تاريخ اسلام از منظر قرآن

يعقوب جعفرى

- ۱۰ -


و [نيز] كسانى كه قبل از [مهاجران ] در [مدينه ] جاى گرفته و ايمان آورده اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند؛ و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهايشان حسدى نمى يابند؛ و هر چند در خودشان احتياجى [مبرم ] باشد، آنها را بر خودشان مقدم مى دارند و هر كس از خست نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند.
در ادامه همين آيه ، از مسلمانانى ياد مى كند كه پس از اين مسلمانان پيشاهنگ مى آيند و نسبت به برادران مسلمان خود كه پيش از اينان ايمان آورده اند، دعا مى كنند:

وَ الَّذينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِالْإ يمانِ وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحيم (329)
و [نيز] كسانى كه بعد از آنان [مهاجران و انصار] آمده اند [و] مى گويند: ((پروردگارا، بر ما و بر آن برادرانمان كه در ايمان آوردن بر ما پيشى گرفتند ببخشاى ، و در دلهايمان نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند [هيچ گونه ] كينه اى مگذار. پروردگارا، راستى كه تو رئوف و مهربانى )).
همچنين در جايى ، مؤمنان را برادران هم مى خواند و از آنها مى خواهد كه در صورت بروز مشكل ، ميان خود اصلاح كنند:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون (330)
در حقيقت مؤمنان با هم برادرند، پس ميان برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد، اميد كه مورد رحمت قرار گيريد.
پيمان برادرى ميان هر دو فرد، آنان را تا پايان عمر به يكديگر پيوند مى داد و در مسايل گوناگون با يكديگر همفكرى و همكارى داشتند. نمونه آن در رويداد سقيفه مشاهده شد.
در برخى از روايات آمده كه پيامبر خدا (ص) ميان بعضى از زنان نيز پيمان خواهرى برقرار كرد.(331)

مقابله با يهود و منافقان

علاوه بر مشركان مكه ، كه دشمنان ديرينه پيامبر اسلام (ص) بودند، آن حضرت در مدينه نيز با دو دشمن ديگر رو به رو شد: يهوديان مدينه و اطراف و نيز منافقان .

الف ) يهود

پس از خروج بخت نصر در شام و فلسطين و كشتار يهود و آوارگى آنها، قبايلى از يهود به سوى يثرب كوچ كردند و در آن شهر و اطرافش سكونت گزيدند.(332) به گفته سهمودى آنان بيست و چند قبيله بودند كه از جمله آنها مى توان از بنى قريظه ، بنى نضير، بنى قينقاع ، بنى زعورا، بنى ماسكه ، و بنى محمم نام برد.(333)
يهود مدينه پيش از هجرت پيامبر (ص) وضع اقتصادى خوبى داشتند زيرا ساكنان عرب منطقه (اوس و خزرج ) پيوسته با يكديگر دشمنى و جنگ داشتند و فرصت چندانى براى تجارت و توليد نداشتند؛ ولى قبايل يهود آسوده از هر درگيرى به زراعت و تجارت مى پرداختند با هجرت پيامبر به مدينه و متحد شدن اوس و خزرج و كنارگذاشتن كينه هاى قبلى ، يهود احساس خطر كرد و اين اتحاد براى آنان زيان آور بود با اين حال بناچار خود را با وضع جديد هماهنگ كردند و پيامبر خدا (ص) با نوشتن پيمانى حقوق ايشان را محترم شمرد؛ به شرط اينكه بر ضد مسلمانان توطئه نكنند.
يهود قومى نبود كه توطئه نكند. آنها در آغاز نه از شيوه نظامى بلكه از طريق فرهنگى به توطئه و تبليغ بر ضد اسلام پرداختند و بعدها هم از راه نظامى و هم پيمان شدن با دشمنان اسلام خود را در موقعيتى قرار دادند كه پيامبر مجبور شد با آنها بجنگد. توطئه هاى يهود و واكنش پيامبر در برابر آن موضوعى است كه در صفحات آينده كتاب مورد بحث قرار خواهد گرفت . اكنون چند مورد از فعاليتهاى فرهنگى آنها بر ضد مسلمانان را با استفاده از آيات قرآنى نقل مى كنيم .
يكى از توطئه هاى فرهنگى آنان كه بارها در قرآن ياد شده است ، پنهان كردن حقايق ظهور پيامبر اسلام (ص) است كه در كتابهاى آنها آمده بود. دانشمندان آنها اين موضوع را هم از مردم يهود و هم از مسلمانان پنهان مى كردند؛ مبادا حقانيت پيامبر اسلام (ص) آشكار شود و آنها مقام و موقعيت خود را از دست بدهند.
از عبدالله بن سلام (از دانشمندان يهود) كه مسلمان شده بود نقل شده كه گفت : من محمد را از فرزندم بهتر مى شناختم از وى پرسيده شد: چگونه ؟ گفت : چون نشانه هاى روشن او را در كتابها خوانده بودم و شك نداشتم كه او همان پيامبر موعود است ؛ ولى درباره فرزندم احتمال آن وجود دارد كه همسرم به من خيانت كرده باشد.(334)

