چكيده تاريخ پيامبر اسلام

دكتر محمد ابراهيم آيتى

- ۲ -


شكنجه هاى طاقت فرسا 
شكنجه و آزار قريش نسبت به مسلمانان بى پناه و بردگان شدت يافت و آنان را به حبس كردن و زدن و گرسنگى شكنجه مى دادند، از جمله : عمار بن ياسر عنسى كه مادر او ((سميّه )) نخستين كسى است كه در راه اسلام با نيزه ((ابوجهل )) به شهادت رسيد همچنين برادرش ((عبدالله )) و نيز پدرش ((ياسر)) در مكه زير شكنجه قريش به شهادت رسيدند.
بلال بن رباح را ((اميّة بن خلف )) گرفت و او را در گرماى شديد نيمروز (در بطحاى مكه ) به پشت خواباند و سنگى بزرگ را سينه اش نهاد تا به ((محمد)) كافر شود ولى همچنان در زير شكنجه ((اءحد اءحد)) مى گفت .
ديگر كسانى كه با وسايل و عناوين مختلف مورد شكنجه هاى شديد قرار گرفتند به نامهاى زيرند:
1 - عامر بن فهيره ، 2 - خبّاب بن اءرتّ، 3 - صهيب بن سنان رومى ، 4 - ابو فكيهه ، 5 - امّ عبيس (يا امّعنيس )، 6 - زنّيره (كنيز رومى )، 7 - نهديّه و دخترش ، 8 - لبيبه .
فشار طاقت فرساى قريش به جايى رسيد كه پنج نفر از اسلام برگشتند و بت پرستى را از سر گرفتند، آنان عبارتند از: 1 - حارث بن زمعه ، 2 - ابوقيس بن فاكه ، 3 - ابوقيس بن وليد، 4 - علىّ بن اميّه ، 5 - عاص بن منبّه ، كه اينان در بدر كشته شدند و خداى متعال درباره ايشان آيه اى نازل كرد.(81)
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله ديد كه اصحاب بى پناهش سخت گرفتار و در فشارند و نمى تواند از ايشان حمايت كند به آنان گفت : ((كاش ‍ به كشور حبشه مى رفتيد، چه در آن جا پادشاهى است كه نزد وى بر كسى ستم نمى رود، باشد كه از اين گرفتارى براى شما فرجى قرار دهد))، پس ‍ جمعى از مسلمانان رهسپار حبشه گشتند و اين نخستين هجرتى بود كه در اسلام روى داد.
نخستين مهاجران حبشه  
در ماه رجب سال پنجم بعثت جمعا 15 نفر مسلمان (11 مرد و 4 زن ) به سرپرستى ((عثمان بن مظعون )) پنهانى از مكّه رهسپار كشور مسيحى حبشه شدند(82) ، آنها عبارت بودند از:
1 - ابوسلمة بن عبدالاسد، 2 - ام سلمه دختر ابى اميه ، 3 - ابوحذيفه ، 4 - سهله دختر سهيل بن عمرو، 5 - ابو سبرة بن ابى رهم ، 6 - عثمان بن عفان ، 7 - رقيه ، دختر رسول خدا، همسر عثمان ، 8 - زبير بن عوام ، 9 - مصعب بن عمير، 10 - عبدالرحمن بن عوف ، 11 - عثمان بن مظعون جمحى ، 12 - عامر بن ربيعه ، 13 - ليلى دختر ابوحثمه ، 14- ابوحاطب ، 15- سهيل بن بيضاء.
اينان ماه شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و چون شنيدند كه قريش ‍ اسلام آورده اند در ماه شوال به مكه بازگشتند، ولى نزديك مكه خبر يافتند كه اسلام اهل مكه دروغ بوده است ، ناچار هر كدام به طور پنهانى در پنهانى در پناه كسى وارد مكه شدند(83) و بيش از پيش به آزار و شكنجه عشيره خويش گرفتار آمدند و رسول خدا ديگر بار آنان را اذن داد تا به حبشه هجرت كنند.
مهاجران حبشه در نوبت دوم 
مهاجران حبشه در اين نوبت كه به گفته بعضى : پيش از گرفتار شدن بنى هاشم در ((شعب ابى طالب )) و به قول ديگران : پس از آن به سرپرستى ((جعفر بن ابى طالب )) رهسپار كشور حبشه گشته اند، هشتاد و سه مرد بودند و هجده زن .(84)
كسانى كه عمار بن ياسر را جزء مهاجران ندانسته اند هشتاد و دو مرد گفته اند، پانزده نفر مهاجران اولين كه دوباره نيز هجرت كردند، ظاهرا در اين نوبت هم پيش از ديگران رهسپار كشور حبشه شدند و هشتاد و شش نفر ديگر كه ((جعفر بن ابى طالب )) سرپرست آنان بود بتدريج بعد از آنان به حبشه رفتند.
مبلغان قريش  
چون قريش از رفاه و آسودگى مهاجران در حبشه خبر يافتند بر آنان شدند كه دو مرد نيرومند و شكيبا از قريش نزد نجاشى فرستند تا مسلمانان مهاجر را از كشور حبشه براند و به مكه بازگرداند تا دست قريش در شكنجه و آزار آنان باز شود. بدين منظور ((عبدالله بن ابى ربيعه )) و ((عمرو بن عاص ‍ بن وائل )) را با هديه هايى براى نجاشى و وزراى او فرستادند.
((ابوطالب )) با خبر يافتن از كار قريش اشعارى براى نجاشى فرستاد و او را بر نگهدارى و پذيرايى و حمايت از مهاجران ترغيب كرد. (85)
عبداللّه و عمرو به حبشه آمدند و دستور قريش را اجرا كردند و هداياى نجاشى را تقديم داشتند و به وى گفتند: پادشاها! جوانانى بى خرد از ما كه كيش قوم خود را رها كرده و به كيش تو هم در نيامده و دينى نو ساخته آورده اند كه نه ما مى شناسيم و نه تو، به كشورت پناه آورده اند كه اكنون بزرگان قوم يعنى پدران و عموها و اشراف طايفه شان ما را نزد تو فرستاده اند، تا اينان را به سوى آنان بازگردانى ، چه آنان خود به كار اينان بيناتر و به كيش نكوهيدهشان آشناترند. نجاشى گفت : نه به خدا قسم ، آنان را تسليم نمى كنم تا اكنون كه به من پناه آورده و در كشور من آمده و مرا بر ديگران برگزيده اند، آنان را فراخوانم تا از گفتارتان پرسش كنم . نجاشى اصحاب رسول خدا را فراخواند و كشيشها را نيز فراهم آورد، رو به مهاجران مسلمان كرد و گفت : اين دينى كه جدا از قوم خود آورده ايد و نه كيش من است و نه كيش ديگر ملل جهان ، چيست ؟
جعفر بن ابى طالب سخن خود آغاز كرد و گفت : ((پادشاها! مخالفت دينى ما با ايشان به خاطر پيغمبرى است كه خدا در ميان ما مبعوث كرده است و او ما را به رها كردن بتها و ترك بخت آزمايى دستور داده و به نماز و زكات امر فرموده و ستم و بيداد و خونريزى بى جا و زنا و ربا و مردار و خون را بر ما حرام فرموده ، و عدل و نيكى با خويشاوندان را واجب ساخته و كارهاى زشت و ناپسند و زورگويى را منع كرده است )).
