تفسير الميزان جلد ۱۰

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۸ -


آرى او اطلاع نداشت كه پسرش اهل او يعنى اهل ايمان نيست ولى تسديد غيبى (توجه خاص الهى ) بين او و آن درخواست نپخته و بيجايش حائل شد و نهى (لا تسالن ما ليس لك به علم ) او را دريافت و با آوردن حرف (فاء) بر سر اين نهى ، جمله را متفرع بر ما قبل كرد، و چنين معنايى به جمله داد كه : (حال كه او اهل تو نيست به علت اينكه او عملى غير صالح است ، و حالا كه تو راهى ندارى به اينكه به ايمان و يا كفر فرزندت علم پيدا كنى ، پس زنهار كه به درخواست نجات پسرت مبادرت كنى زيرا اين سوال چيزى است كه علم به حقيقت آن ندارى ).
و صرف اينكه خداى تعالى او را از تقاضائى كه حقيقت آن را نمى داند نهى كرد دليل نمى شود بر اينكه آن جناب چنين تقاضائى كرده ، نه بطور استقلال و نه در ضمن جمله (رب ان ابنى من اهلى )، براى اينكه نهى از عملى مستلزم اين نيست كه مخاطب به نهى ، آن عمل را قبلا مرتكب شده باشد، همچنانكه مى بينيم با اينكه پيامبر اسلام كمترين توجهى به اموال دنيوى نداشته با اين حال خداى تعالى او را نهى مى كند از اينكه دل به دنيا بدهد، و مى فرمايد: (لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم ) و حاشا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه حب دنيا را در دل خود جاى داده و مفتون زر و زيور آن شده باشد.
تفسير الميزان ج 10 ص 355
تنها چيزى كه نهى در صحت تعلقش نياز دارد اين است كه آن فعلى كه نهى ، متعلق به آن مى شود فعلى اختيارى باشد و ممكن باشد كه مكلف انجامش دهد، و آنچه از اينگونه افعال كه انبياء از انجام آن نهى شده اند با اينكه معصوم از گناه هستند تنها جنبه تسديد از ناحيه غيب دارد، آرى عصمت و تسديد اين است كه خداى سبحان مراقب اعمال آن حضرات باشد هر گاه به صحنه اى نزديك شوند كه انسان در آن صحنه خطر لغزش دارد آنان را متوجه راه صحيح و وجه صواب آن صحنه بسازد، و به سوى سداد و التزام طريق عبوديت بخواند،
نمونه هايى از نهى از عملى كه واقع نشده است  
اين همان معنايى است كه آيه شريفه زير، آن را به پيامبر اسلام خاطر نشان مى كند و مى فرمايد: (و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا) و به آن جناب خبر مى دهد كه او وى را ثبات قدم داد، و نگذاشت به ركون و اعتماد كردن به كفار نزديك شود، تا چه رسد به اينكه ركون كند.
و نيز در جايى ديگر خطاب به آن جناب فرمود: (و لو لا فضل اللّه عليك و رحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك و ما يضلون الا انفسهم و ما يضرونك من شى ء و انزل اللّه عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل اللّه عليك عظيما). دليل بر اينكه نهى مورد بحث يعنى جمله (فلا تسالن ) نهى از عملى است كه هنوز واقع نشده ، سخن خود نوح (عليه السلام ) است كه بعد از شنيدن اين نهى عرضه مى دارد (رب انى اعوذ بك ان اسالك ما ليس لى به علم ) و اگر آن جناب قبلا درخواست بيجاى مزبور را كرده بود جا داشت كه عرض كند: (رب انى اعوذ بك من سوالى هذا - پروردگارا من از اين درخواستم به تو پناه مى برم ) تا مصدر مضاف به معمولش (درخواستم ) تحقق و وقوع ارتكاب را برساند، نه اينكه بگويد: (پروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه چنين و چنان كنم ).
و نيز دليل بر اينكه نوح (عليه السلام ) آن درخواست بيجا را نكرده بوده اين است كه خداى تعالى بعد از نهى يعنى جمله (فلا تسالن ما ليس لك به علم ) فرموده (انى اعظك ان تكون من الجاهلين ) زيرا معناى اين جمله اين است كه من تو را نصيحت مى كنم و زنهارت مى دهم ، كه با اين سوالت از جاهلين مباشى . و اگر نوح (عليه السلام ) در سخن خود درخواست نجات فرزند را كرده بود از جاهلان شده بود، براى اينكه درخواستى كرده بود كه از حقيقت و واقعيت آن آگاه نبوده .
و اگر بگوئى آوردن تعبير به اسم فاعل (جاهلين ) استقرار در صفت جهل را مى رساند، و استقرار وقتى تحقق پيدا مى كند كه عمل جاهلانه مكرر از آدمى سر بزند، نه يك بار و دو بار، پس معلوم مى شود كه آن جناب يك عمل جاهلانه را مرتكب شده و يك درخواست بيجا كرده است و خداى تعالى در جمله مورد بحث زنهارش مى دهد از اينكه بار ديگر اينگونه اعمال را مرتكب شود، و در نتيجه در اثر تكرار آن متصف به صفت جهل گشته ، از جاهلان شود.
در پاسخ مى گوييم وزن فاعل از قبيل (جاهل ) و امثال آن دلالتى بر استقرار و تكرر ندارد، بله از ماده (جهل ) وزن فعولش اين دلالت را دارد، و اهل ادب گفته اند صيغه اى كه از اين ماده استقرار را مى رساند جاهل نيست بلكه جهول است ، شاهدش هم آيه مربوط به داستان (گاو) بنى اسرائيل است كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام ) گفتند: (قالوا اتتخذنا هزوا) و موسى در پاسخ فرمود: (اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين ) و شاهد ديگرش آيه زير است كه دعاى يوسف را حكايت مى كند، كه عرضه داشت : (و ان لا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين )، و آيه زير است كه در خطاب به پيامبر گرامش فرموده : (و لو شاء اللّه لجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجاهلين .)
و نيز اگر منظور از نهى اين بود كه نوح (عليه السلام ) جهالتى را كه يك بار كرده تكرار نكند، جا داشت تصريح كند به اينكه ديگر اين كار را تكرار مكن ، نه اينكه از اصل آن كار نهى كند، همچنانكه مى بينيم در جايى كه كسى و يا كسانى كار زشتى را مرتكب شده اند، وقتى از آن كار نهى مى كند مى فرمايد بار ديگر چنين كار را مكنيد. به آيه زير توجه فرماييد: (اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ... يعظكم اللّه ان تعودوا لمثله ابدا).


