تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى (ره)
* جلد اول *

گردآوري و تدوين : سيد سعيد روحاني

- ۱۹ -


شگفت انگيزترين دوره زندگى على عليه السلام (594)  
شگفت انگيزترين دوره هاى زندگى على عليه السلام در حدود چهل و پنج ساعت است . على عليه السلام چند دوره زندگى دارد: از تولد تا بعثت پيغمبر؛ از بعثت پيغمبر تا هجرت ؛ از هجرت تا وفات پيغمبر كه دوره سوم زندگى على عليه السلام است و شكل و رنگ ديگر دارد؛ از وفات پيغمبر تا خلافت خودش (آن بيست و پنج سال ) دوره چهارم زندگى على عليه السلام است و دوره خلافت چهار ساله و نيمه اش دوره ديگرى از زندگى اوست . على عليه السلام يك دوره ديگرى هم دارد كه اين دوره از زندگى او، كمتر از دو شبانه روز است و شگفت انگيزترين دوره هاى زندگى على عليه السلام است ؛ يعنى فاصله ضربت خوردن تا وفات .
انسان كامل بودن على عليه السلام اينجا ظاهر مى شود، يعنى در لحظاتى كه مواجه با مرگ شده است ، (595) اولين عكس العمل على عليه السلام در مواجهه با مرگ چه بود؟ ضربت كه به فرق مباركش وارد شد دو جمله از او شنيده شد. يك جمله اين كه : ((اين مرد را بگيريد)) و ديگر اين كه : ((فزت برب الكعبه )) (596) قسم به پروردگار كعبه كه رستگار شدم ؛ به شهادت نائل شدم ، شهادت براى من رستگارى است .
على عليه السلام را آوردند و در بستر خواباندند. طبيبى به نام اثيربن عمرو را كه از تحصيل كرده هاى جندى شاپور و عرب بود و در كوفه مى زيست براى معاينه زخم اميرالمؤ منين آوردند. حضرت با وسائل آن زمان معاينه كرد(597) و با اين آزمايش فهميد كه زهر وارد خون حضرت شده است . لذا (نسبت به درمان ) اظهار عجز كرد... او مى دانست كه على عليه السلام كسى نيست كه لازم باشد احوالاتش را به كسان او بگويد. پس عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! اگر وصيتى داريد بفرمائيد...
شگفتى هاى على عليه السلام و معجزه هاى (598) انسانى او در اينجا ظهور مى كند. جزء وصايايش مى گويد: با اسيرتان مدارا كنيد...
به امام حسن عليه السلام فرمود: فرزندم حسن ! بعد از من اختيار او با توست ، مى خواهى آزادش كنى ، آزاد كن و اگر مى خواهى قصاص كنى ، توجه داشته باش كه او به پدر تو فقط يك ضربه زده است ؛ به او يك ضربه بزن ، اگر كشته شد، شد و اگر كشته نشد، نشد. باز هم سراغ اسيرش را مى گيرد: آيا به اسيرتان غذا داده ايد؟ آيا به او آب داده ايد؟ آيا به او رسيدگى كرده ايد؟ كاسه اى شير براى مولا مى آورند، مقدارى مى نوشد، مى گويد: باقى را به اين مرد بدهيد تا بنوشد و گرسنه نماند. رفتارش با دشمن اين گونه است كه باعث شده مولوى بگويد:
 