نجاشى گفت : خدا عيسى بن مريم را هم به همين امور برانگيخته است ، سپس جعفر بن ابى طالب به درخواست نجاشى به تلاوت سوره مريم مشغول شد و چون به اين آيه رسيد:(( و هزّى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيّا فكلى و اشربى و قرّى عيناً...)) ((اى مريم ! شاخ درخت را حركت ده تا از آن براى تو رطب تازه فروريزد (و روزى خود تناول كنى ) پس ، از اين رطب تناول كن و از اين چشمه آب بياشام ...(86) )) نجاشى گريست و كشيشهاى او نيز گريستند، آنگاه نجاشى رو به ((عمرو)) و ((عبداللّه )) كرده گفت : اين سخن و آنچه عيسى آورده است هر دو از يك جا فرود آمده است ، برويد كه به خدا قسم : اينان را به شما تسليم نمى كنم و هداياى آنان را پس فرستاد و به مسلمانان گفت : برويد كه شما در امانيد.(87)
نگرانى شديد قريش  
موجبات نگرانى و برآشفتگى قريش از چند جهت فراهم گشته بود، از يك سو مهاجران حبشه در كشورى دور از شكنجه و آزار قريش آسوده خاطر و شاد و آزاد زندگى مى كردند و فرستادگان قريش هم از نزد نجاشى افسرده و سرشكسته بازگشته بودند، ازسوى ديگر اسلام در ميان قبايل ، انتشار مى يافت و روز بروز بر شماره مسلمانان افزوده مى گشت و هر روز شنيده مى شد كه يكى از دشمنان سرسخت رسول خدا به دين مبين اسلام درآمده است . خواندن قرآن علنى گشت و عبداللّه بن مسعود نخستين كسى بود كه پيشنهاد اصحاب رسول را براى آشكار خواندن قرآن در انجمن قريش ‍ پذيرفت و در مسجدالحرام نزد مقام ايستاد و به صداى بلند تلاوت سوره ((الرّحمن )) را شروع كرد و چون قريش بر سر او ريختند و او را مى زدند، همچنان تلاوت خويش را دنبال مى كرد.(88)
پيمان بى مهرى و بيدادگرى  
بعد از بازگشتن ((عمروبن عاص )) و ((عبداللّه بن ابى ربيعه )) از كشور حبشه ، رجال قريش فراهم آمدند و بر آن شدند كه عهدنامه اى عليه ((بنى هاشم )) و ((بنى مطلب )) بنويسند كه از آنان زن نگيرند، به آنان زن ندهند، چيزى به آنها نفروشند و چيزى از آنها نخرند.
عهدنامه رانوشتند و نويسنده آن ((منصوربن عكرمه )) (و به قولى : نضر بن حارث ) بود كه دست او فلج شد، آنگاه عهدنامه را در ميان كعبه آويختند.
كار ((بنى هاشم )) و ((بنى مطلب )) كه در ((شعب ابى طالب )) محصور شده بودند به سختى و محنت مى گذشت ، زيرا قريش خواربار را هم از ايشان قطع كرده بود و جز موسم حج (ماه ذى الحجه ) و عمره (ماه رجب ) نمى توانستند از ((شعب )) بيرون آيند. رسول خدا در موسم حج و عمره بيرون مى آمد و قبايل را به حمايت خويش دعوت مى كرد، امّا ((ابولهب )) پيوسته مى گفت : گول برادرزاده ام را نخوريد كه ساحر و دروغگوست .
در اين هنگام قريش نزد ((ابوطالب )) كه پيوسته حامى رسول خدا بود، پيام فرستادند كه محمد را براى كشتن تسليم كن تا تو را بر خويش پادشاهى دهيم . ابوطالب در پاسخ قريش قصيده لاميه خود را گفت و اعلام داشت كه ((بنى هاشم )) در حمايت رسول خدا تا پاى جان ايستادگى دارند.(89)
گشايش خدايى 
رسول خدا صلى الله عليه و آله با همه بنى هاشم و بنى مطّلب سه سال در ((شعب )) ماندند تا آن كه رسول خدا و ابوطالب و خديجه ، تمام دارايى خود را از دست دادند و به سختى و نادارى گرفتار آمدند، سپس جبرئيل بر رسول خدا فرود آمد و گفت : خدا موريانه را بر عهدنامه قريش گماشته تا هر چه بى مهرى و ستمگرى در آن بود بجز نام خدا، همه را خورده است . رسول خدا ابوطالب را از اين آگاه ساخت و ابوطالب همراه رسول خدا و كسان خود بيرون آمد تا به كعبه رسيد و در كنار آن نشست و قريش هم آمدند و گفتند:
اى ابوطالب ! هنگام آن رسيده كه از سرسختى درباره برادرزاده ات دست بردارى .
ابوطالب گفت : اكنون عهدنامه خود را بياوريد، شايد گشايشى و راهى به صله رحم و رها كردن بى مهرى پيدا كنيم ، عهدنامه را بياوردند و همچنان مهرها بر آن باقى بود.
