حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۲۱ -


پيدايش گوساله پرستى
زمانيكه موسى به طور رفت سامرى (ساحر) از زيورهاى آل فرعون گفت و گداخته گوساله اى ساخت كه صداى گوساله مى داد پس سامرى و تابعينش ‍ به مردم گفتند اين است خداى شما و موسى -
هذا الهكم و اله موسى - بعضى از بنى اسرائيل تابع او شدند و به اطراف گوساله رفتند مفسران نوشتند كه ششصد هزار نفر گوساله پرست شدند هارون برادر موسى هر قدر نصيحت داد قبول نكردند گفتند بر همين حال باشيم تا موسى برگردد چون موسى برگشت بر ايشان غضب كرد و ملامت و تهديد نمود و از اطراف گوساله دور كرد سپس به سامرى عتاب نمود و سامرى جريان را شرح داد كه وقتى جبرئيل رسول روحانى موقع غرق شدن فرعون نزد تو آمد و بر اسب سوار بود قبضه اى از خاك زير پاى اسب او برداشتم و نگه داشته آن خاك را ميان زيورهاى گداخته انداختم گوساله ساختم (و چون از موسى شنيده بودند خاك زير قدم جبرئيل هر جا زده شود بآواز درآيد) از اثر آن خاك به صدا درآمد و نَفْس من مرا به اين كار واداشت .
7- شيخ المحدثين و افضل المتبحّرين عالم فقيه محدّث خبير ابوالمكارم و الفضائل محمد بن حسن عاملى مشغرى ملقب به حر عاملىّ در سال 1104 قمرى در خراسان وفات كرد و در صحن قديم يك ايوان مانده به مدرسه آقاى ميرزا جعفر دفن شد و قبرش معروف است تاليفات مفيد دارد از جمله : وسائل الشيعه - امل الآمل - اثبات الهداة - صحيفه ثانيه سجاديّه - جواهر السنيّه و غيرها كه تقريبا به 22 كتاب ميرسد و ايشان قريحه شعرى هم داشتند.
8- كشته شدن ابن ملجم مرادى 40 قمرى :
پس از دفن حضرت على (عليه السلام) روز 21 رمضان امام حسن به منبر رفت و خطبه خواند سپس فرمان داد تا ابن ملجم را حاضر كردند فرمود چه چيز ترا واداشت تا امير المؤ منين را شهيد ساختى و رخنه در دين انداختى گفت با خدا عهد كرده بودم پدر ترا به قتل رسانم ترا از شرّ او آسوده كنم باز به نزد تو برگردم اگر خواستى مرا ميكشى و اگر خواهى مى بخشى امام فرمود هيهات به خدا قسم آب سرد نياشامى تا به جهنم واصل شوى در تاريخ آمده ابن ملجم گفت مرا سرّى است كه مى خواهم درگوش تو بگويم حضرت ابا نمود و فرمود اراده كرده از شدت عداوت گوش مرا با دندان بركند پس امام حسن بر طبق وصيت حضرت على (عليه السلام) ابن ملجم را روز بيست و يكم به يك ضربت به جهنم فرستاد.
بعضى نوشته اند كه حكم گردن زدند و ام الهيثم دختر اسود نخعى خواست تا جسد آن ملعون را به او سپارند و آن جثه نحس را به او دادند آتشى برافروخت و آن پليد را در آن سوزانيد.
ابن شهر آشوب روايت كرده كه استخوانهاى پليد ابن ملجم را در گودالى انداخته بودند و پيوسته مردم كوفه از آن گودال بانگ ناله و فرياد مى شنيدند، حضرت على روزى به ابن ملجم فرمود قد اخبرتك امّك انّها حملت بك فى بعض حيضها يعنى اگر از مادرت بپرسى بتو اطلاع مى دهد كه مادرت در ايام حيض به تو حامله شده (پس تو والد الحيض ‍ هستى ).