در شجاعت شير ربانيستى
 
در مروت خود كه داند كيستى
 
اينها مردانگى هاى على عليه السلام است ، انسانيتهاى على عليه السلام است . على عليه السلام در بستر افتاده و ساعت به ساعت حالش وخيم تر مى شود و سموم روى بدن مقدس على عليه السلام بيشتر اثر مى گذارد. اصحاب ناراحتند، گريه مى كنند، ناله مى كنند ولى مى بينند لبهاى على خندان . شكفته است ، مى فرمايد:
(( والله ما فجاءنى من الموت وارد كرهته ولاطالع انكرته ؛ و ما كنت لا كقارب ورد، و طالب وجد.(599) ))
به خدا قسم آنچه بر من وارد شده است ، چيزى كه براى من ناپسند باشد نيست ، ابدا! شهادت در راه خدا هميشه آرزوى من بوده و براى من چه از اين بهتر كه در حال عبادت شهيد شوم ...
على عليه السلام يك مثلى مى آورد كه عرب با اين مثل خيلى آشنا بود و آن اين است كه عرب در بيابانها و به طور فصلى زندگى مى كرد و وقتى در يكجا جا آب و علف براى حيوانات و حشمش پيدا مى شد، تا وقتى كه آب و علف بود در آنجا مى ماند، بعد در جاى ديگرى آب و علف پيدا مى كرد و مى رفت . چون روزها خيلى گرم بود، گاهى شبها براى پيدا كردن نقطه اى كه آب داشته باشد مى رفتند؛ يعنى شبها دنبال آبگردى بودند (قارب به چنين كسى مى گويند). حضرت به مردم مى گويد: اى مردم ! براى كسى كه در شب تاريك دنبال آب بگردد و ناگهان آب را پيدا كند، چه سرور و شعفى دست مى دهد؟ مثل من مثل عاشقى است كه به معشوق خود رسيده و مثل كسى است كه در يك شب ظلمانى آب پيدا كرده باشد.
 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
 
واندر آن نيمه شب آب حياتم دادند
 
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
 
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
 
اين بيت همان ((فزت و رب الكعبه )) را مى گويد؛ ((از غصه نجاتم دادند)) يعنى ((فزت و رب الكعبه )) پرحرارت ترين سخنان على عليه السلام آنهائى است كه در همين چهل و پنج ساعت (تقريبا) از ايشان صادر شده است . (آخرين موعظه على عليه السلام همان موعظه بسيار پرحرارت و پرجوشى است كه در بيست ماده بيان كرده است .) على عليه السلام اندكى بعد از طلوع فجر روز نوزدهم ضربت خورد و در نيمه هاى شب بيست و يكم ، روح مقدسش به عالم بالا پرواز كرد.
على عليه السلام قربانى جمودها(600)  
داستان شهادت على عليه السلام و امورى كه موجب شد آن حضرت شهيد شود از همين نظر... يعنى از نظر انفكاك تعقل از تدين ، داستان عبرت انگيزى است .
على عليه السلام در مسجد، در حالى كه مشغول نماز بود، يا آماده نماز مى شد، ضربت خورد و در اثر همان ضربت شهيد شد. درست است كه ((و قتل فى محرابه لشدة عدله )) آن تصلب و انعطاف ناپذيرى در امر عدالت برايش دشمنها درست كرد، جنگ جمل و جنگ صفين به پا كرد، اما در نهايت ، دست جهالت و جمود و ركورد فكرى از آستين مردمى كه به نام ((خوارج )) ناميده مى شدند بيرون آمد و على عليه السلام را شهيد كرد.
آن وقتى (601) كه ضربت به فرق مبارك على عليه السلام وارد شد فريادى شنيده شد و برقى در آن تاريكى به چشمها خورد: فرياد، فرياد ((لا حكم الا لله )) بود و برق ، برق شمشير.
يكى (602) از اين خارجيها يك رباعى دارد، (در بيت اول آن ) مى گويد:
 
(( يا ضربة من تق ما اراد بها
 
الا ليبلغ من ذى العرش رضوانا ))
 
