سياق حكايت از عظمت و كبريايى خداى تعالى است ، و در
چنين سياقى همه مشمولند نه خصوص ملائكه و روح ، و نه خصوص طاغيان . علاوه بر اين
ملائكه و روح قبلا نامشان به ميان نيامده بود تا ضمير به آنان برگردد، و طاغيان هم
هر چند نامشان برده شده ، ولى فاصله طولانى اجازه نمى دهد ضمير به آنان برگردد، پس
ضمير به همه بر مى گردد، و به دليلى كه گفته شد منظور از خطاب ، شفاعت و يا شبيه به
آن است .
و كلمه (يوم
) ظرف است براى جمله (لا
يملكون ).
بعضى گفته اند: ظرف است براى جمله (لا
يتكلمون ) ولى با اينكه
(لا يملكون )
جلوتر از (يوم
) واقع شده ، بعيد است كه (يوم
) ظرف باشد براى يتكلمون كه بعد از ظرف قرار گرفته .
مراد از (روح
) در: (يوم يقوم الروح و
الملئكه ....)
و مراد از (روح
) مخلوقى امرى است كه آيه
(قل الروح من امر ربى
) به آن اشاره دارد. و بعضى گفته اند: مراد از
(روح )
اشراف از فرشتگان است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد ملائكه حفظه است . و بعضى گفته اند: مراد فرشته موكل بر
ارواح است .
و ليكن هيچ يك از اين اقوال دليلى بر گفته خود ندارند.
بعضى هم گفته اند: مراد از آن جبرئيل است . و بعضى گفته اند: ارواح مردم است ، كه
با ملائكه در يك صف مى ايستند، و اين در خصوص ايامى است كه نفخه اول دميده شده ، و
نفخه دوم دميده نشده ، و ارواح به اجساد برنگشته اند. بعضى هم گفته اند: مراد قرآن
است ، و منظور از ايستادن قرآن ، ظهور آثار آن در آن روز است كه سعادت مؤ منين و
شقاوت كفار به وسيله قرآن در آن روز ظاهر مى شود.
ولى اين سه نظريه صحيح نيست ، براى اينكه هر چند كه كلمه روح در كلام خداى تعالى بر
هر سه معنا اطلاق شده ، و ليكن در هر جا با يك قيد آمده ، مثلا فرموده :
(و نفخت فيه من روحى )، و يا
فرموده : (نزل به الروح الامين
)، و يا فرموده :
(قل نزله روح القدس
)، و يا فرموده : (فارسلنا
اليها روحنا)، و يا فرمود:
(و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا)،
و ليكن در آيه مورد بحث روح مطلق آمده ، علاوه بر اين دو قول اخير تحكمى است روشن .
و كلمه (صفا)
حالى است از روح و ملائكه ، و اين كلمه مصدرى است كه اسم فاعل از آن اراده شده ، و
حالت صافين را مى رساند، و چه بسا از مقابله اى كه ميان روح و ملائكه انداخته
استفاده شود كه روح به تنهايى يك صف را، و ملائكه همگى يك صف را تشكيل مى دهند.
منظور از كسانى كه در قيامت
(لا يتكلمون ) و مراد از
استثناء: (الا من اذن له
الرحمن...)
و جمله (لا يتكلمون
) بيانى است براى جمله (لا
يملكون منه خطابا) و ضمير فاعل در آن به
همه اهل محشر بر مى گردد، چه روح ، چه ملائكه ، چه انس ، و چه جن ، و سياق بر اين
معنا شاهد است .
ولى بعضى گفته اند: ضمير به روح و ملائكه بر مى گردد. بعضى ديگر گفته اند: به مردم
بر مى گردد، ولى اينكه جمله (لا يتكلمون
) با جمله (لا يملكون
) در يك سياق قرار دارند، با هيچ يك از اين دو قول نمى سازد.
و جمله (الا من اذن له الرحمن
) بدل است از ضمير فاعل در (لا
يتكلمون ) و مى خواهد بيان كند چه كسانى
در آن روز با اذن خدا سخن مى گويند، پس جمله مذكور به ظاهر اطلاقش در معناى آيه زير
است كه مى فرمايد: (يوم يات لا تكلم نفس
الا باذنه ).
