درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام جلد ۲

حجة الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي

- ۷ -


فصل هفتم

سنتهاى اجتماعى جزيرة العرب

وضع دينى و آداب و سنتهاى اجتماعى مردم جزيرة العرب قبل از ظهور اسلام

چنانچه در خلال بحثهاى گذشته يادآور شديم و از روى‏هم رفته روايات و تواريخ نيز بدست مى‏آيد،در شبه جزيره‏عربستان و بخصوص منطقه حجاز دين يهود و مسيحيت و مجوس‏و نيز مرامهاى صابئى و ستاره پرستى و از همه بيشتر بت‏پرستى‏پيروان زيادى داشته،كه در شهرهاى مختلف جزيرة العرب‏سكونت داشتند.

و در مورد تاريخ ورود اين اديان به جزيرة العرب در تواريخ،نظرها و روايات گوناگونى وجود دارد كه نمى‏توان اظهار نظرقطعى درباره آنها نمود،و چون تحقيق زياد و رد و ايراد در اين‏باره از وضع تدوين اين مقاله خارج است،ما در اينجا قسمتى ازنوشته مرحوم علامه طباطبائى(ره) در تفسير الميزان كه ضمن فشردگى و اختصار،حاوى بيشترين و عمده‏ترين مطالب در اين‏باره مى‏باشد براى شما نقل مى‏كنيم:

ايشان در ذيل آيات 36-49 سوره هود و داستان حضرت نوح‏عليه السلام و جريان بت‏پرستى در جهان،در آغاز انگيزه و علت‏توجه مردم را به بت‏پرستى در ضمن چند فصل بيان داشته، وسپس تاريخچه‏اى از دين صابئين و براهمه و بودائيان و غيره ذكركرده و آنگاه درباره بت‏پرستى اعراب و پيدايش اين آئين‏شيطانى در ميان ايشان چنين گويد:

اعراب اولين قومى هستند كه اسلام با آنان بمعارضه‏پرداخته و ايشان را از بت‏پرستى به توحيد فرا خوانده است.

قسمت اعظم اعراب در عهد جاهليت صحرانشين بودند ومتمدنين آنان مانند يمنيها نيز صحرانشينى داشتند و يك‏سلسله آداب و رسوم مختلط و مختلف كه از همسايگان‏نيرومند خود مثل فارس و روم و مصر و حبشه و هند گرفته‏بودند و مقدارى از آن آداب دينى بود،در بين آنان حاكم‏بود.

اسلاف و پيشينيان اعراب يعنى اعراب اصلى و ازجمله قوم عاد در«ارم‏»و قوم ثمود بت‏پرست بودندبطوريكه خدا در كتاب خود از قوم هود و صالح و اصحاب‏مدين و اهل سبا در قصه سليمان و هدهد حكايت كرده‏است تا بالاخره ابراهيم پسر خود اسماعيل و مادر وى هاجر را بسرزمين مكه كه بيابانى بى‏آب و علف بود و قبيله‏«جرهم‏»در آنجا مسكن داشتند آورد و در آنجا ساكن‏ساخت.كم كم اسماعيل رشد كرد و شهر مكه ساخته شدو ابراهيم،كعبه-بيت الله الحرام-را ساخت و مردم را بدين‏حنيف خود كه اسلام بود دعوت كرد و دعوتش در حجاز واطراف آن پذيرفته شد و حج را براى مردم تشريع كرد كه‏آيه ذيل در ضمن نقل خطاب خدا بابراهيم بطور مجمل آنرانقل مى‏كند:

/و اذن في الناس بالحج‏ياتوك رجالا و على كل ضامرياتين من كل فج عميق/(الحج:27):يعنى: «در بين مردم‏اعلام حج كن كه پياده آيند و بر اسبان لاغر انداميكه ازدره‏هاى عميق مى‏آيند».

بعدا عده‏اى از اعراب بر اثر معاشرتيكه با يهوديان مقيم‏حجاز داشتند يهودى شدند و نصرانيت به پاره‏اى از اقطارجزيرة العرب و مجوسيت نيز به نقاط ديگر آن سرايت كرد.

