حوادث الايام

سيد مهدى مرعشى نجفى

- ۵ -


علتى كه امير المؤ منين بعد از رسيدن به خلافت فدك را ترك كرد.
(بحار جلد 29 صفحه 395 - علل الشرايع جلد 1 صفحه 154)
1- عن ابى بصير عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال قلت له لِمَ لم ياخذ اميرالمؤ منين (عليه السلام) فدك لمّا ولى الناس ؟ ولاىّ علّة تركها؟ فقال
لانّ الظالم و المظلومة قد كانا قدما على اللّه عزّ و جلّ و اثاب اللّه المظلومة و عاقب الظالم فكره ان يسترجع شيئا قد عاقب اللّه عليه غاصبه و اثاب عليه المغصوبة .
2- عن ابراهيم الكرخى قال سئلت ابا عبداللّه (عليه السلام) فقلت له لاىّ علة ترك امير المؤ منين (عليه السلام) فدكا لمّا ولى الناس ؟ فقال : للاقتداء برسول الله (صل اللّه عليه و آله و سلم ) لمّا فتح مكه و قد باع عقيل بن ابى طالب داره فقيل له : يا رسول اللّه الّا ترجع الى دارك ؟ فقال (صل اللّه عليه و آله و سلم ) و هل ترك عقيل لنا دارا انّا اهل بيت لا نسترجع شيئا يؤ خذ منّا ظلما فلذلك لم يسترجع فدكا لمّا ولّى .
3- عيون ج 2 ص 86 على بن الحسن بن على بن فضال عن ابيه عن ابى الحسن الرضا (عليه السلام) قال سئلته عن امير المؤ منين لِمَ لَمْ يسترجع فدكا لمّا ولىّ امر النّاس ؟ فقال لانّا اهل بيت اذا ولينا اللّه عزّ و جلّ لا ياءخذ لنا حقوقنا ممن ظلمنا الّا هو و نحن اولياء المؤ منين انّما نحكم لهم و ناءخذلهم حقوقهم ممّن يظلمهم و لا ناخذ لانفسنا.
ثانيا لو ارجع (عليه السلام) فدكا لاتّهم بالخيانة و اغتنام الفرصة حيث كان اكثر الناس فى ذلك الزمان على ضلال و جهالة و كانوا يعتقدون صحة الاولين او على الاقل احتمالهم صحته .
يعنى على بن الحسين از پدرش نقل مى كند كه از حضرت امام رضا (عليه السلام) سوال كردم راجع به اينكه چرا حضرت على فدك را نگرفت امام رضا (عليه السلام) فرمود زمانيكه على (عليه السلام) ولىّ امر مسلمين شد فرمود زمانيكه خداوند ما را ولىّ نمود حقوقمان را نمى گيرد از كسى كه بما ظلم كرده مگر خدا و ما اولياء مؤ منين هستيم البته حكم مى كنيم براى مؤ منين و حقوقشان را مى گيريم از كسى كه ظلم كرده اما براى خودمان نمى گيريم .
روز شانزدهم
تحويل قبله .
پيامبر اسلام از اول بعثت سيزده سال در مكه معظمه به طرف بيت المقدس ‍ نماز خواند و بعد از هجرت به مدينه منوره هفده يا نوزده ماه باز به طرف بيت المقدس ايستاد بعضى از يهوديان به پيامبر ايراد كردند كه تو تابع قبله ما هستى پيامبر سخت غمناك شد و دوست داشت كه خداوند قبله را تغيير دهد در شب روى مبارك را به طرف آسمان برگرداند و منتظر امر خدا بود روز شانزدهم محرم به مسجد بنى سلمه رفت و مشغول نماز ظهر به طرف بيت المقدس بود در ركعت دوم جبرئيل نازل و عرض كرد:
قد نرى تقلّب وجهك فى السّماء الخ (بقره آيه 144) يعنى مى بينم كه رويت را به سوى آسمان برگردانده اى و منتظر وحى راجع به قبله هستى پس ما بر مى گردانيم به قبله اى كه راضى باشى پس برگردان رويت را به طرف مسجد الحرام ، جبرئيل از دست پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) گرفت و به كعبه معظمه برگرداند و اين قضيّه بعد از رجوع پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) از بدر در سال دوم هجرى اتفاق افتاد و آن مسجد به ذوالقبلتين مشهور است كه قبله اى به طرف شمال و قبله اى به طرف جنوب مى باشد ولى در قرب الاسناد ضمن خبرى آمده كه در نماز عصر بود ناگفته نماند كعبه معظمه را بانى اوّل : ملائكه بعد به ترتيب حضرت آدم - اولاد آدم - حضرت ابراهيم - قبيله جرهم - قصى بن كلاب پدر عبد مناف - بناء قريش - بناء عبدالله بن زبير - بناء حجاج بن يوسف - بناء سلاطين روم - بناء پادشاهان روم در سال 1030 قمرى .
