تفسير الميزان جلد ۱۷
سوره‏های فاطر ، يس ، صافات ، ص ، زمر ، مؤ من و فصّلت

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۵ -


اشاره به سنت الهى درباره نصرت رسولان و عدم آن از جانب خداوند


و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك ...



اين آيه كيفيت نصرت مزبور در آيه قبل را چنين بيان مى كند كه : خداى تعالى زمام امر آن نـصرت را - كه آيه (و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يـظـلمـون ) آن را سـنـت خـدا مـعـرفـى مـى كـنـد كـه بـه مـنـظـور داورى بـيـن هـر رسـول و امـتـش و بـه مـنـظـور پـيـروز كـردن حـق بـر بـاطـل نـازل مـى كـنـد - بـه دسـت هـيـچ رسـولى از رسـولان قبل از تو نسپرد، بلكه هر پيغمبرى كه خود خدا مى خواست از آن نصرت بهره مند مى كرد و حـال تـو نيز مانند حال ساير انبيا است ، ممكن است ما به تو اذن بدهيم كه آن نصرت را بـيـاورى و در نـتـيـجـه گـوشـه اى از آن عـذابـهـا كـه بـه كـفـار وعـده داديـم بـر كـفـار نـازل كـنـى و خـودت هـم آن را بـبـيـنـى و مـمـكـن هـم هـسـت قـبـل از نـزول چـنـيـن عـذابـى بـر كـفـار، مـا جـان تـو را بـگـيـريـم ، ولى بـه هـر حـال ايـن مـسـلم اسـت كـه امـر خـدا وقـتـى بـيـايد، در بين آنان به حق داورى مى كند و در آن صورت پيروان باطل زيانكار خواهند بود. اين آن معنايى است كه سياق به آيه مى دهد.
پس آيه مورد بحث مى خواهد اشاره كند به سنت جاريهاى از خداى تعالى كه در آخر سوره متعرض آن مى شود.
(و مـا كـان لرسـول ان يـاتـى باية الا باذن اللّه ...) - كلمه (آيت ) هر چند اعم از مـعـجـزه اى اسـت كـه يـك پـيـامبر براى تاءييد رسالت خود مى آورد بلاهايى كه خدا به مـنـظـور نصرت دادن به حق و داورى عملى بين هر پيامبر و امتش مى فرستد و ليكن در آيه مورد بحث - به طورى كه از سياق استفاده كردهايم - منظور قسم دوم است .
(فـاذا جـاء امـر اللّه قضى بالحق و خسر هنالك المبطلون ) - يعنى و چون امر خدا به عـذاب صـادر شـود، بـه حـق داورى مـى شـود، يـعـنـى حـق را غـالب و بـاطـل را رسـوا مـى كـنـد و در ايـن هـنـگـام اسـت كـه افـرادى كـه بـه بـاطـل تـمـسـك مـى كـرده اند زيانكار مى شوند، هم در دنيا و هم در آخرت ، اما در دنيا دچار هلاكت مى گردند، و اما در آخرت به عذاب دائم مبتلا مى شوند.
بـعـضى از مفسرين به اين آيه شريفه استدلال كرده اند بر اينكه : بعضى از پيغمبران بـوده انـد كـه داسـتـانـشـان در قـرآن نـيـامـده . و ليـكـن ايـن اسـتـدلال درسـت نـيـسـت ، زيـرا آيـه شـريـفـه در مـكـه نـازل شـده و بـيـش از ايـن دلالت نـدارد كه تا اين تاريخ ، سرگذشت بعضى از انبيا را بـرايـت شـرح نـداده ايـم ، ولى در سـوره نـسـاء كـه بـعـد از سوره مورد بحث و در مدينه نـازل شـده ، مـى فـرمـايـد: (و رسـلا قـد قـصـصـنـاهـم عـليـك مـن قـبـل و رسـلا لم نـقـصـصـهم عليك ) يعنى سرگذشت پيغمبرانى را قبلا برايت گفتيم و بـعـضـى ديـگر را نگفتيم ، و به همين جهت مى بينيم در سوره هايى كه بعد از سوره نساء نازل شده ، نام هيچ يك از انبيايى كه نامشان در قرآن آمده برده نشده (و خلاصه اينكه آيه مورد بحث دلالتى بر اين مدعا ندارد، ولى آيه سوره نساء اين دلالت را دارد).
و در مـجـمـع البـيـان اسـت كـه از على (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خداى تعالى پيغمبرى سياه چهره مبعوث كرد و داستان او را در قرآن براى ما بيان نفرمود.
و نـيـز الدر المـنثور، نظير اين معنا را از تفسير اءوسط طبرانى ، و از ابن مردويه ، از آن جناب روايت كرده .
آيات 85 - 79 سوره مؤ من


اللّه الّذى جـعـل لكـم الانـعـم لتـركـبـوا مـنـهـا و منها تاكلون (79) و لكم فيها منافع و لتـبـلغـوا عـليها حاجة فى صدوركم و عليها و على الفلك تحملون (80) و يريكم اياته فـاى آيـات اللّه تنكرون (81) افلم يسيروا فى الاءرض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين من قـبـلهـم كـانـوا اكـثـر مـنهم و اشد قوة و اثارا فى الاءرض فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون (82) فـلمـا جـاءتـهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (83) فلما راوا باءسنا قالوا امنا باللّه وحده و كفرنا بما كنا به مشركين (84) فـلم يـك يـنـفعهم ايمانهم لما راوا باءسنا سنت اللّه التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون (85).



ترجمه آيات
خدا همان كسى است كه چارپايان را برايتان خلق كرد تا بر بعضى از آنها سوار شده و از بعضى ديگر آنها بخوريد (79).
و در آنـهـا مـنـافـع بسيار هست . و اينكه با سوار شدن و بار كردن بنه خود بر آنها به مـقـاصـدى كـه داريـد بـرسـيـد و بـر آنـهـا و بـر كـشـتـيـهـا حمل شويد (80).
و او همواره آيات خود را به شما نشان مى دهد؛ كدام يك از آيات او را مى توانيد انكار كنيد (81).
آيـا ايـن مـردم در زمـيـن هـيـچ سـيـر نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد عـاقـبـت آنـهـا كـه قـبـل از ايـشان بودند چه شد؟ با اينكه عددشان بيش از اينها و نيرويشان قويتر از اينها بود و آثار بيشترى در زمين داشتند و عملكردشان هيچ سودى به حالشان نكرد (82).
آنـهـا نـيـز هـر وقـت رسـولانشان معجزات روشن مى آوردند گوششان بدهكار نبود خشنود و سرگرم دانش خود بودند و در نتيجه اثر استهزايشان گريبانشان را گرفت (83).
پـس هـمـيـن كه عذاب ما را بديدند گفتند ما تنها به خدا ايمان آورده و به آنچه شريك خدا مى پنداشتيم كفر مى ورزيم (84).
ولى ايـمـانشان بعد از ديدن عذاب ما هرگز سودى به حالشان نداشت اين خود سنتى است از خـدا كـه هـمـواره در بـنـدگـانش جريان دارد در اينجاست كه كافران زيانكار مى شوند (85).
بيان آيات
در ايـن آيات براى چندمين بار به ذكر پاره اى از آيات و ادله توحيد برگشت نموده مردم را بـه عـبـرت گـيرى از حال امتهاى گذشته ، كه هلاك شده اند و از سنتى كه در بين آنها جارى ساخته ، ارجاع مى دهد. و آن سنت اين است كه نخست در بين هر امتى رسولى مبعوث مى كـند و سپس بين آن رسول و امتش قضاء ميراند و آن قضاء بالاخره به خسران كفار از آنان منجر مى شود و در اينجا سوره خاتمه مى يابد.
اشاره اى به منافع چهارپايان و هدف از خلقت آنها


اللّه الّذى جعل لكم الانعام لتركبوا منها و منها تاكلون



خداى سبحان از بين همه چيزهايى كه آدميان در زندگى از آن منتفع مى شوند، و تدبير امر انـسـانـهـا بـدانـهـا بـسـتـگـى دارد، چـارپايان را نام مى برد كه مراد از آن شتر و گاو و گوسفند است ، هر چند كه بعضى گفته اند: مراد از آن در اينجا تنها شتر است .
(جـعـل لكـم الانـعـام لتـركـبـوا مـنـهـا و مـنـهـا تـاكـلون ) - (جـعـل ) در اينجا به معناى آفريدن و يا مسخر كردن است . و لام در جمله (لتركبوا) لام غرض است . و حرف (من ) براى تبعيض است . و معناى آيه اين است كه : خداى سبحان براى خاطر شما چارپايان را بيافريد، (و چارپايان را براى شما مسخر كرد). غرض از ايـن خـلقـت و يـا تسخير اين است كه شما بر بعضى از آنها مانند يك قسم از شتران سوار شويد و از شير بعضى ديگر مانند قسمى از شتر و گاو و گوسفند بخوريد.


