تقويم شيعه

عبدالحسين نيشابورى

- ۱۸ -


2. روز خاتم بخشى

در اين روز امير المؤ منين (عليه السلام ) در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) انگشتر خود خود را در حالت ركوع به سائل بخشيد، و آيه مباركه انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤ تون الزكاه و هم راكعون (876) در شاءن آن حضرت نازل شد(877). از امير المؤ منين (عليه السلام ) معناى اين آيه شريفه را سؤ ال كردند كه مى فرمايد: يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها(878): ((نعمت خداوند را مى شناسند و سپس آن را انكار مى كنند)). حضرت فرمودند: هنگامى كه آيه مباركه انما وليكم الله نازل شد، عده اى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مسجد مدينه جمع شدند. بعضى به بعض ديگر گفتند: درباره اين آيه چه مى گوييد؟ بعضى گفتند: اگر منكر اين آيه بشويم ساير آيات را هم بايد منكر شويم و اگر ايمان به اين آيه بياوريم و قبول كنيم براى ما ذلت است ، زيرا على بن ابى طالب (عليه السلام ) بر ما مسلط مى شود. عده اى از منافقين گفتند: ما مى دانيم كه محمد در آنچه مى گويد صادق است . او را به ظاهر دوست داريم ، ولى از على در آنچه امر مى كند اطاعت نمى كنيم .
حضرت فرمودند: در اين هنگام اين آيه نازل شد: يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها...، يعنى : ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام ) را مى شناسند و حال اينكه اكثر آنها كه آن را مى شناسند نسبت به ولايت آن حضرت كافرند(879).
بعضى از مخالفين گفته اند: براى كسى اتفاق نيفتاده كه در يك زمان جمع بين دو عبادت مالى و بدنى بنمايند مگر على بن ابى طالب (عليه السلام )، و براى احدى نيامده از فضايل مثل آنچه براى على (عليه السلام ) آمده است .
در اين روز امير المؤ منين (عليه السلام ) در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) انگشتر خود خود را در حالت ركوع به سائل بخشيد، و آيه مباركه انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤ تون الزكاه و هم راكعون (876) در شاءن آن حضرت نازل شد(877). از امير المؤ منين (عليه السلام ) معناى اين آيه شريفه را سؤ ال كردند كه مى فرمايد: يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها(878): ((نعمت خداوند را مى شناسند و سپس آن را انكار مى كنند)). حضرت فرمودند: هنگامى كه آيه مباركه انما وليكم الله نازل شد، عده اى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مسجد مدينه جمع شدند. بعضى به بعض ديگر گفتند: درباره اين آيه چه مى گوييد؟ بعضى گفتند: اگر منكر اين آيه بشويم ساير آيات را هم بايد منكر شويم و اگر ايمان به اين آيه بياوريم و قبول كنيم براى ما ذلت است ، زيرا على بن ابى طالب (عليه السلام ) بر ما مسلط مى شود. عده اى از منافقين گفتند: ما مى دانيم كه محمد در آنچه مى گويد صادق است . او را به ظاهر دوست داريم ، ولى از على در آنچه امر مى كند اطاعت نمى كنيم .
حضرت فرمودند: در اين هنگام اين آيه نازل شد: يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها...، يعنى : ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام ) را مى شناسند و حال اينكه اكثر آنها كه آن را مى شناسند نسبت به ولايت آن حضرت كافرند(879).
بعضى از مخالفين گفته اند: براى كسى اتفاق نيفتاده كه در يك زمان جمع بين دو عبادت مالى و بدنى بنمايند مگر على بن ابى طالب (عليه السلام )، و براى احدى نيامده از فضايل مثل آنچه براى على (عليه السلام ) آمده است .

3. نزول سوره هل اتى

در اين روز سوره ((هل اتى )) در شاءن امير المؤ منين و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) نازل شده است (880). اين مهم بعد از سه روز روزه آنان و اعطاى افطارشان به مسكين و يتيم و اسير بود كه طعام بهشتى نازل شده . بنابر نقلى روز 25 ذى الحجه سوره مباركه نازل شد(881).
امام صادق (عليه السلام ) فرمودند: آن كاسه اى كه طعام از بهشت آوردند و آن بزرگواران ميل كردند نزد ماست و حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) آن را ظاهر خواهد كرد، و طعام بهشتى از آن تناول خواهند فرمود(882).

25 ذى الحجه

1. اولين نماز جمعه امير المؤ منين (عليه السلام )

اين روز مقارن است با اولين جمعه اى كه امير المؤ منين (عليه السلام ) بعد از بيعت مردم با آن حضرت نماز جمعه خواندند(883).