بعضى نوشته : كه اول ياقوتى احمر بود در وقت طوفان بآسمان برده شد بعد حضرت ابراهيم ماءمور گرديد بيت را به سازد.
بعضى نوشته : چون توبه آدم را خداوند قبول كرد حضرت آدم بر بهشت از دست رفته تاءسف مى خورد و غمگين بود خداوند براى تسلّى خاطر خانه اى يك پارچه ياقوت به آدم فرستاد بنام بيت المعمور و آدم به زيارت آن آرام گرفت به روايتى به وقت طوفان به آسمان بردند و به قولى در حين وفات خليفه زمان آن خانه را به آسمان بردند شيث در محل بيت المعمور خانه اى بنا كرد و آن در زمان طوفان خراب شد تا مدت دو هزار سال كم و بيش بر آن گذشت و ابرهيم ماءمور شد به اشاره جبرئيل خانه كعبه را بسازد.
ناگفته نماند تحويل قبله در نيمه رجب نيز نقل شده .
روز هفدهم :
نزول عذاب به اصحاب فيل : ابتداى اين موضوع در اول محرم گذشت و بقيه از اين قرار است لشكر ابرهه نزديك خانه خدا رسيد و در جلو فيل عظيم الجثّه را نگه داشتند اين فيل بر جاى ماند و حركت نكرد بالاخره آنرا كنار زدند لشكر حركت كرد.
از درگاه خداوند متعال مرغان گروه گروه ماءموريت يافتند كه همه لشكر را نابود كنند و هر يك حامل سه عدد گل پخته مانند سنگ يكى در منقار و دو عدد ديگر در پاها يكى در پاى راست و ديگرى در پاى چپ بود كه با هدف گيرى خيلى دقيق هر يك سنگ بر فرق يك نفر از لشكر ابرهه فرود مى آورد و نابود مى كرد بالاخره همه لشكر هلاك شدند و ابرهه فرار كرد و نزديك نجاشى آمد قضيه را گفت و سر بلند كرد ديد يكى از همان مرغان بالاى سر اوست به نجاشى نشان مى داد كه اين مرغان بودند هنوز سخنش ‍ تمام نشده بود هدف گِل آن مرغ قرار گرفت و هلاك شد.
خداوند متعال قضيه اصحاب فيل را در سوره فيل به پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) بيان مى فرمايد.
بسم الله الرحمن الرحيم الم تر كيف فعل ربّك باصحاب الفيل الخ يعنى آيا نمى دانى پروردگارت باصحاب فيل چه كرد، آيا اراده زشت آنها را از بين نبرد، فرستاد خداوند بر آنها مرغ ابابيل را كه سنگى از گل پخته بر ايشان مى انداخت و آنها را مثل كاه (يا برگ ) ماءكول قرار مى داد.
