تفسير الميزان جلد ۱۶

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۹ -


پس در جمله (اولم يروا...) ضمير به تكذيب كنندگان از همه امت ها برمى گردد، چه گذشتگان و چه آيندگان ، و مراد از رويت ، نظر كردن علمى است ، نه ديدن به چشم ، و جمله (كيف يبدى ء الله الخلق ثم يعيده )، در معناى مفعول كلمه (يروا) است ، چون كه كلمه (يعيده )، عطف بر محل (يبدء) شده ، و اين گفته ما خلاف گفتار بعضى است كه گفته اند: جمله (يعيده ) عطف است بر جمله (اولم يروا) و به هر حال استفهامى كه در آيه شده توبيخى است .
و معناى آيه اين است كه : آيا چگونگى ايجاد و اعاده موجودات را نمى دانند؟ يعنى بايد بدانند، كه كيفيت آن دو، مثل هم است ، و آن عبارت است از پديد آوردن چيزى كه نبوده .
و در جمله (ان ذلك على الله يسير)، اشاره (ذلك ) به اعاده بعد از ايجاد است ، و اين جمله مى خواهد استبعاد مشركين را برطرف سازد، و بفرمايد: وقتى اعاده عبارت است از ايجاد بعد از ايجاد، براى آن خدايى كه خود شما معتقديد كه عالم را ايجاد كرده ، چرا ممكن نيست كه ايجاد بعد از ايجاد هم بكند، و حال آنكه در حقيقت اعاده عبارت است از انتقال دادن خلق از خانه اى به خانه ديگر، و جاى دادن آنها در دار القرار.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از ابداء و سپس اعاده اين است كه خلق را ايجاد كند، و بعد مثل آنها را پديد آورد) صحيح نيست ، براى اينكه ربطى به مساله معاد ندارد، و آيه شريفه در مقام احتجاج بر مساله معاد است ، كه عبارت است از اعاده عين آنچه فانى كرده .


قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدء الخلق ثم الله ينشى ء النشاه الاخره ان الله على كل شى ء قدير



اين آيه تا سه آيه بعد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دستور مى دهد كه مشركين را مخاطب قرار داده ، و حجت خود را عليه ايشان تمام كند، و به سير در زمين ارشادشان نمايد تا بفهمند كيفيت آغاز خلقت و ايجاد ايشان با اختلافى كه در طبيعتهاى خود دارند، و تفاوتى كه در رنگها و اشكالشان هست ، چگونه بوده ، و چگونه خدا آنها را بدون الگو و نقشه قبلى ، و بدون حساب و عددى معين ، و يا نيرويى مثل هم آفريده ، اين طرز فكر دليل قاطعى است بر اينكه قدرت او حساب و اندازه ندارد، وقتى چنين است ، نشاءه آخرت را هم مانند نشاءه اول خلق مى كند، پس آيه شريفه در معناى آيه (و لقد علمتم النشاه الاولى ، فلو لا تذكرون ) مى باشد.


يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون



اين قسمت نيز جزء كلامى است كه گفتيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماءمور شده به مردم بفرمايد، و ظاهرا بيان جمله (ينشى ء النشاه الاخره )، باشد كه اين نشاه آخرت چگونه نشاه است ، و جمله (تقلبون ) از قلب است ، كه به معناى برگرداندن هر چيزى است از وجهه و يا حالى كه بايد داشته باشد، مثل اينكه چيزى را زير و رو كنند، يا پشت و رو نمايند، و معناى پشت و رو كردن ، با جمله (يوم تبلى السرائر)، كه آن نيز در معرفى روز قيامت است ، مناسب تر است .
البته بعضى ديگر از مفسرين كلمه (تقلبون ) را به (تردون ) معنا كرده اند در مجمع البيان گفته : (قلب ) به معناى رجوع و رد است ، و معناى (تقلبون )، (تردون ) مى باشد، يعنى شما برگردانده مى شويد، از دار اسباب به زندگى در آخرت يعنى ، جايى كه جز خدا كسى مالك نفع و ضرر نيست ، و اين معنايى است لطيف كه رجوع به خدا و رد به سوى او را به آن تفسير كرده ، چون روز قيامت در موقفى قرار مى گيرند، كه تمامى سببها از سببيت افتاده ، و جز خداى سبحان حاكمى نيست ، پس آيه شريفه در معناى اين آيه است كه مى فرمايد: (و ردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).
و حاصل معناى آيه اين است كه : نشاءه آخرت نشاءه اى است كه خدا هر كه را بخواهد عذاب مى كند، و آنان مجرمين هستند، و هر كه را بخواهد رحم مى كند، كه آنان غير مجرمين مى باشند، و به سوى او برمى گرديد، كه ديگر جز او كسى درباره شما حكم نمى راند.
احتجاج بر مساءله معاد با اشاره به آغاز خلقت خلق


و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء



اين آيه وصف آنان را در قيامت بيان مى كند همچنان كه آيه قبل وصف خداى سبحان را در آن روز بيان مى كرد. يعنى شما نمى توانيد خدا را در آن روز عاجز كنيد، و فرار نموده ، و از تحت حكومت و سلطنتش خارج شويد، و در اقطار زمين و آسمان پنهان گرديد، و بنابراين ، آيه شريفه جارى مجراى آيه (يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا) است .
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: جمله (و لا فى السماء) در معناى (و لا من فى السماء) است ، و كلمه (من ) از اين جهت حذف شده كه كلام بر آن دلالت داشته ، و معناى آيه اين است كه : شما زمينى ها نمى توانيد خدا را در زمين ناتوان كنيد، آنهايى هم كه در آسمانند نمى توانند خدا را در آسمان عاجز كنند.
ليكن اين معناى بعيدى است ، و اينكه گفت كلام دلالت بر (من ) داشت ، و لذا حذف شد، به هيچ وجه قابل قبول نيست ، و به فرض ‍ هم كه مقصود افاده اين معنا بوده باشد، كافى بود خطاب را متوجه انسان كند، و به حكم تغليب جن و ملك را هم اراده نموده و بفرمايد (و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء - شما نمى توانيد خدا را عاجز كنيد، نه در زمين و نه در آسمان ).
(و ما لكم من دون الله من ولى و لانصير) - يعنى شما امروز به غير خدا هيچ سرپرستى كه عهده دار امورتان باشد، و از خدا بى نيازتان كند، و همچنين نصيرى كه شما را با يارى خود تقويت نموده و كمبود نيرويتان را جبران كند، و شما را بر خداى سبحان غلبه دهد، نداريد.
پس آيه شريفه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد - تعجيز خدا، و غلبه بر او، و خروج و امتناع از حكم او را، با همه اقسامش نفى مى كند، و مى رساند كه خلق ، نه خودشان مستقلا مى توانند خدا را عاجز سازند، و نه غير ايشان مى توانند اين كار را برايشان انجام دهند، و نه خودشان و غيرشان مى توانند به اين غرض نائل آيند، معناى اول را جمله (و ما انتم بمعجزين ...)
و معناى دوم را جمله (و ما لكم من دون الله من ولى )، و معناى سوم را جمله (و لا نصير) افاده مى كند.