آنگاه اتفاقاتى بين آل اسماعيل و جرهم در مكه روى‏داد كه سرانجام به پيروزى آل اسماعيل و بيرون كردن‏جرهم از مكه و تسلط‏«عمرو بن لحى‏»بر مكه و حومه آن‏منتهى شد.

پس از چندى عمرو بن لحى مريض شد و بدو گفتند:

در«بلقاء»در سرزمين شام چشمه آب گرمى است كه اگردر آن استحمام كنى بهبودى خواهى يافت.وى عازم آنجا شد و در آن استحمام كرد و بهبود يافت.و عمرو در آنجاقومى را ديد كه بت مى‏پرستيدند.از آنها در اين باره سئوال‏كرد.بدو گفتند:اينها معبودانى هستند كه ما بشكل‏هياكل علوى و افراد بشرى درآورده‏ايم و از آنها يارى‏مى‏طلبيم و ياريمان مى‏كنند و نيز طلب باران مى‏كنيم وباران مى‏بارد.

اين مطلب عمرو را بشگفت آورد و يكى از بتهاى آنان‏را طلبيد و ايشان نيز بت‏«هبل‏»را بوى دادند و او درمراجعت بمكه‏«هبل‏»را روى كعبه نهاد.عمرو دو بت‏ديگر نيز بنام‏«اساف‏»و«نائله‏»كه بنقل‏«الملل والنحل‏»بشكل دو زوج و بنقل ديگران بشكل دو جوان‏بودند بهمراه آورد،و مردم را به پرستش بتها دعوت كرد،و بت‏پرستى را بين آنان رواج داد.مردم نيز پس ازمسلمانى به بت‏پرستى برگشتند،اينان را چون پيرو ملت‏ابراهيم عليه السلام بودند«حنفاء»مى‏ناميدند و اين اسم‏روى آنها ماند،و معناى خود را از دست داد و«حنفاء» اسم اعراب بت‏پرست گرديد.

از عواملى كه اعراب را به بت‏پرستى نزديك مى‏كرداين بود كه يهود و نصارى و مجوس و بت‏پرستان همگى‏«كعبه مشرفه‏»را بزرگ مى‏شمردند و لذا هر كس از مكه‏كوچ مى‏كرد با علاقه فراوان مقدارى از سنگهاى حرم رابراى تبرك با خود مى‏برد و هر كجا اقامت مى‏گزيد روى زمين قرار مى‏داد و براى تيمن و بلحاظ دوستى كعبه و حرم‏دور آن طواف مى‏كرد.

روى اين علل و اسباب بود كه بت‏پرستى در بين اعراب‏اصيل و غير اصيل شايع شد و از اهل توحيد كسى ما بين‏آنان نماند مگر معدودى كه قابل ذكر نبودند.

بتهاى معروف بين اعراب عبارت بودند از«هبل‏» «اساف‏»«نائله‏»كه عمرو بن لحى آورد و مردم را به‏پرستش آنها دعوت كرد«لات‏»،«عزى‏»، «منات‏» «ود»،«سواع‏»،«يغوث‏»و«نسر».نام اين هفت بت درقرآن ذكر شده و پنج‏تاى آخرى به قوم نوح نسبت داده شده است.

در كافى سند را مى‏رساند به عبد الرحمن بن اشل‏نمد فروش كه حضرت صادق(ع)فرمود: «يغوث‏»روبروى‏كعبه گذاشته شده بود و«يعوق‏»،طرف راست و«نسر» طرف چپ. و در روايت نيز آمده كه‏«هبل‏»بالاى كعبه و«اساف‏»و«نائله‏»روى صفا و مروه بودند. و در تفسير قمى گويد:«ود»بت طايفه‏«كلب‏» -و«سواع‏»متعلق به‏«هذيل‏»،و«يغوث‏»از آن‏«مراد»-و«يعوق‏»وابسته به‏«همدان‏»-و«نسر»بت‏«حصين‏» بود.

در بت‏پرستى اعراب آثارى از بت‏پرستى صابئين ازقبيل غسل جنابت و غيره و آثارى از برهمائى مانند عقيده به‏«انواء»و عقيده به‏«دهر»وجود داشت بطوريكه در بت‏پرستى بودائى گذشت.خدا مى‏فرمايد:/و قالوا ما هى الاحياتنا الدنيا نموت و تحيا و ما يهلكنا الا الدهر/(الجاثية:24)

يعنى:«چيزى جز زندگى دنيا نيست كه مى‏ميريم و زنده‏مى‏گرديم و جز روزگار ما را هلاك نمى‏كند»،هر چندبعضى گفته‏اند اين سخن از ماديون و منكرين صانع است.