قال رب انى اعوذ بك ان اسالك ما ليس لى به علم و ان لا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين



بعد از آنكه نوح (عليه السلام ) فهميد كه سوال او سوالى بوده كه اگر ادامه مى يافته طبيعتا منجر به درخواستى مى شده كه از واقعيت آن خبر نداشته و در نتيجه از جاهلان مى شده ، و نيز به دست آورد كه عنايت خداى تعالى بين او و هلاكت حايل شده ، لذا از در شكرگزارى به خدا پناه برده ، و از او از چنان سوال خسران آورى طلب مغفرت و رحمت كرده و عرضه داشته است . (رب انى اعوذ بك ان اسالك ما ليس لى به علم )
و اما استعاذه از عملى كه هنوز واقع نشده و پناه بردن به خدا از امور مهلكه و معاصى ساقط كننده اى كه هنوز مرتكب نشده چه معنايى دارد؟ جوابش همان جوابى است كه از سوال قبلى داديم ، كه نهى از گناهى كه هنوز واقع نشده چه معنا دارد. در سابق نيز در اين باره بحث كرديم ، و اين اختصاصى به داستان نوح ندارد و خداى تعالى در قرآن كريم مكرر رسول گرامى خود را دستور داده به اينكه از شر شيطان به خدا پناه ببرد، با اينكه شيطان راهى به آن جناب نداشته ، از آن جمله فرموده : (قل اعوذ برب الناس ... من شر الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس ) و نيز فرموده : (و اعوذ بك رب ان يحضرون )، با اينكه وحى الهى مصون از دستبرد شيطانها است به شهادت كلام خداى تعالى كه فرموده : (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم أ ن قد ابلغوا رسالات ربهم ).
بيان اينكه اين كلام نوح (ع ) كه به خدا عرض كرد: (و الا تغفر لى و ترحمنى اكنمن الخاسرين ) اظهار شكر است
(و الا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين ) - كلامى است از نوح (عليه السلام ) كه صورتش صورت توبه است ولى حقيقتش ‍ شكر در برابر نعمت تعليم و تاءديبى است كه خداى تعالى به وى ارزانى داشت .
و اما اينكه به صورت توبه تعبير شده علتش اين است كه همين شكرگزارى رجوع به خدا و پناه بردن به او است ، و لازمه آن اين است كه از خداى تعالى طلب مغفرت و رحمت كند، يعنى آن عملى كه اگر انسان انجام دهد گرفتار لغزش و سپس دچار هلاكت مى گردد بر آدمى بپوشاند، (چون مغفرت به معناى پوشاندن است ) و نيز عنايت و رحمتش شامل حال آدمى گردد، و ما در اواخر جلد ششم اين كتاب بيان كرديم كه كلمه (ذنب ) تنها به معناى نافرمانى خداى تعالى نيست بلكه هر وبال و اثر بدى كه عمل آدمى داشته باشد هر چند آن عمل نافرمانى امر تشريعى خداى تعالى نباشد نيز ذنب گفته مى شود، و در نتيجه (مغفرت ) نيز تنها به معناى آمرزش و پوشاندن معصيت به معناى معروفش در نزد متشرعه نيست بلكه هر ستر و پوششى الهى مغفرت الهى است هر چند ستر آثار سوئى باشد كه عمل صالح انسان داشته باشد، و اگر خداى تعالى آن اثر سوء را نپوشاند سعادت و آسودگى خاطر از آدمى سلب مى شود.
و اما اينكه گفتيم (حقيقت اين كلام نوح (عليه السلام ) اظهار تشكر است ) براى اين است كه عنايت الهى كه بين آن جناب و بين آن سوال بيجايى كه اگر مى كرد داخل در زمره جاهلان مى شد حائل گشت و نيز عصمت الهى كه وجه صواب را برايش بيان نمود - آن عنايت و اين عصمت الهى - ستر و پردهاى الهى بود كه آن لغزش و خطاى او را در طريقه اش پوشاند، و نعمت و رحمتى بود كه خداى سبحان وى را با آن انعام فرمود، پس اينكه عرضه داشت : (و الا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين ) در حقيقت ثناء و شكرى است در برابر صنعى جميل كه خداى تعالى با وى داشته .


قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك ...



كلمه (سلام ) هم به معناى سلامت است و هم به معناى تحيت و درود، چيزى كه هست در اينجا به قرينه اينكه در آخر آيه سخن از مس عذاب رفته ، مراد از آن در صدر آيه همان سلامتى از عذاب است ، و همچنين اينكه در آخر آيه بركات در اول آيه را به تمتع مبدل كرد، خود قرينه و دليل بر اين است كه مراد از بركات ، مطلق نعمتها و همه متاعهاى زندگى نيست ، بلكه خصوص آن نعمتهايى است كه آدمى را به خير و سعادت رسانيده و به سوى عاقبت پسنديده اش سوق دهد.
و اگر در اول آيه فرمود: (و قيل - گفته شد) و نام گوينده يعنى خداى تعالى را نبرد، و نفرمود: (و قال اللّه - خدا فرمود)، براى اين بود كه گوينده را تعظيم كند (يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك ) معنايش و خدا داناتر است اين است كه : اى نوح از روى آب طوفانى ، به روى خاك نازل شو، با سلامتى از عذاب طوفان ، و با نعمتهايى پر بركت و خيرى كه از ناحيه ما بر تو نازل شده . و يا معنايش اين است كه نازل شو با تحيت و بركاتى كه از ناحيه ما بر تو نازل شده است .
(و على امم ممن معك ) - اين جمله عطف است بر جمله (عليك )، و اگر كلمه (امم ) را نكره آورد، و نفرمود: (و على الامم )، براى اين است كه دلالت بر تبعيض كند، يعنى بفهماند كه سلام و بركات ما شامل حال بعضى از امتهايى مى شود كه در كشتى با تو بودند، به دليل اينكه دنبال جمله مورد بحث بعضى از امتها را استثناء نموده و فرمود: (و امم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب اليم ).
خطاب و امر به هبوط به نوح (ع ) و همراهانش ، دومين امر به هبوط به بشر، بعد ازامر به هبوط آدم (ع ) بوده است
و اين خطاب يعنى خطاب (يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك ...) با در نظر گرفتن ظرفى كه اين خطاب در آن ظرف صادر شده ظرفى كه مى دانيم غير از جاندارانى كه در كشتى بودند هيچ نفسكشى در روى زمين باقى نمانده و همه غرق شده بودند، و در حالى اين خطاب صادر شده كه كشتى بر كوه جودى مى نشسته و خداى تعالى براى اهل كشتى قضاء رانده و حكم كرده بودند كه در زمين پياده شده و آن را آباد كنند و تا مدتى معين در آن زندگى كنند، خطابى عمومى بوده كه شامل همه بشر در تمام زمانها مى شده ، از روزيكه از كشتى خارج شدند تا روز قيامت .
و اين خطاب نظير خطابى است كه از ناحيه خداى تعالى در روز هبوط آدم از بهشت به زمين صادر شد، و خداى تعالى آن را در قرآن مجيدش اين چنين حكايت كرده : (و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ... قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ، و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون )، و در جايى ديگر فرموده : (قال
فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون )
پس در حقيقت خطاب به نوح در آيه مورد بحث خطاب دومى است به كل بشر و خطاب به آدم خطاب اول است زيرا تمامى افراد بشر كه در زمان نوح بودند به آدم منتهى مى شدند و همه افرادى كه تا روز قيامت آمده و مى آيند به نوح و همراهان آن جناب منتهى مى گردند، و اين خطاب متضمن قضائى است كه خداى تعالى درباره بشر رانده و آن اين است كه در زمين نازل شوند، و در آنجا استقرار يافته و منزل گزينند و تا مدتى معين در آن زندگى كنند.
