تاريخ اديان و مذاهب جهان جلد دوّم

عبداللّه مبلغى آبادانى

- ۳ -


انفجار توده ها
تيسفون شعله ور بود. پرستشگاهها، بيشه زاران ، جزيره هاى پر از نخل و برج هاى بيشمار آن همه سرخ بود. باران مزدك ، آزادان ، همه شب را تاخته بودند. شب نيز سرخ بود. در چپ و راست آتش هايى مى سوخت . كوه نشينان نيز بيدار مانده بودند. ستونهايى از دود سياه با روشنايى بامداد در مى آميخت . مردانى سپيد جامه با مشعل هايى پردود در دست از هزاران راه و كوره راه به سوى شهر روان بودند. گرسنگانى صد صد و هزار هزار همچون توده اى فشرده سراسر زمين را پوشانده بودند. اسبان در درياى مردان شناور شدند.
مزدك در متن مردم : درستى كجاست اى مزدك ؟
درستى در ((نان )) و ((زن )) است ...
ميدان سياه در برابر كاخ تهى است . خروش كره ناى ها زمين را مى لرزاند.. مزدك ميدان سياه و تهى را مى پيمايد و هزاران مغ سرخ به سوى او مى روند. آنچه اتفاق افتاده است ، هرگز تاريخ ايران بياد ندارد. مردم همه شگفت زده شده اند. شيران شاه هراسناك بر زمين مى آرامند سراپرده سنگين پادشاهى از پهنا و درازا به لرزه در مى آيد... هيبت و ابهت و عظمت و شوكت و خشونت شاهنشاهى فرو مى ريزد. پيكر باريك ردا پوش موبدان موبد از بيم و هراس در هم مى پيچد... مزدك در برابر تخت پادشاهى مى ايستد. مشعل را بالا مى برد. آنگاه خدايگان و شاه شاهان بر مى خيزد، به شتاب دو گام پيش مى نهد و دست راست خود را به نشانه كهن درود بر گيتى و بر زندگى بر مى افرازد...
توده ها به ميدان يورش بردند. سواران و سپاه جاويدان خود را كنار كشيدند...
سرهاى ميليونها تن ، همچون تيغى آخته به سوى طاقى كاخ پيش ‍ مى رفت ...
سلطنت با يل و كوپالش در برابر اراده توده ها خلع سلاح شده بود و جنگاوران و پاسداران و تيغ ‌داران و پيل سواران و... به مجسمه هائى تبديل شده بودند. تنها مزدك ، مشعل به دست ، در برابر ايستاده بود و نمى جنبيد. شاهنشاه كه خود فرمانروايى و خدايگانى خود را به كنارى نهاده بودن آن بالا كنار تخت ، تنها بود. بزرگان خود را به ديوارها مى فشردند... مزدكيان ، سرخ ‌جامگان با شمشيرى راست بر كمر، بر همه جا مسلط بودند. مغ بزرگ ، مزدك مشعل به دست ، بر اين جايگاه ايستاده بود و از پيروزى و درستى سخن مى گفت :
جهان راست بايد كه باشد به چيز
فزونى حرام است و ناخوب چيز
زن و خانه و چيز بخشيدنى است
تهيدست كس با توانگر يكى است
شب هنگام قفل از همه دستكرت ها گشودند، گرسنگان خود را روى گندم ها مى انداختند، گندم را خام خام مى خوردند و بسيارى از آنان همانجا در كنار ديوارهاى انبار مى مردند.
روز به ، ياز مزدك ، دبيران را فراخواند و به همه گفت كه همه مردم در برابر قانون يكسان اند؛ هر كس بر اساس شايستگى خود دستمزد خواهد گرفت . ديگر دبيران به پنج رسته بخش نخواهند شد.
مزدك دستور داد كه بايد از همه دارايى دستكرت ها، به ويژه گندم انبارهاى آنها، صورتى فراهم كنند. بايد گرسنگى مردمى را كه به تيسفون روى آورده اند، فرو نشانند، و سپس گندم همه دستكرت هاى محلى را ميان همه دهكده ها پخش كنند... در سراسر آن شيب و فردا و فردا شب آن ، گندم خشك و زرد و در دستمال ها مى ريختند. زنان را از حرمسراها خارج ساختند. حرمسراى زرمهر گاوميش هفتاد و دو زن داشت . زندانها و سياهچالهاى ساسانى گشوده شد. ((گرگ خونان ))، وفاداران نظام طبقاتى ، از اوضاع آشفته سود مى جستند و به دزديدن زنان مى پرداختند، دستكرت ها را مى سوزاندند و مردم را مى كشتند. دستكرت ((ايران دبير بدكريتر)) نيز همه قفل هايش گشوده شده بود؛ از اثاثه كاخ و گندم و روغنى كه ميان گرسنگان پخش مى شد، صورت بر مى داشتند. دو كاروان بزرگ را كه صد اشتر داشت ، با بار كيسه و خم هاى سفيد به ((تيسفون )) فرستادند. كار پخش زنان از همه آسوده تر بود. همان گونه كه ((مزدك )) دستور داده بود، بايد پذيرش آنان را مى گرفتند. و همه بجز دو تن ، پذيرفتند كه آنان را ميان خاندان دهقانان و خانواده هاى كشاورزان پخش كنند. گندم ها و زنان دستكرت ((فرشيد ورد)) برادر ((زرمهر گاوميش )) تقسيم شده بود. او هشتاد و يك زن در دستكرت داشت . ((مزدكيان )) يا ((درست دينان )) در ميان مردم آرد سفيد سرخ شده در روغن شيرين ، پخش مى كردند. تكه هاى گوشت خشك گاو را به دوازده بخش مى كردند، پنير را با تيغ تكه تكه مى كردند، زردآلو، خرما و انجير را با كلاه پيمانه مى كردند و...(52) بدين سان نكبت فقر، اندكى و مدتى كاهش يافت و لطافت برابرى و عدل و داد بر ((ايران شهر)) مستولى شد. ((قباد)) به فرمان ((مزدك )) گردن نهاد و از جبروت جباريت سلطنت دست كشيد و بسان مردم زيست . اين قيام هر چند كوتاه و ناپايدار بود، اما در تاريخ ايران جاودانه ماند و الهام بخش نسلها در عصر گرديد. اندكى بعد، دوباره گرگخونان غلبه يافتند و به دريدن گوسفندان پرداختند. انوشه روان ساسانى مزدك را بكشت ، و مزدكيان سرخ ‌جامه را در پهندشت تيسفون تا گردن در زمين بكاشت و ستوران جاويد سپاه خويش را در آن باغ سرخ مزدك نشان به جولان آورد، و سيصد هزار مزدكى را اين سان قتل عام نمود. باغ سرخ مزدك در تاريخ اين مرز و بوم ، پاسخ كسانى است كه پيشينه تاريخ شرق را استبدادى مى بينند و ايرانيان را پذيراى نظام استبدادى !
و اما مردم اين سرزمين كه على رغم ظاهرى آرام و صبور كه حكام مستبد را هميشه فريب مى دهد، باطنى ناآرام و پرجوش و خروش دارند و همچون آتشى داغ نهفته در زير خاكسترى سرد، در انتظار وزش نسيمى اندك ، لحظه شمارى مى كنند، شگفتا كه تاريخ از اينان چه ديده است !
