چكيده تاريخ پيامبر اسلام

دكتر محمد ابراهيم آيتى

- ۹ -


اءبوخيثمه  
((ابوخيثمه )) از كسانى بود كه در حسن عقيده چند روزى با رسول خدا رهسپار بود، ولى به مدينه بازگشت و در كنار همسران خود آرميد. او پشيمان گشت و گفت : پيامبر خدا در آفتاب و گرما رهسپار باشد و ((ابوخيثمه )) در سايه اى سرد و خوراكى مهيا و با زنانى زيبا در مدينه بماند؟ از انصاف به دور است ، سپس به زنان خود گفت : توشه فراهم كنيد و زنان چنان كردند، آنگاه شتر خود را سوار شد و به راه افتاد و همچنان مى رفت تا در تبوك به آن حضرت ملحق شد. رسول خدا وى را تحسين كرد و درباره او دعاى خير فرمود. (361)
همسفران منافق  
در غزوه تبوك مردانى منافق نيز همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله رهسپار شده بودند، از جمله : ((وديعة بن ثابت ))، ((جلاس بن سويد))، ((مخشى بن حمير)) و ((ثعلبة بن حاطب )) كه احيانا سخنان كفرآميز مى گفتند، از جمله اصحاب رسول خدا در سرزمين حجر از بى آبى شكايت كردند، رسول خدا دعا كرد و ابرى پديد آمد و بارانى باريد و همه سيراب و شاداب شدند، اصحاب رسول خدا به يكى از منافقان گفتند: با اين معجزه ديگر چه جاى نفاق و ترديد است ؟ گفت : ابرى رهگذر بود كه بر حسب تصادف در اين جا باريد. (362)
و نيز چون شتر رسول خدا در بين راه گم شد و اصحاب در جستجوى او بيرون شدند، يكى از منافقان به نام ((زيد بن لصيت )) گفت : مگر محمد نمى پندارد كه پيامبر است و شما را از آسمان خبر مى دهد، پس چگونه اكنون نمى داند شترش كجاست ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله از گفتار زيد خبر داد و گفت : من پيامبرم و جز آنچه خدا به من تعليم مى دهد چيزى نمى دانم ، اكنون خدا جاى شتر را به من بازگفت ، شتر در فلان دره است و مهارش به درختى گير كرده است ، برويد او را بياوريد.
به هر حال هر كدام از منافقان ، سخنى كفرآميز از در نفاق گفتند تا آنجا كه ((مخشى بن حمير)) گفت : به خدا قسم ، راضى ام قرار باشد كه هر كدام ما را صد تازيانه بزنند، اما بر اثر اين گفته هاى شما چيزى از قرآن درباره ما نازل نشود، آنگاه آيات 64 - 66 و 74 از سوره توبه ايشان نازل گشت .
داستان اءبوذر غفارى  
((ابوذر)) از كسانى بود كه پس از گذشتن چند روز از حركت رسول خدا به راه افتاد و در يكى از منازل بين راه به رسول خدا ملحق شد و رسول خدا درباره وى دعا كرد و چنين گفت : ((خدا ابوذر را رحمت كند، تنها مى رود و تنها مى ميرد و تنها برانگيخته مى شود)).
((عبدالله بن مسعود)) خود، اين سخن را در غزوه تبوك درباره ابوذر از رسول خدا شنيد و او به هنگام مرگ ((ابوذر)) آنچه رسول خدا درباره اش ‍ گفته بود، محقق يافت و براى ديگران بازگفت . (363)
رسول خدا صلى الله عليه و آله در تبوك  
رسول خدا صلى الله عليه و آله با سى هزار مرد وارد تبوك شد، بيست روز آن جا ماند و ((هزقل )) در حمص بود و گزارش نبطى ها درباره تجمع روميان در شام ، اصلى نداشت .
رسول خدا نمازها را سفرى مى خواند و از منزل ((ذى خشب )) تا روزى كه از تبوك به مدينه بازگشت ، نماز ظهر را تاخير مى كرد تا هوا سرد مى شد و نماز عصر را هم قدرى زودتر مى خواند و بدين ترتيب ما بين دو نماز جمع مى كرد. (364) در تبوك و در مراجعت ، چند قضيه پيش آمد كه اكنون به آنها اشاره مى كنيم :
اهل ايله و جرباء و اءذرح 
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به تبوك رسيد، ((يحنة بن روبه )) حاكم ايله نزد رسول خدا شرفياب شد و از در صلح در آمد و جزيه پرداخت و نيز مردم جرباء و اءذرح نزد وى آمدند و جزيه پرداختند و رسول خدا براى آنان امان نامه نوشت .
سريه ((خالد بن وليد))  
رجب سال نهم : رسول خدا صلى الله عليه و آله از تبوك ((خالد بن وليد)) را با چهار صد و بيست سوار بر سر ((اكيدر بن عبدالملك )) كه مردى نصرانى از قبيله ((كنده )) و پادشاه ((دومة الجندل )) بود فرستاد. خالد با سپاهى كه همراه داشت ، پيش رفت و شبى مهتابى به نزديك قصر وى رسيد، او را ديد كه با تنى چند از جمله برادرش ((حسان )) گاوى را براى شكار تعقيب مى كنند، در همان حال سپاه اسلام بر وى حمله بردند و برادرش را كشتند و خود او را اسير گرفتند.
