بقيع

محمد صادق نجمي

- ۵ -


حرم جناب ابراهيم فرزند رسول خدا(ص)

تأليف: محمد صادق نجمي از جمله بقعه ها و گنبد و بارگاه ها كه در داخل بقيع به وسيله وهابيان منهدم گرديده است، ساختمان بقعه وحرم متعلق به جناب ابراهيم فرزند رسول خدا ـ ص ـ مي باشد. و از اين جهت كه پيكر جناب ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون صحابه جليل القدر رسول خدا ـ ص ـ به خاك سپرده شده و هر دو قبر در كنار هم قرار گرفته اند. اين بقعه همانگونه كه به بقعه جناب ابراهيم مشهور شده است، گاهي به عثمان بن مظعون هم نسبت داده مي شود.

چگونگي حرم و ضريح جناب ابراهيم

وضعيت حرم جناب ابراهيم در كتب تاريخ و مدينه شناسي، از اوايل قرن هفتم مطرح و در مقاطع مختلف از آن سخن گفته شده است ولي قبل از تاريخ ياد شده، آيا اين بقعه به چه شكل بوده و اصلاً داراي ساختمان بوده است يا نه، در اين مورد مطلبي بدست نيامده است ولي آنچه مسلم است و با اهميتي كه رسول خدا ـ ص ـ به هنگام دفن اين دو بزرگوار، براي حفظ و بقاي قبر آنان قائل بوده است، اين دو قبر در ميان مسلمانان در طول تاريخ مشخص و داراي احترام و از قبوري بوده كه مسلمانان زيارت اين دو قبر را همانند قبور ساير شخصيت هاي مذهبي از اعمال مستحب و جزء وظائف مهم مي دانستند و طبعاً در حفظ اصل قبرها و در ايجاد سقف و سايه بان در روي آنها تلاش مي نمودند.

ابن جبير (متوفاي 614) در مورد اين بقعه مي گويد: «و أَمامَهُ قَبْر السّلالة الطاهرة ابراهيم بن النبي ص ـ و عليه قبة بيضاء» 1 در مقابل قبر مالك بن انس قبر سلاله رسول خدا است و در روي اين قبر گنبدي است سفيد رنگ. مشابه همين جمله را ابن بطوطه جهانگرد ديگر (756) ذكر نموده است.2

ابن جبير در مورد ضريح جناب ابراهيم پس از آن كه زيبايي و استحكام ضريح ائمه بقيع را با اين بيان توصيف مي كند كه: اصل اين ضريح از چوب اما بديعترين و زيباترين نمونه اي است از نظر فن و ظرافت و نقاشي. برجسته از جنس مس بر آن ترسيم و ميخكوبي هايي به جالبترين شكل در آن تعبيه شده كه نماي آن را هرچه زيباتر و جالبتر نموده است. مي گويد: «و علي هذا الشكل قبر ابراهيم بن النبي». 3

«قبر ابراهيم فرزند پيامبر نيز به همين شكل است.»

پس از ابن جبير، ابن نجار مدينه شناس (متوفاي 643) نيز از بقعه و ضريح جناب ابراهيم ياد نموده و چنين مي گويد:

«و قبر ابراهيم بن النبي و عليه قبة و ملبن ساج».4

«قبر ابراهيم فرزند پيامبر داراي گنبد و ضريحي از چوب ساج مي باشد».

محمد بن احمد مطري (متوفاي 741 هـ ) در كيفيت ساختمان اين بقعه مي گويد: «و عليه قبة فيها شباك من جهة القبلة و هو مدفون عند جنب عثمان بن مظعون رضي اللّه عنه». 5

«در روي بقعه ابراهيم گنبدي است و در ديوار سمت جنوبي اين بقعه، شبكه هايي وجود دارد و او در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن شده است».

از گفتار سمهودي (متوفاي 911) معلوم مي شود كه اين بقعه و ضريح در زمان وي نيز به همان شكلي بوده كه مطري و ديگر مدينه شناسان قبل از وي ياد نموده اند; زيرا او مي گويد:

«و قبره علي نعت قبر الحسن و العباس و هو ملصق الي جدار المشهد القبلي و في هذا الجدار شباك».6

(ضريح) ابراهيم همانند (ضريح) حسن ـ ع ـ و عباس است و اين ضريح چسبيده به ديوار جنوبي حرم و در اين ديوار شبكه هايي وجود دارد.

سيد اسماعيل مرندي كه در سال 1255 هجري مدينه را زيارت نموده و در كتاب خود از اين بقعه چنين ياد مي كند و ديگر قبه حضرت ابراهيم پسر حضرت رسول خدا است كه يك ضريح دارد.7

نايب الصدر شيرازي هم كه در سال 1305 هـ . سفر حج نموده است، در شمار بقعه هاي موجود در بقيع مي گويد: و بقعه ابراهيم بن النبي ص ـ بر سر در آن چند شعر تركي است و يك مصرع آن كه فارسي است نقل مي شود: «شهزاده سلطان رسل ابراهيم».8

ابراهيم رفعت پاشا كه براي آخرين بار در سال 1325 و تقريباً بيست سال قبل از تخريب آثار مذهبي در حجاز، بقيع را زيارت نموده، از اين بقعه چنين نام مي برد: «گنبد و بارگاه عباس و حسين بن علي عليه السلام ـ از همه گنبد و بارگاه هاي موجود در بقيع; مانند گنبد ابراهيم و... بزرگتر و مرتفع تر است.»9

خلاصه: آنچه از گفتار اين مورخان و نويسندگان از قرن هفتم تا قرن چهاردهم هجري بدست آمد، اين است كه قبر شريف جناب ابراهيم سلاله پاك رسول خدا ـ ص ـ و جناب عثمان بن مظعون يكي از باوفاترين صحابه ها و ياران آن حضرت; همانند ساير قبور اقوام پيامبر اسلام ـ ص ـ در بقيع داراي بقعه و گنبد و بارگاه بوده است و قبر جناب ابراهيم كه داراي زيباترين ضريح همانند ضريح ائمه بقيع ـ عليهم السلام ـ و در سمت جنوبي اين بقعه و متصل به ديوار قرار گرفته و در اين سمت از ديوار شبكه هايي نيز تعبيه شده بود كه ارتباط زايرين با داخل حرم بوسيله اين شبكه حفظ مي گردد.

و بالأخره توجه زائرين و حجاج كه در طول تاريخ از نقاط مختلف جهان به مدينه منورّه مشرف مي شدند، به اين بقعه شريف و قبر مبارك منعطف مي گشت و اگر در اثر كثرت و ازدحام زائرين، امكان وارد شدن به داخل اين حرم وجود نداشت، طبعاً از بيرون حرم و از مقابل شبكه، قبر فرزند رسول خدا را زيارت و در اين محل به دعا و راز و نياز با خداوند متعال مي پرداختند.

و اينك در مورد اين حرم شريف تذكر دو موضوع ضروري به نظر مي رسد: يكي معرفي ساير مدفونين در اين محل و دومي بيان تاريخ بناي اين بقعه و بارگاه.

