تفسير الميزان جلد ۱۹
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۳ -
معناى (ما زاع البصر و ما طغنى )
كـلمـه (زيـغ
) كـه مـصـدر فـعـل (زاغ
) اسـت بـه مـعـنـاى انـحـراف از حـالت تـعـادل و اسـتـقـامـت اسـت ، و
كـلمـه طـغـيـان كـه مـصـدر فـعـل (طـغـى
) اسـت ، در هـر عـمـلى مـعـنـاى تـجـاوز از حـد در آن عمل است ، و
(زيغ بصر) به معنا است چشم
آدمى چيزى را به آن صورت كه هست نبيند، و طـورى ديـگـر بـبـيـنـد، و
(طغيان بصر) به اين معنا است
كه چيزى را ببيند كه حقيقت ندارد، و منظور از (بصر)
چشم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است .
و مـعـنـاى آيه اين است كه : چشم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آنچه را كه
ديد بر غير صفت حقيقيش نديد، و چيزى را هم كه حقيقت ندارد نديد، بلكه هر چه ديد
درست ديد، و مراد از اين ديدن رويت قلبى است نه رويت با ديده سر، چون مى دانيم
منظور از اين ديدن همان حقيقتى كه در آيه (و
لقد راه نزلة اخرى ) منظور است ، چون
صريحا مى فرمايد: رؤ يـت در ايـن نـزله كه نزله دومى است مثل رؤ يت در نزله اولى
بود، و رؤ يت نزله اولى رؤ يت با با فواد بود، كه درباره اش فرمود:
(ما كذب الفواد ما راى افتمارونه على ما يرى
) - دقت بفرماييد و غفلت نورزيد.
لقد راى من ايات
ربه الكبرى
|
كلمه (من )
تبعيض را مى رساند، و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم او بعضى از آيات
پروردگارش را ديد،
و با ديدن آنها مشاهده پروردگارش برايش تمام شد. چون مشاهده خدا قلب با مشاهده آيات
او دست مى دهد، زيرا آيت بدان جهت كه آيت به جز صاحب آيت را حكايت نمى كند، و از
خودش هيچ حكايتى ندارد، و گرنه از جهت خودش اگر حكايت كند ديگر آيت نمى شود.
و امـا ديـدن ذات مـتـعـاليـه حـق بـدون حـجـاب ، يـعـنـى بـدون وسـاطـت آيـت ،
اءمـرى اسـت محال ، همچنان كه خودش فرمود: (و
لا يحيطون به علما).
بحث روايتى
چـــنـــد روايـــت دربـــاره مـــراد
از نـــجـــم در (و النـــجـــم اذا
هـــوى )، و روايـاتـى
درذيـل آيـات مـربـوط بـه مـعـراج پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سلم
) 51
در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيه (و النجم
اذا هوى )، امام (عليه السلام ) فرموده :
نجم ، رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) است ، و منظور از جمله
(اذا هوى ) سرازير شدن آن جناب
است در هنگامى كه به معراج رفته بود.
مولف : قمى روايتى ديگر به سند خود از پدرش از حسين بن خالد از حضرت رضا (عليه
السـلام ) نـقل كرده كه در آن هم نجم به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
تفسير شده ، و البته اين تفسير به باطن است نه اين به معناى نجم بودن آن جناب باشد.
و در كـافى از قمى از پدرش از ابن ابى عمير از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت :
به امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) عـرضـه داشـتـم : مـعـنـاى آيـاتـى كـه نـظـيـر
آيـه (و الليـل اذا يـغـشـى
) و (و النـجـم اذا هـوى
) اسـت چـيـسـت ؟ فـرمـود: خـداى عـزوجـل بـه هـر چـه از مـخلوقات خود
خواسته سوگند ياد كرده ، ولى بندگان او جز به خود او نبايد سوگند ياد كنند.
مـؤ لف : و در كـتـاب فـقـيـه از عـلى بـن مهزيار از ابى جعفر دوم امام جواد (عليه
السلام ) نظير اين حديث آمده .
و در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : عامه از جعفر بن محمد الصادق روايت كرده اند
فرمود: محمد (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در شـب مـعـراج از آسـمـان هـفـتـم
نازل شد، و وقتى اين سوره نازل شد و خبر معراج بگوش عتبه بن ابولهب رسيد،
نـزد آن جـنـاب آمده ، دختر آن جناب را طلاق داد، و آب دهان به روى حضرتش انداخت و
گفت : بـه رب نـجـم سـوگـنـد كـه بـه نـجـم كـافـر شـدى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه
و آله وسلم ) او را نفرين كرد و عرضه داشت : بار الها سگى از سگها را بر او مسلط كن
.
ايـن بـود تـا آنـكـه عـتـبـه به شام سفر كرد، در يكى از منزلها پياده شد، و خداى
تعالى وحـشـتـى در دلش بـيـفكند، به رفقايش گفت : شب هنگام مرا در وسط خود
بخوابانيد، آنان نـيـز چـنـيـن كـردنـد، ولى بـا هـمـه ايـن مـراقبت ها در نيمه شب
شيرى آمد و او را كه در بين رفقايش بود پاره پاره كرد.
مـؤ لف : طـبـرسـى بـعـد از نـقـل ايـن حـديـث اشـعـارى را كـه حـسـان در ايـن
بـاره سـروده نقل مى كند. الدر المنثور هم اين قصه را به طرقى مختلف روايت كرده .
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از هـشام و حماد و غيره روايت كرده كه گفته اند: از
امام صادق (عـليـه السـلام ) شـنيديم كه فرمود: حديث من حديث پدر من است ، و حديث
پدرم حديث جد من است ، و حديث جدم (زين العابدين ) حديث حسين بن على است ، و حديث
حسين حديث حسن است ، و حـديـث حـسـن حـديـث امـيـرالمـؤ مـنـيـن اسـت ، و حـديـث
امـيـرالمـؤ مـنـيـن حـديـث رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اسـت ، و
حـديـث رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) سـخـن خـداى عزوجل است .
روايـــاتـــى در ذيــل (قاب قوسين )
و(ثم دنى فتدلى ) در نزديكى پيامبر با خداوند
درشب معراج
و در تـفـسـيـر قـمـى به سند خود از ابن سنان روايت آورده كه در ضمن آن گفته است :
امام صـادق (عـليـه السـلام ) در مـعـنـاى (قـاب
قـوسـيـن ) فـرمـود: چـون آن جـنـاب ،
يـعـنى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )، نـزديـك تـريـن خلائق بود به
خدا، و آنقدر نـزديـك بـود كـه در شـب مـعـراج وقـتـى بـه آسـمـان بـالا مـى
رفـتـنـد جـبـرئيـل مـرتب مى گفت : جلوتر برو اى محمد، برو كه در جايى قدم نهاده اى
كه نه هيچ ملكى مقرب قدم نهاده و نه هيچ رسولى مرسل . و اگر روح و جان آن حضرت
نمونه اى از آن عـالم نـبود، هرگز نمى توانست به آنجا برسد، و در نزديكى به خدا به
حدى رسيد كـه خـداى تـعـالى دربـاره اش فـرمود: (قاب
قوسين ) او ادنى يعنى بلكه كمتر از دو قوس
.
و در احـتـجـاج از عـلى بـن الحـسـيـن (عـليـهم السلام ) روايتى طولانى آورده كه در
ضمن آن فـرمـود: من فرزند ك سى هستم كه بلند مرتبه بود، و بلند مرتبه مى شد، تا
آنجا كه از سـدرة المـنـتهى گذشت و نسبت به خداى تعالى آنقدر نزديك شد كه بيش از دو
قوس و بلكه كمتر فاصله نماند.
مؤ لف : اين معنا در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار آمده .
و در الدرالمـنـثور است كه ابن منذر و ابن مردويه ، از ابى سعيد خدرى روايت كرده
اند كه گـفت : آن هنگام كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را شبانه به
معراج بردند، آنقدر به پروردگارش نزديك شد كه فاصله نزديكى اش قاب دو قوس و بلكه
نزديك تر شد، و آيا مى دانى كه قوس به (زه
) آن چقدر نزديك است ، بلكه از آن هم نزديك تر شد.
