تفسير الميزان جلد ۱۰

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۵ -


بزرگان كفار قومش (در پاسخ ) گفتند ما تو را جز بشرى مثل خود نمى بينيم و ما نمى بينيم كه تو را پيروى كرده باشند، مگر افراد اراذل و فرومايه اى از ما كه راءيى نپخته دارند، و اصلا ما هيچ برترى در شما نسبت به خود نمى بينيم ، بلكه بر عكس ، شما مسلمانان را مردمى دروغگو مى پنداريم (27).
- نوح در پاسخ آنان - گفت : اى قوم شما كه مى گوييد من بشرى چون شمايم و فرستاده خدا نيستم ، به من خبر دهيد اگر فرضا از ناحيه پروردگارم معجزه اى دال بر رسالتم داشته باشم ، و او از ناحيه خودش رحمتى به من داده باشد كه بر شما مخفى مانده ، آيا من مى توانم شما را به پذيرش آن مجبور سازم ، هر چند كه از آن كراهت داشته باشيد؟ (28).
و اى مردم ! من در برابر نبوت از شما مالى درخواست ندارم ، چون پاداش من جز به عهده خدا نيست ، و من هرگز افرادى را كه ايمان آورده اند - و شما آنان را اراذل مى خوانيد، به خاطر شما- از خود طرد نمى كنم ، چون آنان پروردگار خود را ديدار مى كنند - حسابشان با خدا است نه با من - ولى شما را قوم جاهلى مى بينم (كه گمان كرده ايد شرافت در توانگرى است و فقرا اراذلند)(29).
و اى مردم ! اگر فرضا آنان را طرد كنم چه كسى از عذاب خدا، ياريم مى كند، چرا متذكر نمى شويد؟(30).
و اما اينكه گفتيد: من اصلا هيچ برترى از شما ندارم ، من آن برترى كه در نظر شما است ندارم چون - نمى گويم خزينه هاى زمين و دفينه هايش مال من است - از سوى ديگر از نظر معنويت هم برترى ندارم - و نمى گويم غيب مى دانم ، و نيز نمى گويم من فرشته ام ، و درباره آنهايى كه در چشم شما خوار مى نمايند - و خدا بهتر داند كه در ضمائر ايشان چيست ، - نمى گويم هرگز خدا خيرى به ايشان نخواهد داد، چون اگر چنين ادعائى بكنم ، از ستمكاران خواهم بود(31).
گفتند اى نوح ! - عمرى است كه - با ما بگو مگو مى كنى ، و اين بگو مگو را از حد گذراندى ، - كار را يكسره كن - اگر راست مى گوئى آن عذابى را كه همواره به ما وعده مى دادى بياور(32).
نوح گفت : تنها خدا است كه اگر بخواهد آن را بر سرتان مى آورد، و - اگر خواست بياورد - شما نمى توانيد از آمدنش جلوگيرى كنيد(33). همچنانكه اگر او بخواهد گمراهتان كند، نصيحت يك عمر من به شما هر چه هم بخواهم نصيحت كنم سودى به حالتان نخواهد داشت ، پروردگار شما اوست ، و به سوى او باز مى گرديد(34).
نه ، مساءله اين نيست كه تو و پيروانت مال دنيا نداريد، - و يا چنين و چنان نيستيد - بلكه علت و بهانه واقعى آنها اين است كه مى گويند: دعوت تو، از خدا نيست ، و به خدا افترا بسته اى ، بگو اگر افترايش بسته باشم جرمش به عهده من است ، ولى من عهده دار جرمهايى كه شما مى كنيد نيستم (35).
بيان آيات  
در اين آيات متعرض قصص انبياء (عليهم السلام ) شده ، و نخست داستان نوح را آورده و بعد از آن سرگذشت جماعتى از انبياء كه بعد از نوح (عليه السلام ) آمدند را ذكر كرده مانند هود و صالح و ابراهيم و لوط و شعيب و موسى (عليه السلام ) و داستان نوح را به چند فصل تقسيم كرده كه در فصل اول ، احتجاج هايى را كه نوح (عليه السلام ) با قوم خود در مساءله توحيد داشته آورده ، چون بطورى كه خداى تعالى در كتاب مجيدش ذكر كرده ، آن جناب اولين پيغمبرى است كه براى دين توحيد بر عليه بت پرستى قيام كرده ، (مؤ لّف رحمة اللّه عليه بقيه فصول را نام نبرده ، و به نظر مى رسد كه فصل ديگر سخنان نوح استدلال بر مساءله نبوت ، و فصل كوتاه ديگرى بطور اشاره استدلال بر مساءله معاد باشد، و در توحيد)، بيشتر احتجاج هايى كه قرآن كريم از آن جناب نقل كرده ، از باب مجادله (بالّتى هى احسن - مجادله به بهترين طريق ) مى باشد. البته بعضى از آن احتجاج ها جنبه موعظه و اندكى از آنها جنبه حكمت دارد، (و اين نص قرآن بيانگر اين حقيقت است كه نوح (عليه السلام ) دستورى را كه خداى تعالى به پيامبر اسلام داد كه (در راه پروردگارت هم از راه حكمت دعوت كن و هم از راه موعظت و هم از راه جدال به بهترين وجه ) عمل مى كرده است ). كه متناسب با تفكر انسانهاى اولى و با فكر ساده قديميان و مخصوصا ساده انديشى هايشان در مسائل اجتماعى مى باشد.


و لقد ارسلنا نوحا الى قومه انى لكم نذير مبين



در قرائت معروف ، كلمه (انى ) با كسره همزه قرائت شده و بنابراين قرائت ، چيزى از ماده (قول ) در تقدير گرفته شده كه در نتيجه قرائت تقدير آيه : (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال انى لكم نذير مبين ) است ، يعنى ما نوح را به سوى قومش فرستاديم ، پس ‍ او گفت من براى شما بيم رسانى روشنم .
بعضى از قاريان ، اين كلمه را با فتحه همزه خوانده اند كه بنابراين قرائت ، حرف (باء) در تقدير گرفته شده و تقدير كلام : (بانى لكم ...) است ، و معنايش اين است كه : ما نوح را به سوى قومش فرستاديم به اينكه من براى شما نداگرى روشنم ،
نوح (ع ) نذير مبين بوده و رسالتش بازداشتن مردم از عبادت غير خدا و انذارشان ازعذاب بوده است
و اين جمله يعنى جمله (انى لكم نذير مبين ) چه به آن قرائت و چه به اين قرائت بيانى است اجمالى براى فهماندن اينكه نوح (عليه السلام ) چه رسالتهايى داشته و آنچه داشته و از ناحيه پروردگارش رسانده ، انذارهايى روشن بوده ، پس خود آن جناب قهرا نذيرى مبين بوده است .
پس همانطور كه اگر مى گفت : اى مردم آنچه من به شما خواهم گفت انذارى مبين است ، با بيانى اجمالى و كوتاه ترين بيان فهمانده بود كه رسالتش چه جنبه اى دارد، حالا هم كه گفته : من نذيرى مبين هستم ، همان اجمال را رسانده است ، با اين تفاوت كه در اين تعبير يك نكته اضافى نيز هست و آن بيان وضع خودش است كه فهمانده خيال نكنيد من همه كاره عالمم ، نه ، من تنها پيام و رسالتى از ناحيه خداى تعالى - همه كاره عالم - دارم ، و آن اين است كه شما را از عذاب او انذار كنم . و خلاصه آن نكته اين است كه من تنها يك نامه رسان و يك واسطه هستم .