خالد، اءكيدر را امان داد مشروط به آن دومه را براى وى بگشايد و او چنان كرد، خالد ((دومة الجندل )) را گشود و خمش آنچه را به غنيمت گرفته بود جدا كرد و بقيه را بر سواران بخش كرد و به هر سوار مسلحى پنج شتر غنيمت رسيد.
اصحاب عقبه  
در بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از تبوك به مدينه ، منافقانى كه همراه بودند تصميم گرفتند كه در گردنه ميان تبوك و مدينه (عقبه هرشى ) شبانه رسول خدا را از بالاى شترش در اندازند تا در ميان دره افتد و كشته شود.
اين عده منافقان را بيشتر مورخان دوازده نفر گفته اند، اگر چه در تعيين دوازده نفر هم ميان مورخان اسلامى اختلاف است .
به هر حال ، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك آن گردنه رسيد، خداى متعال او را از تصميم منافقان با خبر ساخت ، پس به اصحاب خود فرمود تا از وسط دره عبور كنند و خود از بالاى گردنه رهسپار شد، ((عمار بن ياسر)) و ((حذيفه بن يمان )) در ركاب وى بودند و منافقانى كه به منظور عملى ساختن مقصود خود به دنبال وى مى رفتند، مى خواستند دست به كار شوند، رسول خدا به خشم آمد و حذيفه را فرمود تا آنها را دور كند و چون حذيفه بر آنها حمله برد از ترس آن كه رسوا شوند، با شتاب خود را به ميان سپاه انداختند.
مقريزى از ابن قتيبه ، اسامى اصحاب عقبه را بدين ترتيب نقل مى كند:
1 - عبدالله بن ابى ؛ 2 - سعد بن ابى سرح ؛ 3 - ابوحاضر اعرابى (365) 4 - جلاس بن سويد؛ 5 - مجمع بن جاريه ؛ 6 - مليح تيمى (366) ؛ 7 - حصين بن نمير؛ 8 - طعيمة بن ابيرق ؛ 9 - مرة بن ربيع ؛ 10 - ابوعامر راهب (پدر حنظله غسيل الملائكه ). (367)
مسجد ضرار  
پيش از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رهسپار تبوك شود، دوازده نفر از منافقان مسجدى ساختند و منظورى جز ايجاد اختلاف و كارشكنى و زيان رساندن به مسلمانان نداشتند، پنج نفر از ايشان نزد رسول خدا آمدند و گفتند: ما به نمايندگى ديگران نزد تو آمده ايم تا در مسجدى كه به خاطر نيازمندان بنا كرده ايم نماز بخوانى . آن پنج نفر عبارت بودند از: 1 - معتب بن قشير؛ 2 - ثعلبة بن حاطب ؛ 3 - خذام بن خالد؛ 4 - ابوحبيبة بن الازعر، 5 - نبتل بن حارث .
رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخشان گفت : اكنون قصد سفر دارم ، اگر خدا بخواهد پس از بازگشتن خواهم آمد. در بازگشتن از تبوك به وسيله وحى از قصد بانيان مسجد با خبر شد و بيدرنگ ((مالك بن دخشم )) و ((معن بن عدى )) با برادرش ((عاصم )) را خواست و فرمود: ((برويد و اين مسجدى را كه ستمگران ساخته اند از بيخ و بن بكنيد و بسوزانيد)) مالك و معن رفتند و امر رسول خدا را بيدرنگ اجرا كردند و آيات 107-110 از سوره توبه در اين باره نزول يافت .
مساجد رسول خدا از مدينه تا تبوك  
ابن اسحاق مى گويد: مسجدهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان مدينه تا تبوك معلوم ، و نام آنها بدين ترتيب است : 1 - مسجدى در تبوك ؛ 2 - مسجدى در ثنيه مدران ؛ 3 - مسجدى در ذات الزراب ؛ 4 - مسجدى در اءخضر؛ 5 - مسجدى در ذات الخطمى ؛ 6 - مسجدى در اءلاء؛ 7 - مسجدى در بتراء؛ 8 - مسجدى در شق تاراء؛ 9 - مسجدى در ذوالجيفه ؛ 10 - مسجدى در صدر حوضى ؛ 11 - مسجدى در حجر؛ 12 - مسجدى در صعيد؛ 13 - مسجدى در وادى القرى ؛ 14 - مسجدى در رقعه ؛ 15 - مسجدى در ذى المروه ؛ 16 - مسجدى در فيفاء؛ 17 - مسجدى در ذى خشب .
هر يك از اين مساجد در منزلگاهها و مواضع بين مدينه تا تبوك بوده است .