مرحبا به ضربت آن مرد پرهيزكار. (كى ؟ ابن ملجم ) آن مرد پرهيزكارى كه جز رضاى خدا چيزى را در نظر نداشت . بعد مى گويد:
اگر اعمال تمام مردم را در ترازوى ميزان الهى بگذارند و آن ضربت ابن ملجم را نيز بگذارند، آن وقت خواهند ديد كه در ميان خلق خدا هيچ كس ‍ عمل بزرگتر از عمل ابن ملجم انجام نداده .
جهالت ، اين چنين مى كند با اسلام و مسلمين . ببينيد(603) على چه وصيت مى كند؟ على در بستر مرگ كه افتاده است ، دو جريان را در كشورى كه پشت سر خود مى گذارد مى بيند.
يكى جريان معاويه و به اصطلاح قاسطين ، منافقينى كه معاويه در راءس ‍ آنهاست .
و يكى هم جريان خشكه مقدسها، كه خود اينها با يكديگر تضاد دارند.
حالا اصحاب على بعد از او چگونه رفتار بكنند؟ فرمود: (604) بعد از من ديگر اينها را نكشيد: ((لا تقتلوا الخوارج بعدى )) درست است كه اينها مرا كشتند ولى بعد از من اينها را نكشيد، چون بعد از من شما هر چه كه اينها را بكشيد به نفع معاويه كار كرده ايد نه به نفع حق و حقيقت ، و معاويه خطرش خطر ديگرى است . فرمود:
(( لا تقتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحق فاخطاءه كمن طلب الباطل فادركه .(605) ))
خوارج را بعد از من نكشيد كه آن كه حق را مى خواهد و اشتباه كرده مانند آن كه از ابتدا باطل را مى خواسته و به آن رسيده است ، نيست . اينها احمق و نادان اند، ولى او از اول دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسيد.
على با كسى كينه ندارد، هميشه روى حساب حرف مى زند. همين ابن ملجم را كه گرفتند و اسير كردند، آوردند خدمت مولى على عليه السلام حضرت با يك صداى نحيفى (در اثر ضربت خوردن ) چند كلمه با او صحبت كرد، فرمود: چرا اين كار را كردى ؟ آيا من بد امامى براى تو بودم ؟ (من نمى دانم يك نوبت بوده است يا دو نوبت يا بيشتر، ولى همه اينها را كه عرض مى كنم نوشته اند) يك بار مثل اين كه تحت تاءثير روحانيت على قرار گرفت ، گفت : ((افانت تنقذ من فى النار؟)) (606) آيا يك آدم شقى و جهنمى را تو مى توانى نجات دهى ؟ من بدبخت بودم كه چنين كارى كردم ؟
و هم نوشته اند: كه يك بار كه على عليه السلام با او صحبت كرد، على با خشونت سخن گفت ؛ گفت : على ! من آن شمشير را كه خريدم با خداى خودم پيمان بستم كه با اين شمشير بدترين خلق خدا كشته شود، و هميشه از خدا خواستم و دعا كرده ام كه خدا با اين شمشير بدترين خلق خودش را بكشد. فرمود: اتفاقا اين دعاى تو مستجاب شده است ، چون خودت را با همين شمشير خواهند كشت .
دفن مخفيانه على عليه السلام (607)  
على عليه السلام از دنيا رفت او در شهر بزرگى مانند كوفه است . غير از آن عده خوارج نهروانى ، باقى مردم همه آرزو مى كنند كه در تشييع جنازه على شركت كنند، براى على بگريند و زارى كنند. شب بيست و يكم ، مردم هنوز نمى دانند كه بر على چه دارد مى گذرد و على بعد از نيمه شب از دنيا رفته است . تا على از دنيا مى رود فورا همان شبانه فرزندان على امام حسن ، امام حسين ، محمد بن حنيفه ، جناب ابوالفضل العباس ، و عده اى از شيعيان خاص كه شايد از شش و هفت نفر تجاوز نمى كردند محرمانه على را غسل دادند و كفن كردند و در نقطه اى كه ظاهرا خود على عليه السلام قبلا معين فرموده بود كه همين مدفن شريف آن حضرت است و طبق روايات ، بعضى از انبياى عظام نيز در همين سرزمين مدفون هستند در همان تاريكى شب ، دفن كردند و احدى نفهميد بعد محل قبر را هم مخفى كردند و به كسى نگفتند. فردا مردم فهميدند كه ديشب على دفن شده . محل دفن على كجاست ؟ گفتند: لازم نيست كسى بداند؛ و حتى بعضى نوشته اند: امام حسن عليه السلام صورت جنازه اى را تشكيل دادند و فرستادند به مدينه كه مردم خيال كنند كه على عليه السلام را بردند به مدينه دفن كنند. چرا؟ به خاطر همين خوارج . براى اينكه اگر اينها مى دانستند على را كجا دفن كرده اند، به مدفن على جسارت مى كردند، مى رفتند نبش قبر مى كردند و جنازه على را از قبر خودش بيرون مى كشيدند.