ساير مدفونين در بقعه ابراهيم

بطوري كه در گفتار بعضي از مورخان و مدينه شناسان ملاحظه فرموديد و در آينده نيز به آن خواهيم رسيد، قبر جناب ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون و هر دو زير يك گنبد قرار داشتند. ولي بعضي از مورّخان علاوه بر قبر عثمان بن مظعون وجود قبر تعدادي ديگر از صحابه را نيز در اين بقعه گزارش كرده اند; از جمله قبر عبدالرّحمان بن عوف.

ابن نجار در ضمن روايتي مي گويد: «عايشه در آخرين روزهاي زندگي عبدالرحمان بن عوف، بر وي پيام داد كه در صورت تمايل مي تواند وصيّت كند در داخل حرم پيامبر دفن شود، ابن عوف در پاسخ اين پيام گفت: «گذشته از اين كه نمي خواهم خانه رسول خدا و محل زندگي عايشه را بوسيله دفن شدن، در مضيقه قرار دهم من با عثمان بن مظعون پيماني دارم كه هر يك از ما جلوتر از دنيا رود، دوّمي هم در جوار او به خاك سپرده شود.

ابن نجار پس از نقل اين روايت مي گويد: «بنابر اين، قبر ابن عوف هم مانند ابن مظعون در كنار قبر ابراهيم در داخل بقعه او قرار دارد».10

قبر اسعد بن زراره

عباسي از علماي قرن يازدهم پس از اشاره به بقعه جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون مي گويد: «و نقل مي كنند در اين بقعه غير از قبر اين دو شخصيت، قبر چند تن ديگر از صحابه واقع شده است. يكي از آنها اسعد بن زراره و ديگري سعد بن ابي وقاص كه در عقيق بدرود حيات گفت و جنازه اش به مدينه منتقل و در اين محل بخاك سپرده شد و همچنين قبر عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و خنيس بن حذافه سهمي در داخل حرم جناب ابراهيم واقع گرديده است».11

علي حافظ12 از مؤلفان قرن اخير پس از ذكر افراد پنجگانه ياد شده، مي گويد: «و بنابر تأييد بعضي از مورّخان، قبر فاطمه بنت اسد نيز در اين محل و در داخل حرم ابراهيم واقع شده است».13

سمهودي مدينه شناس معروف كه يك قرن قبل از عباسي مي زيسته است مي گويد: «در طرف شمال قبر جناب ابراهيم و در داخل حرم او، شكل دو قبر جديد به چشم مي خورد كه نه ابن نجار و نه هيچيك از مدينه شناسان بعد از وي از اين دو قبر ياد ننموده اند».

سمهودي اضافه مي كند: «همانگونه كه قبلاً اشاره نموديم، مورّخان مي گويند: قبر ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون قرار گرفته و عبدالرّحمان بن عوف هم طبق وصيت خود در اين مكان بخاك سپرده شده است و لذا مناسب است اين دو صحابه نيز مانند ابراهيم در اين محل زيارت شوند».14

از گفتار سمهودي ظاهر مي شود كه به عقيده وي، بجز ابن مظعون و ابن عوف، از صحابه كسي در داخل بقعه ابراهيم دفن نشده است و چند تن از صحابه كه بعضي از مورّخان از آنها ياد نموده اند، كه در مجاورت ابراهيم و در داخل بقعه او بخاك سپرده شده اند، قبر آنان در مجاورت او ولي در خارج بقعه، و نه در داخل آن، قرار دارد». و اما

تاريخ بناي اين بقعه و ضريح

همانگونه كه قبلاً آورديم، ساختمان حرم و ضريح جناب ابراهيم از اوايل قرن هفتم و به وسيله ابن جبير مطرح شده است و او هم از وضع موجود اين حرم و ضريح و از آنچه خود شاهد آن بوده ياد نموده است اما آيا همان بقعه و ضريح در چه تاريخ و به وسيله چه كسي ساخته شده و همچنين اين حرم قبل از اين بنا و در طول قرن هاي اول به چه شكل بوده، در گفتار نويسندگان و مورخان در اين مورد مطلب صريحي وجود ندارد و ليكن از شواهد و قرائن موجود در گفتار آنان و تصريح بعضي از بزرگان شيعه مي توان در مورد تاريخ تقريبي و نسبت به باني اين بقعه و ضريح اظهار نظر نمود.

مرحوم علامه قاضي نوراللّه شوشتري پس از آنكه مجد الملك را باني ساختمان حرم ائمه بقيع معرفي مي كند، مي گويد: «و چهار طاق عثمان بن مظعون را كه اهل سنت چنين پندارند، كه مقام عثمان بن عفان است، او بنا كرده است و مشهد امام موساي كاظم و امام محمد تقي در مقابر قريش در بغداد را هم او بنا نموده است و مشهد سيد عبدالعظيم حسني در ري و غير آن از مشاهير سادات علوي و اشراف فاطمي عليهم السلام ـ از آثار او است».15

و اما در مورد ضريح جناب ابراهيم

بطوري كه ملاحظه فرموديد، ابن جبير جهانگرد معروف و سمهودي مدينه شناس مشهور، در ضمن توصيف از ضريح ائمه بقيع و معرفي ضريح ابراهيم به مشابهت و هم قرين بودن آن دو، تكيه و تأكيد نموده اند و اين گفتار و تشبيه، كه نشانگر شباهت تام از نظر فني و مواد اوليه و استحكام و ظرافت و نقوش و خطوط موجود در اين دو ضريح است طبعاً گوياي اين حقيقت هم مي باشد كه آنها در يك زمان و در زير نظر يك صنعتكار و به دست يك استاد كار ساخته شده اند.

بطور خلاصه در ارتباط با ساختمان حرم و ضريح جناب ابراهيم سه موضوع قابل توجه است:

1 ـ ايجاد گنبد و بارگاه و ساخته شدن ضريح ائمه بقيع به وسيله مجد الملك بوده كه در محل خود توضيح داده شد.

2 ـ قاضي نوراللّه شوشتري تصريح مي كند كه حرم جناب ابراهيم نيز به وسيله مجد الملك ساخته شده است.

3 ـ و بالأخره شباهت هايي كه در ميان دو ضريح وجود داشته است.

و از مجموع اين سه مطلب مي توان چنين نتيجه گيري نمود كه باني ضريح جناب ابراهيم، مانند حرم او و مانند حرم و ضريح ائمه بقيع، مجد الملك براوستاني است كه در اواخر قرن پنجم هجري ساخته شده است.

سنت رسول اللّه ـ ص ـ در تدفين ابن مظعون و ابراهيم ـ ع ـ

اين بود آنچه در مورد تاريخ بقعه و بارگاه و قبر جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون بدست ما رسيده است و در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داديم.

