تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد دوّم
عبداللّه مبلغى آبادانى
- ۱۵ -
اماكن مقدسه جاهليت
در قرآن به اماكن مقدسه جاهليت اشاره شده است و معناى عبادى - مذهبى اين اماكن
تحليل گرديده است كه هدف تقرب به خداوند بوده است .
در جاهليت عربى ، اماكن مقدسه همان بتكده ها و خانه هاى مقدسى مى باشد كه در تقابل
با كعبه و يا به نمايندگى آن در مراكز و جاهاى مختلف ساخته مى شده است . برخى بتكده
ها بعدها آتشكده شد.
بتكده ها عموما مورد پرستش بود. يكى از اين اماكن مهم مذهبى 1- ((بيت
القليس )) در شهر عدن بود كه بدستور ابرهه حاكم حبشه ساخته
شد و هدف ، معارضه با كعبه و انصراف اعراب از آن بود. براى ساختن اين خانه مقدس ،
مردم به بيگارى كشيده شدند و معبدى عظيم آراستند. ابرهه اين معبد را به زيور و
جواهر آراست و ستونهائى از مرمر و صليب هائى از طلا و منابرى از عاج و آبنوس تهيه
ديد. اين خانه عظيم و مجلل كسى را نتوانست بفريبد. پس از نابودى ابرهه ، اين بنا رو
به ويرانى نهاد و آثار آن تا دوران قدرت سفاح نخستين خليفه عباسى بر جاى بود.
سفاح به استاندار خود در يمن دستور داد تا مصالح و آلات بيت القليس را تصرف كند. و
چنين شد كه آن خانه از بيخ و بن محو گرديد. يكى از بت هاى اين خانه شصت زراع طول
داشت .
2- ((بيت لحم )) مكان مقدس ديگرى است
كه بر فراز تپه اى قرار دارد. اين مكان مقدس اعتبار تاريخى بسيارى دارد: مورخان مى
گويند كه راحيل مادر يوسف در اينجا دفن شده است . اين مكان زادگاه داود و عيسى است
. قديمى ترين كليساى مسيحيت در اين قريه قرار دارد. اين كليسا بر فراز محل تولد
عيسى عليه السلام ساخته شده است .
3- ((بيت افسوس )) در آسياى صغير
نزديك ازمير در تركيه كنونى ، از بناهاى بسيارى كهن تاريخ عقايد است . بتكده
آرتاميس يا ديانا در اين شهر قرار داشته است . آثار اين بتكده هنوز باقى است .
ماجراى اصحاب كهف در همين شهر اتفاق افتاد. گويا كه افسوس در دوره اى بسيار دورن
مركز قدرت جهانى بوده و دقيانوس مظهر استكبار جهانى . اصحاب كهف ، نخستين گروه
اندكى بودند كه با ايمان به خداوند و پيروزى يك تنه بر امپراطورى عظيم زمان خويش
تاختند و جلال و جبروت اين طاغوت بزرگ تاريخ را به خاك ماليدند. غار يا خانه تيمى
اين مبارزان بزرگ و جاودانه تاريخ انسان در دو فرسنگى اين شهر قرار دارد. خوانندگان
حتما مى دانند كه اخيرا آثار باستانى بسيارى در مورد هويت و مقطع زمانى اصحاب كهف
بدست آمده است .
4- ((بيت المقدس )) پايگاه انبياء
الهى بود و هرگز در آن بت پرستيده نشده است . در شرح دين يهود و اماكن آن از بيت
المقدس و حوادث آن ياد شد. بيت المقدس حوادث ويران گر و خون بار بسيارى بخود ديده
است و بارها ويران شده و تجديد بنا گرديده است . شرح حوادث بيت المقدس پس از ظهور
اسلام در جاى مناسب خود خواهد آمد.
ازلام جاهلى
ازلام كه در قرآن به آنها اشاره شده ، ابزار و آلات مقدّسى بود كه اعراب بوسيله
آنها تفال مى زدند آنان در امور ازدواج ، تجارت ، مسافرت و جنگ فال مى گرفتند.
از لام عبارت از چند چوب داراى علامت مخصوص بود. برخى تعداد آنها را سه چوب گفته
اند و برخى ديگر هفت چوب نوشته اند. اين هفت تيره يا نيزه چوبى در داخل كعبه قرار
داشت ، و روبروى ((هبل )) گذاشته شده
بود. بر روى يكى ((الله )) و بر دومى
((لكم )) و بر سومى ((عليكم
)) و بر چهارمى ((نعم )) و بر
پنجمى
((منكم )) و بر ششمى
((من غيركم )) و بر هفتمى ((الوعد))
نوشته شده بود. فرد متقاضى استخاره بايد هدايائى به ((هبل
)) تقديم مى كرد، آنگاه متصدى استخاره ، متقاضى را روبروى هبل قرار مى داد و
مى گفت : اى خداى ما! اين فلانى پسر فلانى است ، اين مطلب را خواسته ، حق را به او
داده و...
اعراب هر گاه در هويت و ملكيت كودك خود شك داشتند، تفال مى كردند.
متصدى فال گيرى ، ابتدا تيرى به طرف آن هفت نيزه پرتاب مى كرد. به هر كدام كه اصابت
مى نمود، طبق نوشته روى آن عمل مى شد. اگر ((نعم
)) يا ((لكم )) بود، انجام آن
كار خوب بود و اگر ((لا)) و
((عليكم )) بود، انجام نمى شد.
در برخى منابع به جاى عبارات فوق ، ((ملعق ))
و ((صريح )) آمده است كه شرح آن گذشت
. براى تعيين قربانى از ميان فرزندان نيز به ازلام مراجعه مى شد.
ازلام جمع زلم مثل اقلام و قلم به معناى تيرهاى كوچك چوبى است كه از درخت ضبغ كه
قابل انحناء بود، مى بريدند سپس آنها را به يك اندازه بريده و صاف مى كردند و رنگ
مخصوصى مى زدند، كه شناسائى آنها آسان باشد.
