تقويم شيعه

عبدالحسين نيشابورى

- ۹ -


نور امير المؤ منين (عليه السلام ) در اصلاب پدران

حديث ولادت امير المؤ منين (عليه السلام ) هم دلالتى بر صلابت ايمان فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) مادر آن حضرت دارد(394). نورى كه از عرض پروردگار آمده بود، در انبياء و اوصياء يكى بعد از ديگرى منتقل شده تا به عبد المطلب (عليه السلام ) رسيد و بعد آن نور دو قسم شد. نورى در پيشانى مبارك عبد الله (عليه السلام ) پدر بزرگوار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه آن نور بعدا به پيشانى آمنه (عليها السلام ) و سپس در صورت مبارك خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله ) منتقل شد. نصف ديگر نور در پيشانى مبارك ابوطالب (عليه السلام ) قرار گرفت .
خداوند به ابوطالب (عليه السلام ) چند فرزند عطا فرمود: عقيل ، طالب ، جعفر، فاخته يا ام هانى ، جمانه و على امير المؤ منين (عليه السلام ). هنگامى كه خداوند على (عليه السلام ) را به ابوطالب و فاطمه بنت اسد (عليهم السلام ) داد، آن نور در صورت فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) درخشندگى مى كرد.

محل ولادت امير المؤ منين (عليه السلام )

مكان ولادت امير المؤ منين (عليه السلام ) اشرف بقاع يعنى حرم است . اشرف اماكن حرم مسجد است ، و اشرف بقاع مسجد كعبه است . مولودى جز آن حضرت در آن مكان بدنيا نيامده است ، آن هم در سيد ايام روز جمعه ، در ماه حرام و در بيت الحرام (395)!!
امير المؤ منين (عليه السلام ) سه روز چشم مبار را باز نكرد، او را خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آوردند. آنجا بود كه چشم باز كرد. آن حضرت فرمود: ((او مرا مخصوص به نظر خود قرار داد و من او را مخصوص به علم خويش قرار دادم (396))). سپس آن حضرت را در آغوش كشيد به منزل ابوطالب (عليه السلام ) آورد(397).

پيشگويى از ولادت امير المؤ منين (عليه السلام )(398)

جابر بن عبد الله انصارى مى گويد: راهبى بود به نام ((مثرم بن رعيب )) كه 190 سال عبادت كرد بود، ولى حاجتى از خدانخواسته بود. روز از خداوند خواست يكى از اوليائش را به او بنماياند. خداوند متعال جناب ابوطالب (عليه السلام ) را نزد او فرستاد و بعد از آن كه راهب دانست اين آقا چه كسى است ، به آن حضرت بشارت داد كه اى ابوطالب ، خداوند به تو پسرى عنايت مى فرمايد كه او ولى خداست و اسم شريف او على است . هنگامى كه او را درك كردى سلام مرا به او برسان و به او بگو كه مثرم راهب ، اقرار مى كند به وحدانيت خدا و به ولايت تو يا امير المؤ منين (عليه السلام ) شهادت مى دهد.
هنگام رفتن جناب ابوطالب (عليه السلام ) خرما و انگور و انار بهشتى ميل فرمودند و به منزل آمدند. فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) بانوى حرم جناب ابوطالب (عليه السلام ) هم خرمايى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به آن حضرت داده بودند ميل فرمود. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرموده بودند: اين خرما را كسى مى خورد كه مقر به توحيد و نبوت من باشد.
بعد از آنكه پدر و مادر آن حضرت ، ميوه هاى بهشتى را ميل فرمودند وجود حضرت مولى الموحدين على بن ابى طالب (عليه السلام ) به وجود آمد. هنگامى كه فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) حامل آن وجود شريف شد، به زيبايى و نورانيتش افزوده شد.

