تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد سوم

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۱۰ -


سركشى هاى منصور و آزار دادن امام صادق عليه السلام  
بنا به روايت كشف الغمه از قول عبدالعزيز كه گفت : امام صادق عليه السلام فرمود: پس از واقعه شهادت نفس زكيه در يكى از روزها منصور مرا خواست من بر او وارد شدم ، در حالى كه بسيار با من درشتى مى كرد. آنگاه گفت : اى جعفر! ديدى محمد نفس زكيه را كه چه بر سر او آمد؟ من منتظرم يكى از شماها حركتى از خود نشان دهد خواه كوچك و خواه بزرگ باشد تا همه شما را به يكديگر ملحق كنم ! امام صادق عليه السلام مى گويد: من گفتم : يا اميرالمؤ منين !! پدرم از پدران خودش ، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت نموده اند كه پيامبر عاليقدر اسلام فرمود: صله رحم از هر كسى سرزند، اگر از عمرش سه روز مانده باشد، تبديل به سى روز مى شود گفت : آرى من اين سخن را از پدرت دو، سه بار شنيده ام ، آنگاه منصور به حضرت اجازه داد تا به خانه باز گردد.
و نيز حاجب و دربان منصور در يكى از روزها كه امام صادق عليه السلام را بر منصور وارد كردند مى گويد: من به امام صادق عليه السلام عرض ‍ كردم منصور نسبت به شما بسيار غضبناك است و درباره شما خاندان مى گفت : نخل هاى آنها را ريشه كن مى كنم و اموال آنان را به غارت مى نمايم و فرزندان آنها را اسير خواهم كرد! ربيع حاجب مى گويد: لب هاى مقدس امام صادق عليه السلام به حركت در آمد و چون بر خليفه داخل شد بر او سلام كرد و آنگاه جلوس فرمود. منصور جواب سلام را داد و در حالى كه به شدت خشمگين بود، حضرت را تهديد كرد. امام صادق عليه السلام فرمود: يا اميرالمؤ منين ! ايوب پيامبر مبتلا شد، صبر كرد، و داود به مقام رسيد شكر نمود، يوسف پيامبر از برادرانش جور ديد و صبر كرد، شما از فرزندان همانا هستى ، بايد همانند آنها باشى ! منصور به حالت عادى در آمد و گفت ، راست گفتى ! تو را عفو كردم و بخشيدم .
امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس دستش به خون خاندان پيامبر آلوده شود خداوند حكومت و پادشاهى را از او خواهد گرفت . حضرت فرمود: ديدم باز در غضب شد و رگهاى گردنش پر شد. گفتم يا اميرالمؤ منين ! قدرى آرام بگير آنگاه امام فرمود: روزى اين حكومت و ملك از آل ابوسفيان بود و چون يزيد بن معاويه بن ابوسفيان ، امام حسين عليه السلام را كشت و شهيد كرد، پروردگار پادشاهى و حكومت را از او گرفت تا بدست مروان افتاد و چون هشام ، زيد را كشت ، پروردگار حكومت را از او گرفت تا به مروان بن محمد رسيد، و چون مروان ابراهيم را كشت ، حكومت از او گرفته شد، و اينك حكومت به شما رسيده . منصور گفت : راست گفتى ، اكنون آنچه حوائج دارى از من بخواه ، امام صادق عليه السلام اذن بده برگردم ، منصور گفت اختيار با تو است ، حضرت از پيش او بيرون آمد (184)
منفصل بن عمر كه يكى از ياران و شاگردان سرشناس و مشهور حضرت امام صادق عليه السلام است مى گويد: در پى منصور دوانيقى ، امام صادق عليه السلام را مى خواست و تصميم كشتن او را داشت و امر كرده بود كه نبايد از مسلمانان كسى را به خانه خود راه دهد. بدينگونه امام را در خانه اش محدود كرده بود كه اين كار براى شيعيان بسيار زجر آور بود و اگر مساءله اى فقهى براى مردم پيش مى آمد نمى توانستند براى دانستن آن به محضر امام صادق عليه السلام روند! تا اينكه يك روز منصور چيزى را از امام صادق عليه السلام طلب نمود. امام صادق عليه السلام دستور داد تا عصايى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه داشت به منصور بدهند. منصور خوشحال شد و دستور داد تا آن را چهار قسمت كنند و در چهار موضع از مجلس عمومى وى قرار دهند تا بدينوسيله به يادگارى از پيامبر، افتخار كند. منصور در برابر اين عطاى پر ارزش دستور داد كه امام صادق از محاصره ماءموران در آيد و آزاد باشد و حضرت هم از اين موقعيت استفاده كرد و به تفسير و بيان احكام الهى پرداخت (185)
با توجه به فشارى كه بنى اميه و بنى مروان و بعدا بنى العباس بر خاندان عصمت و طهارت وارد مى آوردند و شيعيان را زجر و شكنجه و آزار مى دادند و جلادانى مثل زياد بن ابيه ، ياران و دوستان على عليه السلام را با سيخ ‌هاى گداخته چشمان شان را كور مى كردند و در زندانها مى انداختند و پيكرهاى مقتولين و مردگان را در زندان آن شرايط چگونه اجازه داده مى شد كه مذهب تشيع به عنوان يكى از مذاهب رسمى آن عصر جاى پايى پيدا كند؟
اما پيروان مذاهب اربعه معمولا در جهت منافع دستگاه عباسى حركت مى كردند و تضاد چشمگيرى با آنها نداشتند لذا طبيعى بود كه دستگاه خلافت تنها آنها را به رسميت بشناسد و براى شيعه و مذهب پر جوش و خروش و ظلم ستيز و ظالم براندازد او ارزشى قائل نشود.
از ديدگاه شيعه ، همه مسائل فقهى و احكام شرعى بايد از منبع وحى گرفته شود به اين معنا كه بايد دستورات دينى از شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله اخذ گرديده و به آنها عمل شود. در عصر پيامبر، مردم بطور مستقيم مسائل و احكام دين و فهم كتاب مبين را از خود پيامبر صلى الله عليه و آله مى گرفتند و اگر كسانى به پيامبر دسترسى نداشتند، احكام الهى را از طريق صحابه اخذ مى نمودند، و پيامبر گرامى مسائل مورد ابتلا را به مسلمانان ارائه مى داد بنابراين در حقيقت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همه احكام و فرامين الهى اعم از مسائل سياسى ، اجتماعى ، نظامى ، فردى و خانوادگى را در حيات خود - در حدى كه لازم و ضرورى بود - به مردم رساند.
پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام ، احكام دين بوسيله صحابه و از همه مهمتر و عالم تر اميرالمؤ منين على عليه السلام به مردم رسانيده مى شد و تقريبا تا يك قرن مسلمانان ، احكام و مسائل شرعى را از صحابه و تابعين و اهلبيت رسول الله صلى الله عليه و آله دريافت مى كردند.
تا اينكه در اوايل قرن دوم كه اواخر پادشاهى و حكومت بنى اميه بود، جنگ تيره عباسيان با تيره بنى اميه آغاز گرديد، و اين دو تيره با يكديگر بر سر حكومت و زمامدارى به نبردهاى خونين دست يازيدند، و در اين ميان امام صادق عليه السلام از اين فرصت استفاده نموده و به نشر احكام اسلامى و فرهنگ قرآن اقدام نمودند و در مدت كوتاهى ، فرهنگ غنى قرآن و اسلام را در ميان مسلمانان منتشر ساختند. اين نهضت علمى و فرهنگى باعث جلب توجه عموم مردم آن عصر گرديد و رفته رفته نفوس عامه مسلمانان به طرف خاندان عصمت و طهارت متمايل و راغب شد. عباسيان وقتى از اين حركت و جنبش فرهنگى و علمى آگاهى يافتند كه جنگ آنان با بنى اميه پايان گرفته بود و عباسيان استقلال حكومتى خودشان را احراز نموده بودند، ولى در عين حال از اين رشد علمى و فرهنگى و بيدارى و آگاهى عده اى از مردم توسط امام صادق عليه السلام وحشت داشتند. لذا به چاره انديشى افتادند كه از چه طريقى مى توان با اين نهضت فرهنگى مبارزه كرد. براى اين كار دو نفر از شاگردان امام صادق عليه السلام را كه يكى نعمان بن ثابت بن فردوس ‍ مشهور به ابوحنيفه و ديگرى ، مالك بن انس بود، در مقابل امام صادق عليه السلام قرار داده و مكتب جديدى را در برابر مكتب فقهى امام صادق عليه السلام گشودند.
پس از اين دو نفر كه دو مذهب فقهى به نام آنها نامگذارى شد، دو مذهب ديگر شافعى و حنبلى نيز علم گرديدند. محمد بن ادريس شافعى كه نسبش به هاشم بن عبدالمطلب بن عبد مناف مى رسد، در روزى كه ابوحنيفه در گذشت ، او به دنيا آمد و نفر چهارم اين مكتب فقهى احمد بن حنبل بن بلال شيبانى ، از مردم خراسان بود كه نسبتش به - ذى الثديه - رئيس خوارج نهروان منتهى مى شود مطرح گرديد.
كار به اينجا تمام نشد و در همه بلاد اسلامى فرقه ها و گروه هاى گوناگونى به رهبرى فقهى مجتهدين به وجود آمد و در نتيجه صاحبان راى و ارباب قياس رو به فزونى گذاشتند و احكام الهى تابع هوى و هوس ‍ گرديد.
تا اينكه در اواخر قرن چهارم كثرت فتاوى گوناگون بجائى رسيد كه مسلمانان در يك موضوع ، شاهد چندين نوع فتواى رنگارنگ بودند! و حيران و سر گردان كه به كداميك از آنها عمل كنند!! و از طرفى دانشمندان روشنفكر تالى فاسد اين گونه اختلافات را حس نموده و به ((القادر بالله )) عباسى شكايت بردند كه دشمنان اسلام از گسترش ‍ فتاوى گوناگون درباره يك مساءله ، ما را سرزنش مى كنند و بايد از اختلافات جلوگيرى شودذ. در آن وقت پيروان چهار مذهب فقهى ياد شده از پيروان مذاهب فقهى ديگر بيشتر بودند. ((القادر بالله )) براى به رسميت شناختن هر يك از مذاهب ، چهار هزار (/ 4000) مثقال طلا طلب كرد. طرفداران مذاهب اربعه فقهى ، هر يك مبلغ مذكور را به خليفه عباسى القادر بالله پرداختند و از طرف او هم دستور صادر شد كه چهار مذهب فقهى نامبرده رسميت دارند و قانونى مى باشند.
و اما شيعه ، از آنجا كه هميشه درگير با حكومت هاى فاسد بود و در نتيجه مغضوب حاكمان جائر بنى اميه و بنى عباس قرار گرفته بود، از نظر تعداد نسبت به پيروان ديگر مذاهب فقهى در اقليت بسر مى برد و در آن زمان جمعيت شيعه كمتر بود و مرجع و پيشواى فقهى شيعيان در آن زمان سيد مرتضى علم الهدى بود كه چون از قضيه آگاه شد با القادر بالله وارد مذاكره گرديد و از او خواست تا مذهب جعفرى را هم مانند مذاهب اربعه به رسميت بخشد. القادر بالله از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى ، در خواست دويست هزار (/ 200000) اشرفى نمود، تا مذهب جعفرى را نيز مانند آن مذاهب در سراسر بلاد اسلامى به رسميت بشناسد. مرحوم سيد مرتضى (ره ) شخصا حاضر شد كه صد هزار اشرفى از مال خودش بدهد و بقيه را هم از بازرگانان و توانگرى شيعه آن روز فراهم نمايد تا مجموع مبلغ در خواستى فارهم آيد. بدبختانه توانگران و بازرگانان از دادن وجه خوددارى كردند و خليفه نيز به صد هزار اشرفى راضى نشد! اين بود كه در عصر ديالمه و سلطنت آل بويه در زمان سلطنت معزالدوله و عضد الدوله كه قدرت و حكومت به دست شيعيان افتادن ، مذهب فقهى جعفرى ، رسميت پيدا كرد. و اكنون در تمام كشورهاى اسلامى ، تنها كشورى كه مذهب شيعه دوازده امامى در آن رسميت دارد، كشور ايران مى باشد. براى اطلاع بيشتر در اين باره به كتاب ((شيعه چه مى گويد))؟ تاليف آقاى شيخ سراج انصارى مراجعه كنيد. (از صفحه 441 تا 451)
ايران و مذهب جعفرى  
در سال 709 هجرى در زمان حكومت و پادشاهى سلطان محمد خدابنده كه يازدهمين پادشاه ايلخانان است ، مذهب شيعه در كشور ايران رسميت پيدا كرد. سلطان محمد خدا بنده كه قبلا بر مذهب اهل سنت و جماعت بود، در اثر مباحثه مرحوم علامه حلى با علماى اهل سنت درباره طلاق همسر سلطان و استدلالات مرحوم علامه حلى بر بطلان سه طلاق در يك مجلس ، به شيعه و مذهب فقهى اهلبيت عليه السلام گرائيد، و چون مورد علاقه شديد شيعيان قرار گرفت ، او را ((خدا بنده )) ناميدند، ولى سنى ها به خاطر كينه اى كه از او به دل گرفتند او را ((خربنده )) ناميدند! علامه حلى رضوان الله تعالى عليه مورد عنايت و توجه سلطان محمد خدا بنده قرار گرفت و سلطان محمد دستور داد تا در سرتاسر كشور ايران مذهب فقهى جعفرى رسميت داشته باشد، علامه مجلسى گفته است كه چندين ساختمان از آثار عصر شاه خدابنده باقى مانده است كه در آنها نام مقدس دوازده امام عليهم السلام كتيبه شده است .
سلطان محمد خدابنده چون به مذهب شيعه گرويد، دستور داد نام سه خليفه (ابوبكر و عمر و عثمان ) را از سكه ها برداشتند و در ترويج و گسترش مذهب تشيع كوشش فراوان كرد. و چون به تبريز رفت ، پس از جلوس بر تخت سلطنت به لقب ((الجايتو)) يعنى پادشاه آمرزيده ، ملقب شد و دستور داد كه در سكه هاى جديد، در يك طرف آنها نام مقدس محمد و ائمه طاهرين و در طرف ديگر آن ها، (( السلطان الاعظم مالك الرقاب الامم الجايتو سلطان غياث الدين و الدنيا خدابنده محمد خلد الله ملكه )) را نقش نمودند.(186)
استاد مشكور در اين باره مى گويد: تا پيش از دولت صفويه در ايران شيعه غير رسمى بود و مذهب اقليت بشمار مى رفت و كوشش پادشاه آل بويه كه در قرن چهارم هجرى بر بعضى از ولايات ايران فرمانروايى داشتند و معتقد به مذهب شيعه اماميه بودند، در رسمى نمودن آن مذهب به علت مخالفت خلفاى بغداد كه نفوذ دينى و سياسى بسيار در ايران داشتند به جايى نرسيد، ولى پس از سقوط خلافت بغداد به دست هلاكوى مغول در سال 656 هجرى ، يكى از ايلخانان مغول به نام سلطان محمد خدابنده موقتا مذهب شيعه اماميه را پذيرفت و در سكه و خطبه نام مقدس ائمه شيعه را آورد و نقش نمود، ولى باز رسمى شدن آن مذهب عقيم ماند. ليكن گروه شيعيان در پرده دامنه نفوذ خود را بين مردم شهرهاى ايران هر روز گسترده تر مى نمودند، تا اينكه خانواده اى شيعى مذهب به نام سربدارن در اواسط قرن هشتم هجرى توانست كه حكومتى اثنى عشرى در شهر سبزوار كه در آن روز اكثر مردمش شيعه بودند تاسيس نمايد و نيز سادات مرعشى ، حكومت شيعى در مازندران تشكيل دادند. جهانشاه از پادشاهان قراقويونلو كه در قرن نهم هجرى در آذربايجان حكومت مى كردند، به شيعه بودن خود افتخار مى نمود و قبل از آمدن و ظهور صفويه ، بعضى از شهرهاى ايران چون قم ، كاشان و سبزوار و آوه معروف به شهرهاى شيعه نشين بودند، و اكثر مردمان آنها به آن مذهب باور داشتند.
شاه اسماعيل صفوى كه به دست گروهى از صفويان قزلباش كه مذهب شيعه داشتند روى كار آمده بود و در سال 907 هجرى بر اريكه پادشاهى ايران جلوس كرد، عليرغم سلطان سليم پادشاه پر قدرت عثمانى كه به بهانه ادعاى خلافت اسلام در نظر داشت كه از اين رهگذر بر مسلمانان ايران حكومت كند... شاه اسماعيل براى جلوگيرى از نفوذ سلطان سليم از همان ابتدا پادشاهى خود مذهب جعفرى را بجاى مذهب اهل سنت در سراسر كشور گسترش داد و روش و احكام مذهب تشيع را اساس سياست و دولت خود قرار داد و گفتن : اشهد ان عليا ولى الله - و حى على خير العمل را در اذان و اقامه عملى نمود و رواج داد.
و اكثر سنيان ايران كه از بيم شاه اسماعيل چاره اى جز تسليم نداشتند طوعا و كرها آن مذهب را قبول نمودند و در كوتاه ترين مدت ، مذهب شيعه اثنى عشرى بيشتر ولايات ايران را گرفت و از آن زمان تاكنون كه در حدود 500 سال مى گذرد، شيعه جعفرى اثنى عشرى مذهب رسمى دولت و ملت ايران است . صفويه پس از رسميت دادن مذهب شيعه اثنى عشرى براى اينكه معارف جديدى جانشين معارف قديم سنى كرده باشند، در صدد بر آمدن كه فقهايى از جبل لبنان كه در آن روزگار مركز و مهد معارف شيعه و محل سكونت دانشمندان اين مذهب بود - و يا از احساء و بحرين كه در ساحل غربى خليج فارس قرار داشت ، جهت تعليم و آشنا نمودن مردم ايران به فقه خاندان رسالت و علم كلام شيعه به ايران دعوت نمايند و لذا دانشمندانى چون شيخ حر عاملى ره و بها الدين عاملى ره به ايران روى آوردند و امثال علامه مجلسى ره از شاگردان ايشان به شمار مى روند.
جهت اطلاع بيشتر درباره مذهب شيعه اثنى عشريه به اين كتب مراجعه شود:
1 - اصل الشيعه و اصولهاامام صادق عليه السلام 190
2 - اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات
3 - بيان الاديان ص 40
4 - تذكره الائمه مرحوم مجلسى ص 156
5 - دايره المعارف الاسلاميه ج 1 ماده اثنى عشريه
6 - سرمايه ايمان ص 98
7 - عقيده الشيعه الاماميه ص 111
8 - غيبت شيخ طوسى ص 256
9- النكت الاعتقاديه باب تاريخ مذاهب الاسلام
مذاهب اهل سنت  
ابوحنيفه و مذهب وى  
مذهب حنيفه يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنت و جماعت است . از پيروان ابوحنيفه ، نعمان بن ثابت بت زوطى بن ماه مى باشد كه در سال 80 هجرى به دنيا آمد و در سال 150 هجرى در گذشت . وى در اصل ايرانى و از مردم كابل است . جدش زوطى از اسيران كابل بود و پدرش ‍ ثابت در كوفه آزاد شد.
ابوحنيفه در كوفه به دنيا آمد و براى فراگرفتن دانش كوشش فراوانى نمود. او نزد حماد بن ابى سليمان از علماى قرن اول و اوايل قرن دوم هجرى - در گذشته به سال 120 هجرى - علم دين را فراگرفت . قبر ابوحنيفه هم اكنون در بغداد زيارتگاه اهل سنت است .
ابوحنيفه مدتى قاضى القضاه كوفه بود و منصور دوانيقى عباسى از او خواست كه منصب قاضى القضاتى را در شهر بغداد بپذيرد، ولى او قبول نكرد؛ در نتيجه خليفه او را به زندان انداخت و در زندان در گذشت .
ابوحنيفه در بعد راى و اجتهاد قرار داشت و از اهل حديث دورى مى كرد و اصل قياس و استحسان را در آراء خود پذيرفت . از اين جهت قياس و استحسان در مذهب فقهى او پس از قرآن و سنت و اجماع ، اصل چهارم به شمار مى آيد. روش و شيوه ابداعى او در فقه تحت عنوان فقه حنفى شناخته شده است .
نوبختى و ابوالحسن اشعرى و گروه ديگر از علما علم كلام او را از گروه ((رجا)) - مرجئه - خوانده اند و در اين مطلب به گفته او استناد نموده اند كه در كتاب ((فقه الاكبر)) گفته :
(( لا نكفر احدا بذنب و لا ننفى احدا عن الايمان )) يعنى ما كسى را درباره گناهى كه انجام داده است كافر نمى دانيم و از كسى نفى ايمان نمى كنيم .
البته اين عنوان دليل بر مرجئه بودن نيست ، زيرا دانشمندان اهل سنت و شيعه نى اينگونه افراد را كافر ندانسته اند.
ابن خلدون مى گويد: ابوحنيفه تنها 17 روايت از روايات نبوى را قبول كرده و او در راى و قياس راه افراط را در پيش گرفته بود.
ابوحنيفه ، پس از مرگش ، مذهب فقهى او توسط دو نفر از يارانش يكى محمد بن حسن شيبانى ، و ديگرى ابويوسف قاضى ، رواج يافت . آثار وى تنها يك كتاب به نام فقه اكبر بيش نيست ، گر چه شاگردانش فتاوى او را پس از وى گرد آورى نموده و به رشته تحرير در آورده اند.
پايه و اساس فقه ابوحنيفه مبتنى بر هفت اصل است : 1 - قرآن 2 - سنت 3 - اقوال صحابه 4 - قياس 5 - استحسان 6 - اجماع 7 - عرف .
ابوحنيفه از راه خز فروشى و معامله ابريشم زندگى مى كرد و از خلفاى عباسى بيزارى مى جست و هرگز آنان را دوست نمى داشت ، و به علويان كه دشمنان اين خلفا بودند كمك مالى فراوان مى نمود، بويژه در رابطه با قيام زيد بن على بن الحسين عليه السلام كمك مالى فراوانى به زيد و طرفدارانش نمود. و چون منصب قضاوت در بغداد را از طرف خليفه قبول نكرد، او را به زدن 100 ضربه تازيانه محكوم كردند و در زندان انداختند و عاقبت در زندان در گذشت . (187)
ابوحنيفه در هر مساءله فقهى پس از استنباط حكم شرعى مى گفت : هذا رايى يعنى اين راى من است ، لذا پيروان او را ((اصحاب راءى )) گفته اند.
مذهب فقهى ابوحنيفه در كشورهاى عراق ، مصر، لبنان ، سوريه ، تركيه ، تفغانستان ، پاكستان ، تركمنستان ، چين ، هند و آسياى مركزى رواج دارد و يك سوم مسلمانان جهان بر اين مذهب فقهى استوارند.
در گذشت وى در ماه رجب و يا شعبان سال 150 و يا 151 و يا 153 هجرى اتفاق افتاده است . (188)
اهل حديث و اصحاب راءى  
همانگونه كه درباره مذهب فقهى ابوحنيفه گفته شد، او و پيروانش را ((اهل راءى )) گفته اند. در برابر اين گروه ((اهل حديث )) و اصحاب روايت مى باشند. شهرستانى مى گويد: مجتهدان سنت و جماعت به دو گروه : اصحاب حديث و اصحاب راءى تقسيم مى شوند. ياران حديث كه مردم حجاز مى باشند عبارتند از: پيروان مالك بن انس ‍ و محمد بن ادريس شافعى و سفيان ثورى و يزيد بن هارون و جرير بن عبدالله و وكيع بن الجراح و احمد بن حنبل و داود بن على بن محمد اصفهانى . اين گروه را از جهت اينكه نسبت به اخبار و روايات ، نظر ويژ ه اى را از خود نشان مى دهند، اهل حديث گفته اند.
اين گروه احكام شرع را مبتنى بر نص قرآن و روايات مى دانند و از هر گونه قياس و امثال آن خوددارى مى كنند.
اصحاب راءى از مردم عراق و از پيروان ابوحنيفه هستند كه احكام شرع را از طريق قياس و مانند آن بدست مى آورند. پس از ابوحنيفه دو شاگردش - محمد بن حسن شيبانى و ابو يوسف قاضى - اين روش را در ميان مردم عراق رواج دادند. (189)
و نيز اهل حديث را بر پنج گروه تقسيم كرده اند:
1 - داوديه 2 - شافعيه 3 - حنبليه 4 - مالكيه 5 - اشعريه .
فرقه داوديه :  
اينان از پيروان ابوسليمان داود بن على بن خلف اصفهانى هستند كه در سال 201 هجرى متولد شد و در سال 270 هجرى در گذشت . وى ملقب به ظاهرى كه يكى از ائمه فقهى در اسلام است مى باشد به اين فرقه ((ظاهريه )) نيز گفته مى شود. داود در روش و مكتب فقهى خود به ظاهر قرآن اكتفا مى كرد و هرگز به قياس و راءى و استحسان روى نياورد و در مورد اجماع هم ، توجه فراوانى به اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و آله داشت و به شدت فقهايى را كه بر اساس راءى و قياس فتوى مى دادند رد مى كرد.
داوداصالتا از مردم كاشان ولى تولدش در كوفه بود و در بغداد زندگى مى كرد. در حوزه درسى تدريس او چهار صد شاگرد جمع مى شدند و او را نوشته هايى است كه ابن نديم در كتاب الفهرست از آنها نام برده است .
داود در شهر بغداد در گذشت و پس از وى كسى كه مذهب فقهى او را رواج فراوان داد ابن خرم اندلسى - متوفاى 456 هجرى - بود ابن خرم كتابى در اصول مذهب ظاهريه در هشت جلد به نام ((الفقه الظاهريه )) تاليف كرده است . (190)
فرقه شافعيه :  
اينان از پيروان عبدالله بن ادريس الشافعى المطلبى هستند. فرقه شافعيه با گروه ((اهل راءى )) در قسمتى از فروع دين با هم اختلاف دارند.