به ازلام ، قدح يا اقداح هم گفته مى شد كه به معناى تيرهاى بدون پيكان است .
اقلام نيز گفته شده است كه به معناى تيره هاى قمار است . اسامى اين هفت تيره چوب
عبارت بود از: فذ، توام ، رقيب ، حلس ، نافس ، سبل و معلى . سه تيره ديگر وجود داشت
كه : منيع ، سفيع و غد گفته مى شد. با اين تيره ها يا اقلام يا اقداح قمار بازى مى
كردند. به نظر مى رسد ازلام در قرآن شامل همين تيره هاى قمار باشد.
ازلام خانگى سه تيره چوب بود كه به امر نهى مى پرداختند. بر روى يكى از اين چوب ها
نوشته شده بود: ((افعل )) و بر ديگرى
((لا تفعل )) و بر سومى ((غفل
)) نوشته شده بود. افراد خانواده براى انجام امور روزانه با اين چوبها فال
مى گرفتند. ازلام ديگرى وجود داشت كه براى حل و فصل امور اجتماعى بكار مى رفت كه به
((ازلام احكامى )) معروف بود. اين ازلام در اختيار
كاهنان و روساى قبائل قرار داشت كه به حل اختلافات افراد قبيله خود مى پرداختند.
اين مراسم نيز در پيشگاه هبل بت بزرگ جاهلى انجام مى گرفت .(604)
عقايد عامه جاهليت
عقايد عمومى مردم جزيرة العرب ، قبل از آئين حنيف و بعد از آن بطور كلى عقايد بدوى
بشر بوده است . محققان بر اين نكته تاءكيد دارند كه اشكال اوليه پرستش در سراسر
قلمرو حيات انسان ابتدائى بر محورهاى توتميسم ، آنى ميسم ، فتيشيسم ، و... مى
چرخيده و اختلافات اندكى بين قبائل و گروهها وجود داشته است . اين اختلافات بيشتر
در اسامى و اشكال پرستش و معبودها و مراسم و شعائر بوده است .
اعراب جاهلى به پرستش اجرام آسمانى ، گياهان ، حيوانات و... مشغول بودند. برخى از
ارواح نزد آنان جنبه الوهيت داشته است . پرستش فرشتگان ، اجنه و شياطين موهوم و
ذهنى بخشى از عقايد اعراب جاهلى است . اين موهومات بيشتر زائيده ترس و تنهائى اعراب
در آن برهوت سوزان و بى حاصل بوده است . آنان براى غلبه بر ترس براى ارواح و اجنه
خيالى خود قربانى مى كردند. در تخيل آنان ((اجنه
)) سلاطين برهوت و صحراهاى داغ جزيرة العرب بودند كه براى رضايت آنان بايد
قربانى داد. قرآن به اين عقايد اشاره دارد.
قرآن به شيطان پرستى اعراب تصريح مى كند. اعراب مدعى بودند كه جن و غول و اشباه
مختلف ديگرى را ديده اند و با آنها حرف زده اند. در اساطير عرب جاهلى آمده است كه
شخصى افسانه اى با يك غول ماده ازدواج كرده است و داراى فرزندانى بوده است . اعراب
باور داشتند كه غول را با يك ضربه شمشير بايد كشت .
ضربه دوم او را زنده مى كند. غول مى تواند به هر شكلى درآيد. اعراب جن را بر چند
قسم تقسيم مى كردند، جن اهلى و جن موذى كه اولى همراه بزرگان است و دومى كودكان را
اذيت مى كند. بنابراين سابقه آشنائى اعراب با اجنه بسيار قديمى است . وجه تسميه اين
موجود بخاطر همان پنهان بودن و نامرئى بودن آن است . اجنه ، نر و ماده داشتند. غول
جن ماده اى بود كه با انسان دشمنى داشت و هميشه در بيابانهاى خلوت به سراغ انسان مى
آمد و در هر شكلى كه مى خواست ، ظاهر مى شد. در زبان فارسى به غول و عفريت ،
((ناپاك )) گفته مى شود.
شيطان در نزد اعراب مظهر قدرت بود و لذا جنبه الوهيت داشت . قرآن به يكايك اين
پندارها اشاره مكرر كرده است . تمام اين موارد حاكى از عقايد عامه بدوى است كه در
آغاز به آن اشاره شد.(605)
(بر خلاف پندارهاى جاهلانه و مغرضانه محققان ماترياليست ، ايمان و اعتقاد به وجود
خداى يگانه و مصدر و منشاء آفرينش ، ريشه در اعماق فطرت و وجدان پاك و بكر و دست
نخورده بشرى دارد. اديان و عقايد بدويه و اشكال گوناگون آن ، مبين نياز ذاتى و ره
گم كردن است و نه چيز ديگر. بشر فطرتا خداجو است و لحظه اى نمى تواند بدون معنويت
زندگى كند. بدون شك قلب و فطرت آن انسان بدوى غارنشين اوليه به مراتب پاك تر و روشن
تر از قلب تيره و تار و ذهن شيطانى محقق ماترياليست قرن بيستم است . اوهام و تخيلات
و خرافات و مظاهر بت پرستى ، جداى از نياز فطرى بشر به معنويت مى باشد. محققان
ماترياليست با رديف كردن قرائن فيزيكى و تحليلهاى ماترياليستى مى خواهند چشم بندى
كرده و حقايق را با واقعيتهاى مقطعى و زمانى كه در روند تكامل انسان بروز كرده ،
يكى نمايند و با بازى با الفاظ به يك سفسطه بزرگ و هياهوى عظيم بپردازند.
