هنگامى كه به سوى آنان باز گرديد براى شما عذر مى آورند بگو:
((عذر نياوريد، هرگز شما را باور نخواهم داشت ؛ خدا ما را از
خبرهاى شما آگاه گردانيده ، و به زودى خدا و رسولش عمل شما را خواهند ديد. آنگاه به
سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانيده مى شويد، و از آنچه انجام مى داديد به شما خبر
مى دهد.))
منافقانى كه در جنگ تبوك شركت نكرده بودند، پس از مراجعت پيامبر عذر و بهانه مى
آوردند. در اين آيه اظهار مى دارد كه خداوند به وسيله آيات قرآن ، از توطئه ها و
اسرار منافقان پرده برداشته و پيامبر خود را از كارها و اقدامات آنها آگاه ساخته
است .
ستايش از شركت كنندگان در جنگ تبوك
لَقَدْ
تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ
اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ
مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيم
(644)
به يقين ، خدا بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در آن ساعت دشوار از او پيروى كردند
ببخشود، بعد از آنكه چيزى نمانده بود كه دلهاى دسته اى از آنان منحرف شود باز
برايشان ببخشود، چرا كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است .
داستان سه نفر از واماندگان از جنگ
وَ عَلَى
الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما
رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ
اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ
التَّوّابُ الرَّحيم
(645)
و [نيز] بر آن سه تن كه بر جاى مانده بودند، [و قبول توبه آنان به تعويق افتاد] تا
آنجا كه زمين با همه فراخى بر آنان تنگ گرديد و از خود به تنگ آمدند و دانستند كه
پناهى از خدا جز به سوى او نيست . پس [خدا] به آنان [توفيق ] توبه داد، تا توبه
كنند بى ترديد خدا همان توبه پذير مهربان است .
در جنگ تبوك سه نفر از مسلمانان به نامهاى كعب بن مالك ، مرارة بن ربيع و هلال بن
اميّه ، از رفتن به جهاد تخلف كردند. آنها مى خواستند در جهاد شركت كنند، ولى سستى
نشان دادند؛ تا اينكه جنگ تبوك تمام شد و پيامبر خدا با مسلمانان به مدينه بازگشت .
آن سه بى درنگ به خدمت پيامبر رسيدند و سلام و احوالپرسى كردند؛ ولى پيامبر از آنان
روى گردان شد و با آنان سخن نگفت . وقتى پيامبر چنين كرد همه مسلمانان رابطه خود را
با آنان قطع كردند و سخن آنها را پاسخ ندادند. آنها در زمانى كوتاه خود را كاملا
غريب و تنها حس كردند؛ تا جايى كه همسران آنان نيز به دستور پيامبر از آنان دورى مى
كردند. اين اعتصاب عمومى بر ضد آن سه باعث شد كه آنان در تنگناى سختى قرار گيرند.
آنها حتى براى اجراى دستور پيامبر، خود نيز با يكديگر سخن نگفتند.
گفته شده است كه اين خبر به رومى ها رسيد و آنان مخفيانه كسى را پيش اين سه
فرستادند و از آنها خواستند كه به روم بروند و در پناه حكومت روم زندگى كنند؛ ولى
آنها چون مسلمان واقعى بودند اين پيشنهاد را رد كردند و از اينكه چنين موقعيتى پيش
آمده كه كفار چشمداشتى به آنان داشته باشند سخت ناراحت شدند. آنها شهر را رها كردند
و روى به سوى بيابانها و كوه ها گذاشتند و در آنجا گريه و زارى مى كردند و از درگاه
خداوند مى خواستند كه توبه آنها را بپذيرد.