27 ذى الحجه

1. مرگ مروان

در اين روز در سال 133 ه‍ مروان بن محمد بن مروان بن حكم معروف به مروان حمار آخرين خليفه بنى اميه كشته شد، و دولت هزار ماهه بنى اميه منقرض شد(884).
بعد از قيام بنى عباس به رياست سفاح ، عبد الله بن على عموى خويش را براى جنگ با مروان فرستاد. مروان به بوصير كه نواحى فيوم در مصر بود گريخته بود، در طول مسير هر كس از بنى اميه را كه مى ديدند مى كشتند. در كنار نهر اردن جماعت بسيارى را كشتند و روى آنها سفره انداختند و غذا خوردند. عبد الله عموى سفاح گفت : ((هر چه انجام دهيم تلافى روز شهادت حسين بن على (عليه السلام ) نمى شود)).
از آنجا عده اى را همراه با عمر بن اسماعيل براى دفع شر مروان فرستاد. در بوصير مروان را در كليسايى سر بريدند و زبان او را قطع كردند و زبانش را گربه اى خورد. جالب اينكه روز قبل مروان زبان غلامى را قطع نموده بود و همان گربه خورده بود. سپس زن و بچه او را اسير كرده نزد سفاح فرستادند. بعضى اين واقعه را در 21 اين ماه ذكر كرده اند(885).

2. واقعه حره

در اين روز واقعه حره در چهارشنبه سال 63 ه‍ به وقوع پيوست ، كه تعبير روايت سه روز به آخر ذى الحجه مانده 27 يا 28 است (886).
در اين روز بود كه به امر يزيد ملعون قتل و غارت اهل مدينه صورت گرفت و پس از كشتن بيش از 4000 نفر، مسرف (مسلم ) بن عقبه اموال و زنان اهل مدينه را تا سه روز بر لشكر خود مباح كرد. اين واقعه مشهور به واقعه حره است و دو ماه و نيم قبل از مرگ يزيد ملعون اتفاق افتاده است .

3. وفات على بن جعفر (عليه السلام )

در اين روز در سال 210 ه‍ على بن جعفر (عليه السلام ) وفات كرد(887). امامزاده جليل القدر جناب على بن جعفر الصادق (عليه السلام ) سيدى بزرگوار، شديد الورع ، كثير الفضل و عالمى عامل و يكى از بزرگترين روات موثق شمرده شده است . او امام صادق و حضرت موسى بن جعفر و امام رضا و حضرت جواد (عليهم السلام ) را درك نموده است .
جناب على بن جعفر (عليه السلام ) از ساير برادران خود كوچكتر بود، و پس از فوت پدر بزرگوارش همواره ملازمت برادر خود حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) را اختيار كرده بود. معالم دين و احاديث بسيارى از آن حضرت اخذ نموده و روايت مى كرد كه از جمله آنها كتاب ((مسائل على بن جعفر)) است . همچنين ((مسائل الحلال و الحرام )) و ((المناسك )) منسوب به آن بزرگوار است (888).

احترام على بن جعفر به مقام امامت

محمد بن حسن عمار مى گويد:(889) مدت 10 سال در مدينه طيبه محضر على بن جعفر (عليه السلام ) را درك كرده احاديثى را كه از برادر خود حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) اخذ نموده بود شنيده و مى نوشتم . روزى خدمتش بودم كه حضرت جواد (عليه السلام ) وارد مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شد. على بن جعفر (عليه السلام ) تا آن حضرت را ديد از جاى برخاست و بدون كفش و رداء به خدمتش شتافت و دست او را بوسيد و او را تعظيم و تكريم نمود. آن حضرت فرمودند: عمو بنشين ، خداوند تو را رحمت كند. على بن جعفر (عليه السلام ) فرمود: آقاى من ، چگونه بنشينم با اينكه شما ايستاده ايد.
هنگامى كه آن حضرت به او اجازه فرمودند، به جاى خود بازگشت و در مجلس نشست . اصحابش او را سرزنش كردند كه تو عموى پدر او هستى ! چگونه با وى اين سان معامله مى كنى ؟ على بن جعفر (عليه السلام ) فرمود: ساكت شويد! پس دست را بالا برد و محاسن خود را گرفت و فرمود: حق تعالى مرا با اين محاسن اهليت امامت نداده ، ولى اين جوان را اهليت بخشيده و امامت را به او تفويض فرموده ، با اين حال چگونه فضل او را انكار كنم و چگونه به او احترام نگذارم . با اينكه من بنده او هستم ؟
از اين روايت پيداست كه آن جناب تا چه حدى نسبت به امام زمان خود معرفت داشته و از جمله رواتى است كه تمامى علماء رجال ايشان را ستايش بليغ نموده اند.