2- تولد فاضل نحرير و متبحّر حاوى فنون شيخ الاسلام محمد بن حسن عاملى مشهور به شيخ بهائى در بعلبك از قراء جبل عامل 953 ق . ايشان از والد بزرگوارش كه شاگرد شهيد ثانى بود و از ساير اساتيد از جمله ملا عبدالله يزدى و ملا فضل كاشى و ملا على مذهب تلمّذ نمودند تا اينكه در تمام علوم سرآمد فضلاى عصر خود گشت در ميدان مسابقه علوم گوى سبقت از افاضل ربود و مرحوم شيخ شاگردانى مثل ملا محسن فيض و فخر الدين طريحى و غير هما داشتند و نسب شريف مرحوم به حارث همدانى مى رسيد كه از اصحاب حضرت على (عليه السلام) بود اين بزگوار تآليف كثيره داشت از جمله خلاصة الحساب - حبل المتين - كشكول - صمديّه - تهذيب - تشريح الافلاك - وجيزه و جامع عباسى و غيرها كه مجموعا 94 كتاب مى شود و بعضى از مورخين تولد مرحوم شيخ را در 17 ذيحجه نوشته اند.
روز نوزدهم
1- (در امالى صدوق صفحه 99)
ابن زياد لعين اهلبيت عصمت (عليه السلام) را در كوفه محبوس نمود و به يزيد نامه فرستاد كه با سرهاى بريده و اسراء چه كند.
يزيد در جواب نوشت اهلبيت و سرها را به شام بفرست ، ابن زياد لعين روز نوزدهم سال 61 ق طبق دستور يزيد اسراى كربلا يعنى خاندان طهارت را با سرهاى مقدس به سوى شام روانه كرد.
2- به روايت صدوق
حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) را جُعده ملعونه مسموم كرد و بعد از چهل روز حضرت رحلت نمودند.
روز بيست و يكم
حضرت فاطمه زهراء به خانه حضرت على (عليه السلام) انتقال يافت در اوائل سال سوم از هجرت و زفافش واقع گرديد و در اول ذيحجة الحرام سال دوم هجرى عقد بسته شده بود و حضرت زهراء 9 يا 10 ساله بود كه به منزل امير المؤ منين انتقال يافت بنابر اين بعد از يك ماه و 21 روز از عقد گذشته بود كه عروسى شفيعه روز جزا انجام يافت .
شمس الضحى ص 137 ملخصه : مرويست كه در شب زفاف فاطمه هنگام بردن به خانه على (عليه السلام) پيامبر اسلام از پيش روى آن معظمه و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل در اطراف سيده عالم و هفتاد هزار ملائكه از دنبال سيده عالم تسبيح گويان مى رفتند و حمزه و عقيل و جعفر و ساير بنى هاشم با شمشيرهاى عريان و زنان مهاجر و انصار از قفاى فاطمه رهسپار بودند تا به منزل سيد اوصياء رسيدند جناب ام السّلمه اشعارى خواند و عايشه هم مى خواند:
انّ اباها و ابا اباها قد بلغا فى المجد غايتاها واها لهذا العيش واها واها
سفينة اِلبحار ج 1 ص 664: اسماء (بنت عميس ) گويد.
موقعيكه وفات خديجه نزديك شد گريه مى كرد گفتم آيا تو گريه مى كنى در حاليكه سيده زنان دنيا هستى و همسر پيامبر و آن بزگوار به تو بشارت بهشت داده .
فرمود من به حال دخترم فاطمه مى گريم كه شب زفاف در نزد زنان بايد زنى باشد كه به كارهاى او برسد و فاطمه جوان است مى ترسم كسى نباشد كه به كارهاى او برسد گفتم اى خانم من عهد مى كنم اگر تا آن وقت ماندم ، بجاى تو به كارهاى او برسم چون شب زفاف فاطمه رسيد پيامبر آمد دستور داد همه خارج شدند فقط من ماندم وقتى كه پيامبر مى خواست خارج شود سياهى مرا ديد گفت تو كيستى عرض كردم اسماء (بنت عميس ) فرمود آيا نگفتم كه بيرون روى عرض كردم بلى يا رسول اللّه پدر و مادرم فداى تو باد من قصد خلاف ندارم لكن عهد كرده ام با خديجه كه شب زفاف بعوض او به فاطمه برسم حضرت گريه نمود پس فرمود ترا به خدا براى كار در اينجا ماندى عرض كردم بلى واللّه ، حضرت به من دعا فرمود.