پنجاه روز به اين حال گذشت و سرانجام توبه آنها پذيرفته شد و خداوند اعلام نمود كه
آن سه تن را بخشيده است و داستان عبرت آموز آنها در اين آيه جاودانه شد.(646)
داستان مسجد ضرار
در آستانه جنگ تبوك ، دوازده نفر از منافقان با اشاره ابوعامر راهب ، كه
دشمن سرسخت اسلام بود و در شام زندگى مى كرد، محلى را به نام مسجد ساختند و براى
آنكه رسميت پيدا كند نزد پيامبر آمدند و از او تقاضا كردند كه به آن مسجد بيايد و
در آنجا نماز بخواند و گفتند كه اين مسجد را براى آن ساخته اند كه مسلمانانى كه
ناتوان هستند و نمى توانند از جاهاى دور به مسجد پيامبر يا مسجد قبا بروند، در اين
مسجد نماز بخوانند.(647)
پيامبر (ص) آماده سفر براى جنگ تبوك بود و فرصت رفتن به آنجا را نداشت . از اين رو
به آنان فرمود: صبر كنيد من از سفر برگردم تا در آن مسجد نماز بخوانم . وقتى پيامبر
از تبوك برگشت آنها نيز آن مسجد را آماده كرده بودند و پيش پيامبر آمدند و از او
خواستند كه در آن مسجد نماز بخواند. در اين موقع آيات شريف زير نازل شد:
وَ الَّذينَ
اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ
إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ
أَرَدْنا إِلا الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ * لا تَقُمْ
فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ
تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ
الْمُطَّهِّرين
(648)
و آنهايى كه مسجدى اختيار كردند كه مايه زيان و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است و
[نيز] كمينگاهى است براى كسى كه قبلا با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود، و سخت
سوگند ياد مى كنند كه جز نيكى قصدى نداشتيم . و[لى ] خدا گواهى مى دهد كه آنان قطعا
دروغگو هستند. هرگز در آنجا مايست ، چرا كه مسجدى كه از روز نخستين بر پايه تقوا
بنا شده ، سزاوارتر است كه در آن [به نماز] ايستى . [و] در آن ، مردانى اند كه دوست
دارند خود را پاك سازند، و خداوند كسانى را خواهان پاكى اند دوست مى دارد.
با نزول اين آيات كه پرده از توطئه آنها برداشت ، پيامبر خدا چند نفر از اصحاب خود
به نامهاى مالك بن دخشم ، معن بن عدى ، عامر بن سكن و وحشى را فرستاد كه آن مسجد را
خراب كنند و بسوزانند.(649)
امر پيامبر اطاعت شد و محل آن مسجد جاى زباله آن محله گرديد.
در اين آيات اظهار مى دارد كه منافقان ، از ساختن آن مسجد چهار هدف داشتند:
1. زيان رساندن به مسلمانان .
2. كفر به خدا و رسول او.(تقويت مبانى كفر).
3. تفرقه افكنى ميان جمع مسلمانان .
4. ايجاد پايگاه براى مخالفان ستيزه جو.(650)
منافقان مدينه اين مسجد را با اشاره ابوعامر ساخته بودند و منتظر بودند كه وى با
سپاه روم برسد و آن مسجد را پايگاه خود قرار دهد و به مسلمانان حمله كند.
منافقان سوگند مى خوردند كه ما جز نيكى منظورى نداريم و هدف ما انجام كار خير و
خدمت به مسلمانان است ؛ ولى قرآن پس از نقل اين سخن آنها مى فرمايد: خداوند گواهى
مى دهد كه آنان دروغگو هستند.
در آيه بعد، به پيامبر دستور مى دهد كه هرگز در آن مسجد نماز برپا نكند. سپس اين
مسجد با مسجد قبا يا مسجد پيامبر در مدينه مقايسه مى كند و مى فرمايد: مسجدى كه از
همان آغاز بر اساس تقوا بنياد شده ، شايسته است كه در آن نماز بخوانى .
پس از ذكر داستان مسجد ضرار، در ادامه آيات ميان دو گروه مقايسه مى كند: گروهى كه
مسجد قبا يا مسجد پيامبر را ساختند و گروهى كه مسجد ضرار را برپا كردند، مى فرمايد:
أَ فَمَنْ
أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ
بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ وَ اللّهُ لا
يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ * لايَز الُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في
قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيم
(651)
آيا كسى كه بنياد [كار] خود را بر پايه تقوا و خشنودى خدا نهاده بهتر است يا كسى كه
بناى خود را بر لب پرتگاهى مشرف به سقوط پى ريزى كرده و با آن در آتش دوزخ فرو مى
افتد؟ و خدا گروه بيدادگران را هدايت نمى كند. همواره آن ساختمانى كه بنا كرده اند،
در دلهايشان مايه شك [و نفاق ] است ، تا آنكه دلهايشان پاره پاره شود و خداى داناى
سنجيده كار است .
ساختن مسجد ضرار و دستور پيامبر به ويران شدن آن ، بغض دلهاى آنان را افزود و اين
بغض يا ترديد در احكام اسلام تا هنگام مرگ با آنان همراه است . اشاره به اينكه آنان
هرگز ايمان نخواهند آورد و با همان حالت نفاق و كفر خواهند مرد.