روز بيست و دوم :
وفات افقه الفقهاء شيخ العراقين عبدالحسين طهرانى رجالى در 1286 قمرى در كاظمين و جنازه را انتقال داده و در كربلا جنب باب سلطانى دفن كردند و جميع كتب خويش را بر طلاب وقف نموده بود و ايشان از اكابر علماى قرن سيزده قمرى مى باشد كه در جودت فهم و سرعت انتقال و كثرت حافظه از نوادر به شمار مى رود و از آثار قلمى ايشان ترجمه نجاة العباد - طبقات روات كه ناقص مانده .
روز بيست و سوم :
1- شب قدر 2- احتمال نزول قرآن مى رود.
حضرت يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم در خواب ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره بر او سجده كردند (پدر و مادر و يازده برادر كه بعد از حاكم شدن يوسف به مصر آمدند و در مقابل عظمت آن خضوع نمودند) صبح به پدرش يعقوب عرض كرد اين خواب را ديدم يعقوب فرمود پسرم اين رؤ يا را به برادرانت نگو كه به تو حسد مى كنند زيرا شيطان به انسان دشمن آشكارى است خداوند ترا به نبوّت انتخاب مى كند و به تو تاءويل احاديث مى آموزد و نعمت خود را به تو به نبوت كامل مى گرداند.
روز بيست و پنجم :
1- ولادت حضرت سليمان بن داود پيامبر و او به شريعت حضرت موسى عمل مى كرد و همچنين هر پيامبرى كه بعد از موسى آمده تا بعثت حضرت عيسى به شريعت موسى عمل مى نمود و او اولين كسى بود كه قبا پوشيد.
2- وفات فخر المدققين و شيخ فقيه محمد بن حسن اصفهانى ملقب به فاضل هندى سال 1137 قمرى و در سال 1062 متولد شده اين مرد بزرگ قبل از بلوغ به هند مسافرت كرده و مدتى در آنجا مانده لذا هندى گويند و بعد به اصفهان آمد و در آنجا وفات نمود و قبرش در تخت فولاد اصفهان است و او صاحب كتاب نفيس كشف اللثام از كتب فقه شيعه مى باشد و قريب به 15 كتاب دارد از جمله شرح العوامل الماءة .
مرحوم دركوچكى به درجه اجتهاد رسيد و خودش در كشف اللثام فرموده فارغ شدم از معقول و منقول و حال آنكه سيزده سال را تمام نكرده بودم و فرموده كه فخر المحققين (پسر علامه ) قبل از ده سال كتب معقول و منقول را نزد پدرش علّامه حلّى خواند و از فضل خدا بعيد نيست كه من سيزده ساله فارغ التحصيل شده باشم و شروع كردم به تاءليف و تصنيف و حال آنكه به پانزده سالگى نرسيده بودم .
روز بيست و ششم :
1- نزول سى صحف به حضرت ادريس پيغمبر (عليه السلام) بعضى گويند پنجاه صحف .
ادريس (عليه السلام) به پنج پشت به آدم (عليه السلام) مى رسد به اين ترتيب ادريس بن الياذر بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم (عليه السلام)، ادريس اخنوخ نام داشت مى نويسند از كثرت تدريس ادريس ‍ ناميدند و در كتب يونانيان هرمس نوشته اند.
ادريس را دوست اسقيلينوس نام بود كه وى كسب حكمت و شريعت در خدمت ادريس نموده و عالمى زاهد و متقى و مستجاب الدعوة بود چون ادريس به مقام و رفعناه مكانا عليّا رسيد اين مرد از مفارقت او غمگين شد مجسمه او را براى تسلّى خاطر ساخت و به نظر كردن در آن آتش فراق را فى الجمله خاموش مى كرد چون مقدارى بدين منوال گذشت آن زاهد ناگهان فوت كرد بعد از آن در محل و مسكن او مجسمه يافتند شيطان به نزد آنها آمد گفت ادريس كه مستجاب الدعوه شد به سبب پرستش اين صورت بود و اسقلينوس نيز به پرستش همين صورت مستجاب الدعوة شده بود سپس ‍ مردم به عبادت اصنان مشغول شدند.
