تفسير الميزان جلد ۱۰

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۸ -


و در همان كتاب آمده كه ابن ابى شيبه ، مسلم ، ترمذى ، ابو داوود و ابن ماجه از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: وقتى آن زمان نزديك شود، به هيچ وجه رؤ ياى مؤ من دروغ نمى شود، و در بين مؤ منين آن كسى رؤ يايش ‍ صادق تر است كه خودش راستگوتر باشد، و رؤ ياى مسلم يك جزء از چهل و شش جزء از نبوت است ، و همه رؤ ياها سه گونه هستند: يكى رؤ ياى صالحه كه بشارتى است از ناحيه خداى تعالى ، دوم رؤ ياهاى اندوه آور و سوم رؤ ياهائى است كه در حقيقت سخنانى است كه آدمى در عالم رؤ يا با نفس خود گفته ....
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه از عوف بن مالك اشجعى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: رؤ يا سه گونه است : 1 - رؤ يايى كه شيطان آن را صحنه سازى مى كند تا بنى آدم اندوهناك گردند. 2 - رؤ يايى كه در حقيقت يادآورى و مجسم شدن گفتگوهائى است كه آدمى در بيدارى با دل خود دارد.3 - رؤ يايى كه خود جزئى است از چهل و شش جزء نبوت .
مؤ لف : اما اينكه رؤ يا بنا به گفته اين دو روايت سه قسم باشد، مطلبى است كه در معناى آن ، روايات ديگرى از طرق اهل سنت و نيز از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده ، و ما - ان شاء اللّه تعالى - در تفسير سوره يوسف توضيح آن را خواهيم داد.
و اما در اين زمينه كه (رؤ ياى صالحه ، جزئى از چهل و شش جزء نبوت است ) روايات بسيارى از طرق اهل سنت وارد شده كه جمعى از صحابه مانند ابى هريره ، عبادة بن صامت ، ابى سعيد خدرى و ابى رزين آنها را روايت كرده اند. انس ، ابو قتاده و عايشه نيز آنها را از آن جناب نقل كرده اند ولى در نقل اين سه نفر همانطور كه قبلا گذشت عدد چهل و شش نيامده .
و از صفدى نقل شده كه حديث بالا را چنين توجيه كرده كه : مدت نبوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بيست و سه سال طول كشيد كه سيزده سال آن را قبل از هجرت در مكه معظمه مردم را به سوى پروردگار خود دعوت فرمود، و ده سال بعد از آن را در مدينه دعوت كرد، و در روايات وارد شده كه وحى از روزى كه آغاز شد تا شش ماه به طريق رؤ ياى صالحه صورت مى گرفت ، تا آنكه قرآن نازل شد، و معلوم است كه نسبت شش ماه با بيست و سه سال نسبت يك در چهل و شش است .
اين توجيه از يك نظر قابل خدشه است ، و آن اينست كه در روايتى كه از ابن عمرو ابى هريره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل شده آمده كه آن جناب فرمود (رؤ يا جزئى است از هفتاد جزء نبوت ) و بنابر اين ، اگر اين روايت درست باشد منظور از آن صرف تكثير است ، نه خصوصيت عدد هفتاد، و ساده تر اينكه منظور اينست كه نبوت آنقدر عظيم و پر اهميت است كه رؤ ياى صادقه جزء ناچيزى از آن است .
و بايد دانست كه كلمه رؤ يا در لسان قرآن و حديث در بسيارى از موارد به صحنه هائى اطلاق مى شود كه يك بيننده آن را مى بيند، و غير او كسى نمى بيند، هر چند كه او اين صحنه را در خواب طبيعى نبيند، (بلكه در حالتى بين خواب و بيدارى و يا در حالت كشف و شهود ببيند) و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب به اين معنا اشاره كرديم و بهترين تفسيرى كه براى اين احاديث شده گفتار خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه فرمود: چشم من مى خوابد ولى قلبم نمى خوابد.
آيات 74 - 71 سوره يونس  


و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه ياقوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات اللّه فعلى اللّه توكلت فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الى و لا تنظرون (71) فان توليتم فما سالتكم من اجر ان اجرى الا على اللّه و امرت ان اكون من المسلمين (72) فكذبوه فنجيناه و من معه فى الفلك و جعلناهم خلائف و اغرقنا الذين كذبوا بآياتنا فانظر كيف كان عاقبة المنذرين (73) ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين (74)


.
ترجمه آيات  
(علاوه بر آنچه گذشت ) داستان نوح را (نيز) براى آنان از قرآن بخوان ، آن زمان كه به قوم خود گفت : اى قوم اگر ماءموريت من و تذكراتى كه مى دهم بر شما گران مى آيد، من بر خدا تكيه مى كنم ، (و سپس اعلام مى كنم كه هر كارى از دستتان و از دست خدايانتان بر مى آيد با من بكنيد) و آنگاه تصميم خود را از يكديگر پنهان مداريد و بدون اينكه به من مهلتى بدهيد به كشتنم اقدام كنيد (71)
(و بدانيد كه هيچ كارى نمى توانيد بكنيد و به جاى آن كمى بينديشيد و علت اعراضتان از دعوتم را به دست آوريد)، اگر اعراضتان به خاطر اين است كه من از شما مزدى خواسته ام ، (كه نخواسته ام )، مزد من تنها بر خدا است ، و (اگر انتظار داريد دست از دعوتم بردارم ) من خود ماءمورم كه تسليم فرمان او باشم (72)
(با همه اين احوال ) او را تكذيب كردند پس ما او را و هر كس كه در راه او بود در يك كشتى نشانده نجاتشان داديم و آنان را باز مانده بقيه كرديم و بقيه را به خاطر اينكه آيات ما را تكذيب كردند غرق نموديم . (حال تو اى پيامبر) ببين سرانجام قومى كه از ناحيه ما انذار مى شوند ولى اعتنائى به انذار ما نمى كنند چگونه بوده است (73)
ما بعد از نوح پيامبرانى ديگر نيز مبعوث كرده هر يك را به سوى قوم خودش گسيل داشتيم و آنان معجزاتى روشن ارائه دادند، ولى مردمشان بدانچه پدرانشان تكذيب كرده بودند ايمان نياوردند. آرى ، اين چنين بر دلهاى تجاوزكاران مهر مى زنيم (74)
بيان آيات  
اين آيات اجمالى از داستان نوح (عليه السلام ) و رسولان بعد از آن جناب - تا زمان موسى و هارون (عليهمالسلام ) - را بيان نموده و به ذكر معامله اى كه خداى سبحان با امتهائى كه رسولان خود را تكذيب كردند، مى پردازد، و فرموده : كه آن امتها را هلاك و مؤ منين به انبياء را نجات داد. و غرض از بيان اين سرگذشت اينست كه اهل تكذيب ، از اين امت عبرت بگيرند.


و اتل عليهم نباء نوح ...