حضور هيئتهاى نمايندگى قبايل عرب در
پيشگاه پيامبر
با قدرت يافتن مسلمانان و تسلط حكومت مدينه بر حجاز، مردم نواحى اطراف علاقه
مند شدند كه درباره حكومت و دين جديد تحقيق و بررسى كنند. بنابراين هيئتهايى با
انگيزه دينى يا سياسى به مدينه آمدند.
در كتابهاى تاريخى به اين هيئتها ((وفود))
(جمع ((وفد)) به معناى هيئت نمايندگى
) گفته مى شود. آنها بيشتر در سال نهم به خدمت پيامبر شرفياب شدند.(652)
اين هيئتها در محل خاصى از مسجد پيامبر در كنار ستونى به خدمت آن حضرت مى رسيدند و
هم اكنون آن ستون در مسجدالنبى به ستون وفود معروف است .(653)
برخى از اين هيئتها به سبب خوى باديه نشينى و دورى از فرهنگ شهرى ، گاهى در ملاقات
با پيامبر ادب را رعايت نمى كردند. يكى از آنها هيئت بنى تميم بود كه اشراف اين
قبيله مانند عطارد و زبرقان و اقرع حضور داشتند و همه نزد پيامبر آمدند. پيامبر
داخل اتاق خود بود و اينان از بيرون با صداى بلند بانگ برآوردند اى محمد، بيرون
بيا! آن حضرت بيرون آمد. آنها پيشنهاد دادند كه با پيامبر مفاخره كنند، يعنى شاعر
آنها از افتخارات بنى تميم ، و شاعر مسلمانان نيز از افتخارات پيامبر بگويد. پيامبر
موافقت كرد و پس از خوانده شدن اشعارى از سوى شاعران دو طرف ، همگى مسلمان شدند.(654)
رعايت نكردن ادب از سوى بنى تميم پيامبر را آزرد و اين آيات نازل شد:(655)
إِنَّ الَّذينَ
يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ * وَ لَوْ
أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللّهُ
غَفُورٌ رَحيم
(656)
كسانى كه تو را از پشت اتاقها[ى مسكونى تو] به فرياد مى خوانند، بيشترشان نمى فهمند
و اگر صبر كنند تا بر آنان درآيى ، مسلما برايشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان
است .
بعضى از اين گروه ها پس از گفتگو با پيامبر خدا (ص) مسلمان مى شدند، ولى مسلمان شدن
خود را منتى بر پيامبر مى دانستند. قرآن كريم درباره چنين افرادى اعلام مى كند كه
شما با مسلمان شدنتان بر پيامبر منت نداريد، بلكه خداوند است كه به شما منت مى
گذارد كه شما را هدايت كرد:
يَمُنُّونَ
عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللّهُ
يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإ يمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين
(657)
از اينكه اسلام آورده اند بر تو منت مى نهند؛ بگو: ((بر من
از اسلام آوردنتان منت مگذاريد، بلكه [اين ] خداست كه با هدايت كردن شما به ايمان ،
بر شما منت مى گذارد؛ اگر راستگو باشيد.
بيشتر اين گروه ها كه اسلام اظهار كردند، در واقع چاره اى جز آن نداشتند و اسلام
آنها فقط به معناى تسليم شدن بود كه با ايمان واقعى فاصله بسيارى دارد. از اين رو
پس از رحلت پيامبر بعضى از اين قبايل مرتد شدند و از اسلام روى برگردانيدند. قرآن
كريم در آيه اى كه مى خوانيم اظهار مى دارد اين قبايل در ظاهر مسلمان شده بودند،
ولى هنوز ايمان بر دلهايشان چيره نشده است :
قالَتِ
الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا
يَدْخُلِ الْإ يمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا
يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم
(658)
[برخى از] باديه نشينان گفتند: ((ايمان آورديم .))
بگو: ((ايمان نياورده ايد، لكن بگوييد: اسلام آورديم .))
و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است . و اگر خدا و پيامبر او را فرمان بريد از
[ارزش ] كرده هايتان چيزى كم نمى كند. خدا آمرزنده مهربان است .