آنگاه كه ستم سيصد ساله ساسانى مقهور ستم چند ده ساله تازيان بدوى شد و خلافت عربى ، سيماى سياه سلطنت را سپيد كرد، همين مردم مزدك نشان ، دوباره بياد سلطنت سياه ساسانى اشك ريختند و آه كشيدند:
كى باشد پيكى آيد از هندوستان
كه آمد شاه بهرام از دوده كيان
با صد هزاران پيل بر همه پيلبان
آراسته درفش دارد به رسم خسروان
مردى گسيل بايد زيرك ترجمان
كه رود و بگويد به هندوان
كه بر ما چه گذشت از ستم تازيان
.................
رفت شاهنشاهى ما بدست ايشان
ستاندند پادشاهى از خسروان
و.....(53)
براستى ! تازيان چه ستمى بر اين مردم روا داشتند كه ستمكده شاهانه برايشان موعود شد و در اعاده آن چند قرن كوشيدند؟!
شگفتا كه اين مردم در چه مدار بسته ى گير افتاده اند! اينان براى نفى خلافت به اثبات سلطنت پرداختند، از چاه به چاه و بالعكس ! و جا دارد كه آن شاعر معاصر بگويد: ((ملت ما حافظه تاريخى ندارد.)) و در اين دور تاريخى اگر اين بار چنان شود، منصفانه بايد گفت كه : ((اين ملت شعور تاريخى ندارد.)) كه هرگز چنان مباد.
ديدگاهها
ديدگاه كريستن سن
كريستن سن مى گويد كه از چگونگى رابطه مزدك با قباد شاه ايران اطلاعى در دست نيست . با استناد به شاهنامه فردوسى و چند منبع عربى ، در قحط سالى ، مزدك نزد قباد رفت و با سخنان مكرآميز قباد را بر آن داشت كه اعلان كند هر كه نان را از مردم گرسنه باز دارد، سزايش مرگ است . و آنگاه مردم گرسنه را به غارت انبارها تحريك كرد و باعث تجرى خلائق شد. در اين روايت بعيد نيست كه حقيقتى تاريخى نهفته باشد. چه ، اتوكيوس هم قصه قحط سالى را نقل كرده است . فقرى كه بر اثر اين بليه بوجود آمد، تقسيم غير عادلانه ثروت را در جامعه ايرانى به سود مقامات مؤ ثر و مقتدر كه طبقه ممتاز بودند، برقرار كرد. ممكن است اين وضع به مردم ستم كشيده جراءت بيشترى داده و شاه را به اصلاحات جسورانه اى برانگيخته باشد. قباد پيرو مزدك شد و طبق دستور او عمل كرد. منابع معاصر قباد بر اين قضيه هم - داستان اند. منابع بعدى بر اين نكته تكيه دارند كه قباد در رابطه با اشترك زنان قوانينى را وضع كرد. استيلتس مى گويد قباد فرقه زردشتگان را دوباره برقرار كرد، اين فرقه هواخواه آن بودند كه كليه زنان بايد در دسترس همگان بالاشتراك قرار گيرند.
اگر چه اين قول با اقوال ديگران فرق دارد. معلوم نيست قوانين جديد قباد در رابطه با ازدواج چگونه بوده است . هيچ منبعى نمى گويد كه قباد ازدواج را منسوخ كرده باشد؛ زيرا چنين تصميمى در عمل غير قابل اجرا مى باشد. شايد او با وضع قوانين جديد يك نوع ازدواج آزادترى برقرار كرده باشد و شايد در بعضى از عناوين فقه ساسانى در باب مناكحات و رفع بعضى از قيودات آن كوشيده باشد؛ چنان كه بر طبق مقررات آن عصر، مرد مى توانست زن يا يكى از زنان و حتى زن ممتاز خود را به مرد ديگرى كه بدون تقصير يعنى با وجود نداشتن مال به ازدواج محتاج باشد، بسپارد تا اين مرد از خدمات آن زن استفاده كند. در هيچ يك از منابع دوره قباد ذكرى از قوانين او در رابطه با اشتراك اموال به ميان نيامده است . فقط در خوذاى نامك از چنين اقدامى سخن رفته است . اگر چه اين امر ممكن است تا اندازه اى حقيقت داشته باشد، ولى اين بدعتها آنقدر مهم نبودند كه نظر ناظرين سريانى و بيزانس را جلب كند. ممكن است اين اقدامات در رابطه با وضع مالياتهاى فوق العاده براى اغنيا و توانگران باشد در جهت بهبود زندگى فقرا و...(54)
و نيز آمده است كه چون در زمان قباد قحط سالى شد و اكثر مردم در مضيقه بودند، مزدك اجازه خواست كه با قباد مذاكره كند و از او پرسيد اگر فردى داروئى براى علاج بيمارى داشته باشد و در اختيار بيمار نگذارد، چه مجازاتى دارد؟ شاه گفت بايد كشته شود. روز بعد مزدك عده اى از مردم گرسنه را به اطراف كاخ قباد دعوت كرد و گفت بيائيد تا من نيازمندى شما را چاره كنم . مزدك بار ديگر با قباد ملاقات كرد و سؤ ال ديروز را تكرار كرد و جوابى همسان شنيد. مزدك نزد مردم آمد و گفت : برويد از هر مالى كه مى توانيد مصرف كنيد، زيرا همه فرزندان آدم در اموال با يكديگر شريكند. مردم به منازل پول داران ريخته و غارت كردند. قباد مزدك را احضار كرد و علت را پرسيد. مزدك گفت : به دستور شاه اين كار را كردم . و پاسخ شاه را يادآور شد.(55)
برخى منابع تاريخ مزدك را متهم به شعبده بازى و سحر كرده اند كه او به اين وسائل قباد را فريب داد.(56) ((كريستن سن )) در پاسخ به اين اتهامات مى گويد منابع تاريخى نشان مى دهند كه قباد از روى اعتقاد پيرو مزدك شد.(57) ((نُلدِكَه )) تاءكيد مى كند كه قباد پادشاهى نيرومند بود و سخت با اراده . او دو مرتبه در شرايط بسيار بحرانى تاج و تخت از دست رفته اش را بدست آورد. او به امپراطورى روم ضرب شستى مهم نشان داد. بنابراين ، به گفته ((نلدكه )) گرويدن قباد به آئين مزدك فقط براى درهم شكستن قدرت اشراف بوده است . منابع تاريخى عصر قباد نشان نمى دهند كه وى فردى مزّور و داراى خصائل ماكياولى بوده باشد. حتى دشمنان قباد اشاره به اين خصائل منفى نكرده اند. منابع نشان مى دهند كه قباد از روى ايمان و اعتقاد به مزدك گرويد. قباد تحت تاءثير مزدك اصلاحات مهمى در كشور كرد و به وضع فقرا رسيدگى نمود.(58)
مورّخان همگى بر اين متفق اند كه آنچه در دره قباد اتفاق افتاد، با نظام طبقاتى - اشرافى ساسانى در تضاد مطلق بود. و كليه عناصر امپراطورى از اين انقلاب بى سابقه تاريخى ناراضى بودند. قباد قلبا به مزدك معتقد بود و در ظاهر از مزدكيان حمايت نمى كرد. او از سوى موبدان به الحاد متهم شد. قباد با آنهمه رنجى كه كشيده بود، هم چنان بر اعتقاد مزدك بود. فرزند قباد، انوشه روان ، به قتل مزدك و مزدكيان همت گماست .(59) در منابع عربى اتهامات بر مزدك به صورت شرم آورى مطرح شده است .(60) عبدالجبار مى گويد: ويژگى مزدك گرائى نسبت به آئين عادى اين است كه مزدكيها معتقد بودند كه ((نور)) با اراده كار مى كند، در حالى كه ((ظلمت )) كوركورانه در كوشش است . عناصر تركيب كننده جهان ، آب و خاك و باد و آتش است . بنظر مزدك آفريدگار جهان بوسيله حروف بر جهان فرمانروائى مى كند و از اين رو هر كس راز اين حروف را دريابد، به بزرگترين نيروها دست مى يابد و اسرار ازل را مى فهمد... مزدك گرائى بشدت سركوب شد. آئين مزدك در جهان اسلام مدتى به نامهاى ديگر زنده بود... برخى فرقه هاى مذهبى در اسلام از انديشه هاى مزدك سخت متاءثر بوده اند.(61)
مزدك در منابع عربى