ماترياليستها حقايق علمى را نيز تحريف مى كنند؛ آنگونه كه ديدگاههاى داروين را
تحريف كرده و وارونه جلوه داده اند و فناتيك هاى مذهبى ، ياوه هاى ماترياليستهاى
دكم را پذيرفته و جنگ زرگرى راه انداخته اند. اين هياهوى دو جانبه ماترياليستى -
مارقى مذهبى در شرق عموما و در جهان سوم خصوصا و در ايران بالاخص در طى 60 ساله
اخير در مقاطع گوناگون كه چاشنى سياسى داشته ، معركه هاى بسيارى برپا كرده است . در
تمام اين مدت ماترياليست ها در نفى حقايق ، معاويه وار، خسن و خسين را دختران
معاويه ! معرفى كرده اند و فناتيك هاى مذهبى مارق در تقويت اراجيف آنها كوشيده اند.
در اين ميان تنها سود را قدرت سياسى حاكم برده است و عوام و خواص مسحور و مغلوب و
تماشاچى اين جنگ زرگرى سياسى - شيطانى شده اند. ماترياليست ها اعتقاد به يك حقيقت
مطلق را با پندارهاى ادوار باستانى يكى دانسته و خداى واحد و قاهر و حاكم بر هستى و
آفرينش و تكامل و ... را زائيده ترس و ساخته تخيلات بشرى معرفى كرده اند. و چه
تلاش مذبوحانه اى !! اين در حالى است كه علم و عقل فرياد مى زند كه اين مساءله دو
تا است و به يكديگر ربط فلسفى ندارند. اما خفاشان را چه سود كه نو را نمى بينند و
از نور مى هراسند. پس بگذار تا همچنان در تاريكى بماننند.)
مناسك حج در دوره جاهلى
در صفحات گذشته به سابقه تاريخى - عقيدتى كعبه نزد اعراب از دير ايام تا آستانه
ظهور اسلام اشاره شد.
تاريخ عقايد و آراء جاهلى عرب نشان مى دهد كه احترام كعبه و انجام مراسم ويژه در
نزد اعراب از ديرباز معمول بوده است . اين تعظيم و تكريم يادگار سنت ابراهيمى است ؛
هر چند كه معنى و محتواى اوليه و حتى رنگ و شكل نخستين خود را از دست داده است .
اعراب بر گرد كعبه طواف مى كردند و قربانى مى نمودند. از لابلاى آقاويل اعراب جاهلى
كه بر گرد كعبه در حال طواف مى گفته اند، توحيد كم رنگى به گوش مى رسد و به چشم مى
خورد. شعار لا اله اله الله هر چند اصالت ابراهيمى خود را از دست داده بود، ولى در
اشكال التفاطى و مخلوطى از ديگر اوراد و الفاظ وجود داشت . قرآن به اين واقعيت
تصريح كرده است . بدون شك در اجراى مناسك و مراسم حج ، اشكالى از شرك وجود داشته
است . گويند قبيله اى از اعراب به هنگام حج و طواف بر گرد كعبه ، دو غلام سياه را
جلوى خود قرار مى دادند و آن دو غلام اين ذكر را مى گفتند: ما دو كلاغ بت عك يا دو
كلاغ قبيله عك هستيم . و افراد قبيله همصدا مى گفتند: قبيله عك بندگان يمنى تو
هستند و...
در قبل از اسلام مراسم حج جاهلى چنين انجام مى شد كه اعراب به حج و عمره مى آمدند،
برگرد كعبه هفت بار طواف مى كردند، حجر الاسود را مسح مى نمودند، بين صفا و مروه
سعى مى كردند، قربانى و رمى جمرات مى كردند و در ماه هاى حرام دست از كار و جنگ مى
كشيدند؛ به استثناى برخى قبائل كه حرمت اين ايام را نگاه نمى داشتند.
((مناسك )) جمع ((نسك
)) به معناى پرستش و قربانى است . گويند اين لغت ريشه پارسى باستان دارد و
در اوستا بكار رفته است .(606)
همان گونه كه گذشت ، سنن ديگر ابراهيمى كم و بيش در ميان اعراب جاهلى جارى بود:
برخى از اعراب غسل مى كردند و مردگان خود را نيز غسل مى دادند و محتضر را تلقين مى
نمودند و بر اموات نماز مى گذاردند، به اين صورت كه ابتدا خوبى هاى ميت را بازگو مى
كردند و پس از دفن بر فراز قبر ايستاده و مى گفتند: بر تو باد رحمت و بركات . در
اشعار جاهلى به اين مراسم اشاره شده است : مردى از قبيله بنى كلب در جاهليت بر مرگ
نواده خود گفته است : اى عمرو! اگر تو مردى و من زنده بودم ، برايت نمازهاى فراوان
خواهم خواند:
يا عمرو ان هلكت و كنت حيا
|
شهرستانى مى گويد: در جاهليت گروهى بودند كه ايمان به خدا داشتند و براى اين دنيا و
آن جهان عقايد مشخصى داشته اند.
برخى ديگر منكر معابد بودند، اما به وجود خداوند ايمان داشتند. ((دهريون
)) نيز در جاهليت حضور بسيار داشته اند. آنان خداوند را همان
((دهر)) تلقى مى كردند. خداوند در قرآن به عقايد اين
دو دسته اشاره كرده است . در اشعار جاهليت نيز انكار معاد و باور به
((دهر)) آمده است .
انديشه هاى ماترياليستى جاهليت عربى پس از اسلام ، خود را در رژيم امويان نشان داد.
اين شعر معروف و منسوب به يزيد بن معاويه مبين اين واقعيت است :
برخى ديگر از اعراب جاهلى به خداوند ايمان داشتند، اما رسالات انبياء را انكار مى
كردند. درادامه همين جريان بايد از منكران رسالت پيامبر اسلام ياد كرد، كه قرآن به
آنان اشاره كرده است .