در آئين بت‏پرستى اعراب،اندكى از آداب دين حنيف‏يعنى اسلام ابراهيم(ع)نيز مثل ختنه و حج وجود داشت‏ولى اعراب اين كارها را با سنن بت‏پرستى مخلوط كرده‏بودند،مثلا به بت‏هائى كه دور كعبه بودند دست‏مى‏ماليدند و برهنه طواف مى‏كردند و با اين عبارات تلبيه‏مى‏گفتند:

(لبيك لبيك اللهم لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك تملكه‏و ما ملك)يعنى پاسخگويم، پاسخگويم!خدايا پاسخگويم‏تو شريكى ندارى و غير از شريكى كه از آن توست،مالك‏اوئى و هر چه او مالك اوست.

بت‏پرستان عرب چيزهاى ديگرى نيز داشتند كه از پيش‏خود درآورده بودند مثل اعتقاد به‏«بحيره‏»و«سائبه‏» و«وصيله‏»و«حام‏»و همچنين عقيده به‏«صدى‏»و«هام‏»و«انصاب‏»و«ازلام‏»و امور ديگرى كه در تاريخ‏ذكر شده (1) .

و در كتاب‏«المستطرف‏»ابشهى درباره اديان قبائل عرب‏همچنين آمده است:

دين نصرانيت در قبائل‏«ربيعه‏»و«غسان‏»و برخى ازقبائل‏«قضاعة‏»رسوخ يافته بود،و آئين يهود در«نمير»و«بنى كنانة‏»و«بنى حارث بن كعب‏»و«كندة‏»وجودداشت،و كيش مجوس در«بنى تميم‏»پيروانى داشت واز آنجمله زرارة بن عدى به اين كيش درآمده بود،و نيز اقرع‏بن حابس تميمى كه او نيز مجوس بود...

وى آنگاه در مورد انگيزه بت‏پرستى و زندقه در ميان اعراب‏قلمفرسائى كرده و پس از ذكر نظريه‏اى در اين باره گويد:

و برخى گفته‏اند:نخستين بارى كه پرستش سنگها(وبتهاى سنگى)در ميان فرزندان اسماعيل رائج‏شد از اينجاشروع شد كه مردم مكه سالها بود كه از مكه خارج‏نمى‏شدند تا اينكه فشار زندگى آنها را مجبور به مسافرت وپراكنده شدن در شهرها نمود،و روى علاقه‏اى كه به مكه‏و حرم داشتند هر كدام كه مى‏خواستند از مكه خارج شوندسنگى از سنگهاى حرم را به منظور احترام به همراه خودمى‏بردند و هر كجا منزل مى‏كردند و فرود مى‏آمدند آن‏سنگ را در كنارى مى‏گذاردند و اطراف آن طواف‏مى‏كردند همانگونه كه اطراف كعبه طواف مى‏نمودند،واين كار تدريجا منجر به پرستش سنگها و عبادت بتها شد، نسلهاى بعدى كه آمدند آن سنگها و بتها را معبود خويش‏دانسته و انگيزه اصلى اينكار را كه بدان جهت نياكانشان‏پايه‏گذارى كرده بودند فراموش كردند... (2) .

و درباره معتقدات اعراب و عادات و سنن ايشان نيز در-نهاية الارب-قلقشندى آمده است: معتقدات اعراب قبل از اسلام‏متباين و مختلف بود.

دسته‏اى منكر آفريدگار و مبدا و معاد بودند و به اصطلاح‏دهرى و طبيعى بودند،و دسته‏اى ديگر به خداى عز و جل معتقدبودند ولى معاد و قيامت را منكر بودند.

و دسته‏اى ديگر بتهاى قوم نوح را پرستش مى‏كردند،يا خودآن بتها را،و يا اينكه بتهاى خود را بدان نامها نام‏گذارى كرده‏بودند كه از آنجمله:

بت‏«ود»مربوط به‏«قبيله‏»«كلب‏»بود.