ايمان در عقيده شافعيه داراى سه شرط عمده است : 1 - الاقرار باللسان 2 - التصديق بالجنان 3 - العمل بالاركان ، همانطورى كه شيعه نيز چنين مى گويد.
شافعى بر اين باور است كه ايمان حالت كم و زيادى دارد. پيروان شافعى مى گويند: مؤ من هستيم اگر خدا خواهد. ولى پيروان حنفى مى گويند: ما حقيقتا مؤ من مى باشيم .
يك گروه از شافعيان مشبهه مى باشند و بعضى از اين گروه ، يزيد را خليفه پنجم گفته اند و على عليه السلام را به ظاهر ناسزا مى گويند!
شافعى با احمد حنبل مناظراتى داشته است (191) شافعى در فلسطين به دنيا آمد و دو ساله بود كه او را به مكه بردند و دوباره به بغداد رفت و در سال 199 هجرى به مصر سفر كرد و در فسطاطه در روز آخر رجب سال 204 هجرى در گذشت و در دامنه كوه المقطم در مقبره بنى عبدالحكم به خاك سپرده شد.
شافعى از شعراء زبردست عصر خود بود و در سن بيست سالگى به مقام فتوى رسيد و در آن سن به مدينه سفر كرد تا از محضر امام مالك استفاده كند و در آنجا ماند تا اينكه مالك در سال 179 هجرى در گذشت . وى سفرى به يمن كرد و در آن شهر با علويان زيدى همداستان و هم فكر شد و در پنهانى با امام يحيى بن عبدالله كه از بزرگان مذهب زيديه بود رفت و آمد و معاشرت داشت تا اينكه او را با گروهى از علويان اسير كرده ، به بغداد پيش هارون بردند (187 هجرى )
هارون چون از مقام علمى او آگاه شد او را آزاد نمود. سلطان صلاح الدين ايوبى مدرسه بزرگى بر سر مزار او ساخت و الملك الكامل در سال 608 هجرى گنبدى بر ضريح او بنا نمود. شافعى در ابتدا از پيروان مالك بن انس بود و از روايات پيروى مى كرد، ولى بر اثر سفرهاى فراوانى كه كرد براى خود مذهبى ويژه اختيار نمود. وى نظر خود را با روايات درهم آميخت و مذهبى بين دو مذهب حنفى و مالكى به وجود آورد كه به مذهب شافعى شهرت يافت .
او در كلام از پيروان ابوالحسن اشعرى بود و ادله چهارگانه را كه كتاب و سنت و اجماع و قياس باشد، قبول كرده بود. او قائل به استدلال نيز بود ولى چيزى را كه حنفيان به آن استحسان مى گويند و نيز اين مطلب را كه مالكيان آن را مصالح مرسله گفته اند رد مى كرد.
تا زمان شافعى براى استنباط احكام شرع ، كتاب مدونى در دست نبود و تنها فقهاء در كتابهاى فقهى خود از بعضى مسائل مانند: اجتهاد و راى و استحسان ، سخن بر زبان مى آوردند. نخستين كسى كه مسائل اصول فقه را تدوين و تاءليف نمود وى بود.
شافعى در جوانى كتاب ((الرسالة )) را تاءليف كرد. در اين كتاب سخن از قرآن ، سنت ، ناسخ ، منسوخ ، علل ، احاديث ، خبر واحد، اجماع ، قياس ، اجتهاد، استحسان و اختلاف به ميان آمده است .
مذهب شافعى در عصر عثمانيان در كشورهاى اسلامى رواج فراوان سافت و در اوايل قرن دهم هجرى بر ديگر مذاهب اهل سنت پيشى گرفت و آنان را تحت الشعاع خود قرار داد. فقهايى كه از محضر او استفاده علمى كرده اند عبارتند از: احمد بن حنبل ، داود ظاهرى ، ابوالثور بغدادى .
از مشاهير شاگردان وى ، ابويعقوب بويطى متوفاى سال 231 هجرى و اسماعيل مزنى متوفاى سال 264 هجرى و ربيع بن سليمان مرادى در گذشته سال 270 هجرى مى باشند.
از فقهاى مشهور اين مذهب ابو اسحاق فيروز آبادى - در گذشته سال 476 و مصنف كتاب ((المهذب )) - و ابو حامد غزالى - در گذشته سال 505 هجرى - مى باشند.
آثار شافعى 
آثارى كه براى شافعى ذكر كرده اند عبارتند از:
1 - كتاب ((الام )) در فقه كه در چاپهاى مختلف به چاپ رسيده از جمله 7 جلدى .
2 - كتاب ((الرساله )) در علم اصول فقه .
3 - كتاب ((احكام القرآن ))
4 - كتاب ((السنن )).
5 - كتاب ((اختلاف الحديث )).
6 - كتاب ((السبق و الرمى )).
7 - كتاب ((فضائل القريش )).
8 - كتاب ((ادب القاضى )).
ناگفته نماند كه كتابهاى شافعى به دست شاگردان وى جمع آورى و نوشته و تدوين گشته است . چنان كه در مقدمه كتاب الام تصريح شده كه آن كتاب تقريرات درس شافعى است كه به قلم ربيع بن سليمان مرادى شاگرد شافعى ، به رشته تحرير در آمده است .
امروزه بسيارى از مسلمانان فلسطين ، اردن ، سوريه ، لبنان ، عراق ، حجاز، پاكستان ، مصر، هند و چين ، اندونزى و كردهاى ايران و سنيان فارس و يمن بر طريق مذهب فقهى شافعى هستند. (192) شافعى از نظر فقهى به شيعه خيلى نزديك است .
محمد بن ادريس شافعى درباره امام على بن ابيطالب عليه السلام مى گويد: در امام على عليه السلام چهار خصلت است كه اگر يكى از آنها در هر كس پيدا شود مستحق تكريم و احترام است و آنها عبارتند از: زهد و علم و شجاعت و شرافت . و نيز مى گويد: پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه و آله ، امام على عليه السلام را به دانش قرآن و محتواى آن اختصاص داد و نيز رسول اكرم صلى الله عليه و آله به وى فرمان داد تا در ميان مسلمانان قضاوت نمايد و آن حضرت ، فتواهاى امام على عليه السلام را امضاء مى فرمود. و شافعى مى گفت : امام على عليه السلام بر حق بود و معاويه ناحق و باطل . (193)
شافعى در سال 146 يا سال 150 هجرى به دنيا آمده و در سال 204 ماه رجب در بغداد و يا در مصر در گذشته است .