و الذين كفروا بايات الله و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى و اولئك لهم عذاب اليم



خطاب در اين جمله متوجه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و جزء آن مطالبى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ماءمور بود به مشركين بگويد، نيست ، و منظور از آن اين است كه : حق را درباره آنهايى كه شقى هستند، و روز قيامت هلاك مى شوند، براى پيامبر صريح بيان كند، چون در جمله (يعذب من يشاء و يرحم من يشاء) آن را سربسته و مبهم بيان كرده بود.
دليل بر اين معنا خطاب در (اولئك ) است ، كه آن را دو مرتبه آورده ، چون اگر جمله مورد بحث كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، و تتمه ماموريت قبلى بود، مى فرمود: (اولئكم ).
باز مويد اين معنا جمله (من رحمتى ) است ، چون انتقال از مثل (اولئك يئسوا من رحمه الله )، و يا (من رحمته )، با اينكه مقتضاى سياق همين بود، به مثل (اولئك يئسوا من رحمتى ) تصديق و اعتراف را در ضمن دادن اصل خبر افاده مى كند، و صريحا اهل عذاب را كه قبلا مجمل بيان كرده بود، تعيين مى نمايد. مويد ديگرش تكرار كلمه (اولئك ) و نيز خود سياق است .
و گويا اينكه خبر را به شخص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، منظور تقويت نفس شريف آن جناب ، و نيز اشاره به اين باشد، كه مردم قابليت و صلاحيت مثل اين كلام را ندارند، و اينكه ايمان نمى آورند.
و به طورى كه از اطلاق كلمه (آيات الله ) برمى آيد، مراد از آن تمامى ادله اى است كه بر وحدانيت حق تعالى ، و نبوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، و حقانيت معاد دلالت دارد، چه آيات آفاقى ، و چه معجزات نبوت ، كه يكى از آنها قرآن كريم است ، پس كفر به آيات خدا به عموميتش شامل كفر به معاد نيز مى شود، و اگر در عين حال دوباره كفر به لقاى خدا يعنى معاد را ذكر كرده ، از قبيل ذكر خاص بعد از عام است ، و نكته اش اشاره به اهميت ايمان به آن است ، چون با انكار معاد، امر دين به كلى لغو مى شود.
و مراد از رحمت ، چيزى است كه مقابل عذاب باشد، كه قهرا شامل بهشت مى شود، و در كلام خداى تعالى اطلاق رحمت بر بهشت مكرر شده ، چون بين آن دو ملازمه هست ، مانند آيه (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمته )، و آيه (يدخل من يشاء فى رحمته ، و الظالمين اعدلهم عذابا اليما).
و مراد از اينكه نسبت نوميدى به ايشان داده ، يا اين است كه واقعا نوميد هم هستند، چون حيات آخرت را منكرند، و كسى كه اصلا اعتقادى به آن ندارد، قهرا از سعادت ابدى و رحمت جاودانى نوميد است ، و يا كنايه است از قضايى كه خدا درباره بهشت رانده كه هيچ كافرى داخل آن نشود.
و معناى آيه اين است كه : كفارى كه آيات خدا را كه دلالت بر دين حق و مخصوصا بر مساله معاد مى كند منكر شدند، ايشان از رحمت خدا و بهشت نوميدند، و ايشان عذابى دردناك دارند.


فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجاه الله من النار...



اين جمله تفريع است بر آيه اى كه در صدر قصه بود، و مى فرمود: (و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ).
و ظاهر جمله (قالوا اقتلوه او حرقوه ) اين است كه : هر يك از دو طرف ترديد (بكشيد و يا بسوزانيد) كلام يكى از دو طايفه قوم ابراهيم است ، كه طايفه اى گفتند بكشيد، و طايفه اى ديگر گفتند بسوزانيد و مراد از كشتن ، كشتن با شمشير و امثال آن است ، و اين ترديد و اختلاف ، مربوط به ابتداى مشورت آنان است ، ولى سرانجام حرفها يكى شد، كه بايد او را آتش زد، همچنان كه در سوره انبياء آيه 68 فرموده : (قالوا حرقوه و انصروا آلهتكم ).
ممكن هم هست ترديد از همه باشد، و همه با هم ابتداء درباره او گفته باشند، يا بايد او را كشت ، و يا سوزانيد، و بعدا همگى تصميم بر سوزاندن گرفته باشند.
در جمله (فانجاه الله من النار) حذف و ايجاز به كار رفته ، يعنى سخن را كوتاه كرده ، و تقدير آن (ثم اتفقوا على احراقه فاضرموا نارا فالقوه فيها فانجاه الله منها) بوده ، يعنى بر سوزاندنش اتفاق كرده ، پس آتشى افروختند، و ابراهيم را در آن افكندند، پس خدا او را از آتش نجات داد، كه تفصيل قصه در جاهاى ديگر قرآن آمده .


و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بينكم فى الحيوه الدنيا...



