تفسير الميزان جلد ۱۹
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۲۵ -
راغـب مى گويد:
مصدر (عتو)
كه فعل (عتت
) از آن مشتق است ، به معناى سرباز زدن از اطـاعـت اسـت . و بـنابه گفته
راغب كلمه (عتو)
قريب المعناى با استكبار است . و نيز دربـاره كـلمـه
(نـكـر) گـفته : اين كلمه به
معناى زيركى و تيزهوشى و سياستمدارى اسـت ، و نيز به معناى پيشامد بسيار دشوارى است
كه در انظار غير معروف و غير معمولى باشد. و مراد از آن در خصوص آيه شريفه معناى
دوم است .
و در مجمع البيان گفته : نكر به معناى منكر و كار بسيار زشتى است كه نظيرش از كسى
ديده نشده باشد.
و مـراد از (قـريـه
)، اهـل قـريـه اسـت ، كـه بـه نـحـو مـجـاز از اهـل قـريـه بـه قـريـه
تـعـبـيـر مـى كـنـنـد، نـظـيـر آيـه (و
اسـئل القريه )، كه منظور سوال از اهل
قريه است ، و جمله (عتت عن امر ربها و
رسله )
اشـاره اسـت به اينكه اهل قريه به خدا كفر ورزيدند و مرتكب شرك شدند، و كفر ديگرى
به رسولان خدا ورزيدند،
و دعـوت آنـان را تكذيب كردند، علاوه بر اين ، به خدا كفر ورزيدند و شرايع او راترك
كـردنـد، و بـه رسـولان او كـفـر ورزيدند و ولايت آنان را نپذيرفتند، با اينكه
مامور به ولايـت آنـان بـودنـد، هـمـچـنـان كـه نـظـيـر ايـن مـعـنـا در آيـه
(و اطـيـعـوا اللّه و اطـيـعـوا الرسول فان توليتم فانما على رسولنا
البلاغ المبين ) گذشت
مقصود از شدت حساب در جمله
(فحاسبناها حسابا شديدا)
و شدت حساب در جمله (فحاسبناها حسابا
شديدا) عبارت است از سخت گيرى در حساب ، و
بـه اصـطـلاح مـته به خشخاش گذاشتن ، به منظور پاداش يا كيفر تمام و دقيق دادن ،
كـيـفـر و پـاداشـى كـه مـو بـه مـو بـا وضـع صـاحـب عـمـل تـطـبـيـق كـنـد. و
مـراد از ايـن حـسـاب ، حـسـاب دنـيـا اسـت ، نـه حـسـاب آخـرت ، بـه دليـل
ايـنـكـه در جـاى ديـگـر مـى فرمايد: (و
ما اصابكم من مصيبه فبما كسب ت ايديكم و يـعـفـوا عـن كـثـيـر)،
و نـيـز مـى فـرمـايـد: (و لو ان اهل
القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم
بما كانوا يكسبون ).
پـس آنـچـه مـصـيـبـت بـه انـسـان مـى رسـد - البـتـه آنچه كه در نظر دين مصيبت است
- مـعـدل و نـتـيـجـه مـحـاسـبـه اعـمـال آدمـى اسـت ، و خـداى تـعـالى از
بـسـيـارى از اعـمـال عفو نموده ، مسامحه و سهل انگارى مى كند، و مته به خشخاش نمى
گذارد، بلكه از اين سخت گيرى در مورد مستكبرين صرفنظر ننموده ، آنهايى كه عارشان مى
آيد امر خدا و رسـولان خـدا را اطـاعت كنند، حسابشان را سخت مى گيرد، و هيچ يك از
گناهانشان را از قلم نمى اندازد، در نتيجه عذابى مى كند كه بى سابقه و ناشناخته
باشد.
و مـعـنـاى آيه اين است كه : چه بسيار قريه ها كه اهلش از امر پروردگارشان گردنكشى
نموده ، از اطاعت پيامبر خود استكبار ورزيدند، و در نتيجه ما حساب شديدى از آنها
كشيديم ، و در مـحـاسـبه اعمالشان به سختى مناقشه كرديم ، و در آخر به عذابى سخت
مبتلاشان نموديم ، عذابى كه معهود نبود و سابقه نداشت ، و آن عبارت بود از انقراض
نسلشان در دنيا.
و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد عـذاب آخـرت اسـت ، و اگـر
بـا فعل ماضى عذبنا تعبير كرده ،
از نظر تحقق و حتميت وقوع بوده ، سخن درستى نيست .
ايـن را هـم بـگـوييم كه در جمله (فحاسبناها
حسابا شديدا و عذبناها) التفاتى از غيبت
(عـتـت عـن امر ربها) به تكلم بكار رفته ، در اول آيه ، خداى تعالى غايب فرض شده ،
و در آخـر خـود خـدا گوينده شده است ، و نكته اين التفات اين است كه بر عظمت عذاب
دلالت كند.
فذاقت وبال
امرها و كان عاقبه امرها خسرا
|
مـراد از ايـنـكـه فـرمـود: (اهـل قـريـه
وبـال امـر خـود را چـشـيـدنـد)، ايـن
اسـت كـه و بـال همان عتو و استكبار خود را چشيدند، و معناى آيه اين است كه عقوبت
عتو و استكبارشان بـه ايـشـان رسـيـد، و عـاقـبـت عتو خسارت است ، پس در حقيقت
اطاعت را فروخته و عتو را در عوض گرفتند، و سود اين معامله شان همان خسران گرديد.
اعد اللّه لهم
عذابا شديدا
|
ايـن جـمـله از كـيـفـر آخـرت آنان خبر مى دهد، همچنان كه جمله
(فحاسبناها حسابا شد يدا و عذبناها عذابا نكرا فذاقت وبال امرها)،
از كيفر دنيايى آنان خبر مى داد، واگر جمله مورد بـحـث را بـا واو عـاطـفـه عـطـف
بـه مـا قـبـل نـنـمـوده ، آن را از مـا قـبل جدا ساخت ، براى اين بود كه اين جمله
در مقام پاسخ از سوالى بود كه ممكن است به ذهـن كـسـى در آيـد، و گـويـا شـنـونـده
بـعـد از شـنيدن جمله (و كان عاقبه امرها
خسرا)، پـرسـيـده مـنظور از خسران چيست ؟
فرموده : اين است كه خدا برايشان عذابى سخت فراهم كرده است .
فـاتـقـوا اللّه
يـا اولى الالبـاب الذيـن امـنـوا قـد انزل اللّه اليكم ذكرا
|
اين قسمت از آيه مورد بحث نتيجه گيرى از خطاب قبلى است ، به مؤ منين مى فرمايد:
بايد بـر حذر باشيد و نفستان را از اينكه در مقابل امر پروردگارتان عتو و استكبار
كند، و از اطـاعـت او شـانـه خـالى نـمـايـد، جـلوگـيـرى كـنـيـد، تـا وبال عتو و
خسران عاقبت كه به اهل آن قريه ها رسيد به شما نرسد.
تـــقـــواى خـــدا و بـــيـــم از
وبـــال عـــتـــو و اســـتـــكـــبـــار در بـــرابـــر او
مـقـتـضـاىعقل و نقل است
و در ايـن جـمـله مـؤ مـنـين را اولى الالباب (خردمندان ) خوانده ، فرموده :
(فاتقوا اللّه يا اولى الالبـاب الذيـن امـنـوا)
يـعـنـى حـال كـه وضـع اهـل قريه ها چنين شد، پس شما از خدا بترسيد، اى خردمندانى
كه ايمان آورده ايد. و منظور از ايـن تـعـبـيـر اين بود كه از عقل مؤ منين كمك
بگيرد تا تقوايى كه از آنان خواسته محقق شود، چون وقتى مؤ منين بشنوند كه مردمى از
امر پروردگارشان است كبار ورزيدند و به حـسـاب سـخـتـى مـحـاسـبـه ، و بـه عذاب
نكرى و بى سابقه اى گرفتار شدند، و وقتى بـفهمند كه عاقبت استكبار خسران است ، بعد
بشنوند كه اين سرنوشت مخصوص يك قوم و دو قوم نبوده ، بلكه هر قومى كه آنچنان بوده
اند، به اين چنين سرنوشتى دچار شده اند،
عـقـلشـان حـكـم مـى كـنـد بـه ايـنـكـه عـتـو و اسـتـكـبـار از امـر خـدا، در
حـقـيـقـت بـه اسـتـقـبـال عـذاب شـديد خدا رفتن است ، و به همين جهت ايشان را
هشدار مى دهد، و عقلشان را بـيـدارتـر مـى سازد تا به حكم عقلشان به تقوى گرايند،
مخصوصا مؤ منينى كه خداى تـعـالى بـرايـشـان كـتـابـى تـذكـرآور فـرسـتـاده ، آن
چـه نـفـعشان هست معين و آنچه به ضـررشـان هـسـت تـذكـر داد، و بـه سـوى حـق و
طـريـق مـسـتـقـيـم هـدايـتـشـان كرده ، ديگر عقل آنان به هيچ وجه اجازه نمى دهد از
چنين هدايتى منحرف گشته ، راه آن قوم را بروند، و به سرنوشت آنان دچار گردند.