ابوطالب گفت : آيا اين همان عهدنامه اى است كه درباره هم پيمانى خود نوشته ايد؟
گفتند: آرى و به خدا قسم هيچ دستى به آن نزده ايم . ابوطالب گفت : محمّد از طرف پرودگار خويش چنين ميگويد كه : خدا موريانه را بر آن گماشته و هر چه جز نام خدا بر آن بوده ، خورده است .(90)
جماعتى از قريش از در انصاف درآمدند و خود را بر آنچه در اين سه سال انجام داده بودند، نكوهش كردند و سران قوم با يكديگر به مشورت پرداختند و قرار گذاشتند كه فردا بامداد در نقض صحيفه قريش اقدام كنند و ابتدا ((زهير)) سخن بگويد. زهير پس از انجام طواف رو به قريش كرد و آنان را بر اين بى مهرى و ستمگرى نكوهش كرد و گفت : به خدا قسم از پاى ننشينم تا اين عهدنامه شكسته شود، زهير مسلحانه به چند نفر ديگر، نزد بنى هاشم رفت و گفت از ((شعب )) درآييد و به خانه هاى خود بازگرديد. اين پيشامد در نيمه رجب (91) سال دهم اتفاق افتاد.(92)
ابوطالب در مدح كسانى كه براى اين كار دست به كار شده بودند قصيده اى گفت كه ابن اسحاق آن را ذكر كرده است . (93)
اسلام طفيل بن عمرو دوسى  
طفيل گويد: هنوز رسول خدا در مكّه بود كه وارد مكّه شدم و مردانى از قريش به من گفتند: اين مرد كه در شهر ماست (رسول خدا) كار ما را دشوار و جمعيّت ما را پراكنده ساخته است ، گفتار وى سحرآميز است و ميان خويشان و بستگان جدايى افكنده و ما بر تو و قوم تو از آنچه بر سر ما آمده بيم داريم و به من گفتند كه گوش به گفتار وى ندهم و با او سخن نگويم تا آنجا كه از بيم شنيدن گفتار وى در موقع رفتن به مسجد گوشهاى خود را پنبه گذاشتم ، چون وارد مسجد شدم ، رسول خدا را نزد كعبه ايستاده به نماز ديدم و نزديك وى ايستادم ، از آنجا كه خدا مى خواست ، سخنى دلپذير به گوشم رسيد و با خود گفتم : خداى مرگم دهد چه مانعى دارد كه گفتار دلپذير اين مرد را بشنوم تا اگر نيك باشد بپذيرم و اگر زشت باشد رها كنم . چون رسول خدا به خانه خويش بازگشت ، از پى او رفتم تا به خانه وى درآمدم و گفتم : اى محمّد! قريش با من چنين و چنان گفته و مرا بر آن داشتند تا سخنت را نشنوم ، اما خدا خواست تا سخنت را شنيدم و آن را دلپذير يافتم ، پس امر خويش را بر من عرضه دار.
رسول خدا اسلام بر من عرضه داشت و قرآن بر من تلاوت كرد، اسلام آوردم و شهادت بر زبان راندم و چون به پدرم و نيز همسرم رسيدم اسلام را بر آنها عرضه داشتم و آنها پذيرفتند، سپس قبيله ((دَوس )) را به اسلام دعوت كردم و به دعاى رسول خدا به اين كار توفيق يافتم . پس از فتح مكّه گفتم : يا رسول اللّه ، مرا بر سر بت ((ذوالكفّين )) بفرست تا آن را آتش زنم . طفيل رفت و آن را آتش زد و نزد رسول خدا برگشت و در مدينه ماند تا رسول خدا وفات يافت .
داستان اءعشى  
ابوبصير: اءعشى ، معروف به ((اءعشى قيس )) و ((اءعشاى كبير)) كه قصيده لاميّه اش از ((معلّقات عشر)) است ، قصيده اى نيز در مدح رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت و رهسپار مكّه شد تا شرفياب شود، امّا در مكّه يا نزديك مكّه كسى از مشركان قريش با وى ملاقات كرد و به او گفت : محمّد زنا را حرام مى داند. گفت : با زنا سرى ندارم . گفت ميگسارى را هم حرام مى داند. ((اءعشى )) گفت : به خدا قسم ، به اين كار هنوز علاقه مندم ، اكنون باز مى گردم و سال آينده دوباوه مى آيم و اسلام مى آورم . وى بازگشت و همان سال مرد و توفيق اسلام آوردن نيافت .
نمايندگان نصارى 
رسول خدا صلى الله عليه و آله هنوز در مكّه بود كه در حدود بيست مرد از نصارى كه خبر بعثت وى را شنيده بودند، از مردم حبشه و به قولى از مردم نجران به مكّه آمدند و در مسجدالحرام رسول خدا را ديدند و با او سخن گفتند و پرسش كردند و چون رسول خدا آنان را به اسلام دعوت كرد و قرآن برايشان تلاوت كرد، گريستند و دعوت وى را اجابت كردند و به وى ايمان آوردند و چون از نزد رسول خدا برخاستند، ابوجهل بن هشام با گروهى از قريش به آنها گفتند: چه مردان بى خردى هستيد. مردم حبشه شما را براى رسيدگى و تحقيق امرى فرستادند، اما شما بى درنگ دين خود را رها كرديد و دعوت وى را تصديق كرديد! نمايندگان در پاسخ قريش گفتند: ما را با شما بحث و جدالى نيست ، ما به كيش خود و شما به كيش خود، ما از اين سعادت نمى گذريم . درباره ايشان آياتى از قرآن مجيد نازل گشت .(94)
نزول سوره كوثر 
((عاص بن وائل سهمى )) هر گاه نام رسول خدا صلى الله عليه و آله برده مى شد، مى گفت : دست برداريد، مردى است بى نسل و هرگاه بميرد نام وى از ميان مى رود و آسوده مى شويد.
پس خداى متعال سوره كوثر را فرستاد.(95)
وفات ابوطالب و خديجه  
در حدود دو ماه پس از خروج بنى هاشم از ((شعب )) و سه سال پيش از هجرت ، وفات ابوطالب و سپس به فاصله سه روز وفات خديجه در ماه رمضان سال دهم بعثت روى داد. خديجه در اين تاريخ 65 ساله و ابوطالب هشتاد و چند ساله بود و از عمر رسول خدا صلى الله عليه و آله 49 سال و هشت ماه و يازده روز مى گذشت . ابوطالب و خديجه در ((حجون )) مكّه دفن شدند. وفات اين دو بزرگوار براى رسول خدا مصيبتى بزرگ بود و خودش فرمود: ((تا روزى كه ابوطالب وفات يافت دست قريش از آزار من كوتاه بود(96) )).