تا خوارج در دنيا بودند و حكومت مى كردند، غير از فرزندان على و فرزندان على (ائمه اطهار) كسى نمى دانست على كجا دفن شده است . تا اينكه آنها بعد از حدود صد سال منقرض شدند، بنى اميه هم رفتند دوره بنى العباس ‍ رسيد، ديگر مزاحم اين جريان نمى شدند، امام صادق عليه السلام براى اولين بار (محل قبر على عليه السلام را) آشكار فرمود:
همين صفوان معروفى كه شما در زيارت عاشورا يك دعائى مى خوانيد كه در سند آن نام او آمده است ، مى گويد: من خدمت امام صادق در كوفه بودم ، ايشان ما را آورد سر قبر على عليه السلام و فرمود: قبر على اينجاست و دستور داد ظاهرا براى اولين بار يك سايبانى براى قبر على عليه السلام تهيه كنيم ، و از آن وقت قبر على عليه السلام آشكار شد.
پس اين مشكل بزرگ براى على عليه السلام منحصر به زمان حياتش نبود، تا صد سال بعد از وفات على هم قبر على از ترس اينها مخفى بود.
چكيده مطالب  
1. انتقاد آموزنده على عليه السلام از خلفا غير قابل انكار است . انتقادات او احساساتى و متعصبانه نيست بلكه تحليل و منطقى است . انتقادهاى نهج البلاغه از خلفا، برخى كلى و برخى جزئى است ، انتقادهاى كلى و ضمنى همانهاست كه على عليه السلام صريحا اظهار مى كند كه حق قطعى و مسلم من ، از من گرفته شده است .
2. انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه و در دو جمله خلاصه شده است .
الف ) ابوبكر به خوبى مى دانست من از او شايسته ترم و خلافت جامه ايست كه تنها بر اندام من راست مى آيد با اين وجود، چرا او دست به چنين اقدامى زد؟
ب ) او چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد؟ خصوصا اين كه او در زمان خلافت خود يك نوبت نيز از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند.
3. علاوه بر انتقاد مشتركى كه على عليه السلام در خطبه شقشقيه از عمر و ابوبكر نموده ، دو خصوصيت اخلاقى عمر را نيز مورد انتقاد قرار داده كه انتقاد او از عمر به شكل ديگرى است :
الف ) او مردى خشن ، درشتخو، پرهيبت و ترسناك بود.
ب ) در ابراز راءى شتابزده بود، زود از آن عدول مى كرد و در نتيجه تناقص گو بود.
4. در نهج البلاغه از خليفه اول و دوم تنها در خطبه شقشقيه به طور خاص و در مواضع ديگر در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف و يا در نامه 28 و 62 به صورت كلى يا كنائى انتقاد شده است .
5. على عليه السلام در نهج البلاغه در پنج مورد خود را از شركت در قتل عثمان تبرئه مى كند، در يك مورد طلحه را شريك در توطئه عليه عثمان معرفى مى نمايد و در دو مورد معاويه را در جريان كشته شدن عثمان مقصر مى شمارد.
6. موارد انتقاد از عثمان در نهج البلاغه عبارت است از:
الف ) در خطبه 128 در بدرقه ابوذر به ربذه كه از جانب عثمان تبعيد شده بود، جمله هايى وجود دارد كه كاملا حق را به ابوذر معترض مى دهد و به طور ضمنى حكومت عثمان را فاسد معرفى مى كند.