ان لا تعبدوا الا اللّه انى اخاف عليكم عذاب يوم اليم



اين جمله بيان ديگرى است براى آن رسالتى كه در جمله : (انى لكم نذير مبين ) آورده بود، كه برگشت هر دو وجه به يك چيز است . و كلمه (ان ) در جمله (ان لا تعبدوا) به هر حال تفسيرى است ، و معناى جمله اين است كه رسالت من (لا تعبدوا - عبادت نكنيد) است ، رسالتم اين است كه شما را از راه انذار و تخويف ، از عبادت غير خداى تعالى نهى كنم .
پس نظر ما اين شد كه جمله (ان لا تعبدوا...) تفسير است براى جمله (انى لكم نذير مبين )، ولى بعضى از مفسرين آن را بدل آن جمله و يا مفعول كلمه (مبين ) گرفته اند كه بنا بر بدليت معنا چنين مى شود: (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه ان لا تعبدوا...)، و بنابر مفعول بودن چنين مى شود: (انى لكم نذير مبين ان لا تعبدوا - من براى شما بيم دهنده بوده و بيانگر اين هستم كه غير خدا را نپرستيد) و شايد سياق آيه از ميان اين سه وجه قول ما را تاءييد كند.
و ظاهرا منظور از عذاب يوم عظيم عذاب انقراض باشد، نه خصوص عذاب آخرت و نه مطلق عذاب ، - اءعم از عذاب آخرت و عذاب انقراض - دليل بر اين گفتار ما يكى از پاسخهايى است كه در همين آيات ، قوم نوح به آن جناب داده و گفتند: (يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين قال انما ياءتيكم به اللّه ان شاء)، و ظاهر اين
گفت و شنود اين است كه منظور از عذاب ، عذاب انقراض است .
پس معلوم مى شود نوح (عليه السلام ) قوم خود را دعوت مى كرده به اينكه از پرستش بتها دست بردارند، و تهديدشان مى كرده به روزى كه عذابى اليم از ناحيه خدا بر سرشان آيد، و اگر فرمود: عذاب روزى كه آن روز اليم - مولم و دردناك - است ، با اينكه خود عذاب مولم است ، در حقيقت از باب توصيف ظرف - يوم - است به صفت مظروف آن - يعنى عذاب -.
با بيانى كه گذشت جلو اشكالى كه بعضى كرده اند گرفته مى شود، و آن اين است كه گفته اند: با اينكه عذاب مشركين قطعى است ، چرا نوح (عليه السلام ) گفته : من مى ترسم عذاب بر شما نازل شود، با اينكه ترسيدن ، مخصوص خطر محتمّل است نه خطر قطعى ، (زيرا نوح خود را معرفى كرد به اينكه من فقط يك واسطه هستم ، و واسطه نمى تواند بطور قطع از آمدن عذاب خبر دهد، چون عذاب به دست او نيست ، و از نظر او يك خطر محتمّل است نه يك خطر قطعى و حتمى ).
انگيزه بت پرستى قوم نوح (ع ) و محاجه آن جناب با آنان در سطح فهمشان
و كوتاه سخن اينكه نوح (عليه السلام ) مردم را به توحيد و وحدانيّت خداوند سبحان دعوت مى كرد و آنان را از عذاب اليم مى ترساند، و بدين جهت مى ترساند كه ايشان بت مى پرستيدند، و انگيزه بت پرستيشان اين بود كه از خشم بتها مى ترسيدند، نوح در مقام مقابله با آنان برآمد به اينكه اين اللّه سبحان است كه خالق شما و مدبّر شؤ ون زندگى شما و امور معاش شما است ، و براى همين منظور هم آسمانها و زمين را آفريد، خورشيد را تابنده و قمر را نورانى كرد، بارانها را از آسمان بارانيد، زمين را رويانيد و باغها را ايجاد كرده و نهرها را به جريان در آورد، كه اين بيانات نوح را خداى تعالى در سوره نوح حكايت كرده .
و چون اللّه سبحان چنين خدائى است و چون او پروردگار شما است ، پس بايد تنها از او بترسيد، و به انگيزه ترستان تنها او را بپرستيد.
و اين حجت در حقيقت حجتى است برهانى كه اساس آن يقين است ، و ليكن از نظر قوم نوح كه گفتيم مردمى ساده لوح و قديمى بودند برهانى جدلى رسيد، چون به خاطر ساده نگريشان اين دلواپسى را داشتند كه نكند خداى تعالى آنان را به خاطر مخالفتشان مورد خشم قرار دهد، آرى بت پرستان نيز خداى تعالى را ولى امر خود و اصلاح كننده شؤ ون خود مى دانند، و امر او را با امر اولياى بشرى ، يعنى آنهائى كه به پائين تر از خود حكومت مى كنند مقايسه نموده و فكر مى كردند همانطورى كه بايد در برابر كدخدا و يا شاه سر تسليم فرود آورد، و در برابر آنان خضوع نموده و تسليم اراده آنان شد،
و اگر كسى از خضوع در برابر آنان و تسليم در برابر اراده آنان استكبار بورزد، بر او خشم مى گيرند و او را به خاطر تمردش عقاب مى كنند، بايد به همين قياس خداى تعالى و يا اربابى كه امور عالم و ولايت نظام جارى در آن به آنها ارجاع شده را راضى نگه بداريم ، و به منظور خاموش كردن آتش خشم او عبادتش كنيم و به درگاهش تقرّب بجوئيم ، يعنى مثلا قربانى و نذر و نياز و انحاء ديگر عبادات تقديمش بداريم .
خروج از اسلام ، خروج از نظام آفرينش است و عذاب و هلاكت در پى دارد 
آرى بت پرستان اينطور اعتقاد داشتند، كه البته اعتقادى است بر اساس ظن .
ليكن مساءله نزول عذاب بر كسى كه از عبادت او سرپيچى ، و از تسليم او شدن تكبّر و از خضوع در برابر او امتناع ورزيده ، يك مساءله ظنى نيست ، بلكه مساله اى است حقيقى و يقينى ، براى اينكه يكى از نواميس كلى و جارى در عالم همين است كه بايد ضعيف در برابر قوى خاضع باشد، و متاءثر ناتوان و مقهور، بايد در برابر اراده مؤ ثر قوى تسليم گردد، خوب ، وقتى اين حقيقت يكى از نواميس كلى اين جهان است ، آن وقت آيا در برابر خداى واحد قهار كه مصير تمامى امور عالم منتهى به او است و همه سر نخها به دست او است ، نبايد چنين ادبى را رعايت كرد؟!
خدائى كه اجزاى اين عالم را ابداع كرد، يعنى بدون - به اصطلاح - مصالح ساختمانى ، از عدم و از هيچ آفريد و اجزاى آن را به يكديگر مرتبط نمود، و به دنبال آن ، حوادث را طبق نظام اسباب به جريان انداخت ، و مى بينيم كه طبق همين سنّت هر چيزى مطابق چارچوب نظامش جريان مى يابد، بطورى كه اگر فرضا از آن چارچوبى كه ساير اسباب جهان را براى آن ترسيم كرده منحرف شود، قهرا نظام خودش مختل مى گردد، و اين انحرافش در حقيقت جنگيدن آن با ساير اسباب است و معلوم است كه در اين جنگ شكست خواهد خورد، زيرا اسباب جارى در كل جهان ، خود را فداى بلهوسى اين موجود نمى كند، بلكه براى تعديل امر آن و برگرداندنش به خط سيرى كه با وضع خود سازگار است قيام مى كند، اگر توانست آن موجود منحرف را به راه مستقيم برگرداند كه هيچ ، و گرنه او را در زير چرخهاى سنگين خود خرد مى كند، و مورد هجوم بلاها قرارش داده از صفحه روزگار حذفش مى كند، كه اين هم خود يكى از نواميس كلى جهان است .
انسان هم كه يكى از اجزاى اين عالم است ، براى زندگيش خط سيرى دارد، كه نظام آفرينش و ايجاد براى او ترسيم كرده كه اگر آن خط سير را پيش بگيرد به سوى سعادتش هدايت شده (و يا به عبارت ديگر: صنع و ايجاد او را به سوى سعادتش هدايت كرده ) و ساير اجزاى كون نيز با او هماهنگى مى كنند، و درهاى آسمان براى برخوردارى چنين انسانى از بركات آن به
رويش باز مى شود،
زمين نيز گنجينه هاى خيرات خود را در اختيار او مى گذارد، و اين تسليم شدن انسان در برابر خط سير همان اسلامى است كه دين خداى تعالى است ، و بوسيله نوح و ساير انبياء و رسل به سوى آن دعوت شده است .
و اما اگر از آن خط سير تخطى نموده ، به اين سو و آن سو منحرف شود، در حقيقت به جنگ با همه اسباب كون و اجزاى عالم هستى برخاسته و خواسته است نظام جارى در سراسر جهان را بر هم بزند، كه بايد منتظر تلخى عذاب و سنگينى بلاها باشد، پس ‍ اگر در اين ميان به راه راست خود برگشت و در برابر اراده خداى سبحان يعنى همان خط سيرى كه كل جهان برايش ترسيم كرده خاضع شده اميد آن مى رود كه مجددا به نعمتهاى از دست داده برسد و بلاها از او برگردد، و گرنه هلاك و نابوديش حتمى بوده و خدا را به وى نيازى نيست ، زيرا خدا از همه عالميان بى نياز است ، و اين بحث در بعضى از جلدهاى سابق اين كتاب نيز مطرح شد.