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُون (335)
كسانى كه به ايشان كتاب [آسمانى ] داده ايم ، همان گونه كه پسران خود را مى شناسند، او [=محمد] را مى شناسند؛ و مسلما گروهى از ايشان حقيقت را نهفته مى دانند و خودشان [هم ] مى دانند.
جالب اينكه قوم يهود پيش از ظهور اسلام ، هرگاه با مشركان و بت پرستان روبه رو مى شدند پيروزمندانه به آنها مى گفتند به زودى پيامبرى با اين مشخصات خواهد آمد و ما با پيروى از وى بر شما غلبه خواهيم كرد و با ظهور او شرك و بت پرستى از ميان خواهد رفت ؛ اما وقتى كه حضرت محمد (ص) ظهور كرد آنها به سبب منافع شخصى به او كافر شدند و از او روى برتافتند. قرآن كريم با اشاره به اين رويداد آنان را لعنت مى كند.(336)
يهوديان گاه پيامبر اسلام (ص) و مسلمانان را با بهانه هايى مسخره مى كردند و مى خواستند قداست آن حضرت را از ميان ببرند. از آن نمونه اينكه در بعضى از مواقع كه پيامبر اسلام با مسلمانان سخن مى گفت و پيامهاى خداوند را به آنها مى رسانيد، چون بعضى از مسلمانان گفتارها را خوب و سريع درك نمى كردند و از پيامبر تقاضا مى كردند كه قدرى آرام و شمرده صحبت كند و رعايت حال آنها را بنمايد و اين درخواست را با گفتن جمله ((راعنا)) ادا مى كردند، آنها اين كلمه را به معناى ديگر توجيه كرده ، به تمسخر مى پرداختند.
تعبير ((راعنا)) در زبان عبرى (زبان يهود) معناى فحش و ناسزا داشت و در زبان عربى نيز ((راعن )) به معناى احمق بود. يهوديان به طور مرتب به پيامبر اسلام ((راعنا)) مى گفتند و مى خنديدند و نظرشان معناى نامناسب كلمه بود. چون به آنها اعتراض مى شد كه چرا با اين لفظ پيامبر را مورد تمسخر قرار داده ايد، مى گفتند مگر شما مسلمانها ((راعنا)) نمى گوييد! ما نيز همان گفته شما را به زبان مى آوريم .
در همين زمان آيه اى نازل شد و به مسلمانها دستور رسيد كه وقتى از پيامبر براى درك صحيح سخنان او تقاضاى مهلت مى كنيد كلمه ((راعنا)) را به زبان نياوريد و به جاى آن ، كلمه مرادف آن را كه ((انظرنا)) باشد، به كار ببريد تا دستاويز يهود نباشد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليم (337)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نگوييد: ((راعنا))، و بگوييد: ((انظرنا))، و [اين توصيه را] بشنويد؛ و [گرنه ] كافران را عذابى دردناك است .
توطئه ديگر جمعى از يهود براى بى اعتبار كردن قرآن و كاستن از نفوذ آن ، اين بود كه چند نفر به صورت دسته جمعى به هنگام صبح ادعاى ايمان كنند و بگويند كه به قرآن ايمان آورديم ، ولى شبانگاه اعلام بى ايمانى و كفر كنند و چنين قلمداد نمايند كه خيال مى كرديم قرآن چيز معتبرى است ، ولى چون ايمان آورديم و از نزديك با آن آشنا شديم ديديم كه چنان نيست و از ايمان خود برگشتيم !
خداوند پرده از روى نقشه آنها برداشت و از توطئه آنها خبر داد:(338)