كلمه (مقام ) مصدر ميمى و اسم زمان و مكان از ماده (قيام ) است ، و منظور از اين كلمه در اينجا يا مصدر ميمى است و يا اسم مكان ، و در نتيجه معناى آيه اينست كه : نوح به قوم خود گفت : اگر قيام من در امر دعوت به سوى توحيد خدا بر شما گران است ، و يا اگر مكانت و منزلت من در دعوتم به سوى خدا كه همان منزلت رسالت است بر شما گران مى آيد، من بر خدا توكل مى كنم .
كلمه (اجماع ) به معناى تصميم گيرى و عزم است ، و چه بسا كه اين كلمه با حرف (على ) متعدى نشود. راغب گفته : ماده (اجماع ) بيشتر در مواردى استعمال مى شود كه جمع و تصميم نتيجه حاصل از تفكر باشد، و در آيه (فاجمعوا امركم و شركاءكم ) به همين معنا آمده .
كلمه (غمة ) - به ضمه غين - به معناى اندوه و سختى است ، و در آن ، معناى پوشش نيز هست ، گويا كربت و اندوه روى قلب را مى پوشاند. و اگر ابر آسمان را هم (غمام ) مى گويند به همين جهت است كه ابر روى آسمان را مى پوشاند.
و كلمه (قضاء) كه جمله (ثم اقضوا) از آن گرفته شده وقتى با حرف (الى ) متعدى شود به معناى تمام كردن كار مفعول خويش است ، حال يا با كشتن و نابود كردنش باشد و يا به نحوى ديگر.
تفسير الميزان ج 10 ص 150
گفتگوى نوح (ع ) با قوم خود و... 
و معناى آيه اينست كه : اى محمد! داستان و خبر عظيم نوح را براى مردم تلاوت كن كه چگونه تك و تنها و از طرف خويش با مردم دنيا - كه فرستاده ما به سوى آنان بود - سخن گفت و در سخنش عليه آنان تحدى كرد، يعنى يك تنه در برابر همه مردم دنيا ايستاد و به آنان گفت هر كارى كه مى توانند با او بكنند، و در باب رسالت خود با آنان اتمام حجت نمود: (آن زمان كه به قوم خود گفت : اى مردم اگر مقام رسالت من و يا اينكه من در امر دعوت به سوى توحيد قيام نموده ام و اينكه شما را به آيات خدا تذكر مى دهم بر شما گران مى آيد) با اينكه مى دانم اين تذكر من باعث كشته شدنم خواهد شد، و بالاخره شما درصدد برخواهيد آمد كه خود را از دست من راحت نموده ، به اين منظور به من آسيب بزنيد، ولى من از اين بابت هيچ نگران نيستم ، (زيرا توكل من بر خداى تعالى است ). آرى ، من در قبال آن كينه هاى درونيتان كه مرا تهديد مى كند، امر خود را به خداى تعالى واگذار نموده او را وكيل خود گرفته ام ، تا در همه شؤ ون من تصرف كند، بدون اينكه خودم در آن شوون تدبيرى بكار برم ، (حال هر فكرى داريد به كار زنيد و هر كيد و نقشهاى داريد بريزيد و شركاء و خدايان خود را) كه مى پنداريد در شدايد شما را يارى مى كنند به يارى بخوانيد) و هر نقشه اى كه به نظرتان رسيد درباره من عملى كنيد.
اين امرى كه نوح (عليه السلام ) به قوم خود كرده امر و دستور معمولى نيست ، بلكه امرى است تعجيزى كه منظور از آن عاجز كردن طرف مقابل است . (و سپس امر شما بر شما غمه و كربت نباشد)، و دچار اندوه نگرديد كه چرا براى از بين بردن نوح به همه وسايل و اسباب دست نزديد، (آنگاه كار مرا يكسره كنيد)، و مرا از خود دفع كرده به قتلم برسانيد، (و مهلتى به من ندهيد).
نوح (عليه السلام ) در اين آيه شريفه قوم خود را تهديد مى كند به اينكه هر بلايى كه مى توانند بر سر او بياورند و اظهار مى كند كه پروردگارش قادر بر دفع آنان از وى است ، هر چند كه دست به دست هم دهند و همه توان خود و خدايان دروغين خود را به كار برند.


فان توليتم فما ساءلتكم من اجر...


اين آيه شريفه تفريع و نتيجه گيرى از توكلش بر خداى تعالى است ، و جمله (فما سالتكم ...) به منزله بكار بردن سبب در جاى مسبب است ، و تقدير كلام چنين است : (فان توليتم و اعرضتم عن استجابة دعوتى فلا ضير لى فى ذلك ...) يعنى (اگر از پذيرفتن دعوت من اعراض كنيد من كمترين ضررى نخواهيم ديد، زيرا وقتى از اعراض شما متضرر مى شوم كه از شما اجر و پاداشى خواسته باشم ، كه با اعراض شما آن پاداش از من فوت شود، و با اينكه من هيچ مزدى از شما نخواسته ام و پاداشم به عهده خداى تعالى است ، ديگر چه باكى از اعراض شما داشته باشم ؟)
(و امرت ان اكون من المسلمين ) - يعنى من ماءمورم از كسانى باشم كه امور را تسليم خداى تعالى كرده اند، چه آن امورى كه خداى تعالى به نفع آنان خواسته و چه به ضرر آنان ، و ماءمورم از كسانى باشم كه از امر خدا استكبار ندارند و تسليم اسباب ظاهرى نگشته در برابر آنها خاضع نمى شوند و توقع نفع و ضرر از آنها ندارند.


فكذبوه فنجيناه و من معه فى الفلك و جعلناهم خلائف ...



كلمه (خلائف ) جمع (خليفه ) است ، مى فرمايد: قوم نوح (عليه السلام ) او را تكذيب كردند و ما آنهايى را كه در كشتى نوح قرار گرفتند و نجات يافتند خليفه هايى در زمين قرار داده ، و خلف اسلافشان كرديم ، تا قائم مقام اسلاف خود باشند. بقيه الفاظ آيه روشن است .


ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم ...



