تفسير الميزان جلد ۱۴

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۳ -


در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اين است كه چرا از خلقت انسان و نبات تنها پنج نتيجه اى كه در آيه شريفه آمده گرفته شده ؟ ونتايج ديگرى - از قبيل ربوبيت خدا و نداشتن شريك ، و عليم و منعم و جواد بودن او، و... - كه همه در باب توحيد اهميت دارند را ذكر نكرده ؟.
جواب اين سؤ الاين است : به طورى كه از سياق - كه در مقام اثبات بعث است - بر مى آيد، و نيز به طورى كه از عرضه كردن اين آيات بر ساير آيات مثبته بعث استفاده مى شود، مى توان گفت اين آيه مى خواهد مساءله بعث را از طريق اثبات حقيت خدا اثبات كند، البته حقيت على الاطلاق ، زيرا از حق محض جز فعل حق خالى از باطل سر نمى زند، و اگر عالم ديگرى نباشد كه آدمى در آن يا قرين با سعادتش ، و يا شقاوتش زندگى كند، و به همين خلقت و ايجاد و سپس نابودى اكتفا نموده ، يكسره انسانهايى را خلق كند و بميراند، كارى لعب و بيهوده انجام داده ، و بيهوده كارى باطل است . پس همين كه مى دانيم او حق است و
جز حق عمل نمى كند، مى فهميم كه نشاءه اى ديگر هست ، و اين ملازمه بسيار روشن است ، براى اينكه اين زندگى دنيايى با مرگ تمام مى شود، پس بايد يك زندگى ديگرى باشد كه باقى باشد و دستخوش مرگ نگردد.
پس آيه شريفه ، يعنى جمله (انا خلقناكم من تراب ... ذلك بان اللّه هو الحق ) در همان مجراى آيه (و ما خلقنا السموات و الارض ‍ و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق ) و آيه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا) و امثال آن - يعنى آياتى كه متعرض اثبات معادند مى باشد.
تنها فرقى كه ميان آيه مورد بحث و آن آيات هست ، اين است كه گفتيم : آيه مورد بحث مطلب را از راه حق مطلق بودن خدا اثبات مى كند، و آن آيات از راه حقيت فعل خدا، هر چند كه حقيت خدا مستلزم حقيت فعل او نيز هست .
آنگاه چون ممكن بود كسى توهم كند كه اصلا زنده كردن مردگان محال است ، و در نتيجه برهان سودى نبخشد لذا آن توهم را دفع نموده ، فرمود: (و انه يحيى الموتى ) پس اينكه مى بينيم خداوند خاك مرده را زنده نموده ، انسانى جاندار مى كند، و زمين مرده را زنده مى سازد، ديگر جاى ترديد در امكان بعث باقى نمى ماند.
اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه (قال من يحيى العظام و هى رميم ، قل يحييها الذى انشاها اول مره ) و ساير آياتى است كه امكان بعث و احياى بار دوم را از راه وقوع مثل آن در بار اول اثبات مى كند، مى باشد.
و باز چون ممكن بود كسى توهم كند كه امكان احياى براى بار دوم مستلزم وقوع آن نيست ، و بعيد است كه قدرت خدا متعلق چنين كار دشوارى شود، لذا اين توهم را هم دفع نموده ، فرمود: (و انه على كل شى ء قدير) چون در اين جمله قدرت خدا را مطلق و غير متناهى معرفى نموده ، و قدرت غير متناهى نسبتش به احياى اول و دوم يكسان است ، و نيز نسبت به
كارى كه فى نفسه دشوار و يا آسان باشد به يك حد است ، پس قدرت او آميخته با عجز نيست ، و دستخوش كندى و خستگى نمى گردد.
اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه (افعيينا بالخلق الاول ) و آيه (ان الذى احياها لمحيى الموتى انه على كل شى ء قدير) و ساير آياتى است كه بعث را از راه عموم قدرت و نامتناهى بودن آن اثبات مى كند مى باشد.
پس اين نكته ها كه در جمله (ذلك بان اللّه ...) است ، سه نتيجه است كه از آيه سابق بر آن استخراج شده ، و غرض همه يكى است ، و آن يادآورى دليلى است كه بعث را اثبات مى كند. و جمله اخير كه مى فرمود: (و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان اللّه يبعث من فى القبور) متضمن آن است .
آيه قبلى تنها مساءله بعث مردگان ، و ظرفى كه در آن مبعوث مى شوند را ذكر مى كرد، ولى بيان نمى كرد كه آن ظرف چه وقت است . آيه مورد بحث آن را معين نموده ، و فرموده : ظرف آن ، ساعت است . و اگر نفرمود: خدا ساعت را مى آورد. و آمدن را به خود ساعت نسبت داد، شايد از اين جهت بوده كه ناگهانى بودن آن را در نظر گرفته ، كه اعتبار هيچ علمى به آن تعلق نمى گيرد. همانطور كه فرموده (لا تاتيه الا بغته ).
پس اگر نسبتش را به فاعل (خدا) نداده ، مانند تعيين نكردن وقت آن ، در آيه (قل انما علمها عند اللّه ) و آيه (ان الساعه آتيه اكاد اخفيها) همه مبالغه در اخفاء آن و تاءييد ناگهانى بودن آن است .
و نام قيامت و آمدن ناگهانى اش در كلام خداى تعالى بسيار آمده ، و در هيچ جا فاعل و آورنده آن ذكر نشده ، بلكه همه جا از آن بمانند (آتيه - خواهد آمد)، (تاتيهم - قيامتشان خواهد آمد) (قائمه )، و (تقوم )، و مانند اينها تعبير شده .
و اما مظروف را كه عبارت است از احياى انسانهاى مرده ، در جمله (و ان اللّه يبعث من فى القبور) ذكر كرده .
حال اگر بگويى : نتيجه حجت مذكور بعث همه موجودات است ، نه تنها انسان ، براى
اينكه فعل بدون غايت لغو و باطل است ، و اين لغو اختصاص به خلقت انسانها ندارد، بلكه خلقت غير انسان را هم شامل است ، ليكن آيه شريفه اين نتيجه را تنها نسبت به انسانها گرفته است .
در جواب مى گوييم : اگر آيه شريفه نتيجه را تنها نسبت به انسانها گرفته ، منافات ندارد كه نظير آن نتيجه در غير آدمى هم ثابت باشد، زيرا آيه شريفه در مقام و سياقى است كه بعث انسانها در آن مورد گفتگو و حاجت است . علاوه بر اينكه ممكن هم هست گفته شود: معاد نداشتن غير آدمى مستلزم آن نيست كه خلقت آنها لغو و باطل باشد براى اينكه خلقت آنها به خاطر آدميان بوده پس غايت و نتيجه خلقت همه موجودات وجود آدميان و نتيجه خلقت آدميان بعث آنان است .
اين بود آنچه كه تدبر در آيات سه گانه مورد بحث و سياق آنها و نيز عرضه آنها بر ساير آيات داله بر معاد با تفنن بسيارى كه در آنها است آن را دست مى دهد. با اين جواب كه ما داديم وجه اينكه چرا از ميان همه نتائج تنها نتائج مذكور كه بر حسب لفظ پنج نتيجه است معلوم گرديد و اين نتائج كه گفتيم بر حسب ظاهر لفظ پنج تاست در حقيقت سه نتيجه است كه در آيه دومى از آيه اول استخراج شده و يك نتيجه هم در آيه سومى از سه نتيجه نامبرده در آيه دومى استخراج شده است .
با اين بيان يك نكته ديگر نيز روشن مى شود و آن بيجا بودن شبهه تكرار است كه بعضى دچارش شده اند و آن شبهه اين است كه از جمله (و انه يحيى الموتى ) و جمله (و ان الساعه آتيه ) و جمله (و ان اللّه يبعث من فى القبور) و جملات ديگر توهم شده است .
مفسرين در تفسير آيات سه گانه و بيان حجت آنها وجوه بسيار مختلفى آورده اند كه هيچ فايده اى در نقل آنها نيست و در همه آن وجوه مقدماتى اضافه كرده اند كه به كلى از مفاد آيه اجنبى است ، و علاوه بر اينكه اجنبى است در نظم آيه و سلامت بيان و استقامت حجت آن اخلال نيز وارد مى كند و به همين جهت از ذكر آن صرفنظر كرديم اگر كسى بخواهد به آنها وقوف يابد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند.