انعقاد نطفه امير المؤ منين (عليه السلام ) (399)

هنگامى كه وجود شريف آن حضرت در بطن فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) قرار گرفت در مك زلزله شد، و قريش بتها را به كوه ابوقبيس آوردند، ولى زلزله بيشتر شد و بتهابه رو افتادند. آنان به ابوطالب (عليه السلام ) پناه بردند، و آن حضرت بالاى كوه آمد و فرمود: ((مردم در اين شب اتفاق مهمى افتاده است . خداوند خلقى را آفريده كه اگر از او اطاعت نكنيد اقرار به ولايت او ننماييد و شهادت به امامت او ندهيد اين زلزله ساكن نمى شود. پس به اطاعت و ولايت و امامت او اقرار كنيد)). سپس در حالى كه اشك مى ريخت دستان مبارك را بلند نمود و فرمود: ((پروردگار من و آقاى من ، تو را مى خوانم به محمديت پسنديده و علويت بلند مرتبه و به فاطميت درخشنده و نورانى كه بر سرزمين تهامه به رحمت و مهربانى خويش لطف بفرمايى )). ديگران آمين گفتند. دعا كه تمام شد زلزله پايان يافت . عربها در زمان جاهليت تاگرفتار مى شدند اين دعا را مى خواندند و گرفتارى برطرف مى شد.
جعفر بن ابى طالب (عليهم السلام ) صداى آن حضرت را از شكم مادر شنيد و بيهوش شد. همچنين فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) به قصد طواف گرد خانه خدا مى رفت ، ولى ناگهان آن حضرت از داخل شكم دو پاى خود را به شدت فشار مى داد و نمى گذاشت مادرش به محلى كه بتها نصب شده اند نزديك شود، و حال آنكه مادرش براى عبادت خانه خدا را طواف مى كرد. زمانى ديگر، بتها در مقابل آن فرزند بدنيا نيامده به صورت به زمين مى افتادند. شير درنده طائف در برابر ابوطالب (عليه السلام ) تعظيم كرد. هنگامى كه آن حضرت على را جويا شد شير گفت : شما پدر اسد الله و كمك محمد پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) و مربى شير خدا هستى .

مادر امير المؤ منين (عليه السلام ) در كعبه

شب جمعه سيزدهم رجب بانوى بزرگوار ابوطالب (عليه السلام ) احساس ‍ درد كرد، ولى با قرائت نامى مخصوص آرامش پيدا كرد. هنگامى كه جناب ابوطالب (عليه السلام ) خواست زنانى از قريش را براى كمك فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) بياورد، از گوشه خانه ندايى رسيد: ((اى ابوطالب ، صبر كن چرا كه دست نجس نبايد ولى خدا را لمس كند)).
صبح هنگام فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) ندايى شنيد: ((اى فاطمه به خانه ما بيا)). ابوطالب (عليه السلام ) و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آن حضرت را به مسجد الحرام آوردند. عباس بن عبد المطلب كه به همراه جماعى در مسجد نشسته بودند، ديدند كه فاطمه (عليها السلام ) وارد مسجد الحرام شد و در مقابل كعبه ايستاد و نگاهى به سوى آسمان نمود و چنين فرمود: ((پروردگارا، من به تو و به پيامبران و كتابهايى كه از جانب تو آمده اند ايمان دارم . من كلام جدم ابراهيم خليل را تصديق مى كنم و او بوده كه اين خانه را بنا كرد، و به حق فرزندى كه در شكم من است و با من سخن مى گويد و با گفتارش با من انس مى گيرد، و من يقين دارم كه يكى از آيات و نشانه هاى توست ، كه اين ولادت را بر من آسان فرمايى (400))).
ناگهان حاضرين در مسجد الحرام ديدند كه ديوار پشت آن سمتى كه در كعبه است شكافته شد و فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) داخل شد. هر چه كردند قفل در كعبه را باز كنند ممكن نشد، و دانستند كه حكمت خداوند در كار است (401).
فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) مى فرمايد: هنگامى كه داخل كعبه شدم ديدم حوا، ساره ، آسيه مادر موسى بن عمران و مريم مادر عيسى آمدند. آنان به من سلام كردند: السلام عليك يا وليه الله و در مقابلم نشستند.
آنچه در ولادت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله ) انجام دادند در ولادت على بن ابى طالب (عليه السلام ) نيز انجام دادند، چه اينكه فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) در هنگام ولادت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) حضور داشت و به ابوطالب (عليه السلام ) ماجرا را خبر داد. حضرت ابو طالب (عليه السلام ) قبلا به او فرموده بود: ((30 سال صبر كن تا خدا مولودى به تو عنايت كند مثل خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله ) مگر در نبوت كه وصى و وزير او خواهد شد(402))).