منظور آيه شريفه از كلمه (رسل ) پيغمبرانى است كه بعد از نوح و تا زمان موسى (عليه السلام ) آمدند. و ظاهر سياق اينست كه منظور از (بينات )، آيات معجزه آسائى است كه امتها از پيغمبران خود درخواست كردند. آرى ، امت هر پيغمبرى بعد از آمدن پيغمبرش و ادعاى نبوت كردن و به دعوت آنان پرداختن نوعا او را تكذيب مى كردند و از او معجزه مى خواستند، و او به ناچار معجزه مى آورد، و در همين معجزه ها بود كه خداى تعالى بين انبياء و امتهاى آنان داورى كرده امتهاى تكذيب كننده را هلاك مى كرد. مؤ يد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: (فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل ...)، (بعد از آن هم كه معجزه را ديدند باز به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمان نياوردند). دليل بر اين تاءييد اين است كه از جمله مذكور اين معنا به ذهن خطور مى كند كه انبياء معجزاتى روشن براى مردم خود آورده بودند، و ليكن از آنجا كه ياغيگرى در دلهاى آنان طبيعت ثانوى شده بود نمى توانستند به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمان بياورند. آرى ، خدا به كيفر همان ياغيگرى ، مهر بر دلهايشان زده بود.
و لازمه اين معنايى كه گفتيم به ذهن خطور مى كند اينست كه تكذيب امتها قبل از آمدن معجزات به دست انبياء (عليهم السلام ) بوده ، و همين طور هم بوده ، چون رسولان الهى دعوت خود را در بين مردم منتشر مى كردند و آنان را به سوى توحيد دعوت مى نمودند و امتها دعوت آنان را و دين توحيد را تكذيب مى كردند (و براى اينكه از قيد منطق محكم و مستدل انبياء رهايى يابند از در بهانه جويى ) پيشنهاد معجزه مى كردند. انبياء (عليهم السلام ) معجزه پيشنهادى آنان را ارائه مى كردند، و باز ايمان نمى آوردند.
و ما پاره اى مطالب مربوط به اين آيه را در تفسير آيه (فما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا من قبل ) در جلد هشتم اين كتاب ايراد نموده ، در آنجا گفتيم كه اين آيه به عالم ذر اشاره دارد، و آنچه در اينجا مى خواهيم تذكر دهيم اينست : مطلبى كه در آنجا گفتيم منافاتى با اين مطلب ما ندارد، و كسى گمان نكند كه آنچه اينجا از آيه استفاده كرديم با آنچه آنجا از آن فهميديم منافات دارد.
بحث روايتى  
(رواياتى درباره عالم ذر و كفر و ايمان انسان در آن عالم و توضيحى در اين باره )
در كافى از محمد بن يحيى از محمد بن حسين از محمد بن اسماعيل از صالح بن عقبة از عبد اللّه بن محمد جعفى و عقبة ، هر دو از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: خداى عزوجل خلق را بيافريد و هر كس را كه دوست ميداشت خلق كرد، از جمله ، چيزهايى كه دوست داشت از گل بهشت آفريد و كسى را كه دشمن داشته از چيزى آفريده كه آن را دشمن داشت ، و چيزى كه او دشمنش مى داشت از گل دوزخ بود، آنگاه همه را در (ظلال ): سايه ) برانگيخت . من عرضه داشتم سايه چيست ؟ فرمود: مگر سايه خودت را در آفتاب نديده اى كه چيزى است و در عين حال چيزى نيست .
نگاه از ميان آنان انبياء را مبعوث نمود، و انبياء، بشر را دعوت كردند به اينكه به خداى عزوجل اقرار كنند، و در اين باب فرموده : (و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن اللّه - و اگر از آنان بپرسى چه كسى خلقشان كرده حتما خواهند گفت اللّه )، آنگاه دعوتشان كردند به اقرار به نبوت انبياء، كه بعضى اقرار كردند و بعضى انكار، آنگاه دعوتشان كردند به قبول ولايت ما، كه به خدا سوگند تنها كسانى پذيرفتند كه خداى تعالى دوستشان داشت ، و آنان را كه دشمنشان مى داشت انكار كردند، كه در اين باب فرموده : (ما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل ) سپس امام ابى جعفر (عليه السلام ) مولف : اين روايت را صاحب علل الشرايع به سند خود از محمد بن اسماعيل از صالح از عبداللّه و عقبه از آن جناب نقل كرده ، و عياشى آن را از جعفى از آن جناب روايت كرده است ....
و در تفسير عياشى از زراره و حمران از امام ابى جعفر باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمودند: خداى تعالى خلق را بيافريد در حالى كه سايه اى بودند، آنگاه در همان عالم رسول خود محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را فرستاد، بعضى به وى ايمان آورده ، بعضى تكذيبش كردند، آنگاه در خلقتى آخرين (كه همين عالم ماده است ) آن جناب را مبعوث فرمود، در اين عالم آن عده اى به وى ايمان آوردند كه در (عالم اظله ) به وى ايمان آورده بودند، و كسانى نبوتش را انكار كردند كه در آن عالم او را تكذيب كرده بودند، و آيه شريفه (ما كانوا ليؤ منوا بما كذبوا به من قبل ) به همين دو عالم اشاره دارد.
مؤ لف : ما در تفسير آيه شريفه : (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى ...) بحث مفصلى پيرامون عالم قبل از دنيا كه به (عالم ذر) ناميده شده گذرانديم ، و در آنجا روشن كرديم كه آيات راجع به عالم ذر براى انسانيت عالمى ديگر اثبات مى كند غير اين عالم مادى و محسوس و تدريجى و آميخته با آلام و مصايب و گناهان و آثار سوء گناهان .
عالمى كه به نوعى مقارنت ، مقارن اين عالم محسوس است ، و در عين حال محكوم به احكام ماديت نيست ، يعنى تدريجى نيست ، آميخته با آلام و مصايب و گناهان و آثار سوء گناه نيست ، و از طريق حس مشاهده نمى شود، و تقدمش بر عالم ما تقدم زمانى نيست ، بلكه تقدمش به نوعى ديگر از تقدم است ، نظير آن تقدمى كه از آيه شريفه : (ان يقول له كن فيكون ). استفاده مى شود چون دو كلمه (كن - باش ) و (يكون - بود مى شود)، هر دو از مصداق يك هستى براى هر چيز خبر مى دهند، و آن مصداق وجود خارجى آن چيز است . چيزى كه هست ، اين مصداق واحد، دو رو و دو سو دارد، يكى آن سوئى كه به طرف خداى تعالى است ، و ديگر آن سوئى كه جنبه ماديت دارد، و معلوم است كه جنبه ربانى هر چيزى مقدم بر جنبه مادى آنست ،
و جنبه ربانى هر موجودى محكوم به غير تدريج است ، و نه زمانى است و نه غايب از پروردگارش و نه منقطع از او، به خلاف جنبه ماديش كه محكوم به آن احكامى است كه بر شمرديم .
توضيحى درباره تعبير (ضلال ) در مورد عالم ذر، در بعضى روايات  
و روايتى كه ما در اين بحث روايتى آورديم اشاره به همان عالم ذرى دارد كه در سابق گذشت ، با اين تفاوت كه اين روايت مزيتى مخصوص به خود دارد، و آن تعبير لطيف (ظلال ) است ، چون اگر به خوبى و دقت در آن نظر شود منظور از آن بيشتر روشن مى گردد. آرى ، در موجودات اين عالم امورى است كه از جهتى شبيه به سايه اشياء است ، و آن اينست كه مانند سايه ملازم با اشياء و حاكى از خصوصيات و آثار وجود اشياء است ، و در عين حال هم عين اشياء است و هم نيست .
براى اينكه ما وقتى به اشياء نظر كنيم و نظر خود را تجريد نموده صرفا از اين نظر اشياء را ببينيم كه صنع خدا و فعل محض او است ، و منفك و جدائى پذير از او نيست - كه البته نظرى است حق و نگرشى است واقعى - در چنين نظرى چيزى در اشياء جز اين نمى بينيم كه تسليم خدا و خاضع در برابر اراده خدا، و متذلل در برابر كبريائى او، و وابسته محض به رحمت او و امر ربوبى اويند، و به وحدانيت او و به آنچه به وسيله رسولانش فرستاده و به دينى كه بر آنان نازل كرده ايمان دارند.
و اين خصوصيات ، وجودهائى همچون سايه براى اشياء عالمند و در عين اينكه سايه آنهايند عين آنها نيستند. البته اين زمانى است كه همانطور كه گفتيم به اشياء مادى نظر كنيم ، و عالم ماده را اصل و معيار قياس قرار دهيم ، همچنانكه آيات قرآنى هم كه غرضش بيان ثبوت تكليف به توحيد و بيان اين معنا است كه احدى از اين تكليف مستثناء نيست و روز قيامت همه از آن سؤ ال خواهند شد، همين نظر را زير بناى بيانات خود قرار داده است .
حال ، اگر موجودات را از جنبه يلى الربى (ارتباط با خدا) اصل قرار داده ، عالم ماده را با موجوداتى كه در آن است بر آن قياس كنيم - كه البته اين نظر نيز نظرى است حق و نگرشى است واقعى - در چنين نظرى اين عالم همان سايه خواهد بود، و جنبه يلى الربى موجودات اصل و شخص صاحب سايه خواهد بود، همچنانكه آيه شريفه (كل شى ء هالك الا وجهه ) و آيه (كل من عليها فان و يبقى وجه ربك )، به اين جنبه اشاره دارد. و اما آن روايتى كه عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) آورده كه در تفسير آيه (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل ) فرموده (خدا رسولان را مبعوث به سوى خلق كرد، در حالى كه خلق در صلب پدران و رحم مادران بودند، كسى كه در آن حال تصديق كرد بعد از آن هم تصديق كرد، و كسى كه در آن حال تكذيب كرد در دنيا نيز تكذيب نمود) روايتى است كه حكم بديهى عقل ، مضمون آن را رد مى كند، براى اينكه ظهور در اين معنا دارد كه نطفه انسانها در حالى كه در پشت پدران و رحم مادران است ، هم زنده است و هم عقل دارد و هم تكليف ، و ما بالضرورة مى دانيم كه چنين نيست ، و ما اين حديث را در بحثى كه پيرامون آيه (ذر) داشتيم نقل و مورد ايراد قرار داديم . پس ، اين حديث به ظاهرش قابل قبول نيست مگر آنكه آن را حمل كنيم بر اينكه مى خواهد بگويد: عالم ذر محيط به اين عالم مادى تدريجى زمانى است ، زيرا خود آن عالم ، زمانى نيست ، و وجود موجودات آن عالم بستگى به اين زمان و آن زمان ندارد، و ليكن
آيات 93 - 75 سوره يونس 156 


