تفسير الميزان جلد ۲۰
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۲ -
كلينى مى گويد در
روايتى ديگر از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده كه فرمودند: محروم مردى
است كه عقلش به جاست ، ولى كاسبى است كه خدا روزيش را تنگ گرفته است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (والذين هم
على صلاتهم يحافظون ) مى گويد: محمد بن
فضيل از حضرت ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اينان آن افراد از
شيعيان ما هستند كه داراى پنجاه ركعت نمازند.
مؤ لف : شايد اساس اين كلام رواياتى باشد كه از حضرات رسيده كه فرموده اند: تشريع
نافله هاى يوميه به منظور تكميل نمازهاى واجب بوده است .
آيات 44-36 سوره معارج
فمال الذين كفروا قبلك مهطعين (36) عن اليمين و عن الشمال عزين (37)
ايطمع كل امرى منهم ان يدخل جنه نعيم (38) كلا انا خلقناهم مما يعلمون
(39) فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون (40) على ان نبدل
خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين (41) فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم
الذى يوعدون (42) يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون
(43) خاشعه ابصارهم ترهقهم ذله ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون (44).
|
ترجمه آيات
(با اينكه خداى تعالى مقدر فرمود كه كفار را با بهشت خود گرامى ندارد ) اين كفار را
كه در پيرامون تواند چه مى شود كه چشم از تو بر نمى دارند (36).
(و در عين اينكه باهمند ) از چپ و راستت متفرق مى شوند (37).
آيا هر يك از آنها طمع آن دارند كه تقدير الهى را بر هم زده داخل بهشت نعيم شوند؟
(38).
نه ، حاشا كه كوچكتر از اينند و خود مى دانند كه ما از چه چيز خلقشان كرده ايم
(39).
پس (گو اينكه قسم لازم ندارد ولى ) به پروردگار همه مشرقها و مغربها سوگند كه ما
قادريم (40).
بر اينكه اينان را منقرض نموده خلقى بهتر از ايشان بيافرينيم و كسى نيست كه با
اراده خود اراده ما را از كار بيندازد (41).
بنابر اين تو هم اى پيامبر رهاشان كن در لجن فرو روند و سرگرم بازى باشند تا ناگهان
و تهى دست به روزى برخورند كه وعده اش را از پيش به ايشان داده بودند (42).
روزى كه به سرعت از قبرها در آيند و همه به سوى يك نقطه به سرعت به راه افتند گويى
در آنجا به سوى علامتى روان مى شوند (43).
اما در حالتى كه چشمهايشان از شدت شرمندگى به پايين افتاده ذلت از سراپايشان مى
بارد و به ايشان گفته مى شود اين است همان روزى كه وعده اش را مى دادند (44).
بيان آيات
بعد از آنكه در فصل اول از آيات اين سوره در ذيل داستان درخواست عذاب بيان كرد كه
عذابى واقع شدنى دارند، كه هيچ دافعى از آن نيست ، و آن عذاب آتشى است متلظى ، و
نزاعه للشوى ، كه هر اعراضگر، و هر كسى را كه مال جمع مى كند و گنجينه مى سازد به
سوى خود مى كشد.
و نيز بعد از آنكه در فصل دوم از آن آيات ملاك گرفتارى آنان به اين بدبختى را ذكر
كرد و فرمود كه : ملاك آن اين است كه انسان مجهز به غريزه هلع و غريزه حب خير براى
خويش است ، و اين غريزه ها او را به پيروى هواى نفس مى كشاند و وادار مى كند در
برابر هر حقى كه با آن مواجه مى شود استكبار كند، و از اين راه به آتش جاودانه اش
مبتلا مى كند، آتشى كه به جز صالحان و معتقدين به روز جزا و ترسندگان از عذاب
پروردگار، كسى از آن نجات نمى يابد.
اينك در اين فصل از آيات - كه فصل سوم است - روى سخن را به همان كفار نموده مثل كسى
كه از رفتار آنان به تعجب آمده ، سخن مى گويد، چون ايشان دورادور رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) را گرفته چپ و راست او را احاطه كرده اند، واز او جدا نمى
شوند، اما با دلهايى متفرق . و با چشم ظاهرى به آن جناب اقبال نموده اند، ولى
دلهايشان از آن جناب اعراض دارد، لذا رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد:
چرا اينان اينطورند؟ آيا يك يك اينان انتظار دارند در عين اينكه كافرند داخل در جنت
نعيم شوند؟ با اينكه خداى سبحان مقدر فرموده با جنت خود به جز افراد مؤ من را كه
خود استثنا كرده كسى را گرامى ندارد، آيا اينها با اين توقعشان مى خواهند از خدا
سبقت بگيرند و او را عاجز سازند؟ و حكم او را نقض و تقدير او را باطل سازند؟ حاشا
كه بتوانند، زيرا خدايى كه آنان را از نطفه اى خوار و بى مقدار آفريده قادر است از
همين نطفه كه آنان را آفريده كسانى بهتر از ايشان بيافريند،
كسانى كه او را بپرستند و داخل جنتش شوند.
و در آخر اين فصل رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اينكه خصام و بگومگوى با آنان
را تعطيل كند، و آنان را به حال خودشان وا گذارد، تا همچنان به لجبازى و سرگرمى خود
مشغول باشند، تا آن روزى را كه وعده رسيدنش داده شده ديدار كنند.
توضيح معناى آيه : (فمال
الذين كفروا قبلك مهطعين ....)
فمال الذين كفرواقبلك مهطعين عن اليمين و عن الشمال عزين
|
در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه گفته : كلمه (مهطع
) به معناى كسى است كه با نگاه خود به چيزى خيره شود، و چشم از آن بر
ندارد، و اين قسم نظر كردن خاص دشمنان است ، و از ابو عبيده نقل كرده كه گفته :
(اهطاع )به معناى سرعت دادن
است ، و كلمه
(عزين )
به معناى جماعات متفرق است ، كه به واحد آنان (عزه
) گفته مى شود.
و كلمه (قبل
) - به كسره قاف و فتحه باء - به معناى آن جهتى است كه هر چيزى رو بدان
جهت دارد، و حرف فاء در اول آيه فصيحه است .
و معناى آيه اين است كه : وقتى بازگشت انسانهاى كافر به خاطر كفر و استكبارشان به
سوى آتش است ، پس اين كفار را كه نزد تواند چه مى شود كه به تو روى مى آورند و چشم
از تو بر نمى دارند؟ به ظاهر نزد تو مجتمع هستند، ولى از چپ و راست تو متفرق مى
شوند، آيا طمع دارند كه داخل جنت شوند و خدا را عاجز ساخته از آنچه او قضايش را
رانده سبقت گيرند، با اينكه او اين قضا را رانده كه تنها صالحان از مؤ منين داخل
بهشت شوند، ايشان مى خواهند اين قضا را لغو نموده ، با اينكه كافرند داخل بهشت
شوند؟!
ايطمع كل امرى ء منهم ان يدخل جنه نعيم
|
اين استفهام انكارى است ، مى پرسد چه چيز ايشان را واداشته كه اطراف تو را بگيرند،
آيا اين طمع وادارشان كرده كه يك يكشان با اينكه كافرند داخل بهشت شوند؟ نه ،
بدانند كه كافران چنين اميدى نبايد داشته باشند.
