احمد (ص)موعود انجيل

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۷ -


جمعيت مزاحم و آزار ده

مقصود از ايذا درآيه چيست.

ممكن است مقصود از ايذا در آيه، آزار ديگري باشد كه در سوره احزاب به آن نيز اشاره شده است، چنان كه مي فرمايد:.
(يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسي فَبَرَّ أَهُ اللّهُ مِمّا قِالُوا وَ كِانَ عِنْدَاللّهِ وَجِيهاً؛(5).
اي افراد با ايمان، هرگز مانند كساني نباشيد كه موسي را اذيت كردند وخداوند او را از هرگونه تهمت تبرئه نمود).
مفسران در توضيح اين (ايذاء)، كه به دنبال آن تبرئه الهي وارد شده است چنين مي نويسند: جمعي از بني اسرائيل با كمال وقاحت حضرت كليم را به قتل برادر و داشتن بيماري جلدى، حتي عمل منافي عفت با زني متهم كردند. آنان به زني مبلغي داده بودند كه در اجتماع بزرگ بني اسرائيل او را متهم سازد. ولي تمام نقشه هاي آنان نقش بر آب شد، و پاكي و فضيلت موسي بن عمران كاملاً اثبات گرديد.(6).
آيه مورد بحث علاوه بر اين كه مؤمنان را از سرانجام آزار پيامبران بيم مي دهد نوعي تسلي به پيامبر داده و مي رساند كه همه پيامبران در عصر خود گرفتار آزار افراد نا اهل بودند و قرآن اين حقيقت را به طور مكرر ياد آوري كرده و مي فرمايد:.
(ولَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُل مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُواعَلي مِا كُذِّبُواوَأُوذُوا حَتّي أَتيِهُم نَصْرُنِا؛(7).
پيش از تو پيامبران ديگر مورد تكذيب امت خود واقع شدند و در برابر تكذيب و ايذاي آنان بردباري خرج دادند تا كمك هاي ما به آنان برسد).
و در آيه ديگر صريحاً مي رساند، كه براي تمام پيامبران آسمانى، دشمناني بوده كه براي فريب دادن مردم گفتارهاي فريبنده القا مي كردند.(8).
ناگفته پيداست، سخن حق، حكومت عدل و انصاف، در كام ستمگران و اشخاص نا اهل تلخ خواهد بود و قطعاً به دشمني و آزار مردان حق بر خواهند خاست. به اين مطلب نيز بايد توجه داشت كه اين موضوع اختصاص به پيامبران الهي نداشته و تمام مردان بزرگ و مصلحان و كساني كه تحولي در جوامع بشري ايجاد كرده اند پيوسته از اين دشمنان سرسخت و لجوج، سهمي داشته اند.

علم به عمل دعوت مي كند.

نكته جالب درآيه همان جمله: (وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَ نّي رَسُولُ اللّهِ إِ لَيْكُم) است و حضرت موسي روي اين جمله تكيه مي كند و مي گويد: (با اين كه شما مي دانيد من فرستاده خدا به سوي شما هستم، پس چرا مرا آزار مي دهيد) با اين كه از فرد عالم و آگاه انتظار مي رود كردار خود را با دانش خود تطبيق دهد.
قدرت علم و دانش گاهي به حدي مي رسد كه در انسان ايجاد عصمت و مصونيت از گناه مي كند و هرگاه گروهي از بشر گرد گناه نمي گردند، بر اثر اطلاع قطعي و علم استوار آنان به كيفرهايي است كه در كمين گناه كاران قرار گرفته است.
در همين جهان، براي گروهي از مردم، علم و اطلاع قاطع از عواقب يك عمل، ايجاد عصمت مي نمايد: هرگز پزشك خردمند، به هيچ قيمت حاضر نمي شود مقداري از آبي را كه رخت هاي بيماران جذامي را در آن شسته اند بخورد؛ زيرا مي داند كه آشاميدن آن، بيماري شديد ومرگ را در پي دارد.
هرگاه بشر يك چنين علم قطعي خلل ناپذير به كيفرهاي اعمال خود پيدا كند و سرانجام گناه آن چنان در نظر او مجسم شود كه گويا كيفر بدكاران و شعله هاي دوزخ را مشاهده مي نمايد به طور مسلم نوعي مصونيت از گناه پيدا مي كند.
از اين نظر خداوند علما را به خشيت و ترس از گناه اختصاص داده ومي فرمايد:.
(إِنّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمِاءُ؛(9).
ترس از كيفرهاي الهي از آن كساني است كه به عواقب اعمال بد آگاه باشند).
در برخي از روايات به اين حقيقت كه علم، انسان را طبعاً به عمل دعوت مي كند، تصريح شده است. چنان كه حضرت صادق(ع)مي فرمايد:.
(العلم مقرون إلي العمل، فمن علم عمل ومن عمل علم، والعلم يهتف بالعمل فإن أجابه، وإى ارتحل عنه؛(10).
علم و عمل با يكديگر همراهند. هركسي عالم باشد عمل مي كند. (يعني علم طبعاً انسان را به عمل دعوت مي كند) و هركسي عمل نمايد، علم و دانشش باقي مي ماند، دانش هاتفي است كه دانشمند را به عمل فرا مي خواند، اگر دعوت او را اجابت كرد و عمل نمود، براي او باقي مي ماند واگر به آن پاسخ مثبت نداد از او جدا مي شود).
اين جمله و امثال آن مي رسانند كه اگر ساير عوامل مخرب در كار نباشد نتيجه مستقيم علم، كشش به سوي عمل است ولي اگر علم مقهور شهوات ومطامع زود گذرزندگي شد در اين صورت، نه تنها علم براي او وسيله سعادت نخواهد بود، بلكه از علم به عنوان حربه برنده در هموار ساختن راه اشباع نادرست غرايز و توسعه گناه و اشاعه فساد، استفاده خواهد شد.