و لكم فيها منافع ...



يـعـنـى بـراى شـمـا در آنها منافعى است ، مانند: شير، پشم ، كرك ، مو، پوست ، و ساير منافعشان .
(و لتـبـلغـوا عـليها حاجة فى صدوركم ) - يعنى و غرض ديگر از خلقت آنها اين است كه بر پشت آنها سوار شويد و به مقاصد و حاجتهايى كه در سينه داريد برسيد.
(و عـليـها و على الفلك تحملون ) - اين جمله كنايه است از وسيله پيمودن بيابانها و درياها كه بيابانها را با شتران مى پيمايند و درياها را با كشتى .


و يريكم اياته فاى ايات اللّه تنكرون



مـعـنـاى نـشـان دادن خـدا آيات خود را، در تفسير اوائل اين سوره گذشت . و گويا جمله (و يـريـكـم آيـاتـه ) مـنـظور اصلى نيست تا مستلزم تكرار باشد، بلكه منظور زمينه چينى بوده براى توبيخ كفار، كه مى فرمايد: (اى ايات اللّه تنكرون كدام يك از آيات خدا را انكار مى كنيد) يعنى كدام يك از اين آيات را كه خدا به شما نشان داده و به چشم خود مى بـيـنـيد و بيان ما را درباره آن مى شنويد، انكار مى كنيد؟ انكارى كه بهانه باشد براى اعراض از توحيد خدا.


فلم يسيروا فى الاءرض فينظروا...



اين آيه شريفه مشركين را ملامت مى كند و آنان را به سرگذشت امتهاى سابق و سنت قضاى الهـى كـه در آن امـتـهـا جـريـان داشـت تـوجـه مـى دهـد . و نـظـيـر ايـن آيـه در اوائل سـوره نـيز گذشت و گويا غرض از آن در آنجا اين بوده كه براى آنها روشن سازد كـه خـدا هر يك از آن امتها را به گناهانشان بگرفت ، چون هر وقت پيغمبرشان با معجزات بـه سـويـشـان آمـدنـد، كـفـر ورزيـدنـد و بـه هـمـيـن جـهـت در آنـجـا دنبال آيه فرمود: (فاخذهم اللّه بذنوبهم خدا ايشان را به گناهانشان بگرفت ) ولى در ايـنـجـا غـرض ايـن بوده كه براى مشركين روشن كند كه آنچه در زندگى به دست مى آورند، بى نيازشان نمى كند و از عذاب خدا جلوگيرى نمى نمايد، نه آن خوشحاليها كه از دانش خود دارند و نه توبه شان و ندامتشان از آنچه كه كرده اند.
و اگر در ابتداى آيه مورد بحث (فاء) تفريع آورد، براى اين است كه آيه را بر جمله آخر آيه قبلى كه مى فرمود: (فاى ايات اللّه تنكرون ) تفريع كرده باشد، يعنى اين را فـرع و نـتـيـجه آن قرار داده باشد. و اگر از خطاب در جمله قبلى (تنكرون ) به غيبت ( فلم يسيروا) التفات كرد، براى اين است كه بفهماند مردمى كه از آيات او رو بگردانند و آن را انـكـار كـنـنـد، قـابـل آن نـيـسـتـنـد كـه مـورد خطاب ما واقع شوند، لذا گويا از آنان رويگردانيد و متوجه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرديد.
و گـويـا فـرمـوده : وقـتـى آيـات خـداى تـعـالى ظـاهـر و روشـن اسـت ، ديـگـر قـابـل انـكـار نـيـسـت ، و از جـمله آنها يكى آن آياتى است كه در آثار گذشتگان هست و به زبـان بيزبانى از هلاكت صاحبانش خبر مى دهد، و اين مردم آن آثار را ديدهاند، ولى در آن به نظر عبرت نمى نگرند تا بفهمند گذشتگان با اينكه قويتر از ايشان بودند، هم از نـظـر مـقـدار و هم از جهت كيفيت ، مع ذلك قدرتشان و فرحى كه از علم و قدرت خود داشتند، سودى به حالشان نداد.
مـــعـــنـــاى جـــمـــله (فـــرحـــوا بـــمـــا عـــنـــدهـــم مـــن العـــلم ) كـــه عـــكـــسالعـمـل كـفـار بـرخـوردار از عـلوم مـادى را در مقابل دعوت پيامبران الهى حكايت مى كند


فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم ...