تحريفات موبدان در منابع عربى منعكس است : مزدك ادعاى پيامبرى كرد. او مادر و خواهر و دختر را بر مردم حلال كرد. مردم از اين آئين استقبال كردند و گروه زيادى گرد او جمع شدند. اين جريان به گوش قباد رسيد. قباد مردى بلهوس و شهوت ران و زن دوست بود. از اين مذهب خوشش آمد و به مزدك گرويد. و مزدك را در گسترش اين ، تقويت و حمايت كرد، تا اينكه كيش مزدك رواج كامل يافت . جوانان ، زنان مردم را در اختيار خود قرار مى دادند. موبدان و روحانيون زرتشت نزد قباد رفتند و از زشتى و فساد اين كيش با او سخن گفتند. قباد نپذيرفت و مزدكيان را تقويت مى كرد و هر روز پيروان آن مذهب رو به فزونى بود و گروه زيادى از اين اعمال نابخردانه و فسادآور در عذاب بودند و خلق فراوانى از اعمال پيروان مزدك بستوه آمدند.(62) در تاريخ بلعمى نيز آمده است كه مزدك مادر و خواهر و دختر را به زنى گرفتن حلال دانست . نكاح را از ميان برداشت و عنوان مالكيت را بطور منسوخ و محكوم كرد و گفت : خداوند اين جهان را ميان مردم قرار داده و به كسى اندازه نداده و اين سخن در ميان درويشان و جوانان استقبال شد و...(63) مزدك از اهالى نسا بود. او مردى بود كه باعث ويرانى و سستى بنيان حكومت و عقل قباد شد. او شيطانى در لباس و شكل انسان بود. صورتى نيكو و سيرتى زشت و ظاهرى پاك و باطنى ناپاك و زبانى شيرين و كردارى بد و تلخ داشت و با مكر و حيله به دربار قباد راه يافت و نظر او را جلب كرد.(64) در فارسنامه ابن بلخى آمده است كه در عهد قباد، مزدك زنديق پديد آمد و او اباحت پديد آورد و آن را مذهب عدل نام گذاشت . عبادت پروردگار از مردم گرفت و گفت : فرزندان آدم همه از يك پدر و مادرند و اموال و املاك جهان در ميان آنان ميراث است ، گروهى با ستم آن را مال خود مى دانند و ديگران از اموال خدادادى محروم اند. او ((زنان )) و ((اموال )) توانگران را بر مردم مباح نمود و به حكم آنكه مردم جهان بيشتر درويش و تهى دست بودند و از نظر عبادت و بندگى خدا كاهل و ضعيف بودند، از مزدك پيروى نمودند. مزدك قباد را بفريفت و گمراه كرد و از قدرت پادشاه استفاده نمود و از اموال شاه و ديگران گرفته ، به بينوايان مى داد و زنان را رسوا مى كرد و آنان را بدست زنُود و مردم هرزه مى داد. چون كار به اينجا كشيد، دنيا از قباد روى برتافت و مردم بر او شوريدند و بزرگان فارس قباد را دستگير و زندانى ساختند و سلطنت را به برادرش ‍ ((جاماسب )) دادند. مزدك نيز فرار كرد و به آذربايجان رفت و پيروان او (لعنهم الله ) اطراف او گرد آمدند و قدرتى و عظمتى بدست آورد كه احدى را توان مبارزه و مقابله با او نبود. عاقبت براى رهائى و نجات قباد، خواهرش ‍ كوشش فراوان كرده ، ((قباد)) را از زندان خلاص كرد. ((قباد)) به طرف تركستان رهسپار شد تا شايد بتواند راهى براى بازگشت به سلطنت پيدا كند. در بين راه با دختر ((اسپهبد)) ازدواج كرد و مدتى در آنجا اقامت گزيد و چون خواست از آن محل بيرون رود، سفارش كرد اگر اين زن باردار شد و فرزند او پسر بود، نام او را ((انوشيروان )) بگذارند.
پس از مدتى با ياران و حاميان فراوانى به كشور و پايتخت بازگشت ، و بر برادرش جاماسب پيروز گرديد و كارى كرد كه مردم از او راضى شدند. چون كار ((قباد)) سامان يافت ، پدر زن ((قباد)) انوشيروان را كه به حد رشد رسيده بود، نزد پدر برد. در يكى از روزها ((انوشيروان )) پدرش ‍ ((قباد)) را تنها ديد و گفت : اى پدر! با تو سخنى دارم ، اگر اجازت فرمائى ، گويم . ((قباد)) او را اجازت داد.
((انوشيروان )) گفت : چرا در موقع حركت از محل سكونت مادرم ، درباره من آنگونه سفارش كرده بودى ...؟ ((قباد)) گفت : براى حفظ نسل و بويژه نسل پادشاهى .
((انوشيروان )) گفت : ((در مذهب ((مزدك )) حفظ نسل بطور كلى مفهوم ندارد...)) اين گفته در دل ((قباد)) اثر عجيبى كرده ، پس از مدتى حكومت و سلطنت را به ((انوشيروان )) واگذار كرد. ((انوشيروان )) چون به سلطنت رسيد، محور اصلى حكومت خود را بر كيش مزديسنى آئين زرتشت قرار داد و در ميان سپاهيان اعتقادات را بسيار محكم نمود. بزرگمهر وزير شاه بود. ((انوشيروان )) به سپاهيان گفت : اين مزدك حكومت طلب و مقام خواه بود و قباد فريب او را خورده بود. داستان اين مرد، مانند ((مانى )) زنديق است كه جد من ((بهرام بن هرمز)) او را بكشت تا فتنه او فرو نشست . در اين مورد نظر شما چيست ؟ سپاهيان گفتند: ((همه بندگانيم خسروپرست .)) انوشيروان گفت : چون جمعيت فراوانى از مزدك حرف شنوى دارند، بايد او را از طريق حيله و نيرنگ كشت و شما اين تصميم را نهفته داريد تا ما ترتيب اين كار را بدهيم . آنگاه انوشيروان پيامى براى مزدك ارسال نمود و به او گفت : ((بر ما روشن گرديده كه تو بر حقى و پدر ما از تو متابعت مى كرد. اكنون بجاست كه شما نزد ما آئيد. احترام فراوانى براى مزدك در نظر داشت تا كه مردم نسبت به انوشيروان سوء ظن بردند... و چون كاملا اعتماد او را به خود جلب كرد، به او گفت : من از دولت مردان خود دل تنگم و افرادى كه تو دارى و مورد اعتماد تو مى باشند، به كارى كه تو بگوئى مى گمارم . مزدك حدود يك صد و پنجاه هزار نفر از مزدكيان را با خود نزد انوشيروان آورد و در اطراف كاخ گرد آمدند. سپاهيان را در آن روز كه روز مهرگان بود، فرمان داد كه در كاخ اجتماع كنند. به آنان گفته بود: چون مزدك و يارانش آمدند، من با شمشير برهنه بر سر مزدك مى ايستم و چون اشاره كردم ، شما نيز دست بكار شويد و پس از آنكه من مزدك را به قتل رساندم ، شما نيز ياران او را تماما گردن بزنيد. مجلس دعوت آماده گرديد مزدك دو هزار نفر از ياران مخلصش را به همراه آورد و داخل كاخ شدند و گروه ديگرى در خارج جمع بودند. خلاصه اينكه بر سر سفره غذا مزدك و يارانش نشسته بودند كه شمشير انوشيروان بر فرق مزدك فرود آمد و او را هلاك كرد، آنگاه اشاره به سربازان اطراف كاخ نمود. آنان به جاى ياران مزدك كه در خارج كاخ بودند، افتادند و آنها را قلع و قمع كردند. گروه زيادى از پيروان مزدك را در شهرها زندانى كردند و گروهى هم توبه كردند... پس از اين جريان بود كه ((موبدان زرتشتى )) به ((انوشيروان )) لقب ((دادگر)) دادند...(65)
محققّان بر اين عقيده اند كه ((قباد)) در ابتدا بنا به جهاتى از ((مزدك )) و مزدكيان جانب دارى مى كرد، به گونه اى كه از ياران وى بشمار مى آمد. همين مسئله باعث شد كه در سال 496 يا 497 ميلادى (سال نهم يا دهم سلطنت قباد) زندانى شد. ((منابع عربى )) اين حادثه را در سال دهم سلطنت قباد مى دانند. ((فردوسى )) اين واقعه را در سن 16 سالگى و ايام اقتدار ((سوفراى )) وزير مى داند:
چنان بود تا بيست و سه ساله گشت
به جام اندر آن باده چون لاله گشت
در همين زمان بود كه تصميم به كشتن سوفراى وزير گرفت . قتل وزير باعث زندانى شدن قباد گرديد. و اين بايد در سال هفتم يا هشتم سلطنت او صورت گرفته باشد. بعيد به نظر مى رسد كه بزرگان و موبدان براى جلوگيرى از آشوب موبدان موبد فتوى به حبس قباد داده باشند و جاماسب برادر او را به تخت نشانده باشند.