نوشته اند اولين كسى كه خط نوشت و از علم حساب سخن گفت و ميزانهاو پيمانه ها را وضع كرد و خياطت نمود ادريس (عليه السلام) بود در تفسير منهج الصادقين آمده اولين كسى كه از علم نجوم سخن گفت اين بزرگوار است و صد سال بعد از آدم متولد شده .
2- وفات علامه آقا محمد جمال الدين خونسارى معروف به آقا جمال در سال 1125 قمرى و در تخت فولاد اصفهان مدفون است و ايشان صاحب حواشى بر شرح لمعه و معالم الدين و شرح شرايع و غيرها مى باشد كه قريب به دوازده كتاب است و با علامه مجلسى معاصر بود و در مطايبات و لطيفه گوئى دست فراوان داشت .
روز بيست و هفتم :
1- نزول ده صحيفه بر حضرت آدم (عليه السلام) كه نخستين مكتوبه آسمانى است .
2- وفات فخر الشيعه و محيى الشريعه و امام المحدثين و مروّج المذهب مولانا محمد باقر بن محمد تقى مجلسى اصفهانى در سال 1111 قمرى در هفتاد چهار سالگى و در سال 1037 قمرى متولد شده و جدش ملاد مقصود على شاعر بود و به مجلسى تخلص داشت لذا اولاد او را مجلسى گويند.
مرحوم مجلسى تاليفات زياده دارد: از جمله حق اليقين كه به بركت آن هفتاد هزار سنّى شيعه گرديد - بحار الانوار - جلاء العيون - حيوة القلوب مشكة الانوار - عين الحيوة - حلية المتقين - تحفة الزائر - ملاذالاخيار - مرات العقول و غيرها كه بيشتر از شصت تاليف مى باشد.
ناگفته نماند كه دقت نظر و تبحّر او خارج از حيطه بيان است و به قدرى به جهان اسلام خدمت نموده كه از عبدالعزيز ناصبى دهلوى نقل شده كه گفت اگر دين شيعه را دين مجلسى نامند بجا خواهد بود.
3- تولد با سعادت شيخ حسن بن زين الدين صاحب معالم الدين و ملاذ المجتهدين 959 قمرى كه در اول ماه محرم از آن بزرگوار سخن رانديم .
روز بيست و نهم :
1- تولد علامه حلّى ، حسن بن يوسف حلى معروف به علامه حلى در سال 648 قمرى در اين روز متولد شد و آية اللّه على الاطلاق بود كه در يازدهم محرم شمه اى از فضائل اين عالم فقيه را متذكر شديم .
2- وفات عالم عامل متتبع جامع معقول و منقول ملا محمد حسن شيروانى اصفهانى درسال 1098 قمرى در 65 سالگى در اصفهان و جنازه مباركش را به مشهد نقل كردند و ايشان داماد مجلسى اول يعنى ملا محمد تقى مجلسى والد معظم ملا محمد باقر مجلسى مولف كتاب نفيس بحار الانوار بود مرحوم شيروانى صاحب حاشيه بر معالم و شرايع و شرح مطالع و شرح مختصر و غيرها مى باشد كه قريب به 33 كتاب است و ايشان به ملا ميرزا و مدقق شيروانى معروفند.
روز سى ام :
وفات الجايتو (يعنى سلطان مبارك يا معظم يا خوش بخت ) محمد شاه خدابنده فرزند ارغون خان بن اباقاخان بن هلاكوخان بن منكوقاآن بن چنگيز در سال 716 قمرى به سن 36 سالگى و در سلطانيّه دفن شد و خودش آن شهر را بنا كرده بود كه نزديك زنجان است و بعضى نوشته سلطان غازان بنا نموده و شاه خدابنده به اتمام رسانيد.
شاه خدابنده در مذهب حنفى بود بعد مذهب حق تشيع را در حضور علامه حلّى قبول كرد و دستور داد تا در جميع شهرهاى ايران خطبه بنام حضرات معصومين (عليه السلام) و بنام او بخوانند و ما اين موضوع را روز يازدهم محرم در وفات علامه حلّى متذكر شده ايم .