ضـمـيـرهـاى هـفـتـگـانـه جـمـع كـه در ايـن آيـه اسـت ، هـمـه بـه اقـوام قـبـل از مـشـركـيـن مـعـاصـر رسـول خـدا برمى گردد. مراد از جمله (بما عندهم من العلم ) اطلاعاتى است كه از زينت زندگى دنيا و فنون تدبيرى است كه براى به دست آوردن آن داشـتـنـد، و خـداى سـبـحـان ايـن فـنـون تـدبـيـر را علم ناميده ، تا بفهماند غير از آن علمى نداشتند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخرة هـم غافلون ) و نيز فرموده : (فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا ذلك مبلغهم من العلم ).
و مـراد از فـرحـشـان از عـلمى كه دارند، غرور و خودپسندى ناشى از زرنگى و علم ظاهرى اسـت كـه در اداره زنـدگـى خـود دارنـد. و خـودبـاخـتـگـى در مـقـابـل ايـن اطـلاعـات و زرنـگـيها، باعث شد كه از معارف حقيقى كه به وسيله رسولان خدا عرضه مى شود، اعراض كنند و آن را چيزى به حساب نياورند و مسخره كنند و به همين جهت دنبال جمله (و فرحوا بما عندهم من العلم ) فرمود: (و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ).
و در مـعـنـاى جـمـله (فـرحـوا بـمـا عـنـدهـم مـن العـلم ) اقوال ديگرى نيز هست :
يـكـى اينكه : مراد از (بما عندهم من العلم ) عقايد فاسد و آراى باطلى است كه داشتند و آن را از نـادانـى عـلم نـامـيـدنـد، و بـه هـمـان عـقـايـد و آراى بـاطل خوشحالى مى كردند و بدين جهت علم انبيا را تحقير مى نمودند. ولى خواننده عزيز خـودش مـتـوجه است ، كه اين مفسر تصويرى براى آيه كرده كه هيچ دليلى بر آن دلالت نمى كند.
يـكى ديگر اينكه : مراد از علم ، علوم فلسفه يونان و دهرى مسلكان است كه دارندگان اين علوم وقتى وحى آسمانى و معارف نبوى را مى شنيدند، اظهار بى اعتنايى مى كردند و به علم خود مى باليدند. اين تفسير هم مانند تفسير قبلى است ، به اضافه اينكه با احدى از امتهاى گذشته كه قرآن كريم در اين آيات سرگذشتشان را بيان مى كند تطبيق نمى كند، چون نه امت نوح از فلاسفه يونان و دهرى مسلك بودند و نه قوم عاد، نه قوم ثمود و نه قوم ابراهيم ، و لوط و شعيب و سايرين .
يـكـى ديـگـر ايـنـكـه : اصـل مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : وقـتـى رسـول هـر امـتـى بـا بـيـنـات مـى آمـد، از آمـدن عـلم انـبـيـا خوشحال نمى شدند، چيزى كه هست به جاى اين عبارت فرموده : (از جهلى كه خود داشتند خـوشـحـالى مـى كـردنـد)، و سـپـس از بـاب طـعـنـه و تـعـريـض بـه جـاى كـلمـه (جـهـل )، عـلم را آورد و فـرمود: (فرحوا بما عندهم من العلم ). و اين تفسير علاوه بر ايـنـكـه روبـراه نـيـسـت و از فـهـم دور اسـت ، اشـكـال وجـه اول هم بر آن وارد است .
يـكـى ديـگـر اينكه : ضمير در (فرحوا) به كفار و ضمير در (عندهم ) به رسولان بـر مـى گـردد و مـعـنـاى آن اين است كه : كفار به علمى كه نزد انبيا بود، خوشحالى مى كـردنـد، يـعـنـى خـنـده و مـسـخـره مـى نـمـودنـد. اشـكـال ايـن وجـه ايـن اسـت كـه لازمـه آن مـخـتـل شـدن ضـمـيـرهـايـى اسـت كـه هـمـه در يـك سـيـاق قـرار دارنـد، مـثـل ايـنـكـه عـبـارت عـوام بـه علمى كه داشتند خوشحالى مى كردند را معنا كنيم به اينكه (عـوام بـه عـلمـى كه علما داشتند به عنوان مسخرگى خوشحالى مى كردند). علاوه بر اين خنده و مسخرگى كردن خودش واژه مخصوص دارد، و معنا ندارد واژه (فرح خوشحالى ) را در آن بـه كـار بـگـيـرد، و بـه فـرضـى هـم بـه خـاطـر جـهـاتـى استعمال كنند، بايد قرينه اى در كلام بياورند و در آيه چنين قرينه اى نيست .
يـكـى ديـگـر ايـن اسـت كـه : دو ضـمـيـر در (فـرحـوا) و در (عـنـدهـم ) بـه رسـل بـرمـى گردد و معناى آيه اين است كه : رسولان وقتى به سر وقت قوم خود آمدند و ديـدنـد كـه چـقدر جاهلند و تا چه حدى بر كفر وجود خود پافشارى دارند و نيز از همين جا فـهـمـيـدنـد كـه چـه عـاقـبـت بـدى در پـى دارنـد، شـكـر خـدا را كـردنـد كـه مـثـل ايـشـان نـيـسـتـنـد و بـه عـلمـى كـه خـود داشـتـنـد آنـهـم عـلم بـه حـق خوشحال گشتند.
اشـكـال ايـن وجـه آن است كه سياق آيات بهترين شاهد است بر اينكه اين آيه در مقام بيان حال كفار است ، نه حال انبيا و مى خواهد بفرمايد: كفار بعد از آنكه انبيا به سراغشان مى رفـتـنـد ، چـه عـكـس العـمـلى از خود نشان مى دادند و چگونه در اثر نپذيرفتن دعوت انبيا كارشان به نزول عذاب كشيده شد و بعد از آمدن عذاب ديگر ايمان سودى برايشان نداشت .
ايـن سـيـاق چـه ربـطـى دارد بـه ايـنـكـه انـبـيـا در مـقـايـسـه وضـع خـود بـا وضـع مـردم خـوشـحـال مـى شدند از اينكه علوم حقه اى دارند. علاوه بر اين لازمه اين وجه نيز اين است كه مرجع ضميرهاى يك سياق ، مختلف شود.


فلما راوا باءسنا قالوا امنا باللّه وحده و كفرنا بما كنا به مشركين



كلمه (باءس ) به معناى شدت عذاب است . و بقيه الفاظ آيه تفسير نمى خواهد.
(فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باءسنا...)
و سـود نـبخشيدن ايمان بعد از ديدن عذاب ، براى اين است كه چنين ايمانى اختيارى نيست و ارزشى ندارد.