و خداى تعالى مخاطبينى را كه اذن داد در زمين حيات بشرى خود را از سر بگيرند به دو طايفه تقسيم كرد، و از اذن خود به يك طايفه از آن دو طايفه به (سلام و بركات ) كه خالى از بشارت به خير و سعادت صاحبانش نيست تعبير كرد، و آن طايفه عبارتند از نوح و بعضى از امتهايى كه همراه او بودند، و از اذن خود به طايفه ديگر، به (تمتيع - بهره مند كردن )، و به دنبال آن ، رسيدن به عذابى كه مخصوص آنان است تعبير كرد.
پس ، از همينجا روشن شد كه خطاب هبوط و نازل شدن از كشتى به زمين با متعلقاتى كه اين خطاب داشت يعنى سلام و بركات براى يك طايفه و تمتيع و بهره مندى براى طايفه ديگر، همه متوجه به عامه بشر و همه افراد است ، از زمان به زمين نشستن كشتى تا روز قيامت ، همانطور كه خطاب هبوطى كه متوجه آدم و همسرش شد، چنين خطابى بود و معلوم شد كه در اين خطاب اذنى عمومى است در برخوردارى از زندگى زمينى ، كه اين اذن عمومى براى كسى كه اطاعت خدا كند وعده است ، و براى كسى كه نافرمانيش كند وعيد، همچنانكه خطاب در داستان آدم (طابق النعل بالنعل ) اينطور بود.
مراد از جمله : (و على امم ممن معك ) در خطاب خداوند به نوح (ع ) 
و با اين بيان روشن گرديد كه مراد از جمله (و على امم ممن معك ) امتهاى صالح از اصحاب كشتى و نيز صالحينى است كه بعدها از نسل آنان پديد مى آيند و بنابراين آيه شريفه اين ظهور را خواهد داشت كه كلمه (من ) در جمله (ممن معك ) ابتدايى باشد نه بيانى ، و به عبارت ساده تر اينكه نمى خواهد بفرمايد اممى كه با تو هستند، بلكه مى خواهد بفرمايد اممى كه پيدايش و تكونشان از كسانى آغاز مى شود كه با تو هستند، يعنى افراد صالحى كه با تو هستند و افراد صالحى كه از نسل آنان پديد مى آيند.
و ظاهر اين تعبير اين مى شود كه اصحاب كشتى همه سعادتمند و اهل نجات باشند، اعتبار عقلى هم مساعد با اين ظهور است ، براى اينكه آنهايى كه در كشتى با نوح بودند از بوته امتحان خالص در آمده و قرب الهى را بر هر چيزى مقدم داشتند،
به شهادت اينكه خداى تعالى ايمان آنان را دو بار در ضمن نقل داستان تصديق كرد، يك بار آنجا كه فرمود: (الا من قد امن ) و بار ديگر در آنجا كه فرمود: (و من امن و ما امن معه الا قليل ).
(و امم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب اليم ) - گويا كلمه (امم ) مبتدايى است براى خبرى كه حذف شده ، و تقدير كلام (و ممن معك امم ...)، و يا (و هناك امم ...) باشد، يعنى (و از آنان كه با تواند امتى هستند كه )... و يا: (در اين ميان امتى هستند كه ...) در اينجا سؤ الى پيش مى آيد، و آن اين است كه چرا نفرمود: (قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك و متاع لامم آخرين سيعذبون - به نوح گفته شد اى نوح به سلامتى و بركاتى از ناحيه من بر تو و بر امتهايى از آنان كه با تواند پياده شو، به سلام و بركاتى بر شما و متاعى براى امتهايى ديگر كه به زودى عذاب مى شود)، جوابش به زبان ساده اين است كه نخواست آن طايفه را داخل آدم حساب كند، بلكه خواست از موقف احترام طردشان كرده و بفرمايد: (البته در اين ميان امتهايى ديگر هستند كه ما به زودى بهره مندشان مى كنيم ، و سپس عذاب مى شوند، و اينها مانند طايفه اول با اذن كرامت و بزرگى ، ماذون در تصرف در متاعهاى حيات نيستند).
و در اين آيه جهاتى از تعظيم گوينده هست كه بر خواننده پوشيده نيست ، يكى اينكه نام گوينده را نبرد و فرمود: (قيل )، و ديگر اينكه خطاب را متوجه شخص نوح كرد (و ديگران را قابل خطاب نشمرد) و ديگر اينكه در دو جا از گوينده تعبير به (ما) كرد و فرمود: (بسلام منا - سلامى از ما ) و (سنمتعهم - به زودى ايشان را بهره مند مى كنيم ) و جهاتى ديگر نظير اينها.
و نيز روشن گرديد كه تفسيرى كه بعضى از مفسرين براى جمله (على امم ممن معك ) كرده و گفته اند: تقدير آن على امم من ذرية من معك است . تفسير درستى نيست براى اينكه اولا تقدير گرفتن ، جز در مورد ضرورت خلاف اصل است ، و ثانيا با تقدير گرفتن ذريه ، همراهان نوح (عليه السلام ) از مورد خطاب خارج مى شوند، و همچنين تفسير آن مفسر ديگر كه گفته : منظور از كلمه (امم )، ساير حيواناتى است كه با نوح (عليه السلام ) در كشتى بودند، چون خداى سبحان در آن حيوانات بركت قرار داده بود. ولى فساد اين تفسير از تفسير قبلى روشنتر است .


تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ...



يعنى اين داستانها و يا خصوص اين داستان از اخبار غيب است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم .
(ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا) - يعنى اى پيامبر اسلام اين داستانها در عين اينكه صد در صد درست و صحيح و صدق محض است ، براى تو و قومت تا اين زمان مجهول بود، و آنچه از سرگذشتهاى مذكور قبل از نزول قرآن نزد اهل كتاب بوده تحريف شده و برگشته از وجه صواب بود، كما اينكه اگر شما خواننده عزيز آن داستانهاى تحريف شده را كه ما به زودى از تورات موجود نقل خواهيم كرد ببينيد آن وقت بهتر متوجه مى شويد كه آنچه در قرآن از داستان نوح (عليه السلام ) آمده قبل از قرآن هيچ سابقهاى نداشته ، و خبر قرآن خبرى است غيبى .
(فاصبر ان العاقبة للمتقين ) - اين امر به علت حرف (فاء) كه بر سر آن آمده دستورى است كه از مجموع جزئيات قصه انتزاع شده و معنايش اين است كه : اى پيامبر! حال كه فهميدى مال كار نوح و قوم او به كجا انجاميد و چگونه قومش هلاك شدند و خود و مؤ منين همراهش نجات يافتند، و خداى تعالى ايشان را به خاطر صبرشان وارثان زمين قرار داد، و حال كه فهميدى اگر خداى تعالى نوح را بر دشمنانش نصرت داد به خاطر صبرى بود كه او كرد، پس تو نيز در برابر حق صبر كن ، كه سرانجام نيك از آن افراد و اقوام با تقوا است ، و دارندگان تقوا همانهايند كه در راه خدا صبر مى كنند.