روز ولادت امير المؤ منين (عليه السلام )

روز جمعه على بن ابى طالب (عليهم السلام ) مانند خورشيد بر روى سنگ سرخ در گوشه راست كعبه طلوع فرمود. همين كه قدم بر زمين كعبه نهاد، به سجده افتاد و دستها را سوى آسمان بلند نمود و فرمود: اشهد ان لا اله الا الله ، و اءن محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولى محمد رسول الله ، بمحمد يختم الله النبوه و بى يختم الوصيه و انا امير المؤ منين : ((شهادت مى دهم كه خدايى جز الله نيست و محمد (صلى الله عليه و آله ) پيامبر خداوند است و على وصى محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) است . به محمد نبوت ختم مى شود و به من وصايت كامل و تمام مى شود و منم امير المؤ منين (403))). سپس فرمود: جاء الحق و زهق الباطل : ((حق آمد و باطل رفت )).
در اين هنگام كه وجود سرپا جودش پاى بر اين عرصه خاكى نهاده بود، بتهايى كه در كعبه بود به صورت به زمين افتادند و آسمانها نورانى شد. شيطان فرياد برآورد:
((واى بر بتها و بت پرستان از اين فرزند))!

سخنان امير المؤ منين (عليه السلام ) پس از ولادت

آنگاه سلام بر زنان بهشتى نمود و حال آنان را پرسيد. بانوان بهشتى او را در آغوش گرفتند و حضرت با آنان تكلم فرمودند. هنگامى كه حضرت حوا (عليها السلام ) او را در آغوش گرفت ، آن حضرت فرمود: ((سلام بر تواى مادر، حوا))! حوا (عليها السلام ) پاسخ داد: سلام بر تو پسرم ! على بن ابى اطالب (عليه السلام ) از حال حضرت آدم پرسيد. حوا (عليها السلام ) پاسخ داد: غرق در نعمتهاى خداوند است و در جوار پروردگار متنعم است . در اين هنگام كه آن حضرت داخل كعبه بود ابوطالب (عليه السلام ) در كوچه و بازار صدا مى زد: بشارت باد شما را كه ولى خدا ظاهر شده است ، همان كسى كه وصايت به او تمام و كمال مى شود(404).
بعد از رفتن زنان بهشتى ، پيامبران الهى حضرت آدم ، حضرت نوح ، حضرت ابراهيم ، حضرت موسى ، حضرت عيسى (عليهم السلام ) آمدند. امير المؤ منين (عليه السلام ) با ديدن آنان حركتى نمود و تبسم فرمود و آن بزرگواران بر حضرتش سلام كردند: ((سلام بر تواى ولى خدا و خليفه پيامبر خدا)).
حضرت در جواب فرمود: ((عليكم السلام و رحمه الله و بركاته )). و جداگانه بر هر يك سلام نمودند. آن بزرگواران يكى بعد از ديگرى او را در آغوش گرفتند و بوسيدند و زبان به مدح او گشودند و رفتند. سپس ملائكه آمدند و او را به آسمانها بردند، و باز آوردند و بردند و هر بار كلماتى مخصوص در فضايل و مناقب حضرت مى فرمودند(405).
فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) مى فرمايد: با دوم در حالتى آن حضرت را آوردند كه او را در حرير سفيد بهشتى پيچيده بودند و به من گفتند: ((او را از چشم بينندگان حفظ كن كه ولى رب العالمين است . بدانكه وارد بهشت نمى شود مگر كسى كه ولايت او را بپذيرد و امامت و ولايت او را تصديق كند. خوشا به حال آن كه تابع اوست و واى بر كسى كه از او رويگردان شود. مثل او چون كشتى نوح است . هر كه به آن پيوست نجات مى يابد و هر كه از آن باز ماند غرق مى شود و سقوط مى كند)). سپس در گوش او مطلبى گفتند كه من نفهميدم . بعد او را بوسيدند و برخاستند و بيرون رفتند و من ندانستم از كجا خارج شدند(406).