در اين جمله طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك كفار نسبت داده ، نه به جماعت
آنان ، و نفرموده : (ايطمعون ان يدخلوا -
آيا طمع دارند كه داخل شوند؟) ولى مساءله
اهطاع را به همه نسبت داد و فرمود: (مهطعين
)، و اين بدان جهت بوده كه طمع در سعادت و رستگارى وقتى نافع است كه در
دل فرد طمع كار پيدا شود و او را وادار كند به ايمان و عمل صالح ، نه طمع قائم به ج
: 20 ص : 30
و اگر داخل شدن در بهشت را به صيغه مجهول از باب افعال آورد، براى آن بود كه اشاره
كند به اينكه داخل شدنشان در بهشت به اختيار و خواست خودشان نيست ، بلكه اگر چنين
فرض و طمعى درست باشد كس ديگرى ايشان را داخل بهشت مى كند، و او خداى تعالى است ،
كه اگر بخواهد چنين مى كند، و البته هرگز نمى خواهد، چون خود او چنين مقدر كرده كه
كفار داخل بهشت نشوند.
بيان مراد از اينكه (الذين كفروا)...
بيان اينكه مراد از (الذين
كفروا) منافقينى هستند كه اطراف پيامبر
(صلى الله
عليهو آله و سلم ) را گرفته بودند.
بعضى گفته اند كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در كنار كعبه نماز مى
خواند و قرآن تلاوت مى كرد، مشركين پيرامونش جمع مى شدند و حلقه حلقه مى نشستند و
به او گوش فرا داده مسخره اش مى كردند، و مى گفتند: اگر اين مؤ منين آنطور كه محمد
مى گويد داخل بهشت شوند، ما قبل از آنان داخل خواهيم شد. و بدين مناسبت بود كه اين
آيات نازل گرديد.
ليكن اين معنا با سياق آيات سازگار نيست ، چون از ظاهر جمله فمال الذين ... بر مى
آيد كه مى خواهد رفتار آنان را متفرع كند بر ما قبل ، يعنى بر محروميت مردم از بهشت
، بجز طايفه اى از آنان (مؤ منين ). ولى بنا به مضمون روايت جمع شدن پيرامون پيغمبر
از ناحيه مشركين از شدت عداوت بوده ، مى خواستند هر چه بيشتر آن جناب را اذيت و
اهانت كنند، و اينكه گفتند ما قبل از مؤ منين داخل بهشت مى شويم - با اينكه مشرك و
منكر معاد بودند، و اصلا دوزخ و بهشتى را قبول نداشتند - نمى تواند جز از در
استهزاء باشد.
با اين حال چگونه ممكن است اين رفتار مشركين را متفرع بر آيات قبل كرد كه سخن از
دوزخ و بهشت دارد؟ و به طور تعجب پرسيده : چه چيز اينان را وادار كرده كه به جنت
طمع ببندند، با اينكه خداى تعالى مى داند كه آنان اصلا بهشت و دوزخى را قبول
ندارند.
پس ناگزير بايد بگوييم مراد از جمله (للذين
كفروا) منافقينى است كه ظاهرا به رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان آوردند ولى دوباره در دل به كفر اول خود
برگشتند، و پاره اى از احكام را رد نمودند، همچنان كه از آيه
(ذلك بانهم امنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم
) و آيه (لاتعتذروا قد كفرتم
بعد ايمانكم
)، و آيه (فاعقبهم
نفاقا فى قلوبهم ) بر مى آيد كه قرآن
منافقين را كافر خوانده .
بنابراين ، آيه مورد بحث مربوط به طايفه اى از مسلمانان است كه ايمان آورده و داخل
مؤ منين بودند، و بيشتر از مؤ منين واقعى چپ و راست رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله
و سلم ) را احاطه مى كردند، ولى در باطن به بعضى از احكام كه بر رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده كفر ورزيدند و اعتنايى به آن نكردند. خداى سبحان
در اين آيات توبيخشان كرده كه از احاطه كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم
) و همواره با آن جناب بودن سودى نخواهند برد، و نبايد طمع بهشت كنند، چون از آنانى
كه داخل بهشت شوند نيستند، و نه مى توانند قضا و قدر خدا را لغو كنند، و نه خدا را
به ستوه آورند.
مؤ يد اين وجه آيه بعدى است كه مى فرمايد: (انا
لقادرون على ان نبدل خيرا منهم ...) كه
معنايش به زودى مى آيد.
كلا انا خلقناهم مما يعلمون
|
در اين آيه طمع آنان را رد مى كند كه به هيچ وجه ممكن نيست با كفر داخل بهشت شوند،
و منظور از اينكه فرمود: ما ايشان را از چيزى خلق كرده ايم كه خودشان مى دانند، اين
است كه ما ايشان را از نطفه خلق كرديم ، و اين جمله مربوط به ما بعد است ، و مجموع
آن و جمله ما بعدش رد قبلى را تعليل مى كند. و خلاصه آن تعليل اين است كه : ما آنان
را از نطفه خلق كرديم ، كه خودشان هم مى دانند، وقتى چنين است براى ما آسان است كه
آنان را از بين برده ، قومى ديگر بجاى آنان خلق كنيم كه بهتر از آنان و مؤ من
باشند، و چيزى از احكام دين خدا را رد نكنند، و كسى نيست كه بر قضا و قدر ما سبقت
گيرد و ما را عاجز سازد، تا اين كفار هم طمع كنند از آنان باشند، و با كفر داخل
بهشت گردند و قضاء و قدر ما را نقض كنند.
چند وجه در معناى (انا خلقنا هم مما
يعلمون )
چند وجه در معناى (انا
خلقنا هم مما يعلمون )
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه من در جمله من ما يعلمون معناى لام تعليم ترجمه را
مى دهد،
و به آيه چنين معنا مى دهد: (ما آنان را
براى آنچه مى دانند خلق كرديم )، كه همان
استكمال به وسيله ايمان و اطاعت است ، و از طريق وحى و اخبار رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ) اين معنا را فهميده اند، پس چون براى اين منظور خلقشان كرده ايم
، بايد خود را به اين غرض برسانند، و داراى ايمان و اطاعت كنند، تا ما داخل جنتشان
كنيم ، پس چگونه طمع دارند با حالت كفر داخل جنت شوند.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (من
) ابتداى غايت را مى رساند، و معناى آيه اين است كه : ما ابتداى خلقت
آنان را از نطفه اى چركين كه هيچ تناسبى با عالم قدس و طهارت ندارد آغاز كرديم ، تا
به وسيله ايمان و اطاعت طاهر شود و به اخلاق ملائكه متخلق گردد و داخل بهشت شود، و
اينان كه كافرند كجا مى توانند چنين شوند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (ما يعلمون
) جنس است ، و معنايش اين است كه ما اين كفار را از جنس آدميان كه
خودشان مى دانند خلق كرديم ، و يا از جنس آنچه خود مى دانند خلق كرديم ، نه از جنس
حيواناتى كه عقل و فهم ندارند، پس حجت ما بر آنان تمام است . ليكن اين سه وجه از
نظر ما وجوهى بى ارزش است .
فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون على ان نبدل خيرا منهم و ما نحن
بمسبوقين
|
يعنى مشارق خورشيد، و مغارب آن . چون خورشيد در هر روز از ايام سالهاى شمسى مشرق و
مغربى جداگانه دارد، هيچ روزى از مشرق ديروزش طلوع و در مغرب ديروزش غروب نمى كند،
مگر در مثل همان روز در سالهاى آينده . احتمال هم دارد مراد از مشارق و مغارب
مشرقهاى همه ستارگان و مغربهاى آنها باشد.
بيان وجوهى از التفات در آيه (فلا اقسم برب المشارق و
المغارب ...)
در اين آيه شريفه با همه كوتاهيش وجوهى از التفات بكار رفته ، در جمله
(فلا اقسم
) التفاتى از تكلم با غير، (ما ايشان را
خلق كرديم ) به متكلم وحده (من سوگند مى خورم ) به كار رفته ، و وجه آن تاءكيدبيشتر
سوگند است ، چون سوگند را به شخص خودش نسبت مى دهد.
و در جمله (برب المشارق و المغارب
) التفاتى از تكلم وحده (من سوگند مى خورم )، به غيبت (به پروردگار
مشرقها و مغربها ) به كار رفته ، و وجه آن اين است كه خواسته به صفتى از صفات خودش
اشاره نموده ، بفهماند اينكه مى گويم (من
) يعنى همان من كه مبداء خلقت انسانها در قرون متوالى هستم ، و اداره
كننده مشرقها و مغربهايم ، چون طلوعهاى پشت سر هم و غروبهاى متوالى ملازم با گذشت
زمان است ، و گذشت زمان دخالتى تام در تكون انسانها در قرون متوالى ، و نيز پيدايش
حوادث در روى زمين دارد.
و در جمله (انا لقادرون
) دوباره از غيبت (پروردگار مشارق و مغارب ) به متكلم مع الغير التفات
شده و وجه آن اين است كه خواسته به عظمت خودش اشاره كند، چون زمينه كلام زمينه به
رخ كشيدن قدرتش بود. و نكته ديگر اينكه در چنين زمينه اى سخن از ربوبيت مشارق و
مغارب گفتن ، در حقيقت علت قدرت را ذكر كردن است ، تا با اين تعليل بفهماند كسى كه
تدبير همه حوادث عالم منتهى به او است ، هيچ حادثه اى او را به ستوه نمى آورد و او
را از پديد آوردن حادثى ديگر جلوگير نمى شود، چون حوادث ، فعل او هستند، پس هيچ
خلقى از خلائق او را از اينكه آن خلق را مبدل به خلقى بهتر كند مانع نمى تواند
بشود، و گر نه خود آن خلق هم شريك او در تدبير عالم مى شد، و خداى سبحان واحدى است
كه در ربوبيت شريكى ندارد - دقت فرماييد.
و در جمله (انا لقادرون على ان نبدل خيرا
منهم ) كلمه
(على ) متعلق به لقادرون است ،
و مفعول اول فعل (نبدل
) ضمير حذف شده اى است كه به كفار بر مى گردد، و به اين منظور حذف شده ،
و نفرموده (نبدلهم
) كه به خوارى و بى مقدارى امر آنان اشاره نموده ، بفهماند كه خداى
تعالى اعتنايى به كارشان ندارد. و كلمه (خيرا)
مفعول دوم است كه در حقيقت صفتى است كه جاى موصوف خود نشسته ، و تقدير كلام
(انا لقادرون على ان نبدلهم قوما خيرا منهم
) است ، يعنى ما قادريم بر اينكه ايشان را مبدل كنيم به قومى كه بهتر از
آنان باشند، و بهتر بودن آنها به اين است كه مردمى با ايمان باشند و به او كفر
نورزند، پيرو حق باشند و حق را رد نكنند.
و (ما نحن بمسبوقين
) - منظور از (سبقت
) غلبه است كه به طور استعاره سبقت خوانده شده ، و مسبوق شدن خدا
استعاره از اين است كه مخلوق او جلو كار او را بگيرد و نگذارد آنان را مبدل به قومى
بهتر كند. و سياق آيه شريفه خالى از تاءييد مطالب قبل نيست كه گفتيم مراد از
(الذين كفروا) قومى از منافقين
است نه مشركين ، كه معاند با دين و منكر اصل معادند، وجه اين تاءييد اين است كه
ظاهر عبارت (خيرا منهم
) يا دلالت دارد و يا حداقل اشعار دارد بر اينكه در افراد مورد نظر
شائبه خيريت هست ، كه خدا مى خواهد كسانى را به جاى آنان قرار دهد كه از آنان خيريت
بيشترى داشته باشند، و در مشركين هيچ شائبه خيريت نيست تا آنانكه به جاى ايشان مى
آيند بهتر باشند، به خلاف منافقينى كه اين مقدار خيريت دارند كه حفظ ظاهر اسلام را
نموده آن را رد نكردند.
پس ، از آنچه گذشت روشن گرديد كه جمله (انا
خلقناهم مما يعلمون ) تا آخر سه آيه ،
كلمه (كلا)
را تعليل مى كند، و حاصل مضمون اين سه آيه اين است كه : نه ، حاشا، براى اينكه
اينها خودشان مى دانند كه از نطفه خلق شده اند و خلقت از نطفه خلقتى است جارى ، و
رب و مدبر اين حوادث جاريه كه يكى از آنها همين خلقت انسانها نسلا بعد نسل است ،
خداست ، و خدا قادر است كه اينان را از بين برده اشخاصى بهتر از آنان را به جايشان
قرار دهد، اشخاصى كه اعتناى به امر دين دارند و لياقت دارند كه داخل بهشت شوند، و
اين طايفه نمى توانند خدا را از خلقت اشخاص بهتر و داخل بهشت كردن آنان جلوگير
شوند، البته اگر آنان را داخل بهشت كند به خاطر كمال ايمان ايشان است ، نه اينكه
محكوم و مجبور به اينكار شده باشد، پس اين تقدير الهى كه بهشت مخصوص صالحان از اهل
ايمان است ، هرگز نقض نمى شود.
فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون
|
در اين آيه رسول گرامى خود را دستور مى دهد آنان را در آنچه هستند رها كند و اصرار
نورزد به اينكه با استدلال آنان را به راه آورد و با موعظه و اندرز آنان ، خود را
به تعب اندازد. و اينكه وضع آنان را خوض و لعب ناميده ، دلالت دارد بر اينكه طايفه
مورد بحث از اصرار و لجبازى كه دارند خير نمى بينند، و اين اصرارشان نظير بازى است
كه جز در عالم خيال هيچ سود حقيقى در آن نيست ، پس بايد رها شوند، تا آن روزى را
كه وعده داده شده اند ديدار كنند، و آن روز قيامت است .
و اينكه كلمه (يوم
) را اضافه كرد به ضميرى كه به آنان بر مى گردد، و فرمود روزشان ، اشاره
دارد به اينكه آن روز به نوعى اختصاص به ايشان دارد، و آن عبارت است از اختصاص به
عذاب .
بيان وعده اى (روز قيامت ) كه به كفار داده شده : بيرون
شدن از قبر،
سرگردانى...
يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون
|
اين آيه روز مذكور را كه وعده اش را به آنان داده اند، يعنى روز قيامت را بيان مى
كند.
كلمه اجداث جمع (جدث
) است كه به معناى قبر است ، و كلمه (سراع
) جمع
(سريع )
است ، و كلمه (نصب
) آن چيزى را گويند كه به منظور علامت در سر راهها نصب مى كنند تا
رهنورد به وسيله آن ، راه را گم نكند. ولى بعضى از مفسرين اين كلمه را به معناى صنم
(بت ) كه به منظور عبادت نصب مى شود گرفته اند.
ليكن اين معنا از كلام خدا به دور است ، كه مردگان زنده شده از قبر را به كسانى
تشبيه كند كه به سوى بت مى دوند. چون مصدر (ايفاض
) كه فعل (يوفضون
) از آن مشتق است به معناى سرعت گرفتن است .
خاشعه ابصارهم ترهقهم ذله ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون
|
كلمه خشوع به معناى تاءثر خاصى است در قلب كه به دنبال مشاهده عظمت و كبريا در قلب
پيدا مى شود، نظير اين كلمه در اعضاى بدن كلمه خضوع است ، و اگر خشوع را به ديدگان
نسبت داده ، با اينكه گفتيم حالت قلبى است ، بدين جهت است كه آثار خشوع قلبى در چشم
ظاهر مى شود، و كلمه (رهق
) به معناى پوشاندن و فراگرفتن چيزى است به قهر و غلبه . و معناى اين
آيه و آيه قبلش اين است كه : روز قيامت از قبرها در مى آيند، در حالى كه سرگردان مى
دوند، گويا به سوى علامتى مى دوند تا راه را پيدا كنند، در حالى كه اثر خشوع قلبى
در ديدگانشان هويدا باشد، آرى آن روزى كه در دنيا وعده داده مى شدند، همين روز است
.
(ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون
) - كلمه (ذلك
) اشاره است به اوصافى كه قبلا براى قيامت ذكر كرده بود، يعنى بيرون شدن
از قبر و سرگردان دويدن و هويدا شدن آثار خشوع قلبى در ديدگان .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از عباده بن انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله وسلم ) داخل مسجد شد و فرمود: چرا مى بينم حلقه حلقه جمع شده
ايد، مانند حلقه هايى كه در جاهليت تشكيل مى داديد، كه مردى پشت سر برادر خود نشسته
است .
اين روايت را از ابن مردويه از ابو هريره نيز نقل كرده ، ولى عبارت روايت دوم چنين
است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خارج شد، در حالى كه اصحابش حلقه
حلقه نشسته بودند، فرمود: چرا شما را (عزين
))- حلقه حلقه - مى بينم . و نيز اين معنا
را از جابر بن سمره نقل كرده .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (كلا انا
خلقناهم مما يعلمون ) از معصوم نقل كرده
كه فرمود: يعنى از نطفه و سپس علقه . و در معناى جمله
(فلا اقسم ) فرمود: يعنى
(اقسم ). و در معناى جمله
(برب المشارق و المغارب )
فرمود: يعنى مشرقهاى زمستانى ، و مشرقهاى تابستانى ، مغربهاى زمستانى و مغربهاى
تابستانى .
و در كتاب معانى به سند خود از عبد اللّه بن ابى حماد، و او بدون ذكر سندى كه تا
امير المؤ منين برسد، از آن جناب روايت كرده كه فرمود: خورشيد سيصد و شصت مشرق و
سيصد و شصت مغرب دارد، از آن نقطه اى كه امروز طلوع كرده ديگر طلوع نمى كند تا سال
بعد در همان روز.
و در تفسير قمى در ذيل جمله (يوم يخرجون
من الاجداث سراعا) فرمود: يعنى از قبر. و
در معناى جمله (كانهم الى نصب يوفضون
) فرمود: يعنى به طرف دعوت كنندگان مى روند و صدا مى زنند. و در معناى
(ترهقهم ذله ) فرمود: يعنى
دچار ذلت مى شوند.
سوره نوح مكى است و بيست و هشت آيه دارد
سوره نوح آيات 24-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم
عذاب اليم (1) قال يا قوم انى لكم نذير مبين (2) ان اعبدوا اللّه و
اتقوه و اطيعون (3) يغفر لكم من ذنوبكم و يوخركم الى اجل مسمى ان اجل اللّه
ذا جاء لا يوخر لو كنتم تعلمون (4)
قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا (5) فلم يزدهم دعائى الا فرارا (6)
و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و
استكبروا استكبارا (7) ثم انى دعوتهم جهارا (8) ثم انى اعلنت لهم و
اسررت لهم اسرارا (9) فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا (10) يرسل
السماء عليكم مدرارا (11) و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل
لكم انهارا (12) ما لكم لا ترجون لله وقارا (13)
و قد خلقكم اطوارا (14) الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقا (15)
و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا (16) و اللّه نبتكم من الارض
نباتا (17) ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا (18) و اللّه جعل لكم
الارض بساطا (19) لتسلكوا منها سبلا فجاجا (20) قال نوح رب انهم
عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا (21) و مكروا مكرا كبارا
(22) و قالوا لا تذرن الهتکم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسرا
(23) و قد اضلوا کثيرا و لا تزد الضالمين الا ضلالا (24)
|
ترجمه آيات
به نام خدايى كه رحمتى عام و خاص و محدود و نامحدود دارد. ما نوح را به سوى قومش
فرستاديم و گفتيم كه قوم خود را قبل از آنكه عذابى دردناك فراشان گيرد انذار كن
(1).
او به قوم خود گفت : اى مردم من براى شما بيم رسانى روشنگرم (2 ).
و دعوتم اين است كه اللّه را بپرستيد و از عذابش پروا نموده مرا اطاعت كنيد(3).
تا گناهانى از شما را بيامرزد و تا اجلى كه برايتان مقدر كرده مهلت دهد، كه اگر
چنين نكنيد قبل از رسيدن به اجل حتمى دچار اجل ديگر مى شويد آرى اگر بناى فهميدن
داشته باشيد مى دانيد كه اجل خدايى وقتى برسد تاءخير نمى پذيرد (4).
(اما هر چه بيشتر تذكر داد كمتر به نتيجه رسيد تا به كلى از هدايت قومش ماءيوس شد)
گفت پروردگارا! من قوم خود را شب و روز دعوت كردم (5).
ولى دعوتم جز زيادتر شدن فرارشان فايده اى نداد (6).
و من هر چه دعوتشان كردم تا تو ايشان را بيامرزى انگشتها به گوش نهاده جامه به سر
كشيدند و بر عناد خود اصرار و به وجهى ناگفتنى استكبار ورزيدند (7).
اين بار به بانگ بلند دعوتشان كردم (8).
و نوبتى علنى و گاهى سرى آن هم به چه زبانى دعوت نمودم (9).
(مثلا به ايشان اينطور گفتم ) كه از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد كه او بسيار
آمرزنده است (10).
كه اگر چنين كنيد ابر آسمان را مرتب بر شما مى باراند (11).
و به وسيله اموال و فرزندان ياريتان مى كند و برايتان باغها رويانيده و نهرها جارى
مى سازد (12).
راستى شما را چه مى شود كه براى خدا عظمتى قائل نيستيد (13).
با اينكه اوست كه شما را به اشكال و احوالى مختلف آفريد (14).
آيا نديديد كه چگونه خدا هفت طبقه آسمان را خلق كرد (15).
و ماه را در آنها نور و خورشيد را چراغ فروزنده قرار داد (16).
آرى و خدا بود كه شما را چون گياه از زمين به نحوى ناگفتنى رويانيد (17).
و سپس او است كه شما را به زمين برگردانيده و باز به نحوى ناگفتنى از زمين خارج مى
كند (18).
و خدا است كه زمين را برايتان گسترد (19).
تا بعضى از قسمتهاى آن را با راه هاى باريك و فراخ و يا كوهى و دشتى طى كنيد (20).
نوح سپس اضافه كرد پروردگارا! ايشان نافرمانيم كردند و فرمان كسانى را بردند كه مال
و اولاد به جز خسارت برايشان بار نياورد (21).
(بار الها ) نيرنگى عظيم كردند (22).
و به مردم گفتند آلهه خود را ترك مى گوييد مخصوصا بت ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر
را (23).
و آنها گروه بسيارى را گمراه كردند، خداوندا! ستمگران را جز ضلالت بيشتر سزا مده
(24).
بيان آيات
اين سوره به رسالت نوح به سوى قومش ، و به اجمالى از دعوتش ، و اينكه قوم او اجابتش
نكردند، و در آخر به پروردگار خود شكوه نمود و نفرينشان كرد، و براى خود و پدر و
مادر خود و هر مرد و زنى كه با ايمان داخل خانه اش شود استغفار كرد، و به اينكه در
آخر عذاب بر آن قوم نازل شده ، همگى غرق شدند، اشاره مى ك ند. اين سوره به شهادت
سياق آياتش در مكه نازل شده است .
انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم عذاب اليم
|
جمله (ان انذر قومك ...)،
رسالت نوح را تفسير مى كند، در حقيقت تقدير كلام (و
اوحينا اليه ان انذر...) است ، يعنى ما
نوح را به سوى قومش فرستاده و به وى وحى كرديم كه قوم خودت را قبل از اين كه عذابى
اليم به سراغشان آيد انذار كن .
و اين سخن دلالت دارد بر اينكه قوم نوح به خاطر شرك و گناهان در معرض عذاب بوده
اند، همچنان كه از كلام آن جناب در آيه بعدى كه فرموده :
(انى لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه
)، نيز اين معنا است فاده مى شود، چون (انذار)
به معناى ترساندن است ، و ترساندن همواره از خطر محتملى است كه اگر هشدار و تحذير
نباشد حتما مى رسد. و جمله (من قبل ان
ياتيهم عذاب اليم ) مى رساند كه اين عذاب
اليم متوجه ايشان بوده ، و اگر هشدار نوح (عليه السلام ) نباشد، حتما خواهد آمد، و
از ايشان دست بردار نخواهد بود.
دعوت نوح (عليه السلام ) به اصول سه گانه دين :
(ان اعبدو الله و اتقوه
واطيعون )
قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون
|
اين آيه شريفه رسالت نوح (عليه السلام ) را به طور اجمال و تفصيل بيان مى كند، جمله
(انى لكم نذير مبين )، به طور
اجمال و جمله (ان اعبدوا الله ...)
به طور تفصيل .
و اگر كلمه (قوم
) را به ضمير راجع به خودش اضافه كرد و گفت
(يا قومى )
كه جمله (ياقوم
) مخفف آن است ، براى اين بود كه اظهار دلسوزى و مهربانى كند، و خواست
بفرمايد شما همگى مردم منيد، و مجتمع قومى ما، من و شما را يكجا جمع كرده ، بدى و
ناراحتى شما مرا هم ناراحت مى كند، و من براى شما جز خير و سعادت چيزى نمى خواهم ،
به همين جهت شما را از عذابى كه پشت سر داريد هشدار مى دهم .
در جمله (ان اعبدوا الله
) ايشان را به توحيد در عبادت مى خواند، چون مردم نوح بت پرست بودند، و
مذهب و ثنيت (بت پرستى ) داشتند، كه اجازه نمى دهد مردم خداى تعالى را بپرستند، نه
به تنهايى ، و نه با غير، بلكه تنها مجازند با پرستش بتها ارباب بتها را بپرستند،
تا آن ارباب كه مستقيما خدا را مى پرستند، نزد خدا شفاعت ايشان كنند در حقيقت عبادت
پرستندگان خود را روى عبادت خود نهاده تحويل خدا دهند و اگر اين مذهب اجازه پرستش
خداى تعالى را مى داد حتما خدا را به تنهايى مى پرستيدند، پس دعوت چنين مردمى به
عبادت خدا در حقيقت دعوت به توحيد در عبادت است .
و جمله (واتقوه
) دعوتشان را به اجتناب از گناهان كبيره و صغيره است ، يعنى شرك و پايين
تر از شرك ، و انجام اعمال صالحه اى كه انجام ندادنش گناه است .
و جمله (واطيعون
) دعوتشان به اطاعت از خودش است ، و اطاعتشان از او مستلزم اين است كه
رسالتش را تصديق نموده ، معالم دين خود را و دستور يكتاپرستى را از او بگيرند، و
اين دستورات را سنت حياتى خود قرار دهند. پس جمله (ان
اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون
)، ايشان را به اصول سه گانه دين دعوت مى
كند. جمله اول يعنى و (اعبدوا الله
) به توحيد، و جمله و (اتقوه
) به تصديق معاد كه اساس تقوى است دعوت مى كند، چون اگر معاد و حساب و
جزاى آن نبود، تقواى دينى معناى درستى نمى داشت ، و جمله
(واطيعون ) به تصديق اصل نبوت
كه همان اطاعت بى چون و چرا است مى خواند.
بيان منظور از بعضى گناهان كه با ايمان آمرزيده مى شود
(يغفركم من ذنوبكم
)
كلمه (يغفر)
در اينجا مجزوم است ، چون جواب امر است ، و در قواعد عربيت قرار بر همين است كه
فعلى را كه در جواب امر قرار مى گيرد به جزم بخوانند، و كلمه
(من ) در اين جمله به طورى
كه از سياق استفاده مى شود براى تبعيض است ، و معناى اينكه فرمود:
(اينكه خدا را بپرستيد، و از او بترسيد، و
مرا اطاعت كنيد تا بعضى از گناهانتان را بيامرزد)،
اين است كه اگر چنين كنيد، خدا چنين مى كند، (پس در حقيقت برگشت امر و جواب امر به
دو جمله شرط و جزا است ، و بدين سبب جوابش به جزم خوانده مى شود )،
و منظور از بعضى گناهان آن گناهانى است كه قبل از ايمان و در حال كفر مرتكب شدند،
به خدا شرك ورزيدند، و گناهانى كوچكتر مرتكب شدند، و اما گناهانى كه از آن به بعد
مرتكب نشده اند، و بعد از ايمان آوردن در آينده مرتكب مى شوند، منظور نيست ، چون
معنا ندارد گناهانى كه هنوز رخ نداده آمرزيده شود، و نيز معنا ندارد كه از حالا
وعده آمرزش آن را بدهد و بفرمايد گناهان آينده شما و يا هر گناهى كه از شما محقق
شود مى آمرزد، چون چنين وعده اى مستلزم آن است كه تكاليف الهى ملغى شود، چون وقتى
مجازات در مقابل مخالفت آن تكاليف لغو شد، خود تكاليف هم لغو مى شود.
مويد اين معنا ظاهر آيه زير است كه مى فرمايد: (يا
قومنا اجيبوا داعى اللّه و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم
)، و آيه زير كه مى فرمايد: (يدعوكم
ليغفر لكم من ذنوبكم
)، و آيه زير كه مى فرمايد:
(قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف
) .
اشاره به اينكه وسعت آمرزش گناهان به مقدار وسعت ايمان
وعمل صالح است .
و اما آيه شريفه (يا ايها الذين امنوا هل
ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبيل
اللّه باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون يغفر لكم ذنوبكم ويدخلكم جنات
) . كه ظاهرش آمرزش همه گناهان است ، منافاتى با آيات مذكور ندارد، براى
اينكه مغفرت را در اين آيه مترتب كرده بر استمرار ايمان و عمل صالح ، و ادامه آن تا
آخر عمر، پس اين آيه هم شامل گناهانى كه هنوز واقع نشده مى شود، و چنين وعده اى
نداده كه ايمان امروز گناهان آينده و يا به طور كلى گناهان را مى آمرزد، نه ، بلكه
وسعت آمرزش درست به مقدار وسعت ايمان و عمل صالح است ، و حاصلش اين است كه ايمان تا
آخر عمر، گناهان تا آخر عمر را مى آمرزد.
بعضى از مفسرين به عموميت آيه سوره صف اعتماد نموده ، متمايل به اين نظريه شده اند
كه آمرزش گناهان به وسيله ايمان در بين امتها فرق دارد، به حكم اين آيه در امت
اسلام باعث آمرزش همه گناهان است و در ساير امتها باعث آمرزش بعضى از گناهان مى شود
كما اينكه اين ظاهر قول نوح به امتش مى باشد: (يغفر
لكم من ذنوبكم ) و قول رسولان در آيه دهم
سوره ابراهيم : (يدعوكم ليغفر لكم من
ذنوبكم ) -
(خداوند شما را دعوت مى كند تا بعضى از
گناهانتان را بيامرزد) و قول جن در آيه سى
و يكم سوره احقاف : (يا قومنا اجيبوا داعى
اللّه و امنوا به يغفر لكم من ذنوبكم ) -
(اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا بعضى
از گناهانتان را ببخشد).
ليكن اين نظريه درست نيست براى اينكه هر چند ظهور آيه سوره صف چنين ظهورى است ، اما
مورد آن با مورد آيات ديگر تفاوت دارد، كه بيانش گذشت . علاوه بر اين ، آيه سوره
انفال صراحت داشت در مغفرت گناهان گذشته و مخاطب در آن ، كفار همين امتند.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (من
) در جمله (من ذنوبكم
) اصلا براى تبعيض نيست ، تا اين همه بگو مگو راه بيندازد، بلكه زايده
است . اين سخن هم درست نيست ، براى اينكه اين كلمه در جمله اثباتى (مثبت ) زايده
واقع نمى شود و اگر بعضى از علما اين كلمه را در بعضى از جملات اثباتى زايده گرفته
اند، قولشان ضعيف است . و نظير اين قول در ضعف ، قول كسى است كه گفته : كلمه
(من ) بيانيه است . و قول آن
ديگرى كه گفته : اين كلمه براى ابتداى غايت است .
شرح مفاد آيه : (و
يؤ خركم الى اجل مسمى ....) كه مى گويد
اگر عبادت و تقوى
واطاعت پيشه كنيد خدا اجل غير مسمايتان را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد
و يوخركم الى اجل مسمى ان اجل اللّه ذا جاء لا يوخر لو كنتم تعلمون
|
در اين آيه تاءخير مرگ تا اجلى معين را نتيجه عبادت خدا و تقوى و اطاعت رسول دانسته
، و اين خود دليل بر اين است كه دو اجل در كار بوده ، يكى اجل مسمى ، يعنى معين ،
كه از آن ديگرى دورتر و طولانى تر است ، و ديگرى اجلى كه معين نشده و كوتاهتر از
اولى است .
بنابر اين ، خداى تعالى در اين آيه كفار را وعده داده كه اگر صاحب ايمان و تقوا و
اطاعت شوند، اجل كوتاهترشان را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد، و جمله
(ان اجل الله ...)، اين تاءخير
انداختن را تعليل مى كند، در نتيجه منظور از اجل اللّه كه وقتى برسد ديگر عقب
انداخته نمى شود، مطلق اجل حتمى است ، حال چه اجل مسمى باشد، و چه غير مسمى .
خلاصه هر دو قسم اجل را شامل مى شود، پس هيچ عاملى نمى تواند قضاى خدا را رد كند و
حكم او را عقب اندازد.
و معناى آيه اين است كه اگر داراى عبادت و تقوا و اطاعت شويد خداى تعالى اجل غير
مسماى شما را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد، براى اينكه اگر چنين نكنيد و اجل شما
برسد، ديگر تاءخير انداخته نمى شود، چون اجل خدا وقتى مى رسد ديگر تاءخير انداخته
نمى شود، در نتيجه در اين كلام علاوه بر اينكه وعده به تاءخير اجل مسمى در صورت
ايمان داده شده ، تهديدى هم شده به اينكه اگر ايمان نياورند عذابى عاجل به سر
وقتشان خواهد آمد.
از آنچه گذشت نادرستى تفسير زير روشن گرديد، كه بعضى گفته اند: مراد از اجل اللّه
جل غير مسمى است . و همچنين از اين ضعيف تر سخن كسى است كه آن را به اجل مسمى تفسير
كرده . چون گفتيم منظور از آن مطلق اجل است .
بعضى هم گفته اند: مراد از اجل اللّه روز قيامت است ، و ظاهرا اين مفسر خواسته اجل
مسمى را نيز به روز قيامت تفسير كند، آن وقت معناى آيه مثل اين مى شود كه بگوييم :
اگر ايمان نياوريد، خداى تعالى در عذاب دنيايى شما تعجيل نموده آن را فرا مى رساند،
و اگر ايمان بياوريد سزاى شما را تا روز قيامت تاءخير مى اندازد، روزى كه وقتى
موعدش فرا رسد ديگر تاءخير انداخته نمى شود.
ليكن خواننده عزيز توجه دارد به اينكه اين نظريه با بشارتى كه جمله
(يغفر لكم من ذنوبكم ) متضمن
آن است نمى سازد.
و جمله (لو كنتم تعلمون
) مربوط به اول كلام است ، و معنايش اين است كه :
(لو كنتم تعلمون ان لله اجلين ، و ان اجله اذا جاء لا يوخر استجبتم
دعوتى و عبدتم اللّه و اتقيتموه واطعتمونى )
- (اگر علم مى داشتيد به اينكه خدا دو اجل
دارد، و اجل او وقتى فرا برسد تاءخير انداخته نمى شود، آن وقت دعوت مرا اجابت مى
كرديد، يعنى خدا را مى پرستى ديد و از او پروا مى داشتيد و مرا اطاعت مى كرديد).
بنابر اين مفعول جمله (تعلمون
) حذف شده ، چون سابقه كلام به آن دلالت مى كرده .
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (تعلمون
)
نازل به منزله فعل لازم ، و جواب (لو)
است ،
كه يا مربوط به اول گفتار است و معنايش اين است كه :
(لو كنتم من اهل العلم لاستجبتم دعوتى و آمنتم اگر از اهل علم بوديد،
دعوت مرا اجابت مى كرديد، و ايمان مى آورديد)
و يا مربوط به آخر كلام است و معنايش اين است كه : (لو
كنتم من اهل العلم لعلمتم ان لله اجلين ، و ان اجله اذا جاء لا يوخر و استجبتم
دعوتى ... - اگر از اهل علم بوديد، مى دانستيد كه خدا دو اجل دارد، و وقتى اجلش
برسد تاءخير نمى افتد، آن وقت دعوتم را مى پذيرفتيد...)
گله و شكايت نوح (ع ) از قومش به خداى متعال
قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا
|
گوينده اين سخن نوح (عليه السلام ) است ، و منظور از اينكه گفت : شب و روز ايشان را
خواندم اين است كه به عبادت خدا و تقوى و طاعت رسولشان خواندم ، و خواندن در شب و
روز كنايه است از اينكه دائما و به طور خستگى ناپذير خواندم .
(فلم يزدهم دعائى الا فرارا)
- يعنى فرار از اجابت دعوتم ، پس تعبير به
(فرار)
استعاره از تمرد و نپذيرفتن است ، در اين جمله زيادتر شدن فرارشان را به دعوت خود
نسبت داده و گفته دعوت من فرار ايشان را زيادتر كرد، و اين براى آن است كه در دعوت
آن جناب شائبه سببيت هست ، چون وقتى خير در غير مورد صالح واقع شود، خود آن مورد و
محل به خاطر فسادى كه دارد آن خير را فاسد نموده ، شرش مى سازد، همچنان كه خود قرآن
درباره صفت خود مى فرمايد: (و ننزل من
القران ما هوشفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا)
.
و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم ...
|
در اين آيه مغفرت را هدف دعوت قرار داده ، با اينكه هدف دعوت نخست ايمان آوردن
ايشان ، و سپس مغفرت خدا است ، و اين براى آن بود كه خواسته به خيرخواهى خود براى
آنان اشاره كند، و بفهماند كه اگر دعوتشان مى كند منظورش تنها و تنها تاءمين خير
دنيا و آخرت ايشان است .
(جعلوا اصابعهم فى اذانهم
) - معنايش اين نيست كه حقيقتا انگشت در گوش خود كردند، بلكه اين تعبير
كنايه است از اينكه از شنيدن دعوت او استنكاف ورزيدند، و معناى جمله
(و استغشوا ثيابهم )، هم هر
چند اين است كه جامه خود بسر كشيدند تا مرا نبينند، و سخنم را نشنوند، ولى اين
تعبير هم كنايه است از تنفر آنان و گوش ندادنشان به سخن وى .
(و اصروا و استكبروا استكبارا)
- يعنى در امتناع از گوش دادن اصرار ورزيدند، و از شنيدن سخنم و پذيرفتن دعوتم
استكبار نمودند، استكبارى عجيب .
كلمه (ثم - سپس
) بعديت و تاءخير را مى رساند، و در اينجا بعديت و تاءخير مرتبه اى را
مى رساند، البته مرتبه از نظر كلام ، و معنايش اين است كه اول به آرامى و بعدا به
بانگ بلند (جهارا ) دعوتشان كردم .
ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا
|
اعلان و اسرار دو واژه مقابل همند، اولى به معناى اظهار، و دومى به معناى اخفاء است
، و ظاهر سياق اين است كه مرجع ضمير (لهم
) در هر دو جا يكى است . در نتيجه معناى آيه اين است كه : من آنان را،
هم سرى دعوت كردم و هم علنى ، يكبار علنى بار ديگر سرى ، تا در دعوتم همه راههايى
را كه ممكن است موثر باشد رفته باشم .
فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا... انهارا
|
در اين جمله دعوت قوم را به اينكه استغفار كنيد تعليل كرده به اينكه :
(آخر پروردگارتان غفار است )،
و (غفار)
كه صيغه مبالغه است ، معناى كثير المغفره را مى دهد، و مى فهماند علاوه بر اينكه
كثير المغفره است ، مغفرت سنت مستمرى او است .
اثر استغفار از گناهان در رفع مصائب و بلايا و فتح باب
نعمت ها
كلمه (يرسل
) به خاطر اينكه جواب امر (استغفار
كنيد) است ، به جزم خوانده مى شود، و مراد
از كلمه (سماء)
ابر آسمان است ، و كلمه (مدارا)
به معناى كثير الدرور است يعنى بسيار ريزنده . و معناى آيه اين است كه : اگر از خدا
طلب مغفرت كنيد، ابر بسيار ريزنده و بارنده را به سويتان مى فرستد.
كلمه (امداد)
به معناى رساندن مدد به دنبال مدد ديگر است ، و مدد به معناى هر چيزى است كه آدمى
را در رسيدن به حاجتش كمك كند،و اموال و فرزندان نزديك ترين كمك هاى ابتدايى براى
رسيدن جامعه انسانى به هدفهاى خويش است .
و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا
|
(جنات )
و (انهار)
دو تا از اقسام مال است ، ليكن از آنجايى كه از ساير اقسام مال نسبت به ضروريات
زندگى بشر دخالت گسترده ترى دارند در آيه اختصاص به ذكر يافتند.
و از نوح (عليه السلام ) حكايت مى كند كه به قوم خود وعده فراوانى نعمتهاى و تواتر
آن را مى دهد، به شرطى كه از پروردگار خود طلب مغفرت گناهان كنند. پس معلوم مى شود
استغفار از گناهان اثر فورى در رفع مصائب و گرفتاريها و گشوده شدن درب نعمتهاى
آسمانى و زمينى دارد، مى فهماند بين صلاح جامعه انسانى و فساد آن ، و بين اوضاع
عمومى جهان ارتباطى برقرار است ، و اگر جوامع بشرى خود را اصلاح كنند، به زندگى
پاكيزه و گوارايى مى رسند، و اگر به عكس عمل كنند عكس آن را خواهند داشت .
اين معنا از آيه شريفه زير هم استفاده مى شود كه فرموده :
(ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس
)، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: (و
ما اصابكم من مصيبه فب ما كسبت ايديكم )،
و آيه شريفه (و لو ان اهل القرى امنوا و
اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض )
- و ما در تفسير آيات مذكور مطالبى گفتيم كه براى اينجا سودمند است .
معناى آيه : (ما
لكم لا ترجون للّه و قارا)
ما لكم لا ترجون لله وقارا
|
كلمه (وقار)
- همانطور كه در مجمع البيان هم آمده - به معناى عظمت است ، و اسمى از توقير (تعظيم
) است ، و كلمه رجاء در مقابل خوف است ، كه اولى به معناى اميد، و مظنه رسيدن به
چيزى است كه باعث مسرت است ، و دومى مظنه رسيدن به چيزى است كه مايه اندوه باشد، و
منظور از كلمه (رجاء)
در آيه مورد بحث - به طورى كه گفته اند - تنها مظنه نيست ، بلكه مطلق اعتقاد است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور از نداشتن رجاء، داشتن خوف است ، چون بين اين دو ملازمه
هست . و معناى آيه اين است كه چه سبب و علتى براى شما حاصل شده كه شما معتقد به
عظمت خدا نمى شويد، و يا از عظمت خدا نمى ترسيد، و اين نترسيدن باعث شده كه او را
عبادت نكنيد؟
ولى حق مطلب اين است كه مراد از كلمه (رجاء)
همان معناى معروفش مى باشد كه مقابل خوف است ، و نداشتن رجاء كنايه است از نوميدى ،
چون بسيار مى شود كه از نوميدى به طور كنايه تعبير مى كنند به نداشتن رجاء، مثلا
وقتى كسى مى گويد (لا ارجو فيه خيرا - من
اميد خيرى در او ندارم )، معنايش اين است
كه من از اينكه در او خيرى باشد مايوسم . و كلمه (وقار)
در مورد خداى تعالى به معناى ثبوت و استقرار او در ربوبيت است ،
كه قهرا مستلزم الوهيت و معبوديت هم هست ، وثنى مسلكان به دنبال يافتن ربى بودند كه
داراى وقار و ثبوت در ربوبيت باشد، تا او را بپرستند، و از ثبوت ربوبيت خدا ماءيوس
بوده اند، در نتيجه به عبادت غير خدا پرداخته اند. و واقع قضيه هم همين است ، براى
اينكه مسلك وثنيت معتقد است كه نمى توان خدا را عبادت كرد و وجهه عبادى خود را
متوجه او ساخت ، براى اينكه فهم ما انسانها او را درك نمى كند و به او احاطه نمى
يابد، و از سوى ديگر عبادت هم همين است كه انسان حق ربوبيت ربخويش را ادا كند،
ربوبيتى كه تمامى تدابير امور عالم فرع آن است ، و تدبير امور عالم به دست خدا نيست
تا ما بخواهيم با عبادت خود حق ربوبيت او را ادا كرده باشيم ، چون خدا اين تدبير را
به انواع فرشتگان و جن واگذار كرده ، پس رب ما همانهايى هستند كه ما را اداره مى
كنند، و ما بايد آنان را بپرستيم تا در درگاه خداى تعالى ما را شفاعت كنند اما خود
خدا جز خلقت و ايجاد عالم ، و يا به عبارت ديگر ايجاد ارباب و مربوبين هيچ كار
ديگرى ندارد، و هيچ دخالت مستقيم در تدبير عالم ندارد.
و بيان احتجاجى كه بر ربوبيّت و معبود بودن خداى تعالى
متضمّن است .
و آيه شريفه يعنى آيه (ما لكم لا ترجون
لله وقارا)، و آيات بعدش تا هفت آيه ،
تمام زمينه اثبات وقار و ثبوت در ربوبيت براى خداى تعالى ، و نفى پندارهاى بى پايه
مشركين است ، مى خواهد وجوب عبادت ملائكه و جن را، و استناد تدبير عالم به آنان را
رد كند، و با اين بيان روشن سازد كه مى توان توجه عبادى به خداى تعالى كرد.
و حاصل حجت آيه اين است كه : چه چيز شما را وادار كرد به اينكه ربوبيت خداى تعالى
را نفى ، و به تبع آن الوهيت و معبوديت او را نفى ، و از وقار او ماءيوس شويد؟ با
اينكه شما خود مى دانيد كه او شما و اين عالم را كه شما در آن زندگى مى كنيد خلق
كرده و طورى خلق فرموده كه هرگز از اين نظام كه در آن جارى است منفك نمى شود، و
تدبير عالم - كه شما آن را به ارباب نسبت مى دهيد - هم جز همين تطورات پديد آمده در
اجزا نيست ، تدبير عبارت است از همين تطورات ، و از اين نظامى كه در عالم جارى است
، و آن نيز مستند به خود خداست ، پس تدبير عالم همان خلقت عالم است ، و خالق بودن
خدا عبارت است از اينكه او مالك و مدبر عالم باشد، پس رب عالم نيز خود او است ، و
جز او هيچ ربى نيست پس بايد تنها او را معبود و اله گرفت .
با اين بيان صحت توجيه به سوى خدا و عبادت او نيز روشن مى گردد، چون ما خدا را اگر
نمى بينيم با صفات كريمه اش مى شناسيم ، و مى دانيم كه او خالق ، رازق ، رحيم و...
مى باشد، پس بايد در عبادت متوجه او شويم ، كه به اين صفاتش مى شناسيم .
خواهى پرسيد كه چطور در اين مقام تنها صفات فعلى خدا را كه همان خلقت و رزق و رحمت
و امثال آن است نام برده ؟، در جواب مى گوييم چون روى سخن در آيات كريمه باوثنى
مذهبان است كه قائل به صفات ذاتى براى خدا نيستند، و صفات ذاتى او را به سلب نقيصه
تفسير مى كنند، و مى گويند: معناى حى و قادر و عالم بودن خدا اين است كه او مرده و
عاجز و جاهل نيست ، علاوه بر اين ، آيات مورد بحث هم خدا را با صفات فعلى او مى
ستايد.
اين جمله حال از فاعل فعل (ترجون
) است ، و كلمه (اطوار)
جمع طور است ، و
(طور)
به معناى حد هر چيز و آن حالتى است كه دارد. و حاصل معناى جمله اين است كه : شما
براى خدا اميد وقار و ثبات در ربوبيت نداريد، در حالى كه خود شما را او خلق كرد و
به اطوار و احوال گوناگون خلق كرد، كه هر طورى طور ديگر را به دنبال دارد، يك فرد
از شما را نخست خاك آفريد، آنگاه نطفه ، سپس علقه و در مرحله چهارم مضغه و در مرحله
پنجم جنين ، و در مرحله ششم طفل و آنگاه جوان و سپس سالخورده و در آخر پير آفريد،
اين راجع به فرد فرد شما بود. جمع شما را هم مختلف آفريد، هم از نظر نر و مادگى ، و
هم از نظر رنگ ، قيافه ، نى رومندى ، ضعف و غير ذلك ، و آيا اين چيزى به جز تدبير
است ؟ پس مدبر امور شما خود اوست ، پس او رب شماست .
الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقا
|
|