فقال الملاء الّذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا...



حرف (فاء) كه بر سر اين جمله آمده مى فهماند كه اين جواب متفرع است بر كلام نوح (عليه السلام ) و در اين تفريع كردن اشاره اى است به اينكه (قوم نوح ) در رد و انكار سخن نوح (عليه السلام ) شتاب كرده و در اين باره هيچ فكر نكردند كه رد دعوت او برايشان بهتر است يا قبول آن .
آيه مورد بحث مى فرمايد: جواب دهندگان ، سران قوم و اشراف و ريش سفيدان قوم بودند، و اين سران در متن پاسخ خود اصلا دليلى كه نوح (عليه السلام ) بر توحيد آورده بود را متعرض نشده و از دستپاچگى حرف خود را زدند كه آن نفى رسالت نوح (عليه السلام ) و تكبر و گردنكشى خود از اطاعت آن جناب بود.
آرى نوح (عليه السلام ) در سخن خود كه از جمله (انى لكم نذير مبين ) آغاز شده و تا آخر دو آيه ادامه دارد، دو ادعا مطرح كرد، يكى ادعاى رسالت ، و ديگرى ادعاى اينكه مردم بايد او را متابعت كنند، البته ادعاى دوم را در آيه مورد بحث بطور اشاره آورده ، ولى در كلمات ديگرش كه قرآن از آن جناب حكايت كرده به آن تصريح نموده و فرمود: (يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتّقوه و اطيعون ).
و حاصل پاسخى كه خداى تعالى از آنان حكايت كرده اين است كه (گفتند ): هيچ دليلى نيست بر اينكه اطاعت كردن از تو بر ما واجب باشد، بلكه دليل بر خلاف آن هست .
پس در حقيقت پاسخ كفار منحل به دو حجت مى شود كه به طريق اصطلاحى (اضراب و ترقى ) رديف شده ، و به همين جهت جمله (بل نظنكم كاذبين ) در آخر ذكر شد.
دليلاول توانگران و اشراف قوم نوح (ع ) كه در رد دعوت آن حضرتاستدلال كردند به اينكه او نيز چون آنان بشر است
مدلول حجت اول اين است كه دليلى بر وجوب متابعت كردن از تو نيست ، و اين حجت به سه طريق بيان شده :
اول اينكه گفتند: (ما نراك الا بشرا... - نمى بينيم تو را به جز يك بشر معمولى ...).
دوّم اينكه گفتند: (و ما نراك اتبعك ... - نمى بينم كسى - به جز اراذل - تو را پيروى كند...).
و سوم اينكه گفتند: (و ما نرى لكم علينا... - نمى بينيم شما بر ما فضيلتى داشته باشيد...).
و اين حجت كه گفتيم ، داراى سه جزء است ، اساس و زيربنايش انكار هر چيزى است كه محسوس نباشد - به زودى اين معنا را توضيح خواهيم داد - و دليل اين معنا اين است كه در هر سه جزء حجت و دليل ، كلمه (نمى بينى و نمى بينيم ) را آورده اند.
پس جمله (ما نراك الا بشرا مثلنا) آغاز پاسخ كفار از ادعاى رسالتى است كه نوح (عليه السلام ) كرده ، و در اين جمله به مقابله به مثل تمسك كرده اند. و اين سنخ مقابله بطورى كه قرآن كريم فرموده و نمونه هايى نيز حكايت كرده عادت و سيره همه امّتها در برخورد با پيغمبرانشان بوده ، قرآن كريم مى فرمايد نوعا امّتها در پاسخ پيغمبران خود مى گفتند: تو نيز در بشريّت مثل مائى و اگر به راستى فرستاده خدا به سوى ما مى بودى اينطور نبودى ، و ما اصلا از تو چيزى جز اين مشاهده نمى كنيم كه بشرى مثل خود ما هستى ، و چون تو بشرى مثل خود ما هستى (پس ) هيچ سبب و موجبى نيست كه پيروى كردن از تو را بر ما واجب كند.
بنابراين ، در اين گفتار كفّار تكذيب رسالت و ادعاى نوح (عليه السلام ) است به اينكه او بجز يك بشر معمولى نيست ، و به همين جهت دليلى نيست كه پيروى كردن از او را واجب كند، و دليل گفته ما (نيز) گفتار خود نوح (عليه السلام ) است كه خداى تعالى به زودى از آن جناب حكايت مى كند كه گفت : (يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة من ربى ...).
در اينجا امر بر بعضى از مفسرين مشتبه شده و كلام كفار را كه گفتند: (ما نراك الا بشرا مثلنا) را اينطور بيان كرده اند كه صاحبان اين سخن نوح (عليه السلام ) را از نظر وزن اجتماعى با خود برابر دانسته و آنگاه نتيجه گرفته اند كه چه دليلى دارد كه ما تابع او باشيم .
اين مفسر در تفسير جمله مذكور گفته كه : كفار، دعوت نوح (عليه السلام ) را با چهار دليل سست و باطل ، رد كردند كه يكى از آن ادله اين بود كه وى مثل خود آنان يك بشر است ، و از اين دليل نتيجه گرفته اند كه وى بطور اجمال برابر با ايشان است . و اين دليل كفار دلالت مى كند كه نوح (عليه السلام ) از نظر خاندان و از نظر شخص خودش از طبقه عامه مردم و يا نزديك به آنان بوده نه از اشراف ، البته اين اختصاص به آن جناب نداشته ، بلكه همه پيامبران از طبقه متوسط جامعه خود بوده اند.
و وجه جوابى كه آنان داده اند اين است كه مساوات و برابرى يك پيامبر با مردمش مانع از آن است كه او بر مردمش تفوق و برترى پيدا كند، حتى در بين دو نفر كه از هر جهت مثل همند تفوّق يكى بر ديگرى و اينكه يكى تابع باشد و ديگرى متبوع ، يكى مطيع باشد و ديگرى مطاع ، معقول نبوده و مستلزم ترجيح بلامرجّح است .
و اگر معناى آيه اين بوده باشد كه وى براى آيه كرده است ، جا داشت كه قرآن كريم اينطور حكايت كند: (انت مثلنا - تو مثل مائى ) و يا (نراك مثلنا - ما تو را مثل خود مى بينيم ) نه اينكه بفرمايد: (ما نراك الا بشرا مثلنا) كه بشريّت را براى نوح (عليه السلام ) اثبات كنند، چه حاجتى به اين اثبات بود. و اگر منظور از اين جمله ، آن معنائى باشد كه مفسر نامبرده برايش كرده ، اصلا جمله ، اضافى است ، براى آنكه معنايى كه او كرده در جمله بعدى آمده كه گفتند: (و ما نرى لكم علينا من فضل - ما براى تو فضيلتى بر خود نمى بينيم ).
و تعجب اينجا است كه اين مفسر از جمله مورد بحث برابرى نوح (عليه السلام ) با مردمش از نظر خاندان و شخصيت را نيز استفاده كرده ، و از اين گذشته حكم كرده به اينكه همه انبياء اينطور بودند، با اينكه اولا كلام كفار هيچ دلالتى بر اين معانى نداشت ، و ثانيا همه انبياء از طبقه متوسط جامعه خود نبودند، زيرا در اين سلسله جليله ، پيامبرانى چون ابراهيم خليل و سليمان و ايوب (عليهما السلام ) بوده اند.
استدلال دوم قوم نوح (ع ) در رد دعوت آن جناب به اينكه افراد پا برهنه و مستمند وپست به تو ايمان آورده اند!