رسولا يتلوا
عليكم ايات اللّه مبينات ...
|
وجـــه ايـــنـــكـــه رســـو
خـــدا(ص ) را (ذكـــر)
نـــامـــيـــد و از بـــعــثـت او تـعـبـيـر
بـهانزال فرمود
ايـن آيـه عـطـف بـيـان اسـت بـراى كـلمـه (ذكـرا)،
و مـمـكـن هـم هـسـت بـدل از آن كـلمـه بـاشـد. پـس مـراد از ذكـرى كـه خـدا نـازلش
كـرده ، هـمـان رسـول اسـت و اگـررسـول را ذكـر نـامـيـده ، بـه خـاطـر آن اسـت كـه
رسـول وسـيله تذكر است ، خدا و آيات او و راه دعوت به سوى دين حق را يادآورى مى
كند، مـنـظـور از رسـول شـخـص خاتم الانبياء محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است
، و ظاهر جمله (يتلوا عليكم ايات اللّه
مبينات )، اين معنا را تاءييد مى كند، و
بنابر اين ، مراد از انـزال رسـول ، بـعـثـت او از نـاحيه عالم غيب ، و ظهور او
براى بشر به عنوان رسالت از نـاحـيـه خـداسـت ، بـعـد از سـال هـا كـه از چـنـيـن
نـعـمـتـى بـى بـهـره بـودنـد، و احـتـمال رسيدن به آن را هم نمى دادند، همچنان كه
درباره خلقت آهن هم اين تعبير را آورده و فـرمـوده :
(و انـزلنـا الحـديـد)، و
مـعـلوم اسـت كـه نمى خواهد بفرمايد آهن را از آسمان انداختيم ، بلكه مى خواهد
بفرمايد: اين نعمت از ناحيه ما است .
و اين تعبير كه در آيه شريفه درباره رسول آمده ، صاحب كشاف را بر آن داشته كه كلمه
(رسـولا)
را بـه جبرئيل تفسير كند، آنگاه منظور از جمله (يتلوا
عليكم ... - تا آيات روشـن خـداى را بـه روشـنـى بـرايـتـان تـلاوت كـنـد)،
ايـن مـى شـود كـه جـبـرئيـل آيات خدا را بر پيغمبر بدان جهت كه رهبر و متبوع
شماتلاوت مى كند. ولى ظاهر جمله (يتلوا
عليكم ...) غير اين معنايى است كه صاحب
كشاف گفته .
ايـن احـتـمـال هـم هـسـت كـه كـلمـه (رسـولا)
بـا فـعـلى تـقـديرى منصوب شده باشد، و تـقـديـركـلام
(ارسل رسولا يتلوا عليكم ايات اللّه )
باشد، و مراد از ذكرى كه بر امت نازل شده قرآن كريم ،
و يا احكام و معارف آن باشد.
(ليـخـرج الذيـن امنوا و عملوا الصالحات
من الظلمات الى النور) - تفسير اين آيه در
آيات نظير آن گذشت .
(و من يومن باللّه و يعمل صالحا يدخله
جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا)
- ايـن قـسـمـت از آيـه كـسـانـى را كـه بـه خـدا ايـمـان آورده عمل صالح انجام
دهند، وعده جميل و بشارت به بهشت مى دهد.
(قد احسن اللّه له رزقا)
- در اين جمله احسان خدا را در آنچه به ايشان روزى كرده مى سـتـايـد، و مـراد از
(رزق ) ايـمـانـى اسـت كـه بـه
ايـشـان روزى كـرده ، و هـمـچـنـيـن عـمـل صـالحـى كـه تـوفيقش را به ايشان داده ،
و بهشتى كه در آخرت به ايشان مى دهد. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از رزق
تنها بهشت است .
اللّه الذى خـلق
سـبـع سـمـوات و مـن الارض مـثـلهـن يتنزل الامر بينهن ...
|
بـيـانـى اسـت كـه مـضـمـون آيـات قـبـل را كـه هـمـانا مساءله ربوبيت خداى تعالى و
بعثت رسـول بـود تـاءكـيـد مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد خـدايـى بـراى شـمـا رسـول
فـرسـتـاده ، و ذكـر نـازل كـرده ، تـا او را اطـاعـت كـنـيـد و بـه احـكـام ذكـرش
عـمل كنيد، و نيز خدايى شما را تهديد كرده به اينكه اگر تمرد كنيد و مخالفتش
نماييد، حسابى شديد از شما خواهد كشيد و به عذابى اليم دچار خواهد ساخت ، و باز
خدايى شما را بـشـارت داده كـه اگر اطاعتش كنيد، به بهشت جاودانتان خواهد برد، كه
هفت آسمان و هفت زمين را آفريده ، خدايى است قدير و عليم .
مـطـالبى كه مى توان در تفسير (جمله اللّه
الذى خلق سبع سموات ) گفت ، در تفسير سوره
حم سجده گذشت .
مقصود از اينكه خداوند زمينن را مانند
آسمان ها هفت تا آفريد
و از ظـاهـر جـمـله (و مـن الارض مـثـلهـن
) بـر مـى آيـد كـه مـراد از
(مـثـل )
مـثـليـت عـددى اسـت ، يـعـنـى هـمـانـطـور كـه آسـمـان هـفـت تـا اسـت ، زمـيـن
هـم مـثـل آن هـفـت تـا اسـت ، حـال بـايـد ديـد مـنـظـور از هـفـت تـا زمـيـن
چـيـسـت ؟ در ايـن باب چند احـتـمـال هـسـت : اول ايـنكه بگوييم منظور از هفت تا
زمين هفت عدد از كرات آسمانى است ، كه سـاخـتـمـانش از نوع ساختمان زمينى است كه ما
در آن زندگى مى كنيم . دوم اينكه بگوييم مـنـظـور از آن تنها زمين خود ما است ، كه
داراى هفت طبقه است ، كه (چون طبقات پياز) رويهم قـرار دارند، و به تمام كره احاطه
دارند، و ساده ترين طبقاتش همين طبقه اولى است كه ما روى آن قـرار داريـم . سـوم
اينكه بگوييم منظور از زمين هاى هفتگانه اقليم ها و قسمت هاى هفت گانه روى زمين است
،
كه (علماى جغرافى قديم ) بسيط زمين را به هفت قسمت (و يا قاره ) تقسيم كرده اند اين
چند وجـه وجـوهـى اسـت كـه هـر يك طرفدارانى دارد، و چه بسا با مراجعه به مطالبى كه
در تفسير سوره حم سجده گذشت ، بتوان به احتمال چهارم دست يافت .
و چه بسا گفته باشند كه مراد از جمله (و
من الارض مثلهن )، اين است كه خداى تعالى
از زمـيـن چـيـزى خـلق كرده ، مثل آسمانهاى هفتگانه ، و آن عبارت است از انسان كه
موجودى است مركب از ماده زمينى ، و روحى آسمانى ، كه در آن روح نمونه هايى از ملكوت
آسمانى است .