و نـيـز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه ، از ابن عباس
روايت كـرده انـد كـه در تـفـسـيـر آيـه (ثـم
دنـى فـتـدلى ) فـرمـود: مـنـظـور رسـول
خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه به پروردگارش نزديك شد، و سپس سرازير
گرديد.
و در مـجـمـع البـيـان اسـت كـه انـس در روايـتـى كـه اوائل سـنـدش ذكـر نـشـده
گـفـتـه اسـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در ذيل آيه
(قاب قوسين او ادنى ) فرمود:
يعنى بقدر دو ذراع يا كمتر از دو ذراع .
و در تفسير قمى ذيل آيه (فاوحى الى عبده
ما اوحى ) فرمود: اين وحى ، وحى رو در رو
بود، (به اين معنا كه كسى بين كسى خدا و آن جناب واسطه نبود).
روايـــاتـــى دربـــاره رؤ يـــت
قـــلبـــى رسـول الله (صـلى الله عليه و آله و سلم )
خداوندسبحان را
و در توحيد به سند خود از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت : من از حضرت ابى الحسن
(عـليـه السـلام ) پـرسـيـدم : آيا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
پروردگارش عـزوجـل را ديـد؟ فـرمـود: بـله امـا بـا قـلب خـود ديـد، مـگـر كـلام
خـداى عـزوجل را نشنيدى كه مى فرمايد: (ما
كذب الفواد ما راى ) پس به حكم اين آيه
خدا را با چشم نديد، بلكه با قلب ديد.
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم ، از محمد بن كعب
قرظى از بـعـضـى از اصـحـاب رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) روايـت
كرده اند كه پرسيدند:
يـا رسول اللّه آيا پروردگار خود را ديده اى ؟ فرمود: با چشم خود نديدم ، ولى با فؤ
آدم دو بار ديدم ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (ثم
دنى فتدلى ).
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا را نـسـائى هـم از ابـوذر - بـه طـورى كـه در الدر
المـنـثـور آمـده - نـقـل كـرده ، و عبارتش چنين است :
(رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پروردگار خود را با قلب خود ديد
نه با چشم خود).
و از صـحـيـح مـسـلم و تـرمـذى و ابـن مـردويـه ، از ابـوذر روايـت كـرده كـه گـفـت
: مـن از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) پـرسـيدم : آيا پروردگار خود
را ديده اى ؟ فرمود: (نورانى مى بينم او
را).
مـؤ لف : كـلمه (نورانى
) منسوب به نور است كه بر طبق قاعده بايد بشود
(نورى
) ولى بر خلاف قاعده و قياس نورانى مى
گويند، مانند جسمانى منسوب به جسم است .
بـعـضـى هـا عـبارت مذكور را به صورت (نورانى
اراه ) - با تنوين و كسره همزه و تشديد
نون و سپس ياى متكلم - خوانده اند، يعنى نورى كه من آن را مى بينم ، ولى ظاهرا
عـبـارت روايـت دسـت خـورده شـده بـاشـد، هـر چـنـد روايـتـى ديـگـر كـه ذيـلا نـقل
مى كنيم آن را تاءييد كند، و آن روايت اين است كه : مسلم در صحيح خود، و ابن مردويه
از ابـوذر نـقـل كـرده انـد كـه از رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم )
پرسيده : آيا پروردگارت را ديده اى ؟ فرمود: نورى را ديدم .
چون به هر تقدير ظاهر روايت قابل قبول نيست ، مگر اين كه بگوييم مراد از رؤ يت ، رؤ
يت قلب است ، در نتيجه نه رؤ يت ، رؤ يت حسى است و نه نور، نور حسى است .
و در كـافـى بـه سـند خود از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت : ابو قره محدث از من
خـواهـش كـرد او را نـزد ابـى الحـسـن رضا (عليه السلام ) ببرم ، من از آن جناب
براى وى اجازه ملاقات خواستم ، آن حضرت اجازه دادند، ابوقره بر آن حضرت وارد شد و
مسائلى از حـلال و حـرام در احـكـام از او پـرسـيـد تـا رسيد به اينجا كه ابوقره
گفت : خداى تعالى فـرمـوده : (و لقد راه
نزله اخرى ) اين چه معنا دارد؟ حضرت
ابوالحسن (عليه السلام ) پاسخ دادند كه بعد از اين آيه ، آيه اى ديگر هست كه مى
فهماند آن جناب چه ديده ، و آن آيه (ما
كذب الفواد ما راى ) است ، مى فرمايد: فؤ
اد محمد آنچه را كه چشمهايش ديد و زبانش از آنچه ديد خبر داد تكذيب نكرد، و اما اين
چه ديده ؟
آيـه (لقـد راى مـن ايات ربه الكبرى
) - از آيات كبراى پروردگارش بديد پاسخ مـى دهـد، و مـعـل وم مـى شـود
كه منظور از جمله (ما راى
) آيات پروردگار است ، و آيات پروردگار غير خود اوست .
مـؤ لف : عـلى الظـاهـر مـنظور امام اين بوده كه ابوقره را ساكت كرده باشد، چون در
آغاز قبول مى كند كه منظور از اين ديدن ، ديدن حسى است ، آنگاه چنين ساكتش مى كند
كه منظور از آن ، ديدن آيات خدا است ، و آيات خدا غير خدا است ، و بنابر اين ديگر
نبايد به روايت اشـكـال كـرد كـه چـرا فـرموده آيات خدا غير خدا است ، با اين كه
ديدن آيات خدا بدان جهت آيات او است در حقيقت ديدن خود او است ، زيرا همان طور كه
گفتيم و در عده اى از روايات هم آمده بود ديدن خدا مربوط به قلب است ، و ديدن آياتش
مربوط به چشم .
و صاحب تفسير قمى مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير از هشام از امام صادق (عليه السلام
) بـرايـم حديث كرد كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرموده : من
(در شب معراج ) به سدرة المنتهى رسيدم ، و ديدم هر يك برگش سايه بر امتى از امت ها
دارد، آنجا بود كه نسبت به مقام پروردگارم مانند فاصله دو قوس يا كمتر قرار گرفتم .
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احـمـد و ابـن جـريـر از انـس روايـت كـرده انـد كـه
گـفـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فـرمود: به سدرة المنتهى
رسيدم ، ديدم كه بـارش مـانـنـد مـلخ درشـت و پـر پـشـت و بـرگـهـايـش چـون گـوش
فـيـل اسـت ، هـمـيـن كـه جـلوه اى از امـر خـدا آن را پـوشـانـد بـصـورت يـاقـوت و
زمـرد و مثل آن در آمد.
و در تـفـسـيـر قـمـى به سند خود از اسماعيل جعفى از امام ابى جعفر (عليه السلام )
روايت كـرده كـه در ضـمـن حديثى طولانى فرمود: و چون آن جناب را به سدرة المنتهى
رساندند جـبـرئيل ديگر همراهيش نكرد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود:
آيا در چنين مـقـامـى مـرا تـنـها مى گذارى ؟ گفت : تو همچنان پيش برو، به خدا
سوگند تو به حدى پـيـش رفـتـه اى احـدى از خـلق خدا كه قبل از تو بودند، به اين حد
پيش نرفتند، در آنجا بـود كـه نـورى از نـاحـيـه پـروردگـارم ديـدم ، و سـبـحـه
بـيـن مـن و او حائل گرديد.
را وى مى گويد: عرضه داشتم : فدايت شوم (سبحه
) چيست ؟ حضرت روى خود را به طـرف زمـيـن خـم كـرد بـا دسـت بـه آسـمـان
اشـاره نـمـوده سـه مـرتـبـه فـرمـود: جلال پروردگارم ، جلال اما اين كه چه ديده ؟
پروردگارم .