قرآن ومساله آزادي انسان.

مسأله جبر و اختيار از جمله مسائل ديرينه اي است كه در فلسفه يونان باستان مطرح بوده و درفلسفه اسلامي و علم كلام، درباره آن به طور مشروح بحث شده است وگروهي در حلّ آن، رساله هاي جداگانه اي نوشته‏اند(11)و هم اكنون در فلسفه شرق وغرب، موقعيت خود را كاملاً حفظ نموده و هركدام از دريچه اي به آن مي نگرند.
فلاسفه غرب، مسأله جبر و اختيار را از اين نظر مورد مطالعه قرار مي دهند كه آيا انسان در اراده و خواست خود مختار و آزاد است، يا اين كه روي قانون جبر عليت ومعلوليت، اراده هر فردي محصول قهري (محيط زندگى)و (صفات و روحياتى) كه از طريق وراثت به وي رسيده، و نحوه (تربيت و پرورش) اوست و اين عوامل خواه ناخواه، اراده را در انسان به وجود مي آورند. ولي فلاسفه اسلامي اين مسأله را از جهت ارتباط با مشيت وخواست خدا كه همه هستي پرتوي از اراده و خواست اوست نيز مورد بررسي قرار داده اند و در كتاب هاي فلسفي ما، اين دو بحث از هم جداست و هركدام مستقلاً مورد بحث قرار گرفته است.
ما افعال انسان را از نظر ارتباط با مشيت خدا، آن هم فقط از نظر قرآن مورد بررسي قرار مي دهيم و بررسي كامل اين بحث در خور رساله جداگانه اي است.

قضاوت قرآن درباره افعال بشر.