ناگفته نماند اسماء كه در شب زفاف حضرت فاطمه اجازه گرفت كه در كنار فاطمه بماند اسماء بنت يزيد بن سكن انصارى بود نه بنت عميس زيرا بنت عميس با شوهرش جعفر بن ابيطالب در وقت عروسى فاطمه در حبشه بودند و در سال هفتم هجرى روز فتح خيبر به مدينه آمدند و زفاف حضرت زهراء در سال سوم هجرى اتفاق افتاد.
بعد از زفاف ، على و فاطمه به حضور رسول خدا رسيدند و درخواست نمودند تا درباره كارهاى زندگى و اداره امور خانه آن بزرگوار تعيين تكليف نمايد.
رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود كارهاى داخل خانه را فاطمه و كارهاى بيرون از منزل را على عهده دار گردد آنوقت فاطمه مى گويد خدا مى داند من از اينكه كارهاى بيرون خانه به من واگذار نشد چقدر خوشحال شدم .
روز بيست و دوم :
1- وفات شيخ طوسى مرحوم :
ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى شيخ مطلق امام الفرقة بعد الائمه رافع اعلام الشريعة كه صيت شهرت او مستغنى از تعريف است .
شيخ طوسى از اكابر علماى اماميّه و از ثقات و اعيان فرقه محقّه مى باشد ايشان فقيه اصولى و محدّث و رجالى و كلامى و مفسّر واديب كم نظير مى باشد و مرد بسيار جليل القدر و عظيم المنزله و از تلامذه مرحومين شيخ مفيد و علم الهدى است و اولين كسى است كه حوزه مباركه نجف اشرف را پايه گذارى نمود و مركز علم قرار داد.
مرحوم قريب به سى و هفت كتاب نوشته از جمله : تهذيب - استبصار - تبيان در تفسير - عدة الاصول - فهرست - اختيارات الرجال - غيبت شيخ طوسى - مبسوط - مختصر المصباح در ادعيه - مايعلل و مالا يعلل در علم كلام - ملا يسع المكلف الاخلال به در اصول و فروع و غيرها.
مرحوم در سال 385 ق در رمضان متولد و در سال 460 در 75 سالگى در بيست و دوم محرم در نجف الاشرف وفات نمود و سه تن از شاگردانش او را غسل داده و طبق وصيّت در خانه خود دفن كردند و حول مرقد شريفش ‍ مسجديست كه مسجد طوسى گويند بر ديوار آن اشعار چند نوشته شده از جمله :

يا مرقد الطوسى فيك قدِ انْطوى   مُحى العلوم فكنت اطيب مرقد
مرحوم بيش از سيصد مجتهد شيعه شاگرد داشته و از عامّه زيادتر از خاصّه بود.
در كتب فقه واصول و اخبار با نبودن قرينه مقصود از لفظ شيخ مرحوم شيخ طوسى مى باشد و منظور از شيخ در منطق و كلام و حكمت ابو على سينا است ، و مراد از شيخ در علم بلاغت ابوبكر عبدالقادر جرجانى مى باشد.
2- كشته شدن سلطان حسين صفوى :
آخر سلاطين صفويّه بود در زمان سلطنت او فتنه افاغنه و محاصره ايشان شهر اصفهان را شروع شد تا اهل شهر مضطر شده و دروازه ها را گشودند افاغنه بر شهر وارد گشتند و خون عده اى از اعيان و بزرگان دولت صفويّه را ريخته و سلطان حسين را با برادران و فرزندان حبس نمودند در آن حال سلطان محمود افغان مُرد و سلطان اشرف جاى او نشست بدستور او قريب به 500 حمام و مدرسه و مسجد و مدرسه را خراب كردند چون در سلطنت خود ضعفى ديد از اصفهان حركت كرد و دستور داد سلطان حسين را در حبس كشتند و بى غسل و بى كفن گذاشتند و اهل عيالش را اسير و اموالش ‍ را به غارت بردند، مردم بعد از زمانى جنازه سلطان حسين را به قم برده و نزد پدرش بخاك سپردند 1140 ق ، و سلاطين صفويّه 234 سال سلطنت كردند.