(سـنـت اللّه التـى قد خلت فى عباده ) - يعنى آن سنتى كه خداى تعالى در گذشته در بـيـن بـنـدگـانـش بـاب كـرده ، ايـن اسـت كـه تـوبـه بـعـد از ديـدن عـذاب را قبول نكند. (و خسر هنالك الكافرون )، اينجاست كه كفار زيانكار مى شوند.
سوره فصّلت ، مكى است و پنجاه و چهار آيه دارد (54)
سوره فصلت آيات 12 - 1


بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم حم (1) تنزيل من الرحمن الرحيم (2) كتاب فصّلت اياته قـرانـا عـربـيـا لقـوم يـعلمون (3) بشيرا و نذيرا فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون (4) و قـالوا قـلوبـنـا فـى اكـنـة مـمـا تـدعـونـا اليـه و فـى اذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل اننا عاملون (5) قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله وحد فاستقيموا اليه و اسـتغفروه و ويل للمشركين (6) الّذين لا يوتون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون (7) ان الّذيـن امـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات لهـم اجـر غـيـر مـمـنـون (8) قـل ائنـكـم لتـكفرون بالّذى خلق الاءرض فى يومين و تجعلون له اندادا ذلك رب العالمين (9) و جـعـل فـيها روسى من فوقها و برك فيها و قدر فيها اقوتها فى اربعة ايام سواء للسـائليـن (10) ثـم اسـتـوى الى السـمـاء و هـى دخـان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين (11) فقضئهن سبع سموات فى يـومـيـن و اوحـى فـى كـل سـمـاء امـرها و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم (12).



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان رحيم حم (1).
اين كتاب نازل شده از ناحيه رحمان رحيم است (2).
كتابى است كه آياتش از يكديگر جداست كتابى است خواندنى عربى براى مردمى كه علم داشته باشند (3).
در حـالى كـه بـشـارت ده و بـيـم رسـان اسـت و در عـيـن حال بيشترشان از آن رويگردانيده در نتيجه آن را نمى شنوند (4).
مـى گـويـند دلهاى ما از پذيرفتن آنچه ما را به سويش مى خوانيد در غلافهايى روى هم اسـت و در گوشهايمان سنگينى است و بين ما و تو حجابى است تو كار خود كن كه ما نيز كار خود خواهيم كرد (5).
بـگـو مـن تـنـهـا بـشـرى هـستم مثل شما با اين فرق كه به من وحى مى شود كه معبود شما معبودى است يكتا پس همه يك صدا به سويش ‍ رو كنيد و از شركى كه به وى ورزيده ايد استغفار كنيد و واى به حال آنان كه شرك مى ورزند (6).
همانهايى كه زكات نمى دهند و نسبت به آخرت كافرند (7).
در مـقـابل كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند اجرى دارند كه هرگز قطع نمى شود (8).
بـگـو راسـتـى شـمـا بـه خدايى كفر مى ورزيد كه زمين را در دو روز خلق كرد و براى او شريك ها قايل مى شويد با اينكه اين خدا رب تمامى عوالم است ؟ (9).
و در زمين كوههاى ريشه دار قرار داد كه قسمت بيرونى اش سر به آسمان كشيده و نيز در زمـيـن آنـچـه قوت و رزق هست در چهار فصل پديد آورده قوت و رزقى كه كفاف همه روزى خواران را بدهد (10).
سپس بر آسمان كه در آن هنگام دودى بود بپرداخت و آنگاه به هر دو فرمود: چه بخواهيد و چه نخواهيد بايد تحت فرمان درآييد گفتند به طوع و رغبت تحت فرمانيم (11).
پـس آسـمـانـهـا را هـفت عدد قرار داد آنهم در دو روز و امر هر آسمانى را در آن وحى كرد و ما آسمان دنيا را به فانوسهايى زينت داديم ستارگانى كه هم زينت آسمانند و هم حافظ آن ، اين است تقدير خدايى كه عزيز و داناست (12).
بيان آيات
غرض اصلى اين سوره مباركه
ايـن سـوره پـيـرامـون اعـراض كـفـار از كـتـابـى كـه بـر آنـان نازل شده ، يعنى از قرآن كريم ، سخن مى گويد. غرض اصلى سوره اين است و به همين جـهـت مـلاحـظـه مـى كـنـيـد كه يك قسمت از اين سوره درباره همين مساله است ، از همان ابتداى سـوره ايـن مـعـنـا را خـاطـرنشان مى سازد، و بعد از هر چند آيه يك بار همان را متعرض مى شـود. بـراى ايـنـكه اولين آيه آن آيه (تنزيل من الرحمن الرحيم ...) است ، كه تا شش آيه مساله انكار كتاب را دنبال مى كند،
سـپـس در آيـه (26) مـجـددا هـمـيـن مـطـلب را مـتـذكـر شـده مـى فـرمـايـد: (و قـال الّذيـن كـفـروا لا تـسـمعوا لهذا القرآن ...) و براى نوبت سوم در آيه (40) همين مـطـلب را از سـر گـرفـتـه ، مـى فرمايد: (ان الّذين يلحدون فى اياتنا لا يخفون علينا ...) و دنـبـالش مـى فرمايد: (ان الّذين كفروا بالذكر لما جاءهم ...) و در اواخر سوره بـاز سـخـن از خـدايـى بـودن قـرآن نـمـوده ، مـى فـرمـايـد: (قل ارايتم ان كان من عند اللّه ثم كفرتم به ...).
و لازمـه اعراض مشركين از كتاب خدا انكار اصول سه گانه دين است كه اساس دعوت حقه اسـلام را تـشـكـيـل مى دهد، و آن عبارت است از وحدانيت خدا، نبوت خاتم الانبياء (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )، و مـعـاد، و چـون چـنـيـن لازمـه اى در كـار بـود، لذا دربـاره ايـن سـه اصل مفصل سخن مى گويد، و در ضمن بشارت و انذار مى دهد.
و بـه طـورى كـه از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود ايـن سـوره در اوايل بعثت نازل شده و مضامين آياتش نيز بر اين معنا دلالت دارد، پس در نتيجه اين سوره مكى خواهد بود.
نكته اى كه از جمله (تنزيل من الرحمن الرحيم ) استفاده مى شود