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون (339)
و جماعتى از اهل كتاب گفتند: ((در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان نازل شد، ايمان بياوريد و در پايان [روز] انكار كنيد؛ شايد آنان [از اسلام ] برگردند)).
به گفته مفسران اينها دوازده نفر از دانشمندان و احبار يهود بودند كه براى ايجاد شك و تزلزل در ميان اصحاب حضرت محمد (ص) اين نقشه ماهرانه را طرح ريزى كردند و قرار گذاشتند كه اول صبح به ظاهر ايمان بياورند و در پايان روز از رسول خدا (ص) اعلام بيزارى كنند، تا بدين وسيله مؤمنان را دچار ترديد سازند.
يهود مدينه از هر فرصتى براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان مى كردند. روزى شاس بن قيس ، پيرمرد يهودى كه دشمنى خاصى با اسلام داشت ، از كنار گروهى از مسلمانان اوس و خزرج مى گذشت . آنها را ديد كه در يك مجلس نشسته اند و با هم انس و الفتى دارند. چون عداوت گذشته ايشان با يكديگر را به ياد آورد به يك نفر از جوانان يهودى گفت كه برو و در ميان آنها اشعارى را كه اوس و خزرج پيش از اسلام بر ضد يكديگر مى خواندند، بخوان و روز ((بعاث )) را كه روز تاريخى جنگ ميان اوس و خزرج بود به ياد آنها بياورد!
آن جوان يهودى چنين كرد و باعث شد كه ميان مسلمانان فتنه اى در گيرد و نزديك بود كه هر دو طرف بر يكديگر شمشير بكشند. پيامبر با گروهى از اصحاب خود به محل حادثه آمد و فرمود: اى مسلمانان ، خدا را در نظر بگيريد. آيا باز هم از جاهليت دم مى زنيد، در حالى كه من ميان شما هستم و خداوند شما را به اسلام هدايت كرده است !
آنان به خود آمدند و دانستند كه اين نيرنگ بوده است . گريستند و همديگر را در آغوش كشيدند و در اطاعت پيامبر خدا و همراه با او به راه افتادند و خداوند نيرنگ آن پيرمرد يهودى را بر طرف كرد و اين آيه نازل شد:(340)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُون (341)
بگو: ((اى اهل كتاب ، چرا كسى را كه ايمان آورده است ، از راه خدا باز مى داريد؛ و آن [راه ] را كج مى شماريد، با آنكه خود [به راستى آن ] گواهيد؟)) و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست .
توطئه ديگر يهود اين بود كه مى خواستند با يك سلسه ترفندهاى تبليغاتى به صفا و صميميت موجود ميان مهاجران و انصار آسيب برسانند. آنان نزد مسلمانان انصار مى آمدند و با اظهار خيرخواهى و دلسوزى مى گفتند: اموال خود را به مسلمانان مهاجر ندهيد، كه تنگدست مى شويد. چون نمى دانيد عاقبت كار چه خواهد شد. سپس اين آيه نازل شد:(342)

الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً (343)
همان كسانى كه بخل مى ورزند، و مردم را به بخل وا مى دارند و آنچه را خداوند از فضل خويش بدآنها ارزانى داشته پوشيده مى دارند. و براى كافران عذابى خوار كننده آماده كرده ايم .

