صفاى باطن در پرتو رمضان

سيد محمد شفيعى

- پى‏نوشت‏ها -


301- همان ، شماره 2378.
302- همان ، شماره 4570.
303- غرر الحكم ، شماره 9149.
304- اصـول كـافـى ، ج 1، ص 23، و ج 8، ص 268؛ فـى المـحاسن ، ص 149، ـ الاءمالى ، ص 419، فى نحف العقول ، ص 37.
305- امالى طوسى ، ج 2، ص 135.
306- نحف العقول ، ص 38 ـ فى الاءمالى ، ص 289.
307- بحار الاءنورا: ج 21 صص 105-106.
308- تزكية النفس ، ج 1، بخش توبه .
309- راغب ، مفردات ، ماده نوب .
310- غررالحكم : شماره 2072.
311- كنزالعمال : حديث 10174.
312- غررالحكم ، شماره 1355.
313- مستدرك الوسائل : ج 12، ص 129، ح 13707.
314- قدر: 4.
315- شرح الاصول الخمسه ، ص 790؛ شرح المقاصد، ج 5، صص 166 و 167.
316- كشف المراد، ص 451.
317- اصول كافى ، مترجم ، ج 3، ص 373 ح 13.
318- اصول كافى ، ج 3، ص 373.
319- عاقبت عابد بنى اسرائيل
امـام صـادق (ع ) بـه يـكـى از يـاران خـود فـرمـود: عـابـدى در بـنـى اسـرائيل ، دل از دنيا بريده و پيوسته به عبادت سرگرم بود. ابليس از فرط ناراحتى بانگى برآورد و همه دستياران و فرزندان خود را فرا خواند و براى گمراه كردن عابد، از آنـان كـمك و مشورت خواست . يكى گفت از راه زن او را گمراه كنيد. ابليس گفت : ابليس گـفـت : در او مـؤ ثـر نـيـسـت . ديـگـرى گـفـت : از طـريـق شـراب وارد عـمـل شـويـد. گـفت : او از اين راه نمى لغزد. سومى گفت : از راه عبادت وارد شويد. ابليس تـحـسـيـن كـرد و در نـتـيـجـه يـكـى از شـيـاطـيـن ، در عـبـادتـگـاه عـابـد بـه عـبـادت مـشـغـول شـد، و حـتـى در زمانى كه عابد استراحت مى كرد، او همچنان سرگرم عبادت بود، عـابـد پـرسـيـد: چـگـونه به اين توانايى در عمل دست يافته اى ؟ پاسخ داد: در پرتو اعـجـاز تـوبـه ... گـنـاهـى كـردم ، سـپـس جـهـت جـبـران آن بـه تـوبـه و عـمـل نـيـك روى آوردم ، عـابـد گفت : پس مرا هم راهنمايى كن . ابليس گفت : در فلان شهر، فلان كوچه ، فلان خانه ، زن بدكارى است ، و اين هم دو درهم خرج راه ، بگير و برو، و بـه انـجـام عـمـل بـپـرداز و سـپـس ‍ تـوبـه كـن . زن نـابـكـار وقـتـى ديـد مردى با وقار، اهـل عـبـادت به سراغ او آمده پنداشت براى امر به معروف و نهى از منكر آمـده اسـت ، ولى عـكـس آن را مـشـاهـده كرد. زن گفت : اى بنده خدا! راز آمدن خود را به اينجا بـگـو. عـابـد گـفـت : كـه ... زن گفت : اى بنده خدا: ترك الذنب اءهون من طلب التوبة ؛ گـنـاه نـكـردن آسـان تـر است از مرتكب شدن گناه به طمع انجام توبه : و ليس كل من طلب التوبة وجدها؛ اين چنين نيست كه هر كس طالب توبه باشد، تـوفـيـق آن را بـه دست مى آورد. و افزود: بازگرد و چون بازگردى او را نخواهى يـافـت . در آن صـورت ، بـدان او ابـليس بوده . عابد بازگشت و كسى را نيافت . پس از چندى ، آن زن از دنيا رفت . به موسى كليم ، وححى رسيد كه فلان زن را به خاك بسپار و در تشييع جنازه و نماز و خاك سپارى او شركت كن كه ما او را مورد غفران و عفو خود قرار داديـم ، زيـرا او عـبـد مـا را از گـنـاه مـنـصـرف كـرد، بـه خـاطـر ايـن عـمل ، وقتى آن زن از دنيا رفت ، كتيبه اى در سراسرى او از آسمان ظاهر شد كه در آن آمده بـود: انـهـا من اءهل الجنة ، مردم تا سه روز آن زن را دفن نكردند تا آن كه موسى (ع ) دخـالت كـرد. (ر.ك : جـزائرى ، آثار الاءعمال ، ج 1، صص 37-38). 320- نهج البلاغه ، خطبه 90.