روز بيست و سوم :
انتباه اصحاب كهف از خواب 309 ساله خود:
در تاريخ آمده كه اهل انجيل تعدى و طغيان آغاز كردند تا اينكه بت پرستيدند و فواحش آغاز نمودند ولى جمعى در دين حضرت عيسى (عليه السلام) ماندند و در زهد و عبادت مى كوشيدند، پادشاهى بود دقيانوس كه بت پرست و طاغى و از دين عيسى منع مى كرد و تابعين آن حضرت را مى كشت تا به شهر افسوس رسيد كه اصحاب كهف در آنجا بود و جائى بنا كرد براى بت ها كه معبود او بودند و اهل شهر را تكليف به پرستيدن مى كرد هر كس قبول مى نمود خلاصى مى يافت و گرنه كشته مى شد و شش جوان از بزرگ زادگان از شهر بيرون رفتند و در نمازگاه خود مشغول عبادت گشتند دقيانوس را خبر دادند ايشان را حاضر كردن و تهديد نمود كه بدين من آئيد وگرنه كشته مى شويد يكى از ايشان گفت ما جز به خدا پرستش نمى كنيم دقيانوس گفت چون شما جوان هستيد چند روز مهلت مى دهم تا فكر كنيد دقيانوس از شهر خارج شد و آن شش جوان قدرى از خانه پدر مال جهت خرج برداشتند و از شهر بيرون رفتند و در راه چوپانى ديدند با سگى ، چون چوپان از حال ايشان مطلع شد با آنها آمد و سگ را هر قدر راندند نرفت و با ايشان آمد، نزديك آن شهر كوهى بود اينجلوس مى گفتند و غارى بنام رقيم داشت اندرون آن غار به عبادت مشغول شدند و سگ بر در غار خوابيد و يكى از ايشان بنام تملين (يا تمليخا) به شهر ميرفت و مايحتاج آنها را مى خريد تا خبر رسيد دقيانوس بازگشته و در تجسس ايشان است جوانان بر خدا توكل كردند و سر به سجده نهادند خواب غلبه كرد و 309 سال خوابيدند تا دقيانوس هلاك شد و پادشاه مؤ من بنام بناموس به آن شهر آمد و خداوند آنها را از خواب بيدار نمود نشستند و بر يكديگر سلام نمودند چنان پنداشتند كه يك روز يا بعضى از روز را خوابيده اند و تمليخا را براى گرفتن طعام به شهر فرستادند او پول زمان دقيانوس را به فروشنده داد و زبان آنها را نيز درست نمى فهميد سپس قضيّه كشف شد به شاه خبر دادند و بعد از تحقيق از حالات آنها مطلع شد و خداوند را شكر نمود كه از آيات خود به ما نشان داد كه روز قيامت چطور زنده خواهيم شد.
در مجمع البيان آمده كه اصحاب كهف هفت نفر بودند به نامهاى :
مكسلمينا - تمليخا - مرطولس - نينونس - سارينونس - دربونس - كشوطبنونس (چوپان ) و نام سگ اصحاب كهف قطمير و رنگش سياه و سفيد بود و غار رقيم نزديك شهر افسوس كه اكنون يا در ازمير تركيه يا در نزديكى پايتخت اردن يعنى شهر عمان مى باشد.
روز بيست و پنجم :
شهادت فخر السّاجدين امام زين العابدين على بن الحسين (عليه السلام) 95 قمرى مشهور در اين روز بود در اثر زهريكه وليد با هشام بن عبدالملك به آن مظلوم داد قبر شريفش در بقيع مى باشد و عمر با بركتش 57 سال و سال وفات آن مظلوم را سنة الفقهاء مى گفتند از كثرت وفاتِ علماء و فقهاء باين نام ناميدند، والده معظمه اش شهر بانو دختر يزد گرد بن شهريار بود كه بعد از تولد امام (عليه السلام) به رحمت الهى واصل شد و امام را يكى از كنيزان امام حسين (عليه السلام) پرستارى نمود.