سه گنهكار خوش عاقبت  
علاوه بر آن كه در سفر تبوك ، گروهى از منافقان مدينه و بهانه جويان اعراب با رسول خدا صلى الله عليه و آله همراهى نكردند و در مدينه ماندند، سه نفر از مردان با ايمان هم بى هيچ شك و نفاقى و با نداشتن هيچ عذر و بهانه اى ، توفيق همراهى با رسول خدا را نداشتند و در مدينه ماندند: ((كعب بن مالك ))، ((مرارة بن ربيع ))، و ((هلال بن اميه واقفى )) كه از نيكان صحابه رسول خدا بودند، اما از همراهى با وى كناره گرفتند و در جنگ تبوك همراه مسلمانان بيرون نرفتند، بلكه به انتظار بازگشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه ماندند و كارى مانند كار منافقان مدينه و اعراب اطراف مدينه مرتكب شدند (همان كسانى كه جان خود را از رسول خدا دريغ داشتند و آسودگى را بر رنج و مشقت جهاد ترجيح دادند و از پيش آمدهاى جنگ به هراس افتادند، همانان كه خداى متعال در آيه هاى سوره توبه آنها را نكوهش مى كند و به سختى مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد، پيامبرش را مى فرمايد كه اگر مردند بر آنها نماز نگزارد و بر گورهايشان نايستد و پس از اين هم همراهى آنان را قبول نكند).
خدا خوش نداشت كه از اين سه نفر مؤ من - كه در غياب رسول خدا بشدت از عمل خود پشيمان و حيران شده بودند - كارى شبيه به كار منافقان سر زند و در پايان كار هم به صريح قرآن مجيد توبه آنان را پذيرفت .
داستان تخلف از رسول خدا صلى الله عليه و آله و مشكلات و معاذيرى كه در اين راه براى آنان پيش آمده بود و اعتراف به گناه خويش و صدق گفتار و اظهار اخلاصشان در نزد رسول خدا كه منتهى به قبول توبه ايشان گشت از زبان خودشان ، مطابق آنچه مورخان و محدثان اسلامى شرح داده اند، آمده است . (368)
خداى متعال درباره اين سه نفر اين آيه را نازل كرد:
((و نيز خداى توبه آن سه نفر را كه جا مانده بودند قبول كرد، اما پس از آن كه زمين با همه فراخى برايشان تنگ آمد، و از خودشان هم به تنگ آمدند و دانستند كه از خدا جز به خود او پناهى نيست ، آنگاه خداوند برايشان بازگشت تا توبه كنند، همانا خدا توبه پذير و مهربان است .)) (369)
اما درباره دروغگويان كه نزد رسول خدا بهانه جويى كردند و دروغ گفتند و به ظاهر آسوده شدند، اين دو آيه را نازل كرد:
((بزودى هنگامى كه نزد آنان بازگشتيد، براى شما به خدا سوگند مى خورند تا به آنها كار نگيريد، واگذاريدشان كه آنها پليدند و جايشان - به كيفر آنچه مى كنند - دوزخ است . براى شما سوگند مى خورند تا از آنها خشنود گرديد با آن كه اگر شما هم از ايشان خشنود شديد، خدا هرگز از مردم فاسق خشنود نمى شود (370) )).
ديگر حوادث سال نهم هجرت 
1 - به گفته مسعودى ، در شعبان سال نهم ، ((ام كلثوم )) دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه وفات كرد. (371)
2 - به گفته مسعودى ، در ذى قعده سال نهم ، ((عبدالله بن ابى )) يكى از منافقان سرشناس مدينه كه مقارن هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله تاج سلطنت او را آماده مى ساختند، بدرود زندگى گفت و اسلام و مسلمانان از چنان دشمن فتنه انگيزى آسوده شدند. (372)
3 - سوره براءت : ذى حجه سال نهم .
ابن اسحاق مى نويسد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس از بازگشت از غزوه تبوك ((ابوبكر)) را به عنوان اميرالحاج رهسپار مكه ساخت و هنوز مشركان به عادت گذشته خود به حج مى آمدند، پس ((ابوبكر)) و مسلمانان همراه وى از مدينه به عنوان حج رهسپار مكه شدند، آنگاه سوره براءت در شاءن منافقان و مشركان نزول يافت و مردم به رسول خدا گفتند: كاش اين آيات را براى ((ابوبكر)) مى فرستادى تا بر مردم بخواند. رسول خدا گفت : ((جز مردى از خاندان من از طرف من (اين پيام را) نمى رساند))، پس روز عيد قربان ((على بن ابى طالب )) به پا خاست و همان چه را رسول خدا فرموده بود به مردم اعلام كرد:
((اى مردم ! كافرى وارد بهشت نمى شود و پس از امسال مشركى نبايد حج گزارد و برهنه اى نبايد پيرامون كعبه طواف كند و هر كس او را با رسول خدا قرارداد و پيمانى است ، تا پايان مدت ، قرارداد او به قوت خود باقى است و ديگران هم از امروز تا مدت چهار ماه ، مهلت دارند كه هر گروهى به ماءمن و سرزمين خود بازگردد، پس از آن كه چهار ماه سپرى شد براى هيچ مشركى ، عهد و پيمانى نخواهد بود، مگر همانان كه با خدا و رسولش تا مدتى عهد و پيمانى بسته اند، پس نبايد پس از امسال مشركى حج كند و نبايد برهنه اى پيرامون كعبه طواف كند.)) (373)
وفدهاى عرب 
((وفدها)) يعنى : هياءتهاى نمايندگى قبايل مختلف عرب براى اظهار اسلام و انقياد قبايل خويش ، بيشتر در سال نهم هجرت و اءحيانا پيش يا پس ‍ از آن ، به حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله شرفياب مى شدند و اسلام و انقياد قبايل خود را به عرض مى رساندند و مورد لطف و محبت و عنايت شخصى رسول خدا واقع مى شدند و ما در اين فصل در حدود گنجايش اين كتاب ، نام هر يك از آن وفدها را مى بريم .