آگاهي صحي از داوري قرآن درباره هر موضوعى، بستگي به تجزيه و تحليل همه آيات آن موضوع دارد تا با بررسي مجموع آيه ها، از نظر قرآن آگاه گرديم.
چه بسا ممكن است يك آيه، ناظر به يك جهت از جهات باشد. و اگر از آيات ديگري كه در اين باره وارد شده، چشم بپوشيم، تصور خواهد شد كه نظر قرآن در تمام خصوصيات مسأله، همان است كه از يك آيه به دست مي آيد. اشتباه مهم (اشاعره) و (معتزله)ناشي از اين است كه آنان اصل ياد شده را ناديده گرفته، و هركدام به دسته اي از آيه ها تمسك جسته و از دسته ديگري كه مي تواند قرينه برمراد باشد، غفلت ورزيده اند:.
اشاعره افعال ما را به طور مستقيم معلول ذات خدا دانسته و بشر را آلت بدون اختيار و در حقيقت از ابزار كار استاد پست تر معرفي مي كنند.(12).
گواه اين دسته بر اين طرز فكر، ظاهر برخي از آياتي است كه ناظر به يك جهت از جهات مسأله است؛ مثلاً آيه.
(...قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَهُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ؛(13).
بگو: خداوند آفريننده همه چيز است و اوست يگانه و غالب).
آنان از آيات زيادي كه بر عليت موجودات در جهان طبيعت تصريح كرده و آنها را دارندگان آثار و علل پيدايش پديده هاي طبيعي معرفي نموده است، غفلت ورزيده اند.
قرآن در عين اين كه همه موجودات را مخلوق خدا مي داند، ولي خود اين موجودات را مبدأ اثر نيز معرفي مي كند. چنان كه بادها را تلقيح كننده درختان و گياهان، يا بارور كننده ابرها(14) معرفي مي كند، و مي فرمايد:.
(وَ أَرْسَلْنَا الرِّيِاحَ لَواقِحَ...؛(15).
بادها را بارور كننده فرستاده ايم).
قرآن آب را علت پيدايش گياهان و همه ميوه ها دانسته و مي فرمايد:.
(... فَأَنْزَلْنا بِهِ الْمِاءَ فَأَخْرَجْنِابِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمراتِ...؛(16).
ما به وسيله ابرها آب نازل كرديم و در پرتو آن، ميوه هايي از دل زمين بيرون آورديم).
اين دو آيه و ده ها آيه ديگر، به رابطه عليت ميان باد و باران، و تلقيح و پيدايش ميوه ها، تصريح مي نمايد.(17).
انسان - اعم از مؤمن و كافر - در خود قرآن مبدأ و علت يك سلسله كارهاي خوب و بد معرفى، و براي اعمال هركدام پاداش و كيفري تعيين شده است.
چگونه پيروان اين مكتب افراطي اين دسته از آيات را ناديده گرفته و آثار پديده ها را معلول اثر مستقيم ذات خدا دانسته اند، در صورتي كه اگر ما اين دو دسته از آيات را كنار هم بگذاريم چنين نتيجه خواهيم گرفت: افعال ما در عين اين كه معلول وجود ماست، ولي از آن جا كه همه ممكنات از آن جمله وجود ما پرتوي از وجود حق بوده و هر چه دارند از او گرفته اند، معلول ومخلوق خداوند جهان نيز هستند و اين دو علت در طول يكديگر قرار دارند، نه در عرض هم.
بنابراين فعل هر انساني در جايي كه معلولِ خداوند است معلولِ خود انسان نيز هست به طوري كه در انجام عمل و كار خود، از خداوند بي نياز نيست؛ زيرا نتيجه اين كه فقط معلول خداست، جبر است و با عدل الهي و نصّ آيات ديگر مخالف است؛ و نتيجه اين كه فقط معلول وجود انسان است شرك و اعتقاد به دوفاعل مستقل است و با توحيد او و صريح آيات ديگر كه آن چه درجهان هستي وجود دارد مخلوق اوست، كاملاً منافات دارد.(18).

يك دستاويز ديگر براى جبرى‏ها.

دستاويز ديگر جبري ها، جمله (أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُم) است كه در آيه وارد شده و بدون توجه به جمله پيش از آن: (فَلمّا زاغُوا) مي خواهند عقيده خود را بر قرآن تحميل نمايند. حقيقت اين است كه جمله هاي مشابه همين جمله، در قرآن زياد وارد شده و به عنوان نمونه چند جمله را يادآور مي شويم:.
1 . (... ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ...؛(19).
از شنيدن آيات الهي روي برگردانيدند، خداوند نيز دل هاي آنان را از پيروي حق، برگردانيد).
2 . (فَبِمِا نَقْضِهِمْ ميثِاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَجَعَلْنِا قُلُوبَهُمْ قِاسِيَةً...؛(20).
به خاطر پيمان شكني ها، آنان را از رحمت خود دور كرديم، و دل هاي آنان را سخت قرار داديم).
3 . (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَض فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً...؛(21).
در دل هاي آنان بيماري است سپس خداوند بر بيماري آنان افزود).
4 . (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلي كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ؛(22).
خداوند بر دل هرخودخواه ستمگر، مهر مي زند.).
اين آيات ومشابه آنها درقرآن زياد است، وهدف ومقصد اين آيات را، آيه ديگري روشن مي كند و آن اين كه،.
(...إِنَّ اللّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...؛(23).
خداوند وضع گروهي را دگرگون نمي سازد (ونعمت هاي معنوي و مادي خود را ازآنان سلب نمي كند و آنان را دچار خشم خود نمي گرداند) مگر اين كه خود آنان وضع خود را دگرگون سازند (وراه معصيت و گناه را پيش گيرند».
در اين صورت هر نوع بدي كه به آنان مي رسد و هر نوع موفقيتي كه از آنان سلب مي شود، همگي كيفر اعمال آنان است.
در خود اين آيات نيز كاملاً به اين مطلب اشاره شده است؛ اگر خداوند دل هاي بني اسرائيل را به گناه متمايل ساخت و دل هاي پيمان شكنان را سخت قرار داد و يا بر بيماري منافقان افزود و يا بر دل هاي متكبران ستمگر مهر زد، براي اين است كه خود آنان قبلاً به گناه متمايل گرديده و دست به پيمان شكني زده بودند و دل هاي خود را با بيماري نفاق، آلوده ساخته و راه كبر و ستم را پيش گرفته بوده اند، در اين صورت يك چنين ملت گناه كار، پيمان شكن، منافق و ستمگر، بايد كيفر اعمال خود را ببيند و خداوند لطف و مرحمت و توفيق خود را از آنان بردارد و دل هاي آنان را به گناه متمايل سازد و از رحمت خود دور نمايد و بر دل هاي آنان مهر بزند.
خلاصه جمله هاي پيشين، يعني جمله هاي (فَلَمّازاغُوا)، (ثُمَّ انْصَرَفُوا)، (فَبِمِا نَقْضِهِمْ)، حاكي است كه جمله هاي بعدى، كه به خدا نسبت داده شده، فقط جنبه كيفري داشته و ثمره اعمال خود آنان است. ولي بايد به اين نكته توجه نمود، منظور از متمايل ساختن قلوب آنان به گناه اين است كه، خدا توفيق خود را از آنان قطع مي كند؛ زيرا لطف الهي شامل افرادي مي شود كه آماده هدايت و اخذ فيض باشند و افرادي كه غرق گناه و معصيت هستند كوچك ترين آمادگي براي چنين مواهب معنويي ندارند.