ثم بعثنا من بعدهم موسى و هرون الى فرعون و ملايه باياتنا فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين (75) فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبين (76) قال موسى اتقولون للحق لما جاءكم اسحر هذا و لا يفلح الساحرون (77) قالوا أ جئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آباءنا و تكون لكما الكبرياء فى الا رض و ما نحن لكما بمومنين (78) و قال فرعون ائتونى بكل سحر عليم (79) فلما جاء السحرة قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون (80) فلما القوا قال موسى ما جئتم به السحر ان اللّه سيبطله ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين (81) و يحق اللّه الحق بكلماته و لو كره المجرمون (82) فما آمن لموسى الا ذرية من قومه على خوف من فرعون و ملائهم ان يفتنهم و ان فرعون لعال فى الا رض و انه لمن المسرفين (83) و قال موسى يقوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين (84) فقالوا على اللّه توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظلمين (85) و نجنا برحمتك من القوم الكافرين (86) و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوءا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبلة و اقيموا الصلوة و بشر المؤ منين (87) و قال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينة و اموالا فى الحيوة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلا يومنوا حتى يروا العذاب الاليم (88) قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون (89) و جاوزنا ببنى اسرئيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين (90) الن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين (91) فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك اية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا لغافلون 92 و لقد بوانا بنى اسرئيل مبوا صدق و رزقناهم من الطيبات فما اختلفوا حتى جاءهم العلم ان ربك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون



ترجمه آيات  
سپس (داستان موسى را از قرآن بر ايشان بخوان كه ) ما بعد از قوم نوح ، موسى و هارون را مبعوث به نبوت نموده ، به سوى فرعون و درباريانش و با معجزاتى از معجزاتمان گسيل داشتيم ، ولى از پذيرفتن دعوت ما استكبار ورزيدند، چون مردمى مجرم بودند (75).
پس همينكه حق از ناحيه ما برايشان آمد گفتند: اين از آن سحرهاى روشن است (76).
موسى گفت : آخر به چه جراتى حق را كه برايتان آمده سحر ميخوانيد؟ با اينكه ميدانيد ساحران رستگار (و پيروز) نميشوند (77).
گفتند: مثل اينكه شما با اين نقشه به سراغ ما آمدهاى كه ما را از دينى كه پدران خود را بر آن دين يافتهايم منصرف كنى ، تا در نتيجه سرورى بر ما و بر سرزمين ما را بدست آوريد، و چون چنين است ابدا به شما ايمان نخواهيم آورد (78).
فرعون دستور داد: هر چه ساحر دانا و ماهر هست نزد من حاضر كنيد (79).
همينكه ساحران جمع شدند موسى به ايشان گفت : سحر خود را هر چه آوردهايد بيندازيد (80).
همينكه انداختند موسى گفت : اينها كه شما براى مبارزه با من آوردهايد سحر است ، و خدا به زودى باطلش مى كند، چون خدا عمل مفسدان را اصلاح نميكند (81).
خدا حق را با كلمات خود محقق مى سازد، هر چند كه مجرمها نخواهند (82).
(در آغاز) جز گروهى از فرزندان قوم او به موسى ايمان نياوردند، آنهم با ترس از اينكه فرعون و درباريانش آنان را گرفتار سازند، چون فرعون در آن سرزمين تسلطى عجيب داشت و (در خونريزى ) از اسرافكاران بود (83).
موسى گفت : اگر به راستى به خدا ايمان آوردهايد و تسليم او هستيد بايد بر او توكل كنيد (84).
گفتند ما بر خدا كه پروردگارمان است توكل مى كنيم ، پروردگارا ما را وسيله داغ دل گرفتن مردم ستمگر قرار مده (85).
و به رحمتت ما را از شر مردم كافر نجات ببخش (86).
و ما به موسى و برادرش وحى كرديم كه : در مصر براى مردمتان فكر خانه كنيد و خانههايتان را پهلو و مقابل يكديگر قرار دهيد، و نماز بخوانيد و مؤ منين را بشارت ده (87).
موسى (بعد از آنكه به كلى از به راه آوردن قومش مايوس شد از سوى خودش و برادرش ) گفت : اى پروردگار ما! تو به فرعون و درباريانش در زندگى دنيا زينت و اموال دادهاى اى پروردگار ما! مثل اينكه خواستهاى از راه خودت گمراهشان كنى ، اى پروردگار ما اموالشان را در مسير فناء قرار بده و دلهايشان را نيز سخت كن تا ايمان نياورند، تا در آخرت عذابى دردناك بچشند (88).
خداى تعالى (در جواب نفرين موسى و هارون ) گفت : نفرين شما مستجاب شد، پس شما بر كار پيشبرد دعوتتان همچنان استوار باشيد و راه كسانى را كه علم ندارند پيروى نكنيد (89).
(اين داستان موسى را نيز از قرآن برايشان بخوان كه ما) بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم ، فرعون و لشكريانش كه به انگيزه بغى و ياغى گرى آنها را دنبال مى كردند غرق كرديم ، فرعون در آن لحظه كه داشت غرق مى شد گفت : ايمان آوردم به خدايى كه جز او معبودى نيست ، همان خدايى كه بنى اسرائيل به وى ايمان آوردند، و اينك من از مسلمانانم (90).
(خطاب رسيد) حالا ايمان آوردى ؟! در حالى كه قبلا نافرمانى كردى و از مفسدان بودى ؟ (91).
اينك امروز بدنت را از آب بيرون مياندازيم ، تا براى آيندگانت آيت و عبرتى باشى ، هر چند كه بسيارى از مردم از آيتهاى ما غافلند (92).
(به شهادت اينكه ) ما بنى اسرائيل را در منزلگاهى كه همه آثار منزلى را داشت سكنى داديم ، و از انواع رزق طيب و پاك روزى داديم ، ولى (به جاى اينكه متوجه آيتهاى ما شوند) اختلاف كردند، آن هم بعد از آنكه به حقانيت آيات ما يقين پيدا كردند. آرى ، پروردگار تو در روز قيامت در بين آنان و درباره موارد اختلافشان داورى خواهد كرد (93).
بيان آيات  
وقايعى از سرگذشت ، پيغمبر اسلام (ص ) و مسلمين ، كه داستان موسى (ع ) بهوقايع آن اشاره دارد
خداى تعالى بعد از ذكر داستانى از نوح (عليه السلام ) و اجمالى از داستان انبياء بعد از نوح و قبل از موسى (عليه السلام ) در آيات قبل ، اينك در اين آيات رشته سخن را به داستان موسى و برادر و وزيرش ، هارون و سرگذشتى كه با فرعون و درباريانش داشتند كشيده ، و در عين اينكه داستان را بطور اختصار و كوتاه آورده ، با سياقى آورده كه همه فصول آن با سرگذشت رسول اسلام و دعوتش ‍ از فرعونصفتان قومش و طاغيان قريش منطبق است ، و به فهرستى از سرگذشت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مسلمين كه ذيلا ايراد مى شود اشاره دارد: 1- ايمان نياوردن طاغيان قريش 2- ايمان آوردن ضعفاى قريش و غير قريش كه تحت شكنجه آن طاغيان بودند
3- ناگزير شدن جمعى از مسلمانان ضعيف به اينكه از شهر و وطن خود كوچ كنند 4- هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) با جمعى از مومنين به مدينه طيبه 5- تعقيب مؤ منين به وسيله فرعونصفتان اين امت و درباريان آنان 6- هلاكت آن فراعنه به كيفر گناهانشان 7- منزل دادن خداى تعالى مؤ منين را به بركت اسلام در منزلگاهى صدق 8-
روزى دادن به آنان از طيبات 9- اختلاف كردن مؤ منين بعد از آنكه حق برايشان معلوم گشت 10- اينكه خداى تعالى به زودى در بين آنان داورى خواهد كرد.
پس ، بنابر اين همه موارد مذكور تصديق آن اسرارى است كه خداى سبحان در اين آيات به پيامبرش سپرده و به زودى امتش با تاءويل آن اسرار و خارجيت آنها روبرو خواهد شد، و نيز همه اينهائى كه ذكر شد تصديق كلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در خطاب به اصحاب و امتش فرمود، و آن اين بود كه به زودى راه و روشى را كه بنى اسرائيل پيش گرفتند پيش خواهيد گرفت ، حتى اگر بنى اسرائيل به سوراخ مارمولكى رفته باشند شما هم خواهيد رفت .


ثم بعثنا من بعدهم موسى و هرون ...



يعنى ما پس از آن ، يعنى بعد از نوح و رسولان بعد از او موسى و برادرش هارون را با آيات خود به سوى فرعون و درباريان او - مردمى از نژاد قبطه كه با فرعون خصوصيت داشتند - گسيل داشتيم ، ولى فرعون و درباريانش از پذيرفتن آيات ما استكبار ورزيدند، و به ارتكاب جرم ادامه دادند.


فلما جاء هم الحق من عندنا...



از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه منظور از كلمه (حق ) آيات و معجزه حق است ، از قبيل اژدها شدن عصا و يد بيضاء، كه خداى تعالى آن دو را به حق آيت و دليل بر رسالت موسى (عليه السلام ) قرار داد، و جمله مورد بحث ميفرمايد: همينكه معجزاتى به حق براى آنان آمد (به جاى اينكه شكر بيرون آمدن از حيرت را بجاى آورند) با لحنى مؤ كد گفتند: (ان هذا لسحر مبين - محققا و قطعا اين سحرى است كه سحر بودنش واضح است ) و كلمه (هذا) اشاره به همان آيت حق مى كند.
و علت اينكه آيت را حق خوانده در قبال تعبير نابجايى است كه كفار كردند، و آن را سحر خواندند.
گفتگوى موسى (ع ) با فرعونيان و...  


قال موسى اتقولون للحق لما جاءكم اسحر هذا...



ميفرمايد: موسى (عليه السلام ) وقتى سخنان آنان را شنيد كه به معجزه حق ، تهمت سحر زدند،
تفسير الميزان ج 10 ص 160
آن هم سحرى واضح ، از در انكار به آنان پاسخ داد، پاسخى در شكل سوال و استفهام و پرسيد: (اتقولون للحق لما جاءكم ) كه تقديرش : (اتقولون للحق لما جاءكم انه لسحر مبين - بعد از آنكه حق نزدتان آمد ميگوييد آن سحرى واضح است ) ميباشد آنگاه همين استفهام انكارى را تكرار كرده ميپرسد: (اسحر هذا - آيا اين سحر است ؟).
بنابر اين ، مقول قول (يعنى جمله انه لسحر مبين ) در جمله استفهامى به جهت اختصار حذف شده ، چون استفهام دوم بر آن حذف شده دلالت ميكرد. و جمله (و لا يفلح الساحرون ) ممكن است جملهاى حاليه باشد تا انكارى كه جمله (اسحر هذا) بر آن دلالت مى كرد را تعليل كند، و بفهماند اگر تهمت شما مورد انكار ما واقع شده براى اينست كه ساحران رستگار نميشوند. و ممكن هم هست جملهاى اخبارى و بيانى مستقل باشد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواسته است در اين جمله خود را مبراى از ارتكاب سحر و نزديك شدن به آن سازد، چون آن جناب معتقد بود كه خودش رستگار و ساحران محروم از رستگاريند.


قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آباءنا...