1 - وفد مزينه : نخستين وفدى كه در رجب سال پنجم بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، چهارصد مرد مضرى از قبيله ((مزينه )) بودند و چون رسول خدا به آنان فرمود: ((شما هر جا باشيد مهاجريد، پس به محل خويش بازگرديد))، به محل خويش بازگشتند. (374)
2 - وفد اءسد: ده مرد از ((بنى اءسد بن خزيمه )) در اول سال نهم هجرى نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند، از جمله ((ضرار بن اءزور)) و ((طليحة بن خويلد)) و ((حضرمى بن عامر)) كه سخنى منت آميز گفت و درباره آنان ، آيه 17 سوره حجرات نزول يافت .
3 - وفد تميم : ضمن سريه ((عيينة بن حصن فزارى )) در محرم سال نهم ، به داستان اين وفد اشاره كرديم .
4 - وفد عبس : نه نفر از ((بنى عبس )) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و اسلام آوردند و از ((مهاجرين اولين )) شمرده شدند و رسول خدا درباره آنان دعاى خير كرد.
5 - وفد فزاره : پس از غزوه تبوك ، ده مرد از ((بنى فزاره )) از جمله : ((خارجة بن حصن )) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و اسلام آوردند و چون به خشكسالى و قحطى گرفتار آمده بودند، رسول خدا براى ايشان دعا كرد و شش روز باران آمد.
6 - وفد مره : پس از غزوه تبوك ، سيزده نفر وفد ((بنى مره )) به رياست ((حارث بن عوف )) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمدند و مورد تفقد و مرحمت قرار گرفتند و چون از خشكسالى و قحطى شكايت كردند، رسول خدا درباره آنان دعاى نزول باران كرد و بلال را فرمود تا به هر كدام ده اءوقيه و به ((حارث )) دوازده اءوقيه نقره جايزه داد و چون به سرزمين خود بازگشتند ديدند كه به دعاى رسول خدا باران كافى باريده است . (375)
7 - وفد ثعلبه : در سال هشتم هجرت ، چهار نفر از ((بنى ثعلبه )) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و از طرف خود و قبيله شان اظهار اسلام كردند، رسول خدا از آنان پذيرايى كرد و بلال را فرمود تا به هر كدامشان پنج اءوقيه نقره جايزه داد و سپس به بلاد خويش بازگشتند.
8 - وفد محارب : در سال دهم (حجة الوداع ) ده مرد از ((بنى محارب )) كه رسول خدا را دشمنى سرسخت تر از آنان نبود، نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اسلام ((بنى محارب )) در عهده ما. رسول خدا گفت : ((اين دلها در دست خداست )) به آنان جايزه داد و بازگشتند. (376)
9 - وفد سعد بن بكر: در رجب سال پنجم هجرت ((ضمام بن ثعلبه )) كه مردى دلير و دو گيسوى بافته داشت از سوى قبيله ((سعد بن بكر)) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمد و شتر خود را بر در مسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد در حالى كه رسول خدا در ميان اصحاب نشسته بود. پس چون نزديك رسول خدا رسيد، گفت : كدام يك از شما پسر ((عبدالمطلب )) است ؟ رسول خدا گفت : منم ، گفت : محمد؟، گفت : آرى . گفت : من از تو سؤ ال مى كنم و در سؤ الات خود درشتى خواهم كرد، مبادا از اين جهت رنجشى پيدا كنى . رسول خدا گفت : رنجشى پيدا نخواهم كرد. گفت : تو را به خداى تو و خداى پيشينيان و خداى پسينيان قسم مى دهم ، آيا خدا تو را به پيامبرى بر ما فرستاده است ؟ رسول خدا گفت : به خدا كه چنين است . گفت : باز هم تو را به خداى تو و خداى گذشتگان و خداى آيندگان قسم مى دهم ، آيا خدا تو را فرموده است كه ما را بفرمايى تا او را به تنهايى پرستش كنيم و چيزى را شريك وى قرار ندهيم و اين بتها را رها كنيم ؟ رسول خدا گفت : به خدا كه همين طور است . گفت : تو را به خداى تو و كسانى كه پيش از تو زيسته اند و خداى كسانى كه پس از تو خواهند زيست ، آيا خدا تو را فرموده است كه ما روزى پنج بار نماز گزاريم ؟ رسول خدا گفت : به خدا چنين است . سپس فرايض اسلامى را يك يك برشمرد و چون از اين كار فراغت يافت ، گفت : من هم به يگانگى خدا گواهى مى دهم و نيز محمد را پيامبر وى مى شناسم و همه اين فرايض را بدون كم و كاست انجام مى دهم . سپس از نزد رسول خدا رفت و رسول خدا گفت : ((اگر اين مرد دو گيسو، راست گفته باشد به بهشت مى رود.))