ب ) در خطبه 30 بيان مى دارد كه عثمان راه استبداد و استيثار و مقدم داشتن خويشاوندان خويش بر افراد امت را پيش روى خود قرار داده است .
ج ) از همه شديدتر آن چيزى است كه در خطبه شقشقيه آمده است : (( الى ان قام ثالث نافجا حضنيه بين نثيله ...))
د) على عليه السلام در خطبه 162 عثمان را مرد ضعيف و بى اراده معرفى مى كند كه خويشاوندانش را بر ديگران مقدم داشته و به كار گمارده است .
7. على عليه السلام 25 سال سكوت كرد تا وحدت صفوف مسلمين از بين نرود. در نهج البلاغه در خطبه هاى 5 در جواب ابوسفيان و 72 پس از تعيين و انتخاب عثمان در جريان شوراى شش نفرى و در نامه 62 خطاب به مالك اشتر به اين مطلب تصريح مى نمايد.
8. پس از آشفتگى خلافت اسلامى در زمان عثمان و كشته شدن خليفه ، آنهايى كه از دست مظالم عثمان و حكام گذشته به تنگ آمده بودند، به در خانه على عليه السلام هجوم آوردند. و يك صدا اعلام كردند كه يگانه شخصيت لايق خلافت اسلامى على عليه السلام است . خطبه 229 على عليه السلام از اين جريان بحث مى فرمايد.
9. على عليه السلام فلسفه پذيرفتن خلافت بعد از عثمان را، به هم خوردن عدالت اجتماعى و تقسيم شدن مردم به دو طبقه سير و گرسنه ذكر مى فرمايد. اين مطلب در خطبه سوم نهج البلاغه آمده است .
10. چون برنامه على عليه السلام در دوران خلافتش اين بود كه نگذارد بيت المال حيف و ميل شود و حقوق مردم پايمال گردد و از طرفى حقوق پايمال شده گذشته را كه اجحاف گرها و ملك خود مى دانستند، برگرداند؛ لذا با تريد و نگرانى زير بار خلافت رفت و خطبه ايى در همين زمينه براى مردمى كه بخاطر بيعت گرد هم آمدند، ايراد نمود.
11. حضرت على عليه السلام پس از عهده دار شدن مسؤ وليت ، دو كار را در وجهه همت و راءس برنامه خود قرار داد:
الف ) پند و اندرز، اصلاح روحيه و اخلاق مردم و بيان معارف الهى .
ب ) مبارزه با تبعيضات اجتماعى .
12. از همان روزهاى اول با اعلام برنامه ، مخالفت با حكومت على عليه السلام آغاز شد، اولين مخالفت رسمى در شكل جنگ جمل متجلى گرديد كه مقدماتش را طلحه و زبير فراهم كرده بودند. به دنبال آن ، جنگ صفين توسط معاويه و جنگ خوارج بر پا شد.
13. از همان ابتدا على عليه السلام را به دو كار متهم مى كردند كه نه تنها از آنها برى بود بلكه مسؤ ول آن نيز، خود متهم كنندگان بودند: يكى خون عثمان كه مستمسك اصحاب جمل و صفين واقع شد و ديگرى داستان حكمين كه مستمسك خوارج شد.
14. بعضى از راه خيرخواهى دو موضوع را به على عليه السلام پيشنهاد مى كردند كه اخلاقا براى آن حضرت مقدور نبود، آن دو موضوع عبارتند از:
الف ) اينكه در تقسيم بيت المال فرقى ميان عرب و عجم ، ارباب و غلام ، قريشى و غير قريشى قائل شود.
ب ) از به كار بردن اصل صراحت ، امانت و صداقت در سياست خوددارى كند ولى على عليه السلام به هيچ وجه حاضر نبود از آن منصرف شود.
15. على عليه السلام در مسايل اجتماعى از خود گذشت نشان نمى داد ولى در حقوق خصوصى ، شخصيتى با گذشت بود. از نظر على عليه السلام مسئله وفاى به پيمان ، يك مسئله عمومى و انسانى است و در فرمان معروفى كه به فرماندار خود مالك اشتر مى نويسد، اين مسئله را يادآورى مى كند.
16. جامعه اسلامى بعد از آن اتحاد و تا حد زيادى خلوص نيت اوليه ، گرفتار تشتت ، تفرق و اغراض شد. علت اصلى بروز اين فتنه ها در خطبه 151 نهج البلاغه در طغيان و سكر نعمتها در ميان يك عده و كينه ، عقده و انتقام در ميان عده ديگر ذكر شده است .
