تاريخ اسلام از منظر قرآن

يعقوب جعفرى

- ۸ -


وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن (240)
و هيچ پيامبرى برايشان نيامد جز آنكه او را به مسخره مى گرفتند.

يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (241)
اى دريغ بر بندگان ! دريغا بر اين بندگان ! هيچ فرستاده اى بر آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مى كردند.
خداوند به منظور دلدارى پيامبر، به او وعده داد كه شر مسخره كنندگان را از او دور مى سازد:

إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ * الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (242)
كه ما [شر] ريشخندگران را از تو برطرف خواهيم كرد. همانان كه با خدا معبودى ديگر قرار مى دهند. پس به زودى [حقيقت را] خواهند دانست .
مورخان نامهاى برخى از كسانى را كه همواره پيامبر را مسخره مى كردند با ذكر قبيله آن ها بيان كرده اند؛ مانند اسود بن مطلب از قبيله بنى اسد، وليد بن مغيره از قبيله بنى مخزوم ، حارث بن طلاطله از قبيله بنى خزاعه ، و عاص ‍ بن وائل از قبيله بنى سهم .(243)
همان گونه كه قرآن خبر داده بود، اين مسخره كنندگان هر كدام در دنيا به سزاى اعمال خود رسيدند و به بلايى گرفتار شدند كه تا پايان عمر با آنان بود. تفصيل بلاهايى كه اينان به آن گرفتار شدند در كتب تفسيرى و تاريخى آمده است .(244)
يكى از آنان عاص بن وائل بود كه رسول خدا (ص) را ((ابتر)) مى گفت . چون تنها پسر پيامبر تازه از دنيا رفته بود و در ايام جاهليت كسى را كه پسر نداشت به مسخره ((ابتر)) (دم بريده ) مى گفتند. منظورشان اين بود كه نسل او قطع خواهد شد. در روايت ديگرى آمده كه عاص پس از مرگ پسر پيامبر مى گفت : چون او از دنيا برود ياد و نام او از ميان خواهد رفت و از او آسوده خاطر مى شويد. درباره گفتار عاص بن وائل سوره مبارك كوثر نازل گرديد:(245)

إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر(246)
ما تو را [چشمه ] كوثر داديم ؛ پس براى پروردگارت نماز گزار و قربانى كن . دشمنت خود بى تبار خواهد شد.
منظور از كوثر در اين سوره مبارك خير فراوان و بركتى است كه خداوند به پيامبر ارزانى كرده است و از جمله آن ازدياد و بقاى نسل اوست كه همگى به وسيله فاطمه (س ) دختر پيامبر به آن حضرت مى رسد. اين در حالى است كه كسى از نسل عاص بن وائل اكنون شناخته نمى شود.
يكى ديگر از مسخره كنندگان پيامبر (ص)، امية بن خلف (247) (از ثروتمندان قريش ) بود كه هرگاه پيامبر را مى ديد با اشاره چشم و ابرو به او طعنه مى زد و دشنام مى داد. خداوند در رد او سوره ((همزه )) را نازل كرد:

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ * الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ * يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَه (248)
واى بر هر بدگوى عيب جويى ، كه مالى گرد آورد و بر شمردش . پندارد كه مالش او را جاويد كرده .
علاوه بر پيامبر خدا (ص) مسلمانان نيز مورد مسخره كافران و مشركان بودند. آنها مؤمنان تهيدست را به سبب فقرشان و ثروتمندان را به علت اجتناب شان از بعضى از محرمات مانند شراب و قمار مسخره مى كردند:

زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (249)
زندگى دنيا در چشم كافران آراسته شده است ، و مؤمنان را ريشخند مى كنند و [حال آنكه ] كسانى كه تقواپيشه بوده اند، در روز رستاخيز، از آنان برترند و خدا به هر كه بخواهد بى شمار روزى مى دهد.
در اين آيه انگيزه كافران در مسخره كردن مؤمنان ، همان تفكر مادى و وابستگى آنها به مظاهر مادى زندگى بيان شده است . در پايان به اين موضوع اشاره مى كند كه چنين نيست كه مؤمن هميشه فقير شود. روزى دست خداست و به هر كس كه بخواهد مى دهد.

