درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۴

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۴ -


فصل چهارم

حوادث بعد از سفر طائف

از جمله حوادثى كه برخى از مورخين و اهل تفسير در سالهاى‏پس از سفر طائف ثبت كرده‏اند داستانى است كه در تفسير آيه‏مباركه

انا كاشفوا العذاب قليلا انكم عائدون (1) ...

نقل كرده وگفته‏اند:پس از آنكه مشركين رسول خدا(ص)را تكذيب كرده وتحت فشار و آزار قرار دادند آنحضرت درباره ايشان نفرين كرده وبدرگاه خدا عرض كرد:

«اللهم اجعل سنيهم كسنى يوسف‏».

-خدايا سالهاى ايشان را همچون سالهاى زمان يوسف قرار ده... (2)

و بدنبال آن باران از ايشان قطع شد و دچار خشكسالى وقحطى شدند تا آنجا كه بخوردن استخوانها و مردارها و گوشت‏سگها روى آوردند،و تا آنجا كه گورها را مى‏شكافتند و مرده‏هارا بيرون آورده ميخوردند و زنها بچه‏هاى خود را خوردند...

و تا آنجا كه همانگونه كه در آيات پيشين آمده بود و خداى‏تعالى فرموده:

يوم تاتى السماء بدخان مبين (3) .

كار چنان سخت‏شده‏بود كه از شدت گرسنگى و تشنگى آسمان در نظر مردم همچون‏دودى به چشم ميخورد و هوا در نظرشان تيره و تار گشته بود...

مشركان كه خود را در معرض نابودى و هلاكت ديدند بنزدابو سفيان آمده و از او چاره‏جوئى كردند،وى نيز بنزد رسول‏خدا(ص)آمده و او را سوگند داده عرض كرد:

«يا محمد جئت‏بصلة الرحم و قومك قد هلكوا جوعا فادع الله لهم‏»

اى محمد تو مردم را به صله رحم دعوت ميكنى و قوم و قبيله‏ات ازگرسنگى نابود شدند پس درباره اينها بدرگاه خدا دعا كن...

و بدنبال آن وعده داد كه اگر اين بلا و عذاب از آنها برطرف‏شود بدو ايمان آرند و رسول خدا(ص)نيز دعا كرد و خداى تعالى‏عذاب را از آنها برطرف كرد ولى متنبه نشده و باز به كفر و شرك‏خود اصرار ورزيدند

و همانگونه كه خداى تعالى در اين آيات فرموده:

«ثم تولوا عنه و قالوا معلم مجنون‏».

آنها باز هم روى گردانده و گفتند:او تعليم داده‏اى ديوانه است...

نگارنده گويد:بايد دانست كه تفسير مزبور يكى از دوتفسيرى است كه از اين آيات شده است و تفسير ديگر آنست كه‏اين آيات مربوط به نشانه‏هاى قيامت و ظهور حضرت مهدى درآخر الزمان است،كه از آنجمله است نزول عيسى بن مريم برزمين،و ظهور دجال،و دابة الارض،و طلوع خورشيد از مغرب،ويكى از آنها هم‏«دخان‏»است.و آن دودى است كه در هواآشكار گردد و مؤمنان را دچار حالتى شبيه زكام گرداند،وكافران را سرگيجه‏اى سخت گيرد...

كه براى توضيح بيشتر بايد به تفاسيرى كه در اين آيه نوشته ورواياتى كه رسيده است مراجعه شود (4) .

مطلب ديگرى كه از اين تفسير و تاريخ استفاده ميشود،آنكه‏بر فرض صحت اين روايت،اين تفسير ميتواند شاهدى بر روايات‏ديگرى باشد كه بطور متواتر از رسول خدا(ص)نقل شده كه‏ميفرمود:هر آنچه در بنى اسرائيل و امتهاى انبياء سلف،گذشته‏برشما نيز بى‏كم و است‏خواهد گذشت مانند روايت ذيل:«كل ما كان في بنى اسرائيل يكون في هذه الامة مثله حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة‏» (5) .