مـؤ لف : سـبـحـه هـمـان طـور كـه در حـديـث تـفـسـيـر شـده عـبـارت اسـت از جـلال
، و چـيـزى اسـت كه بر تنره خداى تعالى از نواقص خلقش دلالت مى كند برگشت ايـن
نـيـز به همان جلال است ، و حاصل ذيل روايت اين است كه : آن حضرت پروردگار خود را
از راه مشاهده آياتش بديد.
و نـيـز در همان كتاب در ذيل آيه (و لقد
راه نزله اخرى عند سدرة المنتهى ) آمده كه
امام فرمود در آسمان هفتم .
بـاز در آن كـتـاب در ذيـل آيـه (اذ يغشى
السدرة ما يغشى ) امام فرمود: وقتى حجاب
از بين خداى تعالى و بين رسول گراميش برداشته شد، نور سدره پوشيده گشت .
اشـاره بـه اختلاف درباره اينكه معراج
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جسمانى
وروحانى يا فقط روحانى بوده .
مـؤ لف : و در مـطـالب گـذشـتـه روايـاتـى ديـگـر نـيـز هـسـت ، و مـا در اول
تـفـسـيـر سـوره اسـراء روايـاتـى را كـه جـامـع داسـتـان مـعـراج اسـت نقل كرديم .
و در آ نـجـا در ذيـل هـمـان روايـات اخـتـلافـى را كـه عـلمـاء در مـعـراج آن
حـضرت كرده اند نـقـل نـمـوديم كه : بعضى گفته اند: در خواب صورت گرفته ، و بعضى
گفته اند: در بيدارى بوده ، آنهايى هم كه گفته اند در بيدارى بوده ، اختلاف كرده
اند كه آيا با روح و بـدن مـاديـش هـر دو بـه مـعراج رفته و يا تنها با روحش ، و از
ابن شهر آشوب (صاحب مـنـاقـب ) نقل كرديم كه گفته است : اعتقاد شيعه اين است كه
معراج از مسجد الحرام تا مسجد اقصى با روح و جسم هر دو بوده ، و آيه اسراء هم بر
همين مقدار دلالت دارد، و اما از مسجد اقصى تا آسمان ها، بعضى از علماى اسلام گفته
اند: آن نيز با جسم و روح هر دو بوده ، و بـسـيارى از علماى شيعه نيز با ايشان
موافقت كرده اند، و بعضى ديگر گفته اند كه : از مـسـجـد اقـصـى تـا آسـمـان تـنـهـا
روحـانـى بـوده ، و بـعـضـى از عـلمـاى مـتـاخـر نـيـز متمايل به اين قول شده اند.
و بـه نـظر ما عيبى در اين قول نيست - البته اگر قرائنى كه همراه با آيات و روايات
هـست آن را تاءييد كند - چيزى كه هست در اين صورت لازم جنت الماوى در آيه
(عندها جنه المـاوى ) را حـمـل
بـر جـنت برزخ كنيم ، و بگوييم : منظور از اين كه فرمود: جنت الماوى نزد سدره بود،
اين بهشت برزخى با سدره المنتهى نوعى ارتباط و بستگى دارد، همچنان كـه در روايـات
آمـده كه قبر انسانها يا باغى از باغهاى بهشت ، و يا حفره اى از حفره هاى دوزخ است
كه از آن مى فهميم
مـنـظور وجود نوعى ارتباط يا با بهشت ، و يا با دوزخ است ) و يا بالاخره آيات معراج
را طورى توجيه كنيم كه با روحانى بودن معراج به آسمان منافات پيدا نكند.
و امـا ايـن كـه مـعراج در خواب بوده باشد، در تفسير سوره اسراء گفتيم : سخنى است
كه اصلا نبايد به آن توجه شود.
بـعـضـى هـم احـتـمـال داده انـد، و خواسته اند معراج به آسمان ها را تطبيق دهند با
گردش شـبانه در كرات ديگر آسمان ، كراتى كه جزو منظومه شمسى ما هستند، يا آنهايى كه
در مـنظومه هاى ديگرند، و يا كراتى كه در كهكشانى غير از كهكشان ما قرار دارند. ولى
اين احـتـمـال هـا بـا اخـبـارى كه درباره جزئيات اين داستان وارد شده به هيچ وجه
نمى سازد، بلكه با مفاد آيات قبلى همين سوره نيز وفق نمى دهد.
آيات 32 - 19 سوره نجم
افرايتم اللات و العزى (19) و منوة الثالثه الاخرى (20) الكم الذكر و له الانثى
(21) تـلك اذا قـسـمـه ضـيـزى (22) ان هـى الا اسـمـاء سـمـيـتـمـوهـا انـتـم و
ابـاوكـم مـا انـزل اللّه بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس و لقد
جاءهم من ربهم الهدى (23) ام للانـسـان مـا تـمـنى (24) فلله الاخرة و الاولى (25)
و كم من ملك فى السموت لا تـغـنى شفاعتهم شيئا الا من بهد ان ياذن اللّه لمن يشاء و
يرضى (26) ان الذين لا يومنون بـالاخـرة ليـسمون الملائكة تسمية الانثى (27) و ما
لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظـن لا يـغـنـى مـن الحـق شـيـا(28)
فـاعـرض عـن مـن تـولى عـن ذكـرنـا ولم يرد الا الحيوة الدنـيـا(29) ذلك مـبـلغـهـم
مـن العـلم ان ربـك هـو اعـلم بـمـن ضـل عـن سـبـيـله و هـو اعـلم بـمـن اهتدى (30)
ولله ما فى السموت وما فى الارض ليجزى الذين اساوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا
بالحسنى (31) الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفوحش الا اللمم ان ربك واسع المغفرة هو
اعلم بكم اذ انشاكم من الارض و اذ انتم اجنة فى بطون امهاتكم فلا تزكوا انفسكم هو
اعلم بمن اتقى (32).
ترجمه آيات
و با اين كه دعوت او حق و نبوتش صدق است آيا هنوز هم معتقديد كه لات و عزى (19)
و سومى يعنى منات (به گمان شما دختران خدايند)(20).
آيا پسران مال شما و براى خدا دختران است ؟(21).
چه تقسيم جائرانه و غير عادلانه اى (22).
ايـن بـت ها هيچ حقيقتى به جز اين ندارند كه نام هايى از طرف شما و پدران تان بر
آنها نـهـاده شـده ، و خـداى تـعـالى هـيـچ مـدركـى بـر الوهـيـت آنـهـا نازل نكرده
، اى پيامبر اينان به جز خيال و پندارى دلخواه را پيروى نمى كنند.
با اين كه از ناحيه پروردگارشان هدايت برايشان آمده (23).
راسـتـى انـسان ها چنين قدرتى دارند كه هر چه را آرزو كنند به صرف آرزو مالك شوند؟
(24).
نه ، دنيا و آخرت تنها ملك خدا است (25).
و چـه بـسـيار فرشته در آسمان كه شفاعتشان هيچ دردى را دوا نمى كند، مگر بعد از
آنكه خدا اذن دهد، و براى هر كس كه بخواهد و بپسندد اجازه دهد (26).
كـسـانـى كـه به آخرت ايمان نمى آورند براى ملائكه نامهاى زنان مى گذارند و آنان را
زن مى پندارند (27).
بـا ايـن كـه هـيـچ دليـلى عـلمـى بـر گـفـتـه خـود نـدارنـد، و جـز خـيـال و
گـمـان دنـبـال نـمـى كـنـند، در حالى كه خيال و گمان هيچ دردى را دوا ننموده ، در
تشخيص حق جاى علم را نمى گيرد (28).
پـس تـو اى پـيـامبر از هر كسى كه از ياد ما روگردان است و جز زندگى دنيا نمى خواهد
روى بگردان (29)
علمشان تا همينجا كارگر است ، و تحقيقا پروردگار تو بهتر مى داند كه چه كسى از راه
او گمراه شده ، و چه كسى راه يافته است (30).