((ضمام )) نزد قبيله خويش رفت و آنچه ديده و شنيده بود بازگفت ، لات و عزى را دشنام داد و قبيله اش را از بت پرستى نجات بخشيد و به اسلام و كتاب آسمانى واداشت ؛ به طورى كه تا شب آن روز يك مرد يا يك زن نامسلمان در قبيله اش باقى نماند و مسجدها ساختند و بانگ نماز در دادند، ((ابن عباس )) گفت : نماينده قبيله اى برتر و بهتر از ((ضمام )) نشنيده ايم . (377)
10 - وفد بنى كلاب : سيزده مرد از قبيله ((بنى كلاب )) از جمله ((لبيد بن ربيعه )) و ((جبار بن سلمى )) در سال نهم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و اظهار اسلام كردند و گفتند: ((ضحاك بن سفيان )) در ميان ما به كتاب خدا و سنتى كه فرموده بودى عمل كرد و ما را به خدا و رسولش ‍ دعوت فرمود و ما هم پذيرفتيم .
11 - وفد رؤ اس بن كلاب : مردى از قبيله ((بنى رواس )) به نام ((عمرو بن مالك )) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و اسلام آورد و سپس ‍ نزد قبيله اش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.
12 - وفد بنى عقيل بن كعب : سه نفر از ((بنى عقيل )) نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند و با تعهد اسلام و انقياد ديگر افراد قبيله خويش ، با رسول خدا بيعت كردند رسول خدا سرزمين عقيق ((بنى عقيل )) را به آنان داد و براى آنها سندى نوشت ، ديگر سران اين قبيله ((لقيط بن عامر)) و ((اءبو حرب بن خويلد)) و ((حصين بن معلى )) نيز آمدند و اسلام آوردند.
13 - وفد جعدة بن كعب : ((رقاد بن عمرو)) از سوى ((بنى جعده )) نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد و رسول خدا در ((فلج )) آب و زمينى به او داد و براى وى سندى نوشت .
14 - وفد قشيرين كعب : پيش از حجة الوداع و پس از غزوه ((حنين )) چند نفر از ((بنى قشير)) از جمله ((ثور بن عروه )) بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدا به ((ثور)) قطعه زمينى بخشيد و براى وى سندى نوشت و نيز ((قرة بن هبيره )) را جايزه اى و بردى مرحمت فرمود و او را سرپرست زكاتهاى قبيله قرار داد. (378)
15 - وفد بنى بكاء: در سال نهم هجرت نه نفر از طايفه ((بنى بكاء)). از جمله ((معاوية بن ثور)) كه در آن تاريخ مردى صد ساله بود و پسرش ‍ ((بشر)) بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند و رسول خدا دستور داد تا آنان را در خانه اى منزل دادند و پذيرايى كردند و آنان را جايزه داد و آنگاه نزد قبيله خويش بازگشتند.
16 - وفد بنى كنانه : ((واثلة بن اءسفع )) از سوى ((بنى كنانه )) در سال نهم در موقعى كه رسول خدا براى سفر تبوك آماده مى شد، به مدينه آمد و به عرض رسانيد كه آمده ام تا به خدا و رسولش ايمان آورم ، رسول خدا گفت : ((پس بر آنچه من دوست دارم و كراهت دارم بيعت كن )). واثله بيعت كرد و نزد خانواده خويش بازگشت و از اسلام خويش آنان را با خبر ساخت ، پدرش از قبول اسلام امتناع ورزيد، اما خواهرش اسلام آورد. واثله به مدينه بازگشت و براى سفر تبوك به رسول خدا ملحق شد و ملازم خدمت او بود.
17 - وفد بنى عبد بن عدى : مردانى از قبيله ((بنى عبد بن عدى )) بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند و گفتند: اى محمد! ما اهل حرم و ساكن آن و نيرومندترين كسان آن سرزمين هستيم ، ما نمى خواهيم با تو بجنگيم و اگر جز با قريش جنگ مى كردى ما هم همراه تو مى جنگيديم ، اما با قريش نمى جنگيم و تو و تبار تو را دوست مى داريم . قرار ما بر آن كه اگر كسى از ما را به خطا كشتى ، ديه اش را بدهى ، اگر ما هم از اصحاب تو را كشتيم ، ديه اش را بپردازيم . رسول خدا گفت : آرى و سپس اسلام آوردند.
18 - وفد اءشجع : در سال ((خندق )) صد مرد از قبيله ((اءشجع )) به رياست ((مسعود بن رخيله )) به مدينه آمدند و در كوه ((سلع )) منزل كردند. رسول خدا نزد آنان رفت و دستور فرمود تا بارهاى خرما به ايشان دادند. پس گفتند: اى محمد! ما از جنگ با تو و قوم تو به تنگ آمده ايم و خواستار صلح و متاركه ايم ، پس رسول خدا با آنان صلح كرد و سپس اسلام آوردند.
19 - وفد باهله : پس از فتح مكه ((مطرف بن كاهن باهلى )) به نمايندگى قبيله خويش نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و اسلام آورد و امان نامه اى براى طايفه خود گرفت ، سپس ((نهشل بن مالك )) (از قبيله باهله ) به نمايندگى قبيله خويش نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و اسلام آورد، رسول خدا براى هر يك از آنها نامه اى نوشت كه احكام و شرايع اسلام در آن بيان شده بود.