و از ظاهر جمله (يتنزل الامـر بـيـنـهـن
)، بر مى آيد كه ضمير در آن به كلمه (سموات
) و (ارض
) هر دو بر مى گردد، و منظور از كلمه (امر)
همان امر الهى است كه آيه شريفه
(انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن
فيكون
|
تـفـسـيـرش كـرده ، مـى فـرمـايـد امـر خـدا هـمـان كـلمـه ايـجـاد اسـت ، و آن
وقـت مـنـظـور از تـنـزل امـر بـيـن آسـمـانـهـا و زمـيـن ، شـروع كـردن بـه نـزول
از مـصـدر امـر بـه طـرف آسـمـانـهـا اسـت كـه از يـكـى بـه سـوى ديـگـرى نـازل مـى
شـود تـا بـه عـالم ارضـى بـرسـد، تـا آنـچـه خـداى عـزوجـل اراده كـرده تـكـون
يـابـد، چـه اعـيـان موجودات و چه آثار و چه ارزاق و چه مرگ و زنـدگى و چه عزت و
ذلت و چه غير اينها، همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده :
(و اوحى فـى كـل سـمـاء امـرهـا)،
و نـيـز فرموده : (يدبر الامر من السماء
الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مق داره الف سنه مما تعدون
).
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از امر دستورات شرعى است ، كه ملائكه وحى آنها را از
آسـمـان بـه سـوى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) وحـى مـى كـنـنـد،
چـون رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در زمـين قرار داشت ، ليكن اين
مفسرين آيه را بدون هيچ دليلى تخصيص زده اند و كلمه (امر)
را منحصر در اوامر تشريعى نموده اند، علاوه براين ، ذيل آيه شريفه كه مى فرمايد:
(لتعلموا ان اللّه ...) با اين
تخصيص نمى سازد.
(ان اللّه عـلى كـل شـى ء قـديـر و ان
اللّه قـد احـاط بـكل شى ء علما) - اين
قسمت از آيه يكى از نتائج مترتب بر خلقت آسمانهاى هفتگانه و از زمين مثل آن را ذكر
مى كند، و در آن خلقت و امر به خداى تعالى نسبت داده شده و مخصوص آن جناب شده است ،
و همين طور هم هست ، چون هيچ متفكرى كه در مساءله خلقت غور كند، در اين مـعـنـا
شـكـى بـرايـش بـاقـى نـمـى مـانـد كـه قـدرت خـداى تـعـالى شامل هر چيز و علمش
محيط به هراست ، پس بر چنين كسى يعنى بر همه خردمندان مؤ من واجب اسـت كه از مخالفت
امر او بپرهيزند، چون سنت اين خداى قدير عليم بر اين جارى شده كه مطيعان اوامرش را
پاداش ، و اهل عتو و استكبار را مجازات فرمايد، همچنان كه خودش درباره اين سنت
فرموده : (و كذلك اخذ ربك اذا اخذ القرى و
هى ظالمه ان اخذه اليم شديد).
بحث روايتى
(دو روايـــت در ذيـــلجـمـله
(قد انزل الله اليكم ذكرا رسولا...)
و درباره خلقت سموات و ارضين )
در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه شـريـفـه (و
كاين من قريه )، آمده كه : منظور از قريه
اهل قريه است .
و در تـفـسـيـر بـرهـان از ابن بابويه نقل شده كه وى به سند خود از ريان بن صلت از
حـضـرت رضـا (عليه السلام ) روايت كرده كه در گفتگويش با ماءمون فرموده : منظور از
ذكـر، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )، و مـا اهل آن جناب هستيم ، و
معنا در كتاب خدا هم آمده ، آنجا كه در سوره طلاق فرموده :
(فاتقوا اللّه يا اولى الالباب الذين امنوا قد انزل الله اليكم ذكرا
رسولا يتلوا عليكم ايات اللّه مـبـيـنـات )
كـه در آن منظور از ذكر را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دانسته ، پـس
ذكـر، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) و مـا اهل بيت او هستيم .
و در تـفـسـيـر قـمـى اسـت كـه پـدرم از حسين بن خالد از ابى الحسن رضا (عليه
السلام ) بـرايـم حـديـث كـرد كـه وى گـفـت : مـن به آن جناب عرضه داشتم : مرا از
معناى كلام خداى عزوجل آنجا كه مى فرمايد: (و
السماء ذات الحبك ) خبر بده ، فرمود:
آسمان محبوك به زمين است ،
آنگاه امام انگشتان خود را در هم كرد و فرمود: اينطور محبوك به زمين است ، عرضه
داشتم : چـطـور آسـمـان مـحـبوك به زمين است ، با اينكه خداى تعالى مى فرمايد:
(رفع السماء بـغـيـر عـمـد تـرونـهـا - خـدا آسـمـان را بـدون
سـتـونهايى كه به چشم شما بيايد بر افـراشته )،
(و معلوم كه از اين آيه بر مى آيد آسمان به زمين تكيه ندارد، پس چگونه شـمـامـى
گـوييد آسمان و زمين به هم فرو رفته اند؟) فرمود: سبحان اللّه مگر اين خداى
سـبـحـان نـيـسـت كـه مـى فرمايد: (بدون
ستونهايى كه به چشم شما بيايد)؟ عرضه
داشتم : بله . فرمود: پس معلوم مى شود ستونهايى هست ، ولى به چشم شما نمى آيد.
عـرضـه داشتم : خدا مرا فدايت كند، آن ستونها چگونه است ؟ حسين بن خالد مى گويد:
امام (عـليـه السـلام ) كـف دست چپ خود را باز كرد و دست راست خود را در آن قرار
داد و فرمود: اين زمين دنيا است ، و آسمان دنيا بر بالاى زمين قبه اى است ، و زمين
دوم بالاى آسمان دنيا، و آسـمـان دوم قـبـه اى اسـت بر بالاى آن ، و زمين سوم بالاى
آسمان دوم قرار گرفته ، و آسـمـان سـوم قـبـه اى اسـت بـر بالاى آن ، و زمين چهارم
بالاى آسمان سوم است ، و آسمان چـهـارم بـر بالاى آن قبه است ، و زمين پنجم بالاى
آسمان چهارم است ، و آسمان پنجم قبه اى است روى آن ، و زمين ششم بر بالاى آسمان
پنجم است ، و آسمان ششم قبه اى است روى آن ، و زمين هفتم بالاى آسمان ششم واقع است
، و آسمان هفتم قبه اى است بالاى آن ، و عرش رحـمـان تبارك و تعالى بر بالاى آسمان
هفتم قرار دارد، و اين كلام خداى تعالى است كه مـى فـرمـايـد:
(الذى خـلق سـبـع سـمـوات و مـن الارض مـثـلهـن يتنزل الامر بينهن
).
و امـا مـنـظـور از صـاحـب امـر، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) و وصى
بعد از رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، كه قائم بر وجه زمين است ،
كه امرتنها به سوى او نازل مى شود، يعنى از آسمانهاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه
فرود مى آيد.
عرضه داشتم : ما كه بيش از يك زمين زير پاى خود نمى بينيم ، فرمود: آرى زير پاى ما
تنها يك زمين است ، و آن شش زمين ديگر فوق ما قرار دارند.
مولف : و از طبرسى از عياشى از حسين بن خالد از حضرت رضا (عليه السلام ) نظير اين
روايت حكايت شده .
و ايـن حـديـث در بـاب خـودش حـديـثـى نـادر اسـت ، و بـا در نـظـر گـرفـتـن ذيل آن
كه سخن از تنزل امر دارد، اين معنا به ذهن نزديكتر مى رسد كه امام خواسته اند از
باطن عالم خبر دهند نه از ظاهر آن و خلقت ماديش ، و خدا داناتر است .
