وسواس، شناخت و راه های درمان

علی محمد حیدری نراقی

- ۱ -


مقدمه

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه ربّ العالمین، ثمّ الصلاة و السلام

علی سیدنا محمد صلی الله علیه و آله و علی آله الطیبین الطاهرین

و اللّعن الدائِم علی أعدائِهم أجمعین.

بشر از ابتدا طالب سعادت و خوشبختی بوده و در مقابل، از بدبختی و شقاوت، گریزان. اصولاً همه مردم مایلند که خوشبخت و سعادتمند باشند و هر چیزی را که مایه سعادت و خوشبختی خویش بدانند، برای خود فراهم نمایند، ولی مشکل بزرگ و اساسی همین انسان، عدم شناخت اصل سعادت است که در طول قرن های متمادی، متفکران و دانشمندان، مطالعات و پژوهش های خود را بر محور شناخت و تبیین این اصل کلی متمرکز کرده و کتاب هایی را به رشته تحریر و نگارش درآورده اند.

اما اسلام سعادت، کرامت، بزرگ منشی و خوشبختی انسان را بر پایه آموزه های تعالیم اسلامی دانسته و یکی از راه های رسیدن به آن مقام را استفاده بهینه از ساعات عمر و زندگی می داند، لیکن فردی که گرفتار وسواس می شود، عمر خود را در راه های باطله و بی فایده گذرانیده و این سرمایه عظیم را از دست داده است. بر همین اساس که در دنیای کنونی امروز، جمعیت های زیادی گرفتار این مرض هستند، تصمیم به تحریر این کتاب گرفته شد تا ان شاءاللّه برای نجات از این مهلکه عظیم، راه حل هایی را که اسلام عزیز و دانشمندان فن ارایه نموده و مورد توجه قرار داده اند، مد نظر داشته و با عمل به آنها، از این مهلکه نجات یابند.

ثواب این اثر مختصر را به روح بلند و ملکوتی انبیا، ائمه معصومین علیهم السلام ، والد خود و والدین همسرم که در تحریر این اثر مرا کمک کرده، اهدا نموده و همگان را توصیه و سفارش به توسل و توجه به اهل بیت عصمت و طهارت که آن بزرگواران سرمایه بزرگ، برای دنیا و آخرت انسان هستند، نموده و از خداوند، توفیق بیش از پیش را خواهانم. در پایان از خوانندگان محترم در مورد سهو و اشتباه پوزش طلبیده و امید عفو و راهنمایی های لازم را درخواست می نمایم.

و ما توفیقی إلاّ باللّه . علیه توکلت و إلیه أنیب، حسبنا اللّه و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر.

مؤلف

بیماری خطرناک وسواس

انسان ها همان طور که از نظر شکل و قیافه مختلف هستند، از جنبه های روحی و فکری نیز با یکدیگر متفاوتند. اگر افراد متعادل و غیرمتعادل در دو قطب واقع شوند، بقیه افراد بین این دو قطب قرار می گیرند، با این تفاوت که برخی به قطب متعادل و بعضی به قطب غیرمتعادل تمایل خواهند داشت.

در زندگی اجتماعی به افرادی برخورد می کنیم که در انجام کارها بدون این که کار را در نظر بگیرند زود تصمیم می گیرند. این گونه افراد عجول همیشه در مسائل و حوادث، سطح قضایا را لمس می کنند و به عواقب و لوازم آنها توجهی ندارند. معلمی که تحقیق نکرده، زود عکس العمل از خود نشان می دهد، بازرگانی که در امر تجارت با شتاب زدگی اقدام می نماید، پدری که با خامی و نپختگی در باره فرزندان خود تصمیم می گیرد، همه از این دسته هستند.

در برابر این افراد، گروه دیگری قرار دارند که نمی توانند تصمیم بگیرند، حتی در عادی ترین کارهای روزمره، از اتخاذ تصمیم عاجز می مانند. تردید و شک کشنده ای آنان را رنج می دهد، هر بار که می خواهند تصمیم بگیرند، افکار خاصی آنان را از تصمیم باز می دارد. این عده دچار بیماری خطرناک وسواس می باشند، این روحیه حتی در عادی ترین کارهای آنان به چشم می خورد.

این بیماری این طور آغاز می گردد که شخص پس از انجام عملی احساس می کند که تفکر خاصی او را رنج می دهد و او نمی تواند در برابر آن ایستادگی نماید. با این که به نارسایی و پوچ بودن آن فکر اعتقاد کامل دارد، ولی در اثر ناتوانی و ضعف فکری تسلیم آن می گردد.

به عنوان مثال، افراد سالم وقتی درب مغازه و خانه خود را می بندند، پس از بررسی جزئی مطمئن شده دنبال کار خود می روند، ولی بیمار وسواسی دائما می پندارد که درب بسته نشده است و چون می خواهد به کار دیگری مشغول شود، این افکار او را رنج می دهد.