321- مجمع البحرين ، ماده وكل .
322- بقره : 255، آل عمران : 2.
323- آل عمران : 122.
324- مائده : 23 ـ توبه : 51.
325- طلاق : 3.
326- آل عمران : 159.
327- كتاب الاخلاق ، ص 164 و بحار الانوار، ج 71، 178.
328- بحار الاءنوار، ج 77، ص 21.
329- مشكاة الاءنوار، باب التوكل .
330- همان .
331- طلاق : 3.
332- مشكاة الاءنوار، فصل چهارم .
333- جامع الاءخبار: ص 321، ح 904.
334- جامع الاءخبار، ص 322، ح 907.
335- كنز العمال : حديث شماره 5693، بحار الاءنوار: ج 77، ص 178، ح 10.
336- مشكاة الاءنوار، فصل چهارم .
337- صدوق ، معانى الاخبار، ص 145.
338- ر.ك : خـطـبـه پـيـامـبـر (ص ) در آسـتـانـه حلول ماه رمضان در قسمت اوايل همين كتاب .
339- صدوق ، خصال ، ج 1،ص 144.
340- نهج الفصاحه ، ص 359.
341- غررالحكم ، شماره 329، 1651.
342- همان ، شماره 8947.
343- همان ، شماره 329.
344- همان ، شماره 328.
345- ر.ك : نهج البلاغه ، حكمت ، 439.
346- غررالحكم شماره 1516.
347- همان شماره 1411.
348- بحارالانوار: ج 1، ص 130، ج 16 و ج 78 ص 321 ج 18.
349- اءمالى طوسى ، ص 539.
350- ر.ك : زهد اسلامى ، ص 37.
351- فى ظلال نهج البلاغه ، ج 4، ص 37.
352- ر.ك : شـفـيـعـى ، ايـده هـا و عـقـيـده هـا، مـبـحـث توسل .
353- ر.ك : سمهودى ، اخبار مدينه ، ج 1، صص 100-110.
354- بقره ، 255.
355- مائده ، 35.
356- اصول كافى ، ج 1، ص 285.
357- ر.ك : ج 2، ص 33، تفسير صافى ، فيض كاشانى .
358- مائده : 35.
359- مائده : 35.
360- ر.ك : اصول كافى ، ج 1، ص 258.
361- ر.ك : عدل الهى ، علامه مطهرى ، صص 241-248.
362- الغدير، ج 7، صص 302-300.
363- ر.ك : ابن اثير، النهايه ، ج 2، ص 33.
364- صـحـيـح بـخـارى ، ج 1، ص 159 و ج 2، ص 301 البكرى ، من حياة الخليفة عمر بن خطاب ، ص 356.
365- الاستيعاب ، ج 3، ص 99، ر.ك : علامه امينى ، الغدير، ج 7، صص 300-302
366- ر.ك : تـفـسـيـر الصـافـى ، ج 2، ص 33، ذيل تفسير آيه : وابتغوا اليه الوسيلة .