جزيرة العرب سرشار از خرافات و موهامات نيز بود. و مى دانيم كه اين مساءله در جوامع
و قبائل و امت هاى ديگر شايع بوده است . خرافات و موهومات اصولا بخشى از اساطير و
افسانه هاى دوران باستان هر ملتى را مى سازد. خرافات و موهومات جامعه جاهلى در
ابعاد، عقايد، شعائر و مراسم خلاصه مى شود. در ملل پيش رفته تر، اساطير و خرافات
داراى تحليل و تبيين فلسفى است و بنابراين برخى ملت ها اساطير مدون دارند. اساطير
ايرانى ، رومى و يونانى چنين وضعى دارند. اساطير و خرافات جاهلى عرب همچنان خام و
دست نخورده باقى است . متاءسفانه اين اساطير پس از اسلام و غلبه نظام جاهلى مخصوصا
از دوره امويان به بعد در ميان مسلمانان تعميم يافت و افزودن خرافات و اساطير
ايرانى ، هندى ، رومى و يونانى مزيد بر علت گرديد.
اوهام ، خرافات و اساطير جاهليت عربى
حبس البلايا و عقر؛ از خرافه هاى پرطرفدار دوران جاهليت عربى بوده است . وقتى فردى
ثروتمند در مى گذشت ، بستگان او گودالى حفر كرده و شترى را تا گردن در آن گودال حبس
مى كردند و به آن حيوان آب و علف نمى دادند تا بميرد. آنگاه لاشه اش را سوزانده و
پوست آن حيوان را پر از كاه مى كردند، تا متوفى در روز قيامت پياده نباشد و سوار آن
شتر شود. برخى پارچه اى بر پشت پوست پر كاه مى انداختند تا متوفى موقر جلوه كند.
گويا اين مراسم در ميان ديگر اقوام وجود داشته است . در برخى قبائل التائى اسبى را
مى كشتند. در برخى از جاها غلام يا كنيز متوفى را در كنار او دفن مى كردند. اين رسم
در مصر باستان و آفريقا مرسوم بوده است . در كشورهاى اروپائى و آمريكائى با متوفى
سكه دفن مى كردند. در برخى از مناطق نام متوفى را عوض مى كردند تا ارواح موذيه را
به اشتباه اندازند. آنان مى خواستند ماءموران حساب و كتاب عالم برزخ را به اشتباه
اندازند تا مرده را عوضى بگيرد!! گاهى به هنگام دفن ، متوفى را از راههاى فرعى و
مخفيانه به خاك مى سپردند تا از چشم ارواح و ماءموران مرگ مخفى بماند. در كامرون
براى متوفى جشن مى گيرند. اين جشن 9 روز ادامه دارد. پس از اين مدت است كه روح به
استراحتگاه ابدى خود رهسپار مى شود.
در ميان اعراب جاهلى رسم بر اين بود كه خون شتر را بر قبر متوفى مى پاشيدند و اين
رسم را عقر گويند. اين اقدام نوعى احترام تلقى مى شد و رضايت ارواح و اصنام را
فراهم مى كرد. انتخاب شتر براى اين كارها معلوم است ، زيرا تنها حيوان اهلى جزيرة
العرب شتر بود و از طرفى براى اعراب باديه چيزى عزيزتر و گران قيمت تر از شتر نبود.
قربانى شتر مى توانست مبين عظمت فاجعه باشد و عمق عزاى خانواده متوفى را برساند كه
در سوگ عزيزشان عزيزترين شان را قربانى كرده اند.
اسلام اين خرافه را محو كرد.
ضرب الثور؛ يعنى زدن گاو نر، و اين نيز يكى ديگر از خرافه هاى جاهليت عرب بوده است
. به اين صورت كه : چون گاوهاى نر و ماده را براى آب دادن مى بردند، گاهى گاوهاى
ماده از نوشيدن آب خوددارى مى كردند. اعراب اين را به فال بد مى گرفتند و معتقد
بودند كه ديوها در بين شاخهاى گاوهاى نر كمين كرده اند و علت ترس و آب نخوردن ماده
گاوها به اين خاطر است . براى رماندن ديوها گاوبان با چوب و چماق مى افتاد به جان
نر گاوها، تا ديوها رميده و ماده گاوها به اين خاطر است . براى رماندن ديوها گاوبان
با چوب و چماق مى افتاد به جان نر گاوها، تا ديوها رميده و ماده گاوها آب خورند.
اين خرافه از مصر و هند به حجاز راه يافته است .
تعصبات در ميان اعراب بسيار شديد و قوى بود و بخشى از قوميت عربى را مى ساخت . اين
رويه كه به نژاد پرستى مفرطى انجاميد، پس از اسلام و حاكميت سران قبائل و اشراف عرب
، مخصوصا امويان ، اوج گرفت . در دوره جاهليت ، اعراب بر اين باور بودند كه سرور
مردم جهان هستند. كليه افراد بشر براى حمايت و خدمت اعراب خلق شده اند. اعراب افراد
اسير غير عرب خود را ((مولى )) و
((موالى )) مى گفتند. آنان از موالى براى انجام كليه
كارها استفاده مى كردند. اعراب تعصب هاى قومى و نژادى را به جائى رساندند كه بى
سابقه است . اين روحيه قومى پس از اسلام به دلائل سياسى خاصى با شدت بسيار ادامه
يافت . اعراب مى گفتند: اللهم ارحمنى و محمدا و لا ترحم معنا احدا!! بار خدايا من و
محمد را رحمت كن و فرد غير از ما را رحمت مكن .
اعراب جاهلى براى ريزش باران ، آتش مى افروختند و آن را ((آتش
طلب باران )) مى گفتند. اعراب جاهلى به دليل شرايط جغرافيائى
خاص جزيرة العرب از بى آبى رنج مى بردند. آنان از خون حيوانات براى نوشيدن و به جاى
آب استفاده مى كردند. گفته مى شود كه اعراب باديه مشكهاى خون قربانيها را با خود
حمل مى كردند. آنان براى طلب باران آتش مى افروختند. در اين مراسم ، گاو نقش مهمى
داشت : كاهنان مراسم ويژه را انجام مى دادند و هيزم فراوانى انباشته مى شد. براى به
آتش كشيدن هيزمهاى انبوه و پراكنده در مناطق مختلف ، بوته هاى مخصوصى را به پاهاى
گاو بسته و آتش مى زدند. گاو دچار اضطراب و ترس مى شد و به اطراف فرار مى كرد و
بدين وسيله خرمن هائى از آتش روشن مى شد.