دختران يزد گرد كسرى در عهد خليفه ثانى اسير شده به مدينه آوردند عمر گفت اين دخترها را بايد فروخت شهر بانو متاءثر شد و بر جدّ بزرگ خود خسروپرويز به زبان پهلوى بد گفت كه اگر او به نامه رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) توهين نمى كرد كار باينجا نمى كشيد عمر چون زبان پهلوى نمى دانست گمان كرد به او دشنام مى دهد خواست تندى كند حضرت على (عليه السلام) فرمود از حكم تو ناراحت شد و به جدّ خود پرويز نفرين كرد و حكم الهى در اينگونه بردگان كه از خانواده بزرگ باشند غير از آن حكم است كه توگفتى مگر پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) نفرمود بزرگ هر قوم را گرامى داريد عمر گفت تكليف چيست يا ابالحسن حضرت فرمود خود ايشان را مختار بايد كرد تا هر كس را انتخاب كنند از سهم او در غنيمت حساب گردد شهربانو امام حسين (عليه السلام ) و خواهر ديگرش عبدالله بن عمر و خواهر سوّمى محمد بن ابى بكر را انتخاب كرد.
نوشته اند دختر يزد جرد شاه زنان نام داشت بعد از مسلمان شدن و تزويج به امام حسين (عليه السلام) شهر بانويه ناميدند و در حال نفاس به امام زين العابدين از دنيا رفت .
امام زين العابدين پانزده اولاد داشت يازده پسر و چهار دختر، و يك زن بنام فاطمه دختر حضرت امام حسن (عليه السلام) كه والده امام محمد باقر (عليه السلام) بود داشتند و بقيه ام ولد بودند.
روز بيست و هشتم :
ورود امام جواد (عليه السلام) به بغداد به دستور معتصم عباسى 220 ق . معتصم برادر ماءمون در 17 رجب سال 218 قمرى خليفه شد و از كثرت استماع فضائل حضرت جواد (عليه السلام) حسد در سينه او شعله ورد گشت تا حضرت جواد را به بغداد طلبيد آن حضرت موقعيكه اراده بغداد كرد امام على النقى (عليه السلام) را جانشين خود نمودند و در ميان شيعيان نصّ بر امامت آن جناب فرمودند و با دل خونين مفارقت نموده و سال 220 ق در 28 محرم از مدينه به بغداد تشريف آوردند.
روز سى ام :
هارون در 187 ق بر برامكه غضب كرد و برامكه سقوط نمودند و علت سقوط برامكه واقعا شركت در قتل حضرت امام موسى بن جعفر (عليه السلام) و ظلمهائيكه بر آن حضرت كرده بودند اين موضوع در اول صفر نيز نقل شده .
صفر المظفّر
روز اول
1- شهادت جناب زيد بن على بن الحسين (عليه السلام)
121 قمرى (بنا به نقل شيخ مفيد).
امام زين العابدين (عليه السلام) 11 اولاد ذكور داشت يكى زيد بن على كه بعد از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) از برادران ديگر افضل و مادرش ام ولد بود، او مردى عابد و سخى و شجاع و براى طلب خون امام حسين (عليه السلام) قيام كرد و به جانب كوفه رفت قرّاء و اشراف با او بيعت كردند زيد در زمان خلافت هشام بن عبدالملك خروج نمود و يوسف بن عمر ثققى عامل عراق از جانب هشام آماده جنگ شد بعد از شروع جنگ اصحاب زيد بيعت را شكستند و فرار كردند زيد با جماعت كمى جنگ مى نمود تا شب فرا رسيد و هر دو لشكر از جنگ دست كشيدند و زيد زخم بسيار خورده وتيرى هم بر پيشانى آن مظلوم رسيده بود حجامى آوردند تا تير را از پيشانى او بيرون آورد همينكه تير را بيرون آوردند روح شريف زيد به عالم بقا پرواز كرد جنازه او را برداشتند و در نهر آبى دفن نمودند و قبرش را از خاك و گياه پر نمودند و آب بر رويش جارى ساختند به حجام توصيه كردند به كسى نگويد وقتى كه صبح شد حجام نزد يوسف بن عمر رفت و جاى دفن را نشان داد يوسف بعد از سه روز قبر را شكافت و جنازه را بيرون آورده سرش را جدا كرد به هشام فرستاد، هشام نوشت كه زيد را برهنه بدار كشد او را در كناسه (جائى در كوفه ) برهنه به دار آويختند بعد از زمانى هشام به يوسف نامه نوشت كه جثه زيد را به آتش بسوزاند و خاكسترش را بباد دهد، و موقع شهادت 42 سال داشت (در روز دوم صفر نيز نقل شده ).