367- توسل به امام هشتم (ع )
آيـت الله مـعـرفـت يكى از اساتيد حوزه علميه قم در ضمن خاطرات مسافرت به مشهد، خود گـفـت : در فـرودگـاه مشهد پيرمرد حدود 60 ساله اى با محبت خاصى به سوى من آمد و در هـمـان لحظه اول ، بسيار صميمى با ما برخورد كرد، بعد معلوم شد كه يكى از مسافران تـهـران اسـت و مـهـمـتر آن كه در هواپيما، صندلى او در كنار من بود، او مردى بسيار خوش صـحـبـت و بـا ايـمـان بـود، مـن در حين پرواز، در ضمن گفتگوها گفتم ائمه معصومين عليه السـلام بـه يـاد شـيعيان و هواداران خود هستند و در صورت لزوم دست آنان را مى گيرند، هـنـگـامـى كه سخن من بدينجا رسيد، او گفت : كلام شما كاملا صادق است و شاهد بر صدق مـدعـاى شما داستانى است كه من دارم . از او خواستم تا داستان خود را بازگويد. او گفت : مـن در مـشـهـد زنـدگـى مـى كـردم ، پـدرم از مـعـاريـف شـهـر بـود، مـن 17 سـال داشـتـم و در آسـتـانـه عـروسـى مـن بود كه پدرم فوت كرد، و پس از چندى ، صبح هـنـگـامـى كـه به مغازه رفتم ، ديدم هر چه دارايى داشتم ، همه را به سرقت بردند، تنها سـه قـرآن ، دارايـى بـه عنوان وجه نقد باقى مانده بود، و آن را به كارگر مغازه دادم و گـفـتـم بـگـيـر و خـرج زنـدگـى خـود كـن و مـى بـيـنـى كـه زنـدگـى مـن مـخـتل شده است . وضعيت روحى من آشفته گشت به گونه اى كه همه درها و روزنه هاى اميد بـه رويم بسته شده بود و مشكلات زندگى روز به روز خود را بيشتر نشان مى داد. تا آن كه تصميم گرفتم كه خودكشى كنم و از اين راه خود را از مخمصه راحت نمايم .
آن چه ذهن مرا جلب كرده بود رها شدن از مخمصه از طريق انتحار بود، بالاءخره ، تصميم گرفتم ، خودكشى كنم .
سـاعـت دو بعد از ظهر، جهت خداحافظى با امام هشتم (ع ) به حرم آمدم ، كنار قبر آن حضرت نـشـسـتم ، خداحافظى كردم و سپس براى عملى كردن تصميم خود حركت نمودم كه ناگهان مـسـاءله اى بـه خاطرم گذشت و آن توسل به امام هشتم (ع ) بود. به قبر آن حضرت نگاه كـردم و گـفـتـم : اگـر هـزار تـومـان پـول با بركت به من قرض بدهى ، اولااز خودكشى مـنـصـرف مى شوم و ثانيا، سال ديگر همين روز اين قرض را ادا خواهم كرد، كمى نشستم و بـه هـمـيـن مـسـاءله فـكـر مـى كـردم ، نـاگـهـان ديـدم ، مـردى نـاشـنـاس پـيـش آمد و گفت : اسماعيل مسگر تويى ؟. گفتم : آرى . هزار تومان به من داد، و رو به حضرت كرد و چـيـزى گـفـت و رفـت هـزار تـومـان آن روز پـول كـلائى بـود. خـوشـحـال شـدم و از خـودكـشـى چـشـم پـوشـيـدم ، از امـام (ع ) تـشـكـر كـردم و بـه سوى مـنـزل حـركـت كـردم ولى ايـن مـسـاءله فـكـرم را بـه خـود مشغول كرد كه آن مرد چه كسى بود، او چه مى دانست كه در دلم چه مى گذرد، و من چگونه سـال بـعـد پول را به او برسانم ؟ راه را كج كردم و به سوى خانه علامه نهاوندى كـه پـدرم مـريـدان ايـشـان بـود و در حرم نماز مى خواند، رفتم و جريان را برايش تـوضـيـح دادم . او گـفـت : ايـن مـبـلغ از آن تـوسـت ، ولى طـبـق تـعـهـد، سـال آيـنـده ، در تاريخ تعيين شده سر ميعاد مى روى ، اگر آن مرد آمد تا مبلغ را بستاند، دست او را بگير و او را به امام هشتم سوگند بده تا خود را معرفى نمايد.