انتخاب گاو براى اين كار، بخاطر قداست و احترامى كه اين حيوان در نزد اعراب داشت ،
بوده است .
قداست گاو يك ارزش وارداتى از هند و ايران بود. اعراب از قبل ظرفهائى براى جمع كردن
آب باران تدارك مى ديدند.
((نارالتحالف ))؛ آتش سوگند و عهد و
پيمان . اين آتش را نارالمهول نيز گفته اند. قبايلى كه مى خواستند با يكديگر
پيمانهاى بسيار محكمى منعقد سازند، يا متهمى را مى خواستند به اعتراف وادار سازند،
يا برائت و بى گناهى خود را مى خواستند ثابت كنند، آتشى افروخته و در آن قدرى نمك و
گوگرد مى ريختند تا آتش خشمگين جلوه كند، يعنى رنگ طبيعى خود را از دست بدهد و با
سوختن نمك ها سر و صدائى ايجاد كند. آنگاه بزرگان قوم در اطراف آتش ، پيمانها را
منعقد مى ساختند و يكديگر را در صورت نقض عهد، به آتش تهديد مى كردند و مى گفتند كه
بركات آتش نصيب پيمان شكن نشود، بلكه قهر و غضب آتش بر او باد. و يا متهم را در
كنار آتش نشانده ، به او مى گفتند: اين آتش دودمانت را تهديد مى كند. متهم را هراس
مى گرفت و معمولا اقرار مى كرد و يا به برائت خود سوگند ياد مى كرد.
((نارالتوسم ))، آتش داغ زدن و نشان
دار كردن حيوانات . هر قبيله اى از قبائل عرب براى مشخص كردن حيوانات خود، طى مراسم
خاصى در صحرا، آتشى افروخته و رئيس قبيله علامت آن قبيله را داغ نموده ، بر پوست
حيوان مى نهاد.
((نارالغدر))؛ آتش براى رسوا نمودن
پيمان شكنان و حيله گران . اين آتش در هنگام مراسم حج ، بالاى كوه ابوقيس و
قعيقعان افروخته مى شد و گروهى جارچى فرياد مى زدند: اين آتش براى رسوا كردن فلان
حيله گر و شياد است .
نارالسلامه ؛ آتش سلامتى و احترام مسافر. اين آتش در هنگامى افروخته مى شد كه شخصى
از سفر باز مى گشت . در اين آتش بخورهاى معطر مى ريختد.
نارالطرد؛ آتش دور كردن شخص گناهكار و خائن .
اگر فردى از افراد قبيله مرتكب خيانت يا اذيت و آزار قبيله متحد ديگرى مى شد و يا
پدرش از او ناراضى بود، او را از قبيله طرد مى كردند و در پشت سر او آتش مى
افروختند و مى گفتند: پروردگارا! او را از ما دور گردان و آتش بر او افروز.
نارالفدا، آتش براى دادن فدا و گرفتن اسيران قبيله ؛ اين آتش در شب افروخته مى شد
تا اسيران قبائل شناخته شوند.
اعراب جاهلى آتش هاى رسمى ديگرى بر مى افروختند؛ از قبيل نارالضيافة ، نار القرى و
... آتش ميهمانى ، آتش ده براى راهنمائى مسافران ، آتش ميهمانخانه براى راهنمائى
افراد غريب و...
يكى از سنت جاهلى ((عقد الترتم )) بود
كه وقتى مردى به سفر مى رفت ، با گره زدن دو شاخه از درختى مخصوص كه دانه هاى آن
شبيه عدس بود، نيت مى كرد كه همسرش پس از او خيانت نكند. وقتى برمى گشت ، به درخت
سر مى زد تا ببيند كه گره به قوت خود باقى است يا باز شده است . اگر باز شده بود،
معلوم بود كه همسرش خيانت كرده است .
معناى ديگر عقد الترتم اين بود كه وقتى براى خريد و انجام چند كار سفر مى كرد، نخى
را به انگشت مى بست تا كارهاى مخصوص از يادش نرود.
اعراب به تطير و تفال اعتقاد خاصى داشتند.
آنان براى انجام امورى ، پرنده اى را پرواز مى دادند و بر اساس جهت پرواز پرنده نيت
خوب و بد مى كردند. اگر پرنده به طرف راست پرواز مى كرد، خوب بود و اگر به طرف چپ
پرواز مى كرد، بد بود.
اعراب كوچك ترين حادثه اى را به فال بد و نيك مى گرفتند و هر حركتى را منشائى در
سرنوشت مى دانستند.
اين اوهام و خرافات سرتاسر زندگى اعرابى و ديگر اقوام و ملل را گرفته بود و هنوز
على رغم ظهور اسلام و نفى مطلق اين خرافات ، به قوت خود باقى است . زندگى ايرانيان
به مراتب بدتر از اعراب است . كليه اوهام جاهلى پس از حمله عرب به ايران به اين
سرزمين صادر شد و با خرافات داخلى معجونى شگفت ساخت . امروز كمتر خانواده ايرانى را
مى توان يافت كه اسير اوهام و خرافاتى اين چنين نباشد.
اعراب صداى حيوانات و پرندگان را به فال بد و نيك مى گرفتند، حتى نسبت به نگاه
حيوانات حساس بودند كه تمام حركات و سكنات آنان معنا و مفهوم خاصى داشت و خبر از
حادثه اى بد و خوب مى داد!! همه چيز در هاله اى از سعد و نحس فرو رفته بود.