و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير


.
اين آيه صنف ديگر از مردم روى گردان از حق را يادآور مى شود. در تفسير كشف الكشاف به طورى كه نقل كرده اند گفته : از نظر نظم و مقام روشن تر اين به نظر مى رسد كه بگوييم اين آيه درباره پيشوايان و مقلدين - به فتحه لام - و آيه قبلى كه مى فرمود (و من الناس من يجادل ... مريد) درباره مقلدين - به كسر لام - است . اين بود خلاصه نظريه كشف الكشاف .
و حق هم همان است به دليل اينكه در ذيل آن آيه مى فرمايد: (ليضل عن سبيل اللّه ) همچنانكه در ذيل آيه قبلى فرمود: (و يتبع كل شيطان مريد) چون اضلال ، كار مقلد - به فتحه لام - و متابعت كار مقلد - به كسر لام - است . ترديدى كه در آيه ميان (علم ) و (هدايت ) و (كتاب ) آمده با اينكه هر يك از آنها شامل دو شق ديگر مى شود خود دليل بر اين است كه مراد از علم هر علمى نيست تا شامل هدايت و كتاب هم بشود بلكه مراد علم مخصوصى است ، همچنانكه مراد از هدايت ، هدايت مخصوصى است . و اما اينكه آن علم چه علمى و آن هدايت چه هدايتى است ؟ بعضى گفته اند: مراد از علم ، علم ضرورى و بديهى است ، و مراد از هدايت ، استدلال و فكر صحيحى است كه آدمى را به سوى معرفت راه بنمايد، و مراد از (كتاب منير)، وحى آسمانى است ، كه حق را اظهار مى كند.
ليكن اين حرف صحيح به نظر نمى رسد، زيرا هيچ دليلى نيست بر اينكه علم را در آيه حمل بر علم بديهى و ضرورى كنيم . علاوه بر اينكه مجادله كردن در مساءله توحيد، و خداشناسى - چه اينكه مراد از آن اصرار در بحث باشد، و يا مجادله به معناى اصطلاحى ، يعنى قياس تشكيل شده از مشهورات و مسلمات - خود يكى از طرق استدلال است ، و علم ضرورى به هيچ وجه استدلال نمى خواهد.
از اين توجيه كه بگذريم ، آنچه ممكن است درباره اين تعبير بگوييم اين است كه : مراد از علم ، علم حاصل از حجت عقلى باشد، و مراد از هدايت ، علم حاصل از هدايت الهى باشد، كه تنها نصيب كسانى مى شود كه در بندگى و عبادت خدا خلوص به خرج داده ، دل به نور معرفت او روشن كرده باشند. و يا به عكس ، يعنى به عنايتى ديگر مراد از علم ، هدايت الهى ، و مراد از هدايت ، علم از طريق حجت عقلى باشد، و مراد از كتاب منير، وحى الهى ، و از طريق نبوت باشد. و اين طرق سه گانه به سوى مطلق علم است كه يكى از راه عقل ، و دومى از راه چشم ، و سومى از راه گوش به دست مى آيد، و اين همان است كه در آيه شريفه (و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفوآد كل اولئك كان عنه مسئولا) بدان اشاره مى كند، و به هر حال خدا داناتر است .


ثانى عطفه ليضل عن سبيل اللّه ... عذاب الحريق


.
كلمه : (ثنى ) به معناى شكستن است و كلمه (عطف ) - به كسر عين - به معناى پهلو است . و شكستن پهلو كنايه از روگرداندن است ، گويى كسى كه از چيزى روى مى گرداند، يك پهلوى خود را خم مى كند و مى شكند.
جمله (ليضل عن سبيل اللّه ) متعلق به جمله (يجادل ) است ، و لام در آن براى تعليل است ، و معناى آن اين است كه : درباره خدا از روى جهل جدال مى كند و اظهار اعراض و استكبار مى كند، تا به اين وسيله به غرض خود كه اضلال مردم است برسد، و اينها همان روساى مشركين هستند كه ديگران از ايشان پيروى مى كنند.
جمله (له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمه عذاب الحريق ) تهديد ايشان است به خزى ، يعنى خوارى و ذلت و رسوايى در دنيا - همانطور كه ديديم سرانجام كار مشركين قريش ، البته روساى ايشان به همانجا كشيده شد - و نيز تهديد به عذاب اخروى است .


ذلك بما قدمت يداك و ان اللّه ليس بظلام للعبيد


.
كلمه (ذلك ) اشاره به مطالبى است كه در آيه قبلى بود، يعنى تهديد رؤ ساى مشركين به خوارى در دنيا و عذاب در آخرت . و حرف (باء) در جمله (بما قدمت ) باء مقابله است مثل بائى كه ما در جمله (بعث هذا بهذا - فروختم اين را در مقابل آن ) مى آوريم . ممكن هم هست باء سببيت باشد. و معناى آيه بنابر احتمال اول چنين مى شود آنچه تو از خزى و عذاب مى بينى سزاى همان كارهايى است كه در دنيا كردى . و بنابر احتمال دومى : به سبب آن مجادله بدون علم و هدايت و كتاب كه در دنيا كردى و درباره خدا بدون علم و هدايت و كتاب اعراض و استكبار ورزيدى تا مردم را گمراه كنى اين خزى و عذاب را مى بينى . البته در اين كلام التفاتى از غيبت به خطاب به كار رفته تا ملامت و عتاب را بر آنان تسجيل كرده باشد.
جمله (و ان اللّه ليس بظلام للعبيد) عطف بر جمله (ما قدمت ) است و معنايش اين است كه : (اينكه گفتيم آنچه مى بينى سزاى كرده هاى خود تو است ) بدان جهت است كه خدا بر بنده خود ظلم نمى كند بلكه با هر يك از آنان معامله اى مى كند كه خود مستحق آن باشند و با عمل خود و به زبان حال خواستار آن باشند.