(و قال صوابا)
يعنى (قال قولا صوابا)،
تنها كسانى حق سخن گفتن دارند كه خدا اذنشان داده باشد و سخنى صواب بگويند، سخنى كه
حق محض باشد، و آميخته با باطل و خطا نباشد، و اين جمله در حقيقت قيدى است براى اذن
خدا، گويا فرموده و خدا اذن نمى دهد مگر به چنين كسى . و در نتيجه آيه شريفه در
معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (و لا
يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون
).
و بعضى گفته اند: جمله (الا من اذن ...)
استثنايى است از كسانى كه در باره آنان سخن گفته مى شود، و مراد از صواب ، توحيد و
كلمه (لا اله الا الله
) است . و معناى آيه چنين است : آن روز درباره حق كسى سخن نمى گويند مگر
درباره حق كسى كه خدا براى او اجازه داده باشد، و آن شخص در دنيا صواب گفته باشد،
يعنى به كلمه (لا اله الا الله
) شهادت داده باشد، و اين آيه در معناى
آيه زير است كه مى فرمايد: (ولا يشفعون
الا لمن ارتضى ).
ليكن اين نظريه درست نيست ، به دليل اينكه عنايت كلامى در اين مقام به نفى اصل خطاب
و تكلم است ، حال متكلم هر كه مى خواهد باشد، و نمى خواهد تكلم درباره تمامى افراد
را حتى آنهايى را كه جواز تكلم در موردشان مسلم است نفى كند، پس استثنا شدگان
متكلمينى هستند كه در اصل تكلم ماذونند، و آيه متعرض اين معنا كه درباره چه كسانى
تكلم مى شو
گفتارى درباره معناى روح و مراتب آن در قرآن
در قرآن كريم كلمه (روح
) كه متبادر از آن مبداء حيات است - مكرر آمده ، و آن را منحصر در انسان
و يا انسان و حيوان به تنهايى ندانسته ، بلكه در مورد غير اين دو طايفه نيز اثبات
كرده ،مثلا در آيه (فارسلنا اليها روحنا)،
و در آيه (و كذلك اوحينا اليك روحا من
امرنا)، و در آياتى ديگر در غير مورد
انسان و حيوان استعمال كرده پس معلوم مى شود روح يك مصداق در انسان دارد، و مصداقى
ديگر در غير انسان .
و در قرآن چيزى كه صلاحيت دارد معرف روح باشد نكته اى است كه در آيه
(يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى )
است ، كه مى بينيم آن را 0به طور مطلق و بدون هيچ قيدى آورده ، و در معرفيش فرموده
: روح از امر خداست ، آنگاه امر خدا را در جاى ديگر معرفى كرده كه
(انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت
كل شى ء)، و فرموده كه امر او همان كلمه و
فرمان ايجاد است ، كه عبارت است از هستى اما نه از اين جهت كه (هستى فلان چيز و)
مستند به فلان علل ظاهرى است ، بلكه از اين جهت كه منتسب به خداى تعالى است و قيامش
به اوست .
و به اين عنايت است كه مسيح (عليه السلام ) را به خاطر اينكه از غير طرق عادى و
بدون داشتن پدر به مريم داده شده كلمه او و روحى از او معرفى نموده ، فرموده :
(و كلمته القيها الى مريم و روح منه )
و قريب به همين عنايت است آيه زير كه مى فرمايد: (ان
مثل عيسى عند اللّه كمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون
) چون در اين آيه داستان عيسى را تشبيه كرده به داستان پيدايش آدم .
و خداى تعالى هر چند اين كلمه را در اغلب موارد كلامش با اضافه و قيد ذكر كرده ،
مثلا فرموده : (و نفخت فيه من روحى
)، و يا فرمود: (و نفخ فيه من
روحه )، و يا فرموده :
(فارسلنا اليها روحنا)، و يا
فرموده : (و روح منه
)، و يا فرموده : (و ايدناه
بروح القدس )، و آياتى ديگر (كه در آنها
تعبير كرده به (روحم
)، (روح خود)،
(روحمان )،
(روحى از او)،
(روح القدس ) و غيره ).