و بت‏«سواع‏»از آن‏«هذيل‏»و«مدلج‏»

و بت‏«يغوث‏»مخصوص به جمعى از مردم يمن‏».

و بت‏«لات‏»از آن قبيله‏«ثقيف‏»بود.

و«عزى‏»به قريش و بنى كنانة اختصاص داشت.

و«مناة‏»مخصوص به اوس و خزرج بود.

و«هبل‏»بر پشت بام كعبه قرار داشت و بزرگترين بت آنهابود.

و«اساف‏»و«نائله‏»بر صفا و مروة قرار گرفته بود.

و دسته‏اى از آنها نيز متمايل به آئين‏«صابئين‏»وستاره‏پرستان بودند،و طلوع و غروب ستارگان را درآمدن باران وحوادث ديگر مؤثر دانسته،و آنها را در فعاليت مستقل‏مى‏دانستند.

و دسته‏اى از آنها فرشتگان را پرستش مى‏كردند.

و جمعى نيز جنيان را مى‏پرستيدند.

و احكام و عاداتى نيز داشتند كه شريعت اسلام برخى از آنهارا امضاء كرد و برخى را از بين برد. آنها حج و عمره و احرام وطواف و سعى و وقوف در مشعر و منى را انجام مى‏دادند،و غسل‏جنابت مى‏كردند،و مضمضه و استنشاق و باز كردن فرق سر،ومسواك و استنجاء و ناخن گرفتن و موى زير بغل را مى‏ستردند.

و با مادران و دختران خود ازدواج نمى‏كردند.

و شريعت اسلام اين احكام را امضا كرد.

و بر كسى كه زن پدر خود را مى‏گرفت عيب مى‏گرفتند،واو را«ضيزن‏»مى‏ناميدند.و دست راست دزد را مى‏بريدند. و دو خواهر را با هم ازدواج مى‏كردند كه شريعت اسلام‏جلوى اينكار را گرفت.

و ظهار را طلاق محسوب مى‏داشتند.

و عده وفات زن يكسال بود.

و چون كارى بر ايشان مشتبه مى‏شد براى رفع ترديد به نزدكاهنان مى‏رفتند و به پرندگان در كارهاى خود فال مى‏زدند،يعنى هنگامى كه آهنگ كارى مى‏كردند هر پرنده‏اى را كه‏مى‏ديدند چه به نام آن پرنده و چه به پروازش از سمت راست وچپ و چه به آواز و صداى آن و بلكه به مقدار صدا و گاهى به‏جاى افتادن و نشستن آن پرنده فال مى‏زدند،كه شريعت اسلام‏همه آنها را باطل دانسته و از بين برد. (3)

پاره‏اى از خرافات اعراب جاهليت

عربهاى جاهليت عقايد خرافى بسيارى نيز داشتند كه‏شمه‏اى از آنها را«ابشهى‏»در كتاب‏«المستطرف‏»و ابن ابى‏الحديد در شرح نهج البلاغه (4) نقل كرده‏اند كه از نظر اطلاع ازانحطاط فكرى آنان و خدمت بزرگى كه آئين مقدس اسلام وپيامبر گرامى آن به آنها كرد تذكر برخى از آنها در اينجا بد نيست كه از آنجمله مى‏نويسند:

بسيارى از آنها هنگامى كه مى‏خواستند به سفرى بروندشاخه گل‏«رتم‏» (5) را گره مى‏زدند و چون باز مى‏گشتند به سراغ‏آن گره مى‏رفتند و چنانچه آن گره باز شده بود معتقد بودند كه زن‏آنها در غياب به آنها خيانت ناموسى كرده و اگر گره باز نشده‏بود مطمئن مى‏شدند كه زنشان در غياب خيانتى به ايشان‏نكرده!...