ب ) منافقان

آنها مانند مسلمانان ديگر در مسجد و در جلسات پيامبر حاضر مى شدند و به ايمان تظاهر مى كردند، ولى در خلوت خود بر ضد اسلام توطئه مى چيدند. مى توان گفت كه خطر آنان براى اسلام از هر دشمن ديگر بيشتر بود.
سركرده منافقان مدينه عبدالله بن اُبى بود. او پيش از هجرت ، بزرگ مدينه بود و هر دو قبيله اوس و خزرج به او احترام مى گذاشتند و بنا بود كه او را به عنوان رهبر خود انتخاب كنند و طى مراسمى مانند پادشاهان ايران و روم تاجى بر سر او بگذارند. چون پيامبر به مدينه آمد و مردم به آن حضرت ايمان آوردند عبدالله را رها كردند. اين بود كه او دشمن اسلام شد و معتقد بود كه پيامبر خدا پادشاهى را از وى سلب كرده است ؛ ولى چون ديد قوم او جز اسلام چيز ديگرى را نمى پذيرند بناچار و با ناخشنودى اسلام را پذيرفت .(344)
عبدالله و هواداران او بارها بر ضد اسلام توطئه كردند، كه نمونه آن سخن فتنه انگيز او در رويداد جنگ بنى مصطلق بود كه گفت : هر گاه به مدينه رسيديم بزرگ زادگان ، ذليلان را بيرون كنند؛ و منظور او از ذليلان مسلمانان بود. در محاصره بنى نضير از سوى پيامبر نيز به آنها پيغام داد كه مقاومت كنيد.
همواره خداوند با آيات قرآن از توطئه هاى گروه نفاق پرده بر مى داشت :

أَمْ حَسِبَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ * وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ (345)
آيا كسانى كه در دلهايشان مرضى هست ، پنداشتند كه خدا هرگز كينه آنان را آشكار نخواهد كرد؟ و اگر بخواهيم ، قطعا آنان را به تو مى نمايانيم ، در نتيجه ايشان را به سيماى حقيقى [شان ] مى شناسى و از آهنگ سخن به [حال ] آنان پى خواهى بُرد؛ و خداست كه كارهاى شما را مى داند.
در قرآن كريم آيات بسيارى درباره منافقان وجود دارد و حتى يك سوره كامل به نام آنها نازل شده است . به گفته ابن هشام ، آيات نخست سوره بقره (دوازده آيه ) كه برخى از شگردهاى منافقان را بيان مى كند درباره منافقان اوس و خزرج نازل شده است .(346) در اين آيات با روان شناسى خاص به تحليل جامعه نفاق و روحيه و عملكرد آنها پرداخته شده است .
در آغاز دو چهرگى منافقان و هدف آنها را از اظهار دروغين اسلام بيان مى كند و روشن مى سازد كه آنها مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند، ولى موفق نخواهند شد. سپس از بيمارى روحى آنها خبر مى دهد و اظهار مى دارد كه عذابى دردناك در انتظار آنهاست :

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاْخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ * يُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ * في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلى مٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ(347)
و برخى از مردم مى گويند: ((ما به خدا و روز بازپسين ايمان آورده ايم ))، ولى گروندگان [راستين ] نيستند با خدا و مؤمنان نيرنگ مى بازند؛ ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمى زنند و نمى فهمند. در دلهايشان مرضى است ؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به [سزاى ] آنچه به دروغ مى گفتند، عذابى دردناك [در پيش ] خواهند داشت .

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ * وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُون (348)
و چون به آنان گفته شود: ((در زمين فساد مكنيد))، مى گويند: ((ما خود اصلاحگريم )) بهوش باشيد كه آنان فسادگراننند، ليكن نمى فهمند. و چون به آنان گفته شود: ((همان گونه كه مردم ايمان آوردند، شما هم ايمان بياوريد))، مى گويند: ((آيا همان گونه كه كم خردان ايمان آورده اند، ايمان بياوريم ؟)) هشدار كه آنان هم كم خردانند؛ ولى نمى فهمند.

وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ * اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ * أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدين (349)
و چون با كسانى كه ايمان آورده اند برخورد مى كنند مى گويند: ((ايمان آورديم ))، و چون با شيطان هاى خود خلوت كنند، مى گويند: ((در حقيقت ما با شماييم ، ما فقط [آنان را] ريشخند مى كنيم .)) خدا [است كه ] ريشخندشان مى كند و آنان را در طغيانشان فرو مى گذارد تا سرگردان شوند. همين كسانند كه گمراهى را به [بهاى ] هدايت خريدند، در نتيجه داد و ستدشان سود[ى به بار] نياورد؛ و هدايت يافته نبودند.