ریشه و اساس این بیماری، ناتوانی فکری است، لذا در انحصار ملت خاصی نبوده، در هر جامعه ای بر اساس آداب و سنن، به نوعی ظهور و بروز می کند. علاوه بر این، در هر طبقه با توجه به خصوصیات صنفی به طرز خاصی آشکار می گردد. برخی از دانشمندان، در تألیف و تصنیف کتاب دچار وسواس می گردند. این گونه افراد با داشتن امکانات وسیع علمی، هرگز نمی توانند کتابی تألیف نمایند. چه، وسوسه انتقاد و ایرادگیری دیگران، آنان را از این کار باز می دارد، با این که ممکن است نوشته آنان اصلاً ایرادی نداشته باشد، از این گذشته کدام نوشته ای تاکنون بدون ایراد و انتقاد بوده است، و آیا عقل می پذیرد که برای یک انتقاد کوچک از یک تألیف ضروری لازم خودداری کنیم؟ برخی از افراد در طهارت و نجاست دچار وسوسه می شوند، نیرویی نامرئی آنان را دچار شک و تردید می سازد!

این بیماری از ابتدایی ترین مرحله شروع شده، به تدریج به مراحل خطرناکی می رسد، در برخی از موارد کار وسواس آن چنان شدت می یابد که همه افراد را «مسامحه کار» تشخیص داده و زندگی اجتماعی،بر ایشان دشوار و سخت می گردد.

حملات این نیروی نامرئی در صورت عدم معالجه هم چنان توسعه می یابد و به مرحله حادی می رسد. در این مرحله برخی کارشان به جنون کشیده می شود.

در ابتدا شخص وسواسی درک می کند که رفتارش غیرعادی است، ولی در مراحل بحرانی، این درک از او گرفته می شود و دیگران را افراد غیرعادی تلقی می کند. زیان دیگری که شخص وسواسی بدان دچار می گردد، شک و تردید در سایر قسمت های زندگی او است، فردی که در نجاست و طهارت وسواس دارد، به تدریج در سایر شئون زندگی هم دچار تردید و شک می گردد، این گونه اشخاص نمی توانند در سایر مسایل تصمیم بگیرند، و با این ضعف و ناتوانی فکری، همیشه با فکر و اراده دیگران به زندگی می پردازند، چون خود از تصمیم گیری عاجز می باشند.

انگیزه وسواسی

در مواردی پیدایش رفتار وسواسی، نتیجه حوادث تلخی است که در سنین کودکی روی داده است، مثلاً کودکی که در خردسالی از ترس فرار کرده، خود را در اتاق درب بسته ای پنهان کرده بود، بعدها دچار وسوسه بسته شدن درب می شود، یعنی هیجان گذشته بعدها در فرم وسواس بسته نشدن درب آشکار می گردد.

یکی دیگر از عوامل پیدایش رفتار وسواسی عبارت است از زندگی توأم با محرومیت ها و فقدان امنیت خاطر. در دوران کودکی بسیاری از کودکان که در محیط خانه با مشکلات خانوادگی از قبیل اختلافات و جدایی و طلاق مادر، دست به گریبان هستند، واکنش این مشکلات روحی در بزرگی به شکل رفتار وسواسی بارز می گردد. چه استحکام و قدرت فکری آنان با تصادم با مشکلات خانوادگی از بین رفته، به ناتوانی گراییده است و همین ناتوانی فکری، خود عامل پیدایش رفتار وسواسی می گردد.

دختری که در دوران کوچکی همیشه ناظر اختلافات پدر و مادر و جدایی آنان بود، در اولین فرصت این ناراحتی ها و تشویش ها به حالت رفتار وسواسی بسیار شدیدی، در امر نجاست و طهارت در او ظاهر گشت.

درمان وسواسی

در درجه اول باید از آنچه به فکر و نیرومندی آن آسیب برساند خودداری کرد. چه، عامل عمده ای که رفتار وسواسی را پرورش و یا به ظهور می رساند، قوای فکری باشد، هر قدر انسان ها از سلامت فکر برخوردار باشند، کمتر دچار وسوسه می گردند.

بنا بر این باید کوشید از تفکرات غیرمتعادل اجتناب کرد، یعنی در برابرشان مقاومت کرد و با بی توجهی آن افکار را از خود راند.

اسلام و افکار وسواسی

اسلام که دین زندگی و اجتماعی است، شدیدا با احتمالات و تخیلات وسواسی مبارزه کرده است. در درجه اول بر اساس ضوابط و قواعد کلی، اصولاً از پیدایش افکار وسواسی جلوگیری کرده، در باره طهارت و نجاست، دستور داده با آن معامله طهارت شود. از این گذشته عملکرد بازار مسلمانان و خودشان، نشانه پاکی و پاکیزگی است، روی این اصول هیچ کس حق ندارد به احتمالات وسواسی ترتیب اثر دهد. در موضوع نماز، کسانی که شکشان از میزان عادی و متعادل تجاوز بکند، از درجه اعتبار ساقط است.

به طور کلی اسلام با تردید و شکی که بیماری زا بوده و یا در آستانه آن قرار گرفته باشد، به سختی مبارزه نموده و کوشیده است تا مسلمانان از نظر فکری، افرادی غنی و توانا بوده، هیچ گاه دچار افکار وسواسی و شک و تردید نگردند، چون شک و بی تصمیمی خود، یک نوع بیماری مهلک است.