ولي در مورد اين دو شخصيت، موضوع مهم و نكته حساس و جالبتر، از جنبه تاريخ، توجّه به سنّت رسول خدا و توجه به روش آن حضرت در كيفيت تشييع و تدفين آنها و فراگرفتن احكام اسلامي در اجراي سنت عملي آن بزرگوار در مورد تدفين و مراسم پس از آن، نسبت به همه مسلمانان مخصوصاً آنان كه از قداست و معنويت بيشتري برخوردارند و با رسول خدا پيوند خانوادگي و يا افتخار صحابگي آن حضرت را دارند و همچنين كساني كه داراي خدمات ارزنده به اسلام و قرآن مي باشند.

زيرا مسلّم است كه مراسم تشييع و تدفين ابن مظعون و ابراهيم بدستور مستقيم و به مباشرت شخص رسول خدا انجام گرفته و در حقيقت آن حضرت اين بخش از دستورات آيين خويش را عملاً بعنوان درس و برنامه همگاني در اين دو مراسم تعليم فرموده است و تمام مسلمانان موظّفند اين درس را همانند ساير برنامه هاي ديني فرا گيرند و از سنت رسول خدا ـ ص ـ پيروي و دستور او را اجرا و عملي سازند كه «ما آتاكُم الرَّسُول فَخُذُوه و مانهاكم عَنْهُ فَانْتَهُوا».

بيان اين برنامه عملي و توضيح اين سنت جاوداني ايجاب مي كند كه مروري داشته باشيم به بيوگرافي ابن مظعون و جناب ابراهيم و نگاهي بر مراسم تشييع و تدفين پيكر پاك اين دو شخصيت بزرگوار; آنچنان كه در منابع حديثي و تاريخي نقل گرديده است.

عثمان بن مظعون در م كه صحابه بزرگ; عثمان بن مظعون، كنيه اش ابوسائب از سابقين در اسلام و چهاردهمين فرد است كه در مكه به نداي توحيد پيامبر ـ ص ـ لبيك گفته و اسلام را پذيرفته است و يكي از مسلمانان مجاهد و مبارز و از كساني بوده است كه دفاع از حريم اسلام و فداكاري در حمايت از شخص رسول خدا ـ ص ـ را در رأس وظايف و برنامه هاي زندگي خويش قرار داده است.

بنا به گفته بعضي از مورخان، وي افتخار اخوّت و برادري رضاعي با رسول خدا ـ ص ـ را هم داشته است و او از آن عده از مسلمان ها است كه (هاجر الهجرتين) در اثر فشار مشركين مكه، هم در هجرت به حبشه شركت نمود و هم جزء مهاجرين به مدينه بود. و طبق گفتار بعضي از مورّخان سرپرستي مهاجرين حبشه از طرف رسول خدا ـ ص ـ بر وي محول شده بود.

ابن مظعون و ردّ پناهندگي مشركان

عثمان بن مظعون در مراجعت ازحبشه با اين كه در جوار و پناه وليد بن مغيره يكي از سرشناسان مشرك مكه قرار گرفت و از ايذاء و اذيت مشركان در امان بود اما براي هماهنگي با ساير مسلمانان و اعلان استقلال و عظمت اسلام و تحقير شرك و بت پرستي جوار او را مردود اعلان نمود و تمام عواقب و آثار خطرناك آن را جانانه پذيرا گرديد و به وليد چنين گفت: «من اينك از جوار تو خارج مي گردم; زيرا دوست دارم همانند پيامبر و مسلمانان ديگر، بجز خدا، در پناه كسي نباشم و از وليد خواست كه اين موضوع در ميان مردم مكه اعلان شود، از اين رو به همراه وي وارد مسجد الحرام گرديد و در ميان سران قريش خارج شدن خويش را از پناه وليد اعلان نمود.16

عثمان بن مظعون در مدينه

ابن مظعون پس از هجرت به مدينه، گذشته از اين كه يكي از ياران عابد و زاهد رسول خدا ـ ص ـ بحساب مي آمد يكي از چند نفر از صحابه بود كه از ديگر ياران آن حضرت نسبت به احكام آشناتر و از اين لحاظ در ميان سايرين معروفتر بودند.

ابن مظعون در زهد و دوري از لذائذ زندگي، به اينجا رسيد كه تصميم گرفت حتّي بعضي از مباحات را نيز ترك كند، از اين رو از معاشرت با همسرش نيز خودداري ورزيد. همسر او شكايت به نزد رسول خدا برد، آن حضرت او را از اين عمل منع و به انجام وظايف نسبت به زن و فرزند تشويق فرمود.

ابن مظعون جزء كساني بود كه در دوران جاهلي نيز لب به شراب نمي زد و شعارش اين بود: «شخص عاقل هيچگاه به چيزي كه عقل را زايل و موجب تمسخر ديگران مي گردد نزديك نمي شود».

و او جزء چند تن از صحابه است كه تصميم گرفتند براي مبارزه با گناه و دوري از معصيت، خود را «اخصاء» و غريزه جنسي خود را بطور كلّي از بين ببرند و در اين مورد نيز با مخالفت رسول خدا مواجه گرديدند و رسول خدا فرمود: «يا ابن مظعون عليك بالصّوم فانّها مجفرة»; «بر تو باد روزه گرفتن كه شكننده غريزه جنسي است».

ابن مظعون جزء بدريون از يكصد و سيزده نفر صحابه است كه در جنگ بدر شركت جسته و اين افتخار و از خودگذشتگي را بر افتخارات ديگرش افزوده است.

بهرحال، وي معيار و الگوي فضيلت و زهد و تقوا و از خودگذشتگي معرفي شده است و لذا در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «السلام علي عثمان بن اميرالمؤمنين سمّي عثمان به مظعون». 17

گريه رسول خدا در مرگ عثمان بن مظعون

عثمان بن مظعون در ذي حجه سال دوم هجرت، پس از آن كه در جنگ بدر شركت نمود، بدرود حيات گفت و او اوّل كسي است از مهاجرين، كه در بقيع بخاك سپرده شد.18

مورّخان و شرح حال نويسان از جمله ابن عبدالبر (متوفاي 463) و ابن اثير (متوفاي 630) از ابن عباس نقل نموده اند كه رسول خدا ـ ص ـ به هنگام مرگ عثمان بن مظعون، در بالين وي نشسته بود، صورت به صورت او گذاشت، چون سر برداشت اشك در ديدگان آن حضرت حلقه زده بود و دوّمين بار صورت به صورت او گذاشت چون سر برداشت اشك و اندوه آن حضرت براي همه حاضرين مشهود بود و سوّمين بار صداي ناله و شيونِ آن حضرت بلند گرديد و حاضرين با ديدن اين منظره گريه و شيون سر دادند.19

بوسه رسول خدا بر پيشاني ابن مظعون

در منابع شيعه از امام صادق ـ ع ـ20 و در منابع اهل سنت از عايشه21 روايت شده است كه رسول خدا ـ ص ـ پس از تغسيل و تكفين ابن مظعون، در حالي كه اشك مي ريخت بر پيشاني او بوسه زد «فلما غسل و كفن قَبَّله رسول اللّه بين عينيه» 22 در مسند احمد بن حنبل و طبقات گفتار عايشه چنين نقل شده است: «انّ رسول اللّه قَبَّل عثمان بن مظعون و هو ميت، قال فرأيت دموع النبي تسيل علي خدّ عثمان بن مظعون». 23

و همچنين اين نكته از گفتار محدّثان و مورّخان به وضوح بدست مي آيد كه رسول خدا ـ ص ـ بهنگام مرگ و دفن پيكر ابن مظعون و بعدها تا آن حضرت زنده بود، با قول و عملش و با گفتار و كردارش بر حفظ اثر قبر و اِبقاء نام اين صحابه جليل القدر توصيه و تأكيد مي فرمود و بر سر تربت وي حاضر مي گرديد و ياد او را زنده و براي وي از خداوند متعال اعلاي درجه و نزول رحمت درخواست مي نمود.