سوره تحريم مدنى است و دوازده آيه دارد
سوره تحريم آيات 9 - 1
بـسـم اللّه
الرحـمـن الرحـيـم يـايـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا احـل اللّه لك تـبـتـغـى مـرضـات
ازوجـك و اللّه غـفـور رحـيـم (1) قد فرض اللّه لكم تحله ايـمـانـكـم و اللّه
مـولئكم و هو العليم الحكيم (2) و اذ اسر النبى الى بعض ازوجه حديثا فـلمـا نبات به
و اظهره اللّه عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباك هذا قال
نبانى العليم الخبير(3) ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظهرا عـليـهفان
اللّه هو مولئه و جبريل و صلح المؤ منين و الملئكه بعد ذلك ظهير(4) عسى ربه ان
طلقكن ان يبدله ازوجا خيرا منكن مسلمات مؤ منات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات
و ابـكـارا(5) يـا ايـهـا الذيـن امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و
الحجاره عليها مـلئكـه غـلاظ شـداد لا يـعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يومرون
(6) يا ايها الذين كفروالا تـعـتـذروا اليـوم انـمـا تـجـزون مـا كـنـتم تعملون (7)
يا ايها الذين امنوا توبوا الى اللّه تـوبـه نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سياتكم و
يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يـوم لا يـخـزى اللّه النبى والذين امنوا معه
نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربـنـا اتـمم لنا نورنا و اغفر لنا انك
على كل شى ء قدير(8) يايها النبى جاهد الكفار و المنافقين واغلظ عليهم و ماويهم
جهنم و بئس المصير(9)
|
ترجمه آيات
بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده بـخـشـايـشـگـر. اى پـيـامـبـر! چـرا بـه مـنـظـور
خـوشـدل سـاخـتـن هـمـسـرانـت حـرام مـى كـنـى آنـچـه را كـه خـدا بـرايـت حلال
كرده ؟ و خدا آمرزنده و رحيم است (1).
خـداونـد راه چـاره شـكـسـتن سوگند را براى شما بيان كرد و خدا سرپرست شما است و او
داناى حكيم است (2).
و چـون پـيـامـبر مطلبى را سرى به بعضى از همسران خود گفت و همسر نامبرده آن سر را
فـاش سـاخـت و خـدا پـيـامـبر خود را از اين افشاگرى همسرش خبر داد و پيامبر گوشه
اى ازخـيـانـت را بـه وى اعـلام داشت و از همه جزئيات آن خوددارى كرد وقتى به او
فرمود تو چـنـيـن كردى پرسيد: چه كسى از اين عمل من به تو خبر داد؟ فرمود خداى عليم
خبير به من خبر داد (3).
و شـمـا دو زن اگـر بـه سوى خدا توبه ببريد (اميد است خدا دلهايتان را از انحراف به
اسـتـقـامت برگرداند)، چون دلهاى شما منحرف گشته و اگر همچنان عليه پيامبر دست به
دست هم بدهيد بدانيد كه خداوند مولاى او و جبرئيل و مؤ منين صالح و ملائكه هم بعد
از خدا پشتيبان اويند (4).
امـيـد اسـت پـروردگـار او اگـر او شـمـا را طـلاق دهـد هـمـسـرانى بهتر از شما
روزيش كند هـمـسـرانـى بدل از شما كه مسلمان ، مومن ، ملازم بندگى و خشوع ، تائب و
عابد و صائم باشند، كه يا بيوه باشند و يا بكر (5).
هـان اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد! خود و اهل خود را از آتشى كه آتش گيرانه اش
مردم و سـنـگ حـفـظ كـنـيـد، آتـشـى كـه فـرشـتـگـان غـلاظ و شـداد مـوكل بر آنند
فرشتگانى كه هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده بلكه هر چه مى
گويد عمل مى كنند (6).
اى كـسـانى كه كفر ورزيديد! امروز ديگر معذرت نخواهيد براى اينكه كيفر شما جز آنچه
مى كرديد چيز ديگرى نيست (7).
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورديـد بـه سـوى خـدا تـوبـه بـبـريـد توبه اى خالص شايد
پـروردگـارتـان گـنـاهـانـتـان را تـكـفـير نموده در جناتى داخلتان كند كه نهرها از
زير درختانش روان است در روزى كه خدا نبى و مؤ منين با او را خوار نمى سازد نورشان
جلوتر از خودشان در حركت است از جلو و طرف راست حركت مى كند مى گويند پروردگارا نور
ما را تمام كن و ما را بيامرز كه تو بر هر توانايى (8).
اى پيامبر! با كفار و منافقين جهاد كن و بر آنان سخت بگير و خشونت به خرج ده و
جايگاه ايشان در جهنم است كه چه بد بازگشت گاهى است (9).
بيان آيات
ايـن سـوره بـا داسـتـانـى كـه بـين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و بعضى
از هـمـسـرانش اتفاق افتاد آغاز شده ، و آن اين بود كه به خاطر حادثه اى كه شرحش مى
آيد پـاره اى از حـلالهـا را بـر خـود حرام كرد، و بدين سبب در اين آيات آن جناب را
مورد عتاب قـرار مـى دهـد كـه چـرا بـه خـاطـر رضـايـت بـعـضـى از هـمـسـرانـت ،
حـلال خـدا را بـر خـود حـرام كـردى ، و در حـقيقت و به طورى كه از سياق بر مى آيد
عتاب متوجه همان همسر است ، و مى خواهد رسول گرامى خود را عليه آن همسر يارى كند.
بـعـد از نـقـل داسـتان مؤ منين را خطاب مى كند به اينكه جان خود را از عذاب آتشى
كه آتش گـيـرانـه اش انـسـان و سـنـگ اسـت نـگـه بـدارنـد، و بـدانـنـد كـه بـه جـز
اعمال خود آنان به ايشان جزايى نمى دهند، جز ايشان خود اعمالشان است ، و معلوم است
كه هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد از عـمـل خـود بـگريزد پس هيچ كس از اين جزا خلاصى
ندارد، مگر پـيـغـمـبـر و آنـهـايـى كـه بـه وى ايـمـان آوردنـد، آنـگـاه بـار
ديـگـر رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را به جهاد با كفار و منافقين خطاب
مى كند. در آخـر، سوره را به آوردن مثلى ختم مى كند، مثلى از زنان كفار، و مثلى از
زنان مؤ منين ، و در اينكه سياق سوره ظهور در مدنيت آن دارد حرفى نيست .
مـــقـــصـــود از تـــحـــريـــم
پـــيـــامـــبـــر(ص ) آنـــچـــه را كـــه خـــدا
بـرايـشحلال كرده (لم تحرم ما احل الله لك )
يا ايها النبى
لم تحرم ما احل اللّه لك تبتغى مرضات ازواجك و اللّه غفور رحيم
|
خـطـابـى اسـت آمـيـخته با عتاب ، كه چرا آن جناب پاره اى از حلالهاى خدا را بر خود
حرام كـرده ، ولى تـصـريـح نكرده كه آنچه حرام كرده چيست ، و قصه چه بوده ؟ چيزى كه
هست جـمـله آيا خشنودى همسرانت را مى خواهى ؟ اشاره دارد بر اينكه آنچه آن جناب بر
خود حرام كرده ، عملى از اعمال حلال بوده ، كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم
) آن راانجام مـى داده ، و بـعـضـى از هـمسرانش از آن عمل ناراضى بوده ، آن جناب را
در مضيقه قرار مى دادنـد و اذيـت مـى كـرده انـد، تـا آن جـنـاب نـاگـزيـر شـده
سـوگـنـد بخورد كه ديگر آن عمل را انجام ندهد.
پس اگر در جمله (يا ايها النبى
) خطاب را متوجه آن جناب بدان كه نبى است كرده ، و نـه بـدان جـهـت كه
رسول است ، دلالت دارد كه مساءله مورد عتاب مساءله شخصى آن جناب بـوده ، نـه
مـسـاءله اى كـه جـزو رسـالتـهاى او براى مردم باشد، و معلوم است كه وقتى صحيح و
مناسب بود بفرمايد:
(يـا ايـهـا الرسـول
) كـه مـسـاءله مـورد بـحث مربوط به يكى از رسالتهاى آن جناب باشد.
و مـراد از (تـحـريـم
) در جـمـله (لم تـحـرم مـا
احـل اللّه لك )، تـحـريـم از طـرف خـدا
نـبـوده ، بلكه تحريم به وسيله نذر و سوگند بـوده ، آيـه بـعـدى هـم بـر ايـن
مـعـنـا دلالت دارد، چـون در آنجا سخن از سوگند كرده مى فـرمـايـد:
(قـد فرض اللّه لكم تحله ايمانكم )
معلوم مى شود آن جناب با سوگند آن حـلال را بر خود حرام كرده ، چون خاصيت سوگند
همين است كه وقتى به عملى متعلق شود آن را واجـب مـى كـنـد، و چـون بـه تـرك عـمـلى
مـتـعـلق شـود آن عـمـل را حـرام مـى سـازد، پـس مـعـلوم مـى شـود آن جـنـاب
سـوگـنـد بـه تـرك آن عمل خورده ، و آن عمل را بر خود حرام كرده ، اما حرام به
وسيله سوگند.