ازدواج رسول خدا با سوده و عايشه  
رسول خدا صلى الله عليه و آله چند روز بعد از وفات خديجه ((سوده )) دختر ((زمعة بن قيس )) را در ماه رمضان و سپس در ماه شوّال همان سال ((عايشه )) دختر ((ابى بكر)) را به عقد خويش درآورد.(97)
سفر رسول خدا به طائف  
پس از وفات ابوطالب ، گستاخى قريش در آزار رسول خدا صلى الله عليه و آله به نهايت رسيد تا آنجا كه چند روز به آخر شوّال سال دهم ناچار با ((زيد بن حارثه (98) )) به ((طائف )) رفت تا از قبيله ((ثقيف )) كمك بخواهد و آنان را به دين مبين اسلام دعوت كند.
رسول خدا با سران قبيله تماس گرفت و از آنان كمك و يارى خواست ، ولى آنان استهزاء كردند و دعوت او را نپذيرفتند و برخلاف خواسته رسول خدا سفيهان و بردگان خود را وادار كردند كه آن حضرت را دشنام دهند و سنگباران كنند و در نتيجه پاهاى رسول خدا و چند جاى سر ((زيد بن حارثه )) كه وى را حمايت مى كرد مجروح شد.
رسول خدا كه به اين بيچارگى گرفتار آمده بود به سوى پروردگار دست به دعا برداشت و به او پناه برد، چون ((عتبه )) و ((شيبه )) پسران ((ربيعه )) رسول خدا را در آن حال ديدند با غلام مسيحى خود ((عدّاس )) كه از مردم نينوا بود مقدارى انگور براى وى فرستادند، ((عدّاس )) از آنچه از رسول خدا ديده و شنيده بود، چنان فريفته شد كه بيفتاد و حضرت را بوسه زد.
رسول خدا پس از ده روز توقف در ((طائب )) و نااميدى از حمايت قبيله ((بنى ثقيف )) راه مكّه در پيش گرفت و از چند نفر امان خواست كه فقط در ميان آنها ((مطعم بن عدىّ)) او را امان داد.(99)
زيد بن حارثه  
((حكيم بن حزام )) برادرزاده ((خديجه )) از سفر شام بردگانى آورد، از جمله پسرى نابالغ به نام ((زيد بن حارثه )) بود، ((حكيم )) به عمه اش ‍ ((خديجه )) كه در آن تاريخ همسر رسول خدا بود، گفت : اى عمّه هر كدام از اين غلامان را مى خواهى انتخاب كن ، ((خديجه ))، ((زيد)) را برگزيد و او را با خويش برد. رسول خدا از خديجه خواست تا او را به وى ببخشد، خديجه نيز او را به رسول خدا بخشيد و رسول خدا آزادش كرد و پسر خوانده خويش ساخت و هنوز بر وى وحى نيامده بود.(100)
رسول خدا ((امّايمن )) را به زيد بن حارثه تزويج كرد و ((اسامة بن زيد)) از وى تولد يافت ، سپس دختر عمه خود ((زينب )) را نيز به وى تزويج كرد.
واقعه اسراء  
صريح قرآن مجيد است كه خداى متعال بنده خود ((محمّد)) صلى الله عليه و آله را شبانه از مسجدالحرام به مسجداقصى ((بيت المقدس )) برد تا برخى از آيات خود را به وى نشان دهد.(101)
بر حسب روايات صاحب طبقات ، اسراء در شب هفدهم ربيع الاول ، يك سال پيش از هجرت و ((شعب ابى طالب )) و آن نيز از خانه ((امّهانى )) دختر ((ابوطالب )) بوده است .(102)
واقعه معراج  
واقعه معراج و رفتن رسول خدا صلى الله عليه و آله به آسمانها در شب هفدهم ماه رمضان ، هجده ماه پيش از هجرت روى داد و بسيارى از مورّخان ، واقعه اسراء و معراج را در يك شب دانسته اند. (103)
فخر رازى و علّامه مجلسى مى نويسند: اهل تحقيق برآنند كه به مقتضاى دلالت قرآن و اخبار متواتر خاصّه و عامّه ، خداى متعال روح و جسد محمّد صلى الله عليه و آله را از مكّه به مسجدالاقصى و سپس از آن جا به آسمانها برد و انكار اين ، مطلب ، يا تاءويل آن به عروج روحانى ، يا به وقوع آن در خواب ، ناشى از كمى تتبّع يا سستى دين و ضعف يقين است .(104)
واقعه شقّالقمر 
تاريخ اين واقعه كه ظاهر قرآن مجيد بر آن گواهى مى دهد نيز به درستى معلوم نيست . فخر رازى در ذيل آيه اوّل سوره ((قمر)) مى نويسد: همه مفسران برآنند كه مراد به آيه آن است كه ((ماه شكافته شد)) و اخبار هم بر واقعه شقّالقمر دلالت مى كند و حديث آن در صحيح مشهور و جمعى از صحابه آن را روايت كرده اند. (105)
دعوت قبايل عرب  
دسول خدا صلى الله عليه و آله پس از آن كه در سال چهارم بعثت دعوت خويش را آشكار ساخت ، ده سال متوالى در موسم حج با قبايل مختلف عرب تماس مى گرفت و بر يكايك قبايل مى گذشت و به آنان مى گفت : اى مردم ! بگوييد: ((لااله الّا اللّه )) تا رستگار گرديد و عرب را مالك شويد و عجم رام شما گردد و بر اثر ايمان پادشاهان بهشت باشيد اما چنان كه سابقا گفتيم ، عمويش ((ابولهب )) مى گفت : مبادا سخن وى را بشنويد، چه از دين برگشته و دروغگوست . در نتيجه هيچ يك از قبايل ، دعوت وى را نپذيرفتند(106) و پاسخ زشت مى دادند و به گفته ابن اسحاق بيش از همه قبيله ((بنى حنيفه )) در پاسخ وى بى ادبى و گستاخى كردند.