فرقه حنبليه :  
اين گروه از پيروان ابو عبدالله احمد بن حنبل مى باشند. احمد در سال 164 به دنيا آمد و در سال 241 هجرى درگذشت . او در شهر بغداد متولد گرديد و در همان شهر از دنيا رفت . احمد حنبل فقيهى كثيرالسفر بود و براى فراگفتن علوم اسلامى و حديث ، به شام و حجاز و يمن و كوفه و بصره سفر كرد و روايات بسيارى را گرد آورد و آنها را در مجموعه اى كه ((مسند احمد حنبل )) ناميده شده فراهم نمود.
مسند احمد بن حنبل مجموعا در شش جز و در بردارنده چهل هزار روايت مى باشد او از عمل به راءى دورى مى كرد و تنها به كتاب الله و حديث استدلال مى نمود و به اندازه اى در استناد به احاديث كوشا بود كه گروهى از بزرگان اسلام مانند: محمد بن جرير طبرى و محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم او را از پيشوايان حديث شمرده اند.
احمد بن حنبل يكى از شاگردان خوش فهم شافعى بود، ولى پس از مدتى از مذهب وى دورى نمود و خود مذهبى مستقل بنا كرد و آن را بر پنج اصل : قرآن و سنت و فتاوى صحابه و قول بعضى از صحابه اگر موافق كتاب و سنت باشد و همه روايات مرسل و ضعيف استوار نمود. پيروان مذهب حنبلى از پيروان سه مذهب فقهى ديگر اهل سنت كمتر مى باشند.
پس از در گذشت ابن حنبل سالها بعد از وى ، دو عالم بزرگ يكى ابن تيميه و ديگرى ابن قيم شاگرد ابن تيميه روى كار آمدند و كار خودشان را بر اساس فكر امام احمد حنبل ادامه دادند و در قرن دوازدهم هجرى ، محمد بن عبدالوهاب متوفاى سال 1206 هجرى ، عقيده خود را بر محور مذهب حنبلى استوار نمود و مذهب نوينى را بوجود آورد كه امروز به نام ((مذهب وهابى )) در عربستان سعودى رواج كامل دارد. احمد بن حنبل ايرانى الاصل و از مردمان شهر مرو و پدرش در آن عصر حاكم و فرماندار سرخس بود. او علاوه بر كتاب مسند خود، كتابهاى ديگرى درباره ناسخ و منسوخ و تفسير قرآن و غيره نگاشت . او در عصر ماءمون عباسى قائل به قديم و ازلى بودن قرآن شد و پس از ماءمون كه معتصم بر سر كار آمد و او را آزار فراوان داد و به زندان انداخت و به مدت 28 ماه در زندان گرفتار بود تا اينكه در سال 220 هجرى از زندان آزاد شد، و چون متوكل عباسى بر اريكه خلافت جلوس كرد، احمد بن حنبل را احترام فراوان نمود تا از اين رهگذر جبران گذشته را نموده باشد.
ابن قيم فتاوى او را در بيست مجلد گرد آورى نموده است . ابن حنبل از مخالفان مذهب راءى محسوب مى شود.
مذهب فقهى احمد بن حنبل تا قرن هشتم در بلاد اسلام رواج فراوان داشت . مقدسى مى گويد: بيشتر مردم اصفهان و رى و شهرهاى ديگر در ايران مذهب حنبلى داشتند، و به معاويه بن ابوسفيان احترام فراوان مى كردند و در شام و فلسطين گروه زيادى بر اين مذهب بودند و از بزرگان اين مذهب كه در ترويج ان كوشش فراوان كردند، يكى تقى الدين احمد بن عبدالحليم بن تيميه متولد 661 و متوفاى 728 هجرى و پس ‍ از او شاگردش ابن قيم بوده سات و در قرن 12، اين مذهب را محمد بن عبدالوهاب و خانواده آل سعود در جزيرة العرب رواج دادند.
گروه حنابله به امر به معروف و نهب از منكر اهميت فراوان مى دهند و در عربستان گروهى به نام ((الامرين بالمعروف و الناهرين عن المنكر)) از طرف حكومت دولت عهده دار اين كار هستند.
احمد بن حنبل مرد كهن سالى بود كه نسبت به محمد بن ادريس شافعى احترام زيادى قائل بود. او همچون ديگر اصحاب حديث و سنت ، قرآن را ازلى و قديم مى دانست ، و با اينكه كلام خدا را مركب از اصوات و حروف مى دانست ، باز هم بر اين باور بود كه تركيب حروف و اصوات به همين شكل در عالم ازل ثابت و به ذات پروردگار قائم بوده و صوتى كه امروزه از قاريان شنيده مى شود و مشاهده اى كه از خطوط قرآن به چشم مى آيد، همان كلام ازلى و قديمى يزدانى است !
و اين عقيده تا جايى در افكار گروهى از پيروان او پيش است كه مى گويند: هر يك از نسخه هاى قرآن و جلد آن نيز ازلى است !
احمد بن حنبل در مقابل گروه معتزله كه قائل به مخلوق بودن و حادث بودن قرآن بودند، به شدت اصرار مى ورزيد كه قرآن قديم و ازلى است و به خاطر همين عقيده با ماءمورين خليفه عباسى ماءمون به مخالفت برخاست و كار بجايى كشيده شد كه او را دست بسته پيش ماءمون بردند. ولى پيش از رسيدن ، خبر مرگ ماءمون به احمد بن حنبل رسيد و ماءمورين دوباره او را به بغداد برگرداندند.
احمد در حكومت معتصم نيز بر عقيده خود اصرار ورزيد تا اينكه در سال 219 هجرى خليفه عباسى او را در حضور گروهى به مدت سه روز تحت نظر قرار داد و بر وى فشار آورد تا از عقيده اش منصرف شود، ولى اين فشار، ابن حنبل را از عقيده اش باز نداشت ! لذا خليفه دستور داد او را تازيانه بر او زدند، از هوش برفت و خليفه از ترس گروه حنابله دستور داد تا او را زندانى كنند. در عصر واثق پسر معتصم نيز همين روش دنبال شد تا اينكه در سال 232 هجرى كه متوكل عباسى به خلافت رسيد، از احمد ابن حنبل حمايت كرد و او را محترم و معزز داشت .(194)
فرقه مالكى 
بنيان گذار اين مذهب ، ابو عبدالله مالك بن انس مى باشد كه پيروان او را مالكى گويند. مالك در سالهاى 90 تا 95 هجرى به دنيا آمده و در شهر مدسنه منوره ، از فقهاى مشهور آن شهر، فقه را فرا گرفت . مهمترين اثر معروف او ((الموطا)) مى باشد، كه در آن روايات و سنن را بنا به ترتيب ابواب فقهى ، مرتب و منظم كرده است .
مالك بعد از استناد به قرآن و روايات نبوى ، به عمل علماى عصر خود از اهل مدينه استناد مى جست و از اهل استصلاح نيز كمك مى گرفت ؛ يعنى هنگام وضع حكم ، مصلحت عامه را در نظر داشت و آنچه اصلح بود رعايت مى كرد. مالك در سال 174 يا 187 يا 179 در مدينه در گذشت .(195)
مالك فقيهى عربى الاصل است كه در شهر مدينه ديده به جهان گشود و او را امام المدينه گويند و در همان شهر در گذشت . او فقه خود را بر اساس روايات نبوى قرار داد و به خبر واحد نيز عمل مى كرد و به اقوال صحابه توجه فراوان داشت و چون براى مساءله اى از مسائل فقهى دليلى از قرآن و سنت پيدا نمى كرد، به قياس و مصالح مرسله متوسل مى شد. و مصالح مرسله امورى است كه به منظور مصلحت مهم ترى به آن توجه مى كنند، مانند اينكه براى گرفتن اقرار از دزد مثلا او را شكنجه دهند! كه هيچ دليلى بر اعتبار آن در دست نيست ، و اين اصل فقط در نزد مالك بن انس پذيرفته شده است .
مالك هرگاه روايتى را نقل مى كرد، وضو مى گرفت و بر روى فرش ‍ جلوس مى كرد و ريش خود را شانه مى زد و موقر و متين به خواندن روايت مى پرداخت . در وقت راه رفتن و يا در حال ايستاده ، حديثى را نقل مى كرد. او با اينكه به كبر سن رسيده بود و ضعيف شده بود در شهر مدينه بر اسب سوار نمى شد و مى گفت : به احترام پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه در خاك مدينه مدفون است در اينجا بر اسب سوار نمى شوم .(196)
مالك بن انس كتاب الموطا را براى منصور عباسى نگاشت و در تمام عمرش جز براى حج بيت الله الحرام از مدينه خارج نشد. وى استاد شافعى بود. مذهب مالك در مدينه نشاءت گرفت و در حجاز منتشر شد، سپس در مغرب و اندلس و مراكش و الجزاير و تونس و ليبى و مصر و سودان و بحرين و كويت رواج يافت . پيروان مذهب فقهى مالك در حدود پنجاه ميليون نفر مى باشند.(197)
فرقه هاى اسلامى 
((مقدمه )) 
محققان و فرق اسلامى مى نويسند كه شايد نخستين كتابى كه در اين باره نوشته شده ، توسط علماء شيعه اماميه باشد.
در ((فهرست )) نجاشى از كتاب ((فرق الشيعه )) تاليف ((محمد بن احمد نعيمى )) از اصحاب امام يازدهم (عليه السلام ) ياد شده است . ((نجاشى )) از كتاب ديگرى به همين نام تاءليف ((ابوالقاسم بلخى )) يا كرده است .
تاكنون اين دو كتاب بدست نيامده است .
ولى دو كتاب ديگر به همين نام (: فرق الشيعه ) توسط دو نفر ديگر از علماء شيعه اماميه تاءليف شده كه در دست است .
كتاب نخست تاءليف ((حسن بن موسى النوبختى )) از علماء قرن سوم شيعه اماميه به نام ((فرق الشيعه )) مى باشد.
و كتاب دوم تاليف ((سعد بن عبدالله اشعرى )) (معاصر نوبختى ) به نام ((المقالات و الفرق )) مى باشد.
كتاب نوبختى با مقدمه و تعليمات سيد محمد صادق بحر العلوم (و قبل از او توسط مستشرقان و محققان انگليسى شناسائى و چاپ شده بود) در ((نجف )) چاپ شد (1379 ق اين كتاب توسط يك محقق ايرانى (دكتر مشكور) در سال 1361 ش به فارسى ترجمه شد.
كتاب ((المقالات و الفرق )) اشعرى نيز براى نخستين بار توسط ((دكتر محمد جواد مشكور)) محقق ايرانى چاپ گرديد كتاب ديگرى در اين زمينه به نام ((الاديان و الفرق )) توسط فردى به نام ((سيد عبدالله بن موسى ))؟ تاليف گرديده است .
محمد بن نعمان معروف بن ((مفيد)) از مشايخ شيعه اماميه كتابى به نام ((اوائل المقالات فى المذاهب )) تاليف كرده كه در دست است و مكرر چاپ شده است .
محمد بن عبيد بن على (485 ق كتابى به نام :
((بيان الاديان )) نگاشته است كه در سال 1883 م توسط مستشرق آلمانى (شفر) چاپ و بعدا توسط ((عباس اقبال )) تجديد چاپ گرديد. مرتضى بن داعى حسينى رازى از علما شيعه اماميه قرن هفتم هجرى كتابى به نام ((تبصره العوام فى معرفه مقالات الامام )) تاليف كرده كه در سال 1313 ش توسط عباس اقبال چاپ شد.
عبدالقادر بغدادى (م 429 ق كتاب ((الفرق بين الفرق )) را تاليف كرد كه چاپ مكرر آن در دست است . عبدالكريم شهرستانى (م 548 ق كتاب ((الملل و النحل )) را تاليف نمود.
و ابن حزم محمد بن على بن احمد (م 456 ق كتاب ((الفصل فى الاهوا و النحل )) را نگاشت (198)
نسخه خطى فرق الشيعه نوبختى ابتدا نزد كتابدار شعبه شرقى موزه بريتانيا بود كه توسط ((مارگليوث )) استاد دانشگاه اكسفورد به آن اشاره اى شده بود. مستشرق آلمانى ((هلموت ريتر)) بر نسخه عكسى اين كتاب دست يافت .
((هملوت ريتر)) در بغداد نسخه خطى كامل اين كتاب را در كتابخانه ((سيد هبه الدين شهرستانى )) يافت . گفته مى شود اصل اين كتاب در كتابخانه ((ميرزا حسين نورى )) فقيه و محدث معروف معاصر شيعه اماميه بوده است . مستشرق مذكور پس از مقابله نسخه ها، كتاب فرق الشيعه نوبختى را در تركيه / استانبول به چاپ رساند (199)
محقق ايرانى دكتر مشكور معتقد است كه قبل از نوبختى ، كسان ديگرى بوده اند كه در اين موضوع كتاب نوشته اند:
1 - ابوعيسى محمد بن هارون وراق م 247 ق متكلم شيعى قرن سوم . وى كتابى به نام ((اختلاف الشيعه )) داشته است .
2 - ابوالقاسم نصر بن صباح بلخى ، از علما شيعه نيمه اول قرن چهارم هجرى ، كتابى به نام ((فرق الشيعه )) داشته است .
3 - ابو طالب الانبارى (م 356 ق كتاب ((فرق الشيعه )) داشته است (200)
دكتر مشكور مى گويد: كتاب المقالات و الفرق تاليف سعد بن عبدالله اشعرى كه تا چند سال پيش اثرى از آن در دست نبود، گمان مى رفت كه از ميان رفته باشد. برخى مى پنداشتند كه فرق الشيعه اشعرى همان فرق الشيعه نوبختى است . اما با پيدا شدن اين نسخه خطى معلوم شد كه كتاب اشعرى كتاب مستقلى است . اين كتاب بايد در نيمه دوم قرن سوم هجرى تاليف شده باشد. در عين حال مشابهاتى بسيار بين كتاب نوبختى و كتاب اشعرى وجود دارد و بديهى است كه يكى از ديگرى گرفته است . دكتر مشكور معتقد است كه كتاب اشعرى بعد از كتاب نوبختى نوشته شده و مؤ لف از آن كتاب استفاده فراوان كرده است (201)
فرقه ها و مذاهب اسلامى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله :  
پس از رحلت جانگداز پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه و آله در 28 صفر سال 11 هجرى و تحقق كودتاى سياه سقيفه و وارونه شدن اسلام محمدى و ارتداد و فرار مردم از هيولاى خلافت غصب و طرد و نفى و حبس و قتل اهل بيت و اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله ، خواص خود فروخته و مرژزدور خليفه ، هر كدام نغمه اى ساز كردند و دكانى آراستند و جمعى از عوام كالا نعام را مريد خويش ساختند.
1 - در اين ميان ، تنها شخصيت شاخص و استوار كه اسلام محمد صلى الله عليه و آله و قرآن او را نمايندگى مى كرد، حضرت امام منصوص و معصوم على بن ابيطالب عليه السلام بود كه با حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و دو فرزند بزرگوارش امام حسن و امام حسين عليه السلام و ياران اندكش ابوذر، سلمان ، مقداد، و عمار...
در برابر كودتاچيان ايستادند و به مدت چهل روز يارى مى طلبيدند تا با يك حركت مسلحانه بساط جاهليت جان گرفته را نابود سازند، اما متاءسفانه كسى از اصحاب و مردم كه مرعوب زور و فريفته زر و شرمنده تزوير شده بود، به يارى آن امام بر حق نشتافت و در نتيجه ، شد آنچه بايد مى شد.
بنابراين ، امام على بن ابى طالب عليه السلام و ياران اندك وفادار آن حضرت ، اسلام محمدى را نمايندگى مى كردند.
2 - گروه انصار به طرفدارى از سعد بن عباده خزرجى سنگ او را بر سينه مى زند و با كودتاچيان در گير شدند.
3 - گروه ديگر، باند كوتا را تشكيل مى دادند كه با ابوبكر بن ابى قحانه بيعت كردند. كه شرح آن گذشت
4 - گروهى دست از اسلام برداشتند و دنبال مسيلمه كداب را گرفتند. اينان از پرداخت زكاه به كودتاگران خوددارى كردند و به شرحى كه گذشت ، ابوبكر به سركوب آنان پرداخت .
5 - با خلافت عثمان بن عفان ، باند عثمانى پديدار شد. اين گروه مركب از دشمنان قسم خورده اسلام و تبعيديان پيامبر اسلام و ديگر حراميان جاهليت بودند كه براى گرفتن انتقام از اسلام متحد شده بودند عثمان بن عفان دست اينان را در بيت المال بازگذاشت و هر كدام ثروت و مكنتى عظيم برداشتند و مقدمه رژيم پليد اموى را پى ريختند.
6 - پس از قتل عثمان بن عفان و ازدحام مردم در بيعت با امام بر حق على بن ابى طالب عليه السلام ، گروهى از اصحاب و رجال مشهور بى طرفى اعلام كردند و كناره گرفتند، از جمله اينان : عبدالله بن عمر بن خطاب ، محمد بن مسلمه انصارى ، اسامه بن زيد، سعد بن ابى وقاص ‍ و...
7 - از ميان بيعت كنندگان با امام على ابن ابى طالب عليه السلام گروهى به مخالفت با حضرت پرداختند. كه در راس اينان طلحه و زبير و عايشه بودند. كه در تاريخ اسلام جنگ جمل را پرداختند و از زبان پيامبر اسلام ، ((ناكثين )) نام يافته بودند.
8 - گروهى ديگر از بقاياى ناكثين نزد معاويه بن ابى سفيان در شام رفته و با همدستى او به توطئه عليه امام على عليه السلام پرداختند و خون خواه عثمان شدند و نبرد صفين را تدارك ديدند و از زبان پيامبر اسلام ، قاسطين نام يافته بودند.
9- گروهى ديگر از مقدسان احمق و افراطيان بى شعور كه خود حكميت را در جريان صفين بر امام على عليه السلام تحميل كرده بودند، بناى مخالفت گذاشتند و خواستند كه على عليه السلام نقض ‍ پيمان كند، و ابلهانه نعره سر مى دادند كه : ((لا حكم الاالله )). اينان ماجراى درازى دارند كه فصلى تز تاريخ اسلام را به خود اختصاص ‍ داده اند. اينان جنگ نهروان و حرورا را پرداختند و از قبل از زبان پيامبر اسلام نام مارقين بر خود نهاده بودند. اين گروه را فرقه هاى گوناگونى است .
در رابطه با انشعاب امت و پيدايش فرقه هاى مختلف اسلامى ، حديث مشهورى منسوب به پيام آور اسلام صلى الله عليه و آله هست كه رفمود:
(( ... و تختلف بعدى امتى على ثلاث و سبعين فرقه ، يهلك اثنان و سبعون و تنجى فرقه واحده ... ))
اين حديث مشهور در كليه كتب فرق و ملل و نحل آمده است و سعى شده تا فرقه ناجيه شناخته شود. آنگونه كه مورد تحريف و تاويل نيز قرار گرفته است . محققان و مستشرقان بر صحت صدور چنين حديثى از پيامبر اختلاف نظر دارند. برخى آن را گرفته شده از روايات يهود و نصارى مى دانند.
محققان اسلامى مى گويند كه : صدور چنين حديثى از پيامبر اسلام قطعى و مسلم است ، و حتى پيامبر اسلام از افتراق ديگر اديان پيشين و تعداد فرقه هاى آنها خبر داده است . بغدادى و شهرستانى بر صحت و صدور اين روايت مصرند.
محققان شيعه اماميه معتقدند كه : بر فرض صحت سند بايد در متن اين روايت دقت نظر بيشترى شود. چرا كه ظاهر اين است كه فرقه هاى بزرگ چهار فرقه مى باشند:
1 - شيعه ، 2 - معتزله ، 3 - اشاعره ، 4 - خوارج