طـبـق راهـنـمـايـى عـلامـه نـهـاوندى ـ علامه نهاوندى همان كسى است كه هنگامى كه حـضـرت آيـت الله بروجردى در تابستان به مشهد تشريف فرما شده بود او جايگاه نماز خـود را در اخـتـيـار آن حـضـرت قـرار داد. هـمان سال وقتى از مكه به زيارت كربلا و نجف مـشـرف شد، مرجع تقليد آن روز، حضرت سيد ابوالحسن اصفهانى جايگاه نماز خود را در اخـتـيـار او نـهـاد. وقـتى كه علامه نهاوندى در جاى او به نماز ايستاد، ندايى به گوشش رسـيـد كـه مـسـاءله بـه خـاطر احترامى است كه در حق فرزند ما بروجردى روا داشته اى . عـمل كردم ، هزار تومان با بركت امام (ع ) زندگى مرا كاملا رونق بخشيد، عروسى كردم ، مـغـازه را بـه راه انـداخـتـم و بـر مـشـكـلات غـالب آمـدم ، سـر سـال فـرا رسيد، با هزار تومان در جيب ، كنار قبر مطهر امام (ع ) و در جاى قبلى ، حاضر شـدم هـمان مرد طبق وعده پيش من آمد و گفت : هزار تومان قرضى را به ما رد كن . من دست او را گـرفـتـم و وى را بـه امـام هـشتم (ع ) سوگند دادم كه : تو كيستى و چگونه در جريان تـصـميم و توسل و تقاضاى من قرار گرفتى ؟ او خود را معرفى كرد، معلوم شد يكى از تـجـار مـشـهد و از آشنايان پدرم است . او گفت : من علاوه بر اداى واجبات مالى و پاكسازى امـوالم ، سـالانـه مـبـلغـى را هـم بـه وام دادن اخـتـصـاص مـى دهـم ، تـا از پـاداش الهـى آن برخوردار شوم . اين بار اين مبلغ به هزار تومان رسيده بود و كسى را نيافتم كه به او وام ، بـدهـم . حضرت ثمن الائمه (ع ) خواستم تا كسى را بفرستد. آن روز بعد از صرف نـهـار، در عالم رؤ يا ديدم در كنار جوى بزرگى كه از بسط بالا به طرف بسط پايين رد مـى شـود، مـشـغـول وضـو هـسـتـم . امـام هـشـتـم (ع ) بـا جلال و عظمت خاصى كنار من آمد و تو را در همين جا به من نشان داد و فرمود: هزار تومان را بـه اسـماعيل مسگر بده . من پس از بيدارى برخاستم و آمدم شما را در اينجا ديدم و مبلغ را دادم ، ولى هنگامى كه از شما جدا شدم ، در دلم خطور كرد كه چرا از قرض گيرنده نـشـانـى نگرفتم ، با خود گفتم ضامن او معتبر است ؛ پاى امام (ع ) در كار است . امروز هم كه خوابيده بودم ، امام (ع ) را در عالم رؤ يا ديدار كردم ، به من فرمود: سيد على اكبر برو طلب خود را وصول كن و آمدم و شما را ديدار كردم .
توسل به اميرالمؤ منين (ع )
امـيـرالمـؤ منين (ع ) در كنار رسول خدا (ص )، مشغول خوردن خرما بود، هسته هاى آن را كنار سـلمـان جـمع مى كرد، سلمان به احترام گفت : تو 30 ساله اى ، با من 300 ساله شوخى مـى كـنـى ؟ حضرت امير گفت : تو سالخورده اى ، من سالخورده نيستم ، ولى از كجا معلوم كـه مـن از تـو بزرگتر نباشم ؟ يادت هست در دشت ارژن ، پس از جمع آورى هيزم ، لباس خـود را از تـن بـيـرون كـردى و داخـل آب شـدى ، در آن هنگام شيرى سر رسيد و پس از آب خـوردن ، روى لبـاس هـاى تـو دراز كـشيد، و تو در ميان آن مانده بودى ؟ از پيران شنيده بودى كه چنانچه در بيابان دچار مشكل شدى بگويى يا فارس الحجاز اءدركنى سواره اى سر رسيد و به تو گفت : يا روز بهان اءخرج من الماء شير فرار كرد، و تو نجات يافتى ، و آن گاه دسته گلى چيدى و به آن كه تو را نجات داد، دادى . يا سلمان انا ذلك الفارس . آن كس منم .
تذكر:
الف : تـوسـل مـسـاءله اى اسـت كـه در هـمـه ادوار گـذشته نيز مطرح بوده است ؛ تـوسـل حـضـرت آدم (ع ) بـه خـمـسه طيبه چنانكه قرآن مى فرمايد فتلقى آدم من ربه كلمات ...، توسل سلمان ، پيش از تشرف به دين مقدس اسلام چنانكه در سطور فوق بيان گرديد.