و يا اينكه هرگاه دچار خشكسالى مى‏شدند درختهائى مانند«سلع‏»و«عشر»را كه چوب آنها آتش زيادى داشت مى‏كندند وقسمتى از آنرا بر دم گاو مى‏بستند و آنرا آتش زده و آن گاو زبان‏بسته را به بالاى كوه مى‏بردند و معتقد بودند كه با اينكار توجه‏خداى را براى نزول باران جلب مى‏كنند...! (6)

و مانند اينكه اگر شخص بزرگ و كريمى از آنها از دنيامى‏رفت‏شتر او را مى‏آوردند و سر آن حيوان را به عقب برگردانده‏و محكم مى‏بستند و او را در گودالى بدون آب و علف‏مى‏انداختند تا به همان حال جان دهد.و گاه مى‏شد كه پس ازمرگ آن حيوان جثه‏اش را مى‏سوزاندند و يا آنكه پوستش را كنده‏و از گياهى موسوم به‏«تمام‏»آنرا پر مى‏كردند و معتقد بودند كه‏اينكار سبب مى‏شود تا آن مرد پس از اينكه محشور مى‏شود سواره‏باشد و مركب داشته باشد...

و يا اينكه اگر كسى از آنها به شهر يا قريه‏اى‏«وبا»خيزمى‏رفت از ترس آنكه دچار وبا و يا اجنه نشود پيش از ورود بر دم‏دروازه آن شهر ايستاده و صدائى همانند صداى خران مى‏كرد واستخوان خرگوش به گردن خود آويزان مى‏كرد و عقيده داشتندكه با اينكار از شر وبا و جنيان در امان خواهد ماند...و يا اينكه‏فرزندان خود را براى آنكه دچار جنون و يا ارواح خبيثه نشوندسرتا پا نجس كرده و يا كهنه آلوده به خون حيض و يا استخوان‏مردگان را بر او مى‏آويختند... (7) .

و مانند اينكه اگر مردى از آنها عاشق مى‏شد و عشق اوبرطرف نمى‏شد يكى از آنها آن مرد را بر دوش خود سوارمى‏كرد،و آن ديگرى مى‏آمد و مفتولى آهنين را داغ مى‏كرد ودر ميان دو ران او مى‏نهاد،و بدين ترتيب درد عشق را از سر اودور مى‏كردند...!

و يا اينكه به منظور شجاع شدن گوشت درندگان رامى‏خوردند...!

...و براى مسافرى كه نمى‏خواستند بازگردد هنگام رفتن اوپشت‏سرش آتش مى‏افروختند و برخى نيز پشت‏سرش كوزه‏مى‏شكستند... (8) ...و براى اينكه جن زده نشوند استخوان خرگوش بگردن خودمى‏آويختند...!

...و دختر يا زن بى‏شوهرى كه خواستگار به سراغش‏نمى‏آمد موى يك طرف سرش را پريشان مى‏كرد و به آن چشمى‏كه در طرف ديگر سرش بود سورمه مى‏كشيد،و با يك پاى خودراه مى‏رفت-و همه اينكار را در شب انجام مى‏داد-و آنگاه‏مى‏گفت:

«يا لكاح،ابغي النكاح قبل الصباح‏»!

و معتقد بودند كه اينكار موجب مى‏شود تا بزودى‏خواستگارى به سراغ او بيايد و شوهر كند... (9) و خرافات بسيارزياد ديگرى كه ذكر تمامى آنها نياز به تاليف كتاب‏جداگانه‏اى دارد،و با اطلاع اجمالى آنها خواننده محترم بهترمى‏تواند به معناى سخنان رهبران بزرگوار اسلام واقف گردد و ازعمق جهالت و نادانى اعراب زمان جاهليت اطلاع حاصل‏نمايد،چنانچه امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

«بعثه و الناس ضلال في حيرة،و حاطبون في فتنة،قد استهوتهم‏الاهواء،و استزلتهم الكبرياء،و استخفتهم الجاهلية الجهلاء،حيارى‏في زلزال من الامر،و بلاء من الجهل‏» (10)

و در جاى ديگر فرمايد:«...و انتم معشر العرب على شر دين،و في شر دار،تنيخون بين حجارة خشن،و حيات صم،تشربون الكدر،و تاكلون الجشب،و تسفكون دماءكم،و تقطعون ارحامكم، الاصنام‏فيكم منصوبة،و الآثام فيكم معصوبة‏» (11)

و از همه اينها بدتر آن عادت زشت و نكوهيده و جنايت‏بى‏سابقه يعنى دختر زنده بگور كردن بود كه در قرآن كريم نيز ازآن ياد شده و ذيلا مى‏خوانيد:

اجمالى از داستان دختركشى اعراب در جاهليت

در اينكه انگيزه اين جنايت هولناك چه بود در روايات وتواريخ اختلاف است،و در قرآن كريم نيز يكجا انگيزه اينكارآنها را فقر و ندارى ذكر كرده كه مى‏فرمايد:

/...و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقكم‏و اياهم.../ (12) كه البته اين انگيزه اختصاصى به دختران نداشت،و هر فرزندى را در بر مى‏گرفت...ولى در جاى ديگر داستان رادر رابطه با دختران تنها ذكر فرموده و گويد:

/و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتوارى من‏القوم من سوء ما بشر به، ايمسكه على هون ام يدسه في التراب،الا ساء ما يحكمون/ (13) .

و در سوره تكوير فرمايد:

/و اذا الموؤدة سئلت باي ذنب قتلت/ (14) .

و امير المؤمنين عليه السلام نيز در اين باره فرموده:

«فالاحوال مضطربة،و الايدي مختلفة و الكثرة متفرقة في بلاءازل،و اطباق جهل،من بنات موؤدة،و اصنام معبودة،و ارحام‏مقطوعة،و غارات مشنونة...» (15)

و بگفته ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه اين عادت ناروادر ميان قبيله بنى تميم پيدا شد، و بگفته برخى ديگر در ميان‏قبائل تميم و قيس و اسد و هذيل و بكر بن وائل شايع شد و سبب‏آن نيز نفرين رسول خدا(ص)بود كه درباره‏شان نفرين كرده‏فرمود:

«اللهم اشدد وطاتك على مضر،و اجعل عليهم سنين كسني‏يوسف‏».

و بدنبال اين نفرين بود كه هفت‏سال دچار خشكسالى وقحطى شدند و كارشان بجائى رسيد كه كرك را با خون مخلوطكرده مى‏خوردند،و نام آن خوراك را«علهز»مى‏ناميدند،و درپى همان قحطى بود كه دختران را بخاطر فقر و ندارى زنده بگورمى‏كردند...

و جمعى ديگر گفته‏اند:انگيزه اينكار فقر و ندارى،نبودبلكه غيرت و تعصب آنها بود،و سبب آن نيز آن شد كه قبيله تميم در يكى از سالها از دادن خراج به نعمان بن منذر(پادشاه‏حيره) خوددارى كردند،و نعمان نيز برادرش‏«ديان بن منذر»رابجنگ ايشان فرستاد و او نيز فرزندان و چارپايان آنها را بصورت‏اسير و غنيمت گرفته به نزد نعمان برد،و پس از اين ماجرا قبيله‏بنى تميم به نزد نعمان رفته از او درخواست گذشت و ترحم كرده‏و او نيز بحال آنها رقت كرده دستور داد فرزندان اسير آنها رابراى بازگشت نزد قبيله خود آزاد بگذارند به اين شرط كه هر يك‏از آن اسيران مايل بودند به نزد پدران خود بازگردند آنها را بازگردانند،و اگر هم مايل بودند نزد صاحبان خود بمانند آنها رامجبور به بازگشت نكنند...

و بدنبال اين دستور همه دختران حاضر به بازگشت نزد پدران‏خود شدند جز دختر قيس بن عاصم كه ماندن نزد صاحب خود كه‏او را اسير كرده بود را اختيار كرد و حاضر به بازگشت نزد پدرخود نشد.

قيس بن عاصم كه چنان ديد با خود عهد كرد كه از آن پس‏هر دخترى كه پيدا كند او را زنده بگور كند (16) و جمع بسيارى از قبيله بنى تميم نيز در اينكار از او پيروى كردند...و اين عادت‏زشت در ميان ايشان پديد آمد (17) 1.

اهل حمس و بدعتهاى قريش

ابن اسحاق گفته:و از بدعتهائى كه قريش گزارده بودندبدعت‏«حمس‏» (18) بود،كه گفتند از آنجائى كه ما فرزندان‏ابراهيم و اهل حرم و واليان خانه خدا و ساكنان شهر مكه هستيم‏و كسى ديگر داراى چنين حق و منزلتى نيست ما نبايد مانندديگران حرمت‏خارج حرم را مانند حرمت داخل حرم داشته‏باشيم و از اينرو وقوف به عرفة و افاضه از آنجا را(كه خارج حرم‏بود)ترك كردند،با اينكه اقرار و اعتراف داشتند كه از مشاعر ومناسك حج و آئين ابراهيم عليه السلام است.