خواهر قباد كه زن وى نيز بود، در انديشه آزادى او برآمد و با وعده وصل و عيش ، زندانبان را رام كرد و به درون زندان راه يافت و قباد را در مفرش ‍ پيچيد و به خادمى از خدام خود داد و از زندان بيرون آورد و به زندانبان گفت : اين رختخواب نجس گرديد، براى تطهير بايد آن را ببرند. در مورد زندان قباد اختلاف است . در منابع عربى (طبرى ) آمده است : مزدكيان قباد را به جائى بردند كه دسترسى به او ناممكن بود و برادرش جاماسب را به جاى وى نشاندند. به قباد گفتند تو در گذشته گناهكار شده اى و هيچ چيز گناه تو را نمى خرد مگر آنكه زنهايت را فدا كنى . آنان مى خواستند قباد را بر آتش مقدس قربانى كنند. ولى ((زرمهر)) پسر ((سوفرا)) به دفاع از ((قباد)) مزدكيان را كشت و دوباره ((قباد)) بر تخت شاهى نشست و برادرش ((جاماسب )) را خلع كردند. مزدكيان ((قباد)) را عليه ((زرمهر)) اغوا كردند؛ قباد ((زرمهر)) را كشت . اين گزارش با اختلافى اندك در منابع عربى از جمله ((طبرى ))، ((ابن طريق ))، ((ابن قتيبه ))، ((ابن اثير)) و ((مسعودى )) آمده است . ابن قتيبه مى گويد: ((مزدكيان چون قباد را به كشتن سوفرا واداشتند، پسر سوفرا عليه مزدكيان قيام كرد، و مزدك و بسيارى از پيروان او را كشته ، قباد را دوباره به تخت نشاند.))(66)
فردوسى و ثعالبى از يك ماءخذ بهره جسته اند و جريان خلع و زندانى شدن قباد را به گونه اى گزارش كرده اند كه ارتباطى با كار مزدك ندارد. بنابراين ماجراى زندانى شدن و خلع قباد در اين دو منبع ، يك حادثه مستقل و جداگانه اى است .(67) كريستن سن دانماركى مى گويد تاريخ ‌نگاران رومى گفته اند كه گرفتارى قباد، نتيجه ناخشنودى عموم ملت بود كه از بدعت هاى او به تنگ آمده بودند و عاقبت قيام كردند.(68)
قلع و قمع مزدكيان
اين محقق دانماركى عقيده دارد كه جريان قلع و قمع مزدكيان در آخر سال 528 يا اوائل 529 ميلادى اتفاق افتاده است . ((قباد)) فرزند كوچك خود ((انوشيروان )) را ولايت عهد خود كرد. ((كاووس )) فرزند ارشد قباد عليه اين تصميم به يارى مزدكيان كه خود از آنان بود، آشوب كرد تا جاى برادر را بگيرد و اين حادثه قباد را عصبانى كرد. اين گزارش ((تِئُوفانْس )) است كه در اين رابطه نبايد زياد دقيق و درست باشد، اگر چه او و ((مالالاس )) گزارشهاى خود را از يك ايرانى گرفته اند: ((انجمنى از روحانيون آراستند و مزدكيان را فراخواندند. جمعى از پيروان ساير اديان را نيز دعوت كردند تا در اين مجلس مناظره حاضر شوند. قباد شخصا مجلس ‍ را اداره مى كرد. خسرو انوشيروان كه ولى عهد بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته بندى مزدكيان و كاووس مى ديد و كوشيد تا بر مزدكيان ضربه اى بزند...
اگر چه ((مالالاس )) و ((نئوفانس )) دو مورخ رومى از فعاليت ((انوشيروان )) ذكرى به ميان نياورده اند، ولى در ((پشت 1/6)) اين جريان آمده است : چند نفر از روحانيون مقتدر به نامهاى ((پيرماهذاذ))، ((ويه شاهپور))، ((داذ هرمزد))، ((آذر فروغ بغ ))، ((آذربد))، ((آذرمهر))، ((بخت آفريذ))، ((موبدان موبد)) و دو نفر از اسقف هاى مسيحيان ايران به نم ((گلونارس )) و ((بازانس )) كه در مخالفت با آئين مزدكيان با زرتشتيان همداستان شده بودند، در انجمن حضور يافتند. ((بازانس )) مورد توجه خاص ((قباد)) بود زيرا از علم ، بهره اى داشت .
در اين مناظره مزدكيان مجاب شدند. در اين هنگام سپاهيان مسلح كه در اطراف ميدان بودند و انتظار فرمان مى كشيدند، با شمشير به جان مزدكيان افتادند...))(69)
((ابن نديم )) صاحب كتاب ((الفهرست )) مى گويد: ((مزدكيه و خرميه دو دسته اند؛ خرميه قديمى كه آنها را محمره گويند و در نواحى آذربايجان و ارمنستان و ديلم و همدان و دينور و اصفهان و اهواز پراكنده اند. اينها در اصل مجوس بودند كه بعدا مذهبشان معلوم گرديد. اين گروه را لقطيه گويند كه رهبرشان مزدك است كه ايشان را دستور داد به بهره بردن از لذت ها و دنبال كردن شهوات ؛ و در خوردن و آشاميدن عموم جامعه برابر باشند و ترك هر گونه ظلم و ستم بر يكديگر. اينها در حرم خانواده و زنان مشاركت دارند و هر يك از اينان به زنان يكديگر دست مى اندازند و از اين كار جلوگيرى ندارند، در عين حال به كارهاى نيك و ترك قتل و نيازردن مردم اعتقاد دارند... در ميهمانى روش خاصى دارند كه هيچيك از ملل جهان ندارند؛ وقتى فردى را به خانه خود ميهمان مى كنند، او را از هر چيز كه بخواهد و هر چه باشد منع نمى كنند. اين مذهب را مزدك كه در عصر قباد بن پيروز ظاهر شد، رواج داد. ((انوشيروان )) او و يارانش را به قتل رساند.