هيئت نجران
(659) و داستان مباهله
گروهى از مسيحيان نجران همراه با چند تن از علما و اسقفهاى شان مانند عاقب ،
سيد و عبدالمسيح براى تحقيق پيرامون حضرت محمد و مباحثه و مناظره با او به مدينه
آمدند. آنها به خدمت پيامبر (ص) رسيدند و مناظره را شروع كردند و در سخنان خود عيسى
را پسر خدا معرفى نمودند و دليل آنها همان تولد عيسى بدون پدر بود. پيامبر (ص) به
دستور الهى در پاسخ آنها چنين فرمود:
إِنَّ مَثَلَ
عيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ
فَيَكُونُ
(660)
در واقع مَثَل عيسى نزد خدا همچون مَثَل [خلقت ] آدم است [كه ] او را با خاك آفريد:
سپس بدو گفت : ((باش ))؛ پس وجود يافت
.
يعنى اگر عيسى پدر نداشت ، حضرت آدم پدر و مادر نداشت و اگر بنا باشد كه عيسى را
بدان ويژگى ، پسر خدا بدانند، بايد درباره آدم نيز حتما چنين عقيده اى داشته باشيد،
در حالى كه هر دو آفريده خدا هستند و خداوند با قدرت خود آنها را به طور غيرمعمول
آفريده است .
نجرانيان اين سخن را كه واقعا مستدل و منطقى بود، نپذيرفتند و پيامبر به دستور
خداوند آنها را به ((مباهله )) دعوت
كرد؛ به اين صورت كه آنها عزيزان خود مانند فرزندان و زنان و جانهايشان را فرا
بخوانند و اينها نيز چنين كنند و رو به روى هم قرار بگيرند و هر دو گروه دست به دعا
بردارند و در پيشگاه خدا تضرع و زارى نمايند و طرف ديگر را نفرين كنند و لعنت خدا
را بر دروغگويان قرار دهند:
فَمَنْ حَاجَّكَ
فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ
أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ
نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبين
(661)
پس هر كه در اين [باره ] پس از دانشى كه تو را [حاصل ] آمده ، با تو محاجّه كند،
بگو: ((بياييد پسرانمان و پسرانتان ، و زنانمان و زنانتان ،
و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فرا خوانيم ؛ سپس مباهله كنيم ، و
لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم .))
اين عمل را ((مباهله )) مى گفتند و
اگر با شرايط خاص خود انجام مى گرفت گروه ناحق گرفتار نفرين مى شد و عذاب الهى بر
آنان نازل مى گشت و مسلم است تنها كسانى به مباهله حاضر مى شوند كه به عقيده خود
اطمينان كامل داشته باشند.
وقتى پيامبر آنها را به مباهله دعوت كرد و آنها اطمينان خاطر و ثبات قدم پيامبر را
ديدند از او يك شب مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند. آنها به قرارگاه خود
برگشتند و درباره پيشنهاد پيامبر با همديگر مشورت كردند. اسقف بزرگ آنها گفت : فردا
بنگريد اگر محمد با نزديكان و خانواده خود براى مباهله آمد، از مباهله با او
خوددارى كنيد؛ ولى اگر با اصحاب خود آمد با او مباهله كنيد.
فرداى آن روز حضرت محمد (ص) را ديدند كه همراه با حسن و حسين و فاطمه زهرا و على
براى مباهله مى آيد. آن حضرت وظيفه داشت فرزندانش ، زنان و جان خويش را همراه
بياورد. اين چهار بزرگوار هر يك نقش فرزند، زن يا جان پيامبر را داشتند. نصارى از
تركيب اين گروه پرسيدند. به آنها گفته شد: آن مرد على بن ابى طالب است كه داماد
پيامبر و عزيزترين شخص پيش اوست و آن دو كودك حسن و حسين ، نوه هاى پيامبر هستند و
آن زن دختر پيامبر است كه بسيار دوستش مى دارد.