17. اولين مشكل روياروى على عليه السلام داستان كشته شدن عثمان بود. على وارث خلافتى شد كه خليفه قبل از او به دست انقلابيانى كشته شد كه اجازه دفن او را نمى دادند واز طرفى همين گروه انقلابى به على عليه السلام پيوسته بودند. اصولا فكر على عليه السلام با افكار انقلابيان ، مخالفان آنها و با عامه مردم تفاوتى فاحش داشت .
18. مشكل ديگرى كه على عليه السلام با آن دست به گريبان بود از يك جهت مربوط به روش خودش بود و از جهت ديگر به خاطر تغييرى بود كه مسلمين به مرور زمان پيدا كردند. جامعه اسلامى بعد از پيامبر عادت كرده بود كه به افراد متنفذ امتياز دهد و على عليه السلام در اين زمينه مردى انعطاف ناپذير بود و از خود صلابت نشان مى داد.(608)
19. مشكل سوم خلافت او، مساءله صراحت و صداقت او در سياست بود كه منجر به اعتراض عده اى از دوستانش شد. بعضى ، موفقيتهاى معاويه را به حساب دهاء و زيركى او مى گذاشتند، روى اين جهت است كه مكرر حضرت از سياست خود دفاع كرده مى فرمايد: اين مربوط به وفور فهم و ذكاء نيست .(609)
20. مشكل چهارم على عليه السلام كه مشكل ترين مبارزه هاست ، مبارزه با نفاق است ، مبارزه با زيركى هائى كه احمقها را وسيله قرار مى دهند. اين پيكار از پيكار با كفر به مراتب مشكل تر است چون نفاق دو رو دارد؛ يك روى ظاهر كه اسلام است و يك روى باطن ؛ كه كفر و شيطنت است . درك باطن براى مردم عادى بسيار دشوار و گاهى غيرممكن است .
21. تفاوت هاى ميان وضع على عليه السلام و وضع پيامبر صلى الله عليه و آله عبارت است از:
الف ) پيغمبر با مردم كافر، يعنى با كفر صريح و بى پرده روبرو بود ولى على عليه السلام با كفر در زير پرده و نفاق .
ب ) در دوره خلفا، به دليل رعايت نكردن روش تعليم و تربيت پيامبر صلى الله عليه و آله يك طبقه مقدس مآب و زاهدمسلك در دنياى اسلام به وجود آمده بود كه با روح اسلام آشنا نبود ولى به ظاهر اسلام بسيار اهميت مى داد.
22. خوارج در ابتدا فقط به انتقاد و بحث هاى آزاد اكتفا مى كردند اما كم كم از توبه على عليه السلام ماءيوس گشته و روششان را عوض كردند سرانجام على عليه السلام در مقابل آنان اردو زد و با آنها صحبت كرد. از آن عده 12000 نفرى ، 8000 نفر پشيمان شدند او با 4000 نفر ديگر به جنگ برخاست و تمام آنها را از دم شمشير گذراند، كمتر از ده نفر آنها نجات پيدا كردند كه يكى از آنها، عبدالرحمن بن ملجم بود.
23. ابن ملجم يكى از آن نه نفر زهاد و خشكه مقدس است كه به مكه مى رود و براى قتل على عليه السلام پيمان مى بندد و به كوفه باز مى گردد، در آنجا با دخترى به نام قطام كه او نيز خارجى و هم مسلك اوست ، آشنا مى شود، عاشق و شيفته او مى گردد، از او خواستگارى مى كند، قطام مهريه خود را كشتن على بن ابيطالب قرار مى دهد... على عليه السلام در مسجد، در حالى كه آماده نماز مى شد يا مشغول نماز بود، دراثر ضربت ابن ملجم به شهادت مى رسد.
24. على عليه السلام سه دسته را در دوران خلافتش از خود طرد كرد و با آنان به پيكار برخاست :
الف ) اصحاب جمل كه آنان را ((ناكثين )) خواند.
ب ) اصحاب صفين كه آنها را ((قاسطين )) ناميد.
ج ) اصحاب نهروان (خوارج ) كه آنها را ((مارقين )) خواند.
25. ناكثين از لحاظ روحيه ، پول پرستان ، صاحبان مطامع و طرفدار تبعيض ‍ بودند كه سخنان على عليه السلام درباره عدل و مساوات ، بيشتر متوجه اين جمعيت است .
26. روح قاسطين ، روح سياست ، تقلب و نفاق بود كه مى كوشيدند زمام حكومت را در دست گيرند و بنيان حكومت و زمامدارى على عليه السلام را در هم ريزند. در حقيقت جنگ على با آنها، جنگ با نفاق و دوروئى بود.