رنجهاى رسول خدا (ص)

آزارها و شكنجه ها و توطئه هاى مشركان و سرسختى آنها در برابر دعوت پيامبر، و هدايت نشدن آنها، پيامبر اسلام (ص) را آزرده خاطر مى كرد و غمى جانكاه در دل او مى نشست . در قرآن كريم در آيات متعددى خداوند به پيامبر خود دلدارى داده و او را به شكيبايى دعوت كرده است .
با بررسى اين آيات معلوم مى شود كه رنج و اندوه پيامبر از سه چيز بوده است :
الف ) توطئه كافران : پيامبر گرامى اسلام (ص) مى ديد كه مشركان نه تنها ايمان نمى آورند، با توطئه ها و نيرنگ هاى گوناگون مانع ايمان آوردن مردم و پيشرفت اسلام مى شوند.

وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاّ بِاللّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ في ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُون (250)
و صبر كن و صبر تو جز به [توفيق ] خدا نيست و بر آنان اندوه مخور و از آنچه نيرنگ مى كنند دلتنگ مدار.
ب ) سخنان زشت : مشركان گاهى آن حضرت را دروغگو، ديوانه ، شاعر يا كاهن مى ناميدند و به تكذيب او مى پرداختند:

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُون (251)
به يقين مى دانيم كه آنچه مى گويند تو را سخت غمگين مى كند. در واقع آنان تو را تكذيب نمى كنند ولى ستمكاران آيات خدا را انكار مى كنند.
آنها در مساءله نبوت او را تكذيب مى كردند ولى در موضوعات شخصى ، آن حضرت را راستگو و امين مى دانستند.
گاهى مشركان سخنان ماءيوس كننده و ناراحت كننده به پيامبر مى گفتند و عظمت و برخوردارى و توانايى خود را بر مى شمردند و از ضعف و ناتوانى و كمبود نيرو و امكانات پيامبر سخن مى گفتند و اين باعث اندوه پيامبر مى شد. چون در مكه مسلمانان قدرتى نداشتند و مشركان نيرومند بودند.

وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً هُوَ السَّميعُ الْعَليم (252)
سخن آنان تو را غمگين نكند، زيرا عزّت ، همه از آن خداست . او شنواى داناست .
در آيه ديگرى براى كاستن غمهاى پيامبر و غلبه بر نگرانى ها، دستورى چنين مى رسد:

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّاجِدين (253)
و قطعا مى دانيم كه سينه تو از آنچه مى گويند تنگ مى شود. پس با ستايش ‍ پروردگارت تسبيح گوى و از سجده كنندگان باش .
ج ) هدايت نشدن مخالفان : مهم ترين عامل نگرانى و اندوه پيامبر كه بيش از هر چيز او را رنج مى داد، اين بود كه مى ديد با تمام تلاش او، مشركان به راه حق نمى روند و هدايت نمى شوند.
خداوند در چند آيه اين موضوع را مطرح مى كند و از پيامبر مى خواهد كه به سبب ايمان نياوردن مردم جان خود را به خطر نياندازد:

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفا(254)
شايد، اگر به اين سخن ايمان نياورند، تو جان خود را از اندوه ، در پيگيرى [كار]شان تباه كنى .

ُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما يَصْنَعُون (255)
پس مبادا به سبب حسرتها[ى گوناگون ] بر آنان ، جانت [از كف ] برود، قطعا خدا به آنچه مى كنند داناست .

ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى (256)
ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج افتى .
يك نمونه از اندوه فراوان پيامبر به سبب هدايت نشدن مردم ، داستان سفر او به طائف است كه پس از وفات ابوطالب و خديجه صورت گرفت . آن حضرت هر چه سران آن شهر را به سوى خدا و اسلام دعوت كرد آنها نپذيرفتند و پيامبر را سخت آزردند. او خسته و نوميد از شهر خارج شد و در بيرون شهر به ديوار باغى تكيه داد و اندوه خود را چنين به زبان آورد:

اللهم اليك اشكو ضعف قوتى و قلة حيلتى و هوائى على الناس يا ارحم الراحمين ...(257)
خدايا به تو شكايت مى كنم از ناتوانى و درماندگى و خوار شدنم در برابر مردم ، اى مهربان ترين مهربانان ...