(و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراءى ) - راغب در مفردات گفته : كلمه (رذل ) - (به فتحه راء - و نيز كلمه (رذال ) - به كسره راء) - به معناى هر چيز و هر كسى است كه به خاطر پستيش مورد تنفّر باشد، و در قرآن كريم آمده كه : (منكم من يرد الى ارذل العمر)
و نيز آمده كه (الا الذين هم اراذلنا بادى الراءى ). و نيز آمده كه : (قالوا انؤ من لك و اتبعك الارذلون )، و كلمه (ارذلون ) جمع (ارذل ) است .
و در مجمع البيان آمده كه كلمه (رذل ) به معناى پشيز و حقير از هر چيز است و جمع آن (ارذل ) - با ضمه ذال - به معناى رذلها است ، آنگاه همين جمع را بار ديگر جمع بسته و گفته اند (اءراذل )، مثل اينكه مى گوئى (كلب و اكلب و اكالب ). البته احتمال هم دارد كه جمع كلمه (ارذل ) - با فتحه ذال - به معناى رذلتر باشد، كه در اين صورت مثل اءكبر) مى شود كه جمعش ‍ (اكابر) است .
صاحب مجمع گفته است : كلمه (راءى ) به معناى رؤ يت (ديدن ) است ، در جمله (يرونهم مثليهم راءى العين )، معناى (يرونهم مثليهم رؤ ية العين ) را مى دهد، يعنى جمعيت آنان را در چشم خود به اندازه دو برابر خويش مى ديدند.
معناى ديگر اين كلمه ، نظريهاى است كه آدمى درباره امرى مى دهد، كه در اين صورت جمع آن (آراء) مى آيد.
و راغب در مفردات خود كلمه (بادى الرأ ى ) را به معنى رأ ى ابتدائى و يا به عبارت ديگر نظريه بدوى و خام گرفته است ، بعضى آيه را به صورت (بادى ) - بدون همزه ، بر وزن شادى - قرائت كرده اند كه معناى ظاهر را ميدهد، و كلمه (بادى الرأ ى ) معنايش ‍ نظريه دادن بدون تفكر است .
و در جمله (بادى الرأ ى ) دو احتمال هست :
احتمال اول اينكه قيد باشد براى جمله (هم أ راذلنا)، كه در اين صورت معناى دو جمله چنين مى شود: (ما به جز افراد پستى كه رذالتشان در ظاهر نظر يا در اول نظر پيدا است نمى بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد.)
احتمال دوم اينكه قيد باشد براى جمله (اتبعك ) كه در اين صورت
معناى جمله چنين مى شود: پيروى كسانى كه تو را در ظاهر رأ ى يا در اولين برخورد پيروى كردند، بدون اينكه در كار خود تعمق و تفكرى كرده باشند بوده است كه اگر دعوت تو را مورد بررسى قرار داده بودند هرگز پيرويت نمى كردند.)، و تحدّى احتمال بايد جمله (اتبعوك ) ى ديگرى در تقدير گرفت و گفت : (و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا اتبعوك بادى الرأ ى )، و گرنه اگر كلمه (اتبعوك ) تكرار نشود معناى آيه مختل مى شود.
بعضى ديگر گفته اند: تقدير آيه (ما نراك اتبعوك فى بادى الرأ ى الا الذين هم اراذلنا) مى شود.
و سخن كوتاه اينكه خواسته اند بگويند: ما مى بينيم كه پيروان تو همه افرادى بى سر و پا و پست از اين مردمند، و اگر ما نيز تو را پيروى كنيم مثل آنها خواهيم شد، كه اين با شرافت ما منافات داشته و از قدر و منزلت اجتماعى ما مى كاهد، و در اين گفتار اشاره اى هست به بطلان رسالت نوح (عليه السلام )، و اين اشاره از راه دلالت التزامى است ، به اين معنا كه لازمه گفتار آنان اين است كه رسالت آن جناب باطل باشد، چون عقيده عوام مردم اين است كه هر سخنى اگر حق و نافع باشد اول پولدارها و اشراف و نيرومندان آن را مى پذيرند، و اگر اين طبقه سخنى را رد كنند و طبقه پست جامعه يعنى بردگان و مستمندان كه بهره اى از مال و جاه و مقام اجتماعى ندارند آن را بپذيرند، آن سخن خيرى ندارد.
(و لا نرى لكم علينا من فضل ) - منظور از اينكه بطور مطلق فضيلت نوح را نفى كردند، تنها فضيلت هاى مادى نيست ، يعنى خواسته اند بگويند: تو از متاع دنيا چه دارى كه ما نداريم ؟ و نيز تو چيزى از امور غيبى از قبيل علم غيب و يا تاءييد به نيروئى ملكوتى ندارى ، كه اين عموميت نفى ، از وقوع نكره - فضل - در سياق نفى استفاده مى شود. كفار در اين سخن خود، مؤ منين را نيز شريك نوح (عليه السلام ) در دعوت او دانسته و همه را مخاطب قرار دادند كه : (ما فضيلتى براى شما بر خود نمى بينيم ) و نگفتند: (ما براى تو كه نوح هستى فضيلتى نمى بينيم ) و از اين تعبير بر مى آيد كه مؤ منين ، كفار را دعوت و تشويق مى كردند به اينكه شما نيز نوح را پيروى كنيد و طريقه ما را بپذيريد.
و معناى آيه اين است كه اين دعوت شما از ما - كه اين همه مزاياى حيات دنيوى از قبيل مال و فرزندان و علم و نيرو داريم - وقتى عمل درستى بود و اثر خود را مى بخشيد كه شما حد اقل يك مزيت بر ما مى داشتيد، يا علمتان بيشتر بود، يا از غيب آگاه مى بوديد و يا نيروى ملكوتيتان بيشتر بود كه قهرا ما را در برابر شما خاضع مى كرد، ولى ما هيچ يك از اين فضائل را در شما نمى بينيم ، پس چه علتى ايجاب مى كند كه ما پيرو شما شويم ؟
و اگر ما كلام كفار را عموميت داده و گفتيم كه همه جهات فضل را شامل مى شود، - چه جهات مادى و چه جهات معنوى از قبيل علم غيب و نيروى ملكوتى - بر خلاف بيشتر مفسرين كه كلمه (فضل ) را تنها بر برتريهاى مادى ، مانند اموال و نفرات و غيره تفسير كرده اند، براى اين بود كه ما از گفتار كفار كه كلمه (فضل ) را بدون الف و لام در سياق نفى قرار دادند عموميت فهميديم . علاوه بر اين ، از پاسخى هم كه نوح (عليه السلام ) به اين كلام كفار داد همين عموميت استفاده مى شود، زيرا اگر منظور كفار خصوص برتريهاى مادى بود كافى بود كه نوح (عليه السلام ) در جواب آنان بفرمايد: مگر من ادعا كرده ام كه خزينه هاى خدا به دست من است كه شما منكر آنيد؟ (ادعاى من اين است كه من فرستاده خدايم )، ليكن نوح (عليه السلام ) به اين اكتفا نكرد، بلكه در پاسخ آنان فرمود: (و لا اقول لكم عندى خزائن اللّه ، و لا اءعلم الغيب ، و لا اقول انى ملك ...) - نه خزينه هاى خدا دست من است ، و نه علم غيب دارم ، و نه داراى نيروى ملكوتى هستم ...) كه بيانش به زودى مى آيد ان شاء اللّه .
سومين سخن نوح (ع ) خطاب به نوح و پيروانش : ما شما را دروغگو مى پنداريم