محمد شاه پايتخت خود را اول تبريز بعد سلطانيه كه در سال 705 خودش ‍ بنا كرده بود قرار داد، در اول شوال نيز وفات محمد شاه را نوشته اند.
شوّال المُكرّم
روز اول
1- عيد فطر مسلمين .
در سال دوم هجرى يك يا دو روز به عيد مانده پيامبر اسلام (صل اللّه عليه و آله و سلم ) دستور داد مسلمانان فطره خود را خارج كنند زيرا در اين سال زكات فطره واجب شد و روز فطر براى اقامه نماز عيد به صحرا رفتند و در اين سال نماز فطر مشروع گرديد و اين اوّلين نماز فطر و اوّلين زكات فطره بود در اسلام به عمل آمد (كامل ج 2) و پيامبر بعنوان اسلحه عصائى در نماز بدست گرفته بود كه سر آن نيزه آهنى داشت .
نماز عيد فطر در زمان غيبت امام عصر (عليه السلام) مستحب است اگر چه با جماعت خوانده شود و در ركعت اول بعد از حمد و سوره بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگرى بگويد و به ركوع رود و در ركعت دوم چهار تكبير و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهّد بخواند و سلام دهد و در قنوت هر دعائى مى تواند بخواند.
زكات فطره اين است كه هر نفرى يك صاع كه تقريبا 3 كيلوگرم جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول اينها را بدهد كافى است .
2- رد آفتاب بر حضرت امير المؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام).
3- غزوه قَرقَرة الكُدْر
(با هر دو قاف مفتوح و ضم كاف و سكون دال ) نام آبى است از بنى سليم در سه منزلى مدينه ، رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) شنيد كه جماعتى از بنى سليم و بنى غطفان در سال دوم هجرت در قرقره الكدُر جمع شده كه شبيخون زنند حضرت پرچم اسلام را به حضرت امير المؤ منين داد و با دويست نفر از اصحاب دو روزه به آنجا تشريف برد وقتى رسيد كه آن جماعت رفته بودند حضرت مراجعت فرمود، بعضى اين غزوه را در سال سوم هجرت نوشته اند.
4- خروج امام رضا (عليه السلام) به نماز عيد سال 201 قمرى .
نزديك عيد ماءمون از حضرت رضا (عليه السلام) تقاضا كرد كه جهت نماز عيد به مصلّا تشريف ببرند حضرت قبول نفرمود ماءمون بسيار اصرار و تاكيد كرد حضرت در آخر فرمود اگر معذور ندارى به نحو نماز جدّم رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام) به نماز خواهم رفت ماءمون عرض كرد به هر نحو مى خواهيد تشريف ببريد مردم و دربانان و لشكريان را امر كرد صبح عيد بر در خانه حضرت حاضر شوند چون آفتاب طلوع كرد حضرت غسل نمود و لباس پوشيد و عمامه بر سر پيچيد يك طرف آن به سينه و طرف ديگر را مابين كتفين انداخت پا برهنه و جامه بالا زده تا نصف ساق چند قدم برداشت نظر به آسمان كرد و تكبير فرمود همه با آن حضرت تكبير گفتند امرا و لشكريان امام را با آن هيئت ديدند از مركبها پائين آمدند و كفشها بيرون كردند چنان حضرت تكبير گفت كه مردم نيز گفتند گويا آسمان و زمين و ديوارها با حضرت تكبير مى گفتند صداى ناله و فرياد از مردم برخاست خبر به ماءمون رسيد فضل بن سهل گفت اگر حضرت رضا با اين وضع به مصلّا رود همه شيفته او خواهد شد ماءمون خدمت حضرت كسى فرستاد كه ما شما را به زحمت انداختيم برگرديد آنكس كه هر سال نماز عيد مى خواند او بخواند حضرت كفش خود را طلبيد و پوشيد مراجعت فرمود.
روز دوم :
پيامبر اسلام عايشه را در ماه شوّال قبل از سوده تزويج كرد در حالى كه شش ‍ ساله يا هفت ساله بود و در سال اول هجرت ماه شوال در مدينه زفافش ‍ واقع شد و در آن زمان ده ساله بود و پيامبر 53 ساله و همين يك زن در ميان زنان پيامبر باكره بود و بقيه ثيّبه بودند.