مقصود از قلب در آيات چيست.

منظور از قلب در اين آيات و مشابه آن، قلب صنوبرى، كه وظيفه اي جز رساندن خون به تمام بدن ندارد، نيست، بلكه همان طور كه كتاب هاي لغت عربي متذكرند، يكي از معاني قلب، عقل و روح است و شايد در ابتدا استعمال اين لفظ درعقل و روح مجاز بود، ولي بعدها بر اثر استعمال زياد، به صورت يكي از استعمال هاي رايج در آمده است.(24).


پى‏نوشتها:

1.اين سوره ها عبارتند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، يونس، هود، ابراهيم، اسراء، كهف، مريم، طه، انبياء، حج، مؤمنون، فرقان، شعراء، نحل، قصص، عنكبوت، سجده، احزاب، صافات، غافر، فصلت، شورى، زخرف، احقاف، ذاريات، نجم، صف، نازعات و اعلى.
2. اعراف (7) آيه 138.
3.همان، آيه 140 و 141.
4. مائده (5) آيه 24.
5. احزاب (33) آيه 69.
6.مجمع البيان، ج‏4، ص‏372.
7.انعام (6) آيه 34.
8.(وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً) - انعام (6) آيه 112.
9.فاطر (35) آيه 28.
10. اصول كافى، ج‏1، ص‏22.
11.نگارنده درباره جبر و اختيار دو رساله يكي به زبان عربي به نام لب الأثر و ديگري به زبان فارسي نوشته است. رساله عربى، خلاصه درس استاد بزرگوار حضرت آية اللّه العظمي امام خميني - دام ظله - است كه در سال 1331 ه. ش. در قم القا فرموده اند.
12.اشاعره هر نوع عليت و تأثير را از تمام موجودات سلب كرده و به جاي (عليت) كلمه (عادت) به كار مي برند و مي گويند مثلاً آتش علت گرمي نيست، بلكه عادت الهي بر اين جاري شده كه پس از آتش، حرارت ايجاد نمايد، و هم چنين در موارد ديگر از قبيل افعال انسان.
13.رعد (13) آيه 16.
14.اشاره به اختلافي است كه در معناي آيه: (وأرسلنا الرياح لواقح) وجود دارد. البته معناي دوم از جهاتي روشن تر است.
15.حجر (15) آيه 22.
16. اعراف (7) آيه 57.
17.آيات مربوط به تصريح قرآن به رابطه عليت ميان پديده ها و آثار آنها بيش از آن است كه در متن آورده شد و ما مجموع آيات مربوط به اين موضوع را در كتاب مباني توحيد از نظر قرآن گرد آورده ايم. ر .ك: مباني توحيد ازنظر قرآن، بخش (توحيد در ربوبيت و كارگردانى).
18.اين همان حقيقتي است كه امام باقر و امام صادق ي آن را با لطيف ترين و زيباترين عبارت بيان كرده اند و فرموده اند: (لاجبر ولاتفويض بل أمر بين الأمرين...) و اين حقيقت در جمله اي كه نمازگزاران هر روز چند بار آن را به زبان جاري مي سازند منعكس است و آن جمله: (بحول اللّه وقوته أقوم وأقعد) است. جمله (بحول اللّه و قوته) ردّ عقيده اعتزال، وجمله (أقوم و أقعد) ردّ عقيده اشعري است.
19. توبه (9) آيه 127.
20.مائده (5) آيه 13.
21. بقره (2) آيه 10.
22. غافر (40) آيه 35.
23. رعد (13) آيه 11.
24. براي آگاهي از معناي (قلب) و (فؤاد) در قرآن ر.ك: منشور جاويد قرآن، ص‏295 - 309.