ناگفته نماند فرقه زيديّه خود را اتباع زيد مى دانند و بعد از امام زين العابدين به امامت او قائلند و عقيده آنها اين است كه هر علوى فاطمى كه عالم و زاهد و شجاع باشد و خروج به شمشير كند و مردم را دعوت نمايد آن امام است .
جناب زيد در زمان خلافت هشام بن عبدالملك اموى به واسطه فشار و ظلم بنى اميه در كوفه خروج كرد و شربت شهادت نوشيد لذا او را امام دانند و پيروى او را بر خود واجب دانند.
اما جناب زيد هيچ وقت ادعاى امامت نكرد و از سادات بزرگ بنى هاشم بود و در زهد و علم و فضل و فهم و دين و ورع و عبادت و شجاعت و سخاوت برجسته قوم خود بود آن بزرگوار خود را تابع و مطيع برادرش ‍ حضرت باقر (عليه السلام ) مى دانست .
2- ورود اهل بيت عصمت و طهارت و راءس مبارك امام حسين (عليه السلام) و ساير شهداء به شام 61 ق .
به دستور ابن زياد ملعون حاميانش رؤ س مباركه شهدا را به نيزه زده و در پيش روى اهل بيت رسول خدا (صل اللّه عليه و آله و سلم ) مى بردند و ايشان را شهر به شهر و منزل به منزل با شماتت و ذلت كوچ مى دادند و هر گاه يكى از زنان يا كودكان مى گريست نيزه دار با كعب نيزه بر سر ايشان ميزد تا در اول صفر به شام رسانيدند آن روز بر بنى اميه عيد و بر آل محمد روز عزا و بر شيعيان آنها روز حزن بود سپس فرمان داد تا رؤ س شهدا را در ميان محامل و شتران حرم نگهدارند و از دروازه ساعات كه محل اجتماع مردم بود وارد كرده تا مردم بيشتر نظاره كنند.
اجمالا سر مقدس حضرت سيد الشهداء را در طشتى از طلا به پيش يزيد نهادند و بقيه سرها را هم به مجلس وارد نمودند كه يزيد شاد شد و كردند آنچه كردند و شد آنچه شد اَلا لعنة اللّه على القوم الظالمين .
3- جنگ صفين 37 ق :
در اول صفر سال 37 قمرى روز چهارشنبه جنگ صفين در صحراى صفين آغاز گرديد يعنى جنگ على (عليه السلام) با معاويه و اهل شام (قاسطين )، از هر دو طرف مردم بسيار كشته شدند نزديك بود تمام لشكر معاويه از بين بروند كه معاويه با عمر و بن عاص با مشورت يكديگر حيله انديشيدند كه قرآن را بر سر نيزه ها زنند و برابر لشكر على (عليه السلام) بايستند و بگويند بيائيد قرآن حكومت كند.