مقدمات هجرت و آشنايى با اهل يثرب 
دو قبيله بت پرست به نام ((اوس )) و ((خزرج )) از عرب قحطانى در يثرب سكونت داشتند و پيوسته جنگهايى ميان اين دو قبيله روى مى داد، تا آنجا كه به ستوه آمدند و دانستند كه نابود مى شوند و نيز بنى نضير و بنى قريظه و ديگر يهوديان يثرب بر آنان گستاخ شدند، جمعى از ايشان به مكه رفتند تا از قريش يارى بخواهند، اما قريش شرايطى پيشهاد كرد كه براى ايشان قابل پذيرش نبود، ناچار آنها به طائف رفتند و از قبيله ((ثقيف )) كمك خواستند و از آنها نيز ماءيوس شدند و بى نتيجه بازگشتند.(107)
((سويد بن صامت اءوسى )) براى حج يا عمره از يثرب به مكه آمد و رسول خدا را ملاقات كرد، رسول خدا او را به اسلام دعوت و قرآن بر وى تلاوت كرد، آنگاه به يثرب بازگشت و اندكى بعد، پيش از جنگ بعاث به دست خزرجيان كشته شد.(108)
((ابولحيسر)) با عده اى از جمله ((اياس بن معاذ)) به منظور پيمان بستن با قريش ، عليه خزرجيان از يثرب به مكه آمدند ((اياس )) اظهار تمايل به اسلام كرد و اسلام آورد، سپس به يثرب بازگشت و جنگ بعاث ميان اءوس و خزرج روى داد و اندكى بعد ((اياس بن معاذ)) در حالى كه تهليل و تكبير و تحميد و تسبيح پروردگار مى گفت از دنيا رفت .(109)
نخستين مسلمانان اءنصار  
در سال يازدهم بعثت رسول خدا در موسم حج با گروهى از مردم يثرب ملاقات كرد و با آنها به گفتگو پرداخت و نيز اسلام را بر آنان عرضه داشت و قران را بر ايشان تلاوت كرد اهل يثرب دعوت رسول خدا را اجابت كردند و اسلام آوردند و گفتند اكنون به يثرب باز مى گرديم و قوم خود را به اسلام دعوت مى كنيم ، باشد كه خدا به اين دين هدايتشان كند.
ابن اسحاق گويد: اينان شش نفر از قبيله خزرج بودند كه به يثرب بازگشتند و امر رسول خدا را با مردم در ميان گذاشتند و آنان را به دين اسلام دعوت كردند و چيزى نگذشت كه اسلام در يثرب شيوع يافت و نخستين مسلمانان انصار ((اسعد بن زراره )) و ((ذكوان بن عبد قيس )) بودند و ((ابوالهيثم )) نيز در حالى كه رسول خدا را نديده بود اسلام آورد و او را به پيغمبرى شناخت .
نخستين مسجدى كه در مدينه در آن قرآن خوانده شد، مسجد ((بنى زريق )) بود. در سال دوازدهم بعثت ، 12 نفر از انصار در موسم حج ، در عقبه ((منى )) با رسول خدا بيعت كردند، آنها عبارت بودند: 1 - اسعد بن زراره ، 2 - عوف بن حارث ؛ 3 - رافع بن مالك ؛ 4 - قطبة بن عامر، 5 - عقبه بن عامر، 6 - معاذ بن حارث (برادر عوف بن حارث )، 7 - ذكوان بن عبد قيس ، 8 - عبادة بن صامت ، 9 - ابو عبدالرحمان ، 10 - عباس بن عباده ، 11 - ابوالهيثم ، 12 - عويم بن ساعده .
اين دوازده نفر پس از انجام بيعت به مدينه بازگشتند و رسول خدا ((مصعب بن عمير)) را همراهشان فرستاد تا به هر كس كه كه مسلمان شد قرآن بياموزد، ((مصعب )) بر ((اسعد بن زراره )) وارد شد و براى مسلمانان مدينه پيشنمازى مى كرد و او را در مدينه ((مقرى )) مى گفتند.
اسلام آوردن سعد بن معاذ و اسيد بن حضير 
((اسعد بن زراره )) همراه ((مصعب بن عمير)) به محله ((بنى عبدالاشهل )) و ((بنى ظفر)) رفتند تا ((سعد بن معاذ)) و ((اسيد بن حضير)) را كه هر دو مشرك و از اشراف قوم خود بودند با اسلام دعوت كنند. ((اسيد)) حربه خود را برداشت و به سوى آن دو رهسپار شد، به آنان دشنام و ناسزاگويى آغاز كرد، ولى ((مصعب )) به او گفت چه مانعى دارد كه بنشينى تا با تو سخن گويم . ((اسيد)) نشست و با شنيدن دعوت ((مصعب )) و آياتى از قرآن مجيد، گفت : براى مسلمان شدن چه بايد كرد؟ آنگاه به دستور ((مصعب )) برخاست و غسل كرد و جامه پاكيزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و سپس به آن دو گفت ، اگر ((سعد بن معاذ)) هم به اسلام درآيد، ديگر كسى از ((بنى عبدالاشهل )) نامسلمان نخواهد ماند هم اكنون او را نزد شما ميفرستم .
((سعد)) هم به همان ترتيب ، پس از شنيدن دعوت اسلام و آياتى از قرآن مجيد، تطهير كرد و شهادت حق بر زبان جارى ساخت . گفته اند: كه در آن شب ، يك مرد يا زن نامسلمان در ميان ((بنى عبدالاشهل )) باقى نماند به اين ترتيب كار انتشار اسلام در مدينه به جايى رسيد كه در هر محله از محله هاى انصار مردان و زنانى مسلمان بودند.
دومين بيعت عقبه  
((مصعب بن عمير بن هاشم )) به مكه بازگشت و اسلام اهل مدينه را به عرض رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانيد و آن حضرت شادمان گشت ، سپس جمعى از انصار در موسم حج به مكه رفتند و ((بيعت دوم عقبه )) به انجام رسيد. بيعت دوم عقبه در ذى حجه سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد.
جريان بيعت  
پس از فراهم آمدن 77 نفر (75 مرد و زن انصار و رسول خدا و عباس بن عبدالمطلبب ) نخستين كسى كه سخن گفت ، عباس بود، ضمن حمايت از رسول خدا گروه خزرج را مخاطب قرار داد و آنچه لازمه بيعت و يارى و وفادارى نسبت به رسول خدا بود برايشان بيان داشت و حجت را بر آنان تمام كرد.
((براء بن معرور)) گفت : آنچه گفتى شنيديم ، ما برآنيم كه از روى وفا و راستى خونهاى خود را در راه رسول خدا صلى الله عليه و آله فدا كنيم .
((عباس بن عباده )) گفت : اى گروه خزرج ! دست از دامن وى برمداريد، اگر چه اشراف شما كشته شوند به خدا قسم خير دنيا و آخرت در همين است پس همگى همداستان در پاسخ او ((آرى )) گفتند و با فدا كردن جان و مال و كشته شدن اشراف خويش تن به اين بيعت دادند.
عباس بن عبدالمطلب (عموى پيامبر) از آنان عهد و پيمان گرفت كه به اين پيمان وفادار بمانند، آنان نيز پذيرفتند و گفتند: چنان كه از ناموس و زنان خويش دفاع مى كنيم از رسول خدا دفاع خواهيم كرد.