و بـراى خـدا اسـت آنـچـه در آسـمـان هـا و آنـچـه در زمـيـن هـسـت (آن وقـت
چـگـونـه مـمكن است حـال ايـن دو طايفه را نداند، و اين كه گفتيم از آنان روى
بگردان براى اين بود كه ) تا خـدا آنـهـايـى را كـه بـا اعـمـال خـود بدى كردند، و
آنهايى را كه با نيكى هاى خود نيكى نمودند، جزا بدهد (31).
و اما كسانى كه از گناهان كبيره و خيلى زشت پروا كرده اند، و گناهانى كوچك مرتكب
شده انـد، پـروردگـار تو مغفرتى وسيع دارد، او به وضع شما آگاه است ، چه آن زمانى
كه شـمـا را از زمـيـن پـديـد مـى آورد، و چه آن زمانى كه در شكم مادران تان چنين
بوديد، پس بيهوده خويشتن رانستاءييد كه او بهتر مى داند چه كسى با تقوا است (32).
بيان آيات
ايـن آيـات قـسـمـتـى از آيـات فـصـل دوم سـوره اسـت ، كـه گـفـتـيـم در سـه فصل
خلاصه مى شود،
خـداى تـعـالى در ايـن آيـات بـه مساءله بت ها و بت پرستى ها پرداخته شديدترين وجه
ريشه اين ادعا را مى زند كه بت ها به زودى ايشان را شفاعت مى كنند، و در اين آيات
اشاره اى هم به مساءله معاد كه از مطالب فصل سوم سوره است دارد.
احتجاج عليه بت پرستى و اعتقاد به
اينكه ملائكه دختران خدا و شفعايند
ا فرايتم اللات
و العزى و منوه الثالثة الاخرى
|
بـعـد از آنـكـه در آيـات قـبـلى راسـتـگـويـى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم
) را مسجل كرد، و ثابت نمود كه سخنان او حقايقى است آسمانى كه به وى وحى مى شود، و
از آن حـقـانـيـت نـبـوتـش را نـتـيجه گرفت ، نبوتى كه بر اساس توحيد و نفى شركاء
پى ريزى شده به عنوان تفريع و نتيجه گيريم ساله بت ها پرداخت
(لات ) و
(عزى )
و (منات )
كه بت هاى مشركين بودند، و مشركين آنها را تمثالى از ملائكه مى پنداشتند، و ادعا مى
كردند ملائكه به طور كلى از جنس زنانند، و بعضى از مشركين بعضى از بت ها را
تـمـثـال مـلائكـه بـعـضـى ديـگـر را تـمثالى از انسان ها مى دانستند، چون بت
پرستان قـائل به الوهيت و ربوبيت خود بت ها بودند، بلكه ارباب آنها را كه همان
ملائكه باشد مستقل در الوهيت و ربوبيت و انوثيت و شفاعت مى دانستند، آيات مورد بحث
اشاره به حقايقى ديگر كه منتج معاد و جزاى اعمال است دارد.
و كـلمـات (لات
) و (عـزى
) و (مـنـات
) نـام سـه بـت اسـت كـه مـعـبود عرب جاهليت بـودنـد، و در ايـن كـه
ايـن سـه بـت چه شكلهايى داشتند و در كجا منصوب بودند و هر يك مـعـبـود كـدام
طـايـفـه از عرب بود و در اين كه چه چيز باعث شد كه آن بتها مورد پرستش قـرار
گـيـرنـد؟ اقـوال عـلمـاء مـخـتـلف و مـتـنـاقـض اسـت ، بـه طورى كه به هيچ يك از
آن اقوال نمى توان اعتماد كرد، تنها چيزى كه درباره اين بت ها اتفاق كلمه هست
همينهايى است كه ما آورديم .
و معناى آيه اين است كه : وقتى مطلب بدين قرار بود كه گفتيم ، يعنى دعوت پيامبر حق
، و گفتارش كه همه وحى و رسالت و از ناحيه خداى سبحان است صدق بود، پس ، از لات و
عـزى و مـنـات كـه سومى آن دو بت است و از ساير بتها به من خبر دهيد، همان بت هايى
كه آنها را صنم ها و تمثالهاى ملائكه مى خوانيد، ملائكه اى كه مى گوييد دختران
خدايند.
الكم الذكر و له
الانثى تلك اذا قسمة ضيزى )
|
(آيا راستى پسران از شما و دختران از خدايند، در اين صورت چه تقسيمى ظالمانه داريد)
اسـتـفـهـام در آيـه انكارى و آميخته با استهزاء است ، و
(قسمه ضيزى ) به معناى قسمت
جائرانه و غير عادلانه است .
و معناى آيه اين است كه : وقتى مطلب از اين قرار باشد، و ارباب اين بت ها يعنى
ملائكه دخـتـران خـدا بـاشـند، با اين كه خود شما دختر را براى خود نمى پسنديد و جز
به پسر رضـايـت نـمـى دهـيـد، آيـا ايـن قـسـمـت درسـت پـسـران مـال شـمـا و
دخـتـران مال خدا باشد؟ چه قسمتى جائرانه و غير عادلانه (البته فراموش نشود كه
گفتيم اساس اين استفهام استهزاء است ، و گرنه خدا نه پسر دارد و نه دختر).
مشركين هيچ دليلى بر الوهيت آلئه خود
ندارد
ان هـى الا
اسـمـاء سـمـيـتـمـوهـا انـتـم و ابـاوكـم مـا انزل اللّه بها من سلطان ...
|
ضمير (هى )
به بت هاى مذكور يعنى لات و عزى و منات برمى گردد، و يا آنها از اين جـهـت كـه
اصنامند، (تا شامل همه بت ها شود) و ضمير در (سميتموها)
به اسماء بر مى گردد، و (تسميه اسماء)
به معناى اسم قرار دادن آنها است ، و منظور از (سلطان
)، برهان و دليل است .
و مـعـنـى آيـه ايـن اسـت كـه : اين اصنام كه شما الهه خود گرفته ايد چيزى به جز
مشتى اسماء نيستند، كه شما و پدران تان آن سنگ و چوب ها را به آن اسماء نامگذارى
كرده ايد، و مـاوراى ايـن اسـمـاء مـصـاديـق و مسميات واقعى كه خداى تعالى برهانى
بر اله بودن و ربوبيت آنها نازل كرده باشد ندارند.
و حـاصـل آيـه ايـن اسـت كـه : مـى خـواهـد گـفـتـار مـشـركـيـن را بـه ايـن دليـل
مـدركـى بـر الوهـيـت آلهه خود ندارند رد كند. و كلمه
(ما) در جمله
(ان يتبعون الا الظـن و مـا تـهـوى الانـفـس
) مـوصول است ، و ضميرى كه بايد از جمله به آن برگردد حذف شده ، تقديرش
(و ما تهواه الانفس - و آنچه نفسها هوسش را مى كنند)
است .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ما مصدريه است ، كه جمله بعد را به صورت مصدر در مى
آورد،و تقدير كلام : (ان يتبعون الا الظن
و هوى الانفس - پيروى نمى كنند مگر پندار و خـواسته نفس را مى باشد)،
و كلمه (هوى
) به معناى خواهش هاى شهوانى نفس است و جـمـله مـورد بـحـث هـم در
مـقـام مـذمـت مـشـركـيـن اسـت كـه باطل را پيروى مى كنند، و هم مطالب قبل است مى
فرمود: برهانى بر عقايد خود ندارند.
و جـمله (و لقد جاءهم من ربهم الهدى
) هم كه جمله اى است حاليه ، آن مطالب را تاءكيد مـى كـنـد، و
مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : ايـن مـشـركـيـن در امـر خـدايـان خـود بـه جـز باطل
متابعتى ندارند تنها پيرو باطل و هواهاى شهوى نفس هستند، آرى اينها را پيروى مى
كنند در حالى كه از ناحيه خداپروردگارشان است
هـدايـتـى بـه سـويشان آمد و آن عبارت بود از دعوت حقه پيامبر و يا قرآنى به سوى حق
هدايت مى كند.