سه روز در كعبه

فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) بعد از سه روز كه مهمان الهى بود فرزند مبارك و محترم خود را در آغوش گرفته آماده خروج از كعبه شد كه هاتفى غيبى چنين ندا داد: ((اى فاطمه ، نام اين مولود را على بگذار، چرا كه من خداى على اعلى هستم . من نام او را از نام خود گرفته ام ، و او را ادب آموخته ام و امر خود را به او سپرده ام ، و او را بر غوامض علم خود آگاهى داده ام ، او در خانه من بدنيا آمده است . او اول كسى است كه بر فراز خانه من اذن مى گويد، و بتها را مى شكند، و آنها را زا بالاى كعبه به صورت مى اندازد. خوشا بحال كسى كه او را دوست مى دارد و از او اطاعت مى كند و او را يارى مى نمايد. واى بر كسى كه بغض او را دارد و از او سرپيچى مى كند و او را خوار مى نمايد و حق او را انكار مى نمايد(407))).
در اين سه روز در هر محفلى سخن از ولادت اين مولود مبارك و استثنايى بود، بخصوص باز نشدن قفل در كعبه ، شكافته شدن ديوار كعبه در روز و ديدن آن توسط كفار، اين مطلب را به صورت يك مسئله عمومى در آورده بود.

طلوع نور على (عليه السلام ) در آغوش پيامبر (صلى الله عليه و آله )

صبح روز چهارم در مقابل ديدگان به انتظار نشسته ، ناگهان ديوار كعبه از مكان قبلى شكاف برداشت به حدى كه فاطمه بنت اسد (عليه السلام ) با فرزند عزيزش از آنجا خارج شدند. مردم همه نگاه مى كردند و قبل از سؤ ال كسى ، فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) از بعضى وقايع داخل خانه خبر داد و از عظمت آن مولود و غذاهاى بهشتى و اينكه نام اين حضرت به نداى آسمانى على (عليه السلام ) است .
ابو طالب (عليه السلام ) و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيش آمدند، و فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) با مولود پيش آمد. حضرت مولى الموالى على (عليه السلام ) فرمودند: السلام عليك يا ابه و رحمه الله و بركاته . ابوطالب (عليه السلام ) فرمود: و عليك السلام يا بنى و رحمه الله و بركاته ، و آن حضرت را در آغوش گرفت (408). امير المؤ منين (عليه السلام ) چشمان مبارك به صورت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) باز كرد و تبسم فرمود و خود را حركتى داد و فرمود: السلام عليك و رحمه الله و بركاته ، مرا در آغوش بگير.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پاسخ سلامش را داد و آن حضرت را در آغوش ‍ گرفت ، و بوسيد و دست در دست او گذاشت . آنگاه امير المؤ منين (عليه السلام ) دست راست بر گوش نهاد و اذان و اقامه فرمود و به يگانگى خداوند عزوجل و نبوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شهادت داد(409). سپس از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى قرائت كتب آسمانى اجازه خواست . بعد از آنكه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اجازه فرمود، سينه را صاف كرد و آنچه در صحف حضرت آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى (عليهم السلام ) بود قرائت فرمود. سپس شروع به قرائت قرآن نمود كه هنوز نازل نشده بود. آن حضرت سوره مباركه مؤ منون را آغاز كرد: قد افلح المؤ منون .... سپس در حالتى كه آن حضرت در آغوش رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بود به خانه ابوطالب (عليه السلام ) بازگشتند(410 ).
فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) مى فرمايد: هنگامى كه از كعبه خارج شدم و فرزند را نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گذاشتم ، آن حضرت با زبان مبارك دهان على (عليه السلام ) را باز كرد و او را با آب دهان مبارك تحنيك كرد و اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ آن حضرت گفت و فرمود: ((اين مولودى است كه بر فطرت بدنيا آمده است (411))).
در روز سوم ولادت حضرت يا روز سوم خروج از كعبه و در بعضى اقوال دهم ذى الحجه ، حضرت ابوطالب و قبلا هفت بار كعبه را طواف كنيد و بعد بر فرزندم على (عليه السلام ) سلام كنيد(412))).