كلمه (لفت ) مصدر و به معنى صرفنظر كردن از چيزى است ، و معناى جمله (لتلفتنا) در اين آيه اينست كه فرعون و درباريان او موسى (عليه السلام ) را مورد عتاب و نكوهش قرار داده به او گفتند: (اجئتنا لتلفتنا - آيا به سر وقت ما آمدهاى تا ما را منصرف سازى )، (عما وجدنا عليه آباءنا - از آن دين و سنتى كه پدرانمان را بر آن دين يافتيم ؟). و منظورشان از كلمه (عما: از آنچه ) همان سنت و طريقه نياكانشان بوده ، (و تكون لكما الكبرياء فى الارض - تا در نتيجه كبريايى در زمين از آن خودتان شود؟). منظورشان از كبريايى ، رياست و حكومت و گسترده شدن قدرت و نفوذ اراده است ، و خواستهاند بگويند: شما دو تن منظورتان از دعوت دينى اينست كه آن را وسيله قرار دهيد براى اينكه طريقه ما را كه در سرزمين ما مستقر گشته باطل و بى اعتبار ساخته ، طريقه جديدى كه خودتان مبتكر آن هستيد جايگزين طريقه ما كنيد، و با اجراى آن در بين مردم و ايمان آوردن ما طبقه حاكم به شما و مطيع شدنمان براى شما كبرياء و عظمتى در مملكت كسب كنيد.
و به عبارتى ديگر: شما آمده ايد براى اينكه دولت فرعونى و حكومت ريشه دار و چندساله قبطيان را مبدل به دولتى اسرائيلى كنيد، دولتى كه قائم به امامت و قيادت شما دو تن باشد، و ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد و نخواهيم گذاشت به آرزويى كه از اين دعوت مزورانه داريد برسيد.


و قال فرعون ائتونى بكل ساحر عليم



بطورى كه از مشروح داستان كه در قرآن كريم آمده و حتى از آيات بعدى استفاده مى شود، جمله مورد بحث دستورى بود كه فرعون به درباريان خود داد تا با جمع آورى ساحران به معارضه با معجزات موسى بپردازند.
تفسير الميزان ج 10 ص 161


فلما جاء السحرة قال لهم موسى القوا...



يعنى بعد از آنكه ساحران آمدند و رو در روى موسى قرار گرفته آماده معارضه شدند، موسى (عليه السلام ) به آنان فرمود: آنچه از طناب و چوب دستى كه ميخواهيد بيندازيد (و نمايش دهيد). چون ساحران چوب دستى و طنابهائى آماده كرده بودند تا بيندازند و با افسونها كه داشتند آنها را به صورت مار و اژدها در آورند.
بيان حقيقت سحر از زبان حضرت موسى (ع )  


فلما القوا قال لهم موسى ما جئتم به السحر...



همينكه انداختند موسى به آنان فرمود: آنچه شما آوردهايد سحر است . و اين فرمايش موسى بيان حقيقتى است از حقايق ، تا عملى كه خودش انجام ميدهد بر آن حقيقت منطبق گردد، و آن عمل اين بود كه عصاى خود را انداخت ، عصايش اژدهايى شد و تمامى چوب دستى و طنابهاى ساحران را بلعيد، و دوباره به صورت اولش برگشت .
و حقيقتى كه گفتيم عملش بر آن منطبق گرديد، اينست كه سحر، كارش اين است كه غير حق و غير واقع را در حس مردم و انظار آنان به صورت حق و واقع جلوه دهد، و چون اين عمل فى نفسه كارى است باطل ، و چون خداى تعالى طبق سنت جارييى كه بر مستقر كردن حق و احقاق آن در عالم تكوين و نيز بر محو باطل دارد و زود آن را ابطال خواهد كرد، لاجرم دولت ، همواره براى حق بوده هر چند كه باطل احيانا جولتى داشته باشد.
و به همين جهت جمله (ان اللّه سيبطله ) را چنين تعليل كرد كه : (ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين )، براى اينكه صلاح و فساد دو امر متقابل و ضد يكديگرند، و سنت الهى بر اين جارى است كه آنچه را صلاحيت اصلاح دارد اصلاح كند، و آنچه را صلاحيت فساد دارد فاسد سازد، به اين معنا كه اثر متناسب و مختص به هر يك از صلاح و فساد را بر صالح و فاسد مترتب كند. و اثر عمل صالح اينست كه بتواند با ساير حقايق عالم در جريان نظام عالم همدست و هماهنگ شود، و معلوم است كه چنين عملى قهرا با ساير حقايق ممزوج و مخلوط مى شود، و به طفيل اينكه خداى تعالى كل نظام را اصلاح مى كند آن عمل را نيز اصلاح مى كند و آن را طبق مقتضايى كه طبيعتش دارد به جريان مياندازد، و اثر عمل فاسد اينست كه مناسب و ملايم با ساير حقايق عالم در مقتضاى طبع آنها نباشد، و در جريان آن حقايق طبق طبع و جبلتى كه دارند اين يك عمل بر خلاف آن جريان حركت كند، پس چنين عملى فى نفسه امرى است استثنايى ، و معلوم است كه اگر با حفظ فسادش خداى تعالى بخواهد آن را اصلاح كند، بايد كل نظام را فاسد سازد و كل اسباب و حقايق عالم را بر طبق مسير آن يك عمل فاسد به جريان اندازد.
و چون چنين چيزى ممكن نيست ، قهرا ساير اسباب عالم با همه قوا و وسايل مؤ ثرش با آن عمل فاسد معارضه مى كند، اگر توانست آن را به سيره صالح بر ميگرداند، و گرنه بطور قطع آن را باطل و فانى و از صفحه وجود محو مى سازد.
و اين حقيقت لازمهاى دارد و آن اينست كه سحر و هر باطل ديگرى در عالم وجود دوام نمييابد، و خداى تعالى در مواردى از كلام مجيدش به اين لازمه تصريح نموده و جنبه منفى آن را امضاء فرموده ، از آن جمله مى فرمايد: (و اللّه لا يهدى القوم الظالمين )، و نيز فرموده : (و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين )، و نيز فرموده : (آن اللّه لا يهدى من هو مسرف كذاب )، و از همين آيات است آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين ).
و همين لازمه را در جانب اثباتش امضاء نموده ، در آيه بعد از آيه مورد بحث ميفرمايد: (و يحق اللّه الحق بكلماته و لو كره المجرمون )، كه - ان شاء اللّه - بزودى توضيحش مى آيد.