و من الناس من يعبد اللّه على حرف ...


.
كلمه (حرف ) و نيز كلمه (طرف ) و كلمه (جانب ) به يك معنا است . و كلمه (اطمينان ) به معناى آرامش و سكونت است و (فتنه ) به طورى كه گفته اند به معناى محنت
يعنى امتحان است . و كلمه (انقلاب ) به معناى برگشتن است .
اين آيه صنف ديگرى از اصناف مردم بى ايمان و غير صالح را بر مى شمارد و آنها كسانى هستند كه خداى سبحان را مى پرستند اما يك طرفى نه از هر طرف ، به تعبيرى : به يك فرض و تقدير مى پرستند و اما بر ساير تقادير نمى پرستند و آن فرضى كه بر آن فرض ‍ خدا رامى پرستند در صورتى است كه پرستش او خير دنيا برايشان داشته باشد. و معلوم است كه لازمه اين طور پرستش اين است كه دين را براى دنيا استخدام كنند اگر سودى مادى داشت پرستش خدا را استمرار دهند و بدان دل ببندد و اطمينان يابند و اما اگر دچار فتنه و امتحان شوند روى گردانيده به عقب برگردند به طورى كه حتى به چپ و راست هم ننگرند و از دين خدا مرتد شوند و آن را شوم بدانند و يا اگر شوم هم ندانند به اميد نجات از آن آزمايش و مهلكه از دين خدا روى بگردانند و اين روش عادت آنان در پرستش بتها نيز هست يعنى بت را مى پرستند تا به خير مورد آرزوى خود برسند و يا به شفاعت آنها از شر دنيايى رهايى و نجات يابند. و اينكه گفتيم از شر دنيايى بدان جهت است كه بت پرستان معتقد به آخرت نيستند.
آنگاه مى فرمايد: اين سرگردان هايى كه تكيه گاهى ندارند، و هر دم رو به سويى دارند، به خاطر وقوعشان در محنت و مهلكه ، زيانكار در دنيا، و به خاطر روى گرداندنشان از خدا و دين ، و ارتداد و كفر، زيانكار در آخرت هستند، زيانكارى آشكار.
اين آن معنايى است كه تدبر در معناى آيه آن را دست مى دهد. و بنابراين معنا جمله (يعبد اللّه على حرف )، از قبيل استعاره به كنايه ، و جمله (فان اصابه خير...) تفسير و تفصيل براى جمله (يعبد اللّه على حرف ) خواهد بود. و جمله (خسر الدنيا) اشاره به خسران دنيايى آنان به خاطر دچار شدن به فتنه ، (و الاخره ) اشاره به خسران آخرتى آنان به خاطر روى گرداندن از دين است .


يدعوا من دون اللّه ما لا يضره و ما لا ينفعه ذلك هو الضلال البعيد



مدعو در اينجا بت است كه به خاطر نداشتن شعور و اراده ، هيچ نفع و ضررى براى عابدش ندارد، و عابدش اگر به نفعى و يا ضررى مى رسد از ناحيه عبادت است كه فعل خود او است .


يدعوا لمن ضره اقرب من نفعه لبئس المولى و لبئس العشير


.
كلمه (مولى ) به معناى ولى و ياور است . و كلمه (عشير) به معناى مصاحب و معاشر است .
در تركيب جملات آيه گفته اند كه جمله (يدعو) به معناى (يقول - مى گويد) و جمله
(لمن ضره اقرب من نفعه ...) مقول آن قول است ، و كلمه (لمن ) مبتدايى است كه لام ابتدا بر سرش در آمده ، و خود آن كلمه موصوله ، وصله آن جمله (ضره اقرب من نفعه ) مى باشد، و جمله (لبئس المولى ، و لبئس العشير) جواب قسم حذف شده ، و قائم مقام خبرى است كه خود بر آن دلالت مى كند.
و معناى آيه اين است كه : كسى كه بتها را مى پرستد، روز قيامت خودش بتها را چنين توصيف مى كند كه آنچه من در دنيا مولى و عشير خود گرفتم ، ضررش بيشتر از سودش بود، و خدايى كه ضررش از سودش بيشتر باشد، بد مولى و بد عشيرى است ، سوگند مى خورم كه بد مولى و بد عشيرى است .
و اگر فرمود ضررش نزديك تر از سودش است ، بدين جهت است كه روز قيامت آثار سوء بت پرستى را كه همان عذاب جاودان و هلاكت ابدى است مشاهده مى كند.


ان اللّه يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار...


.
بعد از آنكه اصنافى از مردم را ذكر كرد كه يك دسته پيشوايان كفرند، كه ديگران را به دنبال خود مى كشانند، و درباره خدا بدون علم جدال مى كنند، و دسته دوم پيروان ايشانند كه دنبال هر شيطانى را مى گيرند و مانند پيشوايانشان جدال مى كنند و هر دم در خيالاتى هستند كه خدا را از هر راهى كه سود مادى داشت مى پرستند، و آنگاه ايشان را به وصف ضلالت و خسران توصيف نموده اينك در اين جمله در مقابل آنان صنف ديگرى را هم ذكر مى كند و عبارتند از مؤ منين صالح كه آنان را به داشتن مثواى كريم و سرانجام نيكو توصيف نموده مى فرمايد كه خدا اين سرانجام را براى آنان خواسته است . و ذكر اين اصناف مقدمه و زمينه چينى براى قضاوتى است كه در ذيل آيات خواهد آمد.