بحث روايتى  
(رواياتى در مورد داستان نوح و قوم او، درذيل آيات شريفه گذشته )
در الدر المنثور است كه اسحاق بن بشر و ابن عساكر هر دو از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : قوم نوح (عليه السلام ) آن جناب را كتك مى زدند (تا از حال مى رفت ) پس او را در نمدى مى پيچيدند، و به خيال اينكه جان داده ، به درون خانهاش مى انداختند، ولى او به حال مى آمد و دوباره براى دعوت آنان از خانه بيرون مى شد، و اين وضع همچنان ادامه داشت تا اينكه از ايمان آوردن قومش ‍ مايوس گشت ، در اين زمان بود كه مردى با فرزندش نزد وى آمد در حالى كه آن مرد به عصايى تكيه داشت و به پسرش رو كرد و گفت : پسرم مواظب باش كه اين پير مرد تو را فريب ندهد.
پسر گفت پدر جان عصايت را در اختيارم بگذار تا آن را بر بدن اين پير مرد آشنا سازم . پدر قبول كرد، و عصا را به پسر داد و گفت : مرا روى زمين بنشان و برو. پسر پدر را روى زمين نشانيد و به طرف نوح (عليه السلام ) رفت و عصا را به فرق سر آن جناب زد، سر آن جناب شكافت ، و خون روان گشت .
نوح (عليه السلام ) گفت : پروردگارا مى بينى كه بندگانت با من چه معامله اى مى كنند، پس اگر به ايشان احتياج دارى هدايتشان كن ، و اگر چنين نيست پس به من صبر و توانائى بده تا بين من و آنان حكم كنى ، كه تو بهترين حكم كنندگانى خداى تعالى به آن جناب وحى فرستاد كه ديگر منتظر هدايت قومت مباش و او را از اينكه قومش ايمان بياورند مايوس كرد و به وى خبر داد كه حتى در پشت پدران و رحم مادران ايشان نيز مومنى پديد نخواهد آمد: (و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد امن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون ) اى نوح به يقين بدان كه ديگر تا قيامت كسى جز آنها كه ايمان آورده اند ايمان نخواهند آورد، پس ديگر غم مخور و به ساختن كشتى بپردازد.
نوح (عليه السلام ) پرسيد: پروردگارا كشتى چيست ؟ خطاب رسيد خانهاى است كه از چوب ساخته مى شود، بطورى كه بتواند روى آب به حركت در آيد، اين كار را بكن كه به زودى اهل معصيت را غرق مى كنم ، و زمينم را از لوث وجودشان پاك مى سازم . نوح (عليه السلام ) پرسيد: پروردگارا آب كجا است ؟ فرمود: من بر هر چه بخواهم قادرم .
داستان حضرت نوح (ع ) از زبان مبارك امام صادق (ع )  
و در كافى به سند خود از مفضل روايت كرده كه گفت : در آن ايام كه امام صادق (عليه السلام ) براى ديدن ابى العباس به كوفه تشريف آورده بود، در خدمت حضرتش بودم ، همينكه به (كناسه ) رسيديم فرمود: اينجا بود كه عمويم زيد كه خدايش رحمت كند به دار آويخته شد، امام (عليه السلام ) از آنجا گذشت تا رسيد به (بازار زيتون فروشان ) كه در آخر آن بازار سراجها (زين سازان ) بود، امام در آنجا پياده شد، و به من فرمود: پياده شو كه مسجد كوفه سابق در اين محل بوده يعنى آن مسجدى كه آدم نقشه اش را ريخته بود، و من دوست ندارم در چنين مكانى سوار بر مركب داخل شوم . عرضه داشتم : چه كسى آن نقشه را بهم زد؟ فرمود: اما اولين بارى كه آن نقشه بهم خورد، زمانى بود كه طوفان نوح رخ داد و سپس اصحاب كسرى و نعمان آن را تغيير دادند، و بعد از آنها نيز زياد بن ابى سفيان آن را دگرگون ساخت . پرسيدم مگر شهر كوفه و مسجدش در زمان نوح (عليه السلام ) وجود داشت ؟ فرمود: بله اى مفضل ، منزل نوح و قوم او در قريهاى بوده كه با فرات يك منزل راه فاصله داشته ، و اين قريه در سمت مغرب كوفه واقع بوده .
و نيز فرمود: نوح مردى نجار بود، كه خداى تعالى او را به نبوت برگزيد، و نوح (عليه السلام ) اولين كسى بود كه كشتى ساخت ، سفينه اى درست كرد كه بر روى آب راه مى رفت . و نيز فرمود: نوح در ميان قومش نهصد و پنجاه سال دعوت به توحيد كرد، و آنان وى را مسخره و استهزاء مى كردند، و آن جناب وقتى چنين ديد نفرينشان كرد و عرضه داشت : (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا).
خداى تعالى به آن جناب وحى فرستاد كه سفينه اى بسيار بزرگ و جادار بساز و در ساختنش عجله كن ، پس نوح نيز در مسجد كوفه به ساختن آن سفينه پرداخت ، و چوبها را خود مى آورد و مى تراشيد، تا آنكه (از ناحيه خداى تعالى ) چوب برايش آوردند، تا از ساختن آن فراغت يافت .
مفضل مى گويد: در اين هنگام وقت ظهر شد، و نماز ظهر سخنان آن جناب را قطع كرد، امام برخاست و نماز ظهر و عصر را خواند، و از مسجد بيرون رفته متوجه سمت چپ خود شد و با دست خود به محلى به نام (دار الدارين ) اشاره كرد، و آن محل خانه ابن حكيم بود، كه بعدها بستر آب فرات شد، و سپس به من فرمود: اى مفضل قوم نوح در همين جا بتهاى خود را نصب كرده بودند، و نام آنها (يغوث ) و (يعوق ) و (نسر) بود، آنگاه امام (عليه السلام ) به طرف مركب خود رفت و سوار شد.
من گفتم فدايت شوم ، نوح كشتى خود را در چه مدتى ساخت ؟ فرمود: در دو (دور).
عرضه داشتم : هر دورى چند سال است ؟ فرمود هشتاد سال . عرضه داشتم : عامه مى گويند در پانصد سال آن را تمام كرد؟ فرمود: چنين چيزى نيست ، و چگونه ممكن است پانصد سال طول كشيده باشد با اينكه خداى تعالى فرموده : (كشتى را به وحى ما، يعنى به دستورى كه ما به تو وحى مى كنيم بساز). ميگويد: عرضه داشتم : حال بفرماييد معناى جمله (حتى اذا جاء امرنا و فار التنور) چيست ؟ و بفرماييد اين (تنور) كجا و چگونه بوده است ؟ فرمود: تنور مذكور در خانه پير زنى مومن بود، و خانه او در پشت محراب مسجد، سمت راست قبله مسجد واقع شده بود. پرسيدم در كجاى مسجد فعلى واقع بوده ؟ فرمود: در زاويه باب الفيل امروز. آنگاه پرسيدم : آيا شروع جوشش آب از همين تنور بوده ؟ فرمود: آرى خداى عزوجل مى خواسته قوم نوح نشانه آمدن عذاب را ببينند،
بعد از نشان دادن اين آيت ، بارانى بر آن قوم باريد كه بطور حيرت انگيزى نازل مى شد، و آنچه چشمه بر روى زمين بود نيز به جوشش در آمد، و خداى تعالى آن قوم را غرق نموده ، نوح و كسانى را كه در كشتى با او بودند نجات داد...