و يحق اللّه الحق بكلماته و لو كره المجرمون



بعد از آنكه خداى تعالى از آن حقيقتى كه قبلا گفته شد از جانب منفيش پرده بردارى كرد و فرمود كه خداى تعالى عمل مفسدان را اصلاح نميكند، اينك در اين آيه از جانب اثباتش نيز پرده برداشته مى فرمايد: خداى تعالى با كلماتش حق را به كرسى مى نشاند، و در آيه و سوره اى ديگر بين نفى و اثبات جمع نموده و از هر دو جنبه پردهبردارى كرده مى فرمايد (ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون ).
از همينجا است كه يك احتمال به نظر قوى مى شود و آن اينست كه منظور از (كلمات ) در آيه شريفه اقسام قضاها و فرامين الهى باشد كه در شوون همه موجودات عالم به حق و بر طبق حق جارى است . آرى ، قضاى الهى ممضاء و سنتش جريان يافته بر اينكه در نظام عالم بين حق و باطل اصطكاك و برخورد برقرار كند و باطل را بدون درنگ فانى و اثرش را محو كند و حق را بر همان جلاء و جلوهاى كه داشت باقى بگذارد و اين همان معنايى است كه آيه شريفه زير بيانش نموده مى فرمايد:
(انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب اللّه الحق و الباطل ، فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) و ما - ان شاء اللّه تعالى - در ذيل همين آيه در تفسير سوره رعد بحثى كامل و مفصل در پيرامون اين معنا خواهيم داشت .
و حاصل كلام اينكه : موسى (عليه السلام ) به اين منظور اين حقيقت را براى فرعونيان بيان كرد كه آنان را بر سنت حقه الهى كه از آن در غفلت بودند واقف سازد، و هم به اين منظور كه دلهاى ساحران را براى درك و دريافت معجزهاى كه بزودى ظاهر مى سازد آماده كند، تا غلبه معجزه بر سحر و ظهور حق عليه باطل را بهتر بفهمند. و به همين جهت بود كه مى بينيم بنا به تفصيلى كه خداى سبحان در موارد ديگرى از كلامش آورده ساحران به محض اينكه معجزه آن جناب را ديدند بدون درنگ ايمان آورده خود را براى سجده در برابر خداى تعالى به زمين افكندند.
(و لو كره المجرمون ) - خداى تعالى در بين اوصاف فرعونيان تنها صفت مجرم بودنشان را يادآور شده و اين بدان جهت است كه در اين ماده معناى قطع كردن هست ، پس گويا خواسته است بفهماند كه فرعونيان راه حق را به روى خود قطع كرده اند، و بنيان خود را بر اين اساس نهادهاند، و نتيجه اين وضع اين شده كه از ظهور حق كراهت داشته باشند. و به همين جهت است كه خداى تعالى وقتى كراهت از ظهور حق را به آنان نسبت ميدهد به دنبالش در جمله مورد بحث ميفهماند علت كراهتشان اينست كه مجرمند، و در همين معنا جمله فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين است كه در اول اين آيات قرار داشت .


فما آمن لموسى الا ذرية من قومه على خوف من فرعون و ملائهم ...



مراد از (ذرية من قومه ) كه به موسى (ع ) ايمان آوردند واقوال مفسرين در اين باره
بعضى از مفسرين گفته اند ضمير در كلمه (قومه ) به فرعون برميگردد، و معناى آيه اينست كه : فرعونيان به موسى ايمان نياوردند مگر ذريهاى از قوم فرعون ، و آن ذريهاى كه از قوم فرعون ايمان آوردند مادرانشان از بنى اسرائيل و پدرانشان از نژاد قبطى بودند،
و ذريه نامبرده راه مادران را پيش گرفته به موسى ايمان آوردند. بعضى ديگر گفته اند: ذريه بعضى از اولادهاى همان قبطيان بودند. و بعضى ديگر گفته اند : منظور از اين ذريه همسر فرعون و مومن آل فرعون است كه داستانشان را قرآن هم آورده ، و نيز كنيز و زنى آرايشگر بودند كه در خدمت همسر فرعون بودند.
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به موسى برميگردد، و منظور از (ذريهاى از قوم موسى ) جماعتى از بنى اسرائيل است كه سحر آموخته بودند و در زمره ساحران در آن صحنه شركت داشتند و از هواداران فرعون بودند و با ديدن معجزه موسى به وى ايمان آوردند. بعضى ديگر گفته اند: منظور از ذريه ، همه بنى اسرائيل است كه ششصد هزار نفر بودند، و اگر آنان را - با اينكه جمعيتى بسيار بودند - ذريه ناميده براى اينست كه به ضعف آنان اشاره كند. و بعضى ديگر گفته اند: منظور از ذريه ، دودمان اسرائيل است ، آنهائى كه موسى به سويشان مبعوث شده بود و در طول زمان هلاك شدند. ليكن وجوه و اقوالى كه نقل شد وجوه ضعيفى است ، چون در اين آيات و ساير آياتى كه به اين داستان اشاره دارد، هيچ دليلى لفظ بر اين وجوه وجود ندارد.
و آنچه از سياق و زمينه گفتار برمى آيد و آيه شريفه نيز ظهور در آن دارد اينست كه ضمير به موسى برگردد، و منظور از جمله (ذرية من قومه ) بعضى از افراد ضعيف و طبقه ناتوان بنى اسرائيل است ، و اما بزرگان و اشراف و توانگران بنى اسرائيل ايمان نياوردند. اعتبار عقلى هم مويد اين ظهور است ، چون ما مى دانيم كه همگى بنى اسرائيل اسير و در تحت استعمار و استثمار فراعنه و محكوم به حكم آنان بودند، و معمولا عادت در امثال اين موارد بر اين جارى است كه (طبقه ضعيف سر از اطاعت حاكم برداشته پيرو پيامبرش ‍ مى گردد و) طبقه اشراف و توانگران به هر وسيله اى كه شده مقام اجتماعى و حيثيت خانوادگى خود را حفظ مى كنند. آرى ، تا بوده چنين بوده كه در چنين مواقعى طبقه اشراف سعى مى كنند به هر وسيلهاى به درگاه جباران تقرب بجويند، و آن دستگاه را با دادن مال و تظاهر به خدمتگذارى و وانمود كردن به اينكه خيرخواه دستگاهند و با دورى كردن از هر عملى كه خوشايند دستگاه نيست رضايت دستگاه را به دست آورند. اقوياى بنى اسرائيل نيز از اين روش مستثناء نبودند و نميتوانستند بطور آشكار و علنى با موسى موافقت نموده تظاهر كنند به اينكه به وى ايمان آوردهاند.
علاوه بر اين ، داستانهايى كه در قرآن كريم از بنى اسرائيل حكايت شده عادلترين گواه است بر اينكه بسيارى از گردنكلفتان و مستكبرين بنى اسرائيل تا اواخر عمر موسى (عليه السلام ) به وى ايمان نياوردند هر چند كه به ظاهر تسليم او شده و در همه دستوراتش اطاعتش مى كردند، چون دستوراتى كه آن جناب صادر مى كرد همه براى نجات بنى اسرائيل بود، از اقويا نيز ميخواست كه در اين راه بذل مساعى كنند، و اين چيزى نبوده كه اقويا از پذيرفتنش سر باز زنند براى اينكه آنچه موسى ميگفت به صلاح قوميت و حريت آنان و به نفع تك تك افراد آنان بود، پس نبايد اطاعتشان از اين دستورات را پاى ايمان به حساب آورد. آرى ، اطاعت در اينگونه امور امرى است ، و ايمان آوردن به خدا و بدانچه رسول خدا آورده امر ديگرى .
و بنا بر اين ، معناى كلمه (و ملائهم ) روبراه مى شود به اينكه ضمير را به ذريه برگردانيم ، و كلام چنين معنا دهد كه كسى به موسى ايمان نياورد مگر ذريهاى از قوم موسى كه با ترس و لرز از فرعون و از اقوياى بنى اسرائيل ايمان آوردند، و در نتيجه كلام اين معنا را افاده كند كه : ضعفاى از بنى اسرائيل در ايمان آوردن هم از فرعون ترس داشتند و هم از اشراف قوم خود، زيرا چه بسا كه اشراف ، آنان را از ايمان آوردن منع مى كردند، حال يا به خاطر اينكه خودشان ايمان نداشتند و يا به خاطر اينكه پيش فرعون تظاهر كنند كه ما هوادار توايم ، و به اين وسيله او را دلخوش سازند تا او هم بر اينان تنگ نگيرد و يا حد اقل كمى از شدت آزار و اذيتشان بكاهد.
و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه : ضمير، به فرعون برميگردد، و دليل آوردهاند كه فرعون يك نفر نبوده بلكه درباريانى داشته و به اين جهت ضمير جمع (هم ) در اينجا به كار رفته ، و يا گفته اند به ذريه برميگردد، چون ملا ذريهاى از قبط بوده اند، تفسيرى است كه به هيچ وجه قابل قبول نيست ، مخصوصا وجه اول (ان يفتنهم ) يعنى ذريه موسى در حالى كه ايمان مى آورند از آن ترس داشتند كه ملا و اشراف بنى اسرائيل آنان را عذاب دهند تا دوباره به كيش ايشان برگردند. و منظور از جمله (و ان فرعون لعال فى الارض ) اينست كه اين ترس را داشتند، و ظرف هم چنين ظرفى بود كه فرعون تسمه از پشت همه كشيده بود و در ظلم و تفرعن از حد گذشته بود.
بنابر اين ، معناى آيه چنين مى شود - و اللّه اعلم - كه : نتيجهاى كه از بعثت موسى و هارون و استكبار فرعون و درباريانش به دست آمد اين بود كه كسى به موسى ايمان نياورد مگر ذريهاى و افراد ضعيفى از بنى اسرائيل ، و اينان در حالى ايمان آوردند كه هم از اقوياى خود ميترسيدند و هم از فرعون كه مبادا اين دو طايفه آنان را به جرم ايمان آوردنشان شكنجه كنند و جاى ترس هم داشت ، براى اينكه جو زندگى آنان جوى خطرناك بود، فرعون در آن روزگار در زمين علو و ديكتاتورى داشت و بر اهل زمين مسلط بود، و در حكمرانيش نه تنها رعايت عدالت را نميكرد، بلكه ستمگرى را از حد گذرانده بود و براى ظلم و شكنجه حد و مرزى نمى شناخت .
و به فرض هم كه منظور از كلمه (قومه ) تمامى انسانهايى باشند كه موسى (عليه السلام ) مبعوث بر آنان شده و مامور بوده كه رسالت الهى را به آنان برساند، چه قبطيها و چه بنى اسرائيل ، از راه ديگرى ميتوان معناى مناسبترى براى آيه كرد، بدون اينكه احتياج به آن تكلفاتى باشد كه مفسرين مرتكب شده و مصداق آن را قبطيان شمردهاند، با اينكه حاجتى به اين مطلب نيست .
ضعيفان بنى اسرائيل با ترس و واهمه از فرعون و اطرافيان توانگر او به موسى (ع ) گرويدند اگر مؤ من هستيد و تسليم خدائيد، بر او توكل كنيد