و داستان مزبور همانند داستان حضرت موسى و قبطيان وآيات نه گانه‏اى است كه در قرآن كريم نقل شده كه هر بار يكى‏از آن آيات و عذابهاى الهى بر آنها فرود ميآمد بنزد موسى ميآمدندو از آنحضرت ميخواستند تا دعا كند و عذاب مرتفع گردد تا آنهاايمان آورند،و موسى دعا ميكرد و عذاب برطرف ميشد ولى آنهابه وعده خود وفا نميكردند و همچنان در كفر خود اصرارميور زيدند...به شرحى كه در تاريخ انبياء مسطور است (6) .

استمداد رسول خدا(ص)از قبائل عرب

و از جمله حوادث ديگرى كه در سالهاى يازده و دوازده‏بعثت نوشته‏اند استمداد رسول خدا(ص)از قبائل عرب و عرضه‏خود و دين اسلام را بر آنها بود كه بر طبق روايات وارده‏آنحضرت مراقب بود تا ايام حج و عمره و يا موسمهاى ديگرزيارتى و يا بازارهاى تجارى عرب فرا رسد و از فرصت استفاده‏نموده خود را به قبائل عرب كه براى زيارت و يا تجارت در آن مراسم حضور يافته بودند برساند و دست‏بكار تبليغ آئين جهانى‏اسلام،و استمداد از آنها براى يارى خود و تبليغ اسلام در جهان‏گردد،كه برخى هم كم و بيش تحت تاثير سخنان جان بخش‏آنحضرت قرار گرفته و متمايل به اسلام ميشدند بخصوص جوانان،ولى عموما با مخالفت‏بزرگان و سران خود مواجه ميشدند و چيزى‏كه به اين مخالفتها نيز كمك ميكرد تبليغات خنثى كننده وسخنان زهرآگين ابو لهب عموى رسول خدا(ص)بود كه همه جاسايه وار آنحضرت را تعقيب ميكرد و چنان بود كه از طرف‏مشركان در اينكار ماموريتى داشت و يا خود را موظف و مامور به‏اينكار ميدانست،كه چون سخن رسول خدا(ص)با افراد قبيله‏اى‏به پايان ميرسيد،بلا فاصله او خود را به آنها ميرساند،ومى‏گفت:اى مردم سخن اين جوان را گوش ندهيد كه اوبرادر زاده من است و ما او را بزرگ كرده‏ايم و او ديوانه و دروغگواست،مبادا تحت تاثير سخنان او قرار گرفته و دست از آئين‏خويش برداريد...و همين سبب ميشد كه از ايمان آوردن به‏رسول خدا(ص)و اسلام منصرف گشته و يا سكوت كنند كه‏شايد به برخى از آنها ذيلا اشاره‏اى بشود.ولى رسول خدا(ص)ازاين تكذيبها و كارشكنيها خسته نمى‏شد،و همچنان بكار خودادامه ميداد تا بالاخره هم در اثر استقامت و پايدارى و امدادهاى‏غيبى و الهى از آنجا كه خدا ميخواست از همين طريق موفق شد كه با افرادى از قبائل خزرج ساكن يثرب سخن گفته و افتخاريارى و نصرت رسول خدا و ايمان به آن حضرت نصيب آنان گرددبه شرحى كه در صفحات آينده خواهيد خواند.

از واقدى نقل شده كه همه قبائلى را كه رسول خدا(ص)

اسلام را بر آنها عرضه كرد يكايك استقصاء كرده و نامهاى آنهااز اينقرار بوده:

بنى عامر،غسان،بنى فزارة،بنى مرة،بنى حنيفه،بنى سليم،بنى عبس،بنى نضر بن هوازن،بنى ثعلبه بن عكابة،كنده و كلب،بنى حارث بن كعب،بنى عذره،قيس بن حطيم،و ديگران... (7) .