بت پرستى دليل و مستندى نداشته ، منشاء آن تقليد و علاقه هاى قومى است
از آنجايى كه مردم ، بر بت پرستى خود هيچ دليلى نداشتند، ديگر بهانه اى برايشان نماند، جز اينكه نسبت به كسانى كه مورد احترامشان بود استناد بجويند، مانند پدران براى فرزندان ، و روساء براى پيروان ، و دوستان در نظر دوستان ، و بالاخره امت براى تك تك افراد، پس يگانه چيزى كه سنت هاى قومى را سر پا نگه مى دارد، و باعث مى شود كه متروك نگردد همين ملاحظات است .
پس پيروى از سنت بت پرستى در حقيقت يكى از آثار علاقه هاى اجتماعى است ، كه عامه آن را از تك تك افراد مشاهده مى كنند، و خيال مى كنند كه اين عمل صحيح است ، و علاقه قوميت وادارشان مى كند كه از آن تقليد كنند، و آن را براى خود نيز سنت قرار دهند، و اين سنت قرار دادن متقابلا آن علاقه قوميت را حفظ مى كند، و اتحاد و اتفاق و يكپارچگى يك قوم را محفوظ مى دارد.
اين حال و وضع عامه مردم است ، و اما خواص قوم ، آنها هم چه بسا به حجتى اعتماد كنند كه در حقيقت هيچ حجيت ندارد، مثل اينكه بگويند: خدا بزرگ تر از آن است كه حس انسانى بدان احاطه يابد، و يا وهم و يا عقل او را در خود بگنجاند، و چون چنين است ، ما نمى توانيم در عبادت كه يك نوع توجه است به او توجه كنيم ، و لازم است چيز ديگرى را كه مورد عنايت اوست از قبيل جن يا ملائكه بپرستيم ، تا آنها ما را به خدا نزديك كنند، و نزد او وساطت و شفاعت ما را كنند.
پس آيه مورد بحث خطابى است از ابراهيم (عليه السلام ) به عامه قومش كه : بت پرستى شما هيچ دليلى ندارد، مگر علاقه قوميت ، شما مى خواهيد به اين وسيله امر زندگى خود را اصلاح كنيد.
و لذا مى بينيم قوم ابراهيم (عليه السلام )، وقتى آن جناب دليل بت پرستى را از ايشان مى پرسد در جوابش مى گويند: بلكه ما پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون قالوا وجدنا آباءنا لها عابدين ) و آيه (قال هل يسمعونكم اذ تدعون او ينفعونكم او يضرون قالوا بل وجدنا اباءنا كذلك يفعلون ).
ترجمه الميزان ج : 16 ص : 179
از اين جا معلوم مى شود كه نصب كلمه (مودت ) در جمله (موده بينكم )، هم مى شود بخاطر افتادن حرف جر باشد، و تقدير آن (لموده بينكم ) بوده ، و لام تعليل از اولش حذف شده باشد، كه در اين صورت مودت سبب بت پرستى مى شود، و هم ممكن است به خاطر اين باشد كه كلمه مذكور مفعول له است ، و مودت غايتى است كه غرض از بت پرستى ، رسيدن به آن غايت است ، و خلاصه بت مى پرستيدند براى اينكه مودت پيدا بشود، هر دو جور ممكن است ، و ليكن ذيل آيه با وجه دوم مناسب است كه توضيحش خواهد آمد.
بيان عاقبت بت پرستى : عابد و معبود يكديگر را تكفير مى كنند
بعد از جمله (انما اتخذتم ...) فرمود: (ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا)، و به اين وسيله سرانجام بت پرستى را به علت مودت كه باطن و واقعيت آن است بيان نمود، تا بدانند آن علاقه هاى اجتماعى كه وادارشان كرد به اينكه تن به بت پرستى دهند به زودى واقعيت خود را نشان داده ، در روزى كه باطن هر چيز بيرون مى افتد، به صورت دشمنى و نفرت از يكديگر جلوه مى كند.
آرى مشركين به خاطر رسيدن به اين متاع قليل و اين سود بى ارزش متوسل به شرك شدند، كه بزرگترين ظلم ها و هلاك كننده ترين گناهان است ، و آن وقت بر اين بت پرستى اتفاق كردند، ليكن به زودى حقيقت عملشان برايشان ظاهر مى شود، و وبال آن گردن گيرشان مى گردد، و در نتيجه از يكديگر بيزار مى شوند، و جرم را به گردن يكديگر مى اندازند.
و مراد از اينكه فرمود: به يكديگر كفر مى ورزند، اين است كه : اين عابد و معبودها، يكديگر را تكفير مى كنند، خدايان دروغى به ايشان كفر مى ورزند، يعنى از ايشان بيزارى مى جويند، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : (سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا) و نيز فرمود: (و يوم القيمه يكفرون بشرككم ).
و اين معنا را درباره هر متبوعى نسبت به تابع خود بيان كرده ، و فرموده : (اذ تبرء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب ) و مراد از لعن يكديگر اين است كه : اين عده آن عده را لعن مى كنند، همچنان كه باز قرآن كريم مى فرمايد: (كلما دخلت امه لعنت اختها).
آنگاه دنبال جمله فوق فرمود: (و ماواكم النار و مالكم من ناصرين ) و اين جمله اشاره است به اينكه وبال اعمالشان به ايشان مى رسد، و كيفر خود را كه همان آتش است و هلاكى ابدى را دنبال دارد مى بينند، و هيچ ناصرى كه ياريشان كند، و از آنان دفاع نمايد، ندارند، پس ايشان كه در دنيا متوسل به مودت شدند، تا از يارى يكديگر و تعاون اجتماعى و پشتيبانى از هم بهره مند شوند، به همين خاطر شرك ورزيدند، روز قيامت دشمن يكديگر خواهند شد، و بر ضد يكديگر قيام خواهند نمود، و سرانجامشان بيزارى و ترك يارى يكديگر خواهد شد.
تنها لوط(ع ) است كه به حضرت ابراهيم (ع ) ايمان آورد


فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى انه العزيز الحكيم



يعنى لوط (عليه السلام ) به ابراهيم (عليه السلام ) ايمان آورد و اگر بپرسى بايد فرموده باشد (فامن به لوط) چرا فرمود: (فامن له لوط)؟ در جواب مى گوييم : كلمه ايمان هم با لام متعدى مى شود، و هم با باء، و در هر دو صورت معنا يكى است .
بعضى از مفسرين در جمله (و قال انى مهاجر الى ربى ) گفته اند كه : (ضمير در آن به لوط برمى گردد، يعنى لوط گفت كه من مهاجرت مى كنم ). بعضى ديگر گفته اند: (به ابراهيم برمى گردد). مويد مفسر دوم آيه (و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين ) مى باشد.
و گويا منظور از مهاجرت به سوى پروردگار، دورى از وطن ، و بيرون شدن از بين قوم و فاميل مشرك ، و رفتن به سرزمين غربت براى خداست ، يعنى من اين زحمت ها را تحمل مى كنم ، تا در غربت كسى مانع يكتاپرستيم نشود، بنابراين مهاجرت را، مهاجرت به سوى خدا خواندن نوعى مجاز عقلى است .
و منظور از اينكه فرمود: (انه عزيز حكيم )، اين است كه : او عزيزى است كه هر كس را يارى كند خوار نمى شود و حكيمى است كه هر كس را حفظ كند ضايع نمى شود، ذليل نمى شود و حكيمى است كه هر كس جانب او را رعايت كند او تنها و بى كسش ‍ نمى گذارد.


و وهبنا له اسحق و يعقوب



معنى اين جمله ظاهر است .


و آتيناه اجره فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين



معنى و مورد استعمال كلمه (اجر) و مقصود از اينكه درباره ابراهيم (عليه السلام )فرمود: (وآتينا اجره فى الدنيا)
كلمه (اجر) به معناى جزايى است كه در مقابل عملى قرار گيرد، و عايد صاحب عمل شود، و فرق بين (اجر) با (اجرت ) اين است كه : اجرت تنها در پاداش هاى دنيايى به كار مى رود، ولى كلمه (اجر) هم در پاداشهايى دنيايى استعمال مى شود و هم آخرتى .
و نيز فرق بين (اجر) و (جزاء) اين است كه : كلمه (اجر) تنها در پاداش هاى خير و نافع استعمال مى شود، ولى جزاء هم در خير و هم در شر، هم در نافع و هم در مضر.
همان طور كه گفتيم كلمه اجر، هم در پاداشهاى دنيوى به كار مى رود و هم اخروى ، ليكن در كلام خداى تعالى غالبا در پاداشهاى اخروى به كار رفته ، كه خدا براى بندگان مومن خود تهيه ديده ، كه يا عبارت است از مقامات قرب ، و يا درجات ولايت ، كه يكى از آنها بهشت است ، آرى در بعضى از آيات قرآنى در پاداش دنيايى نيز به كار رفته ، مانند آيه (انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين ) كه حكايت كلام يوسف (عليه السلام ) است ، و نيز مانند آيه (و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوء منها حيث يشاء نصيب برحمتنا من نشاء، و لا نضيع اجر المحسنين ) كه در اين دو آيه كلمه اجر بر پاداش دنيوى اطلاق شده است .
(و آتيناه اجره فى الدنيا - ممكن است مراد از اين اجر، اجر دنيوى نيكو باشد، آن وقت مناسب تر آن است كه بگوييم كلمه (فى الدنيا) متعلق به (اجر) است ، نه به (ايتاء - دادن ) و اى بسا اين معنا به آيه اى ديگر تاييد شود، كه مى فرمايد: (و آتيناه فى الدنيا حسنه ، و انه فى الاخره لمن الصالحين ) چون ظاهرا مراد از (حسنه ) همان زندگى و عيش نيكو است ، و مراد از (ايتاء) اعطاى عملى است نه تقدير كردن و كتابت آن . ممكن هم هست مراد از دادن آن ، جلو انداختن وعده اى باشد كه به عموم مؤ منين داده ، و معنايش اين باشد كه ما آن وعده را در حق وى جلو انداختيم ، و آن وعده عبارت است از مقامات قرب ، همچنان كه قرآن كريم مقامات او را در ضمن داستانهايش در سوره انعام برشمرده .
(و انه فى الاخره لمن الصالحين ) - در معناى اين جمله در تفسير سوره بقره آنجا كه مى فرمود: (و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين )، در جلد اول اين كتاب بحث كرديم .


و لوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من احد من العالمين



يعنى (و ارسلنا لوطا)، و يا (و اذكر لوطا) و جمله (انكم لتاتون الفاحشه - شما عمل زشت به جا مى آوريد)، به ظاهر جمله اى است خبرى ، ولى منظور تعجب و انكار است . و مراد از كلمه (فاحشه ) همان عمل لواط است .
و جمله : (ما سبقكم بها من احد من العالمين )، جمله اى است استينافى ، كه معناى فاحشه را روشن مى كند، و فاحشه بودنش را تاكيد مى نمايد، و گويا مراد اين است كه اين عمل به اين صورت كه در بين شما شيوع يافته در هيچ قومى قبل از شما شايع نشده ، و يا ممكن است جمله حاليه باشد، از فاعل (لتاتون ) كه در اين صورت معنا چنين مى شود: شما عمل زشتى مرتكب مى شويد، در حالى كه هيچ قومى از اقوام قبل از شما، مرتكب آن نشدند.


اينكم لتاتون الرجال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر...



اين استفهام ، استفهام از امرى است كه سزاوار نيست هيچ شنونده اى تصديقش نمايد و صاحب عقلى آن را بپذيرد، و چون چنين بود، آن را با كلمه (ان ) و (لام ) در (لتاتون ) كه هر دو براى تاكيد است تاكيدش كرد.
مراد از اتيان رجال ، قطع سبيل و اتيان منكر در نادى كه قوم لوط مرتكب مى شده اند
و اين سياق خود شاهد است بر اينكه مراد از آمدن رجال ، عمل لواط است ، و مراد از قطع سبيل ، اهمال گذاشتن طريق تناسل ، و لغو كردن آن است ، چون راه تناسل عبارت است از نزديكى و جماع با زنان ، و قوم لوط اين راه را قطع نمود، و آن را لغو كردند، پس ‍ تعبير به قطع سبيل كنايه است از اعراض از نسوان و ترك مقاربت با آنان ، و مراد از (اتيانهم المنكر فى ناديهم ) - با در نظر داشتن اينكه كلمه (نادى ) به معناى مجلسى است كه جمعى در آن گرد هم باشند، و وقتى گفته مى شود: نادى كه همه اهل مجلس حضور داشته باشند -، اين است كه عمل لواط را و يا مقدمات شنيعه آن را در پيش روى همه انجام مى دادند.
بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از (قطع سبيل )، بستن راه هايى است كه به شهر و ديار ايشان منتهى مى شد، چون قوم لوط از شهر بيرون مى شدند، و سر راه را بر مسافرينى كه مى خواستند به شهر آنان درآيند مى گرفتند، و آنگاه هر يك سنگى به طرف آنها پرتاب مى كردند، سنگ هر كس به هر كس مى خورد، او را مى گرفتند و اموالش را غارت مى كردند، و با او عمل لواط انجام مى دادند، و تازه سه درهم نيز غرامت مى ستاندند، و در شهر قاضى داشتند كه او هم همين طور قضاوت مى كرد، و حق را به اهل شهر مى داد).
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (قطع سبيل )، اشاره به گناه ديگر آنان است ، و آن اينكه علاوه بر عمل زشت مزبور راهزنى هم مى كردند) ولى به طورى كه خواننده ملاحظه فرمود، سياق آيه خلاف اين را مى رساند.
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (اتيان المنكر فى النادى )، اين است كه : مجالسشان همه رقم منكرات و اعمال زشت داشت ، به يكديگر ناسزا، و ناملايم مى گفتند، و قمار مى كردند، و به عابران سنگ مى انداختند، و دف و ناى مى نواختند، كشف عورت مى كردند، لواط مرتكب مى شدند. ولى خواننده عزيز آنچه را كه از سياق استفاده مى شد فهميد.
و جمله (فما كان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين ) استهزاء و سخريه اى بوده از ايشان ، كه از آن برمى آيد لوط (عليه السلام ) ايشان را به عذاب خدا تهديد مى كرده ، و ايشان در پاسخش از باب مسخره مى گفتند: چرا معطلى ؟ اگر راست مى گويى بياور آن عذاب را، و اين نكته در جاى ديگر به صراحت آمده كه (و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر).
نفرين لوط قومش را و به استجابت رسيدن آن


قال رب انصرنى على القوم المفسدين



اين جمله سوال و درخواست فتح است از لوط (عليه السلام ) و هم نفرينى است به قوم بدكارش ، كه آنان را مفسد ناميد، چون عملشان زمين را فاسد مى كرد براى اين كه نسل بشر را قطع و بشريت را تهديد به فناء مى نمود.


و لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القريه ان اهلها كانوا ظالمين



اين آيه اجمال سرگذشت هلاكت قوم لوط را بيان مى كند، و مى رساند كه هلاكتشان به وسيله رسولانى از ملائكه بود، كه خداوند آنان را نخست نزد ابراهيم (عليه السلام ) فرستاد، و آن ملائكه آن جناب و همسرش را به تولد اسحاق و يعقوب بشارت دادند، و سپس ‍ خبر دادند كه ماءمور به سوى قوم لوط هستيم ، تا هلاكشان كنيم ، كه داستان مفصل آن در سوره هود، و سوره هايى ديگر آمده .
(قالوا انا مهلكوا اهل هذه القريه ) - يعنى ملائكه به ابراهيم گفتند: ما اهل اين قريه را هلاك خواهيم كرد، و از اينكه گفتند: (اهل هذه القريه - اهل اين قريه ) و لفظ (هذه ) كه براى اشاره قريب است آورده برمى آيد كه قريه لوط در نزديكى آن محلى بوده كه ابراهيم (عليه السلام ) در آنجا منزل كرده بود، و آن سرزمين مقدس فلسطين است .
و جمله (ان اهلها كانوا ظالمين ) تعليل و بيان علت هلاك كردن ايشان است ، مى فرمايد: علت اينكه مى خواهيم هلاكشان كنيم ، اين است كه : ظالمند، و رذيله ظلم در آنها ريشه دار شده ، در اينجا مقتضاى ظاهر آن بود كه بفرمايد (انهم كانوا ظالمين ) ولى به جاى ضمير، اسم ظاهر (اهلها) را به كار برده ، و اين اشاره است به اينكه ظلم اين قوم ، ظلم مخصوصى بوده ، كه آنان را مستوجب هلاكت كرده ، نه مطلق ظلم كه آن روز مردم بدان مبتلا بودند گويا فرموده : اهل اين قريه بدان جهت كه اهل چنين قريه اى هستند ظالمند.


قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امرءته كانت من الغابرين



مقصود ابراهيم (ع ) از (ان فيها لوطا...) خطاب به ملائكه عذاب
از ظاهر سياق برمى آيد كه منظور حضرت ابراهيم (عليه السلام ) از اينكه فرمود: لوط در آن قريه است ، اين بوده كه عذاب را از آن قوم بردارد، تا لوط هم محفوظ بماند، ملائكه هم در پاسخ گفتند: اين مطلب از ما پنهان نيست ، و ما بدان جاهل نيستيم ، بلكه نه تنها لوط مشمول عذاب نيست ، بلكه هستند كسانى ديگر كه از عذاب مستثنايند، مانند فرزندانش ولى همسرش بايد هلاك گردد.
پس ابراهيم از اين مساله جاهل نبوده كه خداوند لوط را كه پيغمبر اوست با اهل قريه هلاك نمى كند، و نيز از تهديد ملائكه اين ترس ‍ در او پيدا نشد كه مبادا لوط هم هلاك شود، پس منظورش از اينكه فرمود: آخر لوط در آن قريه است ، اين بوده كه به احترام لوط، عذاب را از اهل قريه برگرداند، ملائكه هم در پاسخش گفتند: كه نه ، ماءموريم به اين كه او را از ميان قوم بيرون كنيم ، و همچنين اهل او را، مگر همسرش را كه او از باقى ماندگان در قريه است .
دليل بر اين معنايى كه ما كرديم آيات (فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشرى يجاد لنا فى قوم لوط ان ابراهيم لحليم اواه منيب يا ابراهيم اعرض عن هذا، انه قد جاء امر ربك و انهم آتيهم عذاب غير مردود) است ، و از اين آيات به خوبى برمى آيد كه در آيات مورد بحث هم منظور ابراهيم دفاع از قوم لوط بود، نه از خود لوط.
ملائكه نيز از كلام او همين را فهميدند، و كلامش را بر ظاهرش باقى گذاشتند، و در پاسخش گفتند ما از هر كس داناتريم كه چه كسانى در آن قريه هستند، و مى دانيم كه لوط و خانواده اش كسانى نيستند كه سزاوار عذاب باشند، و به زودى او و خانواده اش نجات مى يابند، به جز همسرش كه او هلاك شدنى است ، و چون همان طور كه گفتيم ملائكه از كلام ابراهيم (عليه السلام ) دفاع از اهل قريه را فهميدند لذا در پاسخ گفتند: عذاب اهل قريه امرى است حتمى ، همان طور كه آيات سوره هود هم به آن اشاره مى كند.
مفسرين در معناى جمله (ان اهلها كانوا ظالمين ) و جمله (قال ان فيها لوطا) مشاجراتى طولانى دارند، كه چون فايده از آن عايد نمى شد از نقلش خوددارى كرديم ، خوانندگان مى توانند به تفاسير مفصل مراجعه كنند.


و لما ان جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم ، و ضاق بهم ذرعا و قالوا لا تخف و لا تحزن ...



ضمير جمع در هر دو (بهم ) به كلمه (رسل ) برمى گردد،و حرف (باء) بر سر آن دو سببيت را مى رساند، و چنين معنا مى دهد كه چون فرستادگان ما نزد لوط شدند به سبب ايشان بد حالى عارضش شد، براى اينكه فرستادگان به صورت جوانانى زيبا و امرد مجسم شده بودند، لوط ترسيد مبادا مردم درباره آنان قصد سوء كنند، كه اگر چنين شود او از دفاع از آنان ناتوان خواهد شد، و در برابر ميهمانان شرمنده خواهد گشت .
(و قالوا لا تخف و لا تحزن ) - يعنى فرستادگان گفتند: مترس و اندوهناك مباش كه خطر يقينى و احتمال خطرى كه تو را تهديد كند در بين نيست ، چون خوف هميشه به خاطر مكروهى پيدا مى شود كه احتمال وقوعش برود، و اندوه وقتى مى آيد كه آن مكروه واقع شده باشد.
(انا منجوك و اهلك الا امرءتك كانت من الغابرين ) - يعنى ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد، مگر همسرت را كه از باقى ماندگان خواهد بود، يعنى باقى ماندگان در عذاب . و اين جمله علت نداشتن ترس و اندوه را بيان مى كند.


انا منزلون على اهل هذه القريه رجزا من السماء بما كانوا يفسقون



اين آيه بيان است براى جمله (انا منجوك و اهلك ) و مى فرمايد: غير از تو و خانواده ات آنچه در قريه هست به خاطر فسقهايى كه مى كردند، دچار عذابى مى شوند كه ما آن را از آسمان نازل خواهيم كرد. و كلمه (رجز) به معناى عذاب است .