در اين آيه التفاتى از خطاب قبلى به كار رفته تا به اين نكته اشاره كرده باشد كه
مردمى كه چنين هستند كوتاه فهم تر از آنند كه مخاطب به اين كلام قرار گيرند، علاوه
بر ايـن استعداد آن را ندارند كه در كلامى برهانى مخاطب قرار گيرند، و كسانى كه
پيروان ظن و هوى هستند چه مى فهمند كه برهان چيست .
انسان به صرف آرزو مالك آرزويش نمى شود
كـلمـه (ام
) مـنـقطعه است ، و استفهام در جمله انكارى است ، و سياق گفتار سياق نفى
اين معنا است كه انسان مالك آرزوهايش باشد، مى فرمايد صرف اين كه انسان آرزويى در
سر بـپـروراند مالك آن آرزو نمى شود، تا مشركين هم به صرف اين كه آرزوى شفاعت
ملائكه را داشـتـه بـاشـنـد مـالك شفاعت آنها بشوند ملائكه اى كه به گمان آنها
ارباب اصنام و دخـتـران خـدا هـسـتـنـد. و يا به صرف اين كه آرزوى الوهيت آلهه خود
كنند به آرزوهايشان برسند.
البـتـه در ايـن كـلام اشـاره اى هـم بـه ايـن نـكـتـه هـسـت كـه مـشـركين به جز
اين آرزو هيچ دليل قابل قبولى بر الوهيت آلهه خود و شفاعت آنها ندارند، و با آرزو
هم كسى مالك چيزى نمى شود.
حـرف فـاء كـه بـر سـر جـمـله آمـده جـمـله را فـرع جـمـله سابقش مى كند و آن را
علت همان مـعـلول مـى سـازد تـا بـفهماند بين دو جمله ارتباط مستقيم هست . و اين
جمله علّت مضمون جمله قـبـل است ، و مى فهماند كه انسان به صرف آرزو مالك آرزويش
نمى شود، به خاطر اين كـه دنـيـا و آخرت تنها و تنها از آن خداى سبحان است ، و او
هيچ شريكى در ملك خود ندارد تا آرزوهاى خام شما هم يكى از آن شركاء باشد.
و كـم مـن مـلك
فـى السـمـوات لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن اللّه لمن يشاء و يرضى
|
فـرق مـيـان (اذن
) و (رضـا)
ايـن اسـت كه رضا امرى است باطنى ، و عبارت است از حـالت مـلايـمـت نـفـس راضى ، با
آنچه از آن راضى است ، ولى اذن امر ظاهرى است و اعلام صـاحـب اذن اسـت ، صـاحـب اذن
مـى خـواهـد اعـلام كـنـد از قـبل من هيچ مانعى نيست كه تو فلان كار را بكنى ، و
اين ، هم با داشتن رضاى باطنى مى سـازد و هـم بـا نـبـودن آن ، ولى رضـا بـدون اذن
نـمـى سـازد، حال چه رضاى بالقوه و چه بالفعل .
شفاعت ملائكه مشروط به اذن و رضاى خداى
سبحان است
و اين آيه در صدد اين است كه بفرمايد: ملائكه از ناحيه خود مالك هيچ شفاعتى نيستند،
به طـورى كـه در شـفـاعـت كـردن بـى نـيـاز از خـداى سبحان باشند، آن طور كه بت
پرستان معتقدند، چون تمامى امور به دست خداست ، پس اگر هم شفاعتى براى فرشته اى
باشد، بعد از آن است كه خدا به شفاعتش راضى باشد و اذنش داده باشد.
و بـنابر اين مراد از جمله (لمن يشاء)
ملائكه است ، و معناى آيه اين است كه : چه بسيار از فـرشـته در آسمان ها هستند كه
شفاعتشان هيچ اثرى ندارد، مگر بعد از آنكه خدا به هر يك از ايشان كه بخواهد و راضى
باشد اجازه شفاعت داده باشد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله مذكور انسان است ، و معناى آيه اين است
كه : ملائكه شفاعت نمى كنند مگر انسانى را كه خدا خواسته باشد شفاعت شود، و به آن
راضى باشد چگونه راضى مى شود و اجازه شفاعت به ملائكه مى دهد درباره كسانى كه به وى
كـفـر مـى ورزنـد و غـيـر او را مـى پـرسـتـنـد؟ و بـه هـر حـال از ايـن آيـه ايـن
مـعـنـا بـه طـور مـسـلم بـر مـى آيـد كـه بـراى مـلائكـه شـفـاعـتـى قائل است ،
چيزى كه هست شفاعت ملائكه را مقيد به اذن و رضايت خداى سبحان كرده است .
ان الذين لا
يومنون بالاخرة ليسمون الملائكة تسميه الانثى
|
ايـن آيه عقيده مشركين را بر اين كه ملائكه از جنس زنانند رد مى كند، همان طور كه
در آيه قـبـلى اعـتـقـاد بـه شـفـاعت ملائكه به طور مطلق را رد مى كرد، و مراد از
(تسميه مشركين ملائكه را تسميه انثى )
همين است مى گفتند: ملائكه دختران خدايند، پس مراد از كلمه انثى جنس زن است كه اعم
از يكى و بيشتر است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: كلمه (ملائكه
) در معناى استغراق مفرد است ، در نتيجه تـقدير كلام
(ليسمون كل واحد من الملائكة تسمية الانثى
) است ، مشركين تك تك ملائكه را بـه نـام زن نـامـگـذارى مى كنند، يعنى
آنها را دختر مى نامند، پس اين كلام بر وزن اين جـمله است كه مى گوييم :
(كسانا الاميرحلة - امير به ما خلعت پوشانيد)
يعنى به يك يك ما پوشانيد.
بـعـضى از مفسرين گفته اند: اين كه نامگذارى مشركين را وابسته نداشتن ايمان به آخرت
دانسته و فرموده : آنهايى كه ايمان به آخرت ندارند چنين نامگذاريها دارند، خود
اشاره اى است به شناعت و زشتى اين عمل ، وكه چنين عملى مستتبع عقوبت است ،
و كـسـى مـرتـكـب آن نـمـى شـود مـگر آن كه از بيخ و بن ايمانى به آخرت و عقوبت در
آن نداشته باشد.
مـقـصـود از ايـنـكـه فـرمـود
مـشـركـيـن بـدانچه مى گويند علم ندارند و جز (ظن
) را
پيروىنمى كنند...
و ما لهم به من
علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا
|
كـلمـه (عـلم
) بـه مـعـنـاى تـصـديـقـى است صد در صد كه مانع از تصديق به ضدش
بـاشـد، بـه خـلاف كـلمـه (ظـن
) كـه بـه مـعـنـاى تـصـديـق مـثـلا شـصـت درصـد است ، چهل درصد احتمال
خلاف آن نيز هست ، كه اين چهل درصد و يا كمتر را وهم مى گويند (و اما احـتـمالى كه
با احتمال مخالفش پنجاه ، پنجاه باشد شك و ترديد است )، و اعتقاد به زن بـودن
فـرشـتگان همان طور كه براى مشركين معلوم و تصديقى صد درصد نيست ، همچنين مـظـنـون
و شـصـت درصـد هـم نـيـسـت ، زيـرا ده درصـد اضـافـى دليـل مـى خـواهـد، كـه
نداشتند، ولى از آنجايى كه اين اعتقاد موافق با هواى نفسشان بوده هـمـيـن هـواى نفس
آن را در دلهايشان رسوخ داده ، و زينت داده بود و همين باعث شد كه متوجه خـلاف آن
نـشـونـد و هـر قدر احتمال خلاف آن به ايشان گوشزد شود از آن اعراض كنند و بـه
هـمـان چـيزى كه دوست مى داشتند بچسبند، و به همين جهت قرآن كريم آن را ظن ناميده و
گـرنـه (اگـر بـه واقـع مـطـلب بـنـگـرى اعـتـقاد شرك اصلا اعتقاد نيست ، نه تنها
علم و احـتـمـال صـد درصـد نـيـست ، و نه تنها مظنه و احتمال شصت درصد و بالاتر
نيست ، و نه تـنـهـا احـتـمـال مـسـاوى يـعـنـى شـك نـيـسـت ، و نـه تـنـهـا
احـتـمـال مـرجـوح يعنى و هم و چهل درصد و پائين تر نيست ، بلكه فقط و فقط) تصورى
است بدون تصديق .