درمان وسواس

رهاکردن بررسی های نامتعادل، تقویت جسمی، دوری از افراد مبتلا به این حالت و مسافرت، در درمان این بیماری اثر عمیق دارد.

در مقاله «رفتار وسواسی» عامل اساسی بیماری وسواس، ناتوانی روحی شناخته شده و گفته شد که افکار وسواسی کم و بیش در همه افراد وجود دارد، منتهی افراد متعادل با قدرت روحی، با آن افکار مبارزه می نمایند و هیچ گاه خود را اسیر و درمانده این تخیلات روحی قرار نمی دهند و پس از حصول اطمینان عقلایی، همه تردیدها را از خود دور می سازند، ولی شخص وسواسی در اثر فقدان توانایی روحی، به جای مقاومت خود را تسلیم این وسوسه ها می نماید، در نتیجه نیروی نامرئی «احتمالات وسواسی» محرک رفتار شده، به تکرار عمل وامی دارد.(1)

برای این که افراد از اول به رفتار وسواسی دچار نشوند و در صورت ابتلا، به مراحل حاد آن نرسند، باید توجه داشت که بررسی ها و دقت ها باید در حد متعادل بوده و از افراط و تفریط دور باشد، نه آنچنان که به تسامح و سهل انگاری متصف شویم و نه این که به «بیماری وسواس» گرفتار آییم.

برای رسیدن به این مقصود هنگامی که احساس شود بررسی ها از حد تعادل خارج می شوند، باید توجهی به آنها ننموده، ارزشی برای آنها قایل نشویم، زیرا مراقبت ها و دقت های نامتعادلی و بیش از حد است که به تدریج قدرت روحی را در هم شکسته، تسلط و نفوذ خود را گسترش می دهد. تمام افراد وسواسی پیش از بیماری وسواس در آغاز فقط دقت و بررسی آنان در حد نامتعادل بوده است، ولی بعدها همین احتمالات توسعه یافته، به بیماری وسواس گرفتار شده اند.

تقویت جسمی

یکی از عوامل پیدایش و یا تشدید بیماری وسواس، ضعف جسمی است، وقتی قدرت جسمی افراد کاهش یابد، عوامل بیماری زا اعم از جسمی و روحی حمله خود را تشدید می نمایند، همانطور که شکست قدرت روحی در پیدایش بیماری وسواس مؤثر است، ضعف جسمانی نیز آن را توسعه می دهد.

بیماران وسواسی خود معترفند که در دوره ضعف جسمی، روحیه وسواسی شان شدید می گردد و حملات افکار وسواسی حادتر صورت می گیرد.

و در نتیجه افراد وسواسی در چنین مواقعی دیرتر می توانند خود را از چنگال افکار وسواسی نجات دهند، بر عکس هر قدر از سلامت تن بیشتر برخوردار باشند، بهتر می توانند از خود مقاومت نشان دهند.

بنابر این باید کوشید افراد وسواسی را از نظر جسمی تقویت کرد و از آنچه که بنیه و جسم آنان را تضعیف می نماید، جلوگیری به عمل آورد. هیجان و عصبانیت یکی از اموری است که شخص وسواسی را از لحاظ جسمی سست می کند و عجز و ناتوانی او فراوان می گردد.

توبیخ ها و شماتت ها

یکی از اشتباهاتی که اطرافیان وسواسی ها مرتکب می شوند این است که مرتبا بیماران وسواسی را با شماتت و سرزنش می کوبند و از این رهگذر می کوشند که آنها را از رفتار وسواسی بازدارند. در نارسایی این روش همین بس که افراد وسواسی علاوه بر این که رفتارشان را تغییر نمی دهند، حالت دفاعی به خود گرفته، بر عمل خود صحه می گذارند. از همه مهم تر، از افراد دیگر فاصله می گیرند و این جدایی و فاصله زیاد، زمینه وسواس را در آنها توسعه می دهد. چه، در پنهان و به طور آزادانه تسلیم افکار وسواسی خواهند شد و از این گذشته عمل خود را صحیح و اصولی قلمداد خواهند کرد و حال آن که پیش از توبیخ و شماتت ها، افراد وسواسی که در مراحل ابتدایی قرار دارند، به خود اعتراف می نمایند که رفتارشان غیرعادی است، افکار نامرئی آنان را رنج می دهد، ولی وقتی شماتت های افراد شروع شود، همین افراد عمل خود را موجه قلمداد نموده و دیگران را افرادی غیر عادی معرفی خواهند کرد. بنا بر این به جای سرزنش و یا صحه گذاشتن بر روی اعمالشان، ارتباط را با آنها باید توسعه داده، کوشید به وسایل غیرمستقیم آنان را از این بیماری خطرناک نجات داد.