دو نفر در اعصار گذشته مزدك نام داشته و صاحب دعوت و فلسفه و مذهب بوده اند، يكى در اعصار باستان و ديگرى در عصر سلطنت قباد بن پيروز، و هر يك از اين دو، پيروان زيادى داشته اند. مزدك دوم را انوشيروان قلع و قمع كرد...(70)
((يعقوبى )) مى گويد: انوشيروان ((مزدق )) (مزدك ) را كه دستور مى داد مردم در اموال و زنان متساوى اند، با ((زرتشت بن خركان )) كه در دين ((مجوس )) بدعت نهاده بودند، هر دو را بكشت .(71)
قضاوت صحيح درباره مزدك
در نگاه و وجدان تاريخ بشر، مزدك بنيانگذار يك فلسفه سياسى - اجتماعى - اقتصادى نوينى است كه قبل از او در تاريخ حيات انسان سابقه نداشته است . او از تساوى حقوقى و برابرى اجتماعى سخن گفته است . اباجيگرى تهمت ناجوانمردانه روحانيون دولتى و اشراف و فئودالهاى ايرانى است كه حرمسراهاى اختصاصى شان بخش بزرگى از زنان جامعه ايرانى را در خود جاى داده بود. بدون شك تاريخ دوره ساسانى از سرنوشت سياه زن ايرانى ورقها سياه كرده است . تاريخ نشان مى دهد كه در جامعه ساسانى ، زن به صورت كالا نگريسته مى شد و مانند گندم و... در انبارها و ابنانها، در حرمسراها و دستكرت ها نگهدارى (احتكار!) مى شد. تاريخ شاهد است كه در دوره ساسانى زن ايرانى به ديگر كشورها صادر مى شد. تنها از يك منطقه مرزى سالى دوازده هزار زن به روم و... صادر مى شد. نظام سياسى - اقتصادى - اجتماعى جامعه ساسانى در دست هفت فاميل بزرگ اداره مى شد. اين هفت فاميل بر تمام كشور سايه ستم و تجاوز خود را گسترده بودند و به وسيله موبدان هر گونه ناروائى را بر جامعه تحميل مى كردند. ثروت يك كشور بزرگ كه در حدود يك صد و چهل ميليون نفر را در خود جاى داده بود، در اختيار چند طبقه ممتاز قرار گرفته بود. قوه مقننه و مجريه يكى شده بود. تجملات دربار شاهان حد نداشت . حداقل احتكارهاى شاهانه در تاريخ ساسانى چنين است : سه هزار زن ، چندين هزار دختر زيباى رومى ، سه هزار نوكر و خدمه ، هشتهزار و پانصد اسب سوارى شخصى ، هفتصد و شصت فيل اختصاصى ، دوازده هزار استربارى و كوههائى از طلا و جواهر و اشياء گرانبها و... و... تمام عايدات كشور پهناور ايران به خزانه طبقات چندگانه ممتاز مى رفت . طبعا در چنين هنگامه اى از بيعدالتى و فقر مطلق اكثريت قريب باتفاق جامعه ايرانى ، قيام مزدك انتظار مى رفت . ((ابن طريق )) كه در سالهاى 263-328 هجرى مى زيسته ، مى گويد: اصول عقايد مزدك بر اين اساس بود كه خداوند ارزاق را در روى زمين آفريد كه مردم آنها را ميان خود تقسيم نمايند، ولى مردم نسبت به يكديگر ستم مى كنند و تفوق و فزونى مى جويند. ما مى خواهيم در اين كار نظارت داشته باشيم و مال فقرا را از اعيان و اشراف و توانگران بگيريم و به فقرا بدهيم . از هر كس كه اموال و امتعه بيش از حد داشته باشد، از وى گرفته به بى چيزان مى دهيم ، تا مساوات برقرار شود.))(72) نظام الملك مى گويد: مزدك مى گفت مال بخشيدنى است ميان مردمان ، زيرا همه بندگان پروردگار و فرزندان آدم اند و چون احتياج پيدا كنند، بايد مال يكديگر را خرج كنند تا هيچ كسى ناتوان و نادار نباشد و همه متساوى المال باشند.(73) كريستن سن مى گويد:
پيشوايان مزدكيه دريافتند كه مردم عادى نمى توانند از چنگال شهوت و هوس مادى نجات يابند مگر اينكه به آنها بدون مانع برسند. اين فكر مبناى عقايد آنان شد. و چون دنبال اين اصل را گرفتند، متهم به اباحه و ترويج فحشا و منكرات شدند، در صورتى كه اين كارها در آئين آنان راه نداشت و مباينت تام با زهد و پارسائى شان داشت . زرتشت و مزدك هر دو تاءكيد مى كردند كه انسان مكلف به عمل خير است ...(74)منابع تاريخى بدرستى نشان مى دهند كه دامنه دعوت و قيام مزدك حوزه وسيعى را در بر گرفته بود. آئين مزدك در آغاز بدون شك جنبه دينى داشته و شخص مزدك به اصلاحات اجتماعى مى انديشيده است . او خواهان زندگى بهتر براى مردم ايران بود و افكار او به هيچ وجه مشوب به غرض نبوده است .
جنبه مذهبى اين دعوت بر بعد سياسى - اجتماعى آن برترى داشته است (75).
اگر چه آئين مزدك پى از ورود به طبقات پائين و سالفه اجتماع تدريجا صورت يك مسلك سياسى - انقلابى بخود گرفت ، ولى جوهره ديانتى آن باقى ماند. در زمان خلع قباد و دوره جاماسب مزدكيه ظاهرا چندان پيشرفتى نداشته است ، مع ذلك افكار اين فرقه رفته رفته در عامه رسوخ كرد و در ابتدا به آهستگى و سپس بسرعت انتشار يافت ...(76)
مزدك انقلابى قربانى مورخان مزدور تاريخ
يك محقق هندى مى گويد: بنظر مى رسد مآخذ تاريخى درباره ظهور مزدك و آئين او از تعصبات شخصى و كينه توزى هاى سياسى - دينى در امان نمانده است .