كودكى على (عليه السلام ) با پيامبر (صلى الله عليه و آله )

امير المؤ منين (عليه السلام ) درباره دوران كودكى خود و همراه بودن با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) چنين مى فرمايند: به هنگام كودكى ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مرا به دامان مى گرفت ، و به سينه مى چسباند. غذا را مى جويد و به دهانم مى گذارد. از بوى خوش خويش به مشام جانم مى بويانيد. او در گفتارم دروغ و در كردارم اشتباه و نادانى نيافت . خداوند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را از هنگام شير خوارگى با بزرگترين فرشتگان همراه كرد، تا شبانه روز او را در راه بزرگواريها و نيكيهاى جهان رهنمون باشد. من نيز از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيروى مى كردم تا چنانكه كودك شير خوارى از مادر فرمان مى برد و از كردارهاى او پيروى مى كند. هر سال به كوه حرا مى رفت ، و در اين هنگام هيچ كس جز من او را نمى ديد(413).

14 رجب

1. مرگ معتمد عباسى

در اين روز در سال 279 ه‍ المعتمد على الله احمد بن متوكل ملقب به معتمد به جهنم واصل شد. علت مرگ او اين بود كه در كنار نهرى در حال عيش و نوش بود و در اثر نوشيدن زياد شراب يا زهرى كه توسط پسر برادرش در شراق او ريخته بودند، شكمش تركيد(414) به قول ديگر او در 18 رجب به درك واصل شد(415).
معتمد در 23 سال خلافتش لذت و ملاهى را اختيار كرده بود و امورات مملكت به دست برادرش احمد موفق بود. بعد از او پسرش احمد معتضد كارهاى پدر را انجام مى داد تا عمويش معتمد را از سر راه برداشت و خود به خلافت رسيد.
از كبائر جرائم اعمال معتمد، مسموم كردن آقا و مولايمان حضرت امام حسين عسكرى (عليه السلام ) است . صدوق (رحمه الله ) مى فرمايد: معتمد چندين بار امام عسكرى (عليه السلام ) را حبس كرد.

15 رجب

1. زيارت امام حسين (عليه السلام )

در شب 15 رجب و روز آن زيارت امام حسين (عليه السلام )(416) و همچنين زيارت مشاهد مشرفه معصومين (عليهم السلام )(417) مستحب است .

2. وفات حضرت زينب (عليها السلام )

وفات مظلومانه و غريبانه ام المصائب حضرت فاطمه صغرى عقيله بنى هاشم زينب كبرى (عليها السلام ) در شب يكشنبه 15 رجب سال 62 ه‍ به وقوع پيوسته است (418).
در مدت يك سال بعد از واقعه كربلا، زندگانى آن حضرت همراه با اشك و آه و خاطرات اسارت و كربلا سپرى گشت . در عظمت آن مخدره همين بس ‍ كه به فرموده صدوق (رحمه الله )، از جانب امام حسين (عليه السلام ) نيابت خاصه داشته است ، و تا هنگامى كه بيمارى امام زين العابدين (عليه السلام ) تمام نشده بود، اين نيابت ادامه داشت (419)