مؤ لف : اين حديث كه ما قسمتى از آن را با طول و تفصيلش نقل كرديم خيلى ارتباط به بحث تفسيرى نداشت چيزى كه هست ما آن را به عنوان نمونهاى از روايات بسيارى كه در اين جزئيات از طرق شيعه و اهل سنت وارد شده آورديم ، و نيز به اين منظور نقل كرديم تا براى خواننده در فهم داستانهاى آيات مورد بحث كمكى از ناحيه روايات شده باشد.
و در اين روايت از جمله (واصنع الفلك با عيننا و وحينا...) استفاده شده كه نوح كشتى را در كمتر از پانصد سال ساخته ، و روايت ، نام زياد را به ابن ابى سفيان اضافه كرده (با اينكه به اعتقاد ما زياد ولد زنا بوده و پدرش معلوم نبود)، اما شايد لفظ ابى سفيان كلام امام نبوده و راوى آن را از پيش خود اضافه كرده باشد.
روايتى در ارتباط با فوران تنور از امير المؤ منين (ع )  
و در همان كتاب به سند خود از (رزين اسدى ) از اميرالمؤ منين (ع ) روايت كرده كه فرمود: وقتى نوح (عليه السلام ) از ساختن كشتى فارغ شد، ميعاد و وعده عذابى كه بين او و پروردگارش معين شده بود تا قوم او با آن عذاب هلاك شوند فرا رسيد و آن تنور معين كه بر حسب آن ميعاد مى بايست در خانه آن زن فوران كند فوران كرد، زن به نوح خبر داد كه تنور به فوران در آمده ، نوح (عليه السلام ) برخاست و با مهر مخصوص خود آن را مهر كرد، آنگاه آب بالا آمد و به بركت آن مهر روى هم ايستاد و گسترده نشد و نوح هر كسى را كه مى خواست بر كشتى سوار كند سوار كرد، و هر كسى را كه مى خواست بيرون كند بيرون كرد، آنگاه به سراغ مهر خود رفت ، و آن را از تنور كند، كه ناگهان ريزش آسمان و جوشش زمين شروع شد و خداى تعالى در اين باره فرموده : (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر، و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر، و حملناه على ذات الواح و دسر).
آنگاه فرمود: نجارى نوح و ساختن كشتى در وسط مسجد شما واقع شد، و مساحت مسجد شما از مساحتى كه در زمان نوح داشته هفتصد ذراع كاسته شده .
مؤ لف : اينكه فوران تنور نشانه نزديك شدن عذاب بوده تنها در اين حديث نيامده بلكه در رواياتى چند از طرق شيعه و سنى نقل شده است ، و سياق آيه شريفه (فلما جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فيها...)
خالى از اين ظهور نيست كه فوران تنور، خود عذاب نبوده ، بلكه ميعاد آن بوده ، به عبارت ساده تر اينكه از سياق ، آن فهميده مى شود كه خداى تعالى قبلا به آن جناب خبر داده بوده كه هر زمانى كه فلان تنور فوران كرد بدان كه نزول عذاب نزديك شده است .
دو روايت از امام باقر (عليه السلام ) درباره حضرت نوح (ع ) و شريعت او  
و در همان كتاب به سند خود از اسماعيل جعفى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: شريعت نوح (عليه السلام ) تنها اين بوده كه خلق خدا را به يگانگى و اخلاص بپرستند، يعنى در پرستش او هواهاى نفسانى و اهداف شيطانى را دخالت نداده و خدايان دروغين را از خدايى خلع كنند، و اين شريعت ، همان شريعت فطرت است ، فطرتى كه خداى عزوجل مردم را بر آن فطرت آفريده ، و نيز خداى تعالى از آن جناب و از همه انبياء پيمان گرفته بود كه تنها او را پرستيده و چيزى را شريك او نگيرند، و دستور به نماز و امر به معروف و نهى از منكر و حلال و حرام داده بود، ولى احكام حدود و فرايض ارث برايش تشريع نشده بود اين بود شريعت نوح (عليه السلام ) و آن جناب نهصد و پنجاه سال در بين قومش زندگى كرد، و آنان را سرى و علنى به شريعت خود دعوت فرمود، ولى زير بار نرفته و سركشى كردند، در آخر به خداى تعالى شكوه كرد كه : (رب انى مغلوب فانتصر - پروردگارا من شكست خورده ام پس ياريم كن ) خداى متعال نيز به وى وحى فرستاد كه (لن يومن من قومك الا من قد آمن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون ) و اين وحى تصديق نظريه خود نوح است كه عرضه داشته بود: (فلا يلدوا الا فاجرا كفارا) و چون كار بدين جا كشيد خداى تعالى وحى فرستاد كه : (ان اصنع الفلك ).
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از جعفى نقل كرده ، ولى سند آن را ذكر نكرده است ، و ظاهر روايت اين است كه نوح (عليه السلام ) دو نوبت قوم خود را نفرين كرده يكى از آن دو نفرين كه همان نفرين نوبت اول يعنى : (فدعا ربه انى مغلوب فانتصر) مى باشد، در سوره قمر واقع شده ، و دومى آن بعد از مايوس شدن نوح از ايمان آوردن قومش بوده ، و در سوره نوح واقع شده ، آنجا كه عرضه مى دارد: (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا).
و مرحوم صدوق در كتاب معانى الاخبار به سند خود از حمران از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله (و ما امن معه الا قليل ) فرمود: ايمان آورندگان به نوح (ع ) هشت نفر بودند.
مولف : اين روايت را عياشى نيز از حمران از آن جناب نقل كرده . و اهل تسنن در عدد مؤ منين به آن جناب اقوال ديگرى دارند از قبيل شش نفر، هفت نفر، ده نفر، هفتاد و دو نفر و هشتاد نفر، ليكن بر طبق هيچ يك از اين اقوال ، دليلى در دست ندارند.
و نيز صدوق در كتاب عيون به سند خود از (عبد السلام بن صالح هروى ) روايت كرده كه گفت : حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: وقتى كشتى نوح (عليه السلام ) به زمين نشست ، خود و فرزندانش و مؤ منين كه با او در كشتى بودند جمعا هشتاد نفر بودند، و در همان محلى كه از كشتى پياده شد قريه اى بنا كرد و نام آن را قريه ثمانين - هشتاد گذاشت .