بل نظنكم كاذبين



كلمه (بل ) اعراض از مطالب قبل از خود را ميرساند، و در اينجا اعراض از احتجاج قبلى را مى فهماند كه قبلا نيز به آن اشاره كرديم ، پس حاصل معناى اين جمله اين است كه ما نه تنها در شما فضيلتى نميبينيم كه پيرويتان را بر ما واجب كند، بلكه مطلب ديگرى اينجا هست كه ايجاب مى كند ما شما را پيروى نكنيم ، و آن اين است كه ما شما را دروغگو مى دانيم .
و معناى آيه ، آنطور كه از سياق برمى آيد - و خدا داناتر است - اين است كه وقتى در شما - صاحبان دعوت دينى - چيزى كه صحت دعوتتان را نشان دهد ديده نمى شود، و شما با اينكه از مزاياى حيات يعنى مال و جاه ، تهيدست هستيد، مع ذلك اصرار داريد كه ما تسليم شما شده و اطاعتتان كنيم ، همين اصرار شما اين گمان را در دل ما قوى مى سازد كه شما در اين ادعايتان دروغگو بوده و ميخواهيد به اين وسيله آنچه كه از امتيازات دنيوى كه در دست ما است از چنگ ما در آوريد.
و كوتاه سخن اينكه اين اصرار شما نشانه و شاهدى است كه عادتا اين فكر را در دل آدمى مى اندازد كه دعوت شما صرف يك دروغ ، و نيرنگى براى جمع كردن و به دست آوردن ثروت مردم و به دنبالش آقائى و رياست و حكومت بر مردم بيش نيست و اين نظير گفتار ديگرى است كه خداى تعالى - در مثل اين داستان - از كفار حكايت كرده و فرموده : (فقال الملا الذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريد اءن يتفضل عليكم )).
و با اين بيان روشن مى شود كه چرا دروغگوئى را مستند به ظن كردند نه به جزم (چون گفتند: ما مى پنداريم كه شما دروغگوئيد، و نگفتيد: ما يقين داريم كه شمت دروغگوئيد، براى اينكه از اصرار نوح و يارانش اين خدس را زدند) و نيز روشن مى شود كه مراد از كذب ، كذب مخبرى است نه كذب خبرى . يعنى خواسته اند بگويند شما دروغگوئيد، نه اينكه بگويند خبرى كه مى دهيد دروغ است چون آن حضرات خبرى نداده بودند تا راست باشد يا دروغ .
پاسخ حضرت نوح (ع ) به استدلال كفار 


قال يا قوم اءرايتم ان كنت على بينه من ربى ...