نخستين كسى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد ((براء بن معرور)) و به قولى ((ابوالهيثم )) و به قولى ((اسعد بن زراره )) بود سپس بقيه دست به دست رسول خدا دادند و بيعت كردند.(110)
زنانى كه در اين بيعت شركت داشتند عبارت بودند از:
1 - ام عماره : نسيبه ، دختر ((كعب بن عمرو بن عوف )) از ((بنى مازن بن نجار)).
2 - ام منيع : اءسماء، دختر ((عمرو بن عدى بن نابى )) از ((بنى كعب بن سلمه )).
دوازده نفر نقيب اءنصار 
چون بيعت اين 75 نفر به انجام رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : ((دوازده نفر نقيب از ميان خود برگزينيد تا مسؤ ول و مراقب آنچه در ميان قومشان مى گذرد باشند.(111) ))
به هر صورت ، دوازده نفر نقيب به شرح ذيل برگزيده شدند:
1 - اءبو امامه : اءسعد بن زراره ، 2 - سعد بن ربيع ، 3 - عبدالله بن رواحه ، 4 - رافع بن مالك ، 5 - براء بن معرور، 6 - عبدالله بن عمرو (پدر جابر انصارى )، 7 - عبادة بن صامت ، 8 - سعد بن عباده ، 9 - منذر بن عمرو (اين نه نفر از قبيله خزرج بودند)، 10 - اسيد بن حضير، 11 - سعد بن خيثمه ، 12 - رفاعة بن عبدالمنذر(112) (اين 3 نفر از قبيله اءوس بودند.)
رسول خدا به دوازده نفر نقيب انتخاب شده گفت : ((چنان كه حواريون براى عيسى ضامن قوم خود بودند، شما هم عهده دار هر پيشامدى هستيد كه در ميان قوم شما روى مى دهد و من خود كفيل مسلمانانم .))(113)
آغاز هجرت مسلمين به مدينه  
پس از بازگشتن 75 نفر اصحاب (بيعت دوم عقبه ) به مدينه و آگاه شدن از دعوت و بيعتى كه ((اوس )) و ((خزرج )) با رسول خدا انجام داده بودند سختگيرى قريش نسبت به طاقت فرسا گشت تا آن كه از رسول خدا اذن هجرت خواستند (114) و رسول خدا آنان را فرمود تا رهسپار مدينه شوند و نزد برادران انصار خود روند.(115)
مسلمانان دسته دسته رهسپار مدينه شدند و رسول خدا به انتظار اذن پروردگارش در هجرت از مكه و رفتن به مدينه باقى ماند. هجرت مسلمانان به مدينه از ذى الحجه سال سيزدهم بعثت آغاز شد. نخستين كسى كه از اصحاب رسول خدا به مدينه وارد شد پسر عمه رسول خدا ((ابوسلمه : عبدالله بن عبدالاسد بن هلال بن عبدالله بن عمربن مخزوم )) بود كه از حبشه بازگشت و به مكه آمد چون قريش به آزار او پرداختند و خبر يافت كه مردمى در مدينه به دين اسلام در آمده اند، يك سال پيش از ((بيعت دوم عقبه )) به مدينه هجرت كرد.
ابن اسحاق گويد: عمر بن خطاب و برادرش زيد بن خطاب با چند نفر ديگر، بر ((رفاعة بن عبدالمنذر)) وارد شدند. طلحة بن عبيدالله و صهيب بن سنان ، در خانه ((حبيب بن اساف )) (و به قولى يساف ) و يا بعضى گفته اند در خانه ((اسعد بن زراره )) منزل گزيدند.
ساير ميزبانان كه دسته دسته مهاجران بر آنان وارد مى شدند، عبارت بودند از ((عبدالله بن سلمه )) (در محله قبا)، ((سعد بن ربيع ))، ((منذر بن محمد))؛ ((سعد بن معاذ))؛ ((اوس بن ثابت )) و نيز ((سعد بن خيثمه )) كه چون مجرد بود، مهاجران مجرد بر او فرود آمدند.
كار هجرت به آن جا كشيد كه مرد مسلمانى جز رسول خدا و على بن ابى طالب و ابوبكر، يا كسانى كه گرفتار حبس و شكنجه قريش بودند در مكه باقى نماند.
سوره هاى مكى قرآن  
در ميزان و نيز در شماره سوره هاى مكى و مدنى و نيز در ترتيب نزول سوره ها اختلاف است ، ما در اين جا فقط روايت يعقوبى را ذكر مى كنيم و شماره هر سوره را در ترتيب فعلى قرآن مى نگاريم .
به روايت محمد بن حفص ... از ابن عباس ، 82 سوره از قرآن در مكه نازل شد.(116) نخستين سوره اى كه بر رسول خدا فرود آمد (( اقراء باسم ربك الذى خلق )) (96) بود و سپس به ترتيب شماره سوره از اين قرار است :
(68)، (93)، (73)، (74)، (1)، (111)، (81)، (87)، (92)، (89)، (94)، (55)، (103)، (108)، (102)، (107)، (105)، (53)، (80)، (97)، (91)، (85)، (95)، (106)، (101)، (75)، (104)، (77)، (50)، (90)، (86)، (54)، (38)، (7)، (82)، (36)، (25)، (35)، (19)، (20)، (26)، (27)، (28)، (17)، (10)، (11)، (12)، (15)، (6)، (37)، (31)، (40)(117) ، (41)، (42)، (43)، (34)، (39)، (44)، (45)، (46)، (51)، (88)، (18)، (16)، (71)، (14)، (21)، (23)، (13)، (52)، (67)، (69)، (70)، (78)، (79)، (82)، (30)، (29).