ليكن در بعضى از موارد هم بدون قيد ذكر كرده ، مثلا فرموده :
(تنزل الملئكه و الروح فيها باذن ربهم من
كل امر)، كه از ظاهر آن بر مى آيد روح
موجودى مستقل و مخلوقى آسمانى و غير ملائكه است . و نظير اين آيه به وجهى آيه زير
است كه مى فرمايد: (تعرج الملئكه و الروح
اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنه ).
و اما روحى كه متعلق به انسان مى شود از آن تعبير كرده به
(من روحى - از روح خودم
) و يا (من
روحه - از روح خودش )، و در اين تعبير
كلمه (من )
را آورده كه بر مبدئيت دلالت دارد، و نيز از تعلق آن به بدن انسان تعبير به نفخ
كرده ، و از روحى كه مخصوص به مومنينش كرده به مثل آيه
(و ايدهم بروح منه ) و يا
تعبير نموده و در آن حرف (باء)
را بكار برده كه بر سببيت دلالت دارد، و روح را تاءييد و تقويت خوانده ، و از روحى
كه خاص انبيائش كرده به مثل جمله (و
ايدناه بروح القدس )، تعبير نموده ، روح
را به كلمه (قدس
) اضافه نموده كه به معناى نزاهت و طهارت است ، و اين را هم تاءييد
انبياء خوانده .
و اگر آيه سوره قدر را ضميمه اين آيات كنيم معلوم مى شود نسبتى كه روح مضاف در اين
آيات با روح مطلق در سوره قدر دارد، نسبتى است كه افاضه به مفيض و سايه به چيزى كه
به اذن خدا صاحب سايه شده است دارد.
و همچنين روحى كه متعلق به ملائكه است ، از افاضه روح به اذن خداست ، و اگر در مورد
روح ملك تعبير به تاءييد و نفخ نفرموده ، و در مورد انسان اين دو تعبير را آورده ،
در مورد ملائكه فرموده : (فارسلنا اليها
روحنا) و يا فرموده :
(قل نزله روح القدس
)، و يا فرموده : (نزل به
الروح الامين )، براى اين بود كه ملائكه
با همه اختلافى كه در مراتب قرب و بعد از خداى تعالى دارند، روح محضند، و اگر
احيانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مى آيند تمثلى است كه به خود مى گيرند، نه
اينكه به راستى جسم و سر و پايى داشته باشند، همچنان كه مى بينيم در داستان مريم
(عليهاالسلام ) مى فرمايد: (فارسلنا اليها
روحنا فتمثل لها بشرا سويا)، و ما در سابق
يعنى در ذيل همين آيه بحثى درباره تمثيل داشتيم .
به خلاف انسان كه روح محض نيست بلكه موجودى است مركب از جسمى مرده ، و روحى زنده ،
پس در مورد او مناسب همان است كه تعبير به نفخ (دميدن ) بكند، همچنان كه در مورد
آدم فرمود: (فاذا سويته و نفخت فيه من
روحى ).
و همانطور كه اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و در مورد
فرشته به نفخ تعبير نياورد، همچنين اختلافى كه در اثر روح يعنى حيات هست كه از نظر
شرافت و خست مراتب مختلفى دارد، باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود، يكجا
تعبير به نفخ كند، و جاى ديگر تعبير به تاءييد نمايد، و روح را داراى مراتب مختلفى
از نظر اختلاف اثرش بداند.
آرى يك روح است كه در آدميان نفخ مى شود، و درباره اش مى فرمايد:
(و نفخت فيه من روحى )، و روحى
ديگر به نام روح تاءييد كننده است ، كه خاص مؤ من است ، و در باره اش فرموده :
(اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه
)، كه از نظر شرافت در ماهيت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شريف تر و قوى
تر از روحى است كه در همه انسانهاى زنده است ، به شهادت اينكه در آيه زير كه در
معناى آيه سوره مجادله است مى فرمايد: (او
من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس
بخارج منها).
|