الگوهای خطرناک

بیماری روانی دارای درجات مختلفی است، ممکن است در یک نوع بیماری، افراد مبتلا در درجات ابتدایی یا متوسط و یا حاد آن قرار داشته باشند. یکی از عواملی که بیماری وسواس را به وجود می آورد و یا تشدید نموده، از مرحله ابتدایی به مرحله شدیدتر سوق می دهد، ارتباط با افراد وسواسی است که در مرحله حاد قرار دارند. به عبارت روشن اگر شخصی که به تازگی دچار وسواس شده، با شخصی که بیماری وسواسی در او مزمن شده است ارتباط پیدا کند، بلافاصله بر اساس الگو، بیماریش شدت خواهد یافت و رفتار وسواسی را شدیدا از او تقلید خواهد کرد.

روی این اصل باید ارتباط افراد وسواسی با بیمارانی که بیماری وسواسی آنها حاد است، جلوگیری به عمل آورد و گر نه ناخود آگاه این اشخاص پس از چندی بیماریشان شدت خواهد یافت.

در پایان این بحث باید توجه داشت که مسافرت های گوناگون نیز در معالجه بیماری وسواسی مؤثر می باشد. چه، این گونه اشخاص با دورشدن از محیط و خانه شخصی خود و ارتباط با اشخاص و افراد مختلف، لااقل مجال ابراز وسواس را تا زمانی نخواهند داشت و همین فقدان موقعیت ها ممکن است در تخفیف و یا از بین بردن روحیه وسواسی مؤثر واقع شود.

تاکتیک مهرطلبی

برخی از افراد دچار حالات شک و تردید، بی تصمیمی، تنبلی، اضطراب، افسردگی، یأس و ناامیدی، کناره گیری و امثال اینها می باشند و اینگونه اشخاص بر اثر داشتن چنین روحیه هایی، همیشه رنج برده، در شکنجه و عذاب به سر می برند، در مواردی هم این ناراحتی ها به بیماری های جسمی، مانند سوءهاضمه های مزمن و سردردهای شدید منجر می گردد. بررسی های دقیق روانی، این واقعیت را آشکار می سازد که همه این عوارض، دلیل بر وجود تضادهای عمیق روحی است. شاید عده ای از علل و ریشه های این ناراحتی ها اطلاع نداشته، همیشه گرفتار افکار مضطرب و پریشان بوده، ولی به علل آنها پی نبرده باشند، شاید هم عده ای آن جرأت و قدرت را که بتوانند با این تضادها روبرو شوند نداشته، همیشه به عناوین گوناگونی از آن فرار می کنند.

ناگفته نماند که کمتر کسی را می توان یافت که دچار هیچ گونه تضاد روحی نباشد، ولی نکته اساسی در اینجاست که افراد سالم به کمک قدرت روحی، این تضادها را تا حدود زیادی حل می کنند و حال آن که در افراد ناتوان، این تضادها همانند امواج سهمگین و خروشان آن چنان در تلاطم است که بیمار بیچاره نمی تواند در برابر آن مقاومت کند و این ضعف و ناتوانی، به توسعه و گسترش تضادها کمک می کند، اکنون این موضوع پیش می آید که اصولاً منشأ وجودی این تضادها از کجا و از چه زمانی آغاز می گردد؟

در روانشناسی علمی، «فروید» اولین کسی است که راجع به این موضوع بررسی های دقیقی به عمل آورده است، نظرش این بود که تضاد اساسی از برخورد تمایلات غریزی انسان، که احتیاج شدید به ارضاشدن دارند، با محدودیت هاو منهیات محیط خانواده و جامعه به وجود می آید.

«فروید» عقیده دارد که تضاد روحی فراگیر بوده و قابل معالجه نمی باشد، لذا او معتقد است که می بایستی یکی از دو کار را انجام داد: یا عناصر و عوامل متضاد را با یکدیگر بهتر سازش داد یا آنها را بهتر کنترل نمود.(2)

«کارن هورنای» روان شناس معروف عقیده دارد که اولاً علت تحقیق تضاد روانی آن طور که فروید می گوید نیست، علاوه بر آن عمومیت نداشته، قابل علاج می باشد و چنین می گوید:

«تضاد روحی عمومیت نداشته و الزامی در همه کس به وجود نمی آید و ثانیا به شرط تحمل زحمت و کوشش کافی، رفع آن نیز کاملاً ممکن است».

در باره پیدایش تضادهای اساسی، چنین اظهار عقیده می کند:

«به نظر من تضاد اساسی ناشی از رابطه خشن و ناسالم افراد با یکدیگر است، بنا بر این معتقدم نه تنها با ایجاد محیط سالم و سازگار، می توان از بروز آن جلوگیری کرد، بلکه از بین بردن آن نیز کاملاً امکان پذیر است».(3)

بنا بر این منشأ اساسی تضادها را محیط ناجور و ناهنجار هنگام کودکی در او به وجود می آورد. مثلاً کودک به علت ضعف جسمانی دائما دچار دلهره می باشد، ضمنا مقدار زیادی وحشت و اضطراب را اطرافیان خشن در او ایجاد می نمایند. از این قبیل اجحاف ها، باید زورگویی های پدران و مادران را یاد کرد، همین رفتارهای تند و خشن سبب می گردد که یک حالت خشم و اضطراب دایمی و عمیق در او به وجود آید.