در غير روايت ابن عباس ، مردم در اين ترتيب اختلاف دارند ليكن اختلافشان اندك است و نيز از ابن عباس روايت شده كه قرآن جدا جدا نازل مى شد، نه اينكه سوره سوره نازل شود، پس هر چه آغازش مكه نازل شده بود، آنرا مكى مى گفتيم ، اگر چه بقيه اش در مدينه نازل شود و همچنين آنچه در مدينه نازل شد.(118)
شوراى دارالندوه 
((دارالندوه )) همان بناى ((مجلس شوراى مكه )) بود كه جد چهارم رسول خدا (قصى بن كلاب ) آن را ساخت ، بعد معاويه آن را خريد و دارالاماره قرار داد، سپس جزء مسجدالحرام شد.(119)
پس از انجام بيعت دوم عقبه و هجرت اصحاب رسول خدا به مدينه ، رجال قريش دانستند كه يثرب به صورت پايگاه و پناهگاهى در آمده و مردم آن براى جنگيدن با دشمنان رسول خدا آماده اند، چند نفر از اشراف قريش ‍ براى جلوگيرى از هجرت رسول خدا از مكه به مدينه ، در ((دارالندوه )) فراهم گشتند و به مشورت پرداختند. (آخر صفر سال 14 بعثت ) بعضى شماره شركت كنندگان در اين مجلس را از 15 نفر تا 100 نفر نوشته اند.(120)
هر يك در اين مجلس در مورد، حبس ، شكنجه ، حتى كشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله طرحهايى ارائه دادند، سرانجام با پيشنهاد ((ابوجهل بن هشام )) تصميم به كشتن رسول خدا گرفتند و با همين تصميم پراكنده گشتند.
ابن اسحاق مى گويد: درباره همين انجمن و تصميم قريش آيه 30 از سوره انفال نازل گشت ، آنجا كه مى گويد: ((و هنگامى كه كافران از روى مكر و نيرنگ درباره تو نظر مى دادند تا تو را در بند كنند يا تو را بكشند يا تو را بيرون كنند، آنان مكر مى كنند و خدا هم مكر مى كند و خدا بهترين مكركنندگان است )).
دستور هجرت  
رجال قريش بر تصميم قاطع خود مبنى بر كشتن رسول خدا باقى بودند و از طرفى جبرئيل فرود آمد و گفت : امشب را در بسترى كه شبهاى گذشته مى خوابيدى مخواب ، قريش پيرامون خانه رسول خدا را در اول شب (اول ربيع الاول سال 14 بعثت ) محاصره كردند كه به موقع حمله برند. رسول خدا بر حسب وحى پروردگار و دستورى كه براى هجرت رسيده بود، على را فرمود تا در بستر وى بخوابد و روپوش وى را بر خويش بپوشاند و سپس ‍ براى اداى امانات مردم كه نزد رسول خدا بود در مكه بماند.(121)
در اين موقع رسول خدا مشتى از خاك برگرفت و بر سر آنان پاشيد و در حالى كه آياتى از سوره يس (1-9) مى خواند (تا: (( فاغشيناهم فهم لا يبصرون )) بدون آن كه او را ببينند از ميان ايشان گذشت ، ولى مشركان خاك بر سر هنوز دنبال رسول خدا مى گشتند كه على عليه السلام از بستر رسول خدا برخاست و دانستند كه نقشه آنان نقش بر آب شده است .(122)
ليلة المبيت  
در شب پنجشنبه اول ماه ربيع (سال 14 بعثت ) رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه بيرون رفت و در همان شب على عليه السلام در بستر رسول خدا بيتوته كرد (123) و دوباره فداكارى اميرمؤ منان آيه 207 سوره بقره نازل گشت . در همين شب بود كه رسول خدا، على را به كعبه برد و على پا بر شانه رسول خدا نهاد و بتها را واژگون ساخت .(124)
نخستين منزل هجرت يا غار ثور 
رسول خدا در همان شب اول ربيع رهسپار غار ((ثور)) شد و ابوبكر بن ابى قحافه با وى همراه گشت و پس از سه روز كه در غار ثور ماندند در شب چهارم ربيع الاول راه مدينه را در پيش گرفتند.
قريش در جستجوى وى سخت در تكاپو افتادند و تا غار ((ثور)) رفتند و بر در غار ايستادند و چون ديدند كبوترى بر آن آشيانه نهاده و تار عنكبوت نيز بر در غار تنيده شده است گفتند كسى در اين غار نيست و بازگشتند.(125)
آنگاه رسول خدا در شب چهارم ربيع با راهنمايى مردى مشرك به نام ((عبدالله بن ارقط (يا اريقط) ديلى )) كه دو شتر با خود آورده بود، به اتفاق ابوبكر و عامر بن فهيره راه مدينه را در پيش گرفت .
جايزه قريش براى دستگيرى رسول خدا صلى الله عليه و آله  
چون رسول خدا از مكه رهسپار مدينه شد، قريش براى هر كس كه رسول خدا را دستگير كند صد شتر جايزه اعلام داشتند.
رسول خدا شب دوشنبه چهارم ربيع الاول از غار ثور به سوى مدينه بيرون آمد و روز سه شنبه در ((قدير)) بر خيمه ((ام معبد خزاعى )) كه زنى دلير و بخشنده بود منزل كرد، ولى او بر اثر خشكسالى از پذيرايى ميهمانان عذر خواست رسول خدا چشمش بر گوسفندى كه در كنار خيمه بود افتاد، به او فرمود: اين چه گوسفندى است ؟ گفت : اين گوسفند از گرسنگى و ناتوانى از رمه مانده است و شير نيز ندارد. رسول خدا نام خدا را بر زبان جارى ساخت و با اذن آن زن گوسفند را دوشيد و شير گوسفند فراوان گشت و ريزش گرفت و همه از آن آشاميدند و بار ديگر ظرف را از شير پر كرد و نزد وى گذاشت سپس به طرف مدينه رهسپار شدند.(126)
((سراقة بن مالك )) براى دريافت جايزه از قريش ، وى را تعقيب مى كرد.(127) يعقوبى مى نويسد هنگامى كه رسول خدا به آبگاه ((بنى مدلج )) رسيد ((سراقة بن جعشم مدلجى (128) )) از پى وى تاخت و چون به او رسيد رسول خدا گفت : (( الهم اكفنا سراقة (129) )) . ((خدايا شر سراقة را از سر ما كوتاه كن ))، سپس دست و پاى اسب او به زمين فرو رفت و فرياد زد: اى پسر ((ابوقحافه )) به همسفرت بگو تا از خدا بخواهد كه اسبم رها شود، به خدا قسم : اگر از من خيرى به او نرسد، بدى به او نخواهد رسيد.