متاءسفانه همين اوهام و خرافات جاهلى عربى و باستانى ايرانى ، هندى ، يونانى و چينى
و رومى پس از سيطره خلافت عربى بر بخش بزرگى از جهان ، در قالب هاى مذهبى ، عقايد
مذهبى عامه مسلمانان را ساخت و روز بروز بر قوت و شدت آن افزوده شد.
اعراب جاهلى خشونت بسيار داشتند و زندگى آنان در جنگ و غارت خلاصه مى شد. در عين
حال اين سنت پايدار را پاس مى داشتند كه در چهار ماه حرام جنگ نكنند. اسلام نيز
حرمت اين چهار ماه را حفظ كرد و در قرآن به اين مساءله صريحا پرداخته شده است .
اعراب نسبت به ستارگان حساسيت ويژه اى داشتند و معتقد به تاءثير آنها در زندگى خويش
بودند. حوادث طبيعى نيز معلول اراده ستارگان بود. همان طور كه گفته شد، پرستش
ستارگان در ميان اعراب رايج بود. گروه صابئين در جزيرة العرب آئين ويژه اى داشتند.
انحطاط اخلاقى اعراب جاهلى
جامعه جاهلى در انحطاط ويژه اى مى سوخت . فساد و فحشاء در زشت ترين شكل ممكن ، سنت
هاى جامعه را ساخته بود.
در جامعه جاهلى ، نظام مرد سالارى ، براى زن هيچ گونه حق حيات قائل نبود. زنان
محروم ترين قشر جامعه قبايلى بودند. براى اعراب ، شتران بسيار عزيز بودند و زنان و
دختران خوار وذليل . از اين رو زن در آن جامعه وسيله درآمد و تجارت بود. گذشته از
اين ، ارزشها و مرزهاى اخلاقى زناشوئى سقوط كرده بود و اكثريت جامعه در فحشاى مطلق
امور زناشوئى و ازدواج را مى گذراندند.
محققان انواع ازدواجها را در جامعه جاهلى به اين گونه خلاصه كرده اند:
1- مرد همسر انتخابى خود را طبق مراسم مبادله به زنى مى گرفت .
2- در روابط زناشوئى غير رسمى در صورتى كه منجر به توليد فرزند مى شد، اين بستگى به
اراده مرد داشت كه زن را بپذيرد يا نه .
3- فرزندى كه از روابط جنسى متعدد و مختلف پديد مى آمد، زن بايد يكى از مردان را به
عنوان پدر فرزند كانديد مى كرد.
4- زنى كه پرچم سرخى به علامت فحشا بر بام خانه داشت ، اگر فرزندى مى يافت ، بايد
قيافه شناسان پدر آن فرزند را تعيين مى كردند.
5- زناشوئى براى باردار شدن ؛ فردى كه مايل بود كودكى شبيه فلان مرد داشته باشد
همسرى را با وى همبستر مى كرد تا از او باردار شود. اين روش براى افرادى كه مايل
بودند فرزندشان شجاع يا شاعر يا كاهن و... باشد، معمول بود.
6- زناشوئى دسته جمعى ؛ عده اى از مردان كه از ده نفر بيشتر نبودند، با رضايت جمعى
، با زنى رابطه جنسى برقرار مى كردند. فرزندى كه پديد مى آمد، اگر پسر بود، بايد
مادر، يكى از آن مردان مشخص را به عنوان پدر انتخاب مى كرد. مردان ديگر حق اعتراض
نداشتند. گويند ((عمرو بن عاص ))
معروف معلول چنين ازدواجى است .
7- زناشوئى مبادله اى ؛ اگر مردى از زن مرد ديگرى خوشش مى آمد، با يكديگر به توافق
مى رسيدند و سپس الفاظ خاصى را مى گفتند: تو از مركوبت به نفع من پياده شو من نيز
از مركوبم به نفع تو پياده مى شوم . بدين سان براى مدت معينى زنان يكديگر را معاوضه
مى كردند. گويا فرزند حاصله از اين تعويض از آن شوهر اصلى بود.
8- زناشوئى به عنف و زور؛ اگر فردى مى مرد، زنش را مانند اموال تقسيم مى كردند.
يعنى ابتدا زن متوفى به پسر بزرگ مى رسيد. اگر پسر بزرگ ميل نداشت به پسر بعدى و...
مى رسيد؛ اما اگر متوفى پسرى نداشت ، زن به بستگان دور و نزديك وى مى رسيد. آنگاه
افراد فاميل به رقابت مى پرداختند و هر كس زودتر پارچه به طرف آن زن پرتاپ مى كرد،
زن از آن او بود و ديگر اعتراضى وجود نداشت . زن تسليم اين سنت هاى جاهلى بود. اگر
پسران يا مردان فاميل متوفى تمايل به زن نشان نمى دادند، زن حق نداشت ازدواج كند.
9- زناشوئى پنهانى ؛ اين نوع از زناشوئى شامل حال مردان و زنان مى شد كه به عللى
نمى توانستند آشكارا به عياشى بپردازند. اين دسته از افراد سعى داشتند تا روابط
جنسى پنهانى با فرد مورد علاقه خود برقرار كنند. اين روابط در جامعه جاهلى به رسميت
شناخته مى شد.
10- زناشوئى همگانى ؛ ثروتمندان عرب با جمع آورى كنيزكان و زنان زيبا به منظور
ازدياد ثروت ، عشتركده هائى مى گشودند. در اين مراكز، زنان و كنيزان ابتدا فنون رقص
و ... را مى آموختند و سپس به پذيرائى از مشتريان مى پرداختند. اين مراكز پرچم خاصى
داشتد كه نشانه ورود آزاد بود.
در تاريخ جاهليت اين زنان را ((قينات ))
و ((ذوات السرايات )) مى گويند.
11- ازدواج مثلى ؛ دادن دختر يا خواهر به فردى و در مقابل گرفتن دختر يا خواهر آن
فرد را ازدواج مثلى گويند.