معراج پيامبر

از حوادث بسيار مهم دوران بعثت تا هجرت پيامبر اسلام (ص) سفر تاريخى آن حضرت به آسمانهاست كه از آن به معراج ياد مى شود. آن حضرت در يكى از شبها از مسجدالحرام به مسجدالاقصى و از آنجا به آسمان برده شد تا آيات و نشانه هاى خدا را مشاهده كند.
اين سفر شگفت انگيز دو مرحله داشت : مرحله اول از مكه به مسجدالاقصى (اسراء) و مرحله دوم از مسجدالاقصى به آسمانها(معراج ) است . درباره مرحله اول در قرآن كريم چنين آمده است :

سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (258)
منزّه است آن [خدايى ] كه بنده اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى - كه پيرامون آن را بركت داده ايم - سير داد، تا از نشانه هاى خود به او بنمايانيم ، كه او همان شنواى بيناست .
گفته شده كه اين سفر تاريخى در شب 27 ربيع الثانى ، يك سال پيش از هجرت ، انجام يافته و پيامبر در آن شب در خانه ام هانى خواهر اميرالمؤ منين (ع) و همسر هيبرة بن ابى وهب مخزومى بود و از همان جا به مسجدالاقصى برده شد و مسجدالحرام مورد اشاره آيه شامل همه شهر مكه مى شود. پيامبر نماز عشا را در مكه خواند و براى نماز صبح به همان جا مراجعت نمود.(259)
هدف از اين سفر شگفت آور اين بود كه خدا مى خواست برخى از نشانه ها و آيات خود را چنان كه به حضرت ابراهيم نشان داد، به پيامبر نشان دهد، تا قلب او آرامش و قوت بيشترى يابد.
در اين آيه درباره مسجدالقصى چنين آمده كه اطراف آن بركت داده شده است . منظور بركتهاى مادى مانند وفور نعمت و سرسبزى و خرمى ، و بركتهاى معنوى مانند حضور بسيارى از پيامبران الهى در آن است .
در اين سفر، جبرئيل پيامبر را همراهى مى كرد و آن حضرت بر مركبى به نام براق سوار شد و آن مركب قيافه و اندامى مانند چند حيوان داشته است و چون به مسجدالاقصى رسيد، بر روى صخره اى نشست و مرحله دوم سفر را از روى آن انجام داد.(260) بر طبق رواياتى از امام صادق (ع)، جبرئيل محرابهاى پيامبران را در مسجدالاقصى به پيامبر اسلام نشان داد و آن حضرت در آنها نماز خواند.(261)
درباره مرحله دوم اين سفر (از مسجدالاقصى به سوى آسمانها) در قرآن كريم چنين مى خوانيم :