نام گذارى حضرت

هنگام ولادت جبرئيل از جانب خداوند متعال بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نازل شد و عرض كرد: ((يا رسول الله ، اسم اين دختر را زينب بگذار)). آنگاه جبرئيل گريست . پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پرسيد: سبب اين گريه چيست ؟ عرض كرد: همانا اين دختر از آغاز زندگانى تا پايان روزگار در اين سراى ناپايدار با رنج و درد و بلا خواهد زيست . گاهى به درد مصيبت شما يا رسول الله مبتلا مى شود، و گاهى در ماتم مادرش و گاهى در مصيبت پدر و گاهى به درد فراق برادرش حسن مجتبى (عليه السلام ) دچار خواهد شد. از همه بالاتر به مصائب كربلا و نوائب دشت نينوا گرفتار مى شود چنانكه مويش سفيد و قامتش خميده خواهد گرديد.
اين خبر را اهل بيت (عليهم السلام ) شنيدند و اندوهناك و گريان شدند. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) صورت بر صورت حضرت زينب (عليها السلام ) نهاد و گريست . حضرت صديقه طاهره (عليها السلام ) فرمود: يا ابتا، اين گريه براى چيست ؟ خداوند ديده هاى تو را نگرياند. فرمود:اى فاطمه ، بعد از من و تو اين دختر دچار بلاها و مصائبى مى شود. حضرت صديقه (عليها السلام ) فرمود: چه ثواب دارد آن كسى كه بر دخترم زينب (عليها السلام ) گريه كند؟ آن حضرت فرمود: ((اى پاره تنم واى نور چشمم ، ثواب كسى كه بر او و مصائب او گريه كند مانند ثواب كسى است كه بر برادرش حسين گريه كند)). سپس نام آن حضرت را ((زينب )) نهاد(420).
آن حضرت يك سال و چند ماه بعد از واقعه كربلا با قلبى پر از اندوه از مصائب كربلا در خانه خود رحلت فرمودند و در همان خانه دفن شدند. در وفات آن مخدره مظلومه روزهاى 14 رجب و دهم ماه رمضان را هم گفته اند(421).

3. تغيير قبله

در روز 15 رجب سال 2 ه‍ قبله از بيت المقدس به سوى كعبه تغيير پيدا كرد. اين برنامه در نماز ظهر در مسجد بنى سالم مدينه اتفاق افتاد و اين مسجد بعد از آن به مسجد ذى القبلتين ناميده شد(422).

4. خروج از شعب ابى طالب (عليه السلام )

در اين روز حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه و آله ) از شعب ابى طالب (عليه السلام ) خارج شدند(423).

5. شهادت امام صادق (عليه السلام )

شهادت امام صادق (عليه السلام ) به روايتى در سال 148 ه‍ در چنين روزى بوده است (424).

16 رجب

1. خروج فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) از كعبه

در ابتداى اين روز حضرت فاطمه بنت اسد (عليها السلام ) با فرزندش امير المؤ منين (عليه السلام ) از كعبه خارج شد(425)

17 رجب

مرگ ماءمون

روز پنچ شنبه 17 رجب سال 218 ه‍(426)، يا به قولى 8 رجب (427) يا 9 رجب (428) يا 18 رجب (429) ماءمون لعنت الله عليه در سن 48 سالگى به اجدادش پيوست . مدت خلافت او 21 سال بود(430).

18 رجب

1. وفات ابراهيم فرزند پيامبر (صلى الله عليه و آله )

در سال 10 ه‍ ابراهيم فرزند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از دنيا رفت (431). مادر اين بزرگوار ماريه قبطيه بود(432). سن ابراهيم هنگام وفات به قولى 18 ماه و چند روز، و به قولى يك سال و ده ماه و هشت روز بود(433).

2. شهادت حضرت زهرا (عليها السلام )

شهادت حضرت صديقه طاهره (عليها السلام ) به نقل ابن عياش در اين روز است (434).

3. اول خلافت شوم يزيد

در اين روز يزيد ملعون خلافت غصب شده را در دست گرفت . سه روز بعد از مرگ معاويه و دفن او در 15 رجب ، يزيد به دمشق آمد و كنار قبر او رفت و گريست . بعد از آن به كاخ رفت و تا سه روز بيرون نيامد. سپس در روز 21 رجب به مسجد آمد و به منبر رفت و خطبه خواند(435).