اين آيه شريفه و سه آيه بعدش پاسخى را كه نوح (عليه السلام ) به استدلال كفار داده بيان مى كند، و كلمه (عميت ) ماضى مجهول از باب تفعيل ، يعنى تعميه است ، و تعميه به معناى پنهان كردن است ؛ مى فرمايد: اى قوم اگر من فرضا داراى بصيرتى از ناحيه خود به من داده و آن را بر شما مخفى كرده باشد، و شما به خاطر جهل و بى رغبتى تان نسبت به پذيرفتن حق ، آن رحمت را درك نكرده باشيد، آيا مى توانم شما را در درك آن مجبور بسازم ؟
بعضى از اساتيد قرائت ، كلمه (عميت ) را بدون تشديد و نيز به صيغه معلوم - يعنى با فتحه عين - خوانده اند كه تحدّى قرائت ، معناى كلمه اينكه واجب است اطاعت نكنيم . و چون اساس استدلال كفار اين بود لذا نوح (عليه السلام ) در صدد بر آمد تا اولا آنچه آنها مى خواستند نفى كنند اثبات كند، و آن رسالت و توابع رسالت خود بود، و ثانيا آنچه آنها ميخواستند اثبات كنند كه همان اتهام او و پيروانش به دروغگوئى بود را نفى كند.
چيزى كه هست قبل از هر سخنى اول با خطاب : يا قوم - با اضافه به ضمير تكلم - يعنى اى قوم من ، اى هموطنان من ، و امثال آن ، عواطف آنان را تحريك نمود، و اين خطاب را مكرر و در آغاز هر سخنى تكرار كرد تا بدان وسيله دل ايشان را به سوى خود جلب كرده و در نتيجه خيرخواهيهايش مورد قبول آنان واقع گردد.
آيات كريمه مورد بحث در ميان حجت نوح (عليه السلام ) تقرير و بيانى زيبا و بديع آورده ، به اين معنا كه حجت كفار را فصل فصل و قطعه قطعه كرده و از هر فصلى به دو وجه پاسخ داده ، يكى از اين جهت كه از دليل خود نتيجه گرفتند كه دليلى بر وجوب اطاعت نوح نيست ، و ديگرى از اين جهت كه نتيجه گرفتند دليل بر خلاف آن هست .
جواب نوح (ع ) به استدلال اول قوم خود گفتند: (ما نراك الا بشرا مثلنا)
اما پاسخ نوح از جهت اول حجت كفار كه گفتند: (تو بجز بشرى مثل ما نيستى ) جمله (يا قوم ا رايتم ان كنت على بينة ...) است . و پاسخش از اينكه گفتند: (نمى بينيم كسى بجز اراذل ما پيرويت كرده باشد) جمله (و ما اءنا بطارد الذين آمنوا...) است . و پاسخش از اينكه گفتند: (ما هيچ فضيلتى در شما نمى بينيم ) جمله (و لا اقول لكم عندى خزائن اللّه ...) است .
آنگاه قرآن كريم از هر حجت سابق چيزى نظير خلاصه گيرى ضميمه حجت بعدى كرده و آن را در آغاز آن حجت قرار داده ، در نتيجه حجتها در عين اينكه هر يك براى خود مستقل و كامل است به هم آميخته شده .
پس پاسخ آن حضرت از گفتار كفار مشتمل است بر سه حجت تمام كه بر سر هر حجتى خطاب : يا قوم را آورده و فرموده است : (يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة ...)، و (و يا قوم لا اسالكم عليه مالا...)، و (و يا قوم من ينصرنى من اللّه ان طردتهم ...)، و اين به عهده خواننده است كه در اين سه حجت تدبر كند.
پس اينكه فرمود: (يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة من ربى ) جواب از اين گفته كفار است كه گفتند: (ما نراك الا بشرا مثلنا) منظور كفار (همانطور كه قبلا نيز گفتيم ) اين بوده كه در نوح چيزى بجز بشريت نيست ، و بشريت او نيز هيچ فرقى با بشريت ما ندارد، پس به چه ملاكى ادعا مى كند كه همه بشرها تابع او شوند؟ پس قطعا او در ادعاى نبوت كاذب بوده و مى خواهد با اين رسالت ادعائيش مردم را به دام انداخته اموالشان را ربوده و بر آنها رياست كند.
و چون اين قسمت از كلام كفار متضمن نفى رسالت آن جناب بود، دليلشان در اين گفتار اين بود كه آن جناب بشرى معمولى است ، و چيزى كه دلالت بر رسالتش و اتصالش به عالم غيب بكند با او نيست ، لذا لازم بود نوح (عليه السلام ) آنان را متوجه به چيزى كند كه آن چيز صدق گفتار و ادعاى رسالتش را ظاهر سازد و آن چيز غير از معجزهاى كه بر صدق رسول در ادعاى رسالت باشد نمى توانست باشد.
آرى ، رسالت ، نوعى اتصال به عالم غيب است ، اتصالى غير معمولى و خارق العاده و مردم نمى توانند يقين كنند به اينكه فلان مدعى رسالت به راستى چنين اتصالى را دارد مگر به اينكه يك امر خارق العاده ديگرى از او ببينند، امرى كه براى آنان يقين بياورد بر اينكه او در ادعاى رسالت صادق است ، به همين جهت نوح (عليه السلام ) در جمله (يا قوم اراءيتم ان كنت على بينة من ربى ) اشاره كرد به اينكه همراه او بينه و آيت و نشانه معجزه آسائى از ناحيه خداى تعالى هست كه بر صدق او در ادعايش دلالت ميكند.
از همين جا روشن مى شود كه مراد از بينه و آيت ، معجزهاى است كه بر ثبوت رسالت صاحبش دلالت مى كند.
آرى اين معنا آن معنائى است كه سياق كلام به كلمه (بينه ) مى دهد، پس نبايد به گفته آن مفسرى گوش داد كه گفته : مراد از بينه در اين آيه علم ضرورى و بديهى و مسلمى است كه يك پيامبر پيدا مى كند به اينكه پيامبر است . چون اين معنا از سياق آيه بيگانه و بدور است .
(و آتينى رحمة من عنده فعميت عليكم ) - ظاهرا نوح (عليه السلام ) در اين جمله به كتاب و علمى اشاره كرده كه خداى تعالى به وى داده بود، و در قرآن كريم مكرر آمده كه نوح (عليه السلام ) داراى كتاب و علمى بوده ، و همچنين در جاى ديگر قرآن نيز از (علم و كتاب ) به (رحمت ) تعبير شده ، آنجا كه فرموده : (و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة )، و نيز فرموده : (ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و رحمة )، و نيز فرموده : (فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا)، و نيز فرموده : (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة ).
و اما اينكه در كلامش گفت : (فعميت عليكم ) ظاهرا ضمير مؤ نث در (عميت ) به رحمت برميگردد، و مراد اين است كه آن علم و معرفتى كه من دارم جهل شما و كراهتتان از حق ، آن را بر شما پوشانده ، با اينكه من تذكرش را به شما داده و آن را در بين شما منتشر ساختم .
نفى اجبار و اكراه در دين ، در شريعت نوح كه كهن ترين شرايع است تشريع شدهبود
(اءنلزمكموها و انتم لها كارهون ) - ماده و مصدر الزام كه فعل (نلزم ) صيغه متكلم مع الغير از مضارع آن است به معناى آن است كه چيزى را آنچنان مقارن و همراه چيزى ديگر كنى كه از آن جدا نشده و همواره با آن باشد، و منظور از اينكه پرسيد (آيا من مى توانم آن رحمت را به شما الزام كنم با اينكه شما از آن كراهت داريد؟) اين است كه (آيا من مى توانم شما را به قبول آن و يا به عبارت ديگر به ايمان آوردن به خدا و آيات او اجبار كنم ؟ و آيا مى توانم شما را به زور وادار سازم كه آثار معارف الهى يعنى نور و بصيرت را دارا شويد؟).
و معناى آيه - كه خدا داناتر است - اين است كه شما مردم به من خبر دهيد آيا اگر نزد من آيت و نشانه اى به صورت معجزه باشد كه رسالتم را با اينكه بشرى مثل شما هستم تصديق كند، و نيز نزد من همه آن چيزهايى كه رسالت نيازمند به آن است يعنى كتاب و علمى كه شما را به سوى حق هدايت كند موجود باشد - وليكن عناد و تكبر شما وادارتان كرد به اينكه بدون درنگ و بدون اينكه در كار من تحقيق و فكر كنيد دعوتم را رد كنيد و در نتيجه آن كتاب و علم بر شما پوشيده ماند، - آيا در چنين وصفى باز هم بر ما واجب است كه شما را به قبول آن دعوت مجبور كنيم ؟.
و خلاصه كلام اينكه جناب نوح خواسته است بفرمايد نزد من همه چيزهايى كه رسالت از ناحيه خدا بدان نيازمند است موجود است و من شما را به آن چيزها آگاه كردم اما شما از در تكبر و طغيان ، به آن ايمان نياورديد، و ديگر بر من لازم نيست كه شما را در قبول آن مجبور سازم چون در دين خداى سبحان هيچ اجبارى نيست .
در اين كلام حضرت نوح (عليه السلام ) تعريضى است به كفار به اينكه حجت بر شما تمام شد و حقيقت امر برايتان معلوم و روشن گرديد اما با اين حال ايمان نياورديد، و تازه داريد دنبال چيزى ميگرديد كه به خاطر آن ايمان بياوريد،
و آن چيز غير از اجبار و الزام چيز ديگرى نيست ، پس اينكه گفتيد: (ما نراك الا بشرا مثلنا) در حقيقت درخواست اجبار از شما است ، و در دين خدا اجبار نيست .
و اين آيه از جمله آياتى است كه اكراه را در دين خدا نفى كرده و دلالت مى كند بر اينكه مساءله اجبار نكردن ، خود يكى از احكام دينى است كه در همه شرايع و حتى قديمى ترين آنها كه شريعت نوح (عليه السلام ) است تشريع شده و تا به امروز نيز به قوت خود باقى بوده و نسخ نگرديده است .
از آنچه گذشت روشن گرديد كه آيه شريفه كه مى فرمايد: (يا قوم أ رَأ يْتم ان كنت ...)، جواب اين گفته كفار است كه گفتند: (لا نراك الا بشرا مثلنا)، بنابراين ، فساد گفتار بعضى از مفسرين كه آن را پاسخ از جمله (بل نظنكم كاذبين ) دانسته اند و همچنين گفتار جمعى ديگر كه آن را جواب از جمله (و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الرأ ى ) گرفته اند، و نيز گفتار جمعى ديگر كه آن را جواب از جمله (و ما نرى لكم علينا من فضل ) گرفته اند روشن مى گردد و ديگر حاجت به آن نيست كه با متعرض شدن كلمات آنان و رد آنها بحث خود را طول دهيم .