مؤ لف : بين اين روايت و روايت معانى الاخبار منافاتى نيست ، زيرا ممكن است منظور از جمله (و ما امن معه الا قليل - و با او به جز اندكى ايمان نياورد) هشت نفر از غير اهل آن جناب باشد و بقيه هشتاد نفر كه هفتاد و دو نفر است ، همه فرزندان او بوده باشند، چون كسى كه نزديك به هزار سال عمر كرده به خوبى مى تواند هفتاد و دو نفر فرزند داشته باشد.
رواياتى درباره پسر نوح (ع ) و تفسير اينكه به نوح (ع ) فرمود: او ازاهل تو نيست و عمل غير صالح است
و در همان كتاب به سند خود از (حسن بن على وشاء) از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود: پدرم موسى بن جعفر فرمود: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداى عزوجل به نوح فرمود: (انه ليس من اهلك ) براى اينكه او مخالف نوح بود، (و از سوى ديگر غريبه هايى كه تابع او بودند را اهل او خواند).
راوى مى گويد: امام (عليه السلام ) از من پرسيد: مردم اين آيه را كه درباره پسر نوح است چگونه قرائت مى كنند؟ عرضه داشتم : مردم آن را به دو جور قرائت مى كنند يكى (انه عمل غير صالح - او عملى است غير صالح ) و ديگرى (انه عمل غير صالح - او عمل (به وجود آمده از) شخص ناصالحى است ) حضرت فرمود: مردم دروغ گفته اند، او پسر حقيقى نوح بود و ليكن خداى تعالى او را بعد از آنكه پدر را در دينش مخالفت كرد نفى نموده و فرمود او اهل تو نيست .
مولف : بعيد نيست كه حضرت صادق (عليه السلام ) خواسته باشد در جمله (و از سوى ديگر غريبه هايى را كه تابع او بودند اهل او خواند
به آيه هفتاد و شش سوره انبياء: (فنجيناه و اهله من الكرب العظيم ) و آيه هفتاد و شش سوره صافات : (و نجيناه و اهله من الكرب العظيم ) اشاره كند، چون ظاهر اين دو آيه اين است كه مراد از اهل ، همه گروندگان به نوح (عليه السلام ) هستند نه خصوص خانواده آن جناب .
و گويا مراد امام رضا (عليه السلام ) از اينكه از راوى پرسيد: (مردم اين آيه را كه درباره پسر نوح است چگونه قرائت مى كنند) اين بوده كه چگونه تفسيرش مى كنند، و منظور راوى هم از اينكه گفت : (آن را دو جور قرائت مى كنند) اين بود، كه به تفسير بعضى ها اشاره كند كه گفته اند: آيه شريفه مى خواهد بفهماند كه همسر نوح آن پسر را كه با كفار هلاك شد از غير نوح حامله شده ، و خلاصه پسرى نامشروع بوده و او را به ناحق و به دروغ به شوهرش نوح نسبت داده ، و اين دسته از مفسرين گفتار خود را تاءييد كرده گفته اند به همين جهت بعضى از قاريان ، جمله (و نادى نوح ابنه - و نوح پسر خودش را ندا كرد) را به صورت (و نادى نوح ابنها - نوح پسر آن زن را ندا كرد) قرائت كرده اند، و بعضى هم كه به شكل و نادى نوح ابنه قرائت كرده اند حرف (ها) را با فتحه خوانده اند تا مخفف (ابنها) باشد، و اين دو قرائت يعنى (ابنها) و (ابنه ) را به على (ع ) و به بعضى از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نسبت داده اند.
از آن جمله زمخشرى در كشاف گفته : على (رضى اللّه عنه ) آيه شريفه را به صورت (ابنها) قرائت كرده و ضمير مونث را به همسر نوح برگردانيده ، و محمد بن على (امام پنجم ) و عروة ابن زبير آن را به فتح (ها) و به شكل (ابنه ) قرائت كرده اند، و منظورشان اين بوده كه كلمه در اصل (ابنها) است ، ولى الف را حذف كرده و به فتحه اكتفاء كرده اند، و با اين قرائت ، مذهب حسن تاءييد مى شود چون قتاده گفته است كه من از حسن از معناى اين آيه پرسيدم كه گفت : به خدا سوگند پسر مورد بحث ، فرزند نوح نبوده . گفتم : آخر اهل كتاب هيچ اختلافى ندارند در اينكه او پسر نوح بوده ؟ گفت : بله ، ليكن مگر كسى دين خود را از اهل كتاب ميگيرد؟ آنگاه حسن اينطور بر گفتار خود استدلال كرد كه : اگر پسر مورد بحث ، فرزند واقعى نوح بود، بايد نوح مى فرمود: (انه منى - او از من است ) نه اينكه بفرمايد: (او اهل من است ).
و دليلى كه وى به آن استدلال كرده دليلى سخيف و سست است ، براى اينكه خداى تعالى به آن جناب وعده نجات اهل او را داده بود نه وعده نجات هر كسى كه از او باشد،
بله اگر خداى تعالى فرموده بود: (احمل فيها من كل زوجين و من كان منك - از هر نر و ماده اى يك جفت سوار كشتى كن و هر كس هم كه از تو است سوار كن ). نوح (عليه السلام ) ناچار بود هنگام درخواست نجات پسرش بگويد: (پروردگارا او از من است ) ولى خداى تعالى اينطور نفرمود، پس جمله (ان ابنى من اهلى ) هيچ دلالت ندارد بر اينكه پسر مورد بحث فرزند نوح نبوده ، در سابق هم بيان كرديم كه لفظ آيات با اين توجيه سازگارى ندارد.
و اين هم كه گفتند: (اهل كتاب هيچ اختلافى ندارند در اينكه او پسر نوح بوده ) محل اشكال است ، براى اينكه تورات به كلى از سرگذشت اين پسر نوح كه عرق شده ساكت است .
و در الدر المنثور است كه ابن الانبارى در كتابش (المصاحف ) و ابوالشيخ از على (رضى اللّه عنه ) روايت آورده اند كه آيه را به شكل و نادى نوح ابنها قرائت كرده .
و در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم ، و ابوالشيخ از امام ابى جعفر محمد بن على (ع ) روايت كرده اند كه در تفسير آيه (و نادى نوح ابنه ) فرموده : اين قرائت به لغت و زبان قبيله طى ء است ، و آن پسر، پسر خود نوح نبوده ، بلكه پسر زن او بوده است .
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) آورده .
و در تفسير عياشى از موسى بن علاء بن سيابة از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله و نادى نوح ابنه فرموده : وى پسر نوح نبوده ، بلكه پسر زنش بوده و آيه به زبان قبيله طى ء نازل شده كه پسر زن هر كسى را پسر او مى خوانند... .
و در همان تفسير از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل كلام نوح كه گفت : (يا بنى اركب معنا - پسرم با ما سوار شو) فرموده : او پسرش نبود. عرض كردم آخر خود نوح او را پسر خود خوانده و گفته (يا بنى )؟ فرمود: درست است كه نوح او را پسر خود خوانده ولى او نمى دانسته كه وى پسرش نيست .
مؤ لف : بعد از همه اين حرفها روايتى كه بشود به آن اعتماد كرد روايت حسن وشاء از حضرت رضا (عليه السلام ) است .