از ربيعة بن عباد روايت‏شده كه گويد:در جوانى من بهمراه‏پدرم در منى بودم كه رسول خدا(ص)آمد و در برابر منزلگاه‏هاى‏عرب ميايستاد و ميگفت:

«يا بنى فلان انى رسول الله اليكم،آمركم ان تعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا،و ان تخلعوا ما تعبدون من دونه من هذه الانداد،و ان تؤمنوا بى و تصدقوا بى،وتمنعونى حتى ابين عن الله ما بعثنى به‏».

-يعنى اى قبيله فلان من رسول خدا هستم بسوى شما كه شما را دستورميدهم كه خداى يكتا را بپرستيد و چيزى را شريك او قرار ندهيد،و جز او از هر چه از اين بتها كه پرستش ميكنيد دست‏برداريد و به من ايمان آورده و مراتصديق كنيد و از من حمايت كنيد تا اموريت‏خود را ابلاغ كنم...

گويد:و بدنبال او مردى احوال و گونه افروخته كه دو گيسوداشت و جامه‏اى عدنى بر تن داشت‏بود كه چون رسول خدا ازگفتار و دعوت خود فارغ شد آنمرد بسخن آمده گفت:اى قبيله‏فلان اين مرد شما را دعوت ميكند كه دست از پرستش لات‏و عزى برداريد و به بدعتها و گمراهيهاى او روى آريد سخنش رانشنويد و از او پيروى ننمائيد.

من از پدرم پرسيدم:اين مرد كيست؟گفت:عمويش‏ابو لهب است.

و احمد بن حنبل از همين مرد-يعنى ربيعة بن عباد-روايت‏كرده كه گويد:من در بازار ذى المجاز رسول خدا(ص)را ديدم‏كه ميگفت:

«يا ايها الناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا».

و مردم دور او گرد آمده بودند،و پشت‏سرش نيز مردى‏سرخ گونه كه دو گيسو داشت ايستاده بود و بمردم ميگفت:او ازدين بيرون رفته و دروغگو است...و چون پرسيدم:اين كيست؟

گفتند:عمويش ابو لهب است.

و ابن اسحاق در سيره خود از شخصى بنام طارق روايت كرده‏كه گويد:من رسول خدا(ص)را دو بار ديدم،او را در بازار ذى المجاز ديدم و من در كار تجارت بودم،آنحضرت را ديدم كه‏جامه سرخ رنگى در تن داشت و شنيدم كه ميفرمود:

«يا ايها الناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا».

گويد:و بدنبال آنحضرت مردى او را دنبال ميكرد و بر اوسنگ ميزد،و پاهاى آنحضرت را خون آلود كرده بود.و آنمردميگفت:مردم از اين شخص پيروى نكنيد كه او دروغگو است ومن پرسيدم:اين مرد كيست؟

گفتند:

او جوانى است از فرزندان عبد المطلب.پرسيدم:اينكه او راسنگ ميزد كيست؟گفتند: عمويش ابو لهب (8) .

دو حديث جالب

از جمله روايات جالبى كه در اينباب آمده و ميتواند اساسى‏براى بحث امامت و خلافت طبق عقيده شيعيان اماميه باشد اين‏دو روايت است:

1-از زهرى و ديگران روايت‏شده كه گفته‏اند:در همان‏روزها رسول خدا نزد قبيله بنى عامر بن صعصعة رفت و آنها را به‏پرستش خداى يكتا دعوت نمود،پس مردى از ايشان كه نامش‏«بيحرة‏»بود گفت:بخدا سوگند اگر من اين مرد را از قريش‏بگيرم عرب را بوسيله او خواهم خورد،سپس رو به آنحضرت‏كرده گفت:

آيا تو اين تعهد را ميكنى كه اگر ما با تو در اين دعوتى كه‏ميكنى بيعت كنيم و ياريت دهيم تا وقتى كه خداوند تو را بردشمنانت پيروز گرداند كار حكومت پس از خود را به ماواگذارى؟

حضرت فرمود:«الامر لله يضعه حيث‏يشاء».

يعنى-كار بدست‏خدا است كه در هر كجا بخواهد مى‏نهد.