کودک در مقام دفاع و مبارزه با این تضادها تصمیم می گیرد با روش های گوناگون با اطرفیان خود بسازد. از این روش ها، تاکتیک مهرطلبی است. پیش از آن که به روش مهرطلبی اشاره کنیم، لازم است به این نکته توجه داشت که سهم مهمی از شخصیت و نبوغ افراد، در کودکی پی ریزی می گردد و برای این که کودک بتواند از تجربیات بعدی به خوبی استفاده کند، برخی از تجربیات اولیه نیازمند است. او به امکاناتی احتیاج دارد که به رشد طبیعی شخصیتش تا رسیدن به سر حد یک انسان کامل کمک کند.

اما در توضیح روش مهرطلبی باید گفت: برخی از کودکان وقتی در چنین شرایطی قرار می گیرند، عکس العملی که در برابر این تندخویی، از خودشان نشان می دهند این است که سعی می کنند در اقیانوس حوادث زندگی، کشتی وجودشان را با آرا و عقاید دیگران به حرکت درآورند، بدون این که از خود کمترین ابتکار و شخصیتی نشان دهند و به عبارت دیگر، ارزش وجودی آنان در راضی نگه داشتن افراد است و این مقصود به هر طریقی که انجام گیرد، برای آنان یکسان خواهد بود.

در نتیجه استقلال فکری، شخصیت، جرأت، شهامت و ابراز عقیده مخالفت در آنان دیده نخواهد شد، بدیهی است که مهرطلبی آنان، بر اساس واقعی استوار نبوده، بلکه به طور ریاکارانه انجام می گیرد.

این نوع افراد، مهرورزی را بهانه قرار داده، سعی می کنند بدین وسیله برای خود مأمن و پناهی به وجود آورند، بدون این که هدف اصلی آنان، مهرورزی و عاطفه انسان دوستی باشد.

بهترین دلیل قاطع و برنده که می تواند عمل ریاکارانه آنان را آشکار سازد، این است که همین عده اگر در شرایط دیگری قرارگیرند، بلافاصله روح مسالمت آمیز آنان تغییر یافته، کینه توز و سخت گیر از آب در می آیند.

بررسی اجتماعی، گواهی می دهد که بسیاری از افراد اجتماع ما از این قبیل افرادند. تا زیردست هستند، بیش از حد معمولی کرنش و تواضع می کنند و چون دستشان به جایی بند می شود، زورگویی و تحکم آغاز می گردد.

روی همین اصل است که روان شناسان عقیده دارند که تمایلات سرکوفته انسان ها از بین نمی رود، تا در فرصت مناسب خودنمایی نموده، به وسیله ای آن را جبران کنند. پس علت توسل و پناهندگی به منطق مهرطلبی، تمایلات سرکوفته است که بر اساس مصلحت اندیشی به تاکتیک مهرورزی تمایل یافته است.

شخص مهرطلب از مخالفت دیگران ترس و بیم دارد و روی همین اصل است که او می خواهد همه را راضی نگه دارد، لذا توقعات دیگران را برآورده می سازد و در موارد بسیار، توقعات خودش را فراموش می کند.

بدون تردید همه این ظاهرسازی ها بر تزلزل روحی او دلالت دارد، همین خصوصیات ایجاب می کند که از هر گونه مخاصمت و رقابت و مبارزه علنی حذر می کند، میل دارد خودش را تابع و زیردست دیگران ببیند و از هر نوع ابراز وجودی، خودداری می کند.

دیگر از خصوصیات بارز تیپ مهرطلبی این است که در برابر شماتت و سرزنش دیگران تسلیم می گردد و عجیب آن که حتی در مواردی که انتقاد دیگران کاملاً بی جا بوده، باز خود را مقصر دانسته، چشم بسته ملامت آنها را می پذیرد.

ضمنا مخفی نماند که افراد مهرطلب این روحیه های منفی را مانند نداشتن جرأت، شهامت، ابراز وجود و فرمان دادن را به نحوی از انحاء به صورت کامل در آورده، جزو فضایل خود محسوب می دارند.

و بر اساس همین خصوصیت های روحی است که شخص مهرطلب حالت اتکایی بودنش ایجاب می کند که ارزش خود را منوط به نظر دیگران بداند، اعتماد به خودش با تعریف و تمجید و ابراز محبت دیگران یا عدم آنها کم و زیاد شود، بنا بر این هر نوع بی اعتنایی به این گونه افراد، ضربه سختی به حیثیت و اعتبار آنان خواهد بود.

تأثیرات اجتماع

انسان زنده نیازمند تنفس است. استنشاق توأم با بهداشت، وابسته هوای سالم است، انسان هر قدر در محیطی که آب و هوای آن آلوده و ناپاک باشد تلاش نماید، چون محیط آلوده است، به تدریج سلامت خود را از دست خواهد داد.