بـا ايـن بيان درستى گفتار آن مفسر كه گفته : ظن در اين آيه و در آيه سابق مى
فرمود:
(ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس
) به معناى توهم نه اعتقاد راجح ، روشن مى شود. و گفتار خود را به آنچه
از كلام راغب به دست مى آيد تاءييد كرده است ، چون راغب گفته : بسيار مى شود كه
كلمه (ظن )
بر توهم هم اطلاق مى شود.
(ان الظـن لا يـغـنـى من الحق شيئا)
- كلمه (حق
) به معنى واقعيت هر چيز است ، و همه مـى دانيم كه واقعيت هر چيزى جز به
علم يعنى اعتقاد مانع از نقيض ، و يا به عبارت ديگر احتمال صد درصد درك نمى شود، و
غير علم كه يا ظن است و يا شك و يا وهم ، واقعيت چيزى را نـشـان نـمـى دهـد، پـس
هيچ مجوزى نيست كه انسان در درك حقايق به آن اعتماد كند، خداى تعالى هم فرموده :
(و لا تقف ما ليس لك به علم ).
و اما اين كه در احكام عملى دينى به مظنه عمل مى كنيم ، از اين جهت كه در خصوص اين
مورد دليلى از ناحيه شارع رسيده ،
كـه اطـلاق آيـه شـريـفه را مقيد كرده ، از خصوص اين يك مورد گذشته در هيچ يك از
امور اعتقادى نمى توانيم ظن را پيروى كنيم ، چون اطلاق آيه در آن باره محفوظ است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: اين كه در آيه مورد بحث به جاى اكتفاء به ضمير،
اسم ظـاهـر را آورده ، و بـا ايـن كـه مى توانست بفرمايد:
(امه لا يغنى من الحق شيئا)
دوباره كلمه (ظن
) را آورده براى اين بود كه جمله مذكور به عنوان مثلى آورده شود.
فاعرض عن من
تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا
|
ايـن جمله بخاطر حرف فاء كه بر سر دارد، تفريع و نتيجه گيرى از پيروى مشركين از ظن
و از هواى نفس مى باشد، پس اين كه دستور مى دهد از آنان اعراض كن نتيجه همانست كه
مـشـركـيـن تـابع و پيرو حق و علم نبوده اند، و اگر نفرمود:
(فاعرض عنهم - از ايشان اعـراض كـن )،
و بـجـاى آن فـرمود: (فاعرض عن من تولى عن
ذكرنا - از كسى كه از ذكـر مـا رويـگـردان اعراض كن )
براى اين بوده كه بفهماند علت اين دستور چيست ، پس گـويـا فـرمـوده : اين مشركين
علم را رها كرده دنبال ظن را گرفته اند، و تابع هواى نفس خـويـشـنـد و اگـر
چـنـيـنـنـد بـراى اين است كه از ذكر ما رويگردان هستند، و تنها هم شاءن زنـدگـى
دنـيـا اسـت و بـس ، بـنـابـر ايـن ، بـهـره شـان از عـلم مـنـحـصـر مـسـائل مـادى
دنـيـوى اسـت ، و چـون چـنين است تو نيز از آنان اعراض كن ، براى كه ايشان گمراهند.
و مراد از ذكر در اين آيه ، يا قرآن است كه پيروان حق را به سوى حق صريح هدايت
نموده و بـا حـجـت هاى قاطع و براهين روشن كه جاى ترديد در آنها نيست به سوى سعادت
خانه آخرت كه وراى دنيا است ارشاد مى نمايد.
و يـا مـراد از آن يـاد خدا است كه در مقابل غفلت از او به كار مى رود، و از كسى كه
از چنين ذكرى رويگردان است نيز بايد اعراض كرد، براى اين كه ياد خدا به نحوى كه
لايق به ذات مـتـعـاليـه او باشد، يعنى ياد خدا به اسماء و صفات خدا، بشر را به سوى
حقايقى عـلمـى دربـاره مـبـداء و مـعـاد هـدايـت مـى كند، هدايتى علمى كه باز جاى
ترديد باقى نمى گذارد.
ذلك مبلغهم من
العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى
|
اشاره با كلمه ذلك به امر دنيا است كه هر چند كلمه امر دنيا در آيه سابق نيامده
بود،
ترجمه ال ميزان ج : 19 ص : 66
بلكه كلمه (حيوة الدنيا)
آمده بود، ولى امر دنيا از آن آيه استفاده مى شد، و تعبير به اينكه
(اين است مقدار رسايى علم آنان )
تعبيرى است استعاره اى ، گويا علم به سوى مـعـلوم مـى رود تـا به آن برسد، و علم
مشركين در مسير خود به دنيا مى رسد، و همانجا از حـركـت بـاز مى ماند، و ديگر از
آنجا به طرف آخرت نمى رود، و لازمه اين توقف علم ، آن اسـت كـه تـنـهـا دنيا هدف
نهايى اراده و طلب آنان باشد، و توسن هم شان تا همانجا پيش برود، و ديگر دل بغير
دنيا نبندند، و جز به سوى آن روى نياورند.
(ان ربك هو اعلم ...)
- اين جمله مضمون جمله قبلى را تاءكيد مى كند، و شهادتى است از خداى تعالى بر صحت
آن .
ولله مـا فـى
السـمـوات و مـا فى الارض ليجزى الذين اساوابما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى
|
وجه تفريع جزاء بد كاران و نكوكاران بر
مالكيت خداى سبحان
مـمكن است بگوييم : صدر آيه شريفه حال باشد از جمله (اعلم
) كه در آيه قبلى بود، و كـلمه (واو)
در ابتداى آن واو حاليه و معنا چنين باشد: (به
درستى پروردگار تو اعلم و داناتر به حال دو طايفه ضالين و مهتدين است ، در حالى
داناتر است كه مالك همه چـيـرهـايـى اسـت كـه در آسـمـان و زمـيـن اسـت ، ديـگـر
چـگـونـه مـمـكـن اسـت اعـلم بـه حال آن دو طايفه نباشد، با اين كه مالك ايشان است
).
و بـنـابـر ايـن احـتمال ، ظاهر چنين به نظر مى رسد كه : جمله
(ليجزى ...) متعلق جمله سابق
باشد كه مى فرمود: (فاعرض عن من تولى ...)
آن وقت معناى مجموع دو جمله چنين مى شود كه از ايشان اعراض كن و امرشان را به خدا
واگذارنما تا جزايى چنين و چنانشان داده و تو را و نيكوكاران را چنين و چنان پاداش
دهد.
ممكن هم هست بگوييم جمله (و لله ما فى
السموات ...) كلامى استينافى باشد و
بخواهد بفهماند دستورى كه به تو داديم كه از ايشان اعراض كن ، براى اين نبود كه ما
دست از ايـشان برداشته ايم و رهايشان كرده ايم ، بلكه براى اين بود كه خواستيم هر
طايفه را در بـرابـر عملش جزا دهيم ، اگر عملش بد بوده جزاى بد، و اگر خوب بوده
جزاى خوب دهـيـم . و اگـر با اين مى توانست بفرمايد:
(و له ما فى السموات ...) به
جاى ضمير دوبـاره اسـم جـلاله (اللّه
) را آورد، بـراى ايـن بـود كـه از كمال عظمت خداى سبحان خبر داده باشد.
(ولله ما فى السموات و ما فى الارض
) - اين جمله به مالكيت خداى تعالى نسبت به تـمـامـى عـالم اشـاره مى
كند، و معنايش اين است كه : هستى تمامى موجودات قائم به خداى تـعـالى اسـت ، چـون
خـدا خـالق و پـديد آورنده آنها است ، پس ملكيت ناشى از خلقت او خود علاوه بر اين ،
مـنـشـاء تـدبـيـر هم هست . بنابر اين جمله مورد بحث بر خلقت و تدبير دلالت دارد،
گويا فرموده : خلقت و تدبير عالم از خداست .