«بيحرة‏»-با تعجب-گفت:آيا ما سينه‏هاى خود را سپر توقرار دهيم تا وقتى خداوند تو را پيروز كرد،آنگاه حكومت پس ازخود را بديگرى واگذار كنى؟ما را نيازى به كار تو نيست...وبدين ترتيب از پذيرش دعوت آنحضرت سرباز زدند...

و چون به محل خود بازگشتند نزد پير و بزرگى كه داشتند وبخاطر عمر زياد مى‏توانست‏بهمراه افراد قبيله در مراسم حج‏حاضر شود رفتند،و آنچه را ديده بودند باز گفتند.. .

آنمرد دست‏بر سر گذارده گفت:اى بنى عامر!اين را ديگرنمى‏شود جبران كرد،و از اين چيزى مهمتر نبوده!سوگند بدانكه‏جانم بدست او است،اين سخن را هيچ يك از فرزندان اسماعيل بنا حق بر زبان نياورده!پس چرا نپذيرفتيد!... (9)

2-و ابو نعيم بسند خود از ابن عباس داستانى از رفتن رسول‏خدا(ص)نزد قبيله كنده نقل مى‏كند كه آنحضرت بنزد آنها آمده‏فرمود:

شما از كدام محل هستيد؟

گفتند-از يمن!

فرمود:از كدام قبيله؟

-از بنى كندة.

فرمود:از كدام تيره؟

-از بنى عمرو بن معاوية!

فرمود:پيشنهاد خيرى براى شما دارم!

گفتند:چيست؟

فرمود:«تشهدون ان لا اله الا الله و تقيمون الصلاة،و تؤمنون بما جاء من‏عند الله‏».

-گواهى دهيد كه معبودى جز خداى يكتا نيست و نماز بر پا داريد،وبدانچه از نزد خداى تعالى آمده ايمان آوريد!

قبيله كنده در پاسخ گفتند:

«ان ظفرت تجعل لنا الملك من بعدك‏»؟

-اگر پيروز شدى سلطنت پس از خود را براى ما قرار ميدهى؟

رسول خدا(ص)در پاسخشان فرمود:

«ان الملك لله يجعله حيث‏يشاء».

-سلطنت از آن خداى تعالى است كه در هر جا كه بخواهد آنرا قرار ميدهد!

قبيله مزبور كه اين سخن را شنيدند پاسخ دادند:

«لا حاجة لنا فيما جئتنا به‏».

-ما را در آنچه برايمان آورده‏اى نيازى نيست! (10) .

نگارنده گويد:از اين روايت چند مطلب استفاده ميشود:

1-نخستين مطلبى كه از اينگونه روايات استفاده ميشودوجود فرق كلى و امتياز اساسى ميان دعوت انبياء الهى وسياستمداران مادى روز و زور مداران متكى به زر و زور است،زيرا دنيا طلبان روز هنگاميكه ظهور ميكنند براى جلب افكار وآراء مردم و جذب نيرو از هرگونه وعده و وعيد باكى ندارند وبخصوص اگر بتوانند آراء توده‏هائى پرجمعيت و پرقدرت را كسب‏كنند كه در مبارزه،حريف را از ميدان خارج كنند،و چون برخر مراد سوار گشته و به هدف مادى خود رسيدند،عمدا يا سهواهمه وعده‏هاى خود را فراموش كرده و آنچه را نفع خود و رياست‏شان باشد انجام ميدهند...

اما رسول گرامى اسلام بخاطر اينكه دو قبيله سنگين وپرجمعيت مثل بنى عامر بن صعصعة و قبيله كنده دعوتش رابپذيرند حاضر نيست‏يك وعده دروغين بدهد،و حقيقت رابراى آنها بيان ميدارد،خواه بپذيرند و خواه نپذيرند...!

2-از اين دو روايت‏يك حقيقت ديگر نيز كه قرنها است‏براى بسيارى از نويسندگان متعصب و بدور از انصاف پوشيده‏مانده و پرده تعصب مانع از ديدن آن گشته روشن ميشود،و آن‏اين مطلبى است كه دانشمندان بزرگوار شيعه با بيانهاى شافى واستدلالهاى كافى در كتابهاى خود در باب امامت و رهبرى وخلافت پس از رسول خدا(ص)ذكر كرده‏اند كه رهبرى و امامت‏پس از رسول خدا بدست‏خدا است و خدا بايد او را از طريق وحى‏و از زبان رسول خدا(ص)براى مردم تعيين كند...«و ان الامرلله يضعه حيث‏يشاء»...

و بقالها و كفش دوزهاى مدينه و يا پائين‏تر و بالاتر از آنها نيزنمى‏توانند در اين باره نظر داده و يا انجمن كرده و باسخن پردازيها و صحنه‏سازيها كسى را تعيين و يا تحميل كرده وبر ديگران هم تا قيامت تحميل كرده و واجب باشد از آنها پيروى‏كنند،كه البته اين رشته سر دراز دارد،و بايد گفت:اين سخن‏بگذار تا جاى دگر...و بيش از اين مقدار عقده گشائى شايد اكنون مصلحت نباشد.

«حتى ياتى الله بامره،و هو على كل شي‏ء قدير».

3-هدف ديگرى كه رسول خدا(ص)از عرضه خود و اسلام برقبائل عرب داشت-گذشته از اينكه ميخواست تا بدينوسيله شايدآنها اسلام را بپذيرند-يك هدف سياسى و تبليغ عملى وگسترش اصل اين خبر يعنى ظهور اسلام در مكه بود،كه رسول‏خدا(ص)در عين اينكه ميدانست‏بسختى ممكن است اين قبائل‏دست از آئين ريشه‏دار و عميق خود و تعصبهاى قومى و قبيله‏گى‏آميخته با بافتهاى اجتماعى خود بردارند،بخصوص با تبليغات‏خنثى كننده امثال ابو لهب و ديگران...

اما اين ديدارها و برخوردها طبيعتا اين هدف را براى‏آنحضرت تامين ميكرد،كه افراد قبائل مزبور اين خبر را بعنوان‏يك خبر تازه و سوغات خبرى مكه براى افراد ديگر قبيله و قبائل‏ديگر همجوار خود مى‏بردند،و خود اين مطلب زمينه‏اى براى‏آمادگى و گسترش و احيانا پذيرش اسلام ميگرديد،و چنانچه‏شواهد تاريخى نشان ميدهد،اين هدف رسول خدا(ص) ازاينطريق بخوبى تامين شد،و زمينه‏اى براى تبليغات اسلام وپذيرش آن از سوى قبائل عرب در جريانات بعدى گرديد...

نكته‏هاى ديگرى هم در اين گونه روايات هست كه‏انشاء الله تعالى در جاى خود روى آنها بحث‏خواهيم كرد.


پى‏نوشتها:

1-سوره دخان-آيه 15-يعنى ما كمى از عذاب را بر طرف مى‏كنيم شايد شما بازگرديد...

2-و در نقل ابن اثير در نهاية اينگونه‏«اللهم اعنى عليهم سنين كسنى يوسف‏»-يعنى‏خدايا مرا بر اينها كمك بده به سالهايى همچون سالهاى خشكسالى مردم زمان‏يوسف.

3-سوره دخان-آيه 10-يعنى روزى كه آسمان به صورت دودى آشكار بيايد.

4-تفسير كبير فخر رازى-ج 27 ص 241.

5-بحار الانوار-ج 53 ص 108.و هر كس بخواهد مجموعه اين روايات را ببيندمى‏تواند در كتاب‏«الايقاظ من الهجعة...»شيخ حر عاملى كه در اثبات رجعت‏نوشته مطالعه نمايد.

6-به كتاب تاريخ انبياء-ج 2 ص 112-119 تاليف نگارنده مراجعه شود.

7-سيرة النبويه ابن كثير-ج 2 ص 171.

8-سيره ابن اسحاق-چاپ قونيه تركيه-ص 215.

9-سيره ابن هشام-ج 1 ص 424.-

10-سيرة النبويه ابن كثير-ج 2 ص 159.