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى * عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى * ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى * ما كَذَبَ الْفُؤ ادُ ما رَأ ى * أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى * وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى * إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى * ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى * لَقَدْ رَأ ى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى (262)
سوگند به اختر[=قرآن ] چون فرود مى آيد [كه ] باز شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده ؛ و از سر هوس سخن نمى گويد. اين سخن به جز وحيى كه وحى مى شود نيست . آن را [فرشته ] شديدالقوى به او فراآموخت ، [سروش ‍ ] نيرومندى كه [مسلط] در ايستاد. در حالى كه او در افق اعلى بود؛ سپس ‍ نزديك آمد و نزديك تر شد، تا [فاصله اش ] به قدر [طول ] دو [انتهاى ] كمان يا نزديك تر شد، آن گاه به بنده اش آنچه را كه بايد وحى كند وحى فرمود. آنچه را در دل ديد انكار[ش ] نكرد. آيا در آنچه ديده است با او جدال مى كنيد؟ و قطعا بار ديگرى هم او را ديده است ، نزديك سدرة المنتهى ؛ در همان جا كه جنة الماوى است . آنگاه كه درخت سدر را آنچه پوشيده بود، پوشيده بود. ديده [اش ] منحرف نگشت و [از حدّ] در نگذشت به راستى كه [برخى ] از آيات بزرگ پروردگار خود را بديد.
در توضيح اين آيات ذكر چند نكته ضرورى است :
1. براى بيان اهميت موضوع ، سخن با سوگند به ستاره در حال غروب آغاز مى شود.
2. از پيامبر خدا (ص) به عنوان ((صاحبكم )) ياد مى شود؛ يعنى پيامبر دوست شما و از خود شماست . اين بيان جنبه عاطفى دارد. آنگاه راستى و درستى پيامبر را مورد تاءكيد قرار مى دهد و اظهار مى دارد كه او با عالم غيب ارتباط دارد و هرچه مى گويد وحى الهى است و از روى هواى نفس سخن نمى گويد و پيام الهى را فرشته نيرومند وحى (جبرئيل ) به او ياد مى دهد.
3. مى فرمايد جبرئيل در افق اعلا بر پيامبر آشكار شد. گويا اين نخستين بار بود كه جبرئيل با شكل اصلى خود بر پيامبر نمايان مى شد.
4. جبرئيل پيامبر را به آسمانها برد و به اندازه فاصله دو كمان يا دو سر يك كمان و يا حتى نزديكتر از آن با عرش الهى فاصله داشت .
5. در آيات بعدى اظهار مى دارد كه پس از اين سير شگفت آور، يك بار ديگر پيامبر جبرئيل را نزديك ((سدرة المنتهى )) ديد. منظور درخت سدرى است كه در بالاى آسمانهاست و گفته امام باقر (ع) آنجا آخرين مرحله اى است كه فرشتگان اعمال مردم را به آنجا مى برند.(263) در روايت ديگر آمده است كه علم همه آفريدگان و اعمالشان به آنجا راه مى يابد.(264)

ديدار مسيحيان حبشه با پيامبر (ص) در مكه

پس از هجرت 83 نفر از مسلمانان به حبشه ، كه به دستور پيامبر و سرپرستى جعفر بن ابى طالب صورت گرفت ، حضور چند ساله آنان در حبشه و آشنايى مسيحيان آنجا از جمله نجاشى (پادشاه حبشه ) با اسلام ، سبب شد كه آنان به پيامبر اسلام خوشبين شوند و در حمايت از مسلمانان مهاجر در برابر فشارهاى قريش ، ترديد نكنند.
تماس دانشمندان مسيحى با مسلمانان ، با توجه به زمينه فكرى ايشان ، كه مشخصات پيامبر اسلام (ص) را در كتابهاى خود خوانده بودند، آنان را وادار كرد كه هياءتى را براى بررسى و تحقيق به مكه بفرستد تا از نزديك با پيامبر گفتگو كنند و بتوانند با قاطعيت درباره او داورى نمايند. اين بود كه بيست نفر از دانشمندان آنان به مكه آمدند و پيامبر را در مسجدالحرام يافتند و با او گفتگو كردند و مسايلى پرسيدند. اين در حالى بود كه گروهى از قريش نيز در اطراف كعبه نشسته ، نظاره گر بودند. وقتى پرسشهاى آنان تمام شد، پيامبر خدا (ص) آنان را به سوى خدا دعوت كرد و بر آنان قرآن تلاوت نمود. زمانى كه آنها آيات قرآن را شنيدند، اشك از ديدگانشان سرازير شد. سپس خدا را اجابت كردند و به پيامبر ايمان آوردند.
هياءت اعزامى حبشه از نزد پيامبر رفتند. در اين حال جمعى از كفار قريش به آنان اعتراض كردند و ابوجهل به آنها سخنان نامناسب و زشتى گفت و آنان را احمق خواند. در اين هنگام آيات زير بر پيامبر نازل گرديد:(265)