چنان كردند و بسيارى از لشكر حضرت على از جنگ دست كشيدند و ناگاه اشعث بن قيس با بيست هزار نفر از ميان لشكر على (عليه السلام) حركت كردند در حالتيكه پيشانيهاى ايشان از كثرت سجود پينه بسته بود و بعضى حافظ قرآن بودند گفتند اهل شام راست مى گويند حضرت فرمود چون قتل شان نزديك است حيله مى كنند اگر اينها به قرآن ايمان داشتند اين قدر مردم كشته نمى شدند گفتند يا على به حكميّت قرآن راضى باش والّا تو را مى كشيم على (عليه السلام) فرمود اينها قصدشان قرآن نيست قرآن را بهانه كردند حضرت هر چه نصيحت داد قبول نكردند چون چنين ديد فرمود اختيار با شماست باتفاق لشكر معاويه عمر و بن عاص از آن لشكر انتخاب شد و حضرت فرمود عبدالله بن عباس هم از اين لشكر واگر راضى نيستيد مالك بن اشتر نخعى برود اشعث و جماعت قرآء لشكر على (عليه السلام) گفتند ما راضى به حكميّت اين دو نفر نيستيم بلكه به ابوموسى اشعرى راضى هستيم حضرت غضبناك شد فرمود لا راءى لمن لا يطاع .
يادآورى مى شود اشعث بن قيس فتنه حكمين در صفين و خروج خوارج در جنگ نهروان است ، زوجه اش ام فروه دختر ابوبكر و دخترش جعده قاتل امام حسن (عليه السلام) و پسرش محمد بن اشعث به جنگ امام حسين (عليه السلام) حاضر شد و خود آن ملعون شريك ابن ملجم در قتل حضرت على بود و 40 روز بعد از شهادت على (عليه السلام) در كوفه به جهنّم واصل شد.
ابوموسى با عمر و بن عاص در دومة الجندل كه قلعه ايست بين مدينه و شام جمع شدند تا حكم كنند عمر و بن عاص به ابوموسى گفت معاويه پسر مرد آزاد شده از طرف پيغمبر است و حضرت على (عليه السلام) قاتل عثمان را در جوار خود پناه داده من معاويه را از خلافت خلع مى كنم تو نيز على را از خلافت خلع كن بعد از خلع ايندو اگر صلاح باشد عبدالله بن عمر را به خلافت نصب كنيم و اگر صلاح نباشد امر را بشورى گذاريم .
ابوموسى پسنديد و گفت فردا نزد مردم حاضر شويم و اين سخن را بگوئيم ، فردا ابوموسى به عمر و بن عاص گفت تو بايست و معاويه را از خلافت خلع كن عمر و عاص مكار گفت من هرگز بر تو پيشى نمى گيرم تو در ايمان و هجرت از من اسبق هستى ، عبدالله بن عباس گفت اى ابوموسى اين مرد تو را فريب داد ولى ابوموسى گوش نداد و گفت اى مردم من على و معاويه را از خلافت خلع كردم كسى را كه اهل به خلافت مى دانيد انتخاب كنيد انگشتر خود را از دست بيرون كرد و گفت من على را از خلافت خارج كردم ، عمروبن عاص گفت اى مردم آنچه ابوموسى گفت شنيديد منهم على را از خلافت خلع كردم و خلافت را بر معاويه بن ابى سفيان ثابت نمودم كه احق است از على ، من انگشتر خود را در نصب معاويه در انگشت مى كنم ، سپس ‍ ابوموسى و عمروعاص به يكديگر فحش و دشنام دادند و دست به گريبان شدند.
ابوموسى از ترس اصحاب امير المؤ منين (عليه السلام) و شماتت مردم بر ناقه خود سوار شد و به مكه معظمه رفت و مجاور بيت الله الحرام گرديد.
و حضرت امير المؤ منين (عليه السلام) به كوفه و معاويه به شام برگشت ، بعضى گويند اين جنگ صد و ده روز طول كشيد و بعضى گويند 14 ماه ، صفين موضعى است كنار شط فرات بين موصل و حلب قرار گرفته .
در حبيب السير آمده بعد از قضيّه حكمين عده اى اظهار كردند كه اين تحكيم خطاست و ما كسى را به امامت احق و اولى از على (عليه السلام) نمى شناسيم هر كس را كه غير از على باشد رفض مى كنيم يعنى ترك مى كنيم و اين جماعت به روافض مشهور شدند.<