و در همان تفسير، از ابراهيم بن ابى العلاء از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود وقتى خداى تعالى فرمود: (يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى )، زمين با خود گفت مامور شده ام تنها آب خودم را فرو ببرم نه آب آسمان را، در نتيجه زمين آب خود را فرو برد، و آب آسمان در اطراف زمين به صورت اقيانوسها باقى ماند.
و در همان كتاب از ابى بصير از امام ابى الحسن موسى بن جعفر (عليهماالسلام ) روايتى درباره جودى نقل كرده كه در آن آمده : (جودى كوهى است در موصل ).
و نيز در همان كتاب از مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله (و استوت على الجودى ) فرمود: جودى همان فرات كوفه است .
مؤ لف : روايت قبلى را روايات ديگرى نيز تاءييد مى كند.
و در همان كتاب از عبد الحميد بن ابى الديلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بعد از آنكه نوح سوار بر كشتى شد اين خطاب صادر شد كه : (بعدا للقوم الظالمين ).
و در مجمع البيان در ذيل آيه (و قيل يا ارض ابلعى ماءك ...) مى گويد: چنين روايت شده كه كفار قريش مى خواستند در مقام معارضه با قرآن برآيند چهل روز دور هم جمع شده طعام هايى از مغز گندم و گوشت گوسفند و شرابى كهنه خوردند تا به خيال خود ذهنشان صاف شود، همين كه مى خواستند دست به كار شوند اين آيه به گوششان خورد، لا جرم به يكديگر گفتند: اين كلام كلامى است كه هيچ گفتارى نمى تواند شبيه به آن شود، و به هيچ كلام مخلوقى شباهت ندارد، و بناچار از تصميم خود منصرف شدند.
چند بحث قرآنى ، روايتى ، تاريخى و فلسفى پيرامون داستان نوح (ع )  
1 - اجمالى از اصل داستان  
نام نوح (عليه السلام ) در چهل و چند جاى قرآن كريم آمده و در آنها به قسمتى از داستان آن جناب اشاره شده ،
در بعضى موارد بطور اجمال و در برخى بطور تفصيل ، ليكن در هيچ يك از آن موارد مانند داستان نويسان كه نام ، نسب ، دودمان ، محل تولد، مسكن ، شؤ ون زندگى ، شغل ، مدت عمر، تاريخ وفات ، مدفن و ساير خصوصيات مربوط به زندگى شخصى صاحب داستان را متعرض مى شوند به جزئيات آن جناب پرداخته نشده علتش هم اين است كه قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا در آن به شرح زندگى فرد فرد مردم و اينكه چه كسى از نيكان و چه كسى از بدان بوده بپردازد.
بلكه قرآن كريم كتاب هدايت است و از امور گذشتگان آنچه مايه سعادت مردم است متعرض مى شود، و براى مردم شرح مى دهد كه حق صريح كدام است تا مردم همان را برنامه زندگى خود كرده و در حيات دنيوى و اخروى رستگار گردند، و بسا مى شود كه به گوشهاى از قصص انبياء و امتهاى آنان اشاره مى كند تا مردم بفهمند سنت و روش خداى تعالى در ساير امتها چه بوده ، تا اگر كسى هست كه مشمول عنايت و موفق به كرامت است عبرت بگيرد، و كسى هم كه چنين نيست آن سرگذشتها را بشنود تا حجت بر او تمام شود.
و داستان نوح (ع ) در شش سوره از سوره هاى قرآنى بطور تفصيل آمده ، و آن سورهها عبارتند از: 1 - اعراف 2 - هود 3 - مؤ منون 4 - شعراء 5 - قمر 6 - نوح ، و از همه اين موارد مفصل تر سوره هود متعرض آن شده ، زيرا سرگذشت آن جناب در بيست و پنج آيه يعنى از آيه 25 تا 49 طول كشيده است .
2 - داستان نوح (عليه السلام ) در قرآن - انحراف تدريجى بشر از فطرتانسانى و پيدايش اختلاف طبقاتى بعد از حضرت آدم (ع ) و بعثت و رسالت حضرت نوح(ع
بعثت و رسالت حضرت نوح (عليه السلام ) بعثت و رسالت نوح (عليه السلام ) بشر بعد از حضرت آدم (عليه السلام ) به صورت يك امت ساده و بسيط زندگى مى كرد و فطرت انسانيت خود را راهنماى زندگى خود داشت ، تا آنكه رفته رفته روح استكبار در او پيدا شد و گسترده گشت ، و در آخر، كارش به استعباد يكديگر انجاميد، بعضى بعض ديگر را تحت فرمان خود گرفتند و زير دستان ، مافوق خود را رب خود پنداشتند و همين پندار، بذرى بود كه كاشته شد، بذرى كه هر زمان و در هر جا كه كاشته شود و سپس جوانه بزند و سبز شود و رشد كند، چيزى به جز دين و ثنيت و اختلاف شديد طبقاتى يعنى استخدام ضعفا بوسيله اقويا و برده گرفتن و دوشيدن افراد ذليل بوسيله قدرتمندان را به بار نمى آورد، آرى همه اختلافها و كشمكشها و خونريزيهاى بشر از آنجا آغاز گرديد.
در زمان نوح (عليه السلام ) فساد در زمين شايع گشت و مردم از دين توحيد و از سنت عدالت اجتماعى رويگردان شده و به پرستش ‍ بتها روى آوردند، و خداى سبحان نام چند بت آن روز را كه عبارت بودند از (ود)، (سواع )، (يغوث )، (يعوق ) و (نسر) در سوره نوح ذكر كرده .
فاصله طبقاتى روز به روز بيشتر شد، و آنهايى كه از نظر مال و اولاد قويتر بودند حقوق ضعفاء را پايمال كردند و جباران ، زير دستان را به ضعف بيشتر كشانيده و طبق دلخواه خود بر آنان حكومت كردند.
در اين زمان بود كه خداى تعالى نوح (عليه السلام ) را مبعوث كرده و او را با كتاب و شريعتى به سوى آنان گسيل داشت تا از راه بشارت و انذار، به دين توحيد و ترك خدايان دروغين دعوتشان نموده مساوات را در بينشان برقرار سازد.
دين و شريعت نوح (ع ) 
دين و شريعت نوح (عليه السلام ) بطورى كه از تمامى آيات مربوط به داستان نوح (عليه السلام ) بر مى آيد آن جناب همواره قوم خود را به توحيد خداى سبحان و ترك شرك دعوت مى كرد، و بطورى كه از دو سوره نوح و يونس ، و سوره آل عمران آيه 19 بر مى آيد آنان را به اسلام مى خواند، و بطورى كه از سوره هود آيه 28 استفاده مى شود از آنان مى خواسته تا امر به معروف و نهى از منكر كنند، و نيز همانطور كه از آيه 103 سوره نساء و آيه 8 سوره شورا بر مى آيد نماز خواندن را نيز از آنان مى خواسته و بطورى كه از آيه 151 و 152 سوره انعام بر مى آيد رعايت مساوات و عدالت را نيز از آنان مى خواسته ، و دعوتشان مى كرده به اينكه به فواحش و منكرات نزديك نشوند، راستگو باشند و به عهد خود وفا كنند، و بطورى كه از آيه 41 سوره هود بر مى آيد آن جناب اولين كسى بوده كه مردم را دعوت مى كرده به اينكه كارهاى مهم خود را با نام خداى تعالى آغاز كنند.