ناگفته نماند مردم عرفا عقد را در اين ماه خوب نمى دانند ولى مجلسى تصريح كرده بانّه لا نصّ على ما اشتهر من الكراهة يعنى كراهتى كه در ميان مردم مشهور شده روايتى نداريم .
روز سوم :
جعفر بن محمد بن هارون ملقب به متوكل روز سوم يا چهارم شوال سال 247 قمرى كشته شد در سبب قتل او مى نويسند: متوكل حضرت على (عليه السلام) را دشمن مى داشت و توهين مى كرد روزى برحسب عادت خود به آن جناب جسارت نمود منتصر باللّه فرزند متوكل در آن مجلس بود چون شنيد رنگش متغيّر گشت و غضبناك گرديد و متوكل او را دشنام داد منتصر در صدد قتل او درآمد چند نفر از غلامان خاص متوكل را براى كشتن او معين كرد شبى متوكل در قصر خود با نديمان خمر خورد و مست شد و مسئول و رئيس نديمان آنها را مرخص نمود فقط فتح بن خاقان نزد متوكل ماند غلامام كه مهياى كشتن متوكل بودند با شمشيرهاى برهنه داخل شدند و فتح الله خان فرياد كشيد واى بر شما امير المؤ منين را مى كشيد خود را روى متوكل انداخت غلامان هر دو را كشتند و به نزد منتصر باللّه رفتند و بر او به خلافت سلام كردند مدت خلافت متوكل 14 سال و ده ماه شد و در 41 سالگى هلاك گرديد متوكل مردى خبيث و بد سريره بود و با آل ابيطالب سخت دشمنى داشت پيوسته در صدد اذيت آنها بود و به ظنّ و تهمت آنها را گرفتار مى كرد لذا آنچه در ايام او بر علويين گذشت در ايام خلفاى ديگر چنين نبود حتى كسى كه به آل ابوطالب احسان مى كرد سخت او را تعقيب مى نمود و از احسان به آنها منع مى كرد تا اينكه مردم از رعايت آل ابوطالب دست كشيدند و كار برايشان سخت شد ولى بعد از هلاكت متوكل از فشار خارج شدند.
از كارهاى زشت متوكل منع كردن مردم از زيارت امام حسين (عليه السلام) بود يك نفر يهودى ديزج نام را براى شخم و محو كردن آثار قبر امام و سخت گيرى به زوار آن حضرت به كربلا فرستاد و ديزج با كارگران زياد در سال 236 قمرى سر قبر امام حسين به كربلا رفتند و هيچكدام جرئت نكردند اقدامى كنند ولى ديزج يهودى بيلى بر دست گرفت و قبر شريف را خراب كرد بعد ساير كارگران اقدام نمودند و قبر را منهدم ساختند و دور قبر را شخم كردند و آب جارى نمودند و نگهبان گذاشتند تا كسى به زيارت نرود ولى بعضى از عاشقان اباعبدالله بعد از نيمه شب از جائى كه نگهبانان نبينند خود را به قبر شريف مى رسانيدند بدين روش بود تا متوكل كشته شد و شيعيان باز به زيارت آزادانه آمدند و قبر شريف را بهمان طريق سابق ساختند مرحوم شيخ عباس قمى در تتمه المنتهى ص 347 ج 2 از كتاب اربعين قمى نقل كرده هارون الرشيد در زمان خلافتش دستور داد عمارت و قبر امام را خراب كنند و تمام زمين حاير را شخم زدند و زراعت نمودند و درخت سدرى كه علامت قبر گذاشته بودند از ريشه درآوردند تا قبر ساخته نشود و بعد از هارون متوكل ملعون اين كار را كرد غير از اين دو ملعون كسى متعرض قبر مبارك نشد ولى مسترشد عباسى و پسرش راشد خزانه و اوقاف كربلا را گرفتند و در سال 369 عضد الدوله ديلمى عمارت و بقعه و رواق در نجف و كربلا ساخت بعد از آنكه هارون بقعه در نجف ساخته بود آنرا خراب كرد.