آرى مـنـظـور از تـحـريـم چـنـيـن تـحـريـمـى اسـت ، نـه ايـنـكـه حـرمـت آن عـمل
را براى شخص خودش تشريع كرده باشد، چون پيغمبر نمى تواند چيزى را كه خدا حلالش كرده
بر خود و يا بر همه تحريم كند، و چنين اختيارى ندارد.
(تـبـتغى مرضات ازواجك
) - يعنى تو با اين تحريم مى خواهى رضاى زنان خود را بـه دسـت بـيـاورى
، و ايـن جـمـله بـدل اسـت از جـمـله (لم
تـحـرم ). مـمـكـن هـم هـسـت حال از فاعل
آن باشد، و اين جمله خود قرينه اى است بر اينكه عتاب مذكور در حقيقت متوجه زنـان آن
حـضـرت اسـت ، نه خود او، جمله (ان تتوبا
الى اللّه فقد صغت قلوبكما...) و نيز جمله
(و اللّه غفور رحيم ) اين معنا
را تاءييد مى كند.
قد فرض اللّه
لكم تحله ايمانكم و اللّه موليكم و هو العليم الحكيم
|
راغـب گـفـتـه : هـر جـا كـلمـه (فـرض
) در مـورد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در قرآن آمده ، و با
حرف (على )
متعدى شده ، دلالت دارد بـر وجـوب آن عـمـل بـر هـمـه امـت ، كـه رسـول خـدا (صـلى
اللّه عليه و آله وسلم ) هم داخل آنان است ، و هر جا اين كلمه در مورد آن جـنـاب
بـه وسـيـله حـرف (لام
) آمـده ، دلالت دارد بـر ايـنـكـه آن عـمـل براى آن جناب ممنوع و حرام
نيست ، مثلا وقتى مى بينيم فرموده : (ما
كان على النبى مـن حـرج فيما فرض اللّه له )،
و يا فرموده : (قد فرض الله لكم تحله
ايمانكم )، بايد بفهميم كه آن جناب در اين
موارد منعى ندارد.
و كلمه (تحله
) در اصل (تحلله
) بر وزن تذكره و تكرمه بوده ، و اين كلمه مانند كلمه تحليل مصدر است .
راغـب گـفـته : معناى آيه (قد فرض اللّه
لكم تحله ايمانكم ) است كه خداى تعالى راه
چاره شكستن سوگند را كه همان دادن كفاره است براى شما بيان كرده .
در نـتـيجه معناى آيه چنين مى شود: خداى تعالى براى شما تقدير كرد - گويى شكستن
سـوگـنـد سود و بهره اى است كه خداى تعالى به انسان داده ، و از آن منع نفرموده ،
چون فـرمود: (لكم
)، و نفرمود: (عليكم
) - كه سوگند خود رابا دادن كفاره بشكنيد، و خدا ولى شما است ، چون
تدبير امورتان به دست او است ، و او است كه برايتان تشريع احكام مى كند و هدايتتان
مى نمايد، و او است داناى فرزانه .
ايـن آيـه دلالت دارد بـر ايـنـكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به ترك
عملى سـوگـنـد خـورده بـوده ، و بـه وى دسـتـور مـى دهد سوگند خود را بشكند، چون
فرموده :
(فـرض اللّه لكـم تـحـله ايـمـانـكم
)، و نفرمود (فرض اللّه لكم
حنث ايمانكم )، و
(تحله )
از حل به معناى گشودن است ، معلوم مى شود سوگندى كه آن جناب خورده بود آزاديش را
سلب كرده بوده ، و اين با سوگند بر ترك عملى مناسب است ، نه سوگند بر انجام فعلى .
افشاى سر پيامبر(ص ) و آزار او توسط
يكى از همسرانش (حفضه دختر عمو)
و اذ اسـر
النـبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره اللّه عليه ... قالت من انباك
هذا قال نبانى العليم الخبير
|
كلمه (سر)
به معناى مطلبى كه در دل خود پنهان كرده باشى و نخواهى ديگران از آن خـبردار شوند،
و كلمه (اسرار)
كه باب افعال همان (سر)
است ، به معناى است كه هـمـان مـطلب را براى كسى فاش سازى و سفارش كنى كه آن را
پنهان بدارد و به كسى اطـلاع نـدهـد، و ضـمير در نبات به به همان بعض ازواج بر مى
گردد، و ضمير به به حـديـث ، و ضـمـيـر در (اظهره
) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و ضمير
(عـليـه )
بـه (انـباء)
يعنى افشاى سر، و ضمير در (عرف
) و در (اعرض
)
به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و ضمير در
(بعضه ) به حديث بر مى گردد، و
اشاره به (هذا)
به (انباء)
يعنى افشاى سر است .
و حاصل معناى آيه اينكه : (و زمانى كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) سرى از اسـرار خـود را نـزد بـعـضـى از
همسرانش - يعنى حفصه دختر عمر بن خطاب - افشا كرد)،
و به وى سفارش فرمود كه اين مطلب را به كسى نگويد، همين كه حفصه آن سر را بر خلاف
دستور آن جناب به ديگرى گفت ،
و قـسـمـتـى از سـر آن جـنـاب را فـاش نـمـوده از فـاش كـردن بقيه آن سر خوددارى
نمود، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) جريان را به عنوان اعتراض به خود او
خبر داد، يـعـنى خبر داد كه تو سر مرا فاش كردى ، آن زن پرسيد چه كسى به تو خبر داد
كه من ايـن كـار را كـرده ام ، و سـر تـو را فـاش سـاخـتـه ام ؟ رسـول خـدا (صـلى
اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فرمود خداى عليم و خبير به من خبر داد، و او خدايى است
كه عالم به سر و علانيه ، و با خبر از سرائر و اسرار است .
ان تـتـوبـا الى
الله فـقـد صـغـت قـلوبـكـمـا و ان تـظاهرا عليه فان اللّه هو موليه و جبريل و صالح
المؤ منين و الملئكه بعد ذلك ظهير
|
يـعـنـى : اگـر شـما دو زن به سوى خدا برگرديد كه هيچ ، وسيله توبه خود را فراهم
كرده ايد، و اگر عليه آن جناب دست به دست هم دهيد، بدانيد كه مولاى او خدا است ....
تـمـامـى روايـات اتـفـاق دارنـد بـر ايـنـكـه مـنـظـور از آن دو زن حـفصه و عايشه
دو همسر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هستند.
و كـلمـه (صـغـت
) فـعـل مـاضـى از مـاده (صـغـو)
اسـت ، و (صـغـو)
بـه مـعـنـاى ميل است ، كه البته در اينجا منظور ميل به باطل و خروج از حالت
استقامت است . خوب ، پس مـسـلم شـد كـه ايـن دو زن ، رسـول خدا (صلى اللّه عليه و
آله وسلم ) را آزردند و عليه او دسـت بـه دسـت هـم دادنـد، و دست به دست هم دادن
عليه آن جناب از گناهان كبيره است ، به دليـل ايـنـكـه فرموده :
(ان الذين يوذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الاخره و
اعـدعـذابـا مـهـيـنـا)، و نـيـز فـرمـوده
: (و الذيـن يـوذون رسول اللّه لهم عذاب
اليم ).
در اين آيه خطاب را متوجه دو تا از همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
كرده ، و با اينكه دو نفر دو تا قلب دارد، قلب را به صيغه جمع آورده و اين صرف
استعمالى است كه نظائرش بسيار است ،
(در فـارسـى هـم خطاب به دو نفر مى گوييم : مگر دلهايتان چدنى است ، و نمى گوييم
مگر دو دل شما چدنى است ).