مسافرتهاى على بن جعفر

مسكن آن جناب در قريه عريض در چهار ميلى مدينه طيبه بوده است ، و از اين جهت به آن حضرت عريضى مدنى گويند، و فرزندان او را عريضيون مى خوانند. نسل آن حضرت از چهار پسرش محمد و احمد و حسن و جعفر است .
على بن جعفر (عليه السلام ) در عريض يا مدينه بود كه اهل كوفه از ايشان در خواست كردند در كوفه نزول اجلال فرمايند. آن حضرت قبول فرموده و چندى در كوفه به نشر معالم دين و احاديث سيد المرسلين و ائمه هدى (عليهم السلام ) پرداخت . بعد از چندى مردم قم از ايشان خواستند به قم تشريف فرما شوند. آن بزرگوار از كوفه به قم مهاجرت فرمود و در قم ماند تا به حرمت الهى پيوست و در خارج قم نزديك دروازه جنوبى دفن شد(890).
در دو مكان ديگر قبرى منسوب به ايشان وجود دارد: يكى در عريض يك فرسخى مدينه و ديگرى در خارج شهر سمنان (891).
مسعودى روز وفات آن حضرت را 27 ذى الحجه و سال وفات را 233 ه‍ و عمر آن حضرت را 72 سال مى داند(892)

آخر ذى الحجه

1. مرگ پدر ابوبكر

در آخر سال 13 ه‍ ابو قحافه عثمان بن عامر، پدر ابوبكر در سن 97 يا 99 يا 104 سالگى از دنيا رفت . ابو قحافه در روز فتح مكه اسلام آورد، و در زمان عمر، بعد از شش ماه و چند روز از مرگ ابوبكر مرد(893).

2. مرگ هند جگر خوار

در سال 13 ه‍ در روز مرگ ابوقحافه ، هند جگر خوار همسر ابوسفيان و مادر معاويه بدركات جحيم شتافت (894).
هند به ظاهر همسر ابوسفيان و مادر معاويه و عتبه و يزيد بود(895)، اما از صاحبان پرچم بود كه مردها به او مراجعه مى كردند، و ميل زيادى به غلامان سياه داشت ، ولى هر گاه بچه سياهى مى زاييد او را مى كشت .
معاويه را به چهار كس نسبت مى دهند: مسافر بن ابى عمرو، عماره بن وليد بن مغيره ، عباس و صباح كه اين ملعون مغنى عماره بن وليد و جوانى خوش ‍ سيما بود و كارگرى ابوسفيان مى نمود. هند با او الفتى خاص داشت و لذا علماى انساب عتبه بن ابى سفيان را هم از صباح مى دانند(896).
هنگامى كه هند به معاويه بارور شد مايل نبود او را در خانه بزايد. لذا كنار كوه اجياد آمد و آنجا وضع حمل كرد و به اين دليل است كه حسان مى گويد:
لمن الصبى بجانب البطحاء   فى التراب ملقى غير ذى مهد(897)
فرزندى كه در كنار بيابان مكه بدون گهواره روى زمين رها شده از آن كيست ؟!!