سراقه چون به مكه بازگشت ، قصه خود را به قريش گفت و بيش از همه ابوجهل را تكذيب كرد. سراقه گفت : اى ابو حكم ! به خدا قسم : اگر هنگامى كه دست و پاى اسب من فرو رفت تو هم تماشا مى كردى ، دانسته بودى و شك نداشتى كه محمد فرستاده خداست و معجزه او را نمى توان پوشيده داشت .(130)
بريدة بن حصيب اءسلمى (از قبيله بنى اسلم ) 
چون رسول خدا در طريق هجرت به ((غميم (131) )) رسيد ((بريده )) با هشتاد خانواده از خويشاوندانش نزد وى رسيدند و همگى به دين اسلام در آمدند آنگاه ((بريده )) در غزواتى كه بعد از احد روى داد، حضور داشت .(132)
سال اول هجرت  
ورود رسول خدا به مدينه 
رسول خدا روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول نزديك ظهر وارد محله ((قبا))ى مدينه شد و بر ((كلثوم بن هدم )) يكى از مردان ((بنى عمرو بن عوف )) وارد گشت و براى ملاقات با مردم در خانه ((سعد بن خيثمه )) كه زن و فرزندى نداشت و مهاجران مجرد در خانه وى منزل كرده بودند و مى نشست و نخستين دستورى كه داد آن بود كه بتها درهم شكسته شوند. على عليه السلام سه شبانه روز در مكه ماند و امانتهاى مدرم را كه نزد رسول خدا بود به صاحبانش رسانيد و سپس به مدينه هجرت كرد و همراه رسول خدا در خانه ((كلثوم بن هدم )) منزل گزيد.
ابن اسحاق مى گويد: رسول خدا روزهاى دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه را در ((قبا)) در ميان قبيله ((بنى عمرو بن عوف )) اقامت داشت و مسمجد ((قبا)) را تاءسيس كرد، سپس روز جمعه از ميانشان بيرون رفت و اولين نماز جمعه را در ميان قبيله ((بنى سالم بن عوف )) در مدينه به جاى آورد و صد نفر مسلمان در آن شركت كردند.(133)
رجال قبايل اصرار مى ورزيدند كه رسول خدا در ميانشان فرود آيد، رسول خدا به آنان مى گفت : ((راه شترم را رها كنيد كه خودش دستور دارد)) تا اين كه سرانجام به محله ((بنى مالك بن نجار)) در زمينى كه متعلق به دو كودك يتيم بود، رسيد و شتر زانو به زمين زد و رسول خدا فرود آمد و ((ابو ايوب انصارى : خالد بن زيد خزرجى )) بار سفر رسول خدا را به خانه برد.
بناى مصجد مدينه  
رسول خدا آن زمين را به ده دينار خريد، آنگاه فرمد تا در آن جا مسجدى ساخته شود، خود نيز در ساختن مسجد با مسلمانان همكارى مى كرد و مسلمانان هم در موقع ساختن مسجد سرود مى خواندند و رسول خدا چنين مى گفت :

(( لاعيش الا عيش الاخرة
اللهم ارحم المهاجرين و الانصار ))
((زندگى جز زندگى آخرت نيست ، خدايا مهاجران و انصار را رحمت كن ))
رسول خدا مسجد را با خشت بنا نهاد و چند ستون از چوب خرما برافراشت و سقف آن را به چوب خرما پوشانيد، پس از ساخته شدن مسجد اذان اسلامى به وسيله وحى مقرر گشت .
بقيه مهاجران  
مهاجران از پى رسول خدا مى رسيدند و ديگر كسى از مسلمانان بجز آنان كه گرفتار و محبوس بودند در مكه باقى نماند، چند خانواده بودند كه دسته جمعى مهاجرت كردند و در خانه هايشان بسته شد، ابوسفيان خانه هايشان را تصرف كرد و فروخت .
رسول خدا زيد بن حارث و ابورافع را با دو شتر و پانصد درهم پول به مكه فرستاد تا دختران رسول خدا ((فاطمه )) و ((ام كلثوم )) و نيز ((سوده )) همسر رسول خدا را به مدينه آوردند ((رقيه )) دختر رسول خدا پيش از اين با شوهر خود ((عثمان )) هجرت كرده بود اما ((زينب )) دختر بزرگ رسول خدا را شوهرش ((ابوالعاص )) كه هنوز كافر بود، نزد خويش نگاه داشت و اجازه هجرت نداد خانواده ابوبكر، از جمله : ((عايشه )) به مدينه آمدند، همچنين ((طلحة بن عبيدالله )) با عده اى رهسپار مدينه گشت .(134)
شيوع اسلام در مدينه  
پس از اقامت رسول خدا در مدينه و ساختن مسجد و خانه هايش ، انصار همگى به دين اسلام در آمدند بجز طوايف : خطمه ، واقف ، وائل و اميه (طايفه اى از قبيله اوس ) كه بر شرك خود باقى ماندند، ولى بعد از واقعه بدر و احد و خندق همه به دين اسلام درآمدند.
سوره هاى مدنى قرآن مجيد  
چنان كه سابقا گفتيم در شماره و نيز در مكى و مدنى بودن بعضى از سوره هاى قرآن اختلاف است در اين جا هم بر حسب روايت يعقوبى شماره هر سوره را در ترتيب فعلى مى نگاريم : سى و دو سوره از قرآن در مدينه بر رسول خدا نازل شد: نخست ، (( ويل للمطففين )) (83)(135) و سپس به ترتيب سوره هاى : (2)، (8)، (3)، (59)، (33)، (24)، (60)، (48)، (4)، (22)، (57)، (47)، (76)، (65)، (98)، (62)، (32)، (40)(136) ، (63)، (58)، (49)، (66)، (64)، (61)، (5)، (9)، (110)، (56)، (100)، (113)، (114).
ابن عباس گويد: كه هرگاه جبرئيل بر رسول خدا وحى فرود مى آورد، به او مى گفت : اين آيه را در فلان جاى فلان سوره بگذار و چون : (( واتقوا يوما ترجعون فيه الى الله (137) )) نازل شد گفت : آن را در سوره بقره بگذار. به قولى اين آيه در آخر همه نازل شده است .(138)
قرارداد مسالمت آميز ميان يهوديان  
رسول خدا عهدنامه اى ميان مهاجران و انصار از يك طرف و يهوديان مدينه از طرف ديگر نوشت و يهوديان را در دين و دارايى خويش آزاد گذاشت و شرايط ديگر بر آن افزود، از جمله اين كه مسلمانان و يهوديان مانند يك ملت در مدينه زندگى كنند و در انجام مراسم دينى خود آزاد باشند و به هنگام وقوع جنگ عليه دشمن به يكديگر كمك كنند و شهر مدينه را محترم بدانند و به هنگام بروز اختلاف و رفع آن ، شخص رسول خدا را به داورى بپذيرند.