و يا قوم لا أ سالكم عليه مالا ان اجرى الا على اللّه



منظور آن جناب در اين جمله اين است كه از تهمتى كه به وى زده و دروغگويش خواندند پاسخ دهد، چون لازمه تهمت آنان اين بود كه دعوت آن جناب وسيله و طريقه اى باشد براى جلب اموال مردم و ربودن آنچه دارند به انگيزه طمع ، و وقتى نوح (عليه السلام ) در طول دعوتش چيزى از مردم نخواهد، و اعلام كند كه چيزى از شما نمى خواهم ، ديگر كفار نمى توانند او را متهم كنند.
جواب نوح (ع ) به اين سخن قوم خود كه مؤ منين با او را پست و ضعيف توصيف كردند،به اينكه او آنان را خود نمى راند و حساب همه با خدا است


و ما انا بطارد الذين آمنوا انهم ملاقوا ربهم و لكنى اريكم قوما تجهلون



اين جمله پاسخ از آن گفتار مشركين است كه گفته بودند: و ما نراك اتبعك الا الذين هم أ راذلنا بادى الرأ ى ، و در اين پاسخ ، تعبير زشت كفار از مؤ منين را كه آنان را به عنوان تحقير و تنقيص ، اراذل خواندند مبدل كرد به تعبير محترمانه (الذين آمنوا) تا در مقابل تحقير كفار، ايمان مؤ منين را تعظيم نموده ، به ارتباطى كه مؤ منين با پروردگار خود دارند اشاره
كرده باشد.
نوح (عليه السلام ) در اين پاسخش ، طرد مؤ منين را نفى كرده و فرمود: اين كار را نمى كنم ، و علت آن را چنين ذكر كرد كه : (مؤ منين پروردگار خود را ديدار مى كنند) و با ذكر اين علت اعلام داشت كه خود كفار نيز روزى را در پى دارند كه در آن روز به پروردگار خود رجوع نموده ، پروردگارشان به حساب اعمالشان مى رسد و طبق كرده هايشان به آنان جزا مى دهد، - خوب باشد خوب ، بد باشد بد -
پس حساب اين مؤ منين با پروردگارشان است ، و غير او هيچ كس هيچ اختيارى ندارد، و ليكن قوم نوح به علت نادانيشان توقع داشتند كه فقراء و مساكين و ضعفاء از مجتمع خير دينى طرد و از نعمت دين كه در حقيقت شرافت و كرامت آدمى است محروم باشند.
پس روشن شد كه مراد آن جناب از جمله (انهم ملاقوا ربهم ) اين بوده كه اشاره كند به اينكه خود آن كفار نيز مانند مؤ منين به سوى خداى سبحان برميگردند، و خداى تعالى نيز به حساب آنان رسيدگى خواهد كرد، و نظير اين اشاره در آيه زير نيز آمده كه مى فرمايد: (و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطردهم فتكون من الظالمين ).
و اما سخن كسى كه گفته است معناى جمله (انهم ملاقوا ربهم ) اين است كه : نوح مؤ منين فقير را طرد نميكند براى اينكه مؤ منين پروردگارشان را ديدار مى كنند، و نزد وى از كسى كه طردشان كرده و به آنان ستم روا داشته شكايت نموده و كيفر او را درخواست مى كنند، و يا معنايش اين است كه مؤ منين ثواب پروردگارشان را ميبينند، و با اين حال چگونه ممكن است اراذل باشند؟ و چطور ممكن و جايز است آنان را طرد كرد با اينكه استحقاق طرد ندارند سخن درستى نيست ، زيرا از فهم به دور است ، علاوه بر اينكه معناى اول اگر منظور باشد بايد بگوييم جمله بعدى كه مى فرمايد: (و يا قوم من ينصرنى من اللّه ان طردتهم ) زيادى است ، چون ديگر حاجتى به آن نيست و اين واضح است و توضيح نميخواهد و نيز روشن شد كه منظور نوح (عليه السلام ) از جهلى كه به كفار نسبت داد و گفت : (و لكنى اريكم قوما تجهلون ) جهلشان به مساءله معاد است ،
و اينكه نميدانند حساب و جزاء تنها و تنها به دست خداى تعالى است نه دست كس ديگر.
و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه : (منظور از اين جهالت ، جهالت ضد عقل و حلم است ، و نوح (عليه السلام ) خواسته است بگويد كه شما كفار نسبت به ما و كار ما سفاهت به خرج داده و عقل خود را به كار نميزنيد. و يا منظور از (تجهلون ) اين است كه شما نمى داند كه امتياز يك انسان بر ساير انسانها به پيروى از حق و عمل نيك و آراستگى به فضائل است ، نه به داشتن مال و جاه كه شما مى پنداريد.) معناى بعيدى است از سياق آيه .