و بتدريج قبائل خزاعة و كنانة نيز در اين بدعتها و قوانين خودرا سهيم دانسته و به شيوه آنها عمل مى‏كردند...و اينان‏بدعتهاى ديگرى را نيز معمول داشتند مانند اينكه گفتند: اهل‏«حمس‏»در حال احرام نبايد از دوغ كشك بسازند و با روغن‏غذا طبخ كنند و در چادر موئى وارد شوند و جز در زير سايه چادرچرمى نروند...و كم‏كم پا را فراتر نهاده گفتند:كسانى كه ازخارج حرم به منظور حج‏يا عمره پاى در حرم مى‏گذارند نبايد از غذائى كه از بيرون حرم با خود آورده‏اند استفاده كنند،وجامه‏اى كه با خود آورده‏اند در نخستين طوافى كه انجام‏مى‏دهند بپوشند بلكه بايد جامه اهل‏«حمس‏»را بپوشند و اگرجامه‏اى از آنها نيافتند برهنه طواف كنند و چنانچه كسى از آنهابه اين دستور عمل نكرد و با جامه خود طواف كرد بايد پس ازطواف آن جامه را بيندازد و از آن پس خود او يا ديگرى حق نداردهيچگاه از آن جامه استفاده كند...

و بدنبال همين قانون بود كه گاهى رسوائى‏ها ببار مى‏آمد،زيرا مردان كه ناچار بودند برهنه طواف كنند و زنان نيز همه‏جامه‏هاى خود را بيرون مى‏آوردند جز جامه زيرين خود را كه‏معمولا از جلو يا عقب شكافى داشت و از اينرو گاهى مردانى‏براى تماشا و چشم چرانى مى‏آمدند و زنان را تماشا مى‏كردند وكار اين رسوائى بجائى رسيد كه يكى از همان زنانى كه باآنوضع طواف مى‏كرد-و برخى نامش را قضاعة دختر عامر بن‏صعصعة-ذكر كرده‏اند در حالى كه طواف مى‏كرد به عنوان طنزاين شعر را مى‏خوانده و مى‏گفت:

اليوم يبدو بعضه او كله و ما بدا منه فلا احله

و بدنبال آن نيز سخنانى گفته‏اند كه نگارنده از نقل آن در اينجا شرم دارد. (19) و البته در اين ميان مردان پاكدل و مؤمن بخدا و روز جزابوده‏اند كه با اين عادات و رسوم و پرستشهاى غلط ايشان‏مخالف بوده و احيانا با آنها مبارزه هم مى‏كردند كه در گفتارعلامه طباطبائى(ره)نيز بدان اشارت شد،و اجمالى از شرح‏حال آنرا نيز در فصل آينده خواهيد خواند-انشاء الله تعالى-


پى‏نوشتها:

1- ترجمه الميزان ج 20 ص 140-143.

2- «المستطرف فى كل فن مستطرف‏»ج 2 ص 88.

3- نهاية الارب-چاپ بغداد-ص 408-409.

4- المستطرف ج 2 ص 89 و شرح ابن ابى الحديد ج 19 ص 382-429.

5- «رتم‏»گياه و يا گلى است به نام پر طاوس كه دانه‏هائى شبيه به عدس دارد.

6- شاعر عرب در مذمت بنى نهشل كه بگفته خود آنها را«اصحاب الحور»-ياران‏گاو-خوانده گويد:

قل لبني نهشل اصحاب الحور اتطلبون الغيث جهلا بالبقر و سلع من بعد ذاك و عشر ليس بذا يجلل الارض المطر

و بگفته برخى از هوشمندان شايد اين دسته اعراب زمان جاهليت در اين‏عادت ناپسند از هنديان پيروى كرده‏اند كه گاو را مقدس دانسته و او را فرشته‏اى‏پنداشته كه به خشم خداوند دچار گشته و به زمين درافتاده...