نمونه هايي از گفتار و عمل رسول خدا ـ ص ـ در اين مورد

پيامبر اسلام ـ ص ـ بهنگام مرگ ابن مظعون، چنين فرمود: «ادفنوا عثمان بن مظعون بالبقيع يكن لنا سلفاً فنعم السلف سلفنا عثمان بن مظعون». 24

و اين جمله را بهنگام دفن پيكر او نيز تكرار نمود: «نعم السلف الصالح عثمان بن مظعون». 25

و بهنگام مرگ فرزند عزيزش ابراهيم فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون». 26

بكار گيري و تكرار كلمه «سلف صالح» مخصوصاً بهنگام دفن ابراهيم و پس از گذشت هشت سال از وفات ابن مظعون تأكيد بر اين است كه بايد ياد ابن مظعون بعنوان يادگاري از گذشتگان صالح و نمونه اي از صحابه فداكار رسول خدا زنده و جاويد بماند و نام و خاطره او از خاطره ها محو نگردد.

نصب سنگ بر قبر ابن مظعون

پس از اين كه پيكر عثمان بن مظعون دفن گرديد، رسول خدا ـ ص ـ با دست مباركش قطعه سنگي را بعنوان نشانه و علامت بر قبر وي نصب و با اين عمل خويش نيز همانند گفتارش ياد او را زنده و قبر او را براي هميشه مشخص فرمود.

ابن عبدالبر مي گويد: «و اعلم النّبي ص ـ قبره بحجر و كان يزوره». 27 رسول خدا قبر عثمان را با قطعه سنگي مشخص فرمود و هميشه اين قبر را زيارت مي نمود. و هم او از عبيدالله بن رافع چنين نقل مي كند: «فوضع رسول اللّه حجراً عند رأسه و قال هذا فرطنا». 28 همين جمله را ابن سعد در طبقات هم نقل نموده است.29

در دعائم الإسلام از اميرالمؤمنين نقل مي كند: «انّ رسول اللّه ـ ص ـ لما دفن عثمان بن مظعون دعا بحجر فوضعه عند رأس قبره و قال يكون عَلَماً ليدفن اليه قرابتي». 30

در تاريخ الكامل مي گويد: «و جعل رسول اللّه ـ ص ـ علي رأس قبره حجراً علامةً لقبره». 31

سمهودي در ضمن نقل اصل موضوع و اين كه رسول خدا ـ ص ـ قطعه سنگي را بر روي قبر ابن مظعون نصب نمود به كيفيت اين سنگ، به قبر نيز اشاره مي كند و مي گويد: «اين قطعه سنگ نه قطعه سنگ معمولي بلكه قسمت پايين يك هاون سنگي بود كه پس از شكسته شدن و غير قابل استفاده بودن، رسول خدا ـ ص ـ آن را بر قبر عثمان بن مظعون نصب نمود «فجعل رسول اللّه ـ ص ـ اسفل مهراس علامة علي قبره» آنگاه فرمود: «لأجعلنك للمتّقين اماماً». 32

سرگذشت اين سنگ قبر

اين بود گفتار رسول خدا ـ ص ـ در مورد عثمان بن مظعون و اين بود عملكرد آن حضرت در مراسم تدفين وي و نصب نمودن سنگ قبر بر روي قبر او تا علامتي بر آن قبر باشد و آيندگان آن را بشناسند و نسبت به صاحبش عرض ادب و احترام نمايند و خاطره او را بعنوان سرمشق زنده بدارند.

و اين قطعه سنگ تا دوران خلافت معاوية بن ابي سفيان در روي اين قبر قرار داشت و صحابه رسول خدا و مسلمانان طبق دستور و ارشاد رسول خدا ـ ص ـ به وسيله اين علامت، قبر ابن مظعون را مي شناختند و مانند خود آن حضرت به زيارتش مي شتافتند ولي در دوران معاويه كه مروان بن حكم امارت مدينه را به دست گرفت، دستور داد اين علامت و اين قطعه سنگ را از قبر عثمان بن مظعون برداشتند و در روي قبر عثمان بن عفان نصب نمودند. مروان مي گفت: «واللّه لايكون علي قبر عثمان بن مظعون حجر يعرف به»; «بخدا سوگند براي من قابل قبول نيست كه در قبر عثمان بن مظعون علامتي باشد و با آن شناخته شود».

و اين عمل از نظر افكار عمومي آنچنان زننده و مورد اعتراض بود كه افراد سرشناس از بني اميه نيز اظهار مخالفت نمودند و به مروان گفتند: «چرا قطعه سنگي را كه با دست رسول خدا نصب شده بود، بجاي ديگر منتقل نمودي» ولي مروان به اين اعتراض ها توجهي نكرد و در پاسخ آنان گفت: عثمان فعثمان! چه فرق مي كند آن عثمان يا اين عثمان و گاهي چنين گفت: «اما والله اذ رميت فلا يرد» به خدا سوگند پس از اين تغيير مكان قابل برگشت نيست.33

ابراهيم از تولد تا وفات

اين بود اجمالي از تاريخ زندگي عثمان بن مظعون و نكات برجسته اي از زهد و عبادت و مبارزه و استقامت او در برابر كفر و شرك و همچنين نكاتي درباره مرگ و مراسم تدفين و احترام و تجليل رسول خدا ـ ص ـ از اين صحابه جليل و گريه آن بزرگوار در كنار پيكر او.

و اينك اجمالي از بيوگرافي جناب فرزند رسول خدا و نكاتي از تولد و عاطفه و محبت رسول خدا ـ ص ـ نسبت به اين فرزند عزيزش و چگونگي انتقال و تدفين اين طفل شانزده ماهه و گريه رسول خدا و سايرين در كنار پيكر و بهنگام دفن اين دُردانه پيامبر ـ ص ـ .

مراسم تولد

رسول خدا ـ ص ـ در ذيقعده سال ششم هجري كه از جنگ حديبيه مراجعت فرمود، نامه اي به وسيله يكي از اصحابش به نام حاطب بن ابي بلتعه به مقوقس پادشاه اسكندريه ارسال داشت كه رسول خدا ـ ص ـ در اين نامه او را به توحيد و قبول اسلام فراخوانده بود. مقوقس گرچه اسلام را نپذيرفت ولي احترام و ادب كامل را نسبت به نامه رسول خدا و پيك آن حضرت مراعات نمود و هنگام دريافت نامه گفت از اين پيام عطر خير و نيكي استشمام مي شود و دستور داد نامه رسول خدا در ميان صندوقي از عاج محفوظ بماند و به همراه پاسخ اين نامه دو كنيز به نام ماريه و سيرين كه هر دو خواهر و از زيبايي برخوردار بودند با هداياي ديگر به محضر رسول خدا ـ ص ـ ارسال نمود. اين دو خواهر پس از ورود به مدينه طبق دعوت و هدايت شخص رسول خدا به آيين اسلام گرويدند و در تاريخ جزء زنان مؤمنه و بافضيلت شناخته مي شوند. رسول خدا ماريه را براي خود نگهداشت و سيرين را به حسان بن ثابت شاعر معروف اهدا نمود. حسان از سيرين داراي فرزندي شد به نام عبدالرّحمان كه با ابراهيم فرزند پيامبر پسرخاله مي باشند.34

انتقال ماريه به خارج از مدينه

از روزهاي اول ورود ماريه به خانه رسول خدا ـ ص ـ بعضي از همسران آن حضرت به وي با چشم حسادت نگاه مي كردند و تحمل اين بانوي جوان و تازه وارد براي آنان سخت مي نمود با ظاهر شدن اثر حمل در وي، اين حالت شديدتر و اظهار ناراحتي بيشتر گرديد; بطوري كه رسول خدا ـ ص ـ براي حفظ توازن در ميان همسران و در داخل زندگيش مصلحت را در اين ديدند كه ماريه را علي رغم علاقه و محبت فوق العاده اي كه به وي داشتند به خارج مدينه منتقل و از ساير همسرانش جدا سازند، از اين رو ماريه در ميان بستاني كه متعلق به پيامبر و در ميان قبيله بني مازن و در نزديكي مسجد قبا قرار داشت اسكان داده شد كه اين محل بعدها به نام مشربه ام ابراهيم35 مشهور گرديد و پس از چند ماه ابراهيم در اين محل متولّد شد.

انتقال ماريه به خارج از مدينه را مورّخان چنين نقل نموده اند:

«و غار نساء رسول اللّه، واشتدّ عليهن حين رزق منها الولد»; 36 بعضي از همسران پيامبر نسبت به ماريه حسد ورزيدند مخصوصاً آنگاه كه داراي فرزند شد.

و صاحب طبقات نقل مي كند: «پيامبر خدا ماريه را از محيط زندگيش دور ساخت; زيرا تحمّل وي براي همسران آن حضرت سخت بود و آنان حسد ورزيدند اما نه مثل عايشه.37

و باز در طبقات و ساير كتب تاريخ، از خود عايشه نقل شده است كه رسول خدا ـ ص ـ يك روز ابراهيم را به نزد من آورده، فرمود: «عايشه ببين اين طفل چقدر به من شبيه است» گفتم هيچ شباهتي به تو ندارد، فرمود: چقدر سفيد (مانند من) و چاق است» گفتم طفلي كه شير گوسفند بخورد چاق و سفيد مي شود.38

بهرحال ابراهيم در ميان قبيله بني مازن و در محل مشربه متولد گرديد و سلمي همسر ابو رافع مامايي او را به عهده گرفت و لذا اولين كسي كه مژده ولادت ابراهيم را به رسول خدا رسانيد ابو رافع بود و آن حضرت غلامي بعنوان مژدگاني بر وي هديه فرمود. رسول خدا ـ ص ـ در روز هفتم ولادت ابراهيم گوسفندي عقيقه نمود و شخصي به نام ابوهند موي سر وي را تراشيد و بدستور پيامبر به وزن موها نقره به مساكين داده شد. سپس در داخل خاك دفن گرديد. و در همين روز پيامبر خدا اين فرزند را ابراهيم ناميد و فرمود: «جبرئيل بر من نازل شد و گفت: السلام عليك يا ابا ابراهيم و من هم نام جدم ابراهيم را بر وي انتخاب نمودم.39

پس از تولد ابراهيم هر يك از همسران انصار درخواست نمودند كه رسول خدا وظيفه پرستاري و شير دادن به ابراهيم را بر وي محول نمايد و در اين مورد به همديگر سبقت مي جستند، بالأخره اين افتخار نصيب بانويي به نام امّ برده همسر ابوسيف گرديد. خانه ابويوسف كه شغل آهنگري داشت در همان محله بني مازن و در نزديكي مشربه ام ابراهيم قرار گرفته بود و ام ابراهيم را به نزد ماريه در مشربه و به حضور رسول خدا ـ ص ـ در مدينه مي برد و پس از ديدار آنان به خانه اش برمي گرداند و گاهي رسول خدا شخصاً براي ديدن فرزندش به خانه امّ برده مي رفت.40

محبت پيامبر نسبت به ابراهيم

انس بن مالك خدمتگزار رسول خدا ـ ص ـ مي گويد: «من نسبت به فرزند مهربانتر از رسول خدا كسي را نديده ام; زيرا به هنگامي كه ام برده ابراهيم را پرستاري مي نمود، گاهي رسول خدا ـ ص ـ با اين فاصله دور، به خانه او مي رفت و ابراهيم را در بغل مي گرفت و او را مي بوسيد، سپس به دايه اش تحويل مي داد و يك روز كه رسول خدا ـ ص ـ باز قصد خانه امّ برده را داشت، من نيز به همراه او حركت كردم، چون به خانه ابويوسف رسيديم، ديدم خانه او پر از دود است. من به سرعت وارد خانه شدم واو را از ورود رسول خدا مطلع ساختم، او هم با عجله دست از كار كشيد و كوره آهنگري را تعطيل نمود تا دود فضاي خانه، آن حضرت را آزرده نسازد ولي رسول خدا ـ ص ـ با همين وضع وارد گرديد و فرزندش را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد.

گريه رسول خدا و ماريه در كنار بستر ابراهيم

ابراهيم در خانه امّ برده مريض شد و در روز سه شنبه يازدهم ربيع الاول سال دهم هجري كه هيجده ماهه و بنا به قولي شانزده ماهه بود، از دنيا رفت. در منابع حديثي متعدد نقل شده است: در دقايق آخر عمر وي و آنگاه كه در حال نزع بود، رسول خدا ـ ص ـ در كنار بسترش نشسته بود و در حالي كه اشگش بصورتش جاري مي گرديد چنين فرمود:

«تدمع العين و يحزن القلب و لانقول الاّ ما يرضي الرّب و انا بك يا ابراهيم لمحزونون»; «قلبم اندوهناك و چشم گريان است و چيزي بجز رضاي حق نمي گويم اي ابراهيم اينك در فراقت شديداً اندوهناكيم.»41

و در حديث ديگري آمده است كه آن حضرت پس از آن كه فرمود: «تدمع العين...» اين جمله را هم اضافه نمود: «و لو لا انّه وعد صادق و وعد جامع و ان الآخر لاحق بالاوّل لوجدنا عليك يا ابراهيم اشد من وجدنا و انابك لمحزونون»; «اگر مرگ وعده حق و همگاني نبود و اگر قرار نبود پسينيان به پيشينيان ملحق شوند ، اندوه ما در فراقت ، بيش از اين مي شد و در عين حال در فراقت شديداً اندوهناكيم.»42

و باز در حديث ديگري كه ابي داود متن آن را نقل نموده، چنين آمده است: «ففاضت عينا رسول اللّه ـ ص ـ فقال له سعد ما هذا؟ قال ـ ص ـ انّها رحمة وضعها اللّه في قلوب من يشاء و انّما يرحم اللّه من عباده الرحماء»; 43 چون اشك پيامبر ـ ص ـ جاري شد، سعد عرض كرد: يا رسول اللّه اين گريه چرا؟ فرمود اين رحمت و عاطفه است كه خداوند در دل كساني كه مي خواهد قرار مي دهد و خداوند از بندگان خويش بر آنها رحم مي كند كه در دلشان رحم باشد.»

عبدالرحمان بن حسان بن ثابت از مادرش سيرين نقل مي كند كه به هنگام مرگ ابراهيم من و خواهرم ماريه در كنارش بوديم با اينكه با ناله و شيون گريه مي كرديم اما از سوي رسول خدا ـ ص ـ مخالفت به عمل نمي آمد ولي پس از مرگ او از شيون و فرياد كردن نهي نمود. (كلّما صحت انا و اختي ما ينهانا فلما مات نهانا عن الصياح). 44

انتقال پيكر ابراهيم

پس از مرگ ابراهيم كه در محله بني مازن در خارج مدينه بوقوع پيوست، به رسول خدا ـ ص ـ عرض كردند اَينَ نَدْفَنُهُ؟; در كجا به خاكش بسپاريم؟ آن حضرت فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون 45 طبق اين دستور پيكر طفل شانزده ماهه براي خاكسپاري در بقيع به مدينه منتقل گرديد.

كيفيت انتقال جسد ابراهيم را در طبقات بدينگونه نقل مي كند: «و حمل من بيت امّ برده علي سرير صغير»; 46 و از خانه امّ برده در ميان تابوت كوچكي به مدينه حمل شد.

و در استيعاب نيز مشابه همين جمله را نقل نموده است: «و حمل علي سرير صغير و صلّي عليه رسول اللّه ـ ص ـ » 47 ولي ابن كثير مفسر و مورخ معروف به جزئياتي از نقل و تشييع جنازه ابراهيم اشاره دارد، او مي گويد: «لما توفي ابراهيم ابن رسول اللّه ـ ص ـ بعث علي بن ابي طالب الي امّه مارية القبطية و هي في مشربة فحمله علي في سفط و حمله بين يديه علي الفرس ثم جاء به الي رسول اللّه ـ ص ـ ». 48

بنابراين، انتقال جسد ابراهيم در ميان صندوقچه اي چوبين (تابوت صغير) و بوسيله امير مؤمنان ـ ع ـ در حالي كه سوار بر اسب بوده، انجام گرفته است.

غسل پيكر ابراهيم

بنا به نقل ابن عبدالبر، پيكر ابراهيم را مرضعه و پرستارش امّ برده غسل داد.49 ولي مشهور اين است كه مراسم غسل وي به وسيله فضل بن عباس انجام گرفته است. و در اين مراسم رسول خدا ـ ص ـ و عمويش عباس در گوشه اي نشسته بودند و چگونگي آن را نظاره مي كردند «غسله فضل بن عباس و رسول اللّه و العباس جالسان». 50

گريه رسول خدا ـ ص ـ به هنگام تكفين ابراهيم

در سنن ابن ماجه از انس بن مالك نقل مي كند چون ابراهيم از دنيا رفت رسول خدا ـ ص ـ به هنگام كفن كردن جسد وي فرمود: «بر كفن نپيچيد تا براي آخرين بار او را ببينم، آنگاه در كنار او نشست و روي جنازه خم شد وگريه نمود (لاتدرجوه في اكفانه حتي انظراليه فأتاه فأنكب عليه وبكي). 51

اين گريه رسول خدا در تاريخ ابن كثير با توضيح جالبتري نقل شده است; زيرا او اين جمله را نيز اضافه نموده است: «فبكي حتّي اضطرب لحياه و جنباه»; 52 رسول خدا آن چنان گريه مي نمود كه چانه و شانه هاي آن حضرت از شدت گريه تكان مي خورد.»

تشييع جنازه

ابن كثير در ضمن جمله اي به تشييع جنازه ابراهيم اشاره مي كند و مي گويد: «فغسله و كفنه و خرج به و خرج معه النّاس» 53 اين جمله نشانگر اين است كه پس از مراسم تغسيل و تكفين آنگاه كه جسد را به سوي بقيع حركت داده اند مردم نيز در پشت سر جنازه به همراه رسول خدا ـ ص ـ به حركت درآمده و همانند خود آن حضرت در تشييع جنازه ابراهيم شركت نموده اند.

نماز رسول خدا بر ابراهيم

روايتي كه در سنن ابو داود از عايشه نقل شده، مي گويد: «رسول خدا بر جنازه ابراهيم نماز نخوانده است.»54 ولي مضمون روايات ديگري كه خود ابوداود و ساير محدثان و مورخان و در منابع حديثي و تاريخي آورده اند، اين است كه پيامبر اكرم ـ ص ـ بر پيكر فرزند صغيرش ابراهيم همانند اشخاص بزرگ نماز ميت بجاي آورده و سپس به خاك سپرده است.55

در سنن ابن ماجه اين حديث چنين نقل شده است: «لما مات ابراهيم ابن رسول اللّه صلّي عليه رسول اللّه و قال ان له مرضعاً في الجنة».

در ضمن حديثي در سنن ابي داود، محل اقامه اين نماز نيز تعيين گرديده است: «لما مات ابراهيم ابن النبي ص ـ صَلّي عَلَيْهِ رسول اللّه في المقاعد». 56

ابن كثير از مسند ابويعلي از ابن ابي اوفي نقل مي كند كه «صلّي رسول اللّه ـ ص ـ علي ابنه وصليت خلفه و كبر عليه اربعاً». 57

كيفيت دفن

ابن كثير مي گويد به هنگام دفن ابراهيم امير مؤمنان ـ ع ـ وارد قبر شد و كف قبر را آماده و جسد را دفن نمود. «فَدَخل علّي في قبره حتي سوي عليه و دفنه.» 58

ولي به نقل ديگري كه در طبقات و استيعاب آمده است، فضل بن عباس و اسامة بن زيد با هم وارد قبر شده اند: «قيل ان الفضل بن عباس غسل ابراهيم و دخل في قبره هو و اسامة بن زيد». 59

به نظر مي رسد هر دو مطلب درست باشد كه در مرحله اوّل فضل بن عباس با همكاري اسامه و در مرحله آخر امير مؤمنان شخصاً در آماده سازي قبر و دفن جسد ابراهيم اقدام نموده اند. و نقل ابن كثير مؤيد مطلبي است كه در بعضي از منابع شيعه نقل شده كه رسول خدا به امير مؤمنان ـ ع ـ دستور داده است صورت ابراهيم را او به خاك بگذارد.

گريه رسول خدا ـ ص ـ و مسلمانان در كنار قبر

در تاريخ ابن كثير در ضمن بيان مراسم دفن ابراهيم از سومين گريه رسول خدا سخن به ميان آمده است كه در اين مرحله، حزن و اندوه وگريه آن بزرگوار موجب اندوه شديد مسلمانان شركت كننده در مراسم دفن گرديده و در كنار قبر با صداي بلند گريه نموده اند و آن حضرت مجدداً فرموده است: «چشممان گريان و قلبمان محزون ولي چيزي كه موجب خشم خداست بر زبان نمي آوريم و اينك اي ابراهيم در فراقت شديداً محزون هستيم» (بكي رسول اللّه و بكي المسلمون حوله حتي ارتفع الصوت ثم قال تدمع العين و يحزن القلب و لانقول ما يغضب الرب و انّا عليك يا ابراهيم لمحزونون). 60

عبدالرّحمان حسان بن ثابت هم نقل مي كند كه مادرم سيرين (خواهر ماريه) مي گفت به هنگام دفن ابراهيم من در كنار قبر بودم وگريه مي كردم و كسي هم از گريه من ممانعت نمي نمود: (و انا ابكي عنده قبره و لاينهاني احد). 61

نصب سنگ و ريختن آب بر قبر ابراهيم

رسول خدا ـ ص ـ به هنگام دفن ابراهيم در ميان خشت ها كه در داخل قبر چيده مي شود شكافي مشاهده فرمود و شخصاً قطعه كلوخي به جفار داد كه در ميان آن خشت ها قرار بدهد، آنگاه فرمود: «انّها لاتضرّ لاتنفع ولكنّها تقر عين الحي» و پس از پوشانيدن قبر در گوشه اي از آن، قطعه سنگي ديد آن را برداشت و با دست مباركش خاك قبر را تسطيح و هموار نمود و چنين فرمود: «اذا اعمل احدكم عملاً فليتقنه فانّه مما يسلي نفس المصاب.»

آنگاه دستور داد مشك آبي آوردند و بر روي قبر ريختند و سپس سنگي بعنوان علامت بر بالاي قبر ابراهيم نصب نمود.

صاحب طبقات نقل مي كند: «امر رسول اللّه ـ ص ـ بحجر فوضع عند قبره ورش علي قبره الماء». 62

در مورد ريختن آب در جاي ديگر چنين نقل مي كند: به هنگام دفن ابراهيم رسول خدا خطاب به شركت كنندگان در اين مراسم فرمود: «كسي هست يك مشك آب بياورد؟» يكي از انصار مشك آبي حاضر نمود، آن حضرت فرمود: «بريز روي قبر ابراهيم» (قال ـ ص ـ من أحد يأتي بقبره ماء فاَتي رجل من الأنصار بقبره ماء فقال رشها علي قبر ابراهيم.) 63

صاحب استيعاب و اسدالغابه از زبير بن بكار نقل مي كنند كه: «ورش علي قبره ماء و علم علي قبره بعلامة و هو اول قبر رش عليه الماء.» 64

جلوگيري رسول خدا ـ ص ـ از نفوذ بدآموزي هاي فكري عقيدتي

در همان روزي كه ابراهيم از دنيا رفت اتفاقاً كسوف آفتاب هم بوقوع پيوست يك عده از افراد بي اطلاع اين موضوع را با حادثه فوت او مرتبط دانسته و در ميان خود مطرح نمودند كه اين كسوف به جهت مرگ ابراهيم و در اثر اين مصيبت بزرگ كه متوجه رسول خدا ـ ص ـ و مسلمانان گرديده به وجود آمده است، چون اين مطلب به سمع مبارك رسول خدا ـ ص ـ رسيد پس از اقامه نماز آيات در ميان مسجد سخنراني نمود و اين موضوع بي اساس و اين فكر انحرافي و موهوم را تخطئه و مورد انتقاد قرار داد و از اين طريق از نفوذ بدآموزي هاي فكري عقيدتي جلوگيري فرمود و در ضمن مطالبي در اين زمينه چنين اظهار داشت: «آفتاب و ماه از آيات خداوند هستند و كسوف و خسوف در آنها هم روي حساب و نظم دقيق است» هيچگاه در اثر مرگ و زندگي اشخاص ولو شخصيت هاي بزرگ واقع نمي گردد و نبايد مسلمانان اين تصور باطل و اين انحراف فكري را ولو در حق ابراهيم فرزند عزيز پيامبر خدا ـ ص ـ و دُردانه آن حضرت به خود راه دهند.

اين گفتار و هدايت رسول اللّه با مضامين و با اسناد مختلف در منابع حديثي و تاريخي نقل شده است. در متن يك حديث چنين آمده است: «كسفت الشمس علي عهد رسول اللّه يوم مات ابراهيم فقال الناس كسفت الشمس لموت ابراهيم فقال رسول اللّه ـ ص ـ ان الشّمس و القمر لايخسفان لموت أحد و لا لحياته و لكنّهما آيتان من آيات اللّه فاذا رأيتموها فصلّوا. 65

و در متن حديث ديگري به سخنراني عمومي آن حضرت در اين مورد اشاره شده و چنين آمده است: «ثمّ قام فخطب النّاس فاثني علي اللّه بما هو أهله ثم قال ان الشمس و القمر آيتان من آيات اللّه لايخسفان لموت أحد و لا لحياته فاذا رأيتموها فافزعوا للصّلوة.» 66

پى‏نوشتها:‌


1 ـ رحله ابن جبير، ص 144.
2 ـ رحله ابن بطوطه، ص 119.
3 ـ رحله، ابن جبير، ص 144.
4 ـ اخبار المدينه، ص 155.
5 ـ التعريف بما انسته الهجرة من معالم دار الهجرة، چاپ قاهره، ص 46.
6 ـ وفاء الوفا، ج 3، ص 918.
7 ـ توصيف مدينه به نقل فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص 118.
8 ـ سفرنامه نايب الصدر شيرازي، ص 230.
9 ـ مرآت الحرمين، ج 1، ص 426.
10 ـ اخبار مدينة الرسول، ص 156.
11 ـ عمدة الاخبار في مدينة المختار، ص 152.
12 ـ فصول من تاريخ المدينة المنوره، ص 169.
13 ـ در بحث تاريخ حرم ائمه بقيع، مردود بودن اين احتمال را توضيح داده ايم مراجعه شود.
14 ـ وفاء الوفا، ج 3، ص 919.
15 ـ مجالس المؤمنين، ج 2، ص 458. 16 ـ طبقات ابن سعد3 ق، ج 1، ص 286; اصابه، ج 2، ص 464; استيعاب، ج 3، ص 85; تاريخ الإسلام ذهبي، حوادث سال دوم هجرت.
17 ـ تلخيص از اسدالغابه، ج 3، ص 386; اصابه، ج 2، ص 464; استيعاب، ج 3، ص 87; تنقيح المقال، ج 2، ص 249; فروع كافي، ج 2، ص 56، 57.
18 ـ و اولين كسي كه از انصار در بقيع دفن شده است اسعد بن زراره مي باشد.
19 ـ استيعاب، ج 3، ص 87; اسد الغاية، ج 3، ص 383.
20 ـ من لايحضره الفقيه، ج 1، احكام الاموات; فروع كافي، ج 1، ص 72 و 73; تنقيح المقال، ج 2، ص 249.
21 ـ سنن ترمذي كتاب الجنائز، ح 994; استيعاب، ج 3، ص 85.
22 ـ سنن ابي داود، ج 2، ص 179; تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 100; اسدالغابه، ج 3، ص 387; استيعاب، ج 3، ص 85; تنقيح المقال، ج 2، ص 249.
23 ـ مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 55 و 56 و 206; طبقات، ج 3، ق 1، ص 288.
24 ـ تاريخ المدينه، ج 1، ص 100; استيعاب، ج 3، ص 85; اسدالغابه، ج 3، ص 387; تنقيح المقال، ج 2، ص 249.
25 ـ همان.
26 ـ همان.
27 ـ استيعاب، ج 3، ص 85.
28 ـ همان.
29 ـ طبقات، ج 3، ق 1، ص 289.
30 ـ بحار الانوار، ج 82، ص 22.
31 ـ الكامل، ج 2، ص 97 و 98.
32 ـ وفاء الوفا، ج 3، ص 914.
33 ـ اسد الغابه، ج 3، ص 387; تاريخ المدينه ابن زباله به نقل وفاء الوفا، ج 3، ص 894 و 914; تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 102; عمدة الاخبار، ص 152.
34 ـ طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 86; اسد الغابه، ج 1، ص 38; البداية و النهايه، ج 5، ص 307.
35 ـ مشربه ام ابراهيم در دو كيلومتري سمت شرقي مسجد قبا واقع است. به مناسبت نماز خواندن رسول خدا ـ ص ـ در اين محل تبديل به مسجد گرديده و مورّخان اين مسجد را جزء مساجد اطراف مدينه معرفي نموده اند و اينك اين مسجد و محوطه متعلق به آن، تخريب و به صورت گورستاني جهت ساكنين آن منطقه درآمده، با ديواري مرتفع و قفل بزرگي بر درب آهني آن كه هيچ زائري نتواند وارد اين محوطه شود. اين وضع را اينجانب در ذيقعده 1413 هـ . مشاهده نمودم.
36 ـ طبقات، ج 1، ق 1، ص 68; البدايه و النهايه، ج 5، ص 304; يعقوبي، ج 2، ص 87; كامل ابن اثير، ج 2، ص 186.
37 ـ «ان رسول اللّه جحب ماريه وقد ثقلت علي نساء النبي ص ـ و عزن عليها ولامثل عايشه» طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 86.
38 ـ «فقال انظري الي شبهه بي فقلت ما أري شبهاً فقال الا ترين الي بياضه و لحمه قلت من سقي البان اضأن سمن و ابيضّ. طبقات، ج 1، ق 1، ص 86; البدايه و النهايه، ج 5، ص 305; تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 87.
39 ـ طبقات، ج 1، ق 1، ص 87.
40 ـ طبقات، ج 1، ق 1، ص 87; استيعاب، ج 1، ص 43; اسدالغابه، ج 1، ص 39.
41 ـ اين دو حديث از منابع حديثي در صحيح بخاري ج 1، كتاب الجنائز، حديث 1241; صحيح مسلم، ج 2; كتاب الفضائل، ح 2315; سنن ابن ماجه، ج 1، كتاب الجنائز، ح 1589; سنن ابي داود، ج 2 كتاب الجنائز، باب البكاء علي الميّت، مسند احمد، ج 3، ص 194. و از منابع تاريخي و رجالي استيعاب، ج 1، ص 44; اسدالغابه، ج 1، ص 39 نقل شده و در طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 88 و 89 در طي ده روايت با مضامين متعدد نقل گرديده است.
42 ـ طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 92; اسدالغابه، ج 1، ص 39; استيعاب، ج 1، ص 24.
43 ـ سنن ابي داود، كتاب الجنائز باب البكاء علي الميت.
44 ـ طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 92; اسدالغابه، ج 1، ص 39; استيعاب، ج 1، ص 24.
45 ـ تاريخ المدينه ابن شبه، ص 100; استيعاب، ج 3، ص 85; اسدالغابه، ج 3، ص 387; تنقيح المقال، ج 2، ص 249.
46 ـ طبقات، ج 1، ق 1، ص 92.
47 ـ استيعاب، ج 1، ص 43.
48 ـ البدايه و النهايه، ج 45، ص 311.
49 ـ استيعاب، ج 1، ص 43.
50 ـ طبقات، ج 1، ق 1، ص 92; اسدالغابه، ج 1، ص 40.
51 ـ سنن ابن ماجه، كتاب الجنائز، ح 1475.
52 ـ البداية و النهاية، ج 5، ص 310.
53 ـ البداية و النهاية، ج 5، ص 311.
54 ـ سنن ابي داود، ج 2، باب الصلاة علي الطفل.
55 ـ سنن ابن ماجه، ج 1، كتاب الجنائز باب «جاء في الصلاة علي ابن رسول اللّه، ح 1511; سنن ابي داود، ج 2 كتاب الجنائز باب في الصلاة علي الطفل، المصنف، ج 3، ص 532; طبقات ابن سعد، ج 1، ق 1، ص 9; استيعاب، ج 1، ص 45; اسدالغابة، ج 1، ص 40.
56 ـ از گفتار ياقوت حموي در معجم البلدان معلوم مي شود كه در مدينه چند محل بعنوان «مقاعد» يعني ميدان و محل نشست عمومي شناخته مي شد و معروفترين آنها مقاعدي بود كه در مقابل دكان هايي در نزديكي خانه عثمان بن عفان واقع شده است.
57 ـ البداية و النهاية، ج 5، ص 310.
58 ـ البداية و النهاية ج 5، ص 311.
59 ـ طبقات، ج 1، ق 1، ص 92; استيعاب، ج 1، ص 46.
60 ـ البداية و النهاية، ج 5، ص 311.
61 ـ طبقات، ج 1، ق 1، ص 92.
62 ـ طبقات، ج 1، ق 1، ص 91.
63 ـ طبقات، ج 1، ق 1، ص 91.
64 ـ استيعاب، ج 1، ص 46، اسدالغابة، ج 1، ص 40.
65 ـ صحيح بخاري، ج 1، ح 995 و 996; صحيح مسلم، ج 2، ح 911، 914 و 915; سنن ابن ماجه، ج 1، ح 1261; طبقات ج 1، ق 1، ص 92.
66 ـ صحيح مسلم، ج 2، ح 901 موطأ مالك ج 1، ص 150; اسدالغابة ج 1، ص 39; استيعاب، ج 1، ص 35; البداية و النهاية ج 5، ص 311.