مسعودى نقل كرده منتصر پسر متوكل بر اهل بيت رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) رؤ ف بود و به آل ابوطالب احسان مى كرد و از زيارت امام حسين كسى را منع نمى نمود و فدك را به اولاد امام حسن و امام حسين (عليه السلام) رد كرد و اوقاف آل ابوطالب را آزاد ساخت و مانع تعرض به شيعيان على (عليه السلام) بود و بعد از شش ماه خلافت مريض شد و درگذشت ولى بعضى گويند مسموم كردند.
روز چهارم :
در سال هشتم قمرى جنگ حُنين به نوشته ناسخ اتفاق افتاد ولى شيخ بهائى ره در روز پنجم نوشته است .
بعد از فتح مكه اكثر قبائل عرب مسلمان و مطيع به پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) شدند لكن قبيله هوازن و ثقيف كه مردى دلاور بودند تمرّد كردند و با هم پيمان بستند با پيامبر جنگ كنند مالك بن عوف رئيس هوازن بود بعد از كمك طلبيدن بالاخره سى هزار مرد جمع نموده و در صحراى وسيعى بين مكه و طائف كه وادى حنين نام دارد جاى گرفتند از آن طرف رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) دوازده هزار لشكر فراهم آورد و كوچ كردند تابه حنين نزديك شدند نخست خالد بن وليد با جماعتى كه داراى سلاح نبودند خواستند عبور كنند تا به حنين برسند از لشكريان هوازن كه در راه كمين كرده بودند حمله نمودند ايشان گريختند از دنبال آنها مشركينى كه تازه مسلمان شده بودند فرار كردند.
پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود الى اين ايّها النّاس كجا فرار مى كنيد ولى همه رفتند جز ده نفر، پيغمبر با اصحاب اندك حمله كردند على (عليه السلام) بسيار از شجاعان را دو نيم كرد و علم را سرنگون و علمدار دشمن را كشت چنانكه مشركين پا به فرار گذاشتند عباس اصحاب را ندا كرد يا معشر الانصار الخ مسلمانان رجوع كرده از عقب كفار تاختند حضرت پيغمبر مشتى به خاك بر آنها پراكند و فرمود شاهتِ الوجوه ، در اين جنگ از مسلمانان چهار نفر كشته شدند و جنگ به نفع مسلمين خاتمه يافت .
روز پنجم :
1- احضار آصف بن برخيا وزير سليمان تخت بلقيس را.
سليمان پس از آنكه از بناى بيت المقدس فارغ شد عازم حج گرديد پس از مدتى توقف مراجعت نمود و سليمان زبان پرندگان را مى فهميد و اگر مى خواست به دنبال ماءموريتى مى فرستاد در راه مكه مى آمدند به آب احتياج شد جستجو كردند نيافتند براى رفع مشكل متوجه پرندگان شد و هدهد كه مى توانست كمك كند نيافت سوگند ياد كرد اگر براى غيبت خود عذرى موجه نياورد تنبيه يا ذبح كند، طولى نكشيد هدهد آمد گفت به چيزى مطلع شدم كه از آن خبر نداريد در مملكت سبا زنى بلقيس نام است كه بر مردم حكومت مى كند و همه گونه قدرت دارد ولى او و قوم وى به جاى خدا آفتاب را مى پرستند.
سليمان فرمود در اين باره تحقيق خواهم كرد تا به بينم تو راست مى گوئى يا نه ، نامه اى نوشت و مهر كرد به هدهد داد كه ببر و نزد بلقيس بيفكن هدهد نامه را برد و نزد بلقيس انداخت آن زن باز كرد ديد از سليمان است نوشته :
بسم اللّه الرحمن الرّحيم بر من برترى مجوئيد و مطيعانه پيش من آئيد (يعنى من پيغمبر خدا هستم به من ايمان آوريد).