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ * وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمينَ * أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلين (266)
كسانى كه قبل از آن ، كتاب [آسمانى ] به ايشان داده ايم ، آنان به [قرآن ] مى گروند و چون برايشان فرو خوانده مى شود، مى گويند: ((بدان ايمان آورديم كه آن درست است [او] از طرف پروردگار ماست ؛ ما پيش از آن [هم ] از تسليم شوندگان بوديم .)) آنانند كه به [پاس ] آنكه صبر كردند و [براى آنكه ] بدى را با نيكى دفع مى نمايند و از آنچه روزى شان داده ايم انفاق مى كنند، دوبار پاداش خواهند يافت . و چون لغوى بشنوند از آن روى بر مى تابند و مى گويند: ((كردارهاى ما از آن ما و كردارهاى شما از آن شماست . سلام بر شما، جوياى [مصاحبت ] نادانان نيستيم .))
بر طبق نقل ابن عاشور، پس از مراجعت اين هياءت به حبشه ، نجاشى و بعضى از مسيحيان حبشه مسلمان شدند.(267)
البته اينان غير از آن گروه 62 نفرى مسيحيان حبشه است كه در سال هفتم هجرى (سال فتح خبير) همراه با جعفر بن ابى طالب در مدينه به خدمت پيامبر رسيدند و سلام و ارادت نجاشى را به آن حضرت ابلاغ كردند و پيامبر در حضور آنان آياتى از قرآن كريم را كه گويا چند آيه از سوره يس بود، تلاوت فرمود و اين آيات تاءثير فراوانى در اين افراد گذاشت ؛ به گونه اى كه اشك از ديدگانشان جارى شد و اين آيه در حق آنان نازل گرديد:(268)

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدين (269)
و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده ، بشنوند، مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند، اشك از چشمهايشان سرازير مى شود. مى گويند: پرردگارا، ما ايمان آورده ايم ؛ سپس ما را در زمره گواهان بنويس .
نجاشى پادشاه حبشه كه مسلمانان مهاجر را در آن دوران سخت و غربت اسلام پناه داد و بعدها مسلمان شد، همواره مورد توجه و مرحمت پيامبر اسلام بود و وقتى كه در ماه رجب سال نهم هجرى در حبشه از دنيا رفت ، پيامبر خدا مردم را از مرگ او آگاه كرد و در قبرستان براى او نماز خواند و اين آيه نازل شد:(270)

وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعينَ لِلّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللّهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِساب (271)
و البته از ميان اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و بدانچه به سوى شما نازل شده و به آنچه به سوى خودشان فرود آمده ايمان دارند. در حالى كه در برابر خدا خاشعند و آيات خدا را به بهاى ناچيزى نمى فروشند. اينانند كه نزد پررودگارشان پاداش خود را خواهند داشت . آرى خدا زودشمار است .
مى گويند پسر نجاشى به نام ابونيزر، آزاده شده حضرت على (ع) بود. گويا تاجرى او را از حبشه ربوده و به مكه آورده بود. على (ع) او را خريد و در برابر خوشرفتارى پدرش با مسلمانان او را آزاد كرد.(272) در بعضى از روايات آمده كه وى در كودكى مسلمان شد و از حبشه به مدينه آمد و نزد پيامبر بود و پس از وفات او همواره نزد اميرالمؤمنين (ع) به سر مى برد. داستان چاه ابونيزر و وقف كردن امير المومنين آن را به فقراى مدينه معروف است .(273)