آئين مزدك در رديف نهضت هاى انقلابى بزرگان جهان جاى دارد. رينالد نيكلسون مى گويد: بيشتر مورّخان دوره ساسانى و پس از آن ، عقيده مزدك را كاملا درك نكرده اند و با تعصب و جهل درباره او قضاوت كرده اند.(77) لكهارت مى گويد: در اين زمينه بايد با اطمينان ادعا كنم كه مزدك چيزى كه درباره اشتراك زنان گفت ، خلاف اخلاق انسانى نگفته است ؛ منظور او اين بود كه زن و اموال در ميان مردم ، مانند آب و هوا مشترك باشد.(78) اين سخن در دوره اى گفته شد كه صدها هزار زن و دختر در اندرون حصارهاى اشراف و حرمسراهاى شاهان و شاهزادگان و درباريان و موبدان و... احتكار شده بودند و مردان و جوانان از تنهائى بشدت رنج مى برند. منظور مزدك از اشتراك زنان ، فحشاى عمومى آنگونه كه منابع متعصب و كينه توز عربى و موبدان دولتى زرتشتى گفته اند نيست ، يعنى كه مردان و جوانان و زنان و دختران بى همسر كه سخت رنج مى بردند، با يكديگر زناشوئى برقرار كنند. و از طرفى بايد دانست كه تاريخ دوره ساسانى بدست موبدان زرتشتى و درباريان نوشته شده است . از تاريخ دولتى و مورّخان مودور چيزى جز اين انتظار نيست .اين دو، در هميشه تاريخ ، قهرمانان بزرگ را بد نام و تحريف كرده اند و نهضت هاى اصيل اجتماعى - سياسى - مردمى را متهم به هراتهامى كه مى توانسته اند ساخته اند. رجال تاريخ سياسى جهان عموما و ايران خصوصا بيشتر از رجاله ها و چهره هاى پليد و منفورى است كه با گريم مورّخان مزدور، به نسلها معرفى شده اند. گ بايد كه اين ساختارهاى سياه را در هم ريخت و دنبال چهره هاى گمنام و بدنام تاريخ را گرفت و آنان را شناسائى كرد. چهره هائى كه با فرامين شاه و خليفه و فتاواى موبد و مغ و فقيه و محدث و متكلم و مورخ و... لكه دار و بايكوت شده اند. خوشبختانه دانش جديد توفيق اين را يافته است كه تا حدودى به اين تزوير و تحريف بزرگ تاريخ پايان دهد و از اعماق سياه تاريخ ، چهره قهرمانان و مصلحان بزرگ اجتماعى را نشان دهد. كارى كه در مورد مزدك شده است ، نمونه روشنى از اين توفيق است .
چيزى كه بيش از همه در ميان مردم ايران عصر ساسانى نفاق افكنده بود امتياز طبقاتى بسيار فاصله دار و خشنى بود كه ساسانيان در ايران برقرار كرده بودند. در درجه اول ، هفت فاميل بزرگ اشراف و در درجه دوم ، طبقات پنجگانه امتيازاتى داشتند و عامه مردم از آن محروم بودند.
مالكيت در انحصار آن هفت فاميل بزرگ بود. از صد و چهل ميليون جمعيت ايران پهناور آن روزگار، تنها هفتصد هزار نفر از آنان كه وابستگان هفت فاميل بزرگ بودند، حق مالكيت داشتند و بقيه مردم از همه چيز محروم بودند(79) ثروت افسانه اى شاهان ساسانى براستى محيرالعقول است : آنان علاوه بر طلا و جواهر بسيار، هزاران زن و دختر و غلام و... در حرمسراهاى شخصى داشتند.(80)
اديان مردم بين النهرين باستان
(بابليان ، اكديان ،آشوريان ، حتان ،فروكيان ، فنيقيان ، حامورايى يان )
ساكنين بين النهرين و آئين ها و تمدن كهن آن اقوام
بين النهرين يكى از مناطق پرسابقه و كهن آسياى غربى يا خاورميانه است كه مركز اديان گوناگون جهان بوده است . اين اديان با يكديگر شباهت و هم رنگى بسيار داشته و اين آئين ها تحت نفوذ يكديگر بوده اند. اين منطقه از قديم مكان و محل برخورد بوميان و هند و اروپائيان و سامانيان بوده است . معمولا بابليان و آسوريان ((ساميان شمالى )) نام دارند. و فنيقيان و فلسطينيان و اسرائيليان را ساميان غربى گويند و حبشيان و اعراب ساميان جنوبى را تشكيل مى دهند. و ما اينك در اينجا ابتداء به معرفى آئين سومريان پرتمدن مى پردازيم . آنگاه از جانشينان آنان يعنى آشوريان و بابليان سخن به ميان خواهيم آورد. و سپس از اديان حتى ها و فروكيان كه وارث آثار پيشينيان مى باشند، گفت و گو مى كنيم . و خلاصه اينكه بابيان آئين فنيقيان اين بحث را به پايان مى رسانيم .
كشورى كه در ميان دو شط دجله و فرات قرار گرفته است ، از پر سابقه ترين سكونت گاه هاى نوع انسان بشمار مى آيد. و از جهت قدمت تاريخى آن را هم عهد مصر قديم گفته اند.
اين سرزمين از سه هزار سال پيش از ((م )) تا حدود 500 سال قبل از ((م )) كه ضميمه ايران شد، چندين دولت پرقدرت و بزرگ بر آن حكومت كردند. آنان نفوذ آئين و تمدن و علوم خود را گسترده ، بر اقوام خلف تحميل كردند. در آن زمان در شمال قسمت سومر تا عرض ‍ جغرافيائى بغداد كشور ((اكد)) شمرده مى شد و شهر بابل در آنجا قرار داشت . اكديان كه مردمى از نژاد سامى بودند، در حدود 2700 پيش از ميلاد بر دولت سومرى پيروز شدند. نخستين پادشاه ((اكديان )) شخصى بنام سارگون بود. سارگون سلطانى پرقدرت و با توان بود كه توانسته بود قسمتى از مغرب ايران و شامات را به تصرف خود درآورد و آن را به كشور خود ملحق سازد. به فرمان ((سارگون )) رجال علمى كشور نوشته هاى دينى و اصول جادوئى و ساحرى و آثار علمى را مدون نمودند و در معبدى بايگانى كردند. در حدود 2500 سال قبل از ميلاد دوباره سومريان به قدرت رسيدند و با اكديان هم آهنگ شدند. رقيب بزرگى در اين ميان براى آنان بود كه موسوم به دولت عيلام بود كه در خوزستان و قسمتى از لرستان واقع و پايتخت آن شوش بود. مكرر در مكرر ميان عيلام و آن دولت جنگ رخ مى داد گاهى عيلام جزو متصرفات آنان مى شد و زمانى عيلام بر دشمن پيروز مى گرديد.
تا اينكه در سال 2115 پيش از ((م )) ريم سين پادشاه پرقدرت خوزستان دو دولت سومر و اكد را برانداخت بطوريكه ديگر آنان استقلال خود را براى هميشه از دست دادند و قوميت آنان در ميان ديگر طوائف منحل شد. سرانجام مردم آن كشور باطراف فرار كردند. گروهى به فنيقيه رهسپار شدند و بلاد آنجا را بنا كردند. و گروهى كه پرستنده خداى آشور بودند به شمال بين النهرين كوچ نمودند و اساس و شالوده دولت آشور را ريختند.
مردم بين النهرين از اعتقادات و دين دارى بدور نبودند ولى نظر به افزايش ‍ ثروت و سكنه و اختلاط نژادها و تصادم عقايد گوناگون مردم بابل در اواخر از حيث اخلاق و ديانت در مرتبه نازلى قرار گرفتند. و از طرف ديگر ايمان به خدايان متعدد و اعتقاد به سحر و جادو و فسق و فحشا باعث گرديد كه بابل با آن عظمت در برابر حمله ايرانيان خجل و سرافكنده شود.
مردم بابل ((مردوك )) را بعنوان خداى بزرگ شناخته بودند و چون كورش پادشاه ايران وارد بابل شد، روحانيون از وى استقبال نمودند و كورش براى خداى مردم بابل مردوك احترام فراوان در نظر گرفت .
كورش چون داخل شهر شد، در معابد خدايان بسيار ديد. روحانيون به كورش گفتند اين خدايان مربوط به شهرهاى بابل است كه يكى از پادشاهان كشور بابل آنان را به مركز انتقال داده است . كورش دستور داد تا هر يك از آنان را به شهر خودش ببرند. اين عمل باعث خوشنودى مردم شهرهاى بابل گرديد و مردم علاقه فراوانى به كورش پيدا كردند.