همین انسان به نسبت بیشتری در جنبه های معنوی و اخلاقی، محکوم شرایط و اوضاع محیط می باشد. «جان دیویی» می گوید:

عادت اخلاقی انسان ها همانند نفس کشیدن و هضم کردن می باشد، تنها تفاوتی که در میان این دو وجود دارد این است که عملیات جسمانی مانند هضم غذا غیرارادی، ولی عادات، اکتسابی است و با این همه، این حقیقت را نباید از نظر دور داشت که عادت نیز از بسیاری جهات به عملیات جسمانی شباهت دارند، مخصوصا از این جهت که عادت نیز مانند عملیات جسمانی مستلزم همکاری بدن و محیط است. تنفس به همان اندازه که مربوط به هوا است، به همان اندازه، بسته به ریه ها می باشد، هضم کردن به همان مقدار که مربوط به خوراک است، به همان اندازه نیز همبستگی به نسوج معده دارد.(4)

بنا بر این کلیه صفات انسان عبارت از عاداتی است که از قوای مثبتی به وجود آمده اند و آنها در حقیقت از تأثیر متقابل تمایلات و استعدادهای فردی از یک طرف و قوایی که از جهان خارج نفوذ کرده اند از طرف دیگر آمده اند.

عادات بستگی کامل به محیط دارند، به محض این که حرکتی یا فعالیتی از کسی سرزند، در محیط او واکنش خواهد داشت، بدین معنی که دیگران حرکت او را یا «تصدیق» و یا «انتقاد» خواهند کرد، یعنی بر ضد آن، زبان به اعتراض خواهند گشود، و در مقابل آن مقاومت خواهند کرد و یا برعکس، آن را تشویق خواهند نمود، حتی خودداری جامعه، از ابراز واکنش در مقابل حرکت او و تنهاگذاشتن وی، خود یک نوع واکنش است، پس به طور کلی رفتار و کردار آدمی چیزی است که دیگران همواره در آن سهم به سزا دارند.

«موریس دبس» می گوید:

اساس تربیت کودک، فقط از روی شیوه عکس العمل های اشخاص که در پیرامون خود می بینند پی ریزی می گردد، کودک در باره رفتارش قضاوت نمی کند، بلکه زشتی و زیبایی آن را از نحوه واکنش دیگران می سنجد. پس به طور خلاصه محیط اجتماعی است که در این دوره عامل اخلاقی به شمار می رود.

روان شناس معروف روسی «ایوان پاولف» از کسانی است که به نفوذ و تأثیر محیط، اعتقاد فراوانی داشته، می گوید:

«بدیهی است که انواع عادت هاکه بستگی به تمرین و آموزش و دیسپلین دارند، چیزی جز یک مشت «انعکاسات شرطی» نیستند».(5)

روان شناسی اجتماعی مدعی است که هیجان ها بر اثر اختلاف جوامع زندگی متفاوت است، یک واقعیت خارجی در نزد افراد جامعه ای زیبا و مطلوب است، همین عمل نزد جامعه دیگری، زشت و زننده است.

پس به خوبی می توان به تأثیرات عمیق محیط پی برد و دانست که اجتماع در پیشرفت و سقوط افراد چه نقشی را عهده دار است. مهارت هایی که اشخاص به دست می آورند، همه بر اثر موقعیت های محیطی است، ضمنا باید توجه داشت که محیط عبارت از مجموع عواملی است که از خارج، موجود زنده را احاطه کرده و در آن تأثیر می گذارد، پس کلیه اشیا با حوادث و اتفاقاتی که در اطراف انسان واقع شده، در جسم و روان او اثر می گذارد، به نام تأثیرات محیط خوانده می شوند.

بنابراین خصوصیات اخلاق انفرادی، تابع مقتضیات و شرایط اجتماعی است. هر گاه ما این حس را تعمیم داده و در باره آن عاقلانه بیندیشیم، خواهی نخواهی اعتراف می کنیم که ما می توانیم با تغییر دادن محیط و شرایط، خوی و اخلاق بد را به خوب تبدیل کنیم. البته ما نمی توانیم به طور مستقیم عادت را تغییر دهیم، زیرا این اقدام یک اقدام سحرآمیز است، لیکن ما می توانیم با تغییر دادن شرایط و اوضاع، عادت را تغییر دهیم.

«واتس» روان شناس معروف می گوید: «هر چه برای بشر اتفاق می افتد، پس از تولد است و این که یک شخص آهنگر می شود، یکی نقاش، یکی سیاستمدار، یکی بازرگان و یکی دزد ماهر، نتیجه تربیت او است».

و جمله معروف او این است که می گفت: «مایلم به من عده ای کودک سالم بدهید، کودکانی را که من از لحاظ ساختمان جدا می کنم، من آنان را در دنیایی که خود انتخاب می کنم، تربیت خواهم کرد و من ضمانت می کنم که هر که را شما انتخاب کنید، من او را طوری پرورش دهم که با هر نوع شخصیتی که بخواهید تحویل شما بدهم».

نتیجه ای که می توان از این بحث گرفت این است که افرادی که در محیط های نامساعد و نامتناسب از نظر اخلاقی زندگی می نمایند، پیش از این که محیط را آماده نمایند، نمی توانند فرزندانی را تحویل اجتماع فاسد دهند، چون بدون تردید با این وسیله بر تعداد منحرفین و آلودگان افراد اجتماع، فردی را اضافه کرده اند.(6)

«دیوید لیتون» می گوید:«اینکه کسی سبب متولدشدن انسانی گردد، یکی از پرمسئولیت ترین اعمال زندگی بشر است. به عهده گرفتن این مسئولیت یعنی زندگی بخشیدن به موجودی که ممکن است نفرین شده یا آمرزیده باشد، در صورتی که حداقل موقعیت های یک زندگی عادی مطلوب برای او تأمین نشده باشد، جنایتی است که در حق آن موجود به عمل آمده».(7)

بدیهی است نظر او بیشتر متوجه اصول مادی بوده، ولی از این مهم تر فساد و آلودگی محیط است که نتیجه آن مشخص تر به نظر می رسد، یعنی مادامی که اجتماع ما آلوده و فسادانگیز باشد، در چنین شرایطی تأثیرات اجتماعی و محیط، همچون سیل خروشان عوامل تربیتی فردی و خصوصی را در کام خود فرو خواهد برد، پس باید مسئولان تعلیم و تربیت تلاش کنند در درجه اول سازمان اجتماعی را از عوامل فساد و تباهی برکنار دارند، چون در شوره زار، نهال کاشتن کاری عبث و بی فایده خواهد بود.

واژه وسواس

به گفته راغب در مفردات، وسواس در اصل صدای آهسته ای است که از به هم خوردن زینت آلات برمی خیزد.

سپس به هر صدای آهسته گفته شود و بعد از آن به خطورات و افکار بد و نامطلوبی که در دل و جان انسان پیدا می شود و شبیه صدای آهسته ای است که در گوش فرو می خوانند، اطلاق گردیده.

«وسواس» معنی مصدری دارد، ولی گاهی به معنی «فاعل» وسوسه نیز می آید، و در آیه مورد بحث به همین معنی است.(8)

«خناس» صیغه مبالغه «خنوس» بر وزن خسوف، به معنی جمع شدن و عقب رفتن است، این به خاطر آن است که شیاطین هنگامی که نام خدا برده می شود عقب نشینی می کنند و از آنجا که این امر غالبا با پنهان شدن توأم است، این واژه به معنی «اختفا» نیز آمده است.

بنا بر این مفهوم آیات سوره مبارکه ناس چنین است: «بگو من از شر وسوسه شیطان صفتی که از نام خدا می گریزد و پنهان می گردد، به خدا پناه می برم». اصولاً شیاطین برنامه های خود را با مخفی کاری می آمیزند و گاه چنان در گوش جان انسان می دمند که انسان باور می کند فکر، فکر خود او است و از درون جانش جوشیده و همین باعث اغوا و گمراهی او می شود.

کار شیطان تزیین است و مخفی کردن باطل در لعابی از حق، دروغ در پوسته ای از راست، گناه در لباس عبادت و گمراهی در پوشش هدایت.

خلاصه هم خودشان مخفی هستند و هم برنامه هایشان پنهان است و این هشداری است به همه رهروان راه حق که منتظر نباشند شیطان را در چهره و قیافه اصلی ببینند، یا برنامه هایشان را در شکل انحرافی مشاهده کنند، هرگز چنین نیست، آنها وسواس خناسند و کارشان حقه، دروغ، نیرنگ، ریاکاری، ظاهرسازی و مخفی کردن حق.

اگر آنها در چهره اصلی ظاهر شوند، اگر آنها باطل را با حق نیامیزند و اگر آنها صریح و صاف سخن بگویند، به فرموده علی علیه السلام : «لَمْ یخَفْ عَلَی الْمُرْتادینَ»؛ «مطلب بر پویندگان راه خدا مخفی نمی شود».

آنها همیشه قسمتی از «این» می گیرند و قسمتی از «آن»، و به هم آمیزند تا بر مردم مسلط شوند، چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه همین سخن می فرماید: «فَهُنا لِک یسْتَوْلِی الشَّیطانُ عَلی أَوْلِیائِهِ»؛(9)

تعبیر «اَلَّذی یوَسْوِسُ فی صُدُورِ الناسِ»(10) و انتخاب لفظ وسوسه و لغت صدور (سینه ها) نیز تأکیدی بر این معنی است.

اینها از یک سو، از سوی دیگر جمله «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ»(11) هشدار می دهد که وسواسان خناس تنها در میان یک گروه، و در یک قشر و یک لباس نیستند، در میان جن و انس پراکنده و در هر لباس و هر جماعتی یافت می شوند. باید مراقب همه آنها بود و باید از شر همه آنها به خدا پناه برد.

دوستان ناباب، هم نشین های منحرف، پیشوایان گمراه و ظالم، کارگزاران جباران و طاغوتیان، نویسندگان و گویندگان فاسد، مکتب های الحادی و التقاطی ظاهرفریب، وسایل ارتباط جمعی وسوسه گر، همه اینها و غیر اینها در مفهوم گسترده «وسواس خناس» واردند که انسان باید از شر آنها به خدا پناه برد.

چرا به خدا پناه می بریم؟

هر لحظه امکان انحراف برای انسان وجود دارد و اصولاً وقتی خداوند به پیامبرش صلی الله علیه و آله دستور می دهد که از شر وسواس خناس به خدا پناه برد، دلیل بر امکان گرفتار شدن در دام خناسان و وسوسه گران است.

با این که پیامبر صلی الله علیه و آله به لطف الهی و سپردن خویشتن به خدا، از هر گونه انحراف بیمه شده بود، ولی با این حال این آیات را می خواند و به آنها از شر وسواسان خناس پناه می برد، با این حال تکلیف دیگران روشن است.

اما نباید مأیوس شد، چرا که در مقابل این وسوسه گران مخرب، فرشتگان آسمان به یاری بندگان مؤمن و رهروان راه حق می آیند، آری مؤمنان تنها نیستند، فرشتگان بر آنها نازل می شوند و آنها را کمک می کنند: «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ»؛(12) «حتما کسانی که گفتند پروردگار ما خدا است و بعد استقامت کردند، نازل می شود بر آنها فرشتگان».

ولی هرگز نباید مغرور شد و خود را بی نیاز از پند، تذکر و امدادهای الهی دانست، باید همیشه به او پناه برد، همیشه بیدار بود و همیشه هشیار.

قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله : «ما مِنْ مُؤْمِنٍ إِلاّ وَ لِقَلْبِهِ فی صَدْرِهِ أُذُنانِ: أُذُنٌ ینْفُثُ فیهَا الْمَلِک، وَ أُذُنٌ ینْفُثُ فیهَا الْوَسْواسُ الْخَنّاسُ، فَیؤَّیدُ اللّه الْمُؤْمِنَ بِالْمَلِک، فَهُوَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: «وَ أَیدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»»؛(13)

«هر مؤمنی قلبش دو گوش دارد: گوشی که فرشته در آن می دمد و گوشی که وسواس خناس در آن می دمد، خداوند مؤمن را به وسیله فرشته تأیید می کند و این است معنی آیه «وَ أَیدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»(14).

انسان در برابر طوفان وسواس

در مسیر دور و درازی که انسان به سوی سعادت و جلب رضای خدا دارد، گردنه های صعب العبوری در پیش دارند که شیاطین در آنجا کمین کرده اند و اگر انسان تنها بماند، هرگز توانایی پیمودن این راه را ندارد. باید دست به دامن لطف الهی زند و با تکیه و توکل بر او، این راه پرخطر را بسپرد، هر گاه طوفان ها شدید و شدیدتر می شود، او بیشتر به سایه لطف الهی پناه برد.

در حدیثی می خوانیم که در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله یکی نسبت به دیگری بدگویی کرد، آتش غضب در دل او افروخته شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنّی لاَءَعْلَمُ کلِمَةً لَوْ قالَها لَذَهَبَ عَنْهُ الْغَضَبُ: أَعُوذُ بِاللّه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ»؛

«من سخنی می دانم که اگر مرد خشمگین آن را بگوید، خشمش فرو می نشیند و آن جمله: أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم است».

مرد خشگمین عرض کرد: «أَ مَجْنُونا تَرانی»؛ یعنی: فکر می کنید من دیوانه ام و شیطان در پوست من رفته است؟

پیامبر صلی الله علیه و آله به قرآن استناد فرمود و این آیه را تلاوت کرد: «وَ إِمّا ینْزِغَنَّک مِنَ الشَّیطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّه »؛ «هر گاه وسوسه های شیطانی به سراغ تو بیاید، به خدا پناه ببر».(15)

اشاره به این که طوفان غضب از وسوسه های شیطان است، همان گونه که طوفان شهوت، هوا و هوس، هر کدام یکی از آن وسوسه ها است.

در کتاب خصال می خوانیم: امیرالمؤمنین علیه السلام چهارصد باب درباره اموری که به نفع دین و دنیای مسلمانان است، به اصحابش تعلیم داد و از آن جمله این بود:

«إِذا وَسْوَسَ الشَّیطانُ إِلی أَحَدِکمْ فَلْیسْتَعِذْ بِاللّه وَ لْیقُلْ: آمَنْتُ بِاللّه مُخْلِصا لَهُ الدّینُ»؛(16) «هر گاه شیطان یکی از شما را وسوسه کند، باید به خدا پناه برد و بگوید: به خداوند پناه آوردم و دین خود را برای او خالص می کنم».

شناخت امواج شیطان

«إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»؛(17)

در این آیه راه غلبه و پیروزی بر وسوسه های شیطان را به این صورت بیان می کند که پرهیزگاران هنگامی که وسوسه های شیطانی آنها را احاطه کند، به یاد خدا و نعمت های بی پایانش، به یاد عواقب شوم گناه و مجازات دردناک خدا می افتند. در این هنگام ابرهای تیره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها کنار می رود و راه حق را به روشنی می بینند و انتخاب می کنند.

«طائف» به معنی «طواف کننده» است گویا وسوسه های شیطانی همچون طواف کنندگان، پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش می کنند تا راهی برای نفوذ بیابند. اگر انسان در این هنگام به یاد خدا و عواقب شوم گناه بیفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهایی می یابد، و گر نه سرانجام در برابر این وسوسه ها تسلیم می گردد.