27. دسته سوم كه مارقين اند، روحشان روح عصبيتهاى ناروا، خشكه مقدسى ها و جهالت هاى خطرناك بود. اين گروه نه تنها بصيرت دينى نداشت بلكه فاقد بصيرت عملى نيز بود عدم بصيرت و نادانى باعث شد كه آيات قرآنى را غلط تفسير كنند.
28. پيدايش مارقين به جريان حكميت ، حدود سال 37 هجرى ، در جنگ صفين در آخرين روزى كه جنگ به نفع على عليه السلام خاتمه مى يافت ، باز مى گردد.
29. ريشه اصلى خارجى گرى را چند چيز تشكيل مى داد:
الف ) تكفير على ، عثمان ، معاويه ، اصحاب جمل و اصحاب تحكيم ، مگر آنانكه به حكميت راءى داده و سپس توبه كرده اند.
ب ) تكفير كسانى كه قائل به كفر على ، عثمان و... نباشند.
ج ) ايمان تنها عقيده قلبى نبوده بلكه عمل به اوامر و ترك نواهى جزء ايمان است .
د) وجوب بلا شرط شورش بر والى و امام ستمگر.
30. تنها فكر خوارج كه از نظر متجددين امروز درخشان تلقى مى شود، تئورى آنان در باب خلافت بود. آنان انديشه اى دموكرات مآبانه داشتند كه هم در مقابل شيعه قرار گرفتند كه خلافت را امرى الهى و خليفه را تنها منصوب از جانب خدا مى داند و هم در مقابل اهل سنت قرار دارند كه خلافت را تنها از آن قريش مى داند.
31. خوارج خلافت شيخين عثمان و على عليه السلام را صحيح مى دانستند منتهى مى گفتند: عثمان از اواخر سال ششم خلافتش تغيير مسير داده و مصالح مسلمين را ناديده گرفته و على عليه السلام نيز چون مسئله تحكيم را پذيرفته و توبه نكرده واجب القتل اند. اينان از ساير خلفا نيز بيزارى مى جستند و هميشه با آنان در پيكار بودند.
32. روحيه خوارج تركيبى از زشتى و زيبائى بود، جنبه هاى مثبت و منفى روحيه آنها عبارتند از:
الف ) روحيه اى مبارزه گر و فداكار داشتند و در راه عقيده خويش سرسختانه جان فشانى مى كردند.(610)
ب ) مردمى عبادت پيشه و متنسك بودند، شبها را به عبادت مى گذراندند. به دنيا و زخارف آن بى ميل و به احكام و ظواهر اسلام سخت پايبند بودند.
ج ) مردمى جاهل و نادان بودند، در اثر جهالت و نادانى حقايق را بد مى فهميدند و كج انديشى هاى آنها كم كم براى آنان به صورت يك مذهب در آمد.
د) مردمى تنگ نظر و كوته بين بودند، در افقى بسيار پست فكر مى كردند، مسلمانى را رد چهار ديوارى انديشه هاى محدود خود محصور كرده بودند و مدعى بودند كه ديگران بد مى فهمند و يا اصلا نمى فهمند و جهنمى اند.
33. به شهادت تاريخ ، على عليه السلام در جريان تحكيم :
الف ) راضى به حكميت نبوده ، پيشنهاد اصحاب معاويه ( حكم بودن قرآن ) را حيله و غدر مى دانست و بر اين مطلب اصرار مى ورزيد.
ب ) مى فرمود: اگر بنا بر تشكيل شوراى تحكيم باشد، ابوموسى مرد بى تدبيرى است و براى اين كار صلاحيت ندار. و خود، ابن عباس يا مالك اشتر را براى اين كار پيشنهاد كرد.
ج ) اصل حكميت صحيح است .(611)
34. اگر چه تصلب و انعطاف ناپذيرى در امر عدالت ، براى على عليه السلام دشمنانى ترتيب داد و جنگ جمل و صفين به پا شد، اما در نهايت ، دست جهالت و ركود فكرى ، از آستين مردمى كه ((خوارج )) ناميده شدند بيرون آمد و على عليه السلام را به شهادت رساندند.
35. مادامى كه خوارج در دنيا بودند و حكومت مى كردند، غير از ائمه اطهار كسى نمى دانست على عليه السلام كجا دفن شده است . بعد از انقراض آنها و سپرى شدن دوره بنى اميه محل قبر على عليه السلام براى اولين بار توسط امام صادق عليه السلام آشكار شد.

 

fehrest page

back page