20 - وفد سليم : ((قيس بن نشبه سلمى )) كه با كتابهاى آسمانى آشنا بود از سوى ((بنى سليم )) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : من فرستاده و نماينده قبيله خويشم و آنان فرمانبردار منند. وى سؤ الاتى پيرامون وحى الهى از رسول خدا كرد و رسول خدا به تمام آنها پاسخ داد و شرايع اسلام و واجبات و محرمات را براى وى بيان كرد. ((قيس )) گفت : جز به نيكى امر نمى كنى ، گواهى مى دهم كه تو پيامبر خدايى و رسول خدا او را ((حبر بنى سليم )) ناميد. ((قيس )) نزد قوم خويش بازگشت و به آنان گفت : درباره محمد، حرف مرا بشنويد و اسلام آوريد.
در سال هشتم و پيش از فتح ، نهصد يا هزار مرد از قبيله ((بنى سليم )) از پى رسول خدا رهسپار شدند و در ((قديد)) به او پيوستند و اسلام آوردند و گفتند: ما را در مقدمه سپاه خود قرار ده ، رسول خدا چنان كرد و در فتح مكه و جنگ حنين و طائف همراه رسول خدا بودند.
21 - وفد هلال بن عامر: چند نفر از طايفه ((بنى هلال )) از جمله ((عبد عوف بن اءصرم )) كه رسول خدا او را ((عبدالله )) ناميد، نزد آن حضرت رسيدند و ((زياد بن عبدالله بن مالك )) كه در خانه خود ((ميمونه )) فرود آمد جزو آنان بود و رسول خدا او را با خود به مسجد برد و پس از نماز او را پيش طلبيد و دست بر سر وى كشيد و تا زنده بود اثر نورانيت آن در روى وى هويدا بود.
22 - وفد بنى عامر بن صعصعه : مردان ((بنى عامر)) از جمله ((عامر بن طفيل )) و ((اءريد بن قيس )) و ((جبار بن سلمى )) نزد رسول خدا رسيدند و عامر در نظر داشت رسول خدا را غافلگير كند و بكشد. به ((اءربد)) گفت : هنگامى كه نزد اين مرد رسيديم ، من او را به گفتگو مشغول مى كنم و در همان حال شمشيرى بر وى فرود آور و او را بكش .
چون نزد رسول خدا رسيدند، عامر گفت : اى محمد با من خلوت كن و رسول خدا گفت : مگر به خداى يگانه ايمان آورى . بار ديگر سخن خود را تكرار كرد و منتظر بود كه ((اربد)) كار خود را انجام دهد، اما ((اربد)) چنان شده بود كه نمى توانست سخنى گويد و كارى انجام دهد.
((عامر)) پس از گفتگوى طولانى با رسول خدا، آخرين سخنى كه به آن حضرت گفت ، اين بود كه : مدينه را از پياده و سواره اى كه بر سرت مى آورم پر خواهم كرد. اين سخن را گفت و از محضر رسول خدا رفت .
رسول خدا دعا كرد و گفت : ((خدايا! شر ((عامر بن طفيل )) - يا شر اين دو يعنى : عامر و اربد - را از سر من دور گردان ، خدايا! بنى عامر را به اسلام هدايت فرما و اسلام را از عامر بى نياز گردان )).
نوشته اند كه ((عامر بن طفيل )) نرسيده به قبيله خويش گرفتار بيمارى سختى شد و در خانه زنى از سلول مرد و ((اربد)) چند روز پس از ورود، با شتر خود به صاعقه آسمانى هلاك شد.
ابن هشام روايت مى كند كه آيات 8-13 سوره رعد درباره ((عامر)) و ((اربد)) نزول يافته است . (379)
23 - وفد ثقيف : رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هشتم از طائف به مكه بازگشت و از آنجا رهسپار مدينه شد، ((عروة بن مسعود ثقفى )) در پى حضرت رهسپار شد و پيش از رسيدن رسول خدا به مدينه شرفياب گشت و اسلام آورد و اجازه خواست كه نزد قبيله خويش باز گردد، ولى رسول خدا به او گفت : ((تو را مى كشند)). عروه گفت : آنان مرا دوست دارند و رهسپار طائف گشت و در مقام دعوت قبيله خود به اسلام بر آمد، ولى آنها ((عروه )) را تيرباران كردند و به شهادت سرافراز گشت . رسول خدا گفت : ((مثل عروه در ميان قبيله اش ، مثل صاحب ياسين است در ميان قومش .))
چند ماه پس از شهادت عروه ، قبيله بنى ثقيف در مقابل پيشرفت اسلام خود را عاجز يافتند و تصميم گرفتند نمايندگانى به مدينه براى مذاكره با رسول خدا گسيل دارند. آنها شش نفر بودند:
1 - عبدياليل بن عمرو؛ 2 - حكم بن عمرو؛ 3 - شرحبيل بن غيلان ؛ 4 - عثمان بن ابى العاص ؛ 5 - اءوس بن عوف ؛ 6 - نمير بن خرشه .