جـمله (ليجزى ...)
هم كه لامش لام غايت است متعلق به همين مطلب است ، و معنايش اين است كـه خـلقـت و
تـدبير عالم از آن خداست ، غايت و نتيجه اش هم اين است كه كسانى را كه بد مـى كنند
جزا دهد...، و مراد از جزا همان شؤ ون و خصوصيات قيامت است ، كه قرآن كريم از آن
خـبـر داده ، و مـراد از اسـاثـه و احـسـان ، مـعـصـيـت و طـاعـت اسـت و تـقـديـر
جـمـله مـا عـمـل وا جـمـله جزاء ما عملوا است ، ممكن هم هست خود ما
(عملوا) باشد، و معنا چنين
باشد كه جـزاى اعمالشان را خود همان اعمال را مى دهد، و مراد از حسنى هم همينطور،
يعنى (يا) مثوبت حسنى است (و يا خود حسنى ).
و مـعناى آيه اين است كه : تا خدا كسانى را كه معصيت كرده اند معصيتشان ، و يا به
جزاى مـعـصـيـتـشـان كـيـفر دهد، و كسانى را كه اطاعت كردند مثوبتى حسنى (و يا به
خود حسنى ) پـاداش دهـد، مـفـسـريـن در ايـن آيـه احـتـمـالات ديـگـرى داده انـد
كـه احتمال ما از همه بهتر به ذهن مى رسد و روشن تر است .
الذين يجتنبون
كبائرالاثم و الفواحش الا اللمم ان ربك واسع المغفره ...
|
كلمه اثم به معناى گناه است ، و اصل آن - به طورى كه راغب گفته -معناى عملى بوده كه
دير به نتيجه و ثواب برسد.
و مـنـظـور از كـبـائر الاثـم ، گـنـاهـان كـبـيـره اسـت كـه بـه طـورى كـه در
روايات ثواب الاعـمـال از عـباد بن كثير النوا از امام ابى جعفر (عليه السلام )
آمده ، عبارت از هر گناهى اسـت كه قرآن مرتكبش راتهديد به آتش دوزخ كرده باشد. و در
تفسير آيه شريفه (ان تجتنبوا كبائر ما
تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ...) بحثى
پيرامون آن كرده ايم .
و كـلمـه فـواحـش بـه مـعـناى گناهانى است كه خيلى شنيع و رسوا باشد، از آن جمله
خداى تـعـالى زنا و لواط را دانسته ، ولى بعيد نيست از ظاهر آيه برآيد كه در اينجا
فواحش و كبائر يكى باشد.
مـقـصـود از اسـتـثناى
(الا اللمم ) در آيه :
(الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش
الااللمم ...)
و اما درباره معناى كلمه (لمم
) اختلاف كرده اند:
بـعضى گفته اند: منظور از آن گناهان صغيره است . و اگر منظور اين باشد بايد گفت :
استثناء در آيه منقطع و نظير استثناى (همه
پسرانم آمدند مگر پسر همسايه ) است .
بـعـضـى گـفـتـه اند: (لمم
) عبارت از اين است كه كسى تصميم بر گناه بگيرد ولى انجام ندهد. كه در
اين صورت نيز استثناء منقطع خواهد بود.
بـعـضـى گـفـتـه اند: لمم ، گناهى است كه گهگاه ارتكاب شود، و مرتكب آن عادت بر آن
نـكـرده بـاشـد. كـه در ايـن صـورت لمـم هـم شـامـل گناهان كبيره مى شود و هم صغيره
، و مضمون آيه با مضمون آيه شريفه (والذين
اذا فعلو افاحشه او ظلموا انفسكم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب
الا اللّه و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون )
كه در وصف متقين و محسنين است منطبق مى شود، و مضمون همان را مى گويد، چون اين آيه
مى فـرمـايـد: مـتـقـيـن و نـيـكـوكـاران كـسـانـى هـسـتـنـد كـه اگـر عـمـل زشـتـى
مـى كـنـنـد، و يا به خود ستمى روا مى دارند، بسيار به ياد خدا مى افتند، و بـراى
گناهان خود طلب مغفرت مى كنند، چون مى دانند غير از خدا كسى نيست كه گناهان را
بيامرزد، و كسانى هستند كه هرگز بر آنچه كرده اند عالما عامدا اصرار نورزيده اند.
و در روايـات اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) بـه مـعـنـاى سـوم تـفـسـيـر شـده ،
مـثـلا در اصول كافى از ابن عمار از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود:
لمم اين است كه كسى بر گناهى تصميم بگيرد و بعد استغفار كند.
و نـيـز بـه سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه
فرمود: لمم اين است كه انسان گاهى گناهى را مرتكب شود، و ديگر تا مدتى پيرامون آن
نگردد، و باز بار ديگر مرتكبش شود.
و بـاز بـه سند خود از ابن عمار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده فرمود:
لمام آن بـنـده اى است كه پشت سر هم گناه مى كند، اما طبعش خواهان آن نيست (در هيچ
يك از اين سه روايت كلمه لمم به گناه صغيره معنا نشده ).
و آيـه شـريـفـه مـطـلب آيه قبلى را كه مى فرمود: (الذين
احسنوا) تفسير مى كند و مى فرمايد: همينها
هستند كه از گناهان كبيره اجتناب دارند و از فواحش دورى مى كنند، و در عين حال ممكن
هم هست از ايشان سر بزند.
و جـمله (ان ربك واسع المغفرة
) ايشان را تطميع مى كند تا به اميد آمرزش خدا توبه كنند.
(هو اعلم بكم اذ انشاكم من الارض
) - راغب مى گويد: ماده (نشاء)
و (نشاءة )
به مـعـنـاى احـداث چيزى و تربيت آن است . پس بنابر اين ، اين كه فرمود: او شما
را از زمين انـشـاء كـرد، مـعـنـايش اين است كه : او بود كه شما را در آغاز خلقتتان
حالهاى گوناگون مـتحول كرد، از مواد عنصرى زمينتان بگرفت و در آخر به صورت نطفه تان
در آورده ، در داخل رحم ها وارد كرد.
(واذ انـتم اجنة فى بطون امهاتكم
) - كلمه (اجنة
) جمع (جنين
) است ، و اين جمله عـطـف است بر جمله قبلى ، چون بر سر هر دو كلمه اذ
آمده ، و معنايش اين است كه او داناتر بـه شـمـا اسـت ، آن زمـان كه چه و چه بوديد
و اين زمان كه شما جنين هايى در رحم مادران تـان هـسـتـيـد، او مـى دانـد حـقـيـقـت
شـما چيست ، و چه حال و وضعى داريد، و چه اسرارى در نـهـانـتـان هست ، و مال كارتان
به كجا مى انجامد. و جمله (فلا تزكوا
انفسكم ) تفريع بـر هـمـان عـلم خـداسـت ،
مـى فـرمـايـد: وقتى كه خداى تعالى شما را بهتر از هر كس مى شـناسد، و از آغاز
خلقتتان و سرانجام آن باخبر است ، پس ديگر بيهوده خود را به پاكى نستاءييد، و او
بهتر مى داند پاك و با تقوا كيست .
آيات 62 - 33 سوره نجم
افرايت الذى تولى (33) و اعطى قليلا و اكدى (34) اعنده علم الغيب فهويرى (35) ام لم
يـنبا بما فى صحف موسى (36) وابراهيم الذى وفى (37) الا تزر وازرة وزراخرى (38) وان
ليـس للانـسن الا ما سعى (39) وان سعيه سوف يرى (.4) ثم يجزيه الجزاء الاوفى (41) و
ان الى ربك المنتهى (42) و انه هو اضحك و ابكى (43) و انه هو امات و احيا (44)
وانـه خـلق الزوجـين الذكر و الانثى (45) من نطفه اذا تمنى (46) و ان عليه النشاة
الاخرى (47) و انه هو اغنى و اقنى (48) و انه هو رب الشعرى (49) و انه اهلك عادا
الاولى (.5) و ثمودا فما ابقى (51) و قوم نوح من قبل انهم كانوا هم اظلم و اطغى
(52) و المؤ تفكه اهوى (53) فـغـشـيها ما غشى (54) فباى الاء ربك تتمارى (55) هذا
نذير من النذر الاولى (56) ازفـت الازفـه (57) ليـس لهـا مـن دون اللّه كـاشفه (58)
افمن هذا الحديث تعجبون (59) و تضحكون و لا تبكون (.6) و انتم سامدون (61) فاسجدوا
لله و اعبدوا (62).