حم تنزيل من الرحمن الرحيم



كـلمـه (تـنـزيـل ) خـبـر است براى مبتدايى كه حذف شده و اين كلمه هر چند مصدر است ، ولى بـه مـعـنـاى اسـم مـفـعـول اسـت ، در نـتـيـجـه تـقـديـر آيـه ايـن مـى شـود: (هـذا منزل من الرحمن الرحيم اين كتاب نازل شده از ناحيه رحمان رحيم است ). و اگر از بين همه اسماء و صفات خدا نام دو صفت (رحمان ) و (رحيم ) را برد، كه اولى رحمت عامه خدا را حـكـايـت مى كند كه شامل مؤ من و كافر هر دو مى شود و دومى از رحمت خاصه خدا خبر مى دهـد كـه تـنـهـا شـامـل مـؤ مـنـيـن اسـت ، بـه ايـن مـنـظـور اسـت كـه اشـاره كـند به اينكه اين تنزيل مايه اصلاح دنياى مردم است ، همچنان كه مايه اصلاح آخرتشان است .


كتاب فصلت اياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون



ايـن آيـه خـبـرى اسـت بـعـد از خـبـر قـبـلى ، يـعـنـى بـعـد از كـلمـه (تنزيل ).
معناى تفضيل قرآن
و كـلمـه (فـصـلت ) از مـصـدر (تـفـصـيـل ) اسـت كـه در مـقـابـل كـلمـه (احـكـام ) و كـلمـه (اجـمـال ) اسـت . و مـراد از تـفـصـيـل آيـات قـرآن اين است كه ابعاض و اجزاى آن را از يكديگر جدا و متمايز كند، به اينكه آن را آن قدر نازل و در خور فهم شنونده كند كه شنونده عارف به اسلوبهاى كلام بتواند معانى آن را بفهمد و مقاصدش را تعقل كند، همچنان كه آيه (كتاب احكمت اياته ثم فـصـلت مـن لدن حـكيم خبير) و نيز آيه (و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) به آن اشاره دارند.
تـــوضـــيـــحـــى راجـع بـه عـربـى بـودن قرآن و جهانى و عمومى بودن دعوت خاتم الانبياء(صلى الله عليه و آله )
و جـمـله (قـرآنـا عربيا) حال از كتاب و يا از كلمه (آياته ) مى باشد. و لام در جمله (لقـوم يـعـلمـون ) لام تـعـليـل و يـا اخـتـصـاص اسـت . و مـفـعـول (يـعـلمـون ) يـا حـذف شـده و تـقديرش (لقوم يعلمون معانيه ) است ، يعنى كـتـابـى اسـت كـه آيـاتش مفصل شده براى مردمى كه معانى آن را مى دانند، چون زبانشان هـمـان زبـانـى اسـت كـه قـرآن با آن نازل شده ، يعنى زبانشان عربى است . ممكن هم هست اصلا مفعول آن متروك شده و معنايش (براى مردمى داراى علم باشد).
لازمـه مـعـنـاى اول اين است كه عربى نازل شدن قرآن براى آن باشد كه نژاد عرب مورد اعـتـنـا بـوده انـد، همچنان كه آيه (و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت اياته اعـجـمـى و عـربـى ) و نـيـز قـريـب به آن آيه (و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراه عـليـهم ما كانوا به مؤ منين ) بدين معنا اشعار دارد. در اينجا ممكن است كسى بپرسد: اگر مـعـنـاى آيـه ايـن بـاشـد، آيـا با عموم دعوت خاتم الانبياء (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـنافات پيدا نمى كند؟ مى گوييم : نه ، زيرا دعوت آن جناب هر چند جهانى بوده و ليكن مـرحـله بـه مـرحـله صـورت مـى گرفته ، اولين دعوتى كه كرد دعوت مردم در مراسم حج بـود كـه بـا انـكـار شديد مشركين مواجه شد. آنگاه از آن به بعد مدتى به طور سرى و پنهانى دعوت كرد، و در مرحله سوم ماءمور شد عشيره و نزديكان خود را دعوت كند، همچنان كـه آيـه شريفه (و انذر عشيرتك الاقربين ) بدان اشاره دارد. و در مرحله چهارم ماءمور شـد هـمـه قومش را دعوت كند، همچنان كه آيه (فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشركين ) به آن اشاره دارد.
و در مـرحـله پـنـجـم ، مـاءمـور شـد بـه دعـوت عـمـوم مـردم كـه آيـه (قـل يا ايها الناس انى رسول اللّه اليكم جميعا) و نيز آيه (و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ )، به آن اشاره دارند.
علاوه بر اين ، اين معنا از مسلمات تاريخ است كه يكى از گروندگان به آن جناب سلمان فـارسـى اسـت كـه ايـرانـى بـوده ، يـكـى ديـگـر بـلال بـوده كـه اهـل حـبشه بوده است و يكى صهيب بوده كه اهل روم آن روز بوده . و نيز اين هم مسلم است كه آن جناب يهوديان را هم دعوت مى كرده و وقايعى كه بين آن جناب و يهوديان اتفاق افتاده مـعـروف اسـت . و نـيـز اين مسلم است كه آن جناب به پادشاهان ايران ، مصر، حبشه ، و روم نامه نوشته و همه را به اسلام دعوت كرده ، همه اين شواهد دلالت دارد بر اينكه دعوت آن جناب جهانى و عمومى بوده است .


بشيرا و نذيرا فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون



دو كـلمـه (بـشـيـرا) و (نـذيـرا) دو حال از كتاب در آيه قبلى است . و مراد از نشنيدن بـيـشـتـر مـردم ، بـه قـريـنـه ايـنـكـه فـرمـود: (فـاعـرض )، نـشـنـيـدن بـه سـمـع قبول است ، نه اينكه گوششان نمى شنيده .
مقصود كفار از اينكه گفتند (قلوبنا فى الكنة مما تدعونا اليه ....)


و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه ...



راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (اءكـنه ) از كلمه (كن ) گرفته شده و اين كلمه به معناى ظـرفـى است كه چيزى در آن حفظ و نگهدارى شود. و نيز مى گويد: (كنان ) به معناى روپـوشـى اسـت كـه چيزى در زير آن نهفته شود، و جمع آن (اكنه ) مى آيد: همچنان كه جـمـع كـلمه (غطاء)، (اغطيه ) مى آيد، و در قرآن آمده ، آنجا كه فرموده : (و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه ).
و بـنـابـراين جمله (قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه )، كنايه اى خواهد بود از اينكه دلهـاى مـا وضـعى به خود گرفته كه به هيچ وجه دعوتت به دين توحيد را نمى فهمد، مثل اينكه با روپوشهايى پوشيده شده كه هيچ منفذى براى راه يافتن و رخنه كردن چيزى از خارج در آن نمانده است .
(و فـى آذاننا وقر) - يعنى در گوشه اى ما سنگينى و كرى پيدا شده ، ديگر گوش مـا از دعـوت تـو چيزى نمى شنود. (و من بيننا و بينك حجاب )، يعنى بين ما و تو پرده اى اسـت كـه نـمـى گـذارد ما به سويت آييم . پس ما در هيچ يك از خواسته هاى تو با تو جمع نمى شويم .
كـفـار بـا ايـن اعـلام خـود آن جـنـاب را از قـبول دعوتش به كلى ماءيوس كردند، چون بار اول گفتند: دلهاى ما در ظرفى پنهان شده كه ديگر هيچ دعوتى در آن رخنه نمى كند تا ما آن را بفهميم . و بار دوم گفتند: راههاى ورود دعوت تو به دلهاى ما كه دو گوش ما باشد بـسـته شده ، و هيچ انذار و بشارتى در آن نفوذ نمى نمايد. و نوبت سوم گفتند: بين ما و تو حجاب و حائلى است كه نمى گذارد ما و تو يكجا و بر سر يك مساءله جمع شويم . و اين خود ماءيوس كردن به تمام معنا است .
(فـاعـمـل انـنـا عـامـلون ) - ايـن جـمـله تـفـريـع و نـتـيـجـه گـيـرى از جـمـله هـاى قـبـل اسـت ، و بويى هم از تهديد مى دهد، و بنابراين معنايش اين مى شود: وقتى هيچ راهى بـراى تـفـاهـم بـيـن مـا و تو نمانده ، ناگزير تو هر چه مى توانى بكن و اعتقادات ما را بـاطـل بـسـاز مـا هـم هـر تـلاشـى كـه داريـم بـراى ابطال دعوت تو مى كنيم .
بـعـضـى از مـفـسـريـن در مـعـنـاى ايـن جـمـله گـفـتـه انـد: تـو بـر ديـن خـودت عـمـل كن ، ما هم بر طبق دين خود عمل خواهيم كرد. بعضى ديگر هم گفته اند: معنايش اين است كـه تـو در هـلاك مـا بـكـوش ، مـا هـم در نـابـودى تـو مـى كـوشـيـم . ولى ايـن دو قول خالى از بعد و دورى از ذهن نمى باشد.
پاسخ به سخن فوق الذكر مشركين


قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه و استغفروه



ايـن آيـه شـريـفـه - بـه طـورى كه از سياق برمى آيد - در مقام پاسخ گويى از اين سـخـن ايـشـان اسـت كـه گـفـتـنـد: (قـلوبـنـا فـى اكـنـة مـمـا تـدعـونـا اليـه ) و حـاصـل جواب اين است كه : اى پيامبر به ايشان بگو من بشرى هستم مانند شما كه در بين شـمـا معاشرت مى كنم ، آن طور كه خود شما با يكديگر معاشرت مى كنيد و با شما سخن مـى گـويـم ، آن طور كه خود شما با يكديگر گفتگو مى كنيد، پس من جنس ديگرى مخالف جـنـس شـمـا از قـبـيـل فـرشـتـه نـيـسـتـم ، تـا بـيـن مـن و شـمـا حـايـل و حـجـابـى باشد و يا سخنم به گوش شما نرسد و يا كلامم به دلهاى شما وارد نـشـود. تـنـهـا تـفـاوت مـن بـا شما اين است كه به من وحى مى شود و آنچه من به شما مى گويم و شما را به سوى آن دعوت مى نمايم ، وحيى است كه به من مى شود و آن اين است كـه مـعـبـود شـمـا آن مـعـبـودى كـه سـزاوار پـرسـتـش بـاشـد يـكى است ، نه آلهه متفرق و گوناگون .
(فاستقيموا اليه و استغفروه ) - يعنى حال كه به جز يك اله بى شريك وجود ندارد، پـس بـه تـوحـيـد او قـيـام كـنـيـد، و شـركـا را از او نـفـى نماييد و از او نسبت به شرك و گناهانى كه تا كنون مرتكب شده ايد طلب مغفرت نماييد.
انفاق نكردن مال ، و كفر به معاد، دو صفت از اخص صفات مشركين


و ويل للمشركين الّذين لا يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون



ايـن آيـه شـريـفـه مـشـركـيـن را كـه بـراى خـدا شـركـايـى اثـبـات مـى كـردنـد و قـائل بـه يـگـانـگـى او نـبـودند، تهديد مى كند و آنان را به دو صفت از اخص صفاتشان توصيف مى كند: يكى اينكه زكات نمى دهند و يكى هم اينكه به آخرت كفر مى ورزند.
و مراد از (دادن زكات ) مطلق انفاق مال در راه خدا به فقراء و مساكين است ، براى اينكه زكـات بـه مـعـنـاى صدقه واجبى كه از احكام اسلام است آن روز يعنى در روزهايى كه اين سـوره نـازل مى شد واجب نشده بود، چون سوره مورد بحث از قديمى ترين سوره هاى مكى است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از (دادن زكـات ) تزكيه نفس ، و تطهير آن از پـليـديهاى گناهان است و اينكه نفس را با رشدى پاك كه تنها از راه عبادت خداى سبحان دسـت مـى دهـد، تـربـيـت و نـمـو دهند. و اين تفسير تفسير خوبى است ، اما در صورتى كه اطلاق جمله (زكات دادن ) بر تزكيه نفس اطلاقى صحيح باشد.
و جـمـله (و هـم بـالاخـرة هـم كافرون ) وصف ديگرى است از مشركين . وصفى است كه از لوازم مـذهـب آنـان در انـكـار مـعـاد بـه شـمـار مـى رود و بـه هـمـيـن جـهـت جـمـله را با ضمير فصل (هم ) آغاز كرد تا بفهماند كفر به آخرت از مشخصات مشرك است .


ان الّذين امنوا و عملوا الصالحات اجر غير ممنون



يـعنى مؤ منين اجرى غير مقطوع و دائمى دارند، همچنان كه بعضى از مفسرين (ممنون ) را ايـن طـور مـعنا كرده اند. و بعضى ديگر آن را به غير معدود معنا كرده اند، همان معنايى كه آيه (يرزقون فيها بغير حساب ) نيز بدان اشاره مى كند.
بعضى ديگر احتمال داده اند كه منظور از اين جمله اين باشد كه : در رزق مردم با ايمان و صـالح مـنـت و اذيت نيست و دهنده رزق عمل خود را با منت نهادن مكدر نمى كند. ممكن است ما نيز ايـن مـعنا را توجيه نموده ، بگوييم : اينكه اين رزق را اجر ناميده ، اشعار بر اين معنا دارد كه رزق مزبور حق مردم با ايمان و صالح است ،
هـر چـنـد كـه ايـن اسـتـحـقـاق را هـم خـدا بـه آنها داده ، نه اينكه از پيش خود به دست آورده بـاشـنـد، هـمـچـنان كه فرمود: (ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا) و معلوم است رزقى كه به عنوان مزد به كسى مى دهند ، ديگر منت برنمى دارد.


قل انكم لتكفرون بالّذى خلق الاءرض فى يومين و تجعلون له اندادا...