22 رجب

1. فرار ابوبكر در جنگ خيبر

در اين روز در ايام جنگ خيبر علم به ابوبكر داده شد و او با ديدن دشمن گريخت و گروه خود را نيز به فرار تشويق كرد(436).

23 رجب

1. حمله به امام مجتبى (عليه السلام ) در مدائن

در اين روز جراح بن سنان اسدى ملعون در ساباط مدائن با استفاده از تاريكى شب خنجر يا تيغى مسموم را به ران مبارك امام حسن مجتبى (عليه السلام ) زد كه تا استخوان شكافت . آن حضرت از شدت درد دست در گردن او افكند و هر دو به زمين افتادند. دوستان حضرت آن ملعون را كشتند و امام (عليه السلام ) را به خانه والى مدائن ، سعد بن مسعود (عموى مختار) بردند. سعد جراحى آورد و جراحت آن حضرت را مداوا نمود(437).
در اين روز زيارت آن حضرت و لعن بر ظالمان و قاتلان آن حضرت مناسب است (438).

2. مسموم شدن موسى بن جعفر (عليه السلام )

در اين روز در سال 183 ه‍ آقا و مولايمان حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) را به دستور هارون ملعون در زندان بغداد زهر داده و مسموم كردند(439).

3. فرار عمر در جنگ خيبر

در اين روز در جنگ خيبر پرچم را به دست عمر دادند و او با ديدن دشمن گريخت و گروه خود را نيز به فرار تشويق كرد(440).

24 رجب

1. فتح خيبر به دست امير المؤ منين (عليه السلام )

در اين روز در سال 7 ه‍ در جنگ خيبر مرحب به دست امير المؤ منين (عليه السلام ) كشته شد و قلعه خيبر به دست آن حضرت فتح گرديد(441). و در بحار الانوار 27 رجب روز فتح خيبر ذكر شده است (442).
چون پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به جنگ خيبريان رفت و قلعه قموص را محاصره كرد، ابتدا پرچم را براى مبارزه با آنان به ابوبكر دادند. ابوبكر بالشكرى رفت ، ولى چون نظر به پهلوانان آنان نمود فرار كرد و لشكريان هم در پى او بازگشتند. روز بعد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پرچم را به عمر داد و او هم از ترس كشته شدن به ميدان جنگ نرسيده بازگشت .

انتخاب على (عليه السلام ) براى فتح خيبر

پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: ((فردا پرچم را به مردى مى دهم كه حمله هايش را تكرار كند، نه اينكه فرار كند. كسى كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند، و خداوند خيبر را به دست او فتح مى كند)). همه اصحاب آرزو كردند كه اين مقام و منزلت به آنان واگذار شود.
فرداى آن روز، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: على بن ابى طالب (عليه السلام ) كجاست ؟ گفتند: چشم دردى دارد كه حركت براى آن حضرت مشكل است . خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله ) فرمود: او را حاضر كنيد. سلمه بن اكوع رفت و آن حضرت را آورد. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سر آن حضرت را در بر گرفت و از آب دهان مبارك به چشمان نورانى حضرت خاتم الاوصياء على مرتضى (عليه السلام ) ماليد و فرمود: ((بارالها، زحمت گرما و سرما را از او بردار)). پس از آن روز بر امير المؤ منين (عليه السلام ) درد چشم عارض نشد و از گرما و سرما آزرده نگشت .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) زره خود را بر او پوشانيد و ذوالفقار را بر كمر او بست و پرچم به آن حضرت سپرد و سوار بر مركبش نموده فرمود: ((جبرئيل از سمت راست ، ميكائيل از سمت چپ ، عزرائيل از پيش رو و اسرافيل از پشت سر، و نصرت خدا بالاى سر، و دعاى من نيز از پشت سر تو است )). فرمود: يا على ، مسلماتى را بر ايشان عرضه كن