ب : تـوسـل در هـمـه دنـيـا و در مـيان ملل مختلف ، مطرح است ، و اختصاص به پيروان انبيا نـدارد، حـتـى هـنـدوهـا و پـيـروان اديـان خـرفـى نـيـز بـه نـوعـى توسل دارند.
يـكـى از عـرفـا، اخـيـرا كـه بـه مـحضر مبارك امام زمان (عج ) ـ ارواحنا لتراب مقدمه فدا ـ مشرف گرديده است ، مشاهده مى كند كه نامه هاى فراوانى در كنار آن حضرت است و امام (ع ) دارد يـكـى يـكـى آنـهـا را بـررسى مى كند، آن عارف مى پرسد: اين نامه ها از سوى چه كـسـانـى هـسـتـنـد؟ امـام زمـان (عـج ) پـاسـخ مى دهد: حاجت هايى كه از طرف مردم به عنوان تـوسـل پيش اولياء الله و امام زادگان ابراز گرديده اند، و آنان گاهى به من ارجاع مى دهـنـد و مـن آنها را ارزيابى مى كنم و پاسخ مى دهم . امام (ع ) همچنان كه نامه را بررسى مى كرد، بعضى از آنها را مى بوسيد. عارف عرض مى كند چرا بعضى از آنها را مـى بـوسـى ؟ امـام (ع ) پـاسـخ مـى دهد اين نامه از سوى عمويم عباس قمر بنى هاشم . به من ارجاع داده شده است .
368- ر.ك : مراجعه شود به قسمت اوايل همين كتاب .
369- وسايل الشيعة : ج 12، ص 59، ح 15642.
370- من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 59، اءمالى مفيد، مجلس 66، ص 301.
371- ثواب الاءعمال ، ج 1، ص 171، ج 18.
372- التكوير 8.
373- كـنـزالعـمـال : حـديـث شـمـاره 6914؛ كـافـى ، ج 2، ص 151، ح 9، تـحـف العقول ، ص 57.
374- كـنـزالعـمـال : حـديـث شـمـاره 6914، كـافـى ، ج 2، ص 151، ح 9، تـحـف العقول : ص 57.
375- خيابانى ، وقايع الاءيام صيام ، ص 431.
376- سفينة البحار: ج 1، ص 330، ماده رحم .
377- القدر: 5.
378- مستدرك الوسايل : ج 13، ص 203، ح 1.
379- گناهان كبيره ، ج 1، ص 157.
380- همان .
381- تحف العقول : ص 376.
382- اصول كافى : ج 2، ص 346، ح 2.
383- كافى : ج 2، ص 151، ح 5؛ اطائب الكلم ، فى بيان صلة الرحم : ص 30.
384- روضة المتقين ، ج 10، ص 155.
385- كنزاالعمال ، ج 3، ص 75.
386- نهج البلاغه ، نامه شماره 47.
387- نهج البلاغه ، خطبه 111.
388- بقره : 44.
389- انفال : 41.
390- بحار الاءنوار، ج 12، ص 85.
391- شرايع الاسلام ، علامه حلى ، ص 137، باب امر به معروف و نهى از منكر.
392- گفتار عاشورا، آيتى ، ص 8.
393- گفتار عاشورا، آيتى ، ص 8.
394- ر.ك : رازى ، تفسير ابوالفتوح ، ج 2، ص 166.
395- آل عمران : 110.
396- زمـخـشـرى ، كـشـاف ، ج 1، ص 400، ذيل تفسير آيه 110 سوره آل عمران .
397- ر.ك : تـفـسـيـر صـافـى ؛ ج 1، ص 342، ذيل آيه 110 آل عمران .
398- انوار البهيه ، ص 76،
399- كشف الغمة ، ج 2، ص 32.
400- وسايل الشيعه ، ج 11، ص 581.
401- پرورش روح ، ج 2، ص 141.
402- مقدس اردبيلى ، مجمع الفائدة و البرهان ، ج 2، ص 51.
