تفسير الميزان جلد ۱۹
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۳۱ -
فلا اقسم بما
تبصرون و ما لا تبصرون
|
قـــســـم بـــه
(آنــچـه مى بينيد و آنچه نمى بينيد)
سوگند به مجموع خلائق است .
چندوجه ديگر در باره اين قسم
از ظـاهـر آيه برمى آيد كه با سوگند خوردن به آنچه ديدنى و آنچه ناديدنى است ، و
يـا بـه عـبـارت ديـگر به غيب و شهادت ، در حقيقت به مجموع خلائق سوگند خورده ،
ليكن سـوگـنـد شـامـل ذات مـتعاليه خداى تعالى نمى شود، زيرا از ادب قرآن به دور
است كه خـداى تـعـالى و خـلائق او را در يك صف قرار دهد، و هر دو را به يك نحو و در
عرض واحد تعظيم كند.
به طور كلى در سوگند خوردن به هر چيزى ، نوعى تعظيم مورد آن سوگند است ، و خلق خـدا
كـه در ايـن آيـات مـورد سـوگـنـد قـرار گرفته بدان جهت كه دست پرورده خدا است ،
جـليـل و جـمـيـل اسـت ، چـون خـود او جـمـيـل اسـت ، و بـه جـز جـمـيـل نـمـى
آفـريـنـد و چـگـونـه چـنـيـن نـبـاشـد بـا ايـنـكـه خـود او خـلقـت و فـعـل خـود
را سـتـوده ، و خـويـشـتـن را بـدان ثـنـا گـفـتـه و فـرمـوده :
(الذى احـسـن كـل شـى ء خـلقـه )،
و نـيـز فرموده : (فتبارك اللّه احسن
الخالقين )، پس موجودات از ناحيه خداى
تعالى جز خوبى ندارند، و هر بدى كه در آنها باشد از ناحيه خودشان است ، و يا از
ناحيه مقايسه يكى با ديگرى است .
در ايـنـكـه بـراى اثـبـات قـرآن در مـيـان همه سوگندها سوگند به
(ما تبصرون و ما لا تبصرون )
را انتخاب فرموده ، مناسبتى با مقام هست ، كه بر كسى پوشيده نيست ، براى ايـنـكـه
نظام واحد حاكم بر عالم ، نظامى كه اجزاى جارى آن همه به هم مربوطند، حكم مى كند بر
اينكه صانع همه يكى است ، و همه به سوى او در حركتند، و نيز حكم مى كند به صـحـت
هـمـه آثـار و احـكـام تـوحـيـد، از مـسـاءله بـعـث رسل و انزال كتب گرفته ، تا
اينكه قرآن بهترين كتاب آسمانى است ، چون تمامى دعوت هايش به سوى حق و به سوى طريق
مستقيم است .
از آنچه گذشت روشن شد كه آنچه بعضى از مفسرين در تفسير جمله
(ما تبصرون و ما لا تبصرون )
گفته اند، وذيلا از نظر خواننده مى گذرد، درست نيست .
بـعـضـى گفته اند: منظور از جمله اول خلائق ، و از جمله دوم خالق است . ولى سياق با
اين تفسير سازگارى ندارد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اولى نعمت ظاهرى ، و از دومى نعمت هاى باطنى است .
و بعضى ديگر گفته اند: مراد از اولى جن و انس و از دومى ملائكه و يا مراد از اولى
اجسام و از دومـى ارواح اسـت ، و يـا از اولى دنـيـا و از دومـى آخـرت ، و يـا از
اولى آثـار ديدنى قـدرت خـدا و از دومـى آثـار نـديـدنـى قـدرت او و اسـرار خـلقـت
اسـت . وجه نادرستى اين اقوال اين است كه لفظ آيه از همه اينها عمومى تر است .
وجه اينكه قرآن را قول رسولى كريم
خواند
ضمير (انه )
به قرآن برمى گردد، و آنچه از سياق برمى آيد اين است كه منظور از رسـول كـريـم
پـيـامـبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و اين آيه مى خواهد در مقابل
سخنان كفار كه او را شاعر و يا كاهن مى خواندند رسالت آن جناب را تصديق كند.
و اگر قرآن را قول رسـولى كـريـم خـوانـده ، بـاعث هيچ اشكالى نمى شود چون اين نسبت
به شخص آن جناب نـيـسـت ، بـلكـه بـه عـنـوان رسـالت او اسـت ، و مـعـلوم اسـت كـه
رسـول بـدان جهت كه رسول است سخنى از خود ندارد، آنچه مى گويد از ناحيه فرستنده
خـود مـى گـويـد، و مـعـنـا را بـا بـيـانـى بـيـشـتـر در جـمـله
(تنزيل من رب العالمين
) توضيح داده .
بعضى گفته اند: مراد از رسول كريم ، جبرئيل است . ليكن سياق آن را تاءييد نمى كند،
بـراى ايـنـكـه اگـر مـراد جـبـرئيـل بـود جـا داشـت بـفـرمـايـد: ايـن قـرآن را
شـيـطـانـهـا نازل نكرده اند،
همان طور كه در سوره شعرا اينطور فرمود، علاوه بر اين آيه بعدى كه مى فرمايد:
(و لو تـقـول عـليـنـا بـعـض الاقـاويـل )،
و هـمـچـنـيـن آيـات بـعـدش كـه سـخـن از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله
وسـلم ) دارد بـا ايـن احتمال مناسبت دارد، كه منظور از رسول كريم ، پيامبر عظيم
الشان باشد.
و ما هو بقول
شاعر قليلا ما تومنون
|
در ايـن آيـه شـعـر بـودن قـرآن را نـفـى مـى كـنـد، چـون آورنـده آن كـه رسـول
خـدا (صـلى الله عـليه و آله وسلم ) است تا به آخر عمر حتى يك شعر نسرود، تا چه رسد
به اينكه شاعر باشد، و جمله (قليلا ما
تومنون ) توبيخ مجتمع ايشان است ، كه
اكثريت آنان ايمان نداشته ، و بجز اندكى از ايشان ايمان نياوردند.
و لا بقول كاهن
قليلا ما تذكرون
|
در اين جمله كهانت بودن قرآن و كاهن بودن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
انكار شده است ، و (كهانت
) به عقيده كاهنان عبارت است از اينكه كاهن پيامها و اطلاعاتى را از جن
دريافت كند. و جمله (قليلا ما تذكرون
) نيز توبيخ مجتمع مشركين است .
يـعـنـى قـرآن از نـاحـيـه رب العـالمـيـن نـازل شـده اسـت ، نـه ايـنـكـه خـود
رسـول آن را پـرداخـتـه و بـه دروغ بـه خدا نسبت داده باشد، كه در سابق هم به اين
معنا اشاره فرمود.
و لو تقول علينا
بعض الاقاويل ... حاجزين
|
وقـتـى كسى مى گويد: فلانى بر من (تقول
) كرد، معنايش اين است كه سخن و قولى از نـاحـيـه خـود تراشيد و به من
نسبت داد. و كلمه (وتين
) - به طورى كه راغب گفته - بـه مـعـنـاى رگـى اسـت كـه به جگر، خون
وارد مى كند، و اگر قطع شود صاحبش مى ميرد.
بعضى ديگر گفته اند: به معناى رگ قلب است .
مـــفـــاد تـــهـــديـــد
پـــيـــامـــبـــر(ص ) بـــه ايـــنـــكـــه (و
لوتقول علينا بعض الا قاويل لاخذنا منه باليمين ...)
و مـعـنـاى ايـن آيـات اين است كه : اگر اين پيامبر كريم كه ما رسالت خود را به دوش
او نـهـاديـم ، و بـا قـرآن كـريـم بـه سـوى شـمـا فـرسـتـاديـم ، پـاره اى اقـوال
را از پـيـش خـود بتراشد و به ما نسبتش دهد، (لاخذنا
منه باليمين ) ما او را مانند مـجـرمـيـن
دست بسته مى كنيم ، و يا ما دست راست او را قطع مى كنيم ، و يا با دست خود كه همان
قدرت ما است او را گرفته انتقام از او مى ستانيم .
كـه ايـن احـتـمال اخير در روايت قمى هم آمده . (ثم
لقطعنا منه الوتين ) و سپس او را به جـرم
اينكه دروغ به ما بسته مى كشيم ، (فما
منكم من احد عنه حاجزين )، آن وقت هيچ كس
از شـمـا نـيست كه بتواند او را از ما پنهان كند، و ما را از انتقام گيرى از وى
مانع شود، و در نتيجه از عقوبت و اهلاك ما برهاند.
ايـن آيات تهديدى است به پيامبر بر فرضى كه آن جناب سخنى را كه از خدا نيست به خـدا
نـسـبت دهد، و چگونه ممكن است اين فرض تحقق يابد، با اينكه او فرستاده اى است از
ناحيه خدا، و خداى تعالى او را به نبوت گرامى داشته و به رسالت خود برگزيده ؟!
پس آيات مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد:
(و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تـركـن اليـهـم شـيـئا قـليـلا اذا
لاذقـنـاك ضعف الحيوه و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا)،
و نيز در معناى آيه زير كه بعد از ذكر نعمت هاى بزرگى كه به انبيائش داده مى
فرمايد: (و لو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا
يعملون ).
پـس ديـگـر ايـراد نـشـود كه مقتضاى آيات اين است كه هر كس به دروغ ادعاى نبوت كند
و سـخنانى به خدا نسبت دهد خدا او را هلاك مى كند، و در دنيا به شديدترين عقاب
گرفتار مـى سـازد، و اين با آنچه در خارج مى بينيم منافات دارد، زيرا چه بسيار
كسانى كه به دروغ ادعاى نبوت كردند، و به چنين عقابى هم مبتلا نشدند.
نـادرسـتـى ايـن ايـراد بـديـن جـهـت اسـت كـه تـهـديـد در آيـه مـورد بـحـث
مـتـوجـه شـخـص رسول صادق است ، چنين رسولى كه در ادعاى رسالتش صادق است ، اگر چيزى
به دروغ بـه خـدا نـسـبـت دهـد خـدا بـا او چنين معامله اى مى كند، نه تهديد به
مطلق مدعيان نبوت ، و مفتريان بر خدا در ادعاى نبوت و در خبر دادن از ناحيه خداى
تعالى .
در اين جمله كرامت تقواى آنان ، و كرامت معارف الهى و معاد و حقائق آن را خاطر نشان
ساخته ، درجـاتـى را كـه مـتـقـين نزد خدا و در آخرت در بهشت دارند يادآورى مى كند،
و قرآنى كه سـخـنـش ايـن است تقول و افترا نيست ، بنابر اين آيه شريفه در مقام بيان
حجتى است بر اينكه قرآن منزه از تقول و افترا است .
و انا لنعلم ان
منكم مكذبين و انه لحسره على الكافرين
|
يـعـنـى ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب گرند، و همين تكذيبشان حسرتى خواهد بود
براى آنان ، كه اين حسرت را در روزى كه محشور مى شوند احساس خواهند كرد.
و انه لحق
اليقين فسبح باسم ربك العظيم
|
در آخر سوره واقعه نظير اين دو آيه گذشت ، و درباره اش سخن گفته شد، و اين دو سوره
يـعـنى واقعه و حاقه هر دو يك غرض را دنبال مى كنند، و آن بيان اوصاف روز قيامت است
، سـيـاق هـر دو و آخـر آنها نيز يكى است ، و آيه مورد بحث سوگندى است بر حقانيت
قرآن ، كـه از روز قـيـامـت خبر مى دهد، و اين دو سوره هر دو با اين نكته ختم مى
شوند كه قرآن و آنـچـه خـبـر داده كـه در قـيـامـت واقـع مـى شـود حـق اليـقـيـن
اسـت ، و آنـگـاه رسـول گـرامـى خـود را دسـتـور مـى دهـد بـه ايـنـكه اسم پروردگار
عظيم خود را تسبيح گـويـد، يـعـنـى مـنـزه بـدارد از ايـنـكـه عـالم را بـه بـاطـل
بـيافريند، و براى آن هدفى به نام معاد قرار ندهد، و از اينكه معارف حقى را كه قرآن
در امر مبداء و معاد بيان مى كند باطل سازدم .
|