غير از اعتقاد به خداى مردوك ، در بابل اديان و آئين هايى ديگر نيز وجود داشته است كه به بعضى از آن اديان اشاره مى كنيم .(81)
آئين ها و اديان و خدايان مردم بين النهرين
ساكنين بين النهرين همانند ديگر مردم اعصار پيشين خود داراى عقايد و آئين ويژه اى بوده اند و لذا در ميان مردمان بين النهرين بقاياى آئين توتم رواج فراوان داشته و آنان عقاب و گاو نر و شير را مقدس مى دانستند و جان پرستى در ميان آنان احترام ويژه اى يافته بود.
مردم بين النهرين بر اين باور بودند كه ارواح بطور كلى در خورشيد و ماه و ستارگان مكان و منزل دارند كه بتدريج اينها برايشان همانند خدايان نمودار گرديدند.
هر يك از شهرها خدائى مخصوص بخود داشت و خداى محلى زن بود.
از درياى مديترانه تا خليج بنگال و اهالى اژه و آسيا و دراويديان سكه ((رب النوع )) (مادر همگانى ) را محترم مى داشتند. و تيامات الهه اقيانوس بود. نانا يا نينا به ايشتار خداى بابل شباهت داشت .
مردوك خداى آفريننده بر تيامات كه ماده را تشكيل داده غالب گشت . در دين افسانه هاى سومريان در رابطه با پديد آمدن طوفان بزرگ گسترش يافت و يكى از خدايان بود كه انسان را از خاك رس آفريد و جان را در آن پيكر دميد تا آئين خدايان را برقرار نمايد و آنان را پرورش دهد.
پادشاهان فرزندان خدايان مى باشند كه طبيعت را حاصلخيز و پر رونق مى سازند و آن فرزندان خدايان بر نباتات رياست دارند و حكومت را در روى زمين اداره مى كنند.
سومريان چون از كوههاى سر به فلك كشيده عيلام سرازير شدند و بر بين النهرين دست يافتند آن بلندى را ارج نهادند و آن را با ارزش تلقى نمودند و در نگهدارى و حفظ آن كوشش فراوان نمودند.
سومريان افسانه ها و الهيات ساميان را براى خود به عنوان روش و مشى اخذ نمودند.
ساميان در عصر حكومت خود شهرها را دسته بندى مى كردند و خدايان خود را در آن شهرها قرار مى دادند: اين خدايان خصلت و منش محلى مردم را در خود بايگانى و حفظ مى كردند و اگر شهر آنان مركز حكومت مى گرديد، خدايان شهر مركزى بر ديگر خدايان شهرها برترى داشتند.
تعداد خدايان ((بابل )) و آشور فراوان و بسيار بود كه در يكى از كتيبه هاى آشوريان مربوط به حدود 860 پيش از ((م )) قريب ، هزار نام از خدايان و فرشتگان منقوش است .
مردم آن عصر اين همه خدايان را موجوداتى آسمانى مى پنداشتند و علامت و منشاء نهايى آنها را در كتيبه ها ستاره قرار داده بودند. مثلا خداى بزرگ بنام ((آنو)) را با يك ستاره نشان مى دادند و ديگر خداى را با دو و يا سه ستاره معرفى مى كردند.
در اعتقاد و باور اين اقوام بود كه پروردگاران هم همانند آدميان خشم و آرزو دارند و دستخوش حوادث و احتياج مادى اند. تنها فرق آنان با آدميان در قدرت فوق العاده و حيات جاودانى آنان بود. ارواح بدكار از آدميان تواناتر و از خدايان ناتوان تر بودند. ارواح بدكردار بصورت انسان و تن حيوان از قبيل افعى و اژدها و پلنگ براى آزار آدميان در هر گوشه پنهان بودند. شايد اين باور همان اعتقاد به تناسخ باشد كه تا اين زمان در ميان بعضى از عقايد و باورها موجود است و حتى در بعضى از فرق اسلامى نيز ديده مى شود و اين از عقايد باطل مى باشد.
شيطان از ديگاه سومريان و بابليان عصر كهن
وجود شيطان و عقيده به اين موجود نامرئى هميشه بر سر زبان ها بوده و مردم از او وحشت و ترس داشته اند. و قوم سومرى و آشورى و بابليان نيز از وى سخن به ميان آورده اند. در يكى از كتيبه هاى قديم اوصاف شياطين را اينگونه گفته اند:
((اينان سمهاى خدايانند. از ديوارهاى بسيار ضخيم عبور مى كنند. و از بامهاى بلند فرود مى آيند. گوئى طوفانند كه از خانه اى بخانه اى مى روند. هيچ درى جلو ورود آنان را نمى تواند بگيرد. و هيچ قفلى آنان را بر نمى گرداند.
و همچون مار از زير در خانه ها بدرون آن مى آيند. و چون باد از زير پاشنه در داخل مى شوند.
زن را از آغوش شوهر و كودك را از بغل مادر مى ربايند. و اينان هر كدام اسمى و كارى را بر عهده دارند: ((لابارتو)) قاتل كودكان خردسال است . و ((لاباسو)) علت رعشه اندام است . و ((احناسو)) موجب سياهى چهره و زردى رخسار است .))
موضوع پيدايش كرم كه در يك كتيبه باستانى منقوش است ، از آثار شگفت انگيز تاريخ به شمار آمده است و داستان آن بدينگونه ذكر شده :
چون ((آمون خداى بزرگ آسمانها را بيافريد و آسمانها زمين را خلق كردند و زمين رودها را پديد آورد و رودها جدولها را آفريدند و جدولها مردابها را ايجاد كردند، از ميان مردابها كرم بوجود آمد.
كرم به حضور خدايان رفته و گريه كرد. و گفت : به من چه مى دهد. بخورم . و چه مى دهى بنوشم ؟ اِآكه يكى از خدايان بود گفت : به تو چوب معطر و استخوان خشك مى دهم كه غذاى تو باشد.
كرم گفت : بارالها نه چوب معطر مى خواهم و نه استخوان خشك . بلكه ميل دارم غذا و نوشيدنى را در ميان دندانهاى آدميان مقرر دارى و منزل و مكان مرا در لثه دندان جاى دهى تا از خون لثه سيراب شوم و قدرت و نيروى لثه را بگيرم .
دوگانه پرستى و تثليث
پيدايش دو موجود در آغاز از ديدگاه سومريان و اكاديان دربابل
اقوام گذشته اساس باورهايشان بر يك سلسله عقايد خرافى بدور از عقل و خرد بود كه بعضى از آنها تا امروز در ميان بعضى از اقوام باقى مانده است .
سومريان و اكاديان بر اين باور بودند كه هيچ موجودى ازلى نيست و در آغاز عدم مطلق بود و تدريجا در اين عدم محض دو موجود پديد آمدند. يكى موجود نر بنام ((آپيو)) و ديگرى موجود ماده بنام ((تيامات )) و اين دو اصل تمام كائنات را بوجود آوردند:
((اپيو)) آب شيرين را و ((تيامات )) آب شور را.(82)
پيدايش عنوان تثليت در جهان كهن
عنوان پرستش تثليث را منتسب به پيروان حضرت عيسى (ع ) مى دانند و آنان را داراى مذهب تثليثى تخت عنوان روح القدس اب و ابن گفته اند؛ در صورتى كه تثليث پرستى سابقه اى بس طولانى دارد.