ترجمه آيات
آيا آن كس را كه از انفاق روى گردان شد مشاهده كردى ؟ (33).
مـخـتـصـرى انـفـاق كـرد و (بـه خـاطـر گفتار رفيقش كه گفت ترك انفاق كردى گناهت به
گردن من ) ترك انفاق نمود (34)
آيا او علم غيب دارد و مى داند (كه رفيقش گناهش را گردن مى گيرد) (35).
يا از آن سفارش ها كه در تورات درباره دادن حق شده باخبر نشده ؟ (36).
و در صحف ابراهيمى كه حق را به حد تمام ادا كرد (37).
و نـمـى دانـد كـه هـيـچ گـنـهـكـارى گـنـاه ديـگـرى را تحمل نمى كند، و به گردن
نمى گيرد؟ (38).
و اين كه انسان به جز كار و تلاشش سرمايه اى ندارد؟ (39).
و اين كه نزد وى سعى خود را خواهد ديد؟ (.4).
و سپس جزاى آن به كاملترين وجهش داده مى شود (41).
و اين كه انتهاى سيرشان به سوى پروردگار تو است (42).
و اين كه او است كه اسباب خنديدن و گريستن را فراهم كرده (43).
و اين كه او است كه مى ميراند و زنده مى كند (44).
و اين كه او است كه جفت نر و ماده را آفريده (45).
از نطفه اى كه در رحم ريخته مى شود (46).
و اين كه بر خداست كه نشاءه آخرت را پديد آورد (47).
و ايـن كـه خـود او اسـت كـه بـا امـوال منقول و غير منقول بندگان خود را بى نياز
مى كند (48).
و اين كه او رب كوكب شعرى است كه بعضى آن را رب خود مى پندارند (49).
و اين كه او نسل پيشين عاد را هلاك كرد (.5).
و ثمود را كه حتى يك نفر از ايشان باقى نگذاشت (51).
و قوم نوح را كه قبل از آنان ، و ستمكارتر و ياغى تر از آنان بودند (52).
و شهرهاى قوم لوط را كه زير و رو كرد و از عذاب آنچه متوجه آنان ساخت (53).
ازهر سو احاطه شان كرد (54).
پس ديگر در كدام يك از نعمت هاى پروردگارت مى توانى ترديد كنى (55 ).
اين پيامبر، بيم رسانى است از سنخ بيم رسانان گذشته (56).
قيامت نزديك شد (57).
و براى آن به غير از خدا پرده بردارى نيست (58).
آيا از اين مطالب تعجب مى كنيد؟ (59).
و مى خنديد و گريه نمى كنيد؟ (.6).
و همچنان سرگرم بازى خود هستيد؟ (61).
پس براى خدا سجده كنيد و به عبادت او بپردازيد (62).
بيان آيات
اشاره به مطالب و محتويات اين قسمت از
سوره مباركه نجم
سـيـاق نـه آيـه از آيـات اول ايـن فـصـل روايـاتـى را كـه در شـاءن نـزول وارد
شـده تـصـديـق مـى كـنـد، در آن روايـات آمـده كـه مـردى از مـسـلمـانـان امـوال
خـود را در راه خـدا انـفـاق كرد، مردم او را سرزنش كردند كه انفاق در راه خدا هم
حدى دارد و او را از فـنـاى مـالش زنـهار داده و از گرفتار شدن به فقر ترساندند، و
به او كـه زيـر بـار نـمـى رفـت گـفـتـنـد: اگـر تـرك انفاق گناه داشت به گردن ما،
آن مرد هم پـذيـرفـت و ديـگـر انـفـاق نـكـرد، و بـه مـنـاسـبـت ايـن واقـعـه آيـات
نـه گـانـه مـذكـور نازل شد.
كـه خـداى سـبحان به طور اشاره به اين داستان متعرض آن شده ، و به منظور بيان حقيقت
مـطـلب در ايـن مـسـاءله مـطـالبـى از صـحـف ابـراهـيـم و مـوسـى نـقـل كـرده ، و
نـيـز حـق صـريـح و پـوسـت كـنـده را در رد ابـاطـيـل مـشـركـين كه در آيات گذشته
بود بيان نموده ، فرمود: آنها مى گويند: اگر ما بـتـها را مى پرستيم براى اين است
كه بتها تمثالهاى فرشتگان است كه دختران خدايند، مـى پـرسـتـيـم تـا مـا را نـزد
خـداى سـبـحـان شـفـاعـت كـنـنـد. آيـات فـصـل قـبـلى هـم بـا روشـن تـريـن بـيـان
ايـن مـسـاله را ابطال كرده بود.
ولى در ايـن آيـات حـق مطلب در مساءله ربوبيت و الوهيت را روشن كرده مى فرمايد:
خلقت و تدبير تنها از آن خدا است ، و تمامى آن به خدا منتهى مى شود، و خداى سبحان
هر چه خلق كـرده و تـدبـيـر نـمـوده طـورى خـلق و تـدبـيـر كـرده كـه نـشـاءه اى
ديـگـر را دنـبـال داشـتـه بـاشـد، تا در آن نشاءه جزاى كافر و مؤ من و مجرم و متقى
را بدهد، و لازمه چـنـيـن خـلقـتـى تـشـريـع ديـن است ، بايد بندگان را به تكاليفى
مكلف كند، و كرده ، و شـاهـدش هـم همين است كه امتهاى گذشته را كه يكى پس از ديگرى
آمدند و زير بار دين و تكاليف او نرفتند هلاك كرد، مانند قوم نوح و عاد و ثمود ومؤ
تفكه .
آنـگـاه بـعـد از نـقل اين داستانها از صحف انبياى گرامى خاطر نشان كرده كه اين
نذير - رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) - هم از همان نذيران امت هاى
گذشته است ، و ايـن كـه قـيـامـت نزديك است ، و سپس در آخر سوره روى سخن را متوجه
به ايشان نموده كه براى خدا سجده و عبادت كنيد.
و ايـن سـوره بـه شهادت سياق آياتش در مكّه نازل شده ، و از جمله آيات برجسته اش
آيه شـريـفـه (و ان الى ربـك المنتهى
)، و آيه شريفه (وان ليس
للانسان الا ما سعى )
است .
بـيـان آيـات مـربـوط به شخصى كه از
انفاق در راه خدا اعراض كرد و دست نگه داشت
ا فرايت الذى
تولى و اعطى قليلا و اكدى
|
كلمه (تولى
) (با ياء كه مصدر فعل تولى ، با الف ، است ) به معناى اعراض است ، و
مـراد از آن در ايـنـجـا بـقـريـنـه آيـه بـعـدى اعـراض از انـفـاق در راه خـداسـت
، و كلمه
(اعـطـاء)
بـه مـعـنـاى انـفـاق و كـلمـه (اكـداء)
- مـصـدر فـعـل اكـدى - بـه مـعـنـاى قـطـع اعـطـا و ترك انفاق است ، و حرف فاء كه
بر سر جمله
(افـرايت )
در آمده به خاطر همان مطلبى است كه قبلا خاطرنشان ساختيم و گفتيم آيات ايـن فـصـل
فـرع و نتيجه گيرى از آيات فصل قبلى است . و معناى آيه مورد بحث اين است كـه : بـه
مـن خـبـرده از آن كـسـى كـه ازاعـراض كـرد، و مال اندكى انفاق نموده و ديگر از
انفاق دست برداشت .
|