و لقد تركنا منها آيه بينه لقوم يعقلون



ضمير مونث در (منها) به قريه برمى گردد، و (ترك ) به معناى باقى گذاشتن است ، و معنايش اين است كه : ما از اين قريه تنها علامتى روشن باقى گذاشتيم ، براى مردمى كه تعقل دارند، تا از ديدن آن عبرت گيرند و از خدا بترسند، و آن علامت همان آثار و خرابه هايى است كه بعد از نزول عذاب از قريه باقى مى ماند. و ليكن امروز معلوم نيست كه آن آثار كجا است . و چه بسا گفته مى شود كه : (بعد از جريان هلاكت آنان ، آب دريا آن شهر را گرفت ، و آن دريا همان بحر لوط است ). و ليكن از ظاهر آيه - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - برمى آيد كه آثار اين شهر در زمان نزول آيات مورد بحث معروف بوده ، و از اين ظاهرتر اين جمله است كه در سوره حجر درباره همين آثار صراحتا فرموده : (و انها لبسبيل مقيم ) و در سوره صافات آيه 138 فرموده : (و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون ).


و الى مدين اخاهم شعيبا فقال يا قوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر و لا تعثوا فى الارض مفسدين



در اين آيه حكايت مى كند كه شعيب مردم را به عبادت خدا، يعنى به توحيد مى خواند، و اينكه به معاد معتقد شوند، چون رجاى آخرت همان اعتقاد به معاد است ، و اينكه در زمين فساد نكنند، و - به طورى كه بعضى از مورخين در تاريخ قوم مدين گفته اند - عمده ترين فسادانگيزى آنان در زمين عبارت بوده از كمفروشى و خيانت در كيل و وزن .
اشاره به امتحان و ابتلاء قوم مدين ، عاد و ثمود و... و گرفتار شدنشان به عذابالهى


فكذبوه فاخذتهم الرجفه ، فاصبحوا فى دارهم جاثمين



كلمه (رجفه ) به طورى كه راغب گفته به معناى اضطراب و لرزش خيلى سخت است . و كلمه (جاثمين ) از ماده (جثم ) است ، و جثم و همچنين جثوم در مكان ، به معناى نشستن در آن ، و يا زانو نهادن بر آن است ، و اين تعبير كنايه است از مرگ و معناى آيه اين است كه : اهل مدين شعيب را تكذيب كردند، پس زلزله سختى ايشان را گرفت ، و صبح همه در خانه هايشان مرده بودند، و ديگر از جاى خود حركت نكردند.
قرآن كريم در جاى ديگر درباره داستان مدين فرموده : (و اخذت الذين ظلموا الصيحه فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ) - و نيز فرموده : (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود)، و از اين آيات برمى آيد كه اهل مدين هم دچار صاعقه شدند و هم زلزله .


و عادا و ثمود و قد تبين لكم من مساكنهم ...



در اينجا سياق را تغيير داد، تا تفننى در كلام شده باشد، لذا نخست عاد را آورد، و سپس ثمود را، همچنان كه در آيه بعد، نخست قارون را ذكر كرده ، سپس فرعون و بعد از او هامان را، به خلاف داستانهاى اممى كه قبلا ذكر فرمود، زيرا در آن داستانها نخست نام انبياى هر امتى را مى آورد، مانند: نوح ، ابراهيم ، لوط و شعيب ، بعدا نام عاصيان آن امت ها را.
و دو كلمه (عاد و ثمود) در جمله مورد بحث منصوبند به فعلى تقديرى ، و تقدير كلام (و اذكر عادا و ثمود - به ياد آرعاد و ثمود را) مى باشد.
(و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين ) - زينت دادن شيطان اعمال ايشان را كنايه به استعاره است از اينكه شيطان اعمال زشتشان را مورد علاقه و محبتشان قرار داد، و علاقه به آن را در آنان تشديد كرد، و معناى اينكه فرمود: از راه بازشان داشت ، اين است كه : از راه خدا كه راه فطرت است بازشان داشت ، و لذا بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از مستبصر بودن آنان ، اين است كه : قبلا بر فطرت ساده انسانى خود بودند، و ليكن در آخر شيطان آن را از ايشان بگرفت ) ولى ظاهر آيه - همان طور كه در تفسير آيه (كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين ) نيز گفتيم - اين است كه : عهد فطرت ساده و سالم قبل از بعثت نوح بوده ، و عاد و ثمود اقوامى بوده اند كه بعد از نوح مى زيسته اند، پس معلوم مى شود مستبصر بودن آنان قبل از فريب شيطان ، اين بوده كه پيرو دين توحيد، يعنى دين فطرت بوده اند، و تنها خدا را مى پرستيدند.


و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسى بالبينات ، فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين



كلمه (سابقين ) استعاره به كنايه است از غلبه ، يعنى قارون و فرعون و هامان كه مورد دعوت موسى قرار داشتند، و در برابر دعوتش ‍ استكبار كردند با اين عكس العمل خود بر او غالب نيامدند و بقيه الفاظ آيه روشن است .


فكلا اخذنا بذنبه ...