وفد ثقيف وارد مدينه شد، رسول خدا ((خالد بن سعيد)) را براى پذيرايى آنان معين فرمود. نمايندگان ثقيف دو مطلب را به رسول خدا پيشنهاد كردند: يكى آن كه پس از اسلام ، براى سه سال بتخانه ((لات )) را ويران نكند و ديگر آن كه از نماز خواندن معاف باشند، اما رسول خدا به خواسته هاى آنان تن نداد، سرانجام نمايندگان ثقيف اسلام آوردند و مسلمان شدند و رسول خدا ((عثمان بن اءبى العاص )) را براى آموختن احكام اسلام و آيات قرآن بر آنان امير ساخت .
نمايندگان ثقيف رهسپار بلاد خويش گشتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ((اءبوسفيان بن حرب )) و ((مغيرة بن شعبه )) را براى ويران ساختن بتخانه لات همراه آنان فرستاد و پس از خراب كردن بت و بتخانه ، اموالى كه متعلق به لات بود جمع آورى شد و به خواهش ((اءبومليح )) (فرزند عروه ) و به دستور رسول خدا، قروض ((عروة بن مسعود ثقفى )) و نيز ((اءسود بن مسعود)) پرداخت شد.
24 - وفد عبدالقبس : در سال فتح مكه ، بيست مرد از مردم بحرين ، از جمله جارود و منقذ بن حيان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و رسول خدا درباره آنان گفت : ((خوش آمدند، ((عبدالقيس )) خوب قبيله اى است . (380) ))
آنان ده روز از طرف رسول خدا پذيرايى شدند و جارود هم كه مرد نصرانى بود به دعوت رسول خدا اسلام آورد و خوب مسلمانى شد. رسول خدا به آنان جوايزى مرحمت فرمود.
25 - وفد بكر بن وائل : به همراه اين وفد ((بشير بن الخصاصيه ))، ((عبدالله بن مرثد)) و ((حسان بن حوط)) نيز بودند كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند. مردى از فرزندان حسان گفت :

(( انا ابن حسان بن حوط و اءبى
رسول بكر كلها الى النبى ))
((من فرزند حسان بن حوط هستم و پدر من فرستاده همه مردم بكر است به سوى پيامبر))
((عبدالله بن اءسود)) كه در ((يمامه )) سكونت داشت ، اموال خود را در يمامه فروخت و با همين وفد به مدينه مهاجرت كرد و رسول خدا براى او از خداوند بركت خواست . (381)
26 - وفد تغلب : شانزده نفر مرد تغلبى از مسلمانان و نصرانيانى كه بر خود صليب زرين آويخته بودند، بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند، رسول خدا با نصرانيان مصالحه كرد كه بر دين خود باقى بمانند، ولى فرزندان خود را به نصرانيت در نياورند، مسلمانان را هم جوايزى اعطاء فرمود. (382)
27 - وفد بنى حنيفه : حدود سيزده تا نوزده مرد از بنى حنيفه ، بر رسول خدا وارد شدند. سرپرستى اين وفد را ((سلمى بن حنظله )) عهده دار بود، آنان (جز مسيلمة بن حبيب كه به نگهدارى اثاث و شتران گماشته شده بود) در مسجد به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و بر او درود فرستادند و اسلام آوردند، چون پس از چند روز تصميم به بازگشت گرفتند، رسول خدا دستور داد، به هر يك پنج اوقيه نقره جايزه دهند و براى ((مسيلمة )) كه اثاث و شتران را نگهدارى كرده بود، نيز فرمود: او مقامى پايين تر از شما ندارد، پس به او مانند ديگران جايزه مرحمت فرمود، با اين عنايت رسول خدا وجه بر ((مسيلمه )) اشتباه شد و پنداشت كه رسول خدا او را در پيامبرى شريك خود ساخته است ، چون به يمامه بازگشتند ((مسيلمه )) ادعاى پيامبرى كرد و اين واقعه گمراهى بسيارى از مردم را در پى داشت . (383)
28 - وفد طيى ء: پانزده مرد از قبيله ((طيى ء)) براى ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمدند، سرورى اين گروه را ((زيد الخيل بن مهلهل )) به عهده داشت ، رسول خدا اسلام را بر ايشان عرضه داشت و چون اسلام آوردند به هر يك پنج اوقيه (384) جايزه داد و به زيدالخيل دوازده و نيم اوقيه و او را به فضل ستود ((زيدالخير)) ناميد و سرزمينهاى ((فيد)) را براى ارتزاق به او واگذار كرد و در اين باره به او نوشته داد. زيد با قوم خود بازگشت و در بين راه به تب مبتلا گشت و پس از سه روز درگذشت .
29 - وفد تجيب : (385) سيزده مرد از مردم تجيب با صدقات واجبه اموال خود نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند، رسول خدا شاد شد و به آنان خوش آمد گفت و مقام و منزلشان گرامى داشت و به بلال دستور داد به نيكى از ايشان پذيرايى كند و جايزه دهد، گويند: رسول خدا بيش از آن كه به ساير وفدها جايزه مى داد به اين وفد مرحمت فرمود، سپس گفت : آيا كس ديگرى باقى مانده است ؟ گفتند: آرى ، غلامى كه از همه ما كم سن و سالتر است و او را بر سر بار و بنه خود نهاده ايم ، فرمود: او را بياوريد، غلام آمد و گفت : همچنان كه حوايج آنان برآوردى ، حاجت مرا نيز برآور، فرمود: چه حاجت دارى ؟ گفت : از خداوند بخواه مرا بيامرزد و بى نيازى مرا در دلم قرار دهد. رسول خدا همين دعا را در حق او كرد و بعد دستور داد همانند ديگران به او جايزه دهند و دعاى حضرت درباره او نيز مستجاب شد.