و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم باللّه فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين



از آنجا كه ايمان به خدا، مؤ من را به مقام پروردگارش هر چند بطور اجمال آشنا مى سازد، و مؤ من عالم به اين معنا مى شود كه خداى تعالى سببى است فوق همه اسباب ، سببى است كه سببيت همه اسباب به او منتهى مى شود، و نيز او را آگاه مى كند به اينكه تدبير همه امور به دست خداست ، و لذا ايمان ، مؤ من را وا مى دارد به اينكه امور را تسليم به خدا كند. و هرگز به ظاهر چيزهايى كه از نظر ديگران سبب مستقل است اعتماد نكند، زيرا اعتماد به اين سببهاى ظاهرى جهل محض است . و لازمه اين كار آنست كه مؤ من همه امور را به خدا ارجاع داده و همه توكلش بر خدا شود، و لذا مى بينيم در آيه مورد بحث هم كه مؤ منين صاحب تسليم را امر به توكل بر خدا كرده نخست اين امر خود را مشروط به شرطى كرده و آن داشتن ايمان است ، و سپس كلام را با شرطى ديگر تمام كرده كه آن اسلام است .
بنا بر اين گفتار، آيه شريفه از نظر معنا در اين تقدير است كه فرموده باشد: اگر شما به خدا ايمان داريد و تسليم او شده ايد پس بر او توكل و اعتماد كنيد. خواهيد گفت اگر تقدير كلام چنين است پس چرا در آيه شريفه هر دو شرط را پهلوى هم نياورده و جمله (فعليه توكلوا) را بين دو شرط فاصله قرار داده با اينكه ميتوانست بفرمايد: (ان كنتم آمنتم باللّه و اسلمتم له فتوكلوا عليه )
در پاسخ مى گوييم : شايد وجهش اين باشد كه وضع آن دو شرط مختلف است ، براى اينكه برخى فقط يكى از اين دو شرط را داشته اند، و آن عبارت است از ايمان ، و اما اسلام را همه نداشتند، چون تسليم در برابر خدا شدن از مراتب كمال ايمان است ، و چنين نيست كه ايمان بدون اسلام فرض نداشته باشد، و واجب و ضرورى باشد كه هر مومنى مسلم هم باشد، بلكه بهتر آن است كه مؤ من ايمان خود را به وسيله اسلام تكميل كند.
بنابر اين ، ميتوان گفت جدا سازى بين دو شرط براى اشعار به اين معنا بوده كه يكى از اين دو شرط واجب و ضرورى است و مخاطبين به كلام موسى (عليه السلام ) آن را دارا بوده اند، و شرط ديگر مستحب است ، يعنى چيزى است كه سزاوار است هر مؤ منى خود را داراى آن بسازد. پس معناى كلام موسى (عليه السلام ) اينست كه : اى قوم اگر چنانچه به خداى تعالى ايمان داريد - كه البته داريد - و اگر تسليم امر خدا هستيد - كه جا دارد بوده باشيد - پس بر خدا توكل كنيد. و بنا بر اين ، در آيه شريفه نكتهاى لطيف به كار رفته كه لطفش بر كسى پوشيده نيست .


فقالوا على اللّه توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين ... من القوم الكافرين



دعاى بنى اسرائيل : (ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين ) دعا براى رفع ضعفو ذلت از خودشان بوده است
مؤ منين به موسى (عليه السلام ) در پاسخ دعوت موسى كه فرمود: بر خدا توكل كنيد گفتند: بر خدا توكل مى كنيم ، و سپس دعا كردند كه پروردگارا ما را فتنه مردم ستمكار مكن . پس ، معلوم مى شود دعايى كه كردند نتيجه توكلى بوده كه بر خداى تعالى كردند، و آن دعا اين بود كه اولا لباس ضعف و ذلت را از تن آنان بركند و ثانيا آنها را از قوم ستمكار نجات دهد.