سوابق سوء خاندان معاويه با اسلام

از اين زن و شوهر و فرزندش معاويه و نوه اش يزيد، اذيتها و جسارتها به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امير المؤ منين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) رسيد كه در كتب تاريخ و روايات به تفصيل ذكر شده است .
از آن جمله در مسير حركت كفار قريش به طرف احدى براى جنگ با پيامبر (صلى الله عليه و آله )، هند قصد داشت قبر مادر آن حضرت جناب آمنه بنت وهب (عليها السلام ) را نبش كند و جسارت كند، چه اينكه پدر و مادر و عموى هند در بدر كشته شده بودند. ولى كفار قريش مانع شدند و گفتند ((اين رسم مى شود و مردگان ما را هم اين چنين مى كنند)). هند گفت : بايد محمد يا على يا حمزه را بكشم ؟ اين بود كه وحشى را بر اين كار گماشت و وعده هايى به او داد. وحشى گفت : ((قادر به كشتن پيامبر و على نيستم ولى براى حمزه كمين مى كنم ))، با اين مقدمه بود كه آن بزرگوار را حسب دستور هند ملعونه به شهادت رساند.
به دستور هند وحشى سينه مبارك حضرت حمزه (عليه السلام ) را شكافت ، و جگر آن بزرگوار را خارج كرد و مانند سگ به دندان گرفت ، ولى جگر مانند سنگ نقره اى رنگ شد و دندانش كارگر نشد، و آن را روى زمين انداخت و از آن روز ملقب به ((آكله الاكباد)) شد. بعد خودش با خنجر گوش ، بينى و... حضرت حمزه را بريد و به گرد آويخت . با اين جنايت ، دل مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را آزرد و آن حضرت و اميرالمؤ منين (عليهم السلام ) و فاطمه الزهرا (عليها السلام ) و صفيه عمه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و خواهر حمزه و ديگران گريستند. با اين همه جنايت ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اسلام هند و همسرش را كه با اكراه مسلمان شده بودند پذيرفت .
ابن ابى الحديد مى گويد: هند با عده اى از زنها قريش خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند در حالى كه نقاب زده بود و خود را پوشانده بود به خاطر كارهايى كه بر ضد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) انجام داده بود، مخصوصا شهادت جناب حمزه (عليه السلام ) و مى ترسيد كه آن حضرت او را مؤ اخذه فرمايد.
حضرت عهد و پيمان از آنها گرفت كه به خداوند متعال شرك نورزند و مطالبى ديگر را نيز شرط فرمود و آنها قبول كردند. هند كلامى گفت كه معلوم شد همسر ابوسفيان است . حضرت فرمودند: آيا تو هندى ؟ گفت : بله و به ظاهر شهادتين را بر زبانش جارى نمود و تقاضاى بخشش نمود. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: ديگر نبايد زنا كنى . هند گفت : مگر زن حره زنا مى كند؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: و نبايد بچه را بكشى ! هند گفت : به جان خودم سوگند من بچه ها را بزرگ كردم و شما آنها را در بدر كشتيد.

تتمه ذى الحجه

1. نامه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به پادشاهان بزرگ

در اين ماه در سال 6 ه‍ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نامه هايى به عنوان دعوت به اسلام و يكتاپرستى به پادشاهان كشورهاى مختلف نوشته ، همراه با نمايندگى براى آنها فرستادند(898).

2. رحلت حضرت ابوذر

در اين ماه در سال 32 ه‍ جناب ابوذر در ربذه رحلت نمود(899). او سوم يا چهارم يا به قولى پنجمين كسى بود كه اسلام آورد و سپس به قبيله خود مراجعت نمود. لذا در بدر و احد و خندق حاضر نبود. بعد از اين سه جنگ به خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد و در كنار آن حضرت بود تا زمانى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به شهادت رسيد.
مكان و منزلت ابوذر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) زياده از آن است كه ذكر شود. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ابوذر را صديق امت و شبيه عيسى بن مريم (عليه السلام ) در زهد مى دانست . آنچه از اخبار خاصه و عامه استفاده مى شود آن است كه بعد از رتبه معصومين (عليهم السلام ) در ميان صحابه كسى به جلالت قدر و رفعت شاءن سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد نبوده است .
امام كاظم (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز قيامت منادى از جانب رب العزه ندا مى كند: ((كجايند حواريان و مخلصان محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله )، كه بر طريقه آن حضرت مستقيم بودند و پيمان او را نشكستند))؟ سلمان و ابوذر و مقداد بر مى خيزند.
هنگامى كه عثمان خلافت را غصب كرد ابوذر در شام بود. او دنياپرستى و ظلم معاويه را مى ديد و نمى توانست ساكت باشد. لذا زبان به توبيخ و سرزنش معاويه گشود و مردم را به ولايت خليفه بر حق پيامبر (صلى الله عليه و آله ) حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فراخواند و مناقب آن حضرت را براى اهل شام بيان كرد، به نحوى كه بسيارى از ايشان را به تشيع مايل گردانيد.
معاويه احوال ابوذر را به عثمان گزارش داد. عثمان در پاسخ او نوشت كه ابوذر را بر مركبى تندرو همراه با راهنمايى تندخو با شتاب به سوى مدينه روانه كن . معاويه ابوذر را كه پيرمردى لاغر و بلند قد بود به ترتيبى كه عثمان گفته بود روانه مدينه كرد.
هنگامى كه ابوذر به مدينه رسيد از شدت راه و بى جهازى شتر رانهايش ‍ خونى شده بود و با بدنى كبود بر عثمان وارد شد و عثمان به او جسارتها كرد و به كسى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را رستگو خطاب نموده بود نسبت كذب داد.
سرانجام دستور تبعيد او را به ربذه صادر كرد. در ضمن گفت : ابوذر حق ندارد احكام دين را براى مردم بيان كند، و هنگام خروج از مدينه كسى حق ندارد او را همراهى يا با او تكلم كند.
ابن خبر به امير المؤ منين (عليه السلام ) كه رسيد آنقدر گريست كه محاسن شريفش از اشك چشم مبارك خيس شد و فرمود: ((ايا با صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چنين مى كنند؟ انا لله و انا اليه راجعون ))!
سپس حضرت همراه دو نور ديده خود امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) و عقيل و عمار ياسر به مشايعت ابوذر رفتند و هر يك با كلماتى ابوذر را دلدارى مى دادند، اگر چه مروان مى خواست مانع شود ولى امير المؤ منين (عليه السلام ) او را دور كردند.
به اين صورت ابوذر به همراه خانواده خود به ربذه رفت ، و در آنجا فرزندش ‍ و همسرش كه دختر عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود وفات كرده و به دخترش خبر از وفات خود داد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در بازگشت از تبوك به او فرموده بود.
بعد از رحلت ابوذر، كاروانى از عراق آمد و عبدالله بن مسعود بر او نماز خواند، و به دست مالك اشتر كفن و دفن شد(900).

3. مرگ ابوموسى اشعرى

در ماه ذى الحجه سال 44 ه‍ (و به قولى سال 42 و يا 52) عبدالله بن قيس ‍ مشهور به ابوموسى اشعرى به درك واصل شد. او بعد از هجرت در سالهاى آخر عمر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ظاهر اسلام آورد، و آن قدر در نفاق و همدلى با عمر مشهور بود كه او را جزء حزب عمر شمرده اند.
ابوموسى در ليله المبيت در شب هجرت و در ليله العقبه در جنگ تبوك و نيز در بازگشت از غدير در عقبه هرشى ، جزء كسانى بود كه قصد قتل پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را داشتند و اقدام كردند، ولى خدا پيامبرش را حفظ كرد.
او اولين كسى بود كه به عمر ((امير المؤ منين )) خطاب كرد. عمر هم به خاطر اعتمادى كه به ابوموسى داشت او را چهار سال والى بصره قرار داد، با اينكه بيش از يك سال كسى را در راءس كارى قرار نمى داد. ابوبكر به او مسئوليتى نداد و عثمان او را از حكومت بصره عزل كرد.
او در واقعه جمل مانع از رفتن مردم براى يارى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى شد تا آنكه امام حسن (عليه السلام ) آمده مردم را به يارى حضرت دعوت كردند و مردم هم اجابت نمودند.
سرانجام در ماجراى حكمين در دومه الجندل با عمروعاص تبانى كرده امير المؤ منين (عليه السلام ) را از خلافت خلع كرد. بعد از آن از ترس اصحابامير المؤ منين (عليه السلام ) به مكه گريخت و در آنجا به درك واصل شد(901).

4. وفات زراره

در اين ماه در سال 148 ه‍ دو ماه بعد از شهادت آقا و مولايمان حضرت صادق (عليه السلام ) جناب زرارة بن اعين وفات كرد(902). او در روز شهادت امام صادق (عليه السلام ) در بستر بيمارى بود(903). بعضى وفات زراره را در سال 150 ه‍ گفته اند(904).
او از اصحاب امام باقر و امام صادق و امام كاظم (عليهم السلام ) بود، و نزد آن بزرگوران داراى منزلت و مقام خاصى بود.
مردى فقيه ، متكلم ، شاعر و اديب بود، و مشهور است كه آن بزرگوار از اولين فقهاى اصحاب ائمه (عليهم السلام ) بود.
اسم آن بزرگوار عبدربه ، و لقب او زراره ، و كنيه اش ابوالحسن و گاهى نيز ابوعلى خوانده مى شود. پدرش اعين بن سنسن نام دارد. اولاد زراره حسن ، حسين ، رومى ، عبيد، عبدالله و يحيى هستند.
او مردى خوش سيما و جسيم بود، كه آثار عبادت از پيشانى او ظاهر بود و هيبتى خاص و نيكو داشت . مردم براى ديدن او جمع مى شدند و انتظار مى كشيدند، و گاهى چنان ازدحام بود كه زراره به خانه باز مى گشت (905).
ابن ابى عمير كه از بزرگان شيعه است ، مى گويد: زمانى كه از محضر جميل بن دراج (رحمه الله ) استفاده مى كردم به او گفتم : ((چه نيكوست محضر تو و چه زينت دارد افاده از مجلس تو))! جميل گفت : ((اما به خدا قسم ما نزد زراره به منزله اطفال مكتبى هستيم ، كه نزد معلم خود باشند))(906).