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ * صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لايَرْجِعُونَ(350)
مَثَل آنان ، همچون مثل كسانى است كه آتشى افروختند، و چون پيرامون آنان را روشنايى داد، خدا نورشان را بُرد؛ و در ميان تاريكيهايى كه نمى بينند رهايشتن كرد. كرند، لالند، كورند؛ بنابراين به راه نمى آيند.

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ * يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير(351)
يا چون [كسانى كه در معرض ] رگبارى از آسمان - كه در آن تاريكيها و رعد و برقى است - [قرار گرفته اند]؛ از [نهيب ] آذرخش [و] بيم مرگ ، سرانگشتان خود را در گوشهايشان نهند، ولى خدا بر كافران احاطه دارد. نزديك است كه برق ، چشمانشان را بربايد؛ هرگاه كه بر آنان روشنى بخشد، در آن گام زنند؛ و چون راهشان را تاريك كند، [بر جاى خود] بايستد، و اگر خدا مى خواست شنوايى و بينايى شان را بر مى گرفت كه خدا بر همه چيز تواناست .

سال دوم هجرت

در اين سال حوادث گوناگونى در تاريخ اسلام اتفاق افتاد كه به مهم ترين آنها اشاره مى كنيم .

تغيير قبله

از آغاز بعثت تا سال دوم هجرت ، پيامبر (ص) و مسلمانان به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند و پس از گذشت سيزده ، شانزده ، هفده ، يا هجده ماه از هجرت (352) به فرمان خدا قبله مسلمانان از بيت المقدس به مسجد الحرام تغيير يافت . به طورى كه از آيات قرآنى بر مى آيد پيش از تغيير قبله پيامبر اسلام (ص) همواره در آرزوى اين بود كه قبله تغيير يابد و او به سوى كعبه (قبله حضرت ابراهيم ) نماز بخواند. آن حضرت بارها اين آرزو را با جبرئيل در ميان گذاشت و او مى گفت : از خدا بخواه ! و پيامبر همواره در اين باره دعا مى كرد.(353) پس از نزول آيه ، پيامبر ماءموريت يافت كه به جانب كعبه نماز گزارد.(آيات را نقل خواهيم كرد.)

چگونگى تغيير قبله

به گفته مفسران و مورخان ، پيامبر اكرم در خانه امّ بشر بن براء بن معرور از قبيله بنى سلمه يا بنى سالم در كنار مدينه مهمان بود كه وقت نماز ظهر رسيد. پيامبر در مسجد آن محله نماز ظهر را با جماعت شروع كرد. وقتى دو ركعت از ظهر را خواند، جبرئيل نازل شد و به او اشاره كرد كه به طرف كعبه نماز بخواند و ناودان كعبه را پيش روى خود قرار دهد. پيامبر به سوى كعبه برگشت و مردم نيز چنان كردند و مردها و زنها جاى خود را با يكديگر عوض نمودند. چون اگر كسى در مدينه رو به كعبه بايستد، بيت المقدس ‍ پشت سر او قرار مى گيرد.(354) در روايتى آمده است كه جبرئيل در حال نماز بازوان پيامبر را گرفت و او را به سوى كعبه برگردانيد.(355) در همان حال بود كه آيات تغيير قبله نازل شد:

قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا يَعْمَلُون (356)
ما [به هر سو] گردانيدن رويت در آسمان را نيك مى بينيم . پس [باش تا] تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى برگردانيم ؛ پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن ؛ و هر جا بوديد روى خود را به سوى آن بگردانيد. در حقيقت اهل كتاب نيك مى دانند كه اين [تغيير قبله ] از جانب پروردگارشان [بجا و] درست است ؛ و خدا از آنچه مى كنند غافل نيست .
با اين فرمان الهى قبله مسلمانان از بيت المقدس به مسجدالحرام تغيير يافت و پيامبر و مسلمانانى كه به آن حضرت اقتدا كرده بودند دو ركعت باقيمانده از نماز ظهر را به سوى كعبه خواندند. به همين مناسبت نام مسجد بنى سالم به ((مسجد ذوقبلتين )) شهرت يافت كه هم اكنون نيز آن مسجد باقى است .
اين خبر در مدينه منتشر شد و گروهى از مردم در نماز عصر خبر را شنيدند و قبله خود را تغيير دادند. عباد بن بشر كه نماز ظهر را با پيامبر خوانده بود از مسجد خارج شد و بر قومى از انصار گذشت كه نماز عصر مى خواندند و در حال ركوع بودند. به آنها گفت : به خدا شهادت مى دهم كه با پيامبر به سوى كعبه نماز خواندم . اين خبر به مردم قبا در حال انجام فريضه صبح رسيد. آنها يك ركعت از نماز صبح را خوانده بودند كه از موضوع باخبر شدند. پس ‍ صورت خود را برگردانيدند.(357)
موضوع تغيير قبله به گوش يهوديان ساكن مدينه رسيد. آنها پيشتر همواره به مسلمانان طعنه مى زدند كه شما به سوى قبله ما نماز مى خوانيد! وقتى اين خبر را شنيدند ناراحت شدند و چند تن از آنها كه نامشان در كتب تاريخى آمده پيش پيامبر اسلام رفتند و به او گفتند: چرا قبله خود را تغيير دادى ؟ به قبله قبلى برگرد تا به تو ايمان بياوريم . اينجا بود كه در مقابل اعتراض آنها، اين آيات نازل شد:(358)

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيم (359)
به زودى مردم كم خرد خواهند گفت : ((چه چيز آنان را از قبله اى كه بر آن بودند رويگردان كرد؟)) بگو: ((مشرق و مغرب از آن خداست ؛ هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى كند.))
بدين گونه پاسخ معترضان داده شد و آنها دانستند كه قبله يك موضوع قراردادى است و مثل توحيد و معاد نيست كه تمام اديان آسمانى در آن مشترك باشند. قبله امتها ممكن است متفاوت باشد؛ مثلا قبله يهود بيت المقدس ، قبله نصارا زادگاه مسيح و قبله صابئين ستارگان است . مسلمانان هم به قبله مخصوص خود رو كردند و اين همان قبله حضرت ابراهيم بود.
جز آن پرسش يهود كه در آيه خوانديم دو پرسش ديگر از طرف مسلمانان مطرح بود يكى اينكه چرا از اول قبله مسلمانان قرار نگرفت ؟ دوم اينكه اكنون كه قبله تغيير يافته تكليف نمازهايى كه پيش از اين خوانده ايم چه مى شود؟ و تكليف كسانى كه نمازهاى خود را به بيت المقدس خواندند و مردند چيست ؟
پاسخ اين دو پرسش در اين آيه آمده است :

وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبيرَةً إِلاّ عَلَى الَّذينَ هَدَى اللّهُ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضيعَ إ يمانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيم (360)
و قبله اى را كه [چندى ] بر آن بودى ، مقرر نكرديم جز براى آنكه كسى را كه از پيامبر پيروى مى كند، از آن كس كه از عقيده خود بر مى گردد باز شناسيم ؛ البته [اين كار] جز بر كسانى كه خدا هدايت [شان ] كرده ، سخت گران بود؛ و خدا بر آن نبود كه ايمان شما را ضايع گرداند، زيرا خدا [نسبت ] به مردم دلسوز و مهربان است .
بر طبق اين آيه پاسخ پرسش نخستين اين است كه قبله قبلى نوعى آزمايش ‍ براى مسلمانان بود. چون مسلمانان در مكه خواهان اين بودند كه كعبه (قبله پدران و نياكانشان ) قبله آنها باشد و قبله بودن بيت المقدس بر خلاف ميل باطنى آنها بود. خدا مى خواست كسانى را كه واقعا از پيامبر پيروى مى كنند، از ديگران كه به سبب اين بهانه از دين اسلام روى بر مى گردانند مشخص ‍ نمايد.

تشريع جهاد

در دوران مكه ، كه مسلمانان توانايى لازم را براى دفاع از خود نداشتند، امكان جهاد و درگيرى با دشمنان اسلام وجود نداشت . از اين رو مسلمانان در برابر كارشكنى ها، و توطئه ها و شكنجه هاى مشركان چاره اى جز صبر نداشتند و حتى گاهى بعضى از مسلمانان غيرتمند از پيامبر اجازه مى خواستند كه با دشمن بستيزند، ولى آن حضرت اجازه نمى داد و آنان را به صبر و انتظار امر مى كرد.