در ايـن آيـه شـريـفه براى بار دوم به رسول خود دستور مى دهد كه از مشركين نسبت به كـفـر و شـركـشـان بـه خـدا پـرسـش نـمـايـد كـه بـا ايـنـكـه آيـات و دلايـل وحـدانـيـت خـدا در خـلقـت آسـمانها و زمين و تدبير امر آن دو روشن است ، چرا شرك مى ورزند؟ و اين دستور را بعد از پاسخى فرموده كه از گفتار مشركين كه گفتند: (قلوبنا فى آكنة ) داده بود.
و استفهام در اين آيه استفهام تعجبى است ، و به همين مناسبت مطلب مورد استفهام را با حرف (ان ) و حرف (لام ) تاءكيد كرد، گويا شخص استفهام كننده به هيچ وجه باور نمى كـنـد كـه مـردمـى بـه خـدا كـفـر بورزند و قائل به شركايى براى خدا شوند، با اينكه برهان و حجت بر وحدانيت او اين قدر روشن است .
(و تـجـعـلون له انـدادا) - اين جمله تفسير جمله (لتكفرون بالّذى خلق الاءرض ...) اسـت . و كـلمـه (انـداد) جـمـع (نـد) اسـت كـه مـعـنـاى مـثـل را مـى دهـد، و مـراد از (جـعـل انـداد) شـريك گرفتن براى خداست ، شركايى كه در ربوبيت و الوهيت مثل او باشند.
و اگـر در جـمله (ذلك رب العالمين ) با كلمه (ذلك ) كه مخصوص براى اشاره به دور اسـت ، به خداى تعالى اشاره كرد، براى دور بودن ساحت مقدس او و نزاهتش از داشتن مـثـل و از نـظـايـر اين اوهام است . پس او رب العالمين است ، كه تدبير امر تمامى مخلوقات به دست اوست و با اين حال ديگر هيچ مجوزى براى اين توهم نيست كه غير او ربى ديگر و معبودى ديگر باشد.
مقصود از خلقت زمين در دو روز، خلقت آن در دو نقطه از زمان و در دو مرحله است
و مـراد از كـلمه (يوم ) در جمله (خلق الاءرض فى يومين ) پاره اى از زمان است ، نه دو روز از روزهـاى مـعـمـولى و مـعهود ذهن ما، چون روز از نظر ما ساكنان زمين عبارت است از مـقـدار حـركـت كـره زمـيـن بـه دور خودش ، كه يك دور آن را يك روز (و يا به عبارتى : يك شبانه روز) مى ناميم ، و احتمال اينكه مراد از دو روز در آيه چنين روزى باشد احتمالى است فاسد و فسادش بر همه روشن .
پس - همان طور كه گفتيم - مراد از روز پاره اى از زمان است و اطلاق روز بر پاره اى از زمـان بـسـيـار شـايـع است ، از آن جمله كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: (و تلك الايـام نـداولهـا بـيـن النـاس ) و نـيـز مـى فـرمـايـد: (فـهـل يـنـتـظـرون الا مـثـل ايـام الّذيـن خـلوا مـن قـبـلهـم )، و امثال اين موارد كه ايام در پاره اى از زمان اطلاق شده است .
پـس مـراد از دو روزى كـه خـدا در آن زمـين را آفريده دو قطعه از زمان است كه در آن تكون زمين و زمين شدن آن تمام شده . و اگر آن را دو قطعه از زمان خواند، نه يك قطعه ، براى ايـن اسـت كـه دلالت كـنـد بر اينكه زمين در تكون نخستينش ، دو مرحله متغاير را طى كرده : يكى مرحله خامى و كالى و دوم مرحله پختگى و رسيده شدن . و يا به عبارتى ديگر: يكى مـرحـله ذوب بـودن ، و ديـگـرى مـرحـله مـنـجـمـد شـدن ، و امثال اين تعبيرها.


و جعل فيها رواسى من فوقها...



ايـن آيـه شـريفه عطف است بر جمله (خلق الاءرض فى يومين ) و فاصله شدن دو جمله : (و تـجعلون له اندادا) و (ذلك رب العالمين )، بين معطوف و معطوف عليه ، ضررى نـدارد، بـراى ايـنـكـه جـمـله اول مى خواهد جمله (لتكفرون ) را تفسير كند و جمله دوم مى خواهد استفهام شگفت انگيز را توجيه نمايد.
و كـلمـه (رواسـى ) صـفـتـى اسـت بـراى مـوصـوفـى تـقـديـرى ، يـعـنـى بـراى (جبال ) كه در كلام نيامده و تقدير كلام (جبالا رواسى ) است ، يعنى : و قرار داد در زمين كوههايى ريشه دار و ثابت .
(و بارك فيها) - يعنى و در زمين خير بسيارى قرار داد كه موجودات زنده روى زمين از نبات و حيوان و انسان در زندگى خود انواع بهره ها را از آن خيرات مى برند.
وجـوهـى كـه درباره تقدير روزى ها در چهار روز (و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام )و جـمـع بـيـن آن و ايـنـكـه خـلقـت زمين و آسمان ها در شش روز بوده ، گفته شده است
(و قـدر فـيـهـا اقـواتها فى اءربعة ايام سواء للسائلين ) - بعضى گفته اند: در ظـرف (اربـعـة ايـام چـهـار روز) چـيزى حذف شده كه مربوط به كلمه (قدر) است و تقدير كلام (و قدر الاقوات فى تتمة اربعة ايام من حين بدء الخلق ) مى باشد، يعنى خداوند ارزاق روزى خواران را در تتمه چهار روز از حين آغاز خلقت مقدر فرمود. در نتيجه دو روز به خلقت زمين پرداخت و دو روز هم - كه تتمه چهار روز است - به تقدير ارزاق .
ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد: ظـرف (اربـعـة ايـام ) مـتـعـلق بـه حـصـول ارزاق اسـت ، البـتـه تـقـديـر مـضـاف هـم يـعـنـى كـلمـه (تـتـمـه ) نـيـز بـه حـال خـود بـاقـى اسـت ، در نـتـيـجـه تـقـديـر كـلام چـنـيـن مـى شـود: (و قـدر حصول اقواتها فى تتمة اربعة ايام )، يعنى خداوند پديد آوردن ارزاق را در تتمه چهار روز مقدر فرمود، كه ظرف چهار روز ظرف براى خلقت زمين و پديد آوردن ارزاق هر دو است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: ظـرف مـزبـور مـتـعـلق اسـت بـه حصول همه امورى كه در آيه شريفه ذكر شده ، هم قرار دادن كوهها، و هم بركت دار كردن آنها و تقدير كلام اين است كه حصول همه اينها در تتمه چهار روز بوده . ولى اين توجيه مستلزم حذف كردن و تقدير گرفتن بيشترى است .
و زمـخـشـرى در كـشـاف ظرف را متعلق به مبتدا و خبرى گرفته كه هر دو حذف شده اند و ديگر مانند چند وجه قبلى مضافى در تقدير نگرفته و به گفته وى تقدير كلام چنين مى شـود (كـل ذلك كـائن فـى اربـعـة ايـام هـمه اينها در چهار روز بوده )، و در نتيجه جمله (فى اربعة ايام ) از قبيل خلاصه گيرى از كلام مى شود، گويا فرموده : خدا زمين را در دو روز، و ارزاق روزى خـواران و سـاير حيوانات را هم در دو روز آفريد، در نتيجه همه اينها در چهار روز بوده .
مـفـسـريـن در پـاسـخ اين سؤ ال كه چرا آيه را حمل نكنيم بر اين كه قرار دادن كوهها و يا تـقـديـر ارزاق در چـهـار روز بـوده ؟ گـفـتـه اند: براى اين كه لازمه اش اين مى شود كه مجموع خلقت زمين و آنچه در آن است در شش روز انجام شده باشد، و چون بعد از اين آيه مى فـرمـايـد كـه : (آسـمـانها در دو روز خلق شده )، در نتيجه مجموع هشت روز مى شود، در حـالى كـه قـرآن كـريـم مـكـرر فرموده كه مجموع خلقت آسمانها و زمين در شش روز بوده ، نـاگـزيـر بـايـد ايـن وجـه را حـمـل بـر يـكـى از وجـوه سـابـق كـرد، آن وقـت اشكال حذف و تقديرى كه بر آنها وارد بود بر اين نيز وارد مى شود.
و انـصـاف قـضيه اين است كه آيه شريفه يعنى جمله (و قدر فيها اقواتها فى اءربعة ايـام سـواء للسائلين ) ظهورش در غير آن چيزى است كه مفسرين گفته اند: قرائنى كه در پيرامون آن هست تاءييد مى كند كه مراد از تقدير اقوات زمين در چهار روز، تقدير آن در چهار فصل است كه بر حسب ظاهر حس به دنبال مـيـل شـمـالى و جـنـوبـى خـورشـيـد پـديـد مـى آيـد. پـس ايـام چـهـارگـانـه هـمـان فصول چهارگانه است .
و امـا ايـامـى كـه در اين آيات براى خلقت آسمانها و زمين آمده ، چهار روز است دو روز براى خـلقـت زمـين ، و دو روز براى به پا داشتن آسمانهاى هفتگانه ، بعد از آنكه دود بود، و اما ايـامـى كـه در آن اقـوات درسـت شده ايام تقدير اقوات است ، نه خلقت آنها، و آنچه كه در كلام خداى تعالى مكرر آمده اين است كه خداى تعالى آسمانها و زمين را در شش روز آفريده ، نـه مـجـمـوع خلق و تقدير را. پس حق اين است كه ظرف مزبور تنها قيد براى جمله اخير اسـت و ديـگـر نـه حـذفـى لازم مى آيد ، و نه تقديرى ، و مراد بيان تقدير ارزاق زمين در چهار فصل سال است .
مـــقــصـود از سـؤ ال در: (سـواء للسـائلين ) استعداد ذاتى و احتياج طبيعى نباتات وحيوانات و انسان است
(سـواء للسـائليـن ) - كـلمـه (سـواء) مفعول مطلق است براى فعلى تقديرى ، و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : اقـوات تـقـدير شده فراهم شد، فراهم شدنى مخصوص ، براى مـحـتـاجـان . مـمكن هم هست حال باشد از اقوات و معنايش اين باشد كه : خدا اقوات را تقدير كـرد، در حـالى كـه بـراى محتاجان يكسان و برابر بود، به طورى كه همه از آن استفاده كنند، نه زياد بيايد و نه كم .
و مـنـظـور از (سـائليـن ) انـواع نـبـاتات و حيوانات و انسان است كه همه در بقاى خود مـحـتـاج بـه ارزاقـنـد و بـه اعـتـبـار ايـن احـتـيـاج ذاتـى آنـان را (سـائل درخـواسـت كـنـنـده ) خـوانـد چـون بـا زبـان حال از پروردگار خود رزق مى خواهند.
آرى هـر چـنـد ظـاهـر ايـن دو آيـه شـريـفـه ايـن اسـت كـه تـنـهـا دربـاره صـاحـبـان عـقـل سـخـن مـى گـويد و ليكن از آن دو و مخصوصا از آيه دومى برمى آيد كه مراد از سؤ ال - هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم - احتياج و استعداد است . و بنابراين كه چنين باشد، آيه عـمـومـيـت خـواهـد داشـت و شـامـل نـبـات هـم مـى شـود و اگـر ضـمـيـر صـاحـبـان عقل را آورده ، از باب غلبه دادن جانب آنان است .
هـمـچـنـان كـه آيـه : (يـسـئله مـن فـى السـمـوات و الاءرض ) و آيـه (و اتـيـكـم مـن كـل مـا سـاءلتـموه ) نيز دلالت دارد بر اينكه منظور از اين درخواست ، درخواست زبانى نيست ، بلكه درخواست طبيعت و ذات آنهاست ).
معناى جمله : (ثم استوى الى السماء)