بلقيس به اطرافيان خود گفت چه بايد كرد آنها گفتند ما قدرتمنديم او با ما نمى تواند مقاومت كند از هر جهت نيرومند و آماده جنگ هستيم ولى بلقيس تحت تاثير واقع نشد گفت مصلحت است هديه اى بفرستم ببينم قبول مى كند يا نه و مقدار زيادى جواهرات و غلام و كنيز فرستاد.
هدهد به سليمان اطلاع داد سليمان دستور داد قصر را بياراستند و لشكريانش پيش روى آنها صف زدند تا جلالت سليمان در دل آنها جاى گيرد.
فرستادگان بلقيس وارد بيت المقدس شدند و آن همه جلالت كه ديدند به خود و هداياى خويش با ديده حقارت مى نگريستند بالاخره وارد قصر شده هدايا را دادند سليمان نپذيرفت فرمون من هرگز به مال تطميع نخواهم شد و از دعوت به حق دست نخواهم كشيد و فرمود برگرديد من لشكرى به جنگ آنها خواهم فرستاد كه تاب مقاومت نداشته باشند.
فرستادگان بلقيس برگشتند و آنچه ديده و شنيده بودند گفتند بلقيس ‍ فهميده كه تاب مقاومت ندارد تصميم گرفت خود با بزرگان مملكت به دربار سليمان رود، جبرئيل به سليمان اطلاع داد.
سليمان براى اينكه نبوت خود را اثبات كند و قبل از آمدن بلقيس تخت سلطنت او را بياورد به ياران و لشكريان خود گفت كداميك مى توانيد قبل از ورود آنها تخت بلقيس را نزد من حاضر كنيد.
ديوى عرض كرد پيش از آنكه از جاى خود برخيزى آنرا به نزد تو مى آورم سليمان مى خواست از آن هم زودتر باشد باز به اطراف نگريست تا اينكه آصف بن برخيا وزير سليمان كه از علم كتاب يعنى اسم اعظم بهره اى داشت عرض كرد من پيش از آنكه چشم بر هم زنى آنرا نزد تو حاضر مى كنم . از طريق طىّ الارض تخت را نزد سليمان حاضر كرد سپس در تخت تغييراتى دادند تا در وقت ورود بلقيس را امتحان كند چون بلقيس وارد شد گفتند آيا تخت تو چنين است گفت گوئى همانست ولى سخت در حيرت افتاد كه از كجا و كى باين مكان آورده شد.
به قصرى كه از شيشه ها ساخته شده بود وارد كردند بلقيس آن جلالت و عظمت را كه ديد گفت پروردگارا من به خويشتن ستم كردم و اكنون اسلام آورده و مطيع پروردگار جهانيان شدم .
2- خروج حضرت على (عليه السلام) به جنگ صفين 36 ق .
3- ورود جناب مسلم بن عقيل به كوفه 60 ق .
جناب مسلم حسب الامر حضرت امام حسين (عليه السلام)، آن مظلوم را در مكه وداع و به مدينه آمد قبر حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) را زيارت و اهل و عشيره خود را ديدار و وداع نمود با دو راهنما متوجه كوفه گشت آن دو دليل راه را گم كردند و آب تمام شد آن دو از تشنگى مردند ولى مسلم خود را به قريه اى رسانيد و از آنجا نامه به حضرت امام حسين (عليه السلام ) فرستاد و استعفاى خود را از سفر به كوفه نوشت ولى حضرت قبول نكرد و امر به رفتن نمود نامه به مسلم رسيد با سرعت تمام به سمت كوفه رهسپار شد تا روز پنجم شوال 61 ق به كوفه وارد گشت و در خانه مختار نزول فرمود بروايت طبرى بر خانه مسلم بن عوسجه وارد شد مردم كوفه از شنيدن قدوم مسلم شاد و فوج فوج به خدمت آن جناب مى آمدند و مسلم نامه امام حسين را به ايشان مى خواند آنها از شوق گريه مى كردند و به مسلم بيعت مى نمودند تا اينكه هيجده هزار نفر از اهل كوفه بيعت كردند و خبر به نعمان بن بشير رسيد (بقيّه مطلب در نهم ذيحجه خواهد آمد).