7- شاعر عرب گويد:

يقولون علق يالك الخير رمة و هل ينفع التنجيس من كان عاشقا

و زن عربى كه بچه‏اش را تنجيس كرده بود تا شايد از مرگ رهايى يابد اما اينكارسودى نداد و بچه‏اش مرد مى‏گويد:

-نجسته لو ينفع التنجيس و الموت لا تفوته النفوس

8- يكى از شاعران عرب در مدح قبيله خود گفته:

و لا نكسر الكيزان في اثر ضيقنا و لكننا نقفيه زادا ليرجعا

9- و يكى از آنها درباره زنى از زنان عرب گفته:

تصنعي ما شئت ان تصنعي و كحلى عينيك اولا فدعى ثم اجحلي في البيت او في المجمع مالك في بعل ارى من مطمع

10- خطبه 91 نهج البلاغه.

11- خطبه 25 نهج البلاغه.

12- سوره انعام آيه 151.

13- سوره نحل آيه 58-59.

14- سوره تكوير آيات 8-9.

15- خطبه 187-نهج البلاغه

16- قيس بن عاصم از بزرگان قبيله تميم و سخاوتمندان ايشان بوده كه پس از بعثت‏رسول خدا(ص)به نزد آنحضرت آمد و مسلمان شد و گويند سى و سه فرزند داشته‏است،و رواياتى نيز از رسول خدا(ص)نقل كرده و در حديث است كه به رسول خدا(ص)عرض كرد:من هشت دختر را در زمان جاهليت زنده بگور كردم اكنون‏چگونه اينكارم را جبران كنم؟فرمود:بجاى هر يك از آنها بنده‏اى آزاد كن.عرض‏كرد:من شتران زيادى دارم؟فرمود:بجاى هر يك از آنها شترى قربانى كن.

17- در حديث است كه صعصعه بن ناجية بن عقال به نزد رسول خدا(ص)آمده وعرض كرد: من در زمان جاهليت عمل صالحى انجام داده‏ام آيا براى من اكنون‏سودى دارد؟و چون رسول خدا(ص)سئوال كرد چه عملى انجام داده‏اى داستانى‏نقل كرد كه خلاصه‏اش آن بود كه من در آنروزگار دو شتر گم كردم و بدنبال آنها دربيابان مى‏گشتم و به چادرى برخوردم كه پيرمردى در كنار آن نشسته بود و چون سراغ‏شترانم را از او گرفتم گفت:نزد ما است و من نزد او نشستم تا شترانم را بياورند كه‏در اين وقت پيرزنى از خيمه بيرون آمد و آن مرد بدو گفت:

-چه زائيده؟اگر پسر است كه در مال ما شريك است!و اگر دختر است كه اورا دفن كنيم؟پير زن گفت:دختر است،من كه اين سخن را شنيدم به آن مرد گفتم:

آيا اين دختر را به من مى‏فروشى؟

پيرمرد گفت:مگر عرب فرزند خود را مى‏فروشد؟

گفتم:من حيات و زندگى او را مى‏خرم،نه خود او را!

گفت:به چند ميخرى؟گفتم:خودت بگو.گفت:به دو شتر ماده و يك شتر نر!

من پذيرفتم و آن دختر را خريدم و پس از آن نيز اين كار شيوه من بود،و بدين ترتيب‏دويست و هشتاد دختر را كه مى‏خواستند زنده بگور كنند خريدارى كردم و از مرگ‏نجات دادم...ا

18- حمس جمع احمس به معناى متصلب و سخت كوش در دين است،و چون‏قريش خود را اين چنين مى‏پنداشتند اين نام را بر خود نهاده و خود را اهل حمس‏مى‏دانستند.

19- در پاورقى سيره ابن هشام(ج 1 ص 202)در ذيل اين داستان از برخى نقل كرده‏كه رسول خدا(ص)از آن زن خواستگارى كرد و چون به آنحضرت گفتند كه اوزن متكبره‏اى است آنحضرت از ازدواج با او صرفنظر كرد...!و سپس در صددتوجيه برآمده كه بهتر است‏خودتان در آن كتاب مطالعه كنيد و ما را از ادامه اين‏گفتار معذور داريد!