ثـم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا أ تينا طائعين



كـلمـه (اسـتوى ) - به طورى كه راغب گفته - وقتى با كلمه (على ) متعدى شود مـعناى استيلاء و تسلط را مى دهد، مانند آيه (الرحمن على العرش استوى رحمان بر عرش مسلط است ) و چون با كلمه (الى ) متعدى گردد، معناى رسيدن به چيزى را مى دهد.
و نيز در مفردات گفته : كلمه (كره ) - به فتحه كاف - به معناى مشقتى است كه از خارج و به اكراه و اجبار ديگران بر آدمى تحميل شود، ولى كلمه (كره ) - به ضمه كاف - به معناى مشقتى است كه از ناحيه خود انسان برسد.
پـس مـعـناى اينكه فرمود: (ثم استوى الى السماء) اين است كه خدا سپس متوجه آسمان شـد، و بـه امـر آن بـپـرداخـت . و مـنظور از توجه به آسمان خلق كردن آن است ، نه اينكه بـدانـجـا رود، چـون قـصد مكانى جز با انتقال قاصد از مكانى به مكانى ديگر و از جهتى به جهت ديگر تصور ندارد، و خداى تعالى از چنين چيزى منزه است .
بيان اينكه مفاد كلمه (ثم ) تاءخر زمانى خلقت آسمان نيست
و ظـاهـر ايـنكه جمله را با كلمه (ثم ) عطف كرد، اين است كه خلقت آسمانها بعد از خلقت زمـيـن بـوده . و ليـكـن بـعـضى گفته اند كلمه (ثم ) كه بعديت را مى رساند، صرفا بـعـديـت در خـبـر را مـى رسـانـد، نـه بـعـديـت بـه حـسـب وجـود و تـحـقـق را. مـؤ يـد ايـن قـول آيـه (ام السـمـاء بـنـيـهـا... و الاءرض بـعـد ذلك دحـيـهـا اخـرج منها ماءها و مرعيها و الجبال ارسيها) است كه خلقت زمين را بعد از آسمان مى داند.
بعضى گفته اند: اين آيات سوره نازعات دلالت ندارد بر اينكه خلقت زمين بعد از آسمان بـوده ، چون آيات مزبور گستردن زمين را بعد از آسمان مى داند، نه خلقت آن را. ولى اين اعـتـراض وارد نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه زمـيـن كـروى شـكـل اسـت و گـسـتـردن آن بـه جـز خـلقـتـش بـه ايـن شكل نمى تواند باشد.
عـلاوه بـر اين ، آيات مزبور بعد از گستردن زمين ، به اخراج آب و چراگاه زمين و ريشه دار كـردن كـوهـهـايـش اشـاره كـرده و ايـن عـيـنـا هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه جـمـله (و جعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها)، در آيات مورد بحث بيان مى كند، چون در اين آيات قرار دادن كوهها در زمين و بركت دادن به زمين و تقدير ارزاق را بـا خـلقت زمين يكجا بيان كرده و سپس خلقت آسمان را با كلمه (ثم ) به آن عطف كرده . پس ديگر نمى توانيم اين كلمه را به معناى بعديت زمانى بگيريم . به عبارت ساده تر: در آيـات مـورد بـحث كلمه (ثم ) ظهور در اين دارد كه خلقت آسمانها بعد از زمين بوده و در آيـات سـوره (نازعات ) كلمه (بعد ذلك ) نيز ظهور دارد در اينكه خلقت زمين (كه گـفـتـيـم بـا دحـو و گـسـتردن آن يكى است )، بعد از خلقت آسمانها بوده ، ولى ظهور جمله (بعد ذلك ) روشنتر، و قويتر از ظهور كلمه (ثم ) در بعديت است - و خدا داناتر است .
(و هـى دخـان ) - ايـن جـمـله حـال اسـت از كـلمه (سماء) و جمله چنين معنا مى دهد: خداى تعالى متوجه آسمان شد، تا آن را بيافريند، در حالى كه چيزى بود كه خدا نامش را دود گـذاشـت و آن ماده اى بود كه خدا به صورت آسمانش در آورد و آن را هفت آسمان كرد، بعد از آن كـه از هـم متمايز نبودند و همه يكى بودند. و به همين مناسبت در آيه مورد بحث آن را مفرد آورد و فرمود: (ثم استوى الى السماء) و نفرمود: (الى السموات ).
تـوضـيـح در مـورد فـرمـان خـداوند به آسمان و زمين (ائتياطوعا اوكرها) و تخيير آن دو بينآمدن به طوع ياكره
(فـقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها) - حرف (فاء) كه بر سر اين جمله آمده ، آن را فرع ما قبل كرده - كه همان توجه خدا به سوى آسمان باشد - و چون بدون شك مـورد و مـقـام آيـه مـورد تـكـويـن است ، در نتيجه اينكه به آسمان و زمين فرمان مى دهد كه (ائتـيـا طـوعا او كرها چه بخواهيد و چه نخواهيد بايد بياييد)، كلمه و فرمان تكوينى اسـت ، نه اينكه خداوند چنين سخنى گفته باشد، بلكه همان امر تكوينى است كه در هنگام ايـجـاد مـوجـودى صـادر مـى كـنـد و آيـه (انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا ان يقول له كن فيكون ) از آن خبر مى دهد.
و مجموع دو جمله (ائتيا...) و جمله (اتينا...) كه اولى فرمان خدا و دومى پاسخ زمين و آسـمـان اسـت ، صفت ايجاد و تكوين را ممثل مى كند، تا فهم مردم ساده آن را درك كند. و به طـورى كـه از كـلام خـداى تـعـالى اسـتـفـاده مـى شـود، عـلم را بـراى تـمـامـى مـوجـودات قـائل اسـت ، چـيـزى كـه هـسـت سـخـن گـفـتـن خـدا بـا هـر چـيـزى بـه حـسـب حـال آن چـيـز و مناسب با آن است ، و بنابراين جمله مورد بحث كه يكى از مواردى را كه خدا با موجودات سخن گفته حكايت مى كند حقيقتى تحليلى خواهد بود.
و مـا در مـبـاحـث قبلى مقدارى درباره اين مطلب بحث كردهايم ، و - ان شاء اللّه تعالى - مـقـدارى ديـگـر در تـفـسـيـر آيـه (قـالوا انـطـقـنـا اللّه الّذى انـطـق كل شى ء) آيه (21) از همين سوره بحث خواهيم كرد.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از فرمان (ائتيا) اين است كه آثار و منافع خـود را ظـاهـر سـازنـد، نـه امـر بـه مـوجود شدن و تكوين يافتن باشد)، صحيح نيست ، بـراى ايـنـكـه تـكـون آسـمـان را هـنـوز بـيـان نـكـرده و بـعـدا بـيـان مـى كـند و معنا ندارد قبل از اينكه آن را بيان كند، امر كند كه آثار و منافع خود را ظاهر سازد.
در جمله (ائتيا طوعا او كرها) آمدن را بر آن دو واجب كرده و مخيرشان كرده به اينكه به طوع بيايند و يا به كراهت ، و اين را مى توان به وجهى توجيه كرد، به اينكه منظور از طوع و كره - كه خود نوعى قبول كردن و نكردن و ملايمت و سازگارى و عدم آن است ، اين بـاشـد كـه آسـمـان و زمـين موجود شوند، چه اينكه قبلا استعداد آن را داشته باشند، و چه نداشته باشند. در نتيجه جمله (ائتيا طوعا او كرها) كنايه مى شود از اينكه چاره اى جز هـسـتـى پذيرفتن ندارند و هست شدن آن دو امرى است كه به هيچ وجه تخلف پذير نيست ، چـه بـخـواهـند و چه نخواهند چه درخواست داشته باشند و چه نداشته باشند، بايد موجود شـونـد. آسـمـان و زمـيـن هـم ايـن فـرمـان را پـذيـرفـتـنـد و پـاسخ گفتند كه ما امر تو را پـذيـرفـتـيـم ، امـا نـه بـه كـراهـت ، يـعـنـى نـه بـدون داشـتـن اسـتـعـداد قـبـلى و قـبـول ذاتـى ، بلكه با داشتن آن و بدين جهت گفتند (اءتينا طائعين ) يعنى ما، استعداد پذيرفتن هستى را داريم .
و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (جـمـله (طـوعـا او كـرهـا) در مـقـام تـمـثـيـل ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه تـاءثـيـر قـدرت خـداى تعالى در آسمان و زمين حتمى است و مـحـال اسـت آن دو از پـذيـرفتن آن تاءثير امتناع ورزند، نه اينكه بخواهد براى آسمان و زمين طوع و كراهتى اثبات كند) تفسير صحيحى نيست ، براى اينكه در جمله بعدى كه مى گويند (اتينا طائعين )، با آن منافات دارد، چون اگر جمله اولى در مقام اثبات كراهت و طـوع بـراى آسـمـان و زمين نباشد، معنا ندارد كه آسمان و زمين در پاسخ براى خود اثبات طوع كنند.
توضيح پاسخ آسمان و زمين به خطاب خداوند (قالنا اتينا طائعين
(قالتا اتينا طائعين ) - اين جمله پاسخى است از آسمان و زمين ، به خطابى كه خداى تعالى به ايشان فرمود و در آن اظهار مى دارند: ما به اختيار و طوع پذيرفتيم . و اگر كـلمـه (طائعين ) را كه مخصوص صاحبان عقل است به كار برد، با اينكه آسمان و زمين داراى عـقـل نـيـسـتند، بدين جهت است كه مقام ، مقام مخاطبه و جواب است و اين دو مقام مخصوص دارندگان عقل است .
و اگـر ايـن كـلمـه را به صيغه جمع آورد، با اينكه جا داشت بگويند (اتينا طائعين ما دو تـن بـه طـوع و رغـبـت آمديم ) بعيد نيست براى اين بوده كه خواسته اند اظهار تواضع كنند و خود را از ساير مخلوقات خدا كه آنها نيز مطيع امر اويند متمايز و جدا حساب نكنند و بـديـن جـهت به لسان جمع پاسخ داده اند، نظير اينكه نمازگزار با اينكه يك نفر است ، مى گويد: (اياك نعبد و اياك نستعين ).
در آيـات مـورد بـحـث بعد از آنكه خلقت و تدبير امر آسمان را بيان كرده ، مع ذلك در آيه مـورد بـحـث آسمان را دو باره با زمين شركت داده ، با اينكه جا داشت تنها سخن از زمين به مـيـان آورد، و ايـن خـالى از ايـن اشـعـار نـيـسـت كـه بـيـن آن دو نـوعـى ارتـبـاط در وجـود و اتـصـال در نـظـام هـسـت ، و هـمـيـن طـور هـم هـسـت چـون فعل و انفعال و تاءثير و تاءثر در بين تمامى اجزاى عالم مشهود است .
و در ايـنـكـه فـرمـود (فـقـال لهـا و للارض ائتـيـا) كـه احـتـمـالات در آن گذشت به هر حال اين اشاره را دارد كه كلمه (ثم ) در جمله (ثم استوى ) تاءخر رتبى كلام را مى رساند، نه بعديت زمانى را.
معناى اينكه درباره خلقت آسمانها فرمود: (فقضيهن سبع سموات ...)


فـقـضـيـهـن سـبـع سـمـوات فـى يـومـيـن و اوحـى فـى كل سماء امرها



مـعـنـاى اصـلى (قـضـاء)، جـدا كـردن چـنـد چـيـز از يكديگر است . و ضمير (هن ) به آسـمـانـهـا بـرمـى گـردد. و جـمـله (سـبـع سـمـوات ) حـال از ضمير است . و ظرف (فى يومين ) متعلق است به جمله (فقضاهن )، در نتيجه جمله مزبور مى فهماند كه آسمانى كه خدا متوجه آن شد، به صورت دود بود و امر آن از نظر فعليت يافتن وجود مبهم و غير مشخص بود و خداى تعالى امر آن را متمايز كرد و آن را در دو روز هفت آسمان قرار داد.
بـعـضى از مفسرين گفته اند: كلمه (قضاء) در اين آيه معنى گردانيدن را متضمن است و در نـتـيجه (سبع سموات ) مفعول دوم آن است . وجوه ديگرى هم در اين آيه ذكر كرده اند كه نقل آنها اهميتى ندارد.
و اين آيه شريفه با آيه قبليش ناظر به تفصيل اجمالى است كه در آيه (و لم ير الّذين كفروا ان السموات و الاءرض كانتا رتقا ففتقناهما) متعرض آن بود.