روز هشتم :
1- وفات عضدالدوله ديلمى 372 ق چهارمين پادشاه از آل بويه .
عضد الدوله ابوشجاع فناخسرو در 324 ق در اصفهان به دنيا آمد و در سال 338 ق به پادشاهى نشست و مدت 34 سال سلطنت كرد گويند مانند او در ميان پادشاهان ديالمه در عدالت و احسان نمودن وجود نداشت ، فقهاء و محدثان و فضلاء و شعراء و اطبا و ضعفا را از احسان خود بهره مند ساخته بود.
از آثار خيريه او بناء قبر حضرت امير المؤ منين (عليه السلام) و حاير حضرت سيد الشّهداء و دارالشفاى بغداد و درالشفاى شيراز و غيرها است .
عضدالدوله در سال 372 ق به مرض صرع درگذشت و در نجف الاشرف در روضه مقدسه حضرت على (عليه السلام) دفن گرديد و بر صندوق مرقدش نوشته شده و كلبُهم باسط ذراعيه بالوصيد.
او چهارمين سلطان از آل بويه و اولين كسى است كه به شاهنشاه ملقب شد نوشته اند موقع وفات فقط اين آيه به زبانش جارى بود: ما اغنى عنّى ماليه هلك عنّى سلطانيه .
2- فرقه ضالّه و هابيّه قبور ائمه بقيع را خراب كردند 1344 ق .
ابن بلهيد قاضى القضاة و هّابيّين بود از علماى مدينه جبرا فتواى هدم قبور متبركه را گرفت و در اين روز به اين قضيه هايله يعنى تخريب بقعه ائمه بقيع دست زد در منتخب التواريخ از كتاب روح و ريحان نقل كرده كه قبّه مطهره ائمه بقيع را جناب مجدالملك ابوالفضل اردستانى بنا نموده و ايشان مستوفى سلطان بركيارق سلجوقى بود لشكريان او را متهم ساختند به اينكه با آنها رفتار خوبى ندارد و بر او خروج كردند و او را خواستند و شاه مجبور شد تسليم كند ولى گفت او را نكشيد قبول نكردند كشتند و او شيعه بود.
از آثارش بقعه ائمه بقيع و چهار طاق عثمان بن مظعون در بقيع و بناء حرم و رواق مطهر كاظمين و بناء قبه حضرت عبدالعظيم و غيرها كه همگى از آثار آن مرحوم است .
روز نهم :
وفات محمد بن سيرين 110 ق .
محمد بن سيرين بصرى مكنّى به ابوبكر از اكابر فقهاء و روات و محدّثين تابعين مى باشد كه با ورع و تقوى موصوف بود پدرش سيرين آزاد كرده انس ‍ بن مالك صحابى بود مادرش صفيه آزاد كرده ابوبكر بود نوشته اند سى تن اولاد داشته .
محمد بن سيرين با حسن بصرى مصاحب و به وى محبت داشت بعدا محبت دل به عداوت و ترك مصاحبت شد به حدى كه از يكديگر نفرت داشتند و عداوت آنها ضرب المثل شد جالِسِ الحسن او ابن سيرين .
حكايت شده كه ابن سيرين بزاز و مردى زيبائى بود زنى عاشق او شد از او مقدارى پارچه خريد و درخواست نمود كه اجناس را به خانه او بياورد بعد از آمدن ابن سيرين زن او را داخل خانه كرد و مقصود خود را گفت ابن سيرين فرمود معاذ اللّه و شروع كرد در مذمّت زنا، ولى در زن اثر نكرد سپس ‍ ابن سيرين به بهانه قضاء حاجت از نزد زن متوجه مستراح شد و خود را به مدفوعات آلوده كرد و مراجعت نمود هنگامى كه زن آن را بدين شكل ديد از او متنفر شد و از خانه اخراج كرد منقول است پس از اين جريان علم تعبير خواب به وى الهام شد و دو كتاب تعبير الرؤ يا و منتخب الكلام فى تفسير الاحلام را بابن سيرين نسبت مى دهند.<