نزول برخى از آيات درباره موضوعات مختلف

در دوران مكه كه هنوز اسلام تشكيلاتى نيافته بود، پيامبر اسلام بيشتر به فرهنگ سازى و تقويت بنيادهاى فكرى و عقيدتى مى پرداخت و آياتى كه بر آن حضرت نازل مى شد، نيز در همين زمينه بود و بيشتر به تحكيم مبانى توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى و مظاهر آن و پاسخگويى به اعتراضهاى مشركان و مقابله با توطئه ها و بهانه جويى هاى آنان اختصاص ‍ داشت .
در اين دوران ، سوره ها و آيات بسيارى درباره رخدادهاى خاص نازل شد كه هر كدام شاءن نزول ويژه داشت و بيان كننده طرز فكرها، برخوردها و نيازهاى آن زمان بود. ما در اينجا برخى از آن آيات را با ذكر شاءن نزولهاى آنها مى آوريم .
1. ((وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ مِنْ دُونِ اللّهِ)):
پيش از نزول اين آيه بعضى از مسلمانان در مكه به بتهاى مشركان دشنام مى دادند و از آنها بدگويى مى كردند. بعضى از مشركان مانند ابوجهل به پيامبر گفت : اگر شما دشنام دادن به خدايان ما را ترك نكنيد ما نيز به خداى شما دشنام خواهيم داد. در اين هنگام آيه زير نازل شد:(274)

وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم ...(275)
و آنهايى كه جز خدا مى خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد.
با نزول اين آيه پيامبر و مسلمانان از دشنام دادن به مقدسات مشركان منع شدند.
2. ((و ان كادو ليفتنونك )):
يكى از پيشنهادهاى كفار قريش به پيامبر اسلام (ص) اين بود كه اگر مى خواهى حجرالاسود را استلام كنى بايد به بتهاى ما هم دست بكشى ، يا اينكه گفتند: وقتى ما نزد تو هستيم برده هايى را كه مسلمان شده اند بيرون كن . بنى ثقيف پيشنهاد كردند كه ما مسلمان مى شويم ، ولى بايد به ما اجازه دهى كه تا يك سال بت خود را نگه داريم . پيامبر به سبب اشتياق فراوان به مسلمان شدن آنها خواست اندكى نرمش نشان دهد كه اين آيه نازل شد:(276)

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَليلاً * وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً * إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيراً (277)
و چيزى نمانده بود كه تو را از آنچه به سوى تو وحى كرده ايم گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگيرند. و اگر تو را استوار نمى داشتيم ، قطعا نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى . در آن صورت ، حتما تو را دو برابر [در] زندگى و دو برابر [پس از] مرگ [عذاب ] مى چشانيديم ، آنگاه در برابر ما براى خود ياورى نمى يافتى .
از اين آيات معلوم مى شود كه هنوز پيامبر به آنان گرايش نكرده بود و فقط انديشه اين گرايش در او پديد آمده بود، كه لطف الهى او را از اين كار باز داشت و اين همان مقام عصمت پيامبران است ، البته عصمت جبرآور نيست ، ولى لطف خداوند همواره به او مدد مى رساند.
3. ((قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن )):
مشركان مكه خدا را با نام ((الله )) مى شناختند و براى تقرب به او بتها را مى پرستيدند، ولى با نام ((رحمان )) كه يكى ديگر از نامهاى خداست آشنايى نداشتند. وقتى پيامبر اسلام (ص) خدا را با اين نام مى خواند، گمان مى كردند كه آن حضرت از دو خدا سخن مى گويد: ((الله )) و ((رحمان )). مى گفتند: رحمان چيست ؟ آيه زير در اين باره نازل شد:(278)

قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى ...(279)
بگو: ((خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد، براى او نام هاى نيكوتر است .))
4. ((افراءيت الذى كفر))؟
گفته شده كه عاص بن وائل (از سران مشركان ) به خبّاب بن ارت كه از مسلمانان بود، مبلغى بدهى داشت . وقتى خباب آن بدهى را از عاص طلب كرد، او به مسخره گفت : در قيامت كه مال و فرزند خواهم داشت بدهى تو را مى دهم ؛ و اين آيه نازل شد:(280)

أَ فَرَأَيْتَ الَّذي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً * أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً(281)
آيا ديدى آن كسى را كه به آيات ما كفر ورزيد و گفت : ((قطعا به من مال و فرزند [بسيار] داده خواهد شد؟ آيا بر غيب آگاه شده يا از [خداى ] رحمان عهدى گرفته است ؟
5. ((يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ))