درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۴

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۱ -


فصل اول

محاصره اقتصادى و ماجراى صحيفه ملعونه

مشركين مكه كه از توطئه قتل رسول خدا(ص)نتيجه‏اى‏نگرفتند و ابو طالب و بنى هاشم را در دفاع و حمايت ازرسول خدا(ص)جدى و صميمى ديدند،فكر كشتن آنحضرت راموقتا از سر بدر كرده و در صدد برآمدند تا بهر وسيله‏اى شده‏حمايت ابو طالب و بنى هاشم را از آنحضرت باز دارند،و بهمين‏منظور پس از انجمنها و تبادل نظر تصميم بمحاصره اقتصادى واجتماعى و سياسى بنى هاشم گرفتند و هدفشان اين بود كه‏بنى هاشم و بخصوص ابو طالب را در تنگنا قرار داده تا به يكى ازاهداف زير برسند:

يا اينكه در اثر فشار و سختى دست از يارى محمد(ص)بردارند.

و يا اينكه خودشان ناچار شوند محمد(ص)را به قتل رسانده ويا تسليم كرده و نجات يابند.

و اگر به هيچكداميك از اينها تن ندادند و همچنان مقاومت‏كردند،تدريجا از پاى در آمده و منظور مشركان قريش كه نابودى بنى هاشم بود بدون جنگ و خونريزى به انجام برسد.

و بهر صورت آنها بدين منظور تصميم به قطع رابطه بابنى هاشم و نوشتن تعهدنامه‏اى در اين باره گرفتند و اين تصميم راعملى كرده و به تعبير روايات‏«صحيفه ملعونه‏»و قرار دادظالمانه‏اى را تنظيم كرده و چهل نفر از بزرگان قريش(و بر طبق‏نقلى هشتاد نفر از آنها) پاى آنرا امضاء كردند.

مندرجات و مفاد آن تعهد نامه كه شايد مركب از چند ماده‏بوده در جملات زير خلاصه ميشد:

امضاء كنندگان زير متعهد ميشوند كه از اين پس هرگونه‏معامله و داد و ستدى را با بنى هاشم و فرزندان مطلب قطع كنند.

-به آنها زن ندهند و از آنها زن نگيرند.

-چيزى به آنها نفروشند و چيزى از ايشان نخرند.

-هيچگونه پيمانى با آنها نبندند و در هيچ پيش آمدى ازايشان دفاع نكنند.و در هيچ كارى با ايشان مجلس مشورتى وانجمنى نداشته باشند.

-تا هنگاميكه بنى هاشم محمد را براى كشتن به قريش‏نسپارند و يا بطور پنهانى يا آشكارا محمد را نكشند پاى بند عمل به‏اين قرار داد باشند.

اين تعهد نامه ننگين و ضد انسانى به امضاء رسيد و براى آنكه‏كسى نتواند تخلف كند و همگى مقيد به اجراء آن باشند آنرا در خانه كعبه آويختند (1) و از آن پس آنرا بمرحله اجراء در آوردند.

نويسنده آن مردى بود بنام منصور بن عكرمة-و برخى هم‏نضر بن حارث را بجاى او ذكر كرده‏اند-كه گويند:پيغمبرصلى الله عليه و آله درباره‏اش نفرين كرد و در اثر نفرين آنحضرت‏انگشتانش از كار افتاد و فلج گرديد.

ابو طالب كه از ماجرا مطلع شد بنى هاشم را گرد آورد و ازآنها خواست تا در برابر مشركان از رسولخدا صلى الله عليه و آله‏دفاع كنند و وظيفه خطير خود را از نظر عشيره و فاميل در آن‏موقعيت‏حساس انجام دهند،و افراد قبيله نيز همگى سخن‏ابو طالب را پذيرفتند،تنها ابو لهب بود كه مانند گذشته سخن‏ابو طالب را نپذيرفت و در سلك مشركين قريش رفته و بدشمنى‏خويش با رسولخدا صلى الله عليه و آله و بنى هاشم ادامه داد.

ابو طالب كه ديد بنى هاشم با اين ترتيب نمى‏توانند در خودشهر مكه زندگى را بسر برند آنها را به دره‏اى در قسمت‏شمالى‏شهر كه متعلق به او بود-و به شعب ابى طالب موسوم بود-منتقل‏كرده و جوانان بنى هاشم و بخصوص فرزندانش على و طالب وعقيل را موظف كرد كه شديدا از پيغمبر اسلام نگهبانى و حراست كنند،و بهمين منظور گاهى در يك شب چند بار بالاى‏سر رسولخدا صلى الله عليه و آله ميآمد و او را از بستر بلند كرده وديگرى را جاى او ميخوابانيد و آنحضرت را بجاى امن‏ترى منتقل‏ميكرد،و پيوسته مراقب بود تا مبادا گزندى به آنحضرت برسد،وبراستى قلم عاجز است كه فداكارى ابو طالب را در آنمدت كه‏حدود سه سال يا بيشتر طول كشيد بيان كند (2) و رنجى را كه آن‏بزرگوار در دفاع از وجود مقدس رسولخدا صلى الله عليه و آله متحمل‏شد روى صفحات كتاب منعكس سازد.

ابن اسحاق و ديگران اشعارى از ابو طالب درباره آن روزهاى‏سخت نقل كرده‏اند كه از آنجمله اشعار زير است:

الا ابلغا عنى على ذات بيننا لويا و خصا من لوى بنى كعب الم تعلموا انا وجدنا محمدا نبيا كموسى خط فى اول الكتب و ان عليه فى العباد محبة و لا خير فيمن خصه الله بالخب و ان الذى الصقتم من كتابكم لكم كائن نحسا كراغية السقب فلسنا و رب البيت نسلم احمدا على الحال من غض الزمان و لا كرب (3)

كه از شعر دوم آن ايمان ابو طالب به نبوت رسول خدا(ص)

مشركين قريش گذشته از اينكه خودشان داد و ستد ومعامله‏اى با بنى هاشم نمى‏كردند از ديگران نيز كه ميخواستندچيزى بآنها فروشند و يا آذوقه‏اى براى ايشان برند جلوگيرى‏ميكردند و حتى ديده‏بانانى را گماشته بودند كه مبادا كسى براى‏آنها خوراكى و آذوقه ببرد،و در موسم حج و عمره(مانند ماههاى‏ذى حجة و رجب)و فصل‏هاى ديگرى هم كه معمولا افراد براى‏خريد و فروش آذوقه از خارج بمكه ميآمدند آنها را نيز بهر ترتيبى‏بود تا جائى كه مى‏توانستند از داد و ستد با ايشان ممانعت‏ميكردند،مثل اينكه متعهد ميشدند اجناس آنها را به چند برابرقيمتى كه بنى هاشم خريدارى ميكنند از ايشان خريدارى كنند،و يا آنها را بغارت اموال تهديد ميكردند،و امثال اينها.

براى مقابله با اين محاصره اقتصادى،خديجه آنهمه ثروتى راكه داشت همه را در همان سالها خرج كرد،و خود ابو طالب نيزتمام دارائى خود را داد،و خدا ميداند كه بر بنى هاشم در آن‏چند سال چه گذشت و زندگى را چگونه بسر بردند،و چه سختيهاو مرارتها را متحمل شدند.

البته در ميان قريش مردمانى هم بودند كه از اول زير بار آن‏تعهد ستمگرانه نرفتند مانند مطعم بن عدى-كه گويند حاضر به‏نيز بخوبى روشن ميشود برخلاف آنچه برخى از اهل تاريخ‏گفته‏اند. امضاء آن نشد-و يا افرادى هم بودند كه بواسطه پيوند خويشاوندى‏با بنى هاشم يا خديجه،مخفيانه گاهگاهى خوار و بار و يا آرد وغذائى آن هم در دل شب و دور از چشم ديده‏بانان قريش به‏شعب ميرساندند،اما وضع بطور عموم بسيار رقت‏بار و دشوارمى‏گذشت، چه شبهاى بسيارى شد كه همگى گرسنه‏خوابيدند،و چه اوقات زيادى كه در اثر نداشتن لباس و پوشش‏برخى از خيمه و چادر بيرون نمى‏آمدند.

در پاره‏اى از تواريخ آمده كه گاه ميشد صداى‏«الجوع‏»وفرياد گرسنگى بچه‏ها و كودكان كه از ميان شعب بلند ميشدبگوش قريش و مردم مكه ميرسيد،و آنها را ناراحت ميكرد.

و طبق برخى از روايات از كسانى كه در آن مدت بطورمخفيانه آذوقه براى بنى هاشم ميآورد حكيم بن حزام برادرزاده‏خديجه بود (4) ،كه روزى ابو جهل او را مشاهده كرد و ديد غلامش را برداشته و مقدارى گندم براى عمه‏اش خديجه مى‏برد،ابو جهل‏بدو آويخت و گفت:آيا براى بنى هاشم آذوقه مى‏برى؟بخدادست از تو بر نمى‏دارم تا در مكه رسوايت كنم.

ابو البخترى(برادر ابو جهل)سر رسيد و به ابو جهل گفت:چه‏شده؟گفت:اين مرد براى بنى هاشم آذوقه برده است!

ابو البخترى گفت:اين آذوقه‏اى است كه از عمه‏اش خديجه پيش‏او امانت‏بوده و اكنون براى صاحب آن مى‏برد،آيا ممانعت‏مى‏كنى كه كسى مال خديجه را برايش ببرد؟جلوى او را رهاكن، ابو جهل دست‏برنداشت و همچنان ممانعت ميكرد.

بالاخره كار به زد و خورد كشيد و ابو البخترى استخوان فك‏شترى را كه در آنجا افتاده بود برداشت،چنان بر سر ابو جهل‏كوفت كه سرش شكست و به شدت او را مجروح ساخت،وآنچه در اين ميان براى ابو جهل دشوار و ناگوار بود اين بود كه‏مى‏ترسيد اين خبر بگوش بنى هاشم برسد و موجب دلگرمى وشماتت آنها از وى گردد،و از اينرو ماجرا را بهمان جا پايان دادو سر و صدا را كوتاه كرد ولى با اينحال حمزة بن عبد المطلب آن‏منظره را از دور مشاهده كرد و خبر آنرا باطلاع رسولخدا صلى الله عليه و آله و ديگران رسانيد.

و از جمله-بر طبق برخى از روايات-ابو العاص بن ربيع دامادآنحضرت و شوهر زينب دختر رسولخدا صلى الله عليه و آله بود كه‏هرگاه ميتوانست قدرى آذوقه تهيه ميكرد،و آنرا بر شترى بار كرده‏شب هنگام بكنار دره و شعب ابى طالب ميآورد سپس مهار شتررا بگردنش انداخته او را بميان دره رها ميكرد و فريادى ميزد كه‏بنى هاشم از ورود شتر به دره با خبر گردند،و رسولخدا صلى الله‏عليه و آله بعدها كه سخن از ابو العاص بميان ميآمد اين مهر ومحبت او را يادآورى ميكرد و ميفرمود:حق دامادى را نسبت‏بمادر آنوقت انجام داد.

بارى در اين مدت بنى هاشم و فرزندان مطلب روزگارسختى را در شعب ابى طالب گذارندند، و مسلمانان ديگرى هم‏كه از بنى هاشم نبودند و در شهر مكه رفت و آمد ميكردند تحت‏سخت‏ترين شكنجه‏ها و آزارهاى مشركين قرار گرفتند بطورى كه‏ابن اسحاق در سيره خود مينويسد:

«ثم عدوا على من اسلم فاوتقوهم و آذوهم،و اشتد البلاء عليهم،و عظمت‏الفتنة فيهم و زلزلوا زلزالا شديدا» (5) .

يعنى پس از آنكه بنى هاشم به شعب پناه بردند مشركين مكه بسراغ مسلمانان ديگر رفته و آنها را به بند كشيده و آزار كردند وبلا و گرفتارى آنها شدت يافت و دچار فتنه بزرگى شده و بسختى‏متزلزل گرديدند.

در اين چند سال فقط در دو فصل بود كه بنى هاشم وبخصوص رسولخدا صلى الله عليه و آله نسبتا آزادى پيدا مى‏كردند تااز شعب ابى طالب بيرون آمده و با مردم تماس بگيرند و اوقات‏ديگر را بيشتر در همان دره بسر ميبردند.

اين دو فصل يكى ماه ذى حجة و ديگرى ماه رجب بود كه درماه ذى حجة قبائل اطراف و مردم جزيرة العرب براى انجام مراسم‏حج‏بمكه ميآمدند و در ماه رجب نيز براى عمره بمكه‏رو ميآوردند،رسولخدا صلى الله عليه و آله نيز براى تبليغ دين مقدس‏اسلام و انجام ماموريت الهى خويش در اين دو موسم حد اكثراستفاده را ميكرد و چه در منى و عرفات،و چه در شهر مكه وكوچه و بازار نزد بزرگان قبائل و مردمى كه از اطراف بمكه آمده‏بودند ميرفت و آئين خود را بر آنها عرضه ميكرد و آنها را به اسلام‏دعوت مى‏نمود،ولى بيشتر اوقات بدنبال رسولخداصلى الله عليه و آله پير مردى را كه گونه‏اى سرخ فام داشت مشاهده‏ميكردند كه به آنها ميگفت:گول سخنان او را نخوريد كه اوبرادرزاده من است و مردى دروغگو و ساحر است. اين پير مرددور از سعادت كسى جز همان ابو لهب عموى رسولخدا صلى الله عليه و آله نبود.

و همين سخنان ابو لهب مانع بزرگى براى پذيرفتن سخنان‏رسولخدا صلى الله عليه و آله از جانب مردم مى‏گرديد و بيكديگرميگفتند:اين مرد عموى او است و به وضع او آشناتر است و او رااستقامت و پايدارى بنى هاشم در برابر مشركين و تعهدنامه‏ننگين آنها و تحمل آنهمه شدت و سختى-با همه دشواريهائى‏كه براى آنان داشت-بسود رسولخدا صلى الله عليه و آله و پيشرفت‏اسلام تمام شد،زيرا از طرفى موجب شد تا جمعى از بزرگان‏قريش كه آن تعهد نامه را امضاء كرده بودند بحال آنان رقت‏كرده و عواطف و احساسات آنها را نسبت‏به ابو طالب و خويشان‏خود كه در زمره بنى هاشم بودند تحريك كند و در فكر نقض آن‏پيمان ظالمانه بيفتند،و از سوى ديگر چون افراد زيادى بودند كه‏در دل متمايل به اسلام گشته ولى از ترس قريش جرئت‏اظهار عقيده و ايمان به رسولخدا صلى الله عليه و آله را نداشتند ونگران آينده بودند،اين استقامت و پايدارى براى اينگونه افرادبهتر مى‏شناسد چنانچه پيش از اين نيز ذكر شد.

تصميم چند تن از بزرگان قريش براى دريدن صحيفه ملعونه

بارى سه سال يا چهار سال-بنابر اختلاف تواريخ-وضع بهمين منوال گذشت و هر چه طول مى‏كشيد كار بر بنى هاشم‏سخت‏تر ميشد و بيشتر در فشار زندگى و دشواريهاى ناشى از آن‏قرار مى‏گرفتند،و در اين ميان فشار روحى ابو طالب و رسولخداصلى الله عليه و آله از همه بيشتر بود.

حقانيت اسلام و ماموريت الهى پيغمبر صلى الله عليه و آله را مسلم‏كرد و سبب شد تا عقيده باطنى خود را اظهار كرده و آشكارا درسلك مسلمانان درآيند.

از كسانى كه شايد زودتر از همه بفكر نقض پيمان افتاد وبيش از ساير بزرگان قريش براى اينكار كوشش كرد-بنقل‏تواريخ-هشام بن عمرو بود كه از طرف مادر نسبش به هاشم بن‏عبد مناف ميرسيد و در ميان قريش داراى شخصيت و مقامى بود،و در مدت محاصره نيز كمك زيادى به مسلمانان و بنى هاشم‏كرده بود و از كسانى بود كه در خفا و پنهانى خوار و بار و آذوقه‏بار شتر كرده و بدهانه دره ميآورد و آنرا بميان دره رها ميكرد تابدست‏بنى هاشم افتاده و مصرف كنند.

روزى هشام بن عمرو بنزد زهير بن ابى امية كه-او نيز بابنى هاشم بستگى داشت و-مادرش عاتكة دختر عبد المطلب بودآمده و گفت:اى زهير تا كى بايد شاهد اين منظره رقت‏بارباشى؟ تو اكنون در آسايش و خوشى بسر مى‏برى،غذا ميخورى،لباس مى‏پوشى با زنان آميزش مى‏كنى،اما خويشان نزديك تو به آن وضع هستند كه خود ميدانى!نه كسى بآنها چيز ميفروشد ونه چيزى از ايشان ميخرند،نه زن به آنها ميدهند و نه از ايشان زن‏ميگرند؟...

