بامداد اسلام

عبد الحسين زرين‏كوب

- ۸ -


8- ياران پيغمبر صلّى اللّه عليه و سلم

بسيارى ازين ياران سالهاى دراز در دوستى پيغمبر پايدارى و فداكارى نشان‏داده بودند.ارقم بن ابى الارقم در مكه در بحبوحه تضييقات و محدوديتهاى قريش‏خانه خود را به پيغمبر واگذاشته بود.در خانه او بود كه اولين دسته مسلمانان بر رغم‏فشارها و سختيهاى مخالفان با پيغمبر خويش ارتباط مى‏يافتند،دين خود را از وى‏تعليم مى‏گرفتند و پشت‏سر وى نماز مى‏خواندند. اين ارقم از خاندان بنى‏مخزوم‏بود و با آنكه مخزوميها در آن هنگام با محمد به شدت دشمنى مى‏ورزيدند ارقم ازپذيرايى و خدمتگزارى نسبت به پيغمبر هيچ كوتاهى نداشت.ابو بكر بن ابى قحافه كه‏بعدها خليفه پيغمبر و فرمانرواى مسلمانان شد قسمت عمده مالى را كه طى سالها در تجارت‏اندوخته بود در راه محمد ص و دوستى او خرج كرد.طلحة بن عبد اللّه كه بعدها داستان‏جنگ جمل نام او را مشهور كرد در روز احد به دست و تن خويش سپر پيغمبر شدچندان كه دستش آسيب سخت ديد و بيست و چهار زخم بر تنش وارد آمد.على بن‏ابى طالب شبى كه پيغمبر از مكه به مدينه هجرت مى‏كرد در بستر او غنود و از خطرنهراسيد. بسيارى از ياران ديگر نيز در راه پيغمبر از هيچ جانبازى دريغ نمى‏ورزيدند.عده‏يى از آنها مخصوصا در مكه براى خاطر دين خويش سختيها ديده بودند.بعضى‏چون كس و كارى نداشتند زياده مورد آزار مشركان مى‏شدند.بسيارى را قريش‏ريشخند مى‏كردند،پست و فرومايه مى‏خواندند و حتى برخى را شكنجه مى‏كردند.غالب اين ياران بعدها نيز همچنان ثابت قدم ماندند و وفادار.سرگذشت بعضى ازآنها سرگذشت فداكارى و ايمان بود.از جمله عمار بن ياسر كه پدر و مادرش درراه مسلمانى و از صدمه مشركان تباه شده بودند خود نيز در مكه بخاطر دين سختى‏بسيار ديد.در مدينه هم در تمام غزوه‏ها با پيغمبر همراه بود.بعدها كه عمر بن خطاب او را امارت كوفه داد باز در نهايت پارسايى مى‏زيست.در دوره عثمان مثل‏بسيارى از مسلمين ديگر ناخشنودى داشت و يك بار عثمان را نيز دشنام داد.سرانجام هم در جنگ صفين كه همراه على آمده بود كشته شد.خباب بن ارت در مكه به بندگى‏افتاده بود و آزادى يافته. مشركان قريش شكنجه‏اش دادند تا ترك اسلام كند و اونكرد.در مدينه هم از پيغمبر جدا نشد. بعدها به كوفه رفت و آنجا وطن گزيد تا مرد.

على به هنگام بازگشت از صفين بر وى نماز خواند.صهيب بن سنان هم آزاد كرده‏يى‏بود در مكه و چون يك چند در روم به اسارت افتاده بود او را رومى مى‏خواندند.

در مكه چون بى‏پشت و پناه بود مورد آزار مشركان شد و از دين بازنگشت.وقتى‏آهنگ هجرت به مدينه داشت اهل مكه مانع شدند.گفت اگر من همه مال خويش به شماواگذارم به من كارى نداريدگفتند نه،صهيب مال بداد و به مدينه رفت و پيغمبرچون او را بديد گفت صهيب سود كرد،صهيب سودكرد.بلال بن رباح بنده‏يى زنگى‏بود از آن امية بن خلف و او وى را به سبب مسلمانى شكنجه‏هاى سخت مى‏كرد.ابو بكرش‏از مال خويش بخريد و آزاد كرد و وى به خدمت پيغمبر پيوست.در مدينه مؤذن پيغمبربود اما بعد از وى ديگر اذان نگفت.از ابوبكر رخصت‏يافت و در شام سكونت‏جست.گويند وقتى عمر به شام رفت از او درخواست تا اذان بگويد.چون صدايش‏بلند شد عمر بگريست و مسلمانان نيز.از آنكه صداى او پيغمبر را به ياد مردم مى‏آورد، پيغمبر را كه آن همه محبوب بود.كسانى كه بخاطر مسلمانى در مكه دستخوش آزارو بيداد مشركان شدند عده‏شان به همين چند تن محدود نمى‏شد.با اين همه در بين‏ياران پيغمبر كسانى هم بودند كه در مهاجرت به حبشه امتحان وفا و ثبات خويش را دادند.

بعضى از اين ياران در راه مهاجرت خويش بلاهاى سخت ديدند،وراى‏غربت و آوارگى.از آن جمله بود سلمة بن هشام برادر ابو جهل.اين سلمه در نوبت‏دوم به حبشه رفت و آنجا با ديگر مسلمانان سختيها ديد و رنجها.چون به مكه بازگشت ابوجهل وى را بگرفت و حبس كرد و او تا به هنگام غزوه خندق نتوانست‏به مدينه رود.نظير اين سختگيرى را ابوجهل‏به كمك برادر ديگرش حارث‏نسبت به عياش بن ابى ربيعه كرد.عياش پسر عم ابوجهل بود و برادر او از جانب مادر.

وى نيز در نوبت دوم به حبشه رفت.وقتى از حبشه به مكه آمد هنگام هجرت مسلمين بود به مدينه.وى نيز راه مدينه پيش گرفت و با عمر بن خطاب همراه شد.چون‏نزديك مدينه رسيد ابوجهل و برادرش حارث‏با يك تن از ياران خويش‏پيش‏وى آمدند و گفتند:مادرت بيمار شده است و نذر كرده است كه تا ترا نبيندنه از آفتاب به سايه رود نه موى خويش را شانه كند و نه چيزى بخورد جز پاره نانى‏خشك.عياش متاثر شد و آهنگ بازگشت كرد عمر گفت اينها راست نمى‏گويندقصدشان آنست كه ترا از دين خويش بگردانند.اما سخن عمر در عياش نگرفت.گفت ناچار به مكه مى‏روم و باز مى‏گردم.پس با قوم راه مكه پيش گرفت.آنها درراه وى را گرفتند و بند كردند.عياش در مكه گرفتار شد و نتوانست به مهاجران‏مدينه بپيوندد.گويند يك پاى او را با يك پاى سلمه در قيدى بسته بودند و آنها رادر تنگنايى به زندان افگنده بودند تا چند سال بعد كه پس از وقعه احد به مدينه رفت وآنجا بود تا بعد از رحلت پيغمبر در مكه وفات يافت. نظير اين ماجرا براى هشام‏برادر كهتر عمرو بن عاص‏هم پيش آمد.اين هشام نيز در نوبت دوم به حبشه رفت‏و چون به مكه آمد با ديگر مسلمانان آهنگ هجرت مدينه داشت.اما در راه پدرش‏او را بگرفت و بند كرد.وقتى پدرش وفات يافت وى در صدد فرار برآمد اما كسانش‏او را بگرفتند و باز به حبس افگندند و او همچنان در حبس بود تا بعد از واقعه خندق كه‏توانست به مدينه رود،نزد پيغمبر.كنيه او ابو العاص بود و پيغمبر او را ابو المطيع خواند.

بارى كسانى از مسلمانان كه در اين دو نوبت به حبشه رفتند غالبا در غربت ودر وطن سختى بسيار ديدند.حتى مشركان تا پيش نجاشى‏فرمانرواى حبشه‏هم‏آنها را دنبال كردند.داستان آنها سرگذشت‏سختى و آوارگى بود،در راه خدا و دردوستى پيغمبر.از جمله كسانى كه در نوبت اول به حبشه رفتند عثمان بود،داماد پيغمبر.

زنش رقيه هم كه دختر پيغمبر بود در اين هجرت با او همراه شد.جعفر بن ابى طالب پسرعمّ پيغمبر نيز به حبشه رفت.اما در نوبت دوم،و مدتى آنجا ماند.وقتى بازگشت مقارن فتح‏خيبر بود و پيغمبر كه از ديدار او زياده خشنود شده بود گفت نمى‏دانم از فتح خيبربيشتر خوشحال شدم يا از ديدار جعفر.گذشته از اينها ابو عبيده جراح،عبد الرحمن بن‏عوف،زبير بن عوّام،مقداد بن اسود،ابو موسى اشعرى،و عبد اللّه بن مسعود هم از كسانى‏بودند كه به مهاجرت حبشه رفتند و در آن راه سختيها ديدند.ابوبكر نيز يك بار به قصد حبشه بيرون آمد اما منصرف شد و در مكه ماند.روى هم رفته كسانى كه به‏مهاجرت حبشه رفتند تعدادشان بسيار بود.اين ياران رسول در مكه از دست مشركان‏آزار بسيار ديده بودند و با اين همه در راه دين پايدارى و استوارى بسيار نشان مى‏دادند.

از كسانى كه هر دو نوبت به مهاجرت حبشه رفتند عثمان بن مظعون بود،دايى حفصه بنت عمر از زنهاى پيغمبر.اين عثمان بن مظعون تمايلات زاهدانه داشت واز پيشروان زهاد اسلام بود.گويند وى يك بار در صدد برآمد خويشتن را از مردى‏بيندازد زن و خانه را هم رها كند و سر به بيابان بگذارد اما پيغمبر وى را از اين كارهامنع كرد.در واقع پيغمبر با آن كه خود در نهايت‏سادگى مى‏زيست با شيوه رهبانى‏موافق نبود.حديثها هست‏حاكى از آن كه ياران را از افراط در زهد بر حذر مى‏داشت‏چنان كه عبد اللّه پسر عمرو بن عاص را كه مى‏خواست‏خويشتن را تسليم روزه‏هاى‏طولانى و شب زنده‏داريهاى مستمر كند نيز از اين كارها باز داشت.با اين همه‏تمايلات زاهدانه در نزد بعضى از ياران همراه بود با فقر و قناعت.كسانى از ياران‏كه اصحاب صفّه خوانده مى‏شدند مخصوصا ازين حيث‏شهرت دارند.اينها جماعتى‏بودند از مهاجران فقير كه در مدينه خانه نداشتند و از اين رو در صفه مسجد زندگى‏مى‏كردند.در باب فقر و زهد اين اصحاب صفه بعدها صوفيه روايات زياد نقل كردندكه بعضى از آنها خالى از اغراق نيست.تعداد آنها را نيز به اختلاف ذكر كرده‏اند وبيشك عده‏شان كم و زياد مى‏شده است.گويندو ظاهرا از مبالغات صوفيه است‏كه اين قوم بيشتر اوقات برهنه بودند و خود را ميان ريگ پنهان مى‏كردند حتى چون‏هنگام نماز مى‏رسيد آنها كه جامه‏يى داشتند نماز خويش به جاى مى‏آوردند و در ريگ‏پنهان مى‏شدند تا ديگران آن جامه‏ها بپوشند و به نماز بروند.به هر حال اين جماعت‏كسانى بوده‏اند كه در مدينه كس و كارى نداشته‏اند خواه از مهاجرين مكه و خواه ازاعراب باديه كه به ديدار پيغمبر مى‏آمده‏اند.چون جايى براى آنها معين نبود در مسجدصفه‏يى ساخته شد تا آنجا به سر برند و از مسلمانان مدينه كسانى كه ثروت و مكنتى‏مى‏داشتند آنها را دستگيرى مى‏كرده‏اند.شروع به غزوات و نيل به غنايم رفته رفته‏بسيارى از آنها را توانگر كرد اما نام اهل صفه بر آنها ماند و خود آنها نيز ظاهرا به اين‏نام افتخار مى‏كردند.از جمله كسانى كه نامشان در شمار اهل صفّه آمده است ابو عبيده جرّاح است و زيد بن خطّاب برادر عمر خطاب. چنان كه بلال بن رباح و خباب‏بن الارت و صهيب بن سنان نيز به موجب روايات مشهور يك چند جزو اين طايفه‏بوده‏اند.ابوذر غفارى هم از اين طايفه بود.از او نقل كرده‏اند كه گفت من از اهل صفه‏بودم چون شام هنگام فرا مى‏رسيد به در خانه پيغمبر مى‏رفتيم و او مى‏فرمود تا هر يك‏از ما با يك تن از ياران باز گردد.آنگاه ده تن يا كمتر كه از اهل صفه باقى مى‏مانديم‏پيغمبر خود ما را به خانه مى‏برد و چون از خوردن فارغ مى‏شديم مى‏فرمود تا در مسجدبخوابيم (1) .نيز از كسانى كه جزو اهل صفه محسوب شده‏اند مقداد بن اسود،عمار بن‏ياسر،ابو دردا،ابا هريره و سلمان فارسى را مى‏توان ياد كرد.گويند پيغمبر با آنها دلنوازيهامى‏كرد و ايشان را به بهشت مژده‏ها مى‏داد.عده‏يى از اصحاب صفه آزادگان فقيربودند و عده‏يى بيشتر كسانى بودند كه پيغمبر يا ديگر مسلمانان آزادشان كرده بودند.

در حقيقت اين آزادكردگان هم‏خواه از اهل صفه و خواه غير از آن‏نزدپيغمبر با ساير مسلمانان تفاوتى نداشتند.از آن كه محمد ص در حق همه محبت داشت وحتى پسر خوانده خود او يك آزاد كرده بود:زيد بن حارثه.اين زيد در جاهليت دردست غارتگران به اسارت افتاده بود او را در عكاظ فروخته بودند و براى خديجه‏كه بعدها زن پيغمبر شدخريده بودندش به چهار صد درهم و به قولى ششصد.خديجه هم وقتى به محمد پيوست غلام را بدو بخشيد.بعدها پدر كه نشان فرزند راگم كرده بود از وجود او آگاه شد به مكه آمد و او را از محمد درخواست.محمدزيد را مخير كرد كه نزد وى بماند يا همراه پدر و كسان خويش بازگردد.زيد ترجيح‏داد كه هم نزد محمد بماند.محمد نيز او را به فرزندى گرفت و مردم زيد بن محمدخواندندش.چون محمد دعوت خويش آشكار كرد زيد كه هم در خانه او مى‏زيست‏اسلام آورد.بعدها پيغمبر دختر عمه خويش‏زينب بنت جحش‏را به عقد او درآورد.اما چندى بعد زيد زن را طلاق داد و پيغمبر او را براى خود گرفت.اين‏داستان مجالى داد به بدخواهان كه براى آن شاخ و برگها درست كردند. گزافگويان‏گفتند محمد ص زنى را كه از آن پسر باشد بر پدر حرام مى‏داند اما خود زنى را كه ازآن زيدست به زنى مى‏كند.وحى خدايى آمد كه پسر خوانده در حكم پسر نيست ومحمد هم پيغمبر خداست پدر كسى نيست.از اين پس زيد را به نام پدرش خواندند:زيد بن حارثه.پيغمبر زيد را كه دست پرورده و آزاد كرده‏اش بود بسيار دوست‏مى‏داشت.مكرر او را در لشكركشيها ماموريت داد و فرماندهى.وقتى هم كه وى‏در غزوه مؤته كشته شد پيغمبر از خبر مرگش به سختى گريست.پسر اين زيدنامش‏اسامة بن زيدنيز نزد پيغمبر زياده محبوب بود.از اين رو او را اسامة الحب مى‏خواندندچنان كه پدرش زيد الحب خوانده مى‏شد.پيغمبر درباره او مهربانى بسيار مى‏كردچنان كه گويند در هنگام سوارى بسا كه او را در ترك خويش مى‏نشاند.در آخرين‏روزهاى عمر خويش نيز او را سركردگى مسلمين داد،براى جنگ شام.در حالى‏كه او بيست‏سالى بيش نداشت و پيران سالخورده در زير فرمانش بودند.

يك تن ديگر از آزاد كردگان وى سلمان بود،سلمان فارسى.اين سلمان پيش‏از اسلام خويش مجوسيى بود ايرانى.گويند از رامهرمز بود در ولايت استخر وبعضى هم گفته‏اند از اصفهان بود از ديه جى.پدرش دهقان بود و دهقان زاده فارسى‏يك چند نزد راهبى ترسا مى‏رفت.سرانجام آيين نصرانى گزيد و در دنبال راهب‏به شام افتاد.از آنجا چندى در شام و عراق مى‏گشت.آخر به اسارت افتاد،يهوديى‏بخريدش و به مدينه‏اش برد.سليمان در آنجا به پيغمبر پيوست مسلمانى گزيد و پيغمبر اورا بازخريد.وقتى وى به مدينه آمد جنگ احزاب بود و گويند به اشارت وى بود كه‏دور مدينه خندق كنده شد و بلاى احزاب دفع گشت.در تمام غزوات همراه پيغمبربود و پيغمبر او را محرم مى‏شناخت و از اهل بيت‏خويش مى‏خواندش.در رحلت‏پيغمبر چون شنيد كه خلق با ابوبكر بيعت كرده‏اند به فارسى خويش گفت‏«كرديد ونكرديد!»گويى اشارت داشت به اختلافهايى كه در پى آن بيعت پيش آمد.

بجز اين سلمان چند تن ديگر از آزادكردگان پيغمبر هم ايرانى بودند مثل:باذام،هرمز،كركره، وردان،مهران و يك تن از آنهانامش ابو ضيمره‏نسب‏و تبار خويش را به گشتاسپ پادشاه افسانه‏هاى ايران مى‏رسانيد (2) .آزاد كرده‏يى ديگرثوبان نام داشت كه سالها بعد از پيغمبر زنده بود و به روزگار معاويه در شام وفات يافت.

گويند (3) وقتى پيغمبر گفت كيست كه براى من يك خصلت را بر عهده گيرد تا من براى‏او بهشت را بر عهده گيرم‏ثوبان گفت من،اى پيغمبر خداى.محمد ص گفت بر عهده‏گير كه از خلق چيزى طلب نكنى.ثوبان پذيرفت و گويند بسا كه وقتى سوار بود تازيانه‏از دستش مى‏افتاد از هيچ كس در نمى‏خواست تا آن را بردارد و به دستش دهد خودش‏فرود مى‏آمد و آن را بر مى‏داشت.سخن پيغمبر در وى‏و در ديگر ياران‏تا بدين‏پايه تاثير مى‏كرد.

با يارانى كه تا اين حد چشم بر حكم و گوش بر فرمان او بودند پيغمبر دوستانه‏مى‏زيست و بى‏تكلف.به خانه‏هاشان مى‏رفت،در شادى و سوكشان حاضر مى‏شد به آنهاهديه مى‏داد و آنها را عيادت مى‏كرد.از روى محبت آنها را خطاب دوستانه مى‏كردو لقبهاى محبت آميزشان مى‏نهاد. يك تن از ياران را كه نامش ابو العاص بود ابو المطيع‏خواند ديگرى را كه بچه گربه‏يى در بغل داشت ابا هريره نام نهاد.خالد بن وليد راسيف اللّه خواند و او بدين لقب افتخارها مى‏داشت.على بن ابى طالب ع را در مسجد برروى خاك خفته يافت وى را ابو تراب خواند:نامى كه بعدها معاويه آن را چون‏دشنامى در حق وى به كار مى‏برد و على در واقع بدان فخر مى‏كرد.با ياران در هر جايى‏دلنوازيها مى‏كرد و مهربانيها.در باب ابو عبيده جراح نقل مى‏شد كه گفت هر امت‏را امينى هست و امين اين امّت ابو عبيده جراح است.راجع به ابوذر غفارى گفته بودكه آسمان بر كسى كه راستگوى‏تر از اباذر باشد سايه نيفگنده است.وقتى هم گفته‏بود:بهشت به سه تن از ياران من مشتاق است:على ع و عمار و بلال (4) .به موجب‏روايات مشهور به ده تن از ياران مژده بهشت داده بود و نام اينهاكه عشره مبشره‏خوانده شده‏انددر حديثها به اختلاف آمده است و در آن باب جاى سخن هست (5) ليكن كسانى كه نامشان در هر صورت جزو اين ده تن آمده است عبارتند از:ابو بكر،عمر،عثمان،على،طلحه،زبير،عبد الرحمن بن عوف،سعد بن ابى وقاص،و سعيد بن زيد.

اين تربيت‏يافتگان پيغمبر بعدها در پارسايى و پرهيز سرمشق مسلمانان شدند و قصه‏هااز احوال آنها نقل مى‏شد،درست‏يا گزاف.

در بين اين ياران كه غالبا دوستداران واقعى پيغمبر بودند مردم از هر دستى‏بودند:با مايه‏ها و استعدادهاى گونه‏گون.از جمله كسانى بودند كه از خط و سوادبهره داشتند.پيغمبر آنها را نويسندگى مى‏داد:نويسندگى وحى و نويسندگى نامه.اولين كس كه براى وى نويسندگى كرد ابى بن كعب بود از انصار و هر وقت كه اوحاضر نبود زيد بن ثابت كار او را مى‏كرد.ابى بن كعب و زيد بن ثابت هر دو اهل‏مدينه بودند و بعدها نيز در كار تدوين قرآن كوشيدند.بعد از رحلت پيغمبر ابى ازدوستداران على شد و زيد به عثمان علاقه مى‏ورزيد.خود عثمان نيز از كاتبان بودچنان كه دو خويشاوند او معاوية بن ابى سفيان و عبد اللّه بن سعد بن ابى السرح هم براى‏پيغمبر نويسندگى كردند.عبد اللّه بن سعد چندى نويسنده وحى بود اما در دل انكارى‏پنهان مى‏داشت.آخر انكار خويش آشكار كرد و مرتد شد و نزد قريش رفت و مدعى‏شد كه آنچه بر محمد فرود مى‏آيد براى او نيز مى‏رسد.بعد از فتح مكه پيغمبر در صددبود كه او را هلاك كند اما به شفاعت عثمان بخشودش.نام عده‏يى ديگر از ياران نيزذكر شده است كه پيغمبر گهگاه آنها را به كار نويسندگى وا مى‏داشت.كار ديگرى كه‏به مستعدان قوم حواله مى‏رفت‏سركردگى بود در دسته‏هاى جنگى.در واقع بعضى‏از ياران استعداد خاصى در كار جنگ و فرماندهى نشان مى‏دادند.زيد بن حارثه رامخصوصا مكرر سركردگى داد و او نيز در اين كارها كفايت تمام ابراز مى‏كرد.عبد اللّه بن جحش،ابو سلمه مخزومى،محمد بن مسلمه،عكاشة بن محصن،عبد الرحمن بن‏عوف على بن ابى طالب ع نيز از كسانى بودند كه به اين گونه ماموريتها گسيل مى‏شدند.بعضى از اين سركردگان مثل خالد بن وليد،ابا عبيده جراح و عمرو بن عاص بعدها درفتوحات عهد خلفا استعداد نظامى كم نظيرى از خود نشان دادند.عده ديگر از ياران‏نيز بودند كه براى وصول و جمع آورى زكات گسيل مى‏شدند و كسانى هم بودند كه‏جهت تعليم دين و قرآن ميان قبايل فرستاده مى‏شدند.چنان كه يك وقت هم پيغمبرچندين تن را به سفارت فرستاد با نامه و دعوت براى پادشاهان و فرمانروايان،ازعرب و غير عرب.در اين ماموريتها ياران ورزيدگى و تجربه يافتند جهت كارهايى‏بزرگتر كه مقدر بود بزودى براى آنها پيش بيايد.زيرا پيغمبر آنها را براى كارهاى بزرگ آماده كرده بود:كار فتح و نشر اسلام.

پى‏نوشتها:


 

1.ابن الجوزى،تلبيس ابليس 157
2.ابن اثير،الكامل 2/2123.
3.بلاذرى،انساب الاشراف 481.
4.بلاذرى،انساب الاشراف 160
5.عنوان مبشره در اصل صحاح راجع به اين عشره‏كه در نامشان هم اختلاف هست - نيامده. محب الدين الطبرى،در باب آنها رساله‏يى مفرد دارد به نام الرياض النضره فى مناقب الاصحاب‏العشره،كه در قاهره به سال 1327 ه.چاپ شده است.در هر حال راجع به اصل روايت نيز،شيعه سخنها دارند.