ابوحارثه ، اسقف نجرانيان با مشاهده اين منظره گفت : به خدا قسم كه همانند پيامبران
به مباهله آمده است ؛ و چون به او گفتند كه مباهله را شروع كند، گفت : من در برابر
اين چهره ها جرئت مباهله ندارم و مى ترسم راستگو باشد. در اين صورت اگر مباهله كنم
يك سال نمى گذرد مگر اينكه در دنيا هيچ نصرانى پيدا نمى شود. آنگاه خطاب به پيامبر
اسلام گفت : اى ابوالقاسم ، ما با تو مباهله نمى كنيم و با تو مصالحه مى كنيم . اين
بود كه صلحنامه اى ميان دو طرف نوشته شد و بر طبق آن ، نصاراى نجران متعهد شدند كه
سالى دو هزار لباس كه هر يك به قيمت تقريبى چهل درهم باشد به مسلمانان بدهند و نيز
اگر جنگى رخ داد سى عدد زره جنگى ، سى عدد نيزه و سى راءس اسب به امانت در اختيار
مسلمانان قرار دهند.(662)
روايت شده كه اسقف نجران گفته بود: من چهره هايى را مى بينم كه اگر از خدا بخواهند
كه كوه را از جاى خود بكند، كوه كنده مى شود. با آنان مباهله نكنيد كه هلاك مى شويد
و تا روز قيامت يك نصرانى در روى زمين پيدا نمى شود. پيامبر گفته بود: به خدا قسم
اگر مباهله مى كردند، به صورت ميمون و خوك مسخ مى شدند و در ميان آتش مى سوختند و
سالى نمى گذشت مگر اينكه تمام نصارا هلاك مى شدند. نيز روايت شده كه گروه نصارا به
نجران برگشتند و چندى نگذشت كه ((عاقب ))
و ((سيد)) به خدمت پيامبر رسيدند و
مسلمان شدند و هدايايى به آن حضرت تقديم كردند.(663)
اعلام برائت از مشركان
با تلاش چندين ساله پيامبر و مسلمانان ، شرك و بت پرستى در حجاز رونق خود را
از دست داد و بيشتر اعراب مسلمان شدند، ولى هنوز مشركانى بودند كه باورهاى قبلى خود
را حفظ كرده بودند و پيامبر با بعضى از آنها پيمان ترك تعرض بسته بود. در موسم حج
هم مسلمانان و هم مشركان شركت مى كردند و هر كدام مطابق با عقيده خود مراسم را به
جاى مى آوردند.
در سال نهم هجرت پس از غزوه تبوك و مسلمان شدن بسيارى از قبايل ، پيامبر (ص) از
جانب خدا ماءمور شد تا ريشه شرك و بت پرستى را در حجاز بگسلد و آياتى از سوره توبه
نازل شد كه در آن از مشركان اعلام بيزارى شده بود.
پيامبر خدا (ص) ابوبكر را ماءمور كرد كه آن سال در مراسم حج حاضر شود و آيات برائت
از مشركان را بخواند و اعلام كند كه از اين پس هيچ مشركى حق ندارد وارد مكه شود و
تمام پيمانها ميان مسلمانان و مشركان لغو مى شود. ابوبكر با اين ماءموريت به راه
افتاد. هنوز فاصله زيادى از مدينه دور نشده بود كه پيك الهى نازل شد و به پيامبر
دستور داده شد كه اعلام برائت از مشركان بايد به وسيله خود تو يا مردى از خاندان تو
انجام گيرد.(664)
پيامبر (ص) على (ع) را فراخواند و اين ماءموريت را به او داد. او به راه افتاد و در
ذوالحليفه به ابوبكر رسيد. ابوبكر پرسيد: آيا ماءموريتى دارى ؟ على (ع) گفت : به
دستور پيامبر (ص) بايد سوره برائت را در مراسم حج من بخوانم .(665)
در موسم حج آن سال على (ع) در روز عيد قربان ، مردم را ندا داد و سوره برائت را
خواند و پيام رسول خدا (ص) را چنين به مردم اعلام كرد: اى مردم ! كافر به بهشت وارد
نمى شود و پس از اين سال ، مشرك حق ندارد در مراسم حج شركت كند و هيچ كس نبايد
عريان طواف كند و هر كس كه با پيامبر پيمانى دارد تا پايان مدت آن محترم است و چهار
ماه مهلت داده مى شود كه هر كس به ديار خود برگردد. از آن پس ديگر هيچ مشركى امان
ندارد.(666)
اكنون چند آيه نخست سوره برائت (توبه ) را مورد تدبر قرار مى دهيم :
بَراءَةٌ مِنَ
اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ * فَسيحُوا فِي
الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ
أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرين
(667)
[اين آيات ] اعلام بيزارى [عدم تعهد] است از طرف خدا و پيامبرش نسبت به آن مشركانى
كه با ايشان پيمان بسته ايد. پس [اى مشركان ،] چهار ماه [ديگر با امنيت كامل ] در
زمين بگرديد و بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را به ستوه آوريد، و اين خداست كه
رسواكننده كافران است .