يعنى هر يك از امت هاى نامبرده را به جرم گناهى كه داشتند گرفتيم ، اين اجمال قضيه است ، آن وقت شروع مى كند به تفصيل آن ، و مى فرمايد: (فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا)، بعضى ها را حاصبى بر او فرستاديم ، و حاصب به معناى سنگ است ، بعضى هم گفته اند: به معناى بادى است كه سنگريره ببارد، و بنا به معناى اول جمله مورد بحث با قوم لوط منطبق مى شود، و بنابر معناى دوم با قوم عاد.
(و منهم من اخذته الصيحه ) - بعضى از آنها را صيحه گرفت ، و اين قوم ثمود، و قوم شعيب است (و منهم من خسفنا به الارض ) و بعضى از آنها را در زمين فرو برديم ، و اين اشاره به داستان قارون است ، (و منهم من اغرقنا) بعضى ها كسانى بودند كه غرقشان كرديم و اين هم قوم نوح را شامل است و هم قوم فرعون و هامان را.
خداى سبحان بعد از تفصيل آن اجمال ، به همه داستانهايى كه تا اينجا بيان كرده بود برگشته ، عاقبت امت هاى نامبرده را با بيانى عام شرح مى دهد، و مى فرمايد آنچه اين اقوام را گرفتار ببلايى كرد كه بدان مبتلا شدند، تنها ظلم خود آنها بود، نه ظلم خدا، (و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون - خدا هرگز به آنان ظلم نكرد، و ليكن اين خودشان بودند كه به خود ظلم مى كردند) يعنى خدا آن بلاها را به عنوان مجازات بر آنان نازل كرد، چون دنيا دار فتنه و امتحان است ، و اين سنتى است الهى كه به هيچ وجه از آن چشم پوشى نمى شود، پس هر كس هدايت بيابد براى خود يافته ، و هر كس گمراه شود آن نيز عليه خود او است .
بحث روايتى (رواياتى در ذيل بعضى آيات گذشته )
در كافى به سند خود از ابى عمرو زبيرى ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى كه در آن معانى كفر را بيان كرده مى فرمايد: وجه پنجم از كفر، كفر براءت است ، و آن كفرى است كه در آيه (و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بينكم فى الحيوه الدنيا ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا) بدان اشاره شده است كه معنايش (يتبرء بعضكم من بعض - بيزارى مى جوييد يكى از ديگرى ) مى باشد. - تا آخر حديث -.
مؤ لف : اين معنا در كتاب توحيد از على (عليه السلام ) در حديثى طولانى كه به سوالات اشخاصى درباره تعارض آيات قرآنى پاسخ داده آمده ، و فرموده : اين كفر كه در اين آيه هست به معناى بيزارى جستن است ، مى خواهد بفرمايد: بعضى از بعضى ديگر بيزارى مى جوييد، و نظير اين آيه در سوره ابراهيم است كه در حكايت كلام ابليس مى فرمايد: (انى كفرت بما اشركتمون من قبل - من به آنچه قبلا مرا در آن شركت مى داديد كافرم )، يعنى بيزارم ، و نيز در حكايت گفتار ابراهيم مى فرمايد: (كفرنابكم ) يعنى تبرى مى جوييم از شما.
رواياتى درباره عمل قوم لوط و عذاب الهى آنان
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه ، از جابر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از خذف - يعنى ريگ و يا هسته خرما را بين دو سبابه نهادن ، و آن را به سوى چيزى پرتاب كردن - نهى فرمود، و به آيه (و تاتون فى ناديكم المنكر) استشهاد فرمود.
مؤ لف : اين معنا از عده اى از صاحبان كتب حديث از ام هانى دختر ابى طالب (عليه السلام ) نيز روايت شده ، و عبارت آن چنين است كه گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) معناى جمله (و تاتون فى ناديكم المنكر) را پرسيدم ، فرمود رسمشان اين بود كه بر سر راه مى نشستند، و ريگ به سوى عابرين مى انداختند، و عابران را مسخره مى كردند.
و در كافى به سند خود از ابى زيد حماد، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديث نزول ملائكه بر ابراهيم ، و بشارت دادن وى فرمود: ابراهيم به ملائكه گفت : براى چه آمده ايد؟ گفتند: براى هلاك ساختن قوم لوط، پرسيد: حتى اگر صد نفر مومن در ميان آنان باشد باز هلاكشان مى كنيد؟ جبرئيل گفت : نه ، پرسيد اگر پنجاه نفر باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسيد اگر سى نفر باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسيد اگر بيست نفر باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسيد اگر ده نفر باشد؟ گفت : نه ، پرسيد اگر پنج نفر باشد؟ گفت : نه ، پرسيد اگر يك نفر باشد؟ گفت : نه ، ابراهيم اينجا اتخاذ سند كرد، و گفت : لوط در بين آنان است ؟ گفتند: ما از هر كس بهتر مى دانيم كه در آنجا چه كسانى هستند، و او و اهلش را نجات خواهيم داد، مگر همسرش را كه از باقى ماندگان در قريه است .
حسن بن على (عليهماالسلام ) فرموده : من از كلام ابراهيم غير اين را نمى فهمم كه او مى خواسته قوم را از عذاب نجات دهد، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده : (يجادلنا فى قوم لوط ابراهيم بر سر قوم لوط با ما مجادله مى كرد).
سوره عنكبوت ، آيات 41 - 55


مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون (41) ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم (42) و تلك الامثل نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (43) خلق الله السموات و الارض بالحق ان فى ذلك لايه للمؤ منين (44) اتل ما اوحى اليك من الكتاب و اقم الصلوه ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر و الله يعلم ما تصنعون (45) و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون (46) و كذلك انزلنا اليك الكتاب فالذين آتيناهم الكتاب يومنون به و من هولاء من يومن به و ما يجحد بآياتنا الا الكافرون (47) و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (48) بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم و ما يجحد بآياتنا الا الظالمون (49) و قالوا لولا انزل عليه آيات من ربه قل انما الايات عند الله و انما انا نذير مبين (50) اولم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ان فى ذلك لرحمه و ذكرى لقوم يومنون (51) قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا يعلم ما فى السموات و الارض و الذين آمنوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون (52) و يستعجلونك بالعذاب و لولا اجل مسمى لجاءهم العذاب و لياتينهم بغته و هم لا يشعرون (53) يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطه بالكافرين (54) يوم يغشيهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون


(55)
ترجمه آيات
مثل كسانى كه به جاى خدا اوليايى ديگر اتخاذ مى كنند مثل عنكبوت است و خانه ساختنش و به درستى سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر بدانند (41).
خدا مى داند كه به جاى او چه چيزها مى خوانند و او عزيز و حكيم است (42).
اين مثلها را براى همه مردم مى زنيم اما در آنها تعقل نمى كنند مگر دانايان (43).
خدا آسمان و زمين را به حق خلقت كرد كه در اين خود آيتى است براى مردم با ايمان (44).
آنچه از كتاب به تو وحى شده بخوان و نماز به پادار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگيرى مى كند و ذكر خدا بزرگتر است و خدا مى داند كه چه مى سازيد (45).
و با اهل كتاب جز به وجه احسن مجادله مكنيد مگر افرادى از ايشان كه ظلم كرده باشند، به ايشان بگوييد ما به آنچه براى خودمان نازل شده و آنچه براى شما نازل شده ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است و ما تسليم آن معبوديم (46).
و اين چنين نازل كرديم كتاب را به تو، پس پاره اى از اهل كتاب و بعضى از اين مشركين بدان ايمان مى آورند و آيات ما را انكار نمى كنند مگر كافران (47).
تو پيش از قرآن هيچ كتابى را نتوانستى بخوانى و نيز خودت آن را ننوشتى و گرنه مبطلان در نبوتت به شك مى افتادند (48).
بلكه آياتى است روشن در سينه كسانى كه علم داده شده اند و آيات ما را انكار نمى كنند مگر ستمگران (49).
حرفها زدند از آن جمله گفتند چرا معجزه ها بر او نازل نشد بگو آيات تنها نزد خداست و من تنها بيم رسانى روشنگرم (50).
آيا اين معجزه برايشان كافى نيست كه ما بر تو كتاب نازل كرديم و اينك بر آنان تلاوت مى شود، بدرستى كه در اين ، رحمت و تذكرى است براى مردمى كه ايمان مى آورند (51).
بگو خدا كافى است كه در ميان من و شما گواهى دهد او مى داند آنچه كه در آسمانها و زمين است و كسانى كه به باطل مى گروند و به خدا كفر مى ورزند زيانكارند (52).
از تو عذاب زودرس مى خواهند و اگر نبود آن مدتى كه مقرر شده عذاب زودتر ايشان را ناگهان و بدون اطلاع مى گرفت (53).
از تو عذاب زودرس مى طلبند نمى دانند كه جهنم كافران را از هر سو احاطه كرده است (54).
روزى كه عذاب احاطه شان مى كند از بالاى سر و پايين پا، و خدا به ايشان مى گويد بچشيد آنچه را كه مى كرديد (55).
بيان آيات
اين آيات متضمن دنباله اى است براى داستانهايى كه از امت هاى سابق نقل فرمود، و آن مثلى است كه خداى سبحان براى معبودهاى موهوم آنان آورده ، مى فرمايد: اينگونه اعتقادات خرافى آنان آن قدر بى اساس و سست بنياد است كه خلقت آسمانها و زمين به بانگ بلند به فساد آن فرياد مى زنند، و اعلام مى كنند كه بغير از خدا ولى و سرپرستى ندارند، و اين اعلام عالم خلقت همان است كه اين كتاب كريم اعلام مى دارد.
و چون سخن بدين جا مى رسد ناگهان روى سخن را به رسول گرامى خود نموده دستورش مى دهد تا اين كتاب را تلاوت كند، و نماز به پا بدارد، و اهل كتاب را با زبان نرم و مجادله به بهترين وجه به سوى دين اسلام دعوت كند، و مشركين را كه از او خواستند به غير از قرآن معجزه اى بياورد، و عذابى را كه وعده مى دهد زودتر بياورد پاسخ دهد.
تمثيل اتخاذ ارباب و آلهه و روى آوردن به غير خدا به اتخاذ سست ترين خانه ها،خانه عنكبوت


مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا...



كلمه عنكبوت معنايش معلوم است ، اين كلمه هم بر يك عدد از آن حشره اطلاق مى شود، و هم بر جمع آن ، هم در مذكر به اين صورت مى آيد، و هم در مونث ، يعنى عنكبوت ماده را هم عنكبوت مى گويند.
از آنجايى كه در جمله (مثل الذين اتخذوا) عنايت همه در اين است كه مشركين بغير از خدا اوليايى براى خود گرفته اند، لذا همين معنا را در قالب صله و موصول آورد، و نفرمود: مثل مشركين مثل عنكبوت است ، بلكه فرمود مثل كسانى كه بغير از خدا اولياء مى گيرند مثل عنكبوت است ، كه براى خود خانه مى گيرد. همچنان كه در جمله (كمثل العنكبوت اتخذت بيتا)، نيز عنايت در اتخاذ عنكبوت بيت مزبور است ، در نتيجه برگشت معنا به اين مى شود كه صفت مشركين در گرفتن اوليايى به غير از خدا، چون صفت عنكبوت است در گرفتن خانه اى كه چنين و چنان است و كلمه (بيتا) را نكره آورد تا دلالت كند بر اينكه خانه عنكبوت خبرى درباره اش هست ، و آن خبر را بعدا خواهيم گفت .
آن وقت جمله (و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت ) بيان آن خبر، و صفت آن بيت است ، و اگر نفرمود (و ان اوهن البيوت لبيتها - سست ترين خانه ها خانه اوست ) براى اين است كه خواست جمله مذكور را به عنوان يك مثل رايج به كار برده باشد، و مثل را كسى تغيير نمى دهد.
و معناى آيه اين است كه : اتخاذ مشركين اوليايى به غير از خدا، مثل اتخاذ عنكبوت است خانه اى را، خانه اى كه سست ترين خانه ها است ، چون هيچ يك از آثار خانه به جز اسم بر آن صادق نيست ، زيرا خانه را براى اين مى سازند كه صاحبش را از سرما و گرما حفظ كند، و چيزى كه اين خواص را ندارد و صاحبش را از هيچ مكروهى حفظ نمى كند خانه نيست . اوليايى هم كه مشركين براى خود گرفته اند تنها از ولايت ، اسمى دارند، براى اينكه نه نفعى مى رسانند و نه ضررى ، نه مالك مرگى هستند و نه حياتى ، و نه نشورى .
مورد مثل ، همان مساله اتخاذ آلهه است ، پس اگر در آيه مورد بحث به جاى كلمه آلهه اولياء را آورد، براى اين است كه بفهماند كه اصولا داعى مشركين در پرستش خدايان مساله ولايت است ، زيرا مشركين مى پنداشتند كه بت ها در كار آنان ولايت دارند، و امور آنان را تدبير مى كنند، خير را به سوى آنان جلب نموده و شر را از ايشان دور مى سازند، و درباره آنان شفاعت مى كنند.
در آيه مورد بحث علاوه بر نكته اى كه گذشت ، نكته ديگرى هست ، و آن اين است كه : با اطلاقى كه دارد تمامى اقسام شرك را شامل مى شود، و روى سخنش با تمامى كسانى خواهد بود كه حتى در يك امرى از امور خود به غير از خدا وليى بگيرند و به آن تكيه كنند، و آن را مستقل در اثر خود بدانند، البته آن اثرى كه از وى توقعش را دارد، هر چند كه آن ولى بت نباشد.
بلكه آيه شريفه شامل ولايت كسى نمى شود كه برگشت ولايتش به ولايت خدا باشد، مانند ولايت رسول ، و امام و مؤ منين ، چون اگر كسى رسول و يا امام و يا مومنى را ولى خود بداند، در حقيقت خدا را ولى خود خوانده ، براى اينكه ولايت آنان در طول ولايت خدا است ، و خود خدا ايشان را ولايت داده ، و آيه (و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) اين اطلاق را تاءييد مى كند.
(لو كانوا يعلمون ) - بعضى گفته اند: (يعنى اگر مى دانستند كه مثلشان در گرفتن اولياء مثل عنكبوت است .
معنى و مفااد آيه شريفه : (ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء...)


ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم



ممكن است بگوييم كلمه (ما) در جمله (ما يدعون ) موصوله است ، يعنى آنچه مى خوانند، و ممكن است بگوييم نافيه است ، يعنى (و نمى خوانند) و نيز ممكن است آن را استفهامى يا مصدرى بگيريم ، و كلمه (من ) بنا بر احتمال دوم زايد است ، كه صرفا براى تاءكيد آورده شده ، و بنابر سه احتمال ديگر بيانى است ، و از اين چهار احتمال دو احتمال اول قوى تر است ، و از آن دو، اولى قوى تر است .
و بنابر احتمال دوم معنا چنين مى شود كه : خدا مى داند مشركين هيچ چيزى به جاى او نمى خوانند، يعنى آنچه به عنوان آلهه به جز خدا مى پرستند هيچ حقيقتى ندارد، در نتيجه به قول صاحب كشاف آيه شريفه تاكيد همان مثل است و زيادتى است براى اينكه در آن مثل آن آلهه را حداقل چون خانه عنكبوت دانست ، ولى در اين جمله مى فرمايد بلكه خانه عنكبوت هم نيست ، چون عدم محض ‍ است .
و بنابر احتمال اول معناى آيه چنين مى شود: خدا مى داند آن چيزهايى را كه به جاى او مى پرستند، و جاهل به آن نيست ، و بنابراين جمله مورد بحث كنايه مى شود از اينكه آن مثلى كه زديم مثلى به جا بود، چون براى اولياى آنان از ولايت چيزى به جز اسم نيست .

next page

fehrest page

back page