403- گره گشايى سه خليفه زاده
امـام حـسـيـن (ع ) و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبكر در مسجدالنبى نشسته بـودنـد، عـربـى از در وارد شـد و پـيـش عـبـدالله بـن عـمـر رفـت و گـفـت مـن يـك ديـه كـامـل بـدهـكـارم ، دسـتـم كـوتـاست و دست به دامان شما دراز كردم . عبدالله بن عمر دسـتـور تـا دويـسـت درهـم بـه او بـدهـد. عـرب نـاراحـت شـد و گـفـت يـك ديـه كامل بدهكارم و دويست درهم دردى را دوا نمى كند و سپس رو كرد به عبدالرحمن بن ابوبكر و از او درخواست كرد. او هم دستور داد سيصد درهم به عرب پرداخت شود، عرب نپذيرفت و سپس خدمت امام حسين (ع ) رسيد و اظهار حاجت كرد.

دست حاجت چو برى پيش خداوندى بر
كه كريم است و رحيم است و رئوف است و ودود
كرمش نامتنهاى ، نعمش بى پايان
هيچ خواهنده ازين در نرود بى مقصود
امـام (ع ) فـرمـود: كـه مـن تـصـديـق مـى كـنـم تـو حـاجـتـمـنـد واقـعـى هـسـتـى ، اما سه سؤ ال مى كنم ، هر كدام را كه پاسخ داديد، ثلث ديه را خواهم پرداخت . مرد عرب از يـك نـظـر خـوشـحـال و از طـرف ديـگـر نـاراحـت شـد، و گـفـت : يـابـن رسـول الله ! آيـا مـن مـى تـوانـم سـئوالات هـمـچـون شما را پاسخ گويم . امام حسين (ع ) فـرمـود: مـا بـر اسـاس قـدرت فـكـرى مـخـاطـب خـود سـؤ ال مـى كـنيم ، آنگاه پرسيد: افضل ترين اعمال در پيشگاه خداوند چيست ؟ عرب مكثى كرد و گـفـت : بـرتـريـن عـمـل ايـمـان بـه خـداسـت . امـام (ع ) او را تـحـسـين كرد و سپس پرسيد: عـامـل نـجـات انـسـانـهـا از هـلاكـت هـا چـيـسـت ؟ عـرب فـكـرى كـرد و گـفـت : اعـتـمـاد و تـوكـل بـه خـدا. امـام (ع ) فـرمود: احسن و پرسيد: زينت آدمى چيست ؟ عرب پاسخ داد: زينت انـسـان ، دانـشى است كه صاحب آن حليم و خويشتن دار باشد. امام (ع ) پرسيد: اگر كسى عـلم بـا حـلم نـدارد، بـراى او چـه چـيـزى زيـنـت بـه حساب مى آيد؟ عرب فورا پاسخ داد: ثـروتـى كـه صـاحـبـش داراى انـصـاف بـاشـد. امـام (ع ) مـجـددا سـؤ ال كرد اگر كسى نه علم با حلم دارد و نه ثروت با مروت ، براى او چه چيزى زينت به حساب مى آيد؟ مرد گفت : فقرى كه همواره با صبر و بردبارى باشد.
وقـتـى مـرد عـرب ايـن پـاسـخ ‌هـا را داد، امـام (ع ) خـيـلى خـوشـحـال شـد و بـسـتـه اى پـول بـه وى داد تـا ديـه خود را پرداخت نمايد و عرب خيلى خـوشـنـود شـد. راوى مـى گـويـد: امـام (ع ) نـگـاهـى بـه مـرد عـرب كـرد و فـرمـود: ايـن پول براى پرداخت ديه كافى است ، سپس امام انگشترى را از انگشت خود درآورد و به وى داد و فـرمـود: ايـن را بـفـروش و قـيـمـت آن را براى زن و بچه ات صرف كن . 404- كافى : ج 2، ص 163، ح 1.
405- گره گشايى امام زمان (عج )
يـكـى از عـلمـا از آيـت الله العـظـيـمـى آقـا ضـيـاء الديـن نقل كرد كه مردى از قطيف عازم زيارت امام هشتم (ع ) در مشهدالرضا شد، و در بين راه مـورد دسـتبرد اشرار مهاجم قرار گرفت . او در آن شدت درماندگى به امام زمان (عج ) متوسل گرديد، ناگهان ديد كه مردى با جمالى ملكوتى و ربانى در كنار او حاضر شد، مبالغى را به او تعارف كرد و فرمود: خود را به سامراء برسان و پيش نماينده مـا مـيـرزاى شـيرازى برو، و بگو از مبالغ ما كه در پيش شماست به تو بدهد تا بروى زيارت مشهