كليات ديوان كمپانى
در مدح و رثاى پيامبر اعظم (ص) و ائمه اطهار (ع)

آيت الله شيخ محمد حسين غروى اصفهانى (قدس سره الشريف) معروف به كمپانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۲ -


248- نام گرئهى است كه در اواسط قرن چهارم هجرى تصميم گرفتند با وارد كردن و آميختن فلسفه يونانى با دين، دين را از خرافات بيرون آورند، اين گروه نام خود را اخوان الصفا و خلان الوفا نهادند. اينها رساله هاى مختلفى را در علوم و فنون مختلف تدوين كردند كه 51 رساله از آنها مدوّن به عنوان ((رسايل اخوان الصفا)) باقى مانده است. البته مؤ لف محترم در اينجا كلمه اخوان صفا را براى شهداى كربلا به اين عنوان كه گروهى بودند كه براى يك هدف متحد شده بودند به عاريه گرفته است.
249- گزين: برگزيده.
250- چهار جوانمرد مانند چهار ستاره (نسور الربى) كه پيامبر سدره نشين حضرت مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) از غم آنها مى سوزد.
251- ركن ركين: ستون محكم و قابل تكيه.
252- و امروز صبح كردم در حالى كه هيچ فرزندى ندارم.
253- ديگر خيرى در زنده ماندن بعد از فراق آنها نيست، زيرا همگى با طنه نيزه ها و شمشيرها كشته شدند و عمر خود را به پايان رساندند.
254- با بريده شدن رگ گردنهايشان به شهادت رسيدند.
255- ديگر از من به عنوان مادر جوانان گيتى ياد مكن، بلكه بگو مادر آن شيران كه پس از شهادت بدنهاشان را عريان در بيابان رها كردند...
256- مرا ديگر بنام ام البنين (مادر پسران) مخوانيد، زيرا ديگر جوانى براى من باقى نمانده است.
257- دوحه: درخت بزرگ و پرشاخه كه از هر سو توسعه يافته.
258- عز و جل: عزيز و جليل (بلند مرتبه) است نام او.
259- درگاه جنگ اعظم بطل: در هنگام جنگ بزرگترين پهلوانى.
260- مثيل: شبيه.
261- يعنى دست تقدير آن هنگام كه روى همچون ماه تو به دو نيم شد تجلى نمود و كامل شد.
262- گويا ستاره اى افتاد و ماهى به افول گراييد.
263- برگرفته از آيه شريفه ((و اشتعل الراءس شيبا)) كه حضرت يعقوب ((عليه السلام)) فرمود از دورى يوسف ((عليه السلام)) موهاى سرم سفيد شد.
264- سخن حضرت است كه در مورد على اكبر فرمودند: ديگر بعد از شهادت دنيا خاك بر سر دنيا.
265- خاب...: اميد و آرزويم به بى بهرگى و نااميدى گرائيد.
266- سهل و جبل: دشت و بيابان و كوه.
267- تتار: تاتار، ختن، محل آهوانى كه در بطن خويش كيسه هاى مشك دارند.
268- عمارى: چيزى صندوق مانند كه بر پشت شتر و فيل مى نهند و بر آن مى نشينند.
269- اى واى فرزندم.
270- مكنون و مضمر: نهفته.
271- گويا خداوند فضائل و خوبيها است.
272- شبل الاسد: شير بچه.
273- مغبر: غبار آلوده. با خاك همسر: در خاك افتاده و خاكى شده.
274- پور آزر: حضرت ابراهيم ((عليه السلام)).
275- معنبر: عنبرين، آنكه بوى عطر عنبر مى دهد.
276- لن ترانى: هرگز مرا نمى بينى.
277- ثانى اثنين: دومى، همتا. سبع المثانى: منظور سوره مباركه حمد است كه هفت آيه دارد و دو بار نازل شده، از اين جهت سبع المثانى مى گويند.
278- اياغ: جام و پياله شراب كه بر لب نهند.
279- يعنى چه كسى از ياد كردن كام خشك تو كه آب ننوشيدى و شهيد شدى، دماغش تر (كنايه از شادمانى و سر حال بودن است) است؟
280- يعنى آنقدر غم تو سنگين است كه منطق مفتقر نمى تواند آن را تحمل كند، و از بيان و بلاغ و رساندن آن هر چند بر او فرض و واجب باشد معذور است.
281- غبغب: گوشت فراخ زير گلو و ذقن. ذقن: چانه.
282- خار تيغ زن: آفتاب. يعنى از هيبت و شوكتى كه داشت كوچكترين چاكر و ارادتمند او خورشيد بود.
283- تهمتن: قوى پنجه، از القاب و ستم است. زال: پدر رستم.
284- كهربا: صمغ مانند و زرد كه كاه و اجسام سبك را به خود جذب مى كند و اصطلاحا مى ربايد.
285- خستن: مجروح كردن، دردمند كردن.
286- مويه كردن: ناله كردن.
287- هيون: شتر تيز رفتار، شتر جمازه.
288- منثور: متفرق شده، افشانده شده.
289- مكسور: شكسته.
290- بحر مسجور: درياى پرآب.
291- عور: لخت، تهى، خالى.
292- رمح: نيزه.
293- خوش خرام: كسانى كه زيبا راه مى روند، و دلربايى مى كنند.
294- حجر ذبيح: حجر حضرت اسماعيل در كنار خانه كعبه.
295- جمله دعايى است كه در مقام تحسين بكار مى رود، اصل آن ((لا او حشه الله)) است كه به معنى ((خدا او را دلتنگ و تنها نگذارد)) مى باشد.
296- رضيع: شيرخوار. ثدى: پستان.
297- مل: باده، شراب. سنبل: خوشه گندم.
298- بدخشان: ولايتى در شرق افغانستان كه بسيار خوش و آب و هواست.
299- وامق: شخصى بوده كه عاشق زنى بنام عذرا شده مانند شيرين و فرهاد و ليلى و مجنون.
300- عقيله: بانوى خردمند.
301- عنقاى قاف: عنقا همان سيمرغ پرنده افسانه اى است كه بسيار زيبا و قدرتمند است و همه مرغان در آرزوى رسيدن به او هستند، و گفته اند كه در پشت كوه قاف آشيانه دارد. نخجير: شكار، صيد.
302- قدرى صبر كن، اى فرزند پاكان، كه خداوند تو را در اين ماه مصيبت و عزا حمايت كند.
303- اى كه خانه ات از وطن دور افتاده.
304- بلند مرتبه، والا منزلت.
305- مشرق صبح ازل: آن نورى كه از صبح ازل يعنى اتبداى آفرينش ‍ تابيده، مفتون حسن لم يزل: آن شيداى حسن و نيكوئى و زيبايى هميشگى خداوندى، اينك دردمند سرزمين شام پر از محنت شده، و مبتلا به شماتت و سرزنش، سرزنش كنندگان.
306- كاش مادرم مرا نزائيده بود.
307- چقدر شگفت انگيز است صبر آن بزرگوار در آن همه مصيبتها.
308- چه مصيبتى بالاتر از اين كه آن چشمه اسرار علوم اولين و آخرين از آن يزيد پليد لعين در هنگامى كه از عظمت خود و آباء گرامى اش سخن مى گفت اين جمله را شنيد كه به حضرت گفت: ((لا تقل هجرا)) يعنى سخن پريشان و بيهوده مگو.
309- انگبين: عسل.
310- اشاره به آيه 10 سوره طه است كه حضرت موسى ((عليه السلام)) به خانواده اش گفت من از دور آتشى مى بينم باشد كه بروم و قدرى براى گرم شدن شما بياورم...
سراينده بدن پر تب امام سج -اد ((عليه السلام)) را به كوه طور تشبيه كرده كه حضرت موسى ((عليه السلام)) رفت تا از آن آتشى كه در آن مشاهده كرده پرتوى بياورد.
311- خيرالورى: بهترين خلق.
312- لسان الله ناطق: زبان ناطق و گوياى خداوند. الدليل البارع الفارق: برهان كامل و بى مانند خداوند كه حق را از باطل تميز مى دهد و جدا مى كند.
313- عنبر: عطرى است كه از شكم نوعى ماهى بدست مى آورند. صندل: معرب چندان است و آن چوبى است خوشبو مانند عود. قرنفل: ميخك.
314- كما هى: آنگونه كه هست.
315- كتاب لا ريب: قرآن مجيد. طغرا: امضا و مهرى كه پادشاهان در پاى فرامين خود مى زدند.
316- يعنى مانند صبح صادق كه ظلمت را پاره مى كند، وجود مبارك آن حضرت، رشته عدم و نيستى از هم گسست و پاره كرد.
317- حيارى: حيران، مدهوش.
318- خامه: قلم. نعت: وصف. تقبل: قبول كردن.
319- تاصل: اصالت، بزرگى خدادادى.
320- يعنى يك نگاه آن حضرت سياهيها را ببرد و متحول كند به سفيدى ها و روشنائيها.
321- به مستجار تو مستجيرم: به درگاه تو كه پناهگاه عالميان است پناهنده ام و درب خانه تو قبله گاه تبتل و زارى من است.
322- غاية الامانى: نهايت آرزوها. نوانى: ناتوانى و بيچارگى. تغافل: بى التفاتى.
323- نخل باسق: درخت نخل و خرماى بلند.
324- دعوت كنند بسوى حق و گوياى حق.
325- حليف التقى: ملازم، هم پيمان و هم عهد با تقوا. كثير الفواضل: بسيار پر فضيلت.
326- از منصور دوانيقى آنقدر بلا و مصيبت كشيد كه نزديك بود همه كوهها از بن كنده شوند.
327- يعنى سخن گفتن با آن خليفه منافق مانند سم افعى و تيزى شمشيرها بود.
328- شهد فايق: شربت گوارا.
329- كاظم الغيظ: فرو برنده خشم. باب الحوائج: در گشوده حاجتمندان. صائم الدهر: كسى كه در تمام زندگى روزه دار بود. فى البرد و الحر: در سرما و گرما.
330- مستجير: پناهنده. مستجار: پناه دهنده، پناهگاه، ماءمن.
331- ظاهرا منظور از مناطق همان افلاك سبعه است و منظور از دواير همان دواير منطقه البروج است كه دايره اى است كه همه دوازده برج بصورت منطقه يعنى ميان بند بدور افلاك سبعه واقع شده است. (غرض ‍ كل جهان آفرينش است كه مى فرمايند: حضرت واسطه فيض به آنها و به گردش در آمدن آنهاست.)
332- مطموره: نهانخانه، در پنهانى.
333- شحنه شهر: حاكم، همه كاره طلطان در شهر. فلك فلك: كشتى آفرينش.
334- اياغ: پياله شراب.
335- مهجة الحقيقد: روح و جان حقيقت. ارواحنا فداك: جانهاى ما فداى تو باد.
336- مغاك: گودال، چاه.
337- يعنى از ناى حسن و خوبى نواى بشارت باد بر آمد، چون زيباروئى كه در جمال به يوسف شبيه بود و در چانه اش گودى زيبا به چشم مى خورد پا به عرصه وجود نهاد.
338- خور آسا: همچون خورشيد، خراسان هم به همين خاطر خراسان گفته اند يعنى سرزمين خورشيد، سرزمين آفتاب.
339- حظيره: جايگاه، منزلگاه، سرپناه، حظيرة القدس: بهشت.
340- مقصوره: حجره، محراب.
341- فالق الاصباح: خداوند شكافنده صبح. غسق الليل: تاريكى و سياهى شب.
342- يحيى العظام و هى رميم: استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند.
343- بضاعت مزجات: سرمايه اندك و كم.
344- كوس: تنه زده.
345- على الاقدام: بر روى قدم هايش، كنايه از اينكه همواره گوش به فرمان آن حضرت است.
346- ارسطاليس و بطلميوس: از حكما و رياضى دانان و اطباى معروف يونان قديم.
347- مجوس: آتش پرست.
348- خنوس: بى ارزش.
349- كفوز: بسيار ناسپاس. يئوس: نا اميد از رحمت خداى (يعنى مامون.)
350- برگرفته از آيه 143 سوره اعراف است كه چون در كوه طور بر حضرت موسى ((عليه السلام)) تجلى كرد، موسى بيهوش شد و افتاد.
351- ثريا: يكى از ستارگاه دور آسمان. ثرى: خاك. ام قرى: مكه.
352- سنا برق: روشنى برق. سناباد: از قراء طوس كه در محل كنونى مشهد مقدس قرار داشته.
353- خسرو اقليم الست: پادشاه عهد اولين كه خداوند از بندگانش در آن عهد پيمان بندگى گرفت، و انبيا و اوليا اولين لبيك گويان آن عهد بودند.
354- هائله: هولناك، ترسناك.
355- فرع ميمون: شاخه مبارك درخت امام هشتم حضرت امام رضا ((عليه السلام)).
356- عين الحيوة: چشمه حيات و زندگى.
357- توسن: اسب تيز رو. يوم الطراد: روز مبارزه. قيل الجواد: گفته اند كه اسب اصيل نيز گاهى از حركت باز مى ماند و متوقف مى شود.
358- سير ذات العماد: سفر به سوى بناهاى رفيع و بلنديها.
359- اصطياد: صيد كردن.
360- باب المراد: دروازه رسيدن به آرزوها و خواسته ها.
361- على جميع العباد: بر تمام بندگان.
362- قايد: پيشوا، رهبر. الى سبيل الرشاد: به راه رشد و هدايت.
363- براى مردمان بهترين هدايتگر است.
364- اوست كه شفيع گنه كاران است در روزى كه به مردگان ندا داده مى شود كه برخيزيد.
365- عروه دين منقصم: طناب و ريسمان دين پاره شد. ثانى شداد عاد: همتاى شداد در ظلم و ستم كه در ميان قوم عاد بود.
366- و حلوه لا يعاد: آنقدر كام حضرتش تلخ شد كه هرگز به شيرينى باز نمى گردد.
367- ام فضل: دختر مامون كه به نكاح حضرت جواد درآمد و همواره حضرت را آزار مى داد. بنت الفساد: دختر آن ريشه فساد (مامون).
368- و فاز بالا تحاد: يعنى چون هنگام شهادت آن حضرت فرا رسيد، بالاتفاق همه مى دانند كه حضرت به فوز و رستگارى رسيد.
369- و انه خير زاد: همانا بدست آوردن خوشه اى از خرمن حسن الهى بهترين توشه آخرت است.
370- ملاد: پناهگاه. حاضر: آنكه اهل آن شهر و بلد است. بادى: دور از شهر، باديه نشين.
371- اشاره به روايت شريفى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: لى مع الله وقت لا يسمعه ملك مقرب و لا نبى مرسل، يعنى مرا با خدا هنگامه اى است كه هيچ فرشته مقرب و هيچ پيامبر به رسالت مبعوث شده اى توان درك و گنجايش فهم آن را ندارد.
372- ملكوت: عالم قدرت، عالم فرشتگان. لا هوت: عالم اله، عالم امر، عالم معنا. ناسوت عالم طبيعت، دنيا.
373- باغى: ظلم و بغى كننده، عادى: متجاوز. منظور متوكل عباسى است.
374- شميم: بوى خوش. معنبر: آغشته شده به عنبر (كه نوعى عطر است كه از شكم نوعى ماهى بدست مى آيد).
375- مرسل: روايتى كه از ميان سندش يك يا چند راوى مجهول يا منقطع باشد.
376- حقه ياقوت: ظرف ياقوت. درّ منضّد: مرواريد به رشته در آمده.
377- جند مجنّد: سربازان منظم و به صف ايستاده.
378- شرفه ايوان: كنگره ايوان قصر. طاق زبر جد: سقف آبى و سبزگون، كنايه از آسمان است.
379- مخلّد: جاويدان.
380- شمل حقيقت: حقيقت يكپارچه، منتظم و مستحكم. دريده شده و از پرده بيرون افتاده.
381- برج مشيد: قلعه و قصر استوار، مستحكم و گچبرى شده.
382- ديده ارمد: چشمى كه مبتلا به چشم درد شده باشد اصطلاحا به آن رمد و ارمد مى گويند.
383- شكرخا: شكر خورده، بسيار شيرين سخن.
384- سرداق: سراپرده.
385- فرق فرقدان سا: سر مبارك حضرت كه از بلندى و رفعت به دو ستاره دور فرقدان (فرقدين) مى سايد.
زيب تاج كرمنا: زيب تاچ كرامت بنى آدم كه در آيه شريف فرمود: و لقد كرمنا بنى آدم...
386- سر مستسر: راز پوشيده پنهان شونده. مظاهر اعيان: وجود ظاهرى و عيانى. غيب مستتر: غيب پوشيده. مشاهد عرفان: مظاهر معرفت و شهود.
387- سنجق: لواء، پرچم، علم.
388- سر و چمان: سرو خرمان، بلند بالايى كه با ناز و زيبا راه مى رود.
389- رسن: مهار، ريسمان صيد و مهار.
390- مظهر قائم بالقسط: مظهر خداوند برپا كننده عدالت. ملعن سر خفى: علنى كننده و آشكار كننده آن راز مخفى. مظهر ما قد بطن: ظاهر كنند آنچه مبطون و پوشيده بوده (جملات تقريبا عبارت اخراى يكديگر هستند).
391- مالك ((كن فيكون)) : مالك اوامر خداوند در عالم هستى، واسطه فيض الهى.
392- ماحى زيغ و زلل: محو كننده كدورت ها و زنگارها و لغزشها. محيى فرض و سنن: احيا كننده و زنده كننده واجبات و سنتها.
393- ربع: بوستانسراى بهارى. دمن: دشت و صحرا.
394- حيارا: حيران، سرگردان.
395- فرع نبيل خاتم: شاخه هوشيارى و زكات خاتم الانبيا (صلى الله عليه و آله و سلم) .
396- يعنى اگر همت آن بزرگوار بر چيزى قرار گيرد، قضا و قدر الهى به حرمت آن جناب تغيير مى كند.
397- طا و ها: طه است كه جهت جور در آمدن وزن شعرى اينگونه گفته اند.
398- رب العلى: پرونده و تربيت كننده عاليمقدار ساكنان عالم بالا.
399- معدلت پناهى: عدالت پناه اوست. اورنگ: تخت، سرير، شايان: شايسته.
400- عقد جمان، گردنبند لؤ لؤ و مرواريد.
401- ايتمان: محل اميد و اعتماد.
402- مردم چشم: مردمك چشم.
403- يعنى باز هم خانه خداوند صمد تبديل به بتخانه شد، چقدر مايه تاسف است! كاسر الاصنام يعنى شكستنده بتها كو؟ تو همان دست شكننده بتها هستى اى پادشاه عالم.
404- خانه هاى قدس... منظور حرم هاى شريف چهار امام و همه بزرگان خاندان وحى است كه بدست خاندان نجد (آل سعود) و فرقه ضاله و هابيت ويران شدند.
405- سبع شداد: افلاك هفتگانه، بعضى به معناى باغهاى ارم نيز آورده اند، كه شداد خواست شبيه بهشت بسازد.
406- اريكه: تخت، صندلى پادشاهان. اطلاق: رهايى، آزادى.
407- شاطر: چالك، تيز و تند.
408- بز اخفش: اخفش يكى از نحويين بوده و بزى داشته كه هر وقت مى خواسته چيزى را براى خود حلاجى و تفهيم كند، از بزش كه سرش را بالا و پايين مى برده تاييد مى گرفته.
409- محاق: سه شب آخر ماه كه نه در صبح ديده مى شود و نه شبانگاه.
410- يعنى هر كس بخواهد بر مركب عشق سوار شود محبوب گردد.
411- همانا آدم كه برگزيده خدا بود عصيان كرد و راهش را گم كرد.
412- چه كسى از دل من خبر دارد و خبر آورده است؟
413- زيرا براى درد عشق دارويى نيست.
414- ما شئت فقل: هر چه مى خواهى بگو.
415- امش رويدا: به آرامى راه برو.
416- فيكيدوا لك كيدا: مبادا با تو كيد و مكر نمايند. سخن حضرت يعقوب به حضرت يوسف است كه فرمود خواب خود را براى برادرانت نقل مكن مبادا با تو كيد و نيرنگ كنند.
417- يعنى انعكاس صداى ناله عاشقانه ام به صيدا افتاده. صيدا: نام شهرى است.
418- لم ير صيدا: ديگر صيدى نديد.
419- اصبح للعاشق قيدا ((زنجير و پايبند عاشق گرديد.
420- معموره: آبادى.
421- كوهكن: لقب فرهاد است كه عاشق شيرين بود.
422- يعنى باد صبا همچون آرايشگرى است كه آن زلف خوشبو را شانه مى زند.
423- ماه كنعان يعنى حضرت يوسف ((عليه السلام)) به پادشاهى مصر نرسيد تا درد به چاه افتادن و ستم و زندانى شدن در مصر را نچشيد.
424- كسى مانند روى او ماهى و مانند ابروان او هلالى نديده.
425- آن هنگام كه ماه در مقابل او قرار مى گيرد كمالش تمام و كامل مى شود.
426- لؤ لؤ لالا: لؤ لؤ، مرواريد و گوهر درخشنده.
427- لا اطيق قتالا: طاقت جنگ و قتال را ندارم.
428- رايت خيالا: گويا آدم ديوانه و خيالبافى را مى بينى.
429- لقد ضللت ضلالا: بى گمان به گمراهى آشكارى خواهم افتاد.
430- كلّا: هرگز.
431- يعى هر گاه روى آورد، سريع باز مى گردد و پشت مى كند.
432- يعنى اى مفتقر! يار (محبوب) غيور است، در هر دلى تجلى نمى كند، بلكه فقط در دلى كه از غير خدا خالى شده تجلى مى كند.
433- جلادت: چستى و چابكى.
434- رباب: طنبور: يكى از آلات موسيقى است.
435- زهى: از ادات تحسين است به معنى چه بود است، احسنت، آفرين. مى فرمايد اگر قدرت ندارم كه به آستانت سر بسايم، لااقل به خوبان درگاهت سرفراز هستم و اين بهترين عبادت من است و اين همان نماز و روزه من است كه آفرين بر اين عبادت و حضور باد.
436- مذمت عاشقان: نكوهش و سرزنش كردن عاشقان.
437- رخ مهوشان: خوب رويان، آنها كه سيمايى چون ماه دارند. فريضه ذمت: امر واجبى كه بر عهده انسان است و بايد انجام دهد.
438- شكربر: شكربار، بسيار شيرين.
439- قلندر: درويش، از دنيا گذشته، تارك دنيا.
440- معجز بين: معجزه آشكار.
441- مستورى: غيبت، پنهان بودن.
442- صنم خوشخرام: اى محبوبى كه با ناز و به آرامى راه مى روى.
443- عاطر: معطر، خوشبو.
444- باير: بى آبادى و بى آب و علف، در مقابل آباد.
445- صهبا: عصاره انگور سفيد، شراب انگور.
446- قيس عامرى: مجنون، مجنون عامرى كه عاشق ليلى بود و داستانش مثلى عشاق شده است.
447- غره غرا: پيشانى سفيد و نورانى و زيبا.
448- زيره كردن: حيله و بزوير كردن، از روى شكسته نفسى و خود شكنى گاهى اوليا اينگونه نسبت ها را به خود مى دهند و كارهاى خويش را در مقابل كارهاى ديگران ريا و تزوير و مانند آن مى خوانند.
449- كيف مد الظل: برگرفته از آيه 45 سوره فرقان است كه مى فرمايد: الم ربك كيف مد الظل، يعنى آيا نديدى چگونه خداوند سايه را مى گستراند، و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد..... و منظور مفتقر از سايه هما، وجود مقس حضرت بقيه الله ((عليه السلام)) است كه مانند سايه اى بر سر ماست. و مى فرمايد از ياد آن حضرت غافل مشو.
450- سليم: رد مصرع اول به معنى قلب پاك و خدا پرست و در مصرع دوم بمعنى مارگزيده.
451- لاف: خودستايى. گزاف: چيزى را از روى تخمين و بى حساب گفتن، بيهودگى.
452- مشاطه: آرايشگر، شانه كننده.
453- ايمان آوردم به آن كسى كه شب و روز را آفريد.
454- برگرفته از آيه 10 سوره مباركه طه است كه در مورد حضرت موسى مى باشد هنگامى كه رفت براى خانواده اش وسيله گرما و روشنى بياورد، در اين هنگام خداوند در كوه طور بر او تجلى فرمود.
455- متصنع: كسى كه از روى تكلف خود را به كارى وا مى دارد، متكلف، ظاهر ساز.
456- نقطه بسيط: مركز گسترده عالم، مركز قدرت عالم، نقطه اى كه همه افاضات از او نشات مى گيرد و انبساط عالم از ناحيه اوست. (مقصود در اين شعر قطب عالم امكان حضرت بقيه الله عجل الله تعالى فرجه مى باشد).
457- ظهر: پشت، كمر.
458- فى السر و الجهر: در پنهان و آشكار.
459- خسيس: پست، ناچيز.
460- ارباب قلم: ظاهرا منظور كسانى هستند كه در علوم غريبه صاحب قلم و استادند. عطارد: عطارد بن محمد: حاسب و منجم كه در زمينه نجوم، كيميا، جفر و اسطرلاب كتابهايى مفصل از قبيل: كتاب الجفر الهندى، العمل بالا سطر لاب، العمل بذات الحق، تركيب الافلاك، و المرايا المحرقه نوشته است و از آن استفاده مى برده اند.
461- تازه نويس: تازه كار، كارآموز.
462- جليس: همنشين.
463- مرئوس: زبر دست، فرمانبر.
464- رسطاليس: نام ديگر ارسطو كه از حكماى يونان قديم بوده است.
465- ادريس: پيامبرى از نوادگان حضرت آدم صفى الله كه قيل از حضرت نوح مى زيسته.
466- تلبيس: مكر و حيله، اشتباه اندازى.
467- بئيس: بسيار بد (از ريشه بئس).
468- دستان: به معنى نغمه و نوا است، در اينجا كنايه از بلبل است چون هزار نوا و نغمه دارد. غراب البين: كلاغ سياه سرخ پا كه مانند شخص ‍ مصيبت رسيده نوحه مى كند، به فارسى آن را كاچينه هم مى گويند.
469- خستن: مجروح كردن.
470- طرف كلاه نشكستن: گوشه كلاه را كج نكردن، كنايه از غرور و نخوت نداشتن و تكبير نكردن است (دهخدا، تحت واژه كلاه شكستن).
471- كلك مشيت: قلم تقدير، منظور تقدر نگاشته شده بر شخص است.
472- عندليب: هزار دستان، كه با آوازها و نغمه ها رنگارنگ آواز مى خواند.
473- لبيان: خردمندان.
474- سالوس: ريا، خود نمائى.
475- صاحب فراشم: يعنى مصاحب و همراه من است در رختخوابم، يعنى هر گاه مى خواهم بخوابم با غم تو مى خوابم.
476- ذوالعطاشم: عطش دارم، تشنه ام. عطاش: بيماريى كه تشنگى شديد مى آورد و هر چه آب مى نوشد عطش و تشنگى او بر طرف نمى شود.
477- كلافه لاف: سخن و ادعاى بى حقيقت و مجازى. قماش: متاع، كالاى پوششى.
478- غاشيه: پارچه زرين و يا ساده اى كه پس از پياده شدن از اسب بر روى زين مى كشيدند.
479- ديبا: جامه حرير و ابريشمى.
480- صراحى: كوزه شيشه اى شراب. سبو: چيزى مانند ليوان اما گلين.
481- بسمل: مذبوح، سر بيده شده (چون در هنگام سر بردين بسم الله مى گويند به ذبح شده اطلاق شده است.) طپيدن: جنبيدن، بالا و پايين پريدن مانند مرغ كه آن را سر مى برند.
482- طرار: كيسه بُر، جيب بر.
483- بى كلفت: بدون مشقت و رنج و زحمت.
484- پيرايه: زبور و زينت.
485- مويان: مويه كنان، گريه كنان.
486- ماه دو هفته: ماه شب چهارده، قرص ماه.
487- نوال: عطا و بخشش و
488- جذوات: پاره آتش. وادى ايمن: همان كوه طور است كه حضرت موسى ((عليه السلام)) با خدا تكلم نمود.
489- عبقات: بوى خوشى كه از مدتى قبل باقى مانده باشد.
490- معالى: مقامات بلند، بزرگوارى ها.
491- نايره: حرارت، گرمى آتش.
492- نريمان: مرد سرشت، دلبر و پهلوان، لقب گرشاسپ نيز هست. ((دهخدا))
493- يعنى فاصله تو آزادى، فاصله ماه است تا ماهى در دريا.
494- كماهى: آنطور كه شايسته و سزاوار است.
495- كوهكن: لقب فرهاد كه عاشق سينه چاك شيرين بوده.