هشام دنباله سخنان خود را ادامه داده گفت:

-بخدا اگر اينان خويشاوندان ابو الحكم(يعنى ابو جهل)

بودند و تو از وى مى‏خواستى چنين تعهدى براى قطع رابطه با آنهاامضاء كند او هرگز راضى نميشد!

زهير-كه سخت تحت تاثير سخنان هشام قرار گرفته بود-گفت:من يكنفر بيش نيستم آيا به تنهائى چه ميتوانم بكنم وچه كارى از من ساخته است،بخدا اگر شخص ديگرى مرا دراينكار همراهى ميكرد من اقدام بنقض آن ميكردم،هشام گفت:

آن ديگرى من هستم كه حاضرم تو را در اينكار همراهى كنم!

زهير گفت:ببين تا بلكه شخص ديگرى را نيز با ما همراه‏كنى.

هشام بهمين منظور نزد مطعم بن عدى و ابو البخترى(برادرابو جهل)و زمعة بن اسود كه هر كدام داراى شخصيتى بودندرفت و با آنها نيز بهمان گونه گفتگو كرد و آنها را نيز بر اينكارمتفق و هم عقيده نمود و براى تصميم نهائى و طرز اجراى آن قرارگذاردند شب هنگام در دماغه كوه‏«حجون‏»در بالاى مكه‏اجتماع كنند و پس از اينكه در موعد مقرر و قرارگاه مزبور حضور بهمرسانيدند زهير بن ابى اميه به عهده گرفت كه آغاز بكار كند وآن چند تن ديگر نيز دنبال كار او را بگيرند.

چون فردا شد زهير بن ابى امية بمسجد الحرام آمد و پس ازطوافى كه اطراف خانه كعبه كرد ايستاد و گفت:اى مردم مكه‏آيا رواست كه ما آزادانه و در كمال آسايش غذا بخوريم و لباس‏بپوشيم ولى بنى هاشم از بى‏غذائى و نداشتن لباس بميرند و نابودشوند؟بخدا من از پاى ننشينم تا اين ورق پاره ننگين را كه‏متضمن آن قرار داد ظالمانه است از هم پاره كنم!

ابو جهل كه در گوشه مسجد ايستاده بود فرياد زد:بخدا دروغ‏گفتى،كسى نمى‏تواند قرار داد را پاره كند،زمعة بن اسود گفت:

تو دروغ ميگوئى و بخدا سوگند ما از همان روز اول حاضر به‏امضاى آن نبوديم،ابو البخترى از گوشه ديگر فرياد برداشت:زمعة‏راست ميگويد و ما از ابتدا بنوشتن آن راضى نبوديم،مطعم بن‏عدى از آنسو داد زد:حق با شما دو نفر است و هر كس جز اين‏بگويد دروغ گفته،ما از مضمون اين قرارداد و هر چه در آن نوشته‏است‏بيزاريم،هشام بن عمرو نيز سخنانى بهمين گونه گفت،ابو جهل كه اين سخنان را شنيد گفت:اين حرفها با مشورت قبلى‏از دهان شما خارج ميشود و شما شبانه روى اينكار تصميم‏گرفته‏ايد!

خبر دادن رسولخدا صلى الله عليه و آله از سرنوشت صحيفه

و بر طبق برخى از تواريخ:در خلال اين ماجرا شبى رسولخداصلى الله عليه و آله نيز از طريق وحى مطلع گرديد و جبرئيل به اوخبر داد كه موريانه همه آن صحيفه ملعونه را خورده و تنها قسمتى‏را كه‏«بسمك اللهم‏»در آن نوشته شده و يا نام‏«الله‏»در آن ثبت‏شده باقى گذارده و سالم مانده است، (6) حضرت اين خبر را به‏ابو طالب داد،و ابو طالب به اتفاق آنحضرت و جمعى از خاندان‏خود بمسجد الحرام آمد و در كنار كعبه نشست،قرشيان كه او راديدند پيش خود گفتند:حتما ابو طالب از اين قطع رابطه خسته‏شده و براى آشتى و تسليم محمد بدينجا آمده از اينرو نزد وى آمده‏و پس از اداى احترام بدو گفتند:

-اى ابو طالب گويا براى رفع اختلاف و تسليم برادر زاده‏ات‏محمد آمده‏اى؟

گفت:نه!محمد خبرى بمن داده و دروغ نمى‏گويد اوميگويد:پروردگارش بوى خبر داده كه موريانه را مامور ساخته تا آن صحيفه را به استثناى آن قسمت كه نام خدا در آن است همه‏را بخورد اكنون كسى را بفرستيد تا آن صحيفه را بياورد اگرديديد كه سخن او راست است و موريانه آنرا خورده بيائيد و ازخدا بترسيد و دست از اين ستمگرى و قطع رابطه با ما برداريد، واگر دروغ گفته بود من حاضرم او را تحويل شما بدهم!

همگى گفتند:اى ابو طالب گفتارت منصفانه است و ازروى عدالت و انصاف سخن گفتى و بدنبال آن،تعهدنامه را كه‏در خانه كعبه و يا نزد مادر ابو جهل بود آورده و ديدند بهمانگونه‏كه ابو طالب خبر داده بود جز آن قسمتى كه جمله‏«بسمك اللهم‏» در آن بود بقيه را موريانه خورده است.

اين دو ماجرا سبب شد كه قريش به دريدن صحيفه حاضرگردند و موقتا دست از لجاج و عناد و قطع رابطه بردارند ولى بااينهمه احوال،بزرگان ايشان حاضر به پذيرفتن اسلام نشدند وگفتند:باز هم ما را سحر و جادو كرديد،اما جمع بسيارى ازمردم با مشاهده اين ماجرا مسلمان شدند.

و در باره اين ماجرا بنابر مشهور كه سه سال و بنابر قولى‏چهار سال طول كشيد ابو طالب اشعارى گفت كه از آنجمله است‏اشعار زير:

و قد جربوا فيما مضى غب امرهم و ما عالم امرا كمن لا يجرب و قد كان فى امر الصحيفة عبرة متى ما يخبر غائب القوم يعجب محا الله منها كفرهم و عقوقهم و ما نقموا من باطل الحق مغرب فاصبح ما قالوا من الامر باطلا و من يختلق ما ليس بالحق يكذب فامسى ابن عبد الله فينا مصدقا على سخط من قومنا غير معتب فلا تحسبونا مسلمين محمدا لدى عزمة منا و لا متعزب


پى‏نوشتها:

1-و برخى گفته‏اند:ابتدا آن را در كعبه آويختند و سپس از ترس آنكه مورد دستبردقرار گيرد آن را به مادر ابو جهل سپردند.

2-دوران اين محاصره را عموما سه سال و برخى هم مانند طبرسى در اعلام الورى‏چهار سال ذكر كرده‏اند.

3-سيره ابن اسحاق-ط تركيه-ص 138.

4-برخى اين مطلب را بعيد دانسته و گفته‏اند حكيم بن حزام مردى سودجو ومال پرست و به احتكار مواد خوراكى معروف بوده و از چنين شخصى گذشت و ترحم‏به اين اندازه بعيد است مگر آنكه بگوئيم:اين كار را هم بمنظور سود جوئى و فروش‏مواد خوراكى به چند برابر قيمت واقعى آن به بنى هاشم انجام ميداده،و بهر صورت‏گفته‏اند:چون وى از طايفه زبير و حاميان عثمان و دشمنان امير المؤمنين عليه السلام‏بوده احتمال اينكه حديث‏سازان حرفه‏اى و مزدور خواسته باشند درباره او فضيلتى‏جعل كرده و بتراشند بعيد بنظر نمى‏رسد. چنانچه درباره ابو العاص بن ربيع داماد رسول

خدا(ص)نيز كه از قبيله بنى اميه بود و در ذيل داستانش را مى‏خوانيد همين احتمال‏را داده‏اند،و الله العالم

5-سيره ابن اسحاق-ط تركيه-ص 137.

6-و در برخى نقلها مانند روايت كازرونى در كتاب‏«المنتقى‏»بعكس اين ذكرشده است،ولى نقل اول صحيح‏تر بنظر ميرسد و اشعار ابو طالب نيز كه در ذيل خواهدآمد مى‏تواند شاهدى بر صحت آن نقل باشد.