در جاهليت چنين بود كه به جاى مهريه ، دختران يا زنان را به صورت فوق مبادله مى
كردند.
12- زناشوئى آزاد؛ كه همان بر پا كردن روسپى خانه ها و ايجاد تسهيلات براى روابط
جنسى آزاد كه توسط ثروتمندان و اشراف جاهلى برپا مى شد. تاريخ جاهليت نشان مى دهد
كه بسيارى از سران مقاومت مشركين عليه السلام ، فرزندان همين روسپى خانه ها بوده
اند. بنيانگذار رژيم اموى فرزند چنين مراكزى بوده است .(607)
اعراب يمن را رسم بر اين بود كه هر چند برادر، يك زن اختيار مى كردند و روابط
زناشوئى مشترك بود. زن ابتدا در اختيار برادر بزرگ بود و بعد در اختيار ديگر
برادران . در برخى قبائل وقتى مرد اسير مى شد، زن مى توانست روابط آزاد جنسى داشته
باشد و براى شوهرش بچه توليد كند. پس از پايان اسارت ، زن و فرزندان از آن او بود.
اما اگر مرد از جنگ فرار مى كرد، حقى بر زن نداشت . اين مجازات در پايدارى مردان به
هنگام جنگ ، موثر بود. زنان به هنگام بدهكارى مردان ، در اختيار طلبكار قرار مى
گرفتند. اجرت حاصله به حساب بدهكارى شوهر گذاشته مى شد.
يادآورى مى شود كه جوامع ديگر جهان وضعى بهتر نداشتند.
در جامعه جاهلى زنان خريده مى شدند. ازدواج ارثى نيز وجود داشت . ازدواج قرضى انجام
مى شد. مردى به مدت چند روز يا چند ماه زن فرد ديگرى را قرض مى كرد. ازدواج توليدى
نيز رايج بود. مردان چند زن اختيار مى كردند تا صاحب پسران شوند. اگر مردى به عللى
نمى توانست صاحب پسر شود، زنش را در اختيار مردى قرار مى داد تا برايش پسر بياورد.
در جامعه جاهلى ، طلاق نيز انواعى داشت :
1- طلاق كنائى ؛ قهر يا سفر كردن شوهر و يا دور زدن خيمه ، به معناى طلاق بود. زن
مى دانست كه به اين وسيله مرد از او جدا شده است و بايد خانه اش را ترك كند و نزد
بستگان خود برود. اين نوع طلاق را طلاق غير مصرح مى گفتند.
البته گاهى زن ، مرد را طلاق مى گفت . اگر زن درب خيمه اش را مى گرداند، به معناى
اعلام متاركه بود و مرد بايد مقدمات حركت زن به خانه پدر يا اقوامش را فراهم مى
كرد.
2- طلاق صريح ؛ كه با جملات خاصى انجام مى يافت : مردبه زن مى گفت : نزد اقوامت
برو. يا: نزد بستگانت برو در حالى كه طلاق گرفته اى . يا تو ديگر براى من مثل مادرم
هستى . و اين نوع طلاق را ظهار مى گفتند. و يا: سوگند ياد مى كرد كه ديگر با زنش
همبستر نشود. اين طلاق را طلاق ايلاء مى گفتند.
طلاق ها گاهى جنبه اذيت و آزار داشت و زمانى به خاطر ناسازگارى پيش مى آمد. مرد
براى محروم كردن زن از ازدواج مجدد، به زن رجوع مى كرد. مردان عرب بيشتر براى اذيت
زن به اين طلاقها دست مى زدند. مرد عرب مى گفت : من دارم با اين زن بازى مى كنم تا
او را به ذلت و خوارى بكشانم . زنان آلت دست مردان بودند. آنان در پى طلاق ، حق
ازدواج نداشتند، زير شوهر قبلى مى توانست رجوع كند و در غير اين صورت كار به جنگ و
خون ريزى كشيده مى شد و سالها ادامه مى يافت .
اكثر درگيريهاى خونين چندين ساله قبائل جاهليت انگيزه هائى اين چنين داشته است .
در جامعه جاهلى طلاق قواعد و قوانينى نداشت ، فقط اراده مرد كافى بود. اما در عين
حال ((عده وفات )) براى زن لازم بود!
كه بايد تا يك سال و يا تا آخر عمر صبر كند. زن بايد پس از مرگ شوهر بر سر قبر او
خيمه سياه بزند و لباس چركين و مندرس بپوشد و سخت عزادار باشد.
بيرون آمدن زن از عزا، شرايط و مراسمى داشت : بايد حيوانى را گرسنه و تشنه مى زدند
تا بميرد، سپس مقدارى سرگين شتر و يا حيوان ديگرى را برداشته و به نقطه اى خاص
پرتاب كنند تا بدين وسيله عزا و مصيبت را دور كرده باشند. آن وقت زن از چادر سر قبر
خارج مى شد و از عزا در مى آمد.
فرزند خواندگى در ميان اعراب جاهلى رايج بود. اين رسم ديرينه در ميان اقوام و ملل
ديگر نيز رايج بوده و هست .
در برخى از اقوام اين اقدام به منزله صلح و آشتى بين طرفين صورت مى گرفته است .
انگيزه هاى ديگر نيز داشته است : نداشتن فرزند پسر كه در ميان اعراب يك ارزش مطلق
بود، عامل اساسى فرزند خواندگى بود. بسيارى از مشاهير عرب چنين سرنوشتى داشته اند.
زنده به گور كردن دختران
اين اقدام ، انحطاط اعراب را مى رساند. قرآن به اين فاجعه بزرگ انسانى با توبيخ و
سرزنش شديد اشاره مى كند و به عاملان اين فاجعه ، هشدار مى دهد كه بايد عقاب شوند و
حتى آن را به رستاخيز موكول كند كه بايد قاتلان جوابگو باشند.
يكى از محورهاى اساسى مبارزه اسلام ، مبارزه با نظام مرد سالارى بود و نفى اصالت
مذكر. قرآن علل اين جنايات را توضيح مى دهد و به فقر اقتصادى و سقوط مطلق اخلاقى
اعراب اشاره مى كند. عنصر خطرناك تعصبات جاهلى در مورد جنس زن ، در اين فاجعه دخالت
مستقيم داشته است . دختر داشتن و اصولا زن بودن ، يك ننگ بزرگ و گناه نابخشودنى
بود. تاريخ جاهلى حاوى فجايع دردناكى است در حق زنان و كودكان دختر.
در جامعه جاهلى وقتى مرد متوجه مى شد همسرش حامله است ، سخت پريشان مى شد كه نكند
نوزاد، دختر باشد. وقتى مرد خبر مى يافت كه همسرش دختر آورده ، سخت منقلب مى شد و
به مرز جنون مى رسيد و براى راحت شدن از اين ننگ ، نوزاد دختر را زنده به گور مى
كرد. مرد حاضر بود نوزاد را بفروشد. در چنين صورتى امكان نجات كودك بود. اگر كسى
متكفل خرج نوزاد مى شد، امكان زنده ماندن بود. گويند فرزدق ، شاعر معروف عرب نخستين
كسى بود كه اقدام به خريد نوزادان دختر كرد تا از مرگ نجات يابند. او در آستانه
ظهور اسلام نزديك به سيصد نوزاد دختر خريد. در اخبار جاهلى آمده است كه به هنگام
زايمان زن تمام اعضاى خاندان و قبيله عزا مى گرفتند. زن بايد به خارج از قبيله بر
لب گودالى مى رفت و در انتظار مى ماند: اگر نوزاد پسر بود، موجبات خوشحالى خانواده
را فراهم مى كرد و اگر دختر بود بايد در همان گودال ، چال مى شد و زن شرمنده و سر
به زير به خانه بر مى گشت . گويند در جامعه جاهلى دهها دختر در مقابل يك شتر معامله
مى شدند. مردى 24 دختر را داد و يك شتر سرخ مو گرفت . تاريخ جاهلى از وجود مردانى
خير و نيكوكار ياد مى كند كه حاضر بودند نوزادان دختر را بخرند تا از مرگ نجات
يابند. البته نوزادان پسر سرنوشت ايده آلى نداشتند و بستگى داشت به اينكه مادرشان
از چه خانواده و قبيله اى باشد. مساءله روح شجاعت و جنگ و خون ريزى بسيار مهم بود.
اگر مادر نوزاد پسر، كنيز مى بود، پدر حاضر نبود او را به خود منسوب كند.
چنين پسرى بايد تن به كارهاى پست مى داد و حق نداشت جانشين پدر يا نماينده او باشد.
چنين پسرانى معمولا چوپان قبيله مى شدند. اين مساءله در دوران جاهليت حوادث شگفتى
ساخته است . فرزندانى قوى و شجاع كه بعدا مردانى جنگجو شده اند، در مواقع بحرانى به
دليل اين كه كنيززاده بودند، به محض شنيدن شرافت خانوادگى از سوى پدر، قهرمانيهاى
شگفت كرده اند و بر دشمن در حال غلبه ، غالب شده اند. داستان عنزه از همين قبيل است
. او مادرى كنيز داشت و از حقوق اجتماعى عربى - قبيله اى محروم بود. در يك تهاجم ،
كه قبيله او در حال شكست بود، پدرش به او دستور حمله و دفاع داد و او گفت كه چون
كنيز زاده است ، حق ندارد دفاع كند. پدر گفت اگر بر دشمن غلبه كنى ، آزاد مى شود و
عنزه با شنيدن اين جمله از پدرش ، بر دشمن تاخت و پيروز شد.
با ظهور اسلام و آن انقلاب عظيم و زيربنائى در فكر و فرهنگ و سنن ، بسيارى از پدران
قاتل به حضور پيامبر رسيدند و از گذشته خود اظهار شرمندگى نمودند. آنان داستانهاى
دردناكى از زنده به گور كردن نوزادان دختر تعريف مى كردند. مردى شقاوتمندانه اعتراف
كرد كه دخترش را كه از او مخفى كرده بودند، در بزرگسالى شناخته و بدست خودش زنده به
گور كرده است . او تعريف مى كرد كه چگونه التماسها و ناله هاى دخترش را از زير
خاكها مى شنيده و همچنان خاك ريخته تا صدا خاموش شده است .
بديهى است كه جوامع ديگر وضعى مشابه داشته اند و در چين و ژاپن وضع اين گونه بوده
است . اسلام به همه اين نكبت ها پايان داد، خرافات و اوقام و پندارهاى پليد را زدود
و به بت در تمام ابعاد و مظاهر ذهنى و عينى آن خاتمه بخشيد.
زن را از قعر ذلت و خوارى و تباهى به اوج عزت و عظمت و اعتبار همسان انسانى رساند.
آنقدر در تقديس و تكريم زن كوشيد كه اين موجود شريف و بزرگوار را برتر از مردان
معرفى كرد. فاطمه زهرا سلام الله عليها سرور زنان جهان ، كوثر توحيد و شجره طيبه
امامت و هدايت را پديد آورد. زن و مرد در اسلام اعتبار انسانى خويش را باز يافتند.
اعراب جاهلى براى شوهر دادن دختران خود روش جاهلانه و خرافى خاصى داشتند. اگر دخترى
بى شوهر مى ماند و خواستگارى نداشت ، بايد قسمتى از گيسوى خود را پريشان مى كرد و
يك چشمش را سرمه مى كشيد و شب هنگام در كوچه يا صحرا پا برهنه و لنگان لنگان راه مى
رفت و مى گفت : من قبل از طلوع صبح شوهر مى خواهم اى لكاح . ((يا
لكاح ! ابغى النكاح ، قبل الصباح )) لكاح معنائى ندارد و فقط
براى جور كردن قافيه بكار رفته است .(608)
|