من كان يظن ان لن ينصره اللّه فى الدنيا و الاخره فليمدد بسبب الى السماء ثم ليقطع فلينظر هل يذهبن كيده ما يغيظ


.
در مجمع البيان گفته : كلمه (سبب ) به معناى هر چيزى است كه با آن و به وسيله آن چيز ديگرى را به دست مى آورند و به همين جهت است كه طناب را سبب مى گويند (كه به وسيله آن آب از چاه بيرون مى آورند) و طريق را سبب مى گويند (چون به وسيله آن به مقصد مى رسند) و درب را سبب مى گويند (چون به وسيله آن وارد خانه مى شوند) و مراد خداى
تعالى از (سبب ) در اين آيه همان معناى اول يعنى طناب است . كلمه (قطع ) به معناى بريدن و از جمله معانى آن اختناق است و گويا از اين باب اختناق را قطع مى گويند كه مستلزم قطع نفس است . مفسرين گفته اند ضمير در (لن ينصره اللّه ) به رسول خدا بر مى گردد چون مشركين مكه مى پنداشتند دينى كه وى آورده دروغى و نو ظهور است كه اساس محكمى ندارد و به همين جهت دعوتش منتشر نمى شود، و نزد خدا هم منزلتى ندارد تا او پشتيبانش باشد. ولى وقتى كه آن جناب به مدينه مهاجرت فرمود و خدا نصرتش داد و دينش عالم گير شد و آوازه اش همه جا پيچيد اين حادئه غير منتظره سخت ايشان را به خشم آورد لذا خدا در اين آيه ايشان را نكوهش كرده و اشاره مى كند كه ياور او خدا است و چون ياور او خداست خشم ايشان پايان نمى پذيرد ولو خود را خفه كنند. پس نقشه هاى ايشان هم اثرى نخواهد داشت . و معناى آيه اين است كه : هر كه از مشركين خيال كند كه خدا او را يارى نمى كند و در دنيا نام پيغمبر خود را بلند نمى كند و دين او را گسترش نمى دهد و در آخرت او را مشمول مغفرت و رحمت خود نمى گرداند و گروندگان به وى را نيز وا مى گذارد، آنگاه به خاطر همين خيال وقتى مى بيند كه خدا او را يارى كرده دچار خشم مى شود، چنين كسى طنابى بگيرد. و با آن به بلندى برود - مثل كسى كه با طناب به درخت بلندى بالا مى رود - آنگاه با همان طناب خود را خفه كند، بعد ببيند آيا كيد و حيله اش خشمش را مى نشاند يا خير؟.
و اين معنا معناى خوبى است كه سياق آيات قبلى ، و نزول اين سوره به اندك مدتى بعد از هجرت ، يعنى در ايامى كه مشركين هنوز قدرت و شوكت خود را داشتند آن را تاءييد مى كند.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند كه ضمير مذكور به كلمه (من ) بر مى گردد، و معناى قطع هم قطع مسافت و بريدن راه است و مقصود از (مد سبب به سوى آسمان ) بالا رفتن به آسمان به منظور ابطال حكم خدا است . و معناى آيه اين است كه : كسى كه مى پندارد كه خدا در دنيا و آخرت ياريش نمى كند، به آسمان بالا رود و آنگاه مسافت را بپيمايد، و سپس ببيند آيا كيد و مكرش حكم خداى را كه مايه خشم او شده از بين مى برد يا نه ؟.
و اين حرف صحيح نيست و شايد مقصودشان اين باشد كه مراد از آيه شريفه اين باشد كه بفرمايد: بر هر انسانى لازم است كه در امور دنيا و آخرت خود اميدوار خدا باشد، و اگر
اميدوار او نباشد و خيال كند كه خدا او را يارى نمى كند و به خاطر همين خيال دچار غيظ شود پس هر نقشه كه مى تواند بريزد كه نقشه اش سودى به حالش نخواهد داشت .
بعضى ديگر گفته اند كه ضمير مذكور به موصول بر مى گردد، همچنانكه در قول سابق به آن بر مى گشت ، و مراد از (نصرت ) رزق است . وقتى مى گويند: (ارض منصوره )، معنايش زمين باران ديده است ، و معناى آيه همان معنايى است كه در قول سابق گذشت .
چيزى كه هست قول دومى از قول سابق به اعتبار عقلى نزديك تر و بهتر است ، ليكن اشكالى بر هر دو قول متوجه است ، و آن اين است كه لازمه هر دو قول اين است كه آيه شريفه متصل به آيات قبلش نباشد. اشكال ديگر اينكه اگر اين دو قول صحيح بود جا داشت بفرمايد: (من ظن ان لن ينصره اللّه ...) نه اينكه بفرمايد: (من كان يظن ) زيرا تعبير دومى كه در قرآن آمده استمرار ظن در گذشته را مى رساند و همين تعبير مؤ يد قول اول است .


و كذلك انزلناه آيات بينات و ان اللّه يهدى من يريد


.
در سابق مكرر گذشت كه كلمه (كذالك : اين چنين ) از باب تشبيه كلى به فرد است ، با اينكه فرد مصداق كلى است ، ولى به اين اعتبار كه ميان كلى و فرد تباين فرض شده باشد، و اين اعتبار به خاطر اين است كه بفهماند حكم جارى در فرد مفروض در ساير افراد نيز جريان دارد، مثل كسى كه به حسن و جواد كه مشغول صحبت كردن ، و قدم زدن هستند اشاره كرده بگويد: انسان بايد اينطور باشد، يعنى حكم و طريقه حرف زدن و تكلم كه در اين دو نفر جريان دارد بايد در همه جريان يابد. پس معناى آيه اين مى شود كه : ما قرآن را در حالى كه آياتى روشن و واضح الدلاله است نازل كرديم ، همچنانكه آيات سابقه بر اين سوره نيز واضح بود.
جمله (و ان اللّه يهدى من يريد) خبرى است براى مبتداى حذف شده ، و تقدير آن (و الامر ان اللّه يهدى من يريد) است ، و معنايش اين است كه مطلب از اين قرار است كه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند، و اما كسى كه او نخواهد هدايت كند، ديگر هدايت كننده اى برايش نخواهد بود. پس صرف اينكه آيات الهى بينات واضحه الدلاله هستند در هدايت شنونده كافى نيست ، مگر آنكه خدا بخواهد هدايتش كند.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مذكور عطف است بر ضمير در (انزلناه ) و تقدير
كلام (و كذلك انزلنا ان اللّه يهدى من يريد) است ، ولى وجه اول صدر و ذيل آيه را بهتر متصل مى سازد، و اين خود روشن است .
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل جمله (و يتبع كل شيطان مريد) فرموده : (مريد) به معناى خبيث است .
و در الدر المنثور است كه : ابن ابى حاتم از ابى زيد روايت كرده كه در ذيل آيه (و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم ) گفته : اين آيه درباره نضر بن حارث نازل شد.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور از ابن جرير و ابن منذر از ابن جريح نيز روايت كرده . و ظاهرا منظور وى تطبيق نضر بن حارث با عنوان كلى آيه است ، همانطور كه روش راويانى كه متعرض اسباب نزول شده اند همين است كه به جاى اينكه بگويند: فلان مورد يكى از مصاديق آيه است ، مى گويند: آيه درباره فلان مورد نازل شده . و بنابراين ، گفتار مجاهد كه گفته است آيه بعدى كه مى فرمايد: (و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لا هدى ) درباره نضر بن حارث نازل شده از روايت گذشته بهتر است ، چون شخص ‍ مزبور از معاريف قوم خود بوده ، و آيه دوم همانطور كه گفتيم درباره بزرگان ضلالت و پيشوايان كفر، و آيه اول درباره پيروان ايشان است .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (مخلقه و غير مخلقه ) از امام (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: (مخلقه ) جنين كامل الخلقه است ، و (غير مخلقه ) جنينى است كه ناقص سقط شود.
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى ، مسلم ، ابو داوود، ترمذى ، نسايى ، ابن ماجه ، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از عبد اللّه بن مسعود روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه پيغمبرى صادق و مصدق است
براى ما صحبت كرد كه خلقت هر يك از شما در شكم مادر بعد از چهل روز در حالى كه نطفه است شروع مى شود و به صورت علقه در مى آيد، چهل روز هم علقه است ، آنگاه به صورت مضغه در مى آيد، چهل روز هم مضغه است ، آنگاه خداوند فرشته خود را مى فرستد تا در آن نفخ روح كند و دستور مى دهد تا مقدر او را در چهار جهت بنويسد: يكى رزق ، دوم اجل و مدت عمر، سوم عمل ، چهارم سعادت و شقاوت .
به آن خدايى كه غير او خدايى نيست ، بعضى از شما عمل اهل بهشت را انجام مى دهد تا جايى كه ميان او و بهشت بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته ، كار خود را مى كند و با ارتكاب چند عمل از اعمال اهل دوزخ او را دوزخى مى كند. و بعضى از شما عمل اهل جهنم را مرتكب مى شود تا جايى كه ميان او و آتش دوزخ بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته كار خود را مى كند، يعنى او را موفق به چند عمل از اعمال اهل بهشت مى سازد و به همان وسيله او را بهشتى مى كند.
مؤ لف : اين روايت به طرق ديگرى نيز از ابن مسعود، ابن عباس ، انس و حذيفه بن اسيد روايت شده ، البته در متن آنها اختلاف هست . در بعضى از آنها - يعنى روايت ابن جرير از ابن مسعود - آمده كه به فرشته گفته مى شود: راه بيفت به سوى ام الكتاب و از روى آن كتاب نسخه اى از اوصاف اين نطفه بردار. پس فرشته نزد ام الكتاب مى رود و از آن كتاب از مطالبى كه درباره آن نطفه است نسخه برداشته ، تمامى صفات آن را مى گيرد...
از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز قريب به اين مضمون رواياتى رسيده ، مانند آن روايتى كه در قرب الاسناد حميرى از احمد بن محمد، از احمد بن ابى نصر، از حضرت رضا (عليه السلام ) نقل شده كه در آن آمده : پس همين كه چهار ماهش تمام شد، خداى تبارك و تعالى دو فرشته خلاق مى فرستد تا او را صورتگرى كنند و رزق و مدت عمرش ، و شقاوت و سعادتش را بنويسند... .
ما در تفسير اول سوره آل عمران حديث كافى از امام باقر (عليه السلام ) را كه درباره تصوير جنين و نوشتن مقدرات او است ، نقل كرديم . و در آن داشت كه آن دو ملك تمامى مقدرات آن طفل را از روى لوحى كه در پيشانى مادرش مى خورد نسخه برداشته و در آخر هر
مقدرى كه مى نويسند شرط مى كنند كه اگر بدائى حاصل نشود و گرنه اين مقدر تغيير مى كند... .
و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست و مقتضاى اين حديث و هر حديثى كه بدين معنا باشد اين است كه هر مقدرى كه براى كودك نوشته مى شود قابل تغيير است همچنانكه مقتضاى روايات وارده ازطرف اهل سنت كه گذشت خلاف اين معنا است ولى به هر حال منافاتى ميان اين دو مدلول نيست براى اينكه براى هر چيز - و از آن جمله براى آدميان - بهره اى از لوح محفوظى است كه هرگز دچار تغيير و تبديل نمى شود و نيز بهره اى از لوح محو و اثبات دارد كه قابل تغيير و تبديل هست و بنابراين ، قضاهاى رانده شده دو نوع است قضاى حتمى و غير حتمى كه خداى تعالى درباره آن دو فرموده : (يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ).
و ما، در گذشته گفتارى پيرامون معناى قضا گذرانديم و در آنجا روشن كرديم كه لوح قضا هر چه باشد با نظام عليت و معلوليت منطبق است كه به دو سلسله منحل مى شود يكى سلسله علل تامه و معلولات آنها كه هيچ قابل تغيير و تبديل نيست و ديگرى سلسله علل ناقصه و معلولهاى آن كه اين سلسله تغيير و تبديل مى پذيرد. و گويا طايفه اول از روايات به قضاهاى حتمى جنين و دسته دوم به قضاهاى غير حتمى او اشاره مى كنند و ما اين معنا را نيز توضيح داديم كه حتميت قضا منافاتى با اختياريت افعال آدمى ندارد كه خواننده عزيز بايد متوجه اين نكته باشد.
و در كافى به سند خود از سلام بن مستنير روايت كرده كه گفت : از امام ابو جعفر (عليه السلام ) از معناى آيه (مخلقه و غير مخلقه ) پرسش نمودم فرمود: (مخلقه ) عبارتند از همان ذره هايى كه خدا در پشت آدم قرار داده و از آنها پيمان گرفته و سپس به پشت مردان و رحم زنان روانشان كرد و آنان همان افرادى از انسانهايند كه به دنيا مى آيند تا از آن پيمان پرسش شوند، و اما (غير مخلقه ) عبارتند از هر انسانى كه خداوند در هنگام خلقت ذره در پشت آدم قرارشان نداد و در نتيجه يا به صورت نطفه هدر رفته از بين مى روند يا اگر هم صورت انسانى به خود بگيرند هنوز به كمال نرسيده و قبل از نفخ روح سقط مى شوند.
مؤ لف : در گذشته ، يعنى در بحث روايتى كه در ذيل آيه ذر در سوره اعراف عنوان كرديم
توضيحى براى اين حديث گذشت .
و در تفسير قمى به سند خود از على بن مغيره از امام صادق ، از پدر بزرگوارش نقل كرده كه فرمود: وقتى آدمى به سن صد سالگى رسد به (ارذل العمر) رسيده است .
مؤ لف : در تفسير سوره نحل در ذيل آيه هفتم پاره اى روايات در اين معنا ذكر كرديم .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه ، به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : مردمى از اعراب بودند كه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى آمدند و اسلام مى آوردند، و چون به ديار خود بر مى گشتند اگر آن سالشان سال پر باران و پر حاصل و پر نتاج مى بود مى گفتند: دين ما دين صالحى است و به آن تمسك مى كردند. و اگر آن سالشان سال بى باران و قحطى و مصيبت زا مى بود مى گفتند: اين دين كه ما اختيار كرديم هيچ خير و بركتى ندارد، و بدين جهت بود كه آيه شريفه (و من الناس من يعبد اللّه على حرف ) نازل شد.
مؤ لف : اين معنا به غير اين ، از طريق ابن عباس نيز روايت شده .
و در كافى به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آن جناب از معناى كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى فرمايد: (و من الناس من يعبد اللّه على حرف ) فرمود: بله مردمى هستند كه خدا را به يگانگى مى پرستند و از پرستش غير خدا دست بر مى دارند و از شرك بيرون مى شوند، ولى نمى دانند كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسول خدا است . اينها كسانى هستند كه خدا را به يك طرف مى پرستند، يعنى با شك در نبوت محمد و حقانيت آنچه آورده ، و مى گويند: ما صبر مى كنيم ببينيم اموالمان زياد مى شود و عافيت در بدن و فرزند مى يابيم ، يا نه ، اگر اموالمان زياد شد و خود و فرزندانمان قرين عافيت شديم آن وقت مى فهميم كه اين مرد صادق ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و اما اگر نشد به دين سابق خود بر مى گرديم . لذا خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد: (فان اصابه خير اطمان به ) يعنى اگر عافيتى در دنياى خود يافت به آن دين اطمينان مى يابد (و ان اصابته فتنه ) يعنى اگر دچار بلايى در خود شد (انقلب على وجهه )، با شك خود به سوى شرك قبليش بر مى گردد (خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين يدعوا من دون اللّه ما لا يضره و ما لا ينفعه ) فرمود: مقصود از (انقلاب ) همين است كه مشرك مى شود، و غير خدا را مى خواند و مى پرستد....
مؤ لف اين روايت را صدوق در كتاب توحيد خود با مختصر اختلافى نقل كرده .
و در الدر المنثور است كه فاريابى ، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه در ذيل آيه (من كان يظن ان لن ينصره اللّه ) گفته : يعنى كسى كه بپندارد كه خدا، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را در دنيا و آخرت يارى نمى كند، (فليمدد بسبب الى السماء) يعنى طنابى به سقف خانه خود بياويزد (ثم ليقطع ) پس خود را خفه كند تا بميرد.
مؤ لف : هر چند اين حرف تفسيرى است از ابن عباس و ليكن در حقيقت معناى شاءن نزول را در بر دارد و به همين جهت ما آن را نقل كرديم .
سوره حج ، آيات 17- 24


ان الذين آمنوا و الذين هادوا والصابين و النصارى و المجوس و الذين اشركوا ان اللّه يفصل بينهم يوم القيمه ان اللّه على كل شى ء شهيد(17) الم تر ان اللّه يسجد له من فى السماوات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب و من يهن اللّه فما له من مكرم ان اللّه يفعل ما يشاء (18) هذان خصمان اختصموا فى ربهم فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب من فوق رؤ سهم الحميم (19) يصهر به ما فى بطونهم و الجلود(20) و لهم مقامع من حديد(21) كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق (22) ان اللّه يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنت تجرى من تحتها الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و لولوا و لباسهم فيها حرير(23) و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد(24)



ترجمه آيات
كسانى كه ايمان آوردند و آنان كه يهودى شدند و صابئى ها و نصارى و مجوس و كسانى كه شرك آوردند خدا در روز رستاخيز ميانشان امتياز مى نهد، و از هم جدايشان مى كند كه خدا به همه چيز گواه است (17).
مگر ندانى كه هر كه در آسمانها و در زمين هست با خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و جانوران و بسيارى مردمان خدا را سجده مى كنند و بسيارى نيز عذاب بر آنها محقق شده و هر كس كه خدا خوارش كند ديگر كسى نيست كه او را گرامى بدارد كه خدا هر چه بخواهد مى كند (18).
اين دو طايفه دشمنان هم هستند كه در مورد پروردگارشان با يكديگر مخاصمه كرده اند، و كسانى كه كافرند برايشان جامه هايى از آتش ‍ بريده شده و از بالاى سرهايشان آب جوشان ريخته مى شود(19).
كه امعاء ايشان را با پوستها بگدازد (20).
و برايشان گرزهايى آهنين آماده است (21).
هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند بدان باز گردانيده شوند (گويند) عذاب سوزان را بچشيد (22).
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشتهايى مى برد كه در آن جويها روان است ، در آنجا دست بندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود (23).
آنان به گفتار نيك هدايت شده اند و به راه ستوده رهنمايى گشته اند(24).
بيان آيات
بعد از آنكه در آيات سابق اختلاف مردم و خصومت آنان را درباره خداى سبحان نقل كرد كه يكى تابع پيشوايى گمراه كننده است و ديگرى پيشوايى است گمراه كننده كه بدون علم درباره خدا جدال مى كند، و يكى ديگر مذبذب و سرگردانى است كه خدا را در يك صورت مى پرستد و در ساير صور به شرك قبلى خود بر مى گردد و ديگرى به خداى سبحان ايمان دارد و عمل صالح مى كند، اينك در اين آيات مى فرمايد كه خدا عليه ايشان شهادت مى دهد و به زودى در روز قيامت ميان آنان داورى مى كند در حالى كه همه خاضع و مقهور او هستند و در برابر عظمت و كبرياى او به سجده در مى آيند، سجده حقيقى - ولو اينكه بعضى از اينان يعنى آنهائى كه عذاب بر آنان حتمى شده بر حسب ظاهر از سجده امتناع كنند - آنگاه اجر مؤ منين و كيفر غير مؤ منين را بعد از فصل قضاء در قيامت بيان مى كند.


ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس و الذين اشركوا ان اللّه يفصل بينهم يوم القيمه ...


.
مراد از (الذين آمنوا) به قرينه مقابله كسانى است كه به محمد بن عبد اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب و قرآن ايمان آوردند. و مراد از (و الذين هادوا) گروندگان به موسى و
پيامبران قبل از موسى است كه در موسى توقف كردند و كتابشان تورات است . كه بخت نصر پادشاه بابل وقتى در اواسط قرن هفتم بر آنان مستولى شد قبل از مسيح آن را سوزانيد و مدتها به كلى نابود شد تا آنكه عزراى كاهن در اوايل قرن ششم قبل از مسيح در روزگارى كه كورش پادشاه ايران بابل را فتح نموده و بنى اسرائيل را از اسارت نجات داده به سرزمين مقدس برگردانيد آن را به رشته تحرير در آورد.
و مراد از (صابئين ) پرستندگان كواكب نيست به دليل خود آيه كه ميان صابئين و مشركين مقابله انداخته بلكه - به طورى كه بعضى گفته اند - صابئين عبارتند از معتقدين به كيشى كه حد وسط ميان يهوديت و مجوسيت است و كتابى دارند كه آن رابه حضرت يحيى بن زكرياى پيغمبر نسبت داده اند، و امروز عامه مردم ايشان را (صبى ء) مى گويند، و ما در ذيل آيه شريفه (ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين ) بحثى درباره صابئين گذرانديم .
و مراد از (نصارى ) گروندگان به مسيح ، عيسى بن مريم (عليهما السلام ) و پيامبران قبل از وى ، و كتب مقدسه انجيل هاى چهارگانه (لوقا، مرقس ، متى و يوحنا) و كتب عهد قديم است ، البته آن مقدار از كتب عهد قديم كه كليسا آن را مقدس بداند، ليكن قرآن كريم مى فرمايد: كتاب مسيحيان تنها آن انجيلى است كه به عيسى نازل شد.
و منظور از (مجوس ) قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده ، كتاب مقدسشان (اوستا) نام دارد. چيزى كه هست تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم است ، به طورى كه مى توان گفت به كلى منقطع است . اين قوم كتاب مقدس خود را در داستان استيلاى اسكندر بر ايران به كلى از دست دادند، و حتى يك نسخه از آن نماند، تا آنكه در زمان ملوك ساسانى مجددا به رشته تحرير در آمد، و به همين جهت ممكن نيست بر واقعيت مذهب ايشان وقوف يافت . آنچه مسلم است ، مجوسيان معتقد هستند كه براى تدبير عالم دو مبداء است ، يكى مبداء خير، و ديگرى مبداء شر. اولى نامش (يزدان ) و دومى (اهريمن ) و يا اولى (نور)، و دومى (ظلمت ) است . و نيز مسلم است كه ايشان ملائكه را مقدس دانسته ، بدون اينكه مانند بت پرستان براى آنها بتى درست كنند، به آنها توسل و تقرب مى جويند. و نيز مسلم است كه عناصر بسيطه - و مخصوصا آتش را - مقدس مى دارند. و در قديم الايام مجوسيان در ايران و چين و هند و غير آنها آتشكده هايى داشتند كه وجود همه عالم رام ستند به
(اهورا مزدا) دانسته ، او را ايجاد كننده همه مى دانستند.
و اما مراد از (مشركين ) در (و الذين اشركوا) همان وثنى ها هستند كه بت مى پرستيدند، و اصول مذاهب آنها سه است : يكى مذهب وثنيت صابئه ، و يكى وثنيت برهمائيه ، و يكى بودايى . البته اين سه مذهب اصول مذاهب مشركين است ، و گرنه اقوام ديگرى هستند كه از اصنام هر چه بخواهند و به هر نحوى بخواهند مى پرستند، بدون اينكه پرستش خود را بر اصل منظمى استوار سازند، مانند بت پرستان حجاز، و طوائفى در اطراف معموره جهان ، كه گفتار مفصل و شرح عقايد شان در جلد دهم اين كتاب گذشت .
(ان اللّه يفصل بينهم يوم القيامه ) - مقصود از اين (فصل ) فصل قضاء و حكم به حق در مسائلى است كه صاحبان اين مذاهب در آن اختلاف داشته اند، تا محق آنان از مبطل جدا شود، آن چنان كه هيچ ساترى در ميان نماند، و هيچ حاجبى جلو آن حكم به حق را نگيرد.
و اگر كلمه (ان ) در اين آيه شريفه تكرار شده براى تاءكيد است ، چون ميان (ان )، اول ، و خبرش زياد فاصله شده ، لذا دوباره (ان ) را تكرار فرموده تا تاءكيد، اثر خود را ببخشد.
نظير اين تكرار در سوره نحل آمده : (ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ) و نيز در همان سوره اين تكرار آمده ، مى فرمايد: (ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهاله ثم تابوا من بعد ذلك ، و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ).
(ان اللّه على كل شى ء شهيد) - اين جمله تعليل آن فصل است كه چگونه فصل به حق است .


الم تر ان اللّه يسجدله من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب ...


.
ظاهرا خطاب در جمله (الم تر) به همه كسانى است كه مى توانند ببينند و صلاحيت خطاب را دارند، و منظور از ديدن در اينجا، دانستن است .
البته ممكن هم هست بگوييم خطاب مختص به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و مقصود از رويت ، رويت قلبى است ، همچنانكه درباره آن فرموده : (ما كذب الفوآد ما رآ، افتمارونه على ما يرى ).
و اينكه در آيه مورد بحث سجده را به غير عقلا از قبيل خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها نسبت داده ، خود دليل بر اين است كه مراد از آن ، سجده تكوينى است ، نه سجده تشريعى و تكليفى . و سجده تكوينى عبارت است از تذلل و اظهار كوچكى در مقابل عزت و كبريايى خداى عز و جل ، و در تحت قهر و سلطنت او. و لازمه آن اين است كه كلمه (من ) در جمله (من فى الارض ) شامل نوع انسان ، از مؤ من و كافر، بشود چون در سجده تكوينى و تذلل وجودى ، استثنايى نيست .
و اگر در زمره سجده كنندگان خود آسمان و زمين را نام نبرد، با اينكه حكم سجده تكوينى شامل آنها نيز هست ، مى فهماند كه معناى كلام اين است كه مخلوقات علوى و سفلى چه آنها كه عقل دارند و چه آنها كه ندارند، در وجودشان خاضع و متذلل در برابر عزت و كبريايى خدايند، و مدام با هستى خود به طور تكوين و اضطرار سجده مى كنند.
جمله : (و كثير من الناس ) عطف است بر جمله (من فى السموات ...) و معنايش اين است كه : سجده مى كند براى او هر كس كه در آسمانها و زمين است و نيز سجده مى كند براى او بسيارى از مردم . و اگر سجده آدمى را به بسيارى از آنان نسبت داد، خود دليلى است بر اينكه منظور از اين سجده نوع ديگرى از سجده و غير از سجده سابق است ، چون اگر همان مقصود بود، تمامى افراد بشر در آن سجده شركت دارند. پس اين نوع سجده همان سجده تشريعى ، و اختيارى و به رو افتادن به زمين براى تجسم تذلل است ، تا آن تذلل و عبوديت تكوينى و ذاتى را اظهار كنند.
و در جمله (و كثير حق عليه العذاب ) با جمله قبلى مقابله افتاده و اين مقابله مى رساند كه معناى آن اين است كه مقصود از آن بسيارى كه عذاب بر آنان حتمى شده كسانى هستند كه از سجده سر مى تابند، چيزى كه هست اثر سر پيچى كه همان عذاب است در جاى خود آن ذكر شده ، و اگر ثبوت عذاب در جاى خوددارى از سجده ذكر شده ، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه اين عذاب عين همان عمل ايشان است ، كه به صورت عذاب به ايشان بر مى گردد. و نيز براى اين است كه زمينه را براى جمله بعدى كه مى فرمايد (و من يهن اللّه فما له من مكرم ) فراهم سازد، چون جمله مذكور دلالت مى كند بر اينكه ثبوت عذاب براى آنان به دنبال سرپيچى آنان از سجده ، خوارى و ذلت است كه ديگر دنبالش كرامت و خيرى نخواهد بود.
پس امتناع آنان از سجود، به مشيت خدا عذاب را براى ايشان به دنبال دارد، و آن عذاب هم عبارت است از خوارى و ذلتى كه بعد از آن كرامتى تا ابد نخواهد بود، براى اينكه
همه خيرها، و خير همه اش به دست خدا است ، همچنانكه فرموده : (بيدك الخير) و با اين حال اگر او خير را از شخصى دريغ بدارد، ديگر كسى نيست كه خير را به آن شخص برساند.
جمله (ان اللّه يفعل ما يشاء) كنايه است از عموم قدرت خدا، و تعليلى است براى مطالب قبل كه يكى اثبات عذاب بود براى مستكبرين از سجده براى خدا، و يكى اهانت آنان بود، اهانتى كه بعد از آن كرامتى نباشد.
پس معناى آيه - و خدا داناتر است - اين مى شود كه : خدا در روز قيامت ميان مردمى كه با هم اختلاف داشتند حكم مى كند و آنها را از يكديگر متمايز و جدا مى سازد. تو كه خوب مى دانى كه موجودات علوى و سفلى همه با تكوين و هستى خود در برابر خدا تذلل و خضوع دارند و تنها بشر است كه بسيارى از آنان در مقام عبوديت برخاسته ، خضوع و عبوديت ذاتى خود را اظهار مى دارند و بعضى از ايشان از اين اظهار استنكاف مى ورزند، و اين دسته كسانى هستند كه عذاب بر آنان حتمى شده ، و خدا خوارشان مى سازد، خواريى كه بعد از آن ديگر كرامتى نباشد، و او بر هر چه بخواهد قادر است و آنچه بخواهد مى كند.
با اين معنايى كه براى آيه كرديم وجه اتصالش به ما قبل روشن گرديد.


هذان خصمان اختصموا فى ربهم فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب من فوق روسهم الحميم


.
اشاره با كلمه (هذان ) به دو طايفه اى است كه جمله (ان اللّه يفصل بينهم يوم القيمه ) و جمله بعدى اش : (و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب ) بر آن دو دلالت مى كرد.
و از اينكه اختلاف كنندگان بشر را با اينكه اديان آنان و مذاهبشان بسيار است ، منحصر در دو طايفه كرده فهميده مى شود كه برگشت تمامى اديان مختلف به دو طايفه است ، يكى حق و يكى باطل ، چون اگر اين دو جامع را در نظر نگيريم ، به هيچ معناى ديگرى نمى توانيم مذاهب مختلف عالم را در تحت آن معنا دو تا كنيم . و محق و مبطل در عالم دو طايفه هستند در مقابل هم ، يكى به حق ايمان دارد و ديگرى به آن كفر مى ورزد. پس طوائف مذكور در آيه هم ، با همه اختلافى كه در اقوال آنان است منحصر در دو خصمند، و با اينكه دو خصم هستند، اقوال مختلفى بيشتر از دو تا دارند. بنابراين خوب مى توان فهميد كه تعبير (خصمان اختصموا) چقدر جالب و پر معنا است . از يك طرف اهل خصومت را تثنيه آورده ،
و از سوى ديگر خصومتشان را به صورت جمع تعبير كرده ، و آنگاه خصومتشان را در بارها پروردگارشان دانسته و فهمانده كه اختلافشان در وصف ربوبيت خداى تعالى بوده ، و در نتيجه فهمانده است كه برگشت تمامى اختلافات مذاهب هر قدر هم كه زياد باشند در يك مساءله است ، و آن وصف ربوبيت خدا است .
پاره اى رب خود را به اسماء و صفاتى توصيف مى كنند كه او مستحق و سزاوار آنها است و هم افعالى به او نسبت مى دهند كه لايق ساحت اوست ، و به آن اوصافى كه گفتيم ايمان دارند. اينها اهل حقند، و بر طبق همين اوصاف ، و آنچه آن اوصاف اقتضاء دارند عمل مى كنند، و در نتيجه اعمالشان جز صالحات چيزى نيست .
پاره اى ديگر او را به آنچه از اسماء و صفات كه مستحق و سزاوار است توصيف نمى كنند، مثلا براى او شريك يا فرزند قائل مى شوند و در نتيجه وحدانيت او را منكر مى گردند، و يا صنع و ايجاد عالم را به طبيعت و يا دهر نسبت مى دهند، و يا منكر رسالت و نبوت ، و يا رسالت بعضى از رسل ، و يا منكر يكى از ضروريات دين حق مى شوند، و در نتيجه به حق كفر مى ورزند و آن را مى پوشانند، (چون كفر همان پوشاندن حق است )، و اين كافر و آن مؤ من به آن معنايى كه گفتيم عبارتند از (خصمان ).
آنگاه شروع كرده ، در بيان كيفر و سزاى آن دو خصم ، و عاقبت امر هر يك از آن دو، و نخست كيفر كفار را بيان نموده ، مى فرمايد: (فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار يصب من فوق روسهم الحميم ) يعنى براى كفار لباس از آتش مى برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى ريزند.


يصهر به ما فى بطونهم و الجلود


.
كلمه (صهر) به معناى آب كردن است ، و معناى آيه اين است كه با آن آب جوش آنچه در داخل جوف ايشان ، از معده و روده و غيره است ، همه آب مى شود.
و لهم مقامع من حديد .
كلمه (مقامع ) جمع (مقمعه ) و (مقمعه ) به معناى پتك و گرز است .


كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق


.
ضمير (منها) به آتش بر مى گردد، و كلمه (من غم ) بيان آن است . و ممكن هم هست كلمه (من ) به معناى سببيت باشد. و كلمه (حريق ) به معناى (محرق - سوزاننده ) است ، مانند (اليم ) كه به معناى (مولم - دردآور) است .


ان اللّه يدخل الذين آمنوا...


.
كلمه (اساور) به طورى كه گفته اند جمع (اسوره ) است ، و (اسوره ) خود جمع (سوار) است ، و (سوار) به طورى كه راغب گفته معرب (دستواره ) است . و بقيه كلمات آيه روشن است .


و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد


.
(قول طيب ) كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و (كلام خبيث ) به معناى كلامى است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالى قول طيب مؤ منين را يكجا جمع نموده ، و فرموده : (دعواهم فيها سبحانك اللّهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب الع المين ).
پس معناى اينكه فرمود (به سوى قول طيب هدايت شدند) اين است كه خداوند وسيله را براى چنين سخنى برايشان فراهم نمود. و هدايتشان به صراط حميد - حميد يكى از اسماء خداست - اين است كه از ايشان جز افعال پسنديده سر نزند، همچنانكه جز كلام طيب از دهان ايشان بيرون نمى آيد.
ميان آيه مورد بحث و آيه (كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق ) مقابله اى است ، كه خواننده عزيز خود آن را درك مى كند.