و يا قوم من ينصرنى من اللّه ان طردتهم افلا تذكرون



كلمه (ينصرنى ) در عين اينكه معناى يارى را مى دهد، بوئى هم از معناى منع و يا نجات دهى و امثال آن دارد، - و به همين جهت است كه با حرف (من ) متعدى شده است .
پس معناى آيه اين است كه اى قوم كفر پيشه من ! اگر من مومنان را از خود برانم چه كسى مرا از عذاب خدا منع مى كند و يا نجات مى دهد؟ چرا متذكر نميشويد كه راندن آنان ظلم است و خداى سبحان مظلوم را عليه ظالم نصرت داده و انتقام او را از ظالمش ‍ ميگيرد، عقل خود شما نيز حكم جزمى و قطعى مى كند كه در درگاه خداى سبحان ظالم و مظلوم يكسان نيستند، و خدا ظالم را بدون كيفر ظلمش همچنان رها نميكند كه هر چه خواست ظلم كند، بلكه او را كيفرى مى دهد كه مايه بدبختى او و خنك شدن دل مظلوم باشد، و خدا عزيزى است داراى انتقام .
پاسخ نوح (ع ) به اين حجت اشراف قوم خود كه به نوح (ع ) و پيروانش گفتند ما درشما برترى و فضلى بر خود نمى بينم


ولا اقول لكم عندى خزائن اللّه و لا اعلم الغيب و لا اقول انى ملك



اين جمله پاسخى است از اين قسمت گفتار كفار كه گفتند: (و لا نرى لكم علينا من فضل ) و اين چنين گفتار آنان را رد مى كند كه شما گويا به خاطر اينكه من ادعاى رسالت كرده ام انتظار داريد من ادعاى فضيلتى بر شما بكنم ، و ميپنداريد بر هر پيغمبرى لازم است كه خزائن رحمت الهى را مالك و كليددار باشد، و مستقيما و مستقلا هر فقيرى را كه خواست غنى كند، و هر بيمارى را كه خواست شفا دهد، و هر مرده اى را كه خواست زنده كند، و در آسمان و زمين و ساير اجزاى عالم به دلخواه خود و به هر نحوى كه خواست تصرف نمايد.
و نيز مى پنداريد كه پيغمبر آن كسى است كه علم غيب داشته و بر هر چيزى كه از نظر ديگران پنهان است آگاه باشد، و بتواند آن چيزها را به طرف خود جلب كند، و نيز بر هر شرى كه ديگران از آن بى خبرند با خبر باشد، و آن را از خود دفع نمايد. و كوتاه سخن اينكه پيغمبر بايد داراى خيرات بوده و از شرور مصون باشد.
و نيز مى پنداريد كه يك پيغمبر بايد از رتبه بشريت تا مقام فرشتگان بالا برود، به اين معنى كه مانند فرشتگان از لوثهائى كه لازمه بشريت و طبيعت است منزه بوده و از حوائج بشريت و نقائص آن مبرا باشد، نه غذا بخورد، نه آب بنوشد، نه ازدواج بكند، و نه براى كسب روزى و تهيه لوازم و اثاث زندگى خود را به تعب بيندازد.
آيا به نظر شما جهات فضل اينها است كه مى پنداريد يك پيامبر بايد داشته و در مالكيت آنها مستقل باشد؟ در حالى كه اشتباه مى كنيد و رسول به غير از مسؤ وليت رسالت ، هيچ يك از اين امتيازات را ندارد، و من نيز هيچ ادعائى در اين باره نكرده ام ، نه ادعا كرده ام كه خزائن خدا نزد من است ، و نه گفته ام كه من فرشته ام .
و خلاصه كلام اينكه من ادعاى داشتن هيچ يك از آن چيزهائى كه به نظر شما فضل است را نكرده ام ، تا شما تكذيبم كرده و بگوييد كه تو هيچ يك از اين فضلها را ندارى و در ادعايت دروغگوئى .
تنها ادعايى كه من دارم اين است كه از ناحيه پروردگارم داراى بينه و دليلى بر صدق رسالتم هستم ، و خداى تعالى از ناحيه خود رحمتى به من ارزانى داشته است .
پندارهاى جاهلانه عوام الناس درباره انبياء (ع ) و توقعات نابجايشان از آنان
و مراد از جمله (خزائن اللّه ) همه ذخيره ها و گنجينه هاى غيبى است كه مخلوقات در آنچه در وجود و بقايشان بدان محتاجند از آن ارتزاق مى كنند، و به وسيله آن ، نقائص خود را تكميل مى نمايند.
اينها آن چيزهايى است كه عوام الناس معتقدند كه كليدهايش به دست انبياء و اولياء است ، و مى پندارند كه آن حضرات مالك مستقل آنها و در نتيجه صاحب قدرتى هستند كه هر كارى بخواهند ميتوانند بكنند، و هر حكمى كه بخواهند ميرانند، همچنانكه نظير اين توقعات را از نبى گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داشتند و خداى تعالى آن را در آيه زير حكايت كرده كه گفتند: (لن نومن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا او تاتى باللّه و الملائكة قبيلا او يكون لك بيت من زخرف او ترقى فى السماء و لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا).
نوح (عليه السلام ) در اين سخنش درباره همه آنچه از خود نفى كرد اينطور تعبير كرد كه من نميگويم چنين و چنانم ، ولى در نفى علم غيب فرمود: (ولا اعلم الغيب - و من غيب نميدانم ) ديگر نگفت : (و لا اقول انى اعلم الغيب - من نميگويم غيب ميدانم ) و اين بدان جهت بوده كه علم غيب از اسرارى است كه هر كس داراى آن باشد به آسانى اظهارش نميكند، بلكه تا بتواند از اظهار آن خوددارى مينمايد، و اگر كسى بگويد: (من نميگويم غيب ميدانم ) براى شنونده دليل نمى شود بر اينكه او به راستى نميداند، (چون ممكن است علم غيب داشته باشد و در عين حال بگويد من نميگويم غيب ميدانم ) ولى اگر بگويد غيب نميدانم دليل مى شود بر اينكه نميداند، به خلاف آن امور ديگرى كه از خود دفع كرده و گفت : (لا اقول لكم عندى خزائن اللّه ) و يا گفت : (و لا اقول انى ملك ) كه در آنها كلمه (نمى گويم )، شنونده را به ترديد نمى اندازد.
نكته ديگرى كه در اين آيه است اين است كه در سه فقره اى كه جمله (لا اقول ) آمده كلمه (لكم ) فقط يك بار در فقره اول آمده ، ولى در دو فقره ديگر نيامده ، و اين بدان جهت بوده كه آوردن يك بار كافى بوده است .
خداى تعالى رسول گرامى خود را نيز دستور داد تا همان جوابى را كه نوح (عليه السلام ) به قوم خود داد به قوم خود داده و بگويد: (لا اقول لكم عندى خزائن اللّه و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك ) و سپس دنبالهاى به آن اضافه كرد كه به وسيله آن ، منظور روشن شود، و آن دنباله اين است (ان اتبع الا ما يوحى الى قل هل يستوى الاعمى و البصير ا فلا تتفكرون ).
خواننده عزيز! يك بار ديگر به دقت در جمله (لا اقول لكم ...) و سپس در جمله (ان اتبع الا ما يوحى الى )، و آنگاه در جمله (قل هل يستوى الاعمى و البصير...) نظر كن ، آنگاه خواهى فهميد كه آيه سوره انعام ، نخست آن سنخ برترى و فضيلتى را كه عوام الناس از پيغمبر خود توقع دارند نفى مى كند، و سپس تنها رسالت را براى رسول اثبات مى كند و آنگاه بدون درنگ ،
به اثبات نوعى فضيلت براى رسول پرداخته غير آنچه عوام توقع دارند و آن فضيلت عبارت است از اينكه او به وسيله بصيرت و بينايى خدايى داراى بصيرت است ، ولى ديگران نسبت به ايشان ، همانند كورانند نسبت به دارندگان چشم ، و همين داشتن بصيرت است كه پيروى كردن از رسول را بر مردم واجب مى سازد همانطور كه افراد كور مجبورند به راهنمائى و دستگيرى بينايان راه بروند و هر جا آنها رفتند قدم بگذارند، و مجوز اينكه رسول ، مردم خود را دعوت به پيروى از خود مى كند نيز همين است .