در آغاز اين سوره به طور آشكار پيمان با مشركان را لغو مى كند و دليل آن هم همان
پيمان شكنى مشركان است . البته آن گروه از مشركان كه پيمان شكنى نكرده بودند، مانند
بنى كنانه و بنى ضمره ، پيمان آنها محترم بود. اين نكته در چند آيه بعد گفته خواهد
شد و همين استثنا دليل روشنى است بر اينكه برائت از مشركان و لغو پيمان آنها به سبب
پيمان شكنى و خيانت آنها به مسلمانان مى باشد و چون در اسلام حيله وجود ندارد
آشكارا لغو پيمان را اعلام مى كند.
در آيه بعد به آنها چهار ماه مهلت مى دهد كه تكليف خود را روشن كنند، يا مسلمان
شوند و يا آماده جنگ باشند:
وَ أَذانٌ مِنَ
اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَري
ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ
تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ
كَفَرُوا بِعَذابٍ أَليمٍ إِلا الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ
يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا
إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّ هَ يُحِبُّ الْمُتَّقين
(668)
و [اين آيات ] اعلامى است از جانب خدا و پيامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خدا و
پيامبرش در برابر مشركان تعهدى ندارند [با اين حال ] اگر [از كفر] توبه كنيد آن
براى شما بهتر است ، و اگر روى بگردانيد پس بدانيد كه شما خدا را درمانده نخواهيد
كرد؛ و كسانى را كه كفر ورزيدند از عذابى دردناك خبر ده . مگر آن مشركانى كه با
آنان پيمان بسته ايد، و چيزى از [تعهدات خود نسبت به ] شما فروگذار نكرده ، و كسى
را بر ضد شما پشتيبانى ننموده اند. پس پيمان اينان را تا [پايان ] مدتشان تمام
كنيد، چرا كه خدا پرهيزگاران را دوست دارد.
در ادامه آيات ، خطاب به مشركان اظهار مى دارد كه اگر شما در اين مهلت توبه كرديد و
اسلام را پذيرفتيد، اين به سود شماست ؛ چون در امان خواهيد بود. ولى اگر از اسلام
روى گردان شديد، بدانيد كه شما خدا را عاجز نخواهيد كرد و خدا مى تواند شما را مؤ
اخذه كند.
در ميان مشركانى كه پيامبر با آنها پيمان بسته بود گروه هاى اندكى پيمان خود را حفظ
كردند؛ مانند بنى كنانه و بنى ضمره كه به پيمان خود باقى ماندند و دشمنان اسلام را
يارى نكردند. پيامبر نيز ماءموريت يافت كه پيمان آنها را محترم بشمارد.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ
وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ
إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم
(669)
پس چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركان را از هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير
كنيد و به محاصره در آوريد و در هر كمينگاهى كه كمين آنان بنشينيد؛ پس اگر توبه
كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد زيرا خدا
آمرزنده مهربان است .
در آيات پيش گفته كه مشركان فقط چهار ماه مهلت دارند. اينك در اين آيه چگونگى
برخورد با مشركان را پس از سپرى شدن مهلت يادشده كه چهار ماه حرام است ، بيان مى
كند. نمى توان گفت كه منظور از ماههاى حرام در اينجا همان ماههاى حرام اصطلاحى است
. چون در آن صورت ، مهلت مقرر در پايان ماه محرم تمام مى شود، كه مجموع آن ، يك ماه
و بيست روز مى شود. منظور از حرام بودن آن چهار ماه حرمتى است كه در همين آيات ذكر
شد. اگر آغاز مهلت مقرر روز عيد قربان باشد - بدون توجه به مساءله
((نسيئى ))(670)
- اين چهار ماه حرام در دهم ربيع الثانى تمام مى شود.
سال دهم و يازدهم هجرت
در سال دهم نيز مانند سال پيش ، نمايندگانى از قبايل عرب براى تحقيق يا
اعلام همبستگى به خدمت پيامبر رسيدند و پيامبر نيز نيروهايى را براى سركوبى باقى
مانده هاى مشركان اعزام كرد؛ ولى مهم ترين حادثه سال دهم كه به سال يازدهم ادامه
يافت ، سفر تاريخى و مهم پيامبر (ص) به مكه همراه خيل عظيم مسلمانان ، و انجام
مناسك حج و اعلام جانشينى على بن ابى طالب (ع ) در غدير خم به هنگام مراجعت از مكه
است و چون اين سفر آخرين سفر پيامبر بود آن را ((حجة الوداع
)) نام نهادند.