30 - وفد خولان : (386) در شعبان سال دهم ده نفر از مردم ((خولان )) نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: براى آمدن نزد تو رنج سفر هموار كرديم ، اكنون به خداوند ايمان مى آوريم و فرستاده او را نيز تصديق مى كنيم . رسول خدا به آنان وعده ثواب داد و سپس از وضع ((عم اءنس )) (نام بت قبيله خولان ) جويا شد، گفتند: بد است و اگر برگرديم او را در هم مى شكنيم ، زيرا ما از ناحيه او گول خورديم و در فتنه افتاديم و چون بازگشتند بت را در هم شكستند و به حلال و حرام خدا گردن نهادند. (387)
31 - وفد جعفى : قبيله جعفى خورردن گوشت دل را حرام مى دانستند و چون ((قيس بن سلمه )) و ((سلمة بن يزيد)) (برادران مادرى و فرزندان مليكه ) از سوى قبيله خود نزد رسول خدا آمده و اسلام آوردند، رسول خدا دستور داد، دل بريان شده اى آوردند و به ((سلمة بن يزيد)) داد، سلمه دستش بلرزيد و در عين حال به دستور آن حضرت بخورد، سپس قيس و سلمه گفتند: اى رسول خدا! مادر ما: مليكه رنجديده را از رنج نجات بخش ، زير او نيازمند را اطعام مى كرد و بر مسكين شفقت مى آورد، ولى در حالى از دنيا رفت كه دخترك خود را زنده به گور كرده بود، فرمود: در آتش دوزخ است ، خشمناك برخاستند و گفتند: به خدا قسم : كسى كه به ما گوشت دل خورانيد و معتقد است مادر ما در آتش دوزخ است شايسته است از او پيروى نشود، چون برفتند در بين راه به مردى از اصحاب كه شترى از صدقه با خود داشت برخوردند، مرد را ببستند و شتر را براندند، چون اين خبر به رسول خدا رسيد بر آنها لعنت فرستاد.
نقل شده است كه ((اءبوسبره )) با دو فرزندش ((سبره )) و ((عزيز)) بر پيامبر گرامى اسلام وارد شدند، رسول خدا از عزيز پرسيد: نام تو چيست ؟ گفت : عزيز، فرمود: جز خداوندى عزيزى نيست و او را عبدالرحمان ناميد.
((اءبوسبره )) و فرزندانش اسلام آوردند و رسول خدا آنها را دعا فرموده و وادى ((جردان )) را در يمن به او واگذار كرد. (388)
32 - وفد صداء: (389) در سال هشتم هجرت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ((قيس بن سعد)) را با چهارصد نفر به ناحيه يمن فرستاد و در وادى قنات اردو زدند. مردى از صداء از مقصد آنان جويا شد و با شتاب نزد رسول خدا آمد و از آن حضرت خواست دستور بازگشت سپاه دهد و تعهد كرد قوم خود را به انقياد وادارد، رسول خدا سپاه را بازگرداند، آنگاه پانزده مرد از مردم صداء نزد آن حضرت آمده اسلام آوردند و به سرزمين خود بازگشتند و اسلام در بين آنان رواج يافت . (390)
33 - وفد مراد: (391) ((فروة بن مسيك مرادى )) از ملوك كنده بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و از آن حضرت پيروى كرد و به فراگرفتن قرآن و احكام اسلام پرداخت ، رسول خدا او را دوازده اوقيه جايزه داد و بر شترى برگزيده سوار كرد و حله اى از بافته عمان بخشيد و او را عامل خود بر قبيله هاى مراد، زبيد و مذحج گردانيد و خالد بن سعيد بن العاص را همراه او براى دريافت صدقات فرستاد، فروه همچنان عامل صدقات بود تا رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات يافت . (392)
34 - وفد زبيد: ده نفر از قبيله ((بنى زبيد)) به رياست ((عمرو بن معد يكرب )) به مدينه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند، ((عمرو)) با يارانش اسلام آوردند و از آن حضرت جايزه دريافت داشتند و به سرزمين خويش بازگشتند، چون رسول خدا وفات يافت عمرو مرتد شد و سپس اسلام آورد و در بسيارى از فتوحات اسلامى عهد خليفه اول و دوم شركت داشت . (393)
35 - وفدهاى ديگران ، حضور آن حضرت رسيدند كه به علت ضيق مجال و تطويل كلام از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم ، طالبين به كتب تواريخ و سير از جمله ، جلد اول كتاب ((الطبقات الكبرى )) مراجعه كنند.
اين كتاب كه در عين اختصار در تاريخ حيات پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله از مزاياى كم نظيرى برخوردار است ، متاءسفانه فاقد شرح بعضى از حوادث مهم تاريخى ، مانند حجة الوداع ، واقعه غديرخم و واقعه وفات و نيز پاره اى از خصوصيات و صفات آن حضرت ، كه در ماءخذ اصلى ما ذكرى به ميان نيامده ، است كه اميد است در چاپهاى بعدى اين مهم جبران شود.