زحمات طاقت فرسايى كه آن حضرت در كار دعوتمتحمل شد
تحمل زحمات طاقت فرساى نوح (عليه السلام ) در كار دعوت : از آيات سوره هاى نوح و قمر و مؤ منون بر مى آيد كه آن جناب قوم خود را دائما دعوت مى كرده به اينكه به خداى تعالى و آيات او ايمان بياورند و در اين دعوت منتهاى جد و جهد را به خرج مى داده و شب و روز و آشكارا و پنهان وادارشان مى كرده به اينكه حق را بپذيرند، ولى قومش جز به عناد و تكبر خود نمى افزودند، هر قدر او دعوت خود را بيشتر مى كرده آنان سركشى و كفرشان را بيشتر مى كردند و به جز اهل و اولادش وعده اندكى كه از غير آنان ايمان نياوردند، بطورى كه ديگر از ايمان آوردن سايرين به كلى مايوس گرديد در آن هنگام به درگاه پروردگار خود شكايت برده و از او طلب نصرت كرد.
مدت زيستن نوح (ع ) در ميان قوم خود 
مدت زيستن نوح (عليه السلام ) در ميان قومش : از آيات سوره عنكبوت بر مى آيد كه آن جناب نهصد و پنجاه سال مشغول دعوت قوم خود بوده ، ولى قوم ، او را جز به استهزاء و مسخره كردن و نسبت جنون به او دادن عكس العملى از خود نشان ندادند، آنها وى را متهم مى كردند به اينكه منظورش اين است كه به آقايى و سرورى بر ما دست يابد، تا آنكه در آخر از پروردگار خود يارى طلبيد. و از آيات سوره هود استفاده مى شود كه بعد از اين استنصار، خداى تعالى به وى وحى كرد كه از قومش به جز آن چند نفرى كه ايمان آورده اند احدى ايمان نمى آورد، و آن جناب را درباره قومش تسليت گفت و دلگرمى داد، و بطورى كه از آيات سوره نوح استفاده مى شود نوح (عليه السلام ) قوم خود را به هلاكت و نابودى نفرين كرد، و از خداى تعالى خواست تا زمين را از لوث وجود همه آنان پاك كرده و احدى از آنان را زنده نگذارد، و بطورى كه از آيات سوره هود بر مى آيد خداى تعالى به آن جناب وحى كرد كه زير نظر ما و طبق وحى ما كشتى را بساز.
كشتى ساختن آن حضرت  
از آيات سوره هود بر مى آيد كه خداى تعالى به آن جناب دستور داد تا كشتى را با تاءييد و تسديد او بسازد، و آن جناب شروع به ساختن آن كرد، كه مردم دسته دسته از محل كار آن جناب گذشته و او را مسخره مى كردند، چون كشتى آب مى خواهد، و كشتى سازى بايد در لب دريا باشد، و آن جناب اين كار را در بيابانى بدون آب انجام مى داد، و همين باعث مى شد كه مردم او را مسخره كنند، و آن جناب در پاسخشان مى فرمود اگر امروز شما ما را مسخره مى كنيد به زودى خواهيد ديد كه ما شما را مسخره مى كنيم و به زودى خواهيد فهميد كه كسى كه دچار عذاب گردد خوار و ذليل و بيچاره مى شود، و عذابى كه مى آيد عذابى است مقيم و غير قابل زوال و نيز از دو سوره هود و مؤ منون بر مى آيد كه خداى عزوجل براى نزول آن عذاب ، علامتى قرار داده بود و آن اين بوده كه آب از تنورى بالا مى زند.
نزول عذاب و آمدن طوفان  
نزول عذاب و آمدن طوفان : نوح (عليه السلام ) همچنانكه از سوره هود و مؤ منون استفاده مى شود مشغول ساختن كشتى بود تا اينكه آن را به اتمام رسانيد و امر خداى تعالى مبنى بر نزول عذاب صادر شد، و آن تنور شروع به جوشيدن كرد، در اين هنگام خداوند متعال به آن جناب وحى فرستاد كه از هر حيوان يك جفت نر و ماده سوار كشتى كند و نيز اهل خود را به جز افرادى كه مقدر شده بود هلاك شوند
يعنى همسرش كه خيانت كار بود و فرزندش كه از سوار شدن امتناع ورزيده بود و نيز همه آنهايى كه ايمان آورده بودند سوار كند. و از سوره قمر بر مى آيد همين كه آنها را سوار كرد خداى تعالى درهاى آسمان را به آبى ريزان باز كرد، و زمين را به صورت چشمه هايى جوشان بشكافت ، آب بالا و پايين براى تحقق دادن امرى كه مقدر شده بود دست به دست هم دادند. و نيز از سوره هود استفاده مى شود كه رفته رفته آب زمين را فرا گرفت و بالا آمد و كشتى را از زمين كند، كشتى در موجى چون كوه هاى بلند سير مى كرد، و طوفان همه مردم روى زمين را فرا گرفت و همه را در حالى كه ستمگر بودند هلاك كرد، و خداى تعالى به آن جناب دستور داده بود همين كه در كشتى مستقر شدند خدا را در برابر اين نعمت كه از شر قوم ستمكار نجاتشان داد حمد بگويند و در پياده شدن از او بركت بخواهند، و نوح (عليه السلام ) گفت : (الحمد لله الذى نجانا من القوم الظالمين ) و نيز گفت : (رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين ).
پايان ماجرا و پياده شدن نوح و همراهانش از كشتى  
پايان يافتن داستان و پياده شدن نوح و همراهانش به زمين : بعد از آنكه طوفان به دليل آيه 77 سوره صافات عالمگير شده و مردم روى زمين همه غرق شدند، خداى تعالى به زمين فرمان داد تا آب خود را ببلعد، و به آسمان نيز فرمان داد تا از باريدن بايستد، آب از ظاهر زمين كاسته شد، و كشتى بر بالاى كوه جودى قرار گرفت و فرمان (و قيل بعدا للقوم الظالمين - دورى باد بر عليه ستمكاران ) صادر شد، آنگاه خداى تعالى به نوح وحى كرد كه : اى نوح ! از كشتى پايين آى و با سلامى از ناحيه ما و بركاتى بر تو و امت هايى كه با تواند پياده شو، كه بعد از اين طوفان ، ديگر هيچگاه دچار طوفانى عالمگير نخواهند شد چيزى كه هست بعضى از اين نجات يافتگان امتهايى هستند كه خدا در دنيا از متاعهاى زندگى دنيا برخوردارشان مى كند، و سپس عذابى دردناك آنان را فرا مى گيرد، پس نوح و همراهان او از كشتى خارج شده و در زمين قرار گرفتند و خدا را به توحيد و اسلام پرستيدند، و زمين را به ارث دست به دست به ذريه هاى خود سپردند، و خداى سبحان تنها ذريه نوح را باقى گذاشت .