پـشـتـيبانى خدا و جبرئيل و صالح مؤ
منين و ملائكه از آن حضرت صلى الله عليه و آله
وسلم
(و ان تـظـاهـرا عليه فان اللّه هو موليه
...) - كلمه
(تظاهر) به معناى پشت به پـشـت
هـم دادن ، و كـمـك كـردن اسـت ، و اصـل ايـن كـلمـه
(تـتـظـاهـرا) بـوده ، و
ضـمـير فعل (هو)
براى اين آورده شده كه بفهماند خداى سبحان عنايت خاصى به آن جناب دارد، و به همين
جهت بدون هيچ واسطه اى از مخلوقاتش خود او وى را يارى مى كند، و متولى امور او مـى
شـود، و كـلمه (مولى
) به معناى ولى و سرپرستى است كه عهده دار امر متولى عليه باشد و او را
در هر خطرى كه تهديدش كند يارى نمايد.
و كـلمـه (جـبـريـل
) عـطف است بر اسم جلاله (اللّه )، و كلمه
(صالح المؤ منين ) عطف اسـت بر
كلمه (جبريل
)، و منظور از (صالح المؤ منين
) - به طورى كه گفته اند - صـلحـاى از مؤ منين است ، و اگر كلمه
(صالح ) را مفرد آورده ، معناى
جمع از آن اراده كـرده اسـت ، هـمـچـنـان كـه خود ما نيز مى گوييم : هيچ آدم حسابى
چنين كارى نمى كند، كه مـنـظـورمان از آدم جنس انسان است ، و منظورمان از كار هم
جنس آن كار است نه يك كار. و نيز مـى گـوييم : من در سامر و حاضر بودم ، با اينكه
كلمه (سامر)
در عين اينكه مفرد است بـه مـعـنـاى جـمـاعـتـى كـه در شـب در بيابان پياده شوند و
به گفتگو بپردازند، و كلمه
(حـاضر)
به معناى جمعيتى است كه اين كار را در شهر انجام دهند، پس اين دو كلمه مفرد است ، و
معناى جمعيت را مى دهد.
ولى ايـن سـخـن درسـت نـيـسـت ، صـاحـب اين قول مضاف به جمع - صالح المؤ منين - را
مـقـايـسـه كـرده بـا مفرد داراى الف و لام ، از قبيل الصالح و السامر و الحاضر، و
گمان كرده همانطور كه مفرد داراى الف و لام جنس را مى رساند، مضاف به جمع هم همين
طور، در حـالى كـه چـنين نيست ، و ظاهر (صالح
المؤ منين ) معنايى است غير آن معنايى كه
عبارت
(الصـالح مـن المؤ منين
) آن را افاده مى كند دومى افاده جنس مى كند، ولى اولى جنسيت و كليت را
نمى رساند.
و در روايـت وارده از طـرق اهـل سـنـت هـم آمـده كـه رسـول خدا (صلى الله عليه و
آله وسلم ) فرمود: مراد از صالح المؤ منين تنها على (عليه السلام ) است ، و اين
معنا در روايات وارده از طـرق شـيـعـه از ائمـه اهـل بـيت (عليهم السلام ) نيز آمده
، كه به زودى از نظر خواننده گـرامـى خـواهـد گـذشت ، ان شاء اللّه . و مفسرين در
اينكه منظور از صالح المؤ منين كيست اقوالى ديگر دارند،
كه چون هيچ يك دليل نداشت از نقلش صرفنظر كرديم .
(و الملئكه بعد ذلك ظهير)
- كلمه (ملائكه
) مبتدا، و كلمه (ظهير)
خبر آن است ، و اگـر خبر را مفرد آورده با اين كه مبتدا جمع مى باشد براى اين است
كه بفهماند ملائكه در پـشـتـيـبـانـى پـيـامـبـر مـتـحـد و مـتـفـقـنـد، گـويـى در
صـف واحـدى قـرار دارنـد، و مـثـل تـن واحـدنـد، و اگـر فـرمـود:
(مـلائكـه بـعـد از خـدا و جـبـريـل و صـالح مـؤ منين پشتيبان اويند)
براى اين بود كه پشتيبانى ملائكه را بزرگ جـلوه دهـد، گـويى نامبردگان در اول آيه
يك طرف ، و ملائكه به تنهايى يك طرف قرار دارند.
لحـــن و بـــيـــان
عـــجـــيـــبـــى كـــه در آيـــات مـــتـــضـــمـــن پـــشـــتـــيـــبـــانـــى
و
تـاءيـيـدرسول الله (ص ) به كار رفته است
و در آيـه شـريفه در اظهار و پيروز ساختن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر
دشـمـنـان ، و تـشـديـد عـتاب به آنهايى كه عليه او پشت به پشت هم داده اند، لحنى
عجيب بكار رفته ، اولا خطاب را متوجه خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
نموده ، او را بـه خـاطـر ايـنـكه حلال خدا را حرام كرده عتاب نموده ، بعد دستور مى
دهد سوگندش را بشكند، و اين لحن در حقيقت تاءييد و نصرت آن جناب است به صورت عتاب .
خـداى تـعـالى در آيـه بـعـدى خـطـاب را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
به سوى مؤ منين برگردانيده ، فرمود: (و اذ
اسر النبى الى بعض ازواجه ) تا به وسيله
ايـن التـفـات قـصـه را بـراى مـؤ مـنـيـن نـقـل كـنـد، و در نـقـل قـصـه نـامـى از
آن هـمـسـر نـبـرد، و مـطـلب را مـبهم ذكر كرد، و اين نام نبردن ، و نيز تـاءيـيـدى
كـه قـبل از نقل قصه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كرده بود، و
هـمـچـنـيـن اصـل پـرده بـردارى از ايـن مـاجـرا، و نـيـز نقل آن به طور سربسته همه
و همه نوعى تاءييد بيشتر از آن جناب به شمار مى رود.
و سـپـس التـفـاتـى ديـگر بكار برده ، خطاب را از مؤ منين برگردانيده ، متوجه آن دو
زن كـرد، و به آن دو فرمود: دلهايتان در اثر عملى كه كرديد منحرف شده ، و به جاى
اينكه بـه آن دو دسـتـور دهـد كـه تـوبه كنند، خاطرنشان ساخت كه شما دو نفر بين دو
امر قرار گـرفته ايد، يا اينكه از گناه خود توبه كنيد، و يا عليه كسى كه خدا مولاى
او است ، و جـبـرئيـل و صـالح مـؤ مـنين و ملائكه پشتيبان اويند، به اتفاق يكديگر
توطئه كنيد، آنگاه اظـهـار امـيـد كـرده كـه اگر پيامبر طلاقشان دهد، خداى تعالى
زنان بهترى نصيب آن جناب فـرمـايـد، و سـپس به پيامبر امر مى كند كه با كفار و
منافقين بجنگد، و آنان را در فشار قرار دهد.
و در آخـر رشـتـه كـلام بـديـنـجـا مـنـتـهـى مـى شـود كـه دو تـا مثل بياورد، يكى
براى كفار، و يكى براى مؤ منين .
خـداى تـعـالى بعد از آنكه در آيه (ان
تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه ...)
متعرض حال آن دو زن گرديد،
كلام خود را بين دو طرف ايمان و كفربه دوران انداخت ، در يك آيه خطاب به مؤ منين
كرد و فـرمـود: (يـا ايـهـا الذين امنوا
قوا انفسكم و اهليكم ...) و يكى را خطاب
به كفار كرد و فرمود: (يا ايها الذين
كفروا لا تعتذروا...)، دوباره خطاب را به
مؤ منين كرد و فرمود:
(يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا توبوا...)،
و بار ديگر خطاب را از مؤ منين برگردانيده متوجه رسـول گـرامـى خـود نـمـود و
فـرمود: (يا ايها النبى جاهد الكفار...)،
و باز خطاب را مـتوقف نموده مثالى براى كفار زد و فرمود:
(ضرب اللّه مثلا للذين كفروا...)،
و مثالى براى مؤ منين زد و فرمود: (و ضرب
اللّه مثلا للذين امنوا....).
عسى ربه ان
طلقكن ان يبدله ازوا جا خيرا منكن ...
|
اشاره به اينكه همه همسران پيامبر(ص )
نيكوكار و ماءجر نبوده اند
در اين آيه بى نيازى خدا را خاطر نشان ساخته ، مى فرمايد: هر چند شما به شرف زوجيت
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مشرف شده ايد، ليكن كرامت نزد خدا به حرفها
نـيـسـت ، بـلكه تنها به تقوى است و بس ، همچنان كه در جاى ديگر نيز فرموده :
(فان اللّه اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما)
يعنى خداى تعالى اگر براى شما زنان پيامبر اجر عـظـيـم مـهـيا ساخته ، براى اين
نيست كه همسر اوييد، بلكه براى اين است كه نيكوكاريد، پس هر يك از شما كه نيكوكار
نباشد، نزد خدا پاداشى ندارد.
خواننده گرامى كلمه (منكن
) را از نظر، دور ندارد، چون حرف من براى تبعيض است ، مى فـرمـايـد:
اجـر عـظـيـم مـخـصـوص بـعـضـى از شـمـا هـمـسـران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله
وسلم ) است ، و آن بعض همان نيكوكاران است ، معلوم مى شود همسران آن جناب همه
نيكوكار نبوده اند.
و نيز مى فرمايد: (يا نساء النبى من يات
منكن بفاحشه مبينه يضاعف لها العذاب ضعفين و كـان ذلك عـلى اللّه يـسـيـرا و مـن
يـقـنـت مـنـكـن لله و رسـوله و تـعـمـل صـالحـا نـوتها اجرها مرتين و اعتدنا لها
رزقا كريما) از اين آيه و مخصوصا از
كـلمـه (مـنـكن
) نيز بر مى آيد كه همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از
نظر هدايت و ضلالت و خوبى و بدى دو جور بودند، و همه يكسان نبودند.
و به همين جهت بود كه دنبال اظهار بى نيازى خدا اظهار اميد كرد،
كـه اگر آن جناب طلاقتان دهد خداى تعالى زنانى بهتر از شما به او روزى كند، زنانى
كـه مـسـلمان ، مومن ، عابد، توبه كار، قانت و سائح (روزه گير) باشند، زنانى بيوه
يا دوشيزگانى بكر.
بـــيـان ايـنـكـه ملاك بهتر و برترى
مفاد (ازواجا خيرا منكن
) توبه و قننوت (اطاعت
)است
پـس هر زنى كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ازدواج مى كرد، و متصف به
مـجموع اين صفات بوده ، بهتر از آن دو زن بوده ، و اين بهترى نبود مگر به خاطر
اينكه داراى قـنـوت و تـوبه بودند، و يا داراى قنوت به تنهايى بوده و در ساير صفات
با ساير زنان اشتراك داشتند و قنوت عبارت است از ملازمت به اطاعت و خضوع .
ايـن معنايى كه براى قنوت كرديم با جمله اى كه در آخر سوره درباره مريم آمده كه
(و كـانـت مـن القـانـتـيـن )
تـاءيـيـد مـى شود، پس قنوت همان چيزى است كه بعضى از زنان رسـول خـدا (صـلى اللّه
عـليـه و آله وسـلم ) فـاقـد آن بـودنـد، و آن عبارت بود از اطاعت رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله وسلم )، كه اطاعت خدا هم در آن است و آن دو زن نداشتند، و نـيز
تقوى از نافرمانى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و پرهيز از آزار او، كه
باز فاقد آن بودند.
بـا بـيانى كه گذشت فساد اين گفتار روشن مى شود كه بعضى گفته اند: وجه بهترى زنـان
فـعـلى از زنـان قـبـلى آن حـضـرت ايـن اسـت كه زنان فعلى آن جناب داراى شرافت
هـمـسـرى بـا آن جـنـاب هـستند، و زنان قبلى به خاطر جدايى از آن جناب شرافت را از
دست دادنـد، وجـه فـسـاد ايـن سخن اين است كه اگر ملاك بهترى كه در آيه شريفه آمده
صرف هـمـسـرى بـا آن جـنـاب بـاشـد، بـايـد هـر زنـى كـه بـا آن جـنـاب ازدواج مـى
كـرده افضل و اشرف از زنان مطلقه آن جناب باشد، هر چند آن صفاتى كه در آيه ملاك
كرامت و بـرترى است نداشته باشد، و در اين صورت شمردن آن صفات در آيه شريفه هيچ
مورد نداشته ، (و چون خداى عزوجل منزه از بى مورد سخن گفتن است ، پس ملاك برترى ،
زوجيت و همسرى نيست ، بلكه همان صفاتى است كه در آيه ذكر شده ).
در كشاف آمده كه اگر بپرسى چرا در اين آيه صفات را بدون
(واو) عاطفه شمرده ، و تنها
بين دو صفت (ثيب
) و (بكر)
واو عاطفه آورده ، در پاسخ مى گوييم : صفاتى كـه در اول آيـه شمرده ، مانعه الجمع
نيستند، و ممكن است همه آنها در يك نفر يافت شود، و به همين جهت واو عاطفه لازم
نداشت ، به خلاف دو صفت ثيب و بكر، ممكن نيست در آن واحد در يك فرد جمع شود، زيرا
زنان يا بيوه اند، و يا دوشيره .
يا ايها الذين
امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره ...
|
كـلمـه (قوا)
جمع امر حاضر از مصدر (وقايه
) است ، و وقايه به معناى حفظ كردن چيزى است از هر خطرى كه به آن صدمه
بزند، و برايش مضر باشد، و كلمه (وقود)
- بـه فـتـحـه واو - اسـم هر چيزى است كه با آن آتش را بگيرانند، چه آتش هيزم و چه
مانند آن ، و مراد از كلمه (نار)
آتش است ، و اگر انسان هاى معذب در آتش دوزخ را آتش گـيـرانـه دوزخ خوانده ، بدين
جهت است كه شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خود آنان است ، همچنان كه در جاى
ديگر فرموده : (ثم فى النار يسجرون
)، در نتيجه جمله مـورد بـحـث يـكـى از ادله تجسم اعمال همچنان كه ظاهر
آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (يا ايها الذين
كفروا لا تعتذروا...)، همين معنا است ،
براى اينكه در آخرش مى فرمايد: تنها و تـنـهـا اعـمال خودتان را به شما به عنوان
جزا مى دهند. و اما كلمه (حجاره
) را بعضى تفسير كرده اند به بت ها.
مـــراد از تـــوصـــيـــف مـــلائكـه
مـوكـل بـر جـهنم به غلاظ و شداد بودن و اينكه : (لا
يعصونالله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون )
(عليها ملئكه غلاظ شداد لا يعصون اللّه ما
امرهم و يفعلون ما يومرون ) - يعنى بر آن
آتـش مـلائكـه اى مـوكـل شـده انـد تـا انـواع عـذاب را بـر سـر اهل دوزخ بياورند،
ملائكه اى غلاظ و شداد.
كلمه (غلاظ)
جمع (غليظ)
است ، و غليظ ضد رقيق است ، و مناسب تر با مقام اين است كـه مـنـظـور از
(فرشته غليظ) و
(فرشتگان غلاظ) فرشتگانى باشد
كه خشونت عمل دارند، (چون فرشتگان مثل ما آدميان قلب مادى ندارند تا متصف به خشونت
و رقت شوند) در آيـه اى هـم كـه بـعـدا مـى آيـد غـلظـت را عـبـارت از غـلظـت در
عـمـل دانـسته ، فرموده : (جاهد الكفار
والمنافقين و اغلظ عليهم ) كلمه
(شداد) هم جمع شـديـد اسـت ،
كـه بـه مـعـنـاى پـهـلوان و قـهـرمـان و نـيـرومـنـد در تـصـمـيـم و عمل است .
و جـمـله (لا يـعـصـون اللّه ما امرهم و
يفعلون ما يومرون ) به منزله تفسيرى است
براى جـمـله (غـلاظ شـداد)،
مـى فرمايد: منظور از غلاظ و شداد اين است كه فرشتگان نامبرده مـلازم آن
مـاءمـوريـتـى هـسـتـنـد كـه خـداى تـعالى به آنان داده ، و غير از خدا و اوامرش
هيچ عامل ديگرى از قبيل رقت و ترحم و امثال آن در آنان اثر نمى گذارد، و خدا را با
مخالفت و يا رد، عصيان نمى كنند، هر چه را ماءمور باشند مو به مو اجرا مى كنند،
بدون اينكه چيزى از خود آنان فوت شود، و يا به خاطر ضعف و خستگى از ماءموريت كم
كنند، (نتيجه عذابى كـه آنـان بـه انـسان ها مى دهند عذابى است كه اگر انسانى آن را
انجام مى داد، مى گفتيم فلانى شكنجه گرى غلاظ و شديد،
ترجمه الميز ان ج : 19 ص : 561
و مـردى بـى رحـم و بـى شـفـقـت اسـت ، و خـلاصـه ايـنـكـه ) وقـتـى عمل چنين عملى
بود، مى توان صاحب عمل را غليظ و شديد خواند.
توضيحى راجع به مكلف بودن ملائكه
و با اين بيان روشن مى شود كه جمله (لا
يعصون اللّه ما امرهم ) ناظر به اين است
كه ايـن فـرشـتـگـان مـلتـزم بـه تـكـليف خويشند، و جمله
(يفعلون ) ناظر به اين است كه
عـمـل را طـبـق دسـتـور انـجـام مـى دهـنـد، پـس شـمـا خـوانـنـده عـزيز مانند بعضى
از مفسرين خـيـال نـكـنـيـد كـه جـمـله دومـى تـكـرار جـمـله اول اسـت ، خـيـر،
جـمـله اول راجـع بـه دست نكشيدن از كار است ، و جمله دوم راجع به اين است كه كار
را مو به مو طبق دستور خدا انجام مى دهند.
فـخر رازى در تفسير كبير خود در ذيل آيه شريفه مورد بحث گفته : در اين آيه اشاره اى
اسـت بـه ايـنـكـه ملائكه در آخرت مكلف به تكاليف مى شوند (همانطور كه ما انسان ها
در دنيا مكلف هستيم ) آنها در آخرت مورد تكاليف و اوامر و نواهى مى گردند، و عصيان
ملائكه به همين است كه با امر و نهى خدا مخالفت كنند
ولى ايـن حـرف درسـت نـيـسـت ، چون در آيه چنين اشاره اى وجود ندارد آيه شريفه تنها
مى خـواهـد بـفـرمـايـد: مـلائكـه مـحـض اطـاعـتـنـد، و در آنـهـا مـعـصـيـت
نـيـسـت ، و بـه اطـلاقـش شامل دنيا و آخرت هر دو مى شود، پس ملائكه نه در دنيا
عصيان دارند و نه در آخرت ، پس هيچ وجهى ندارد كه رازى تكليف ملائكه را مختص به
آخرت بداند.
و نـيـز تـكليف ملائكه از سنخ تكليف معهود در مجتمع بشرى ما نيست ، چون در بين ما
انسان هـاى اجـتـمـاعـى تـكـليـف عـبـارت از ايـن اسـت كـه تـكـليـف كـنـنـده اراده
خـود را مـتـعـلق بـه فعل مكلف كند، و اين تعلق امرى است اعتبارى ، كه دنبالش پاى
ثواب و عقاب به ميان مى آيـد، يـعـنـى اگـر مـكلف موجودى داراى اختيار باشد، و به
اختيار خود اراده تكليف كننده را انـجام بدهد، مستحق پاداش مى شود، و اگر ندهد
سزاوار عقاب مى گردد، و در چنين ظرفى يـعـنى ظرف اجتماع ، ونسبت به چنين تعلقى يعنى
تعلق اعتبارى البته ، هم فرض اطاعت هـسـت و هم فرض معصيت ، هم ممكن است مكلف فعل
مورد اراده تكليف كننده را بياورد و هم ممكن است نياورد.
امـا در غـير ظرف اجتماع مثلا در بين ملائكه كه زندگيشان اجتماعى نيست ، و اعتبار
در آن راه ندارد، تا فرض اطاعت و معصيت هر دو در آن راه داشته باشد، تكليف هم معناى
ديگرى دارد، آرى مـلائكـه خـلقـى از مـخلوقات خدايند، داراى ذواتى طاهره و نوريه ،
كه اراده نمى كنند مگر آنچه خدا اراده كرده باشد،
و انـجـام نـمـى دهـنـد مـگـر آنـچـه او مـاءمـورشـان كـرده بـاشـد، هـمـچـنـان كـه
فـرمـود:
(بـل عـبـاد مـكـرمـون لا يـسـبـقـونـه
بـالقـول و هـم بامره يعملون )، و به همين
جهت عالم فـرشـتـگـان جـزا و پاداشى نيست ، نه ثوابى و نه عقابى ، و در حقيقت
ملائكه مكلف به تـكـاليـف تـكـوينى اند، نه امر و نهى هاى تشريعى ، و تكاليف
تكوينيشان هم به خاطر اختلافى كه در درجات آنان هست مختلف است ، همچنان كه در جاى
ديگر قرآن آمده : (و ما منا الا له مـقـام
مـعـلوم )، و نـيـز از خـود مـلائكـه
نـقـل كـرده كـه مـى گـويـنـد: (و مـا
نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا).
و آيه شريفه مورد بحث بعد از آيات قبلى جنبه تعميم بعد از تخصيص را دارد، چون خداى
تـعـالى نـخـست با بيانى خصوصى همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را
ادب مـى آمـوزد، و در آخـر، خـطـاب را مـتـوجـه عـمـوم مـؤ مـنـيـن مـى كـنـد، كـه
خـود و اهـل بيت خود را ادب كنيد، و از آتشى كه آتش گيرانه اش خود دوزخيانند حفظ
نماييد، و مى فهماند كه همين اعمال بد خود شما است ، و در آن جهان بر مى گردد، و
آتشى شده به جان خودتان مى افتد، آتشى كه به هيچ وجه خلاصى و مفرى از آن نيست .
در قيامت جزا عبارت است از خود عمل و
عذر خواهى در آن روز بلا اثر است
يا ايها الذين
كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون
|
ايـن آيـه شـريـفـه خطابى است عمومى به همه كفار، خطابى است كه بعد از رسيدن كفار
بـه آتـش دوزخ (و زبـان بـه عـذرخـواهـى گـشـودن ، كـه اگر كفر ورزيديم ، و يا گناه
كـرديم عذرمان اين بود و اين بود) به ايشان مى شود كه امروز سخن عذر خواهى به ميان
نـيـاوريد، چون روز قيامت روز جزا است و بس . علاوه بر اين ، جزايى كه به شما داده
شد عـيـن اعـمـالى است كه كرده بوديد، خود اعمال زشت شما است كه امروز حقيقتش
برايتان به صـورت جـلوه كـرده اسـت ، و چـون عـامـل آن اعـمـال خـود شـمـابـوديـد،
عـامـل بـودنـتـان قـابـل تـغـيـيـر نـيـسـت ، و بـا عـذرخـواهـى نـمـى تـوانـيـد
عامل بودن خود را انكار كنيد، چون واقعيت ، قابل تغيير نيست ، و كلمه عذاب كه از
ناحيه خدا عـليـه شما محقق شده باطل نمى شود. اين معنايى است كه از ظاهر خطاب در
آيه استفاده مى شود.
ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد: عـذرخـواهـى كـفـار بـعـد از داخـل شـدن در آتـش اسـت ،
و عـذرخـواهـى خـود نـوعـى تـوبـه اسـت ، و بـعـد از داخـل شـدن در آتـش ، ديـگـر
تـوبه قبول نمى شود، و در معناى جمله (انما
تجزون ...)
گـفـته اند: معنايش اين است كه در مقابل اعمالى كه كرده ايد آن جزايى را به شما مى
دهند كه حكم ت لازمش مى داند.
و در ايـنـكـه آيـه مـورد بـحـث دنباله آيات سابق قرار گرفت ، و در آن خطابى
قهرآميز و تـهـديـدى جـدى شـد، اشـاره اى هـم بـه ايـن حـقـيـقـت هـسـت كـه
نـافـرمـانى خداى تعالى و رسول او چه بسا كار آدمى را به كفر بكشاند.
|