در كتيبه اى كه كشف شده اينگونه آمده است :
((آن هنگام كه در بالا آسمان نامى نداشت و در پائين براى زمين اسمى نبود، آب - اپيوى نخستين پدر و آب - تيامات مادر همه بود اين دو با هم اختلاط و اتخاد يافته و خدايان در اين هنگام خلق شدند و از آن دو موجود ((لاح مو)) و ((لاحامو)) پديدار گرديدند. ولى اين خدا قدرت موجود نمودن جهان نداشتند. و پس از زمانى نامعين از آن دو خدا انثير و كثير بوجود آمدند. و از اين دو سه خدا موجود شد كه مجموع آنها را تثليث اول گفتند. و آنان از اين قرار مى باشند: 1- آنو 2- انليل 3- اِآ. آنو خداى بزرگ نقاش آسمان و انليل خداى هوا و زمين است . اِآ خداى اقيانوس نخستين است .
از اعصار گذشته بسيار كهن مردم خداى آنورا رب اعلى مى گفتند و منزل و جايگاه آن را در اوج آسمان مى دانستند و آن محل را آسمان آنو مى خواندند. جايگاه او را دو تن از خدايان بنام ((تموز)) و ((گيزيدا)) پاسبانى مى كردند. در برابر ((آنو)) عصا و تاج فرمانروائى قرار داشت .
و چون دريا طوفانى مى شد همه خدايان هراسان به آسمان ((آنو)) پناه مى بردند و مانند سگ در روى ديوار قصر ((آنو)) چمباتمه مى زدند تا طوفان و خشم دريا و به پايان مى رسيد. ولى پس از انقراض دولت سومر و اكاد و پيروز شدن حكومت بابليان مقام و عظمت ((آنو)) بپايان رسيد.. و مقام عزيزترين خدايان بين النهرين به ((مردوك )) خداى بزرگ بابليان منتقل گرديد.
در بعضى از كتيبه ها آمده است كه تاج و تخت ((آنو)) را به ((انليل )) دادند و او را بنام ((بل )) گفتند و پيشه او بيشتر عنوان مستشارى خدايان بود و طوفان را وى بوجود مى آورد و او بود كه آدميان را بدست سلاطين و پادشاهان داد تا آنان را در راه عدل رهبرى و هدايت نمايند.
((اِآ)) در لغت سامى يعنى خانه آب و اين خدا مظهر و معرف آب است كه بر زمين احاطه دارد. اين ((اِآ)) است كه انسان را از مشتى گل سرخ بوجود آورد و از نفس خودش در او دميد و چون طوفان پايان يافت گروهى را نجات داد و صنايع و كارهاى بسيارى را به آدميان بياموخت . اين خدا به پادشاهان خرد و عقل مى بخشيد و روحانيان را در اجراى تكاليف دينى و مذهبى و كارهاى جادوگرى يارى مى داد.
تثليث دوم
تثليث دوم عبارت بود از ((سين )) خداى ماه و دو فرزندش شمس خداى آفتاب و ايشتار خداى زهره . و سين خداى ماه در شهر ((اور)) يعنى شهرى كه طبق نوشته سِفْرِ پيدايش تورات ، حضرت ابراهيم (ع ) از آنجا هجرت كرد سلطنت مى كرد. سين اوقات و ازمنه را در اختيار داشت و گناهكاران را قرين آه و اشك مى نمود. شمس يا خورشيد خداى عدالت و قاضى بزرگ جهانيان بود كه ظلم را از ميان مى برد و قوانين حقه را به حامورابى و ديگر پادشاهان دادگر تلقين مى كرد.
ايشتار، خداى نيكخواه بود. گاهى او را دختر آنو و گاهى دختر سين و زمانى خداى جنگ و شهوت گفته اند. و كار اين دختر گمراه كردن و عاشق نمودن فرزندان آدم است . ديگر خدايان ماده كه در بين النهرين بودند تماما در شخص ايشتار پنهان و جمع بودند.
ايشتار بصورت زنى پهلوان و جنگجو كه بر پشت دو شير ايستاده و تيرى در دست دارد، نشان داده مى شد در يك دست سلاحى منحنى و در دست ديگر گرزى با سر شير گرفته است ...
مردوك خداى خدايان ، تكاليف دينى بابليان و آشوريان
مردوك خداى بزرگ جهان در شهر بابل بود
همانگونه كه در پيش اشاره شد مردوك خداى بزرگ و با عظمت مردم بابل محسوب مى شد و او را خداى خدايان مى خواندند. حتى كورش كبير چون بر كشور بابل دست يافت در برابر مردوك تعظيم نمود و براى او احترام فراوان از خود نشان داد. چون دولت بابل بر همه بين النهرين دست يافت خدايان آن سرزمين تحت الشعاع خداى بابل ، مردوك ، قرار گرفتند و مردوك خداى همگان از كار درآمد و افسانه هاى آفرينش و طوفان نوح را به وى ارتباط دادند. تمام مناصب خدايان به مردوك انتقال يافت و عيد روز اول سال همه خدايان بحضور مردوك شرفياب مى شدند و در برابر او زانو مى زدند تا فرمان او صادر و سرنوشت كائنات در اين روز سال جديد روشن و معلوم گردد.
مردم سال جديد را جشن گرفته و آن را مقدس ترين عيدها مى شمردند.
بطور كلى بايد گفت كه مردوك خداى بزرگ قرن ششم پيش از ((م )) بود.
بخت نصر، مردوك را خداى واحد يكتاى شخصى خودش مى شناخت و هيچيك از پادشاهان در بين النهرين مانند بخت نصر يكتاپرستى را رواج نداده است و ايشان بودند كه هنگام جلوس به سلطنت دعائى زيبا براى مردوك گفته است .
چگونه مردوك خداى خدايان شد؟
در رابطه با مردوك كه از چه راهى به مقام خدائى خدايان دست يافت گفته اند: در ابتداى آفرينش ((تيامات )) الهه اقيانوس طغيان و سركشى كرد و خدايان رابه وحشت انداخت . آنها آنو را كانديد نمودند تا تيامات را هلاك كند، اما آنو در برابر تيامات نتوانست از خود قدرتى نشان دهد و از معركه روى برگردانيد. در اين موقع بود كه مردوك مرد ميدان مبارزه با تيامات شد و قد برافراشت و بر تيامات پيروز شد و خدايان را نجات داد. وى براى دريا حدودى معين نمود وانسان را از خاك رس خلق كرد تا بنده باشد و خدايان را نگهدارى نمايد. آنو فرمانواى خدايان استعفا كرد و مقام او به مردوك رسيد و مردوك شهريار خدايان شد و الواح قضا و قدر را كه در دست انليل بود، بدست گرفت . بپاس اين پيروزى كه نصيب مردوك شده بود، هر سال در بابل در موقع تجديد سال عيد گرفته مى شد و آن عيد را ((دوازك )) مى گفتند كه گويا اين عيد منشاء عيد نوروز ايرانيان قديم است .
((اِآ)) پدر مردوك نام خودش را بفرزندش داد و مردوك صاحب دانش ‍ پدر شد. و به اين ترتيب همه مناصب خدايان تثليث بمردوك انتقال يافت .(83)
اقوام آشور در حالى كه خدايان ديگر را متحد مى شمردند. داراى يك خداى اصلى بودند. اين خدا كه آشور نام داشت ، مقام و عنوانى برابر با خداى بابليان مردوك داشت .
آشوريان وظيفه دينى داشتند كه كشورگشائى نمايند و مردم را به اطاعت خداى آشور درآورند. و هر چه بيشتر در تعذيب اسيران و شكنجه شكست خوردگان موفق مى شدند. خود را ثواب كارتر و در نزد آشور خداى خود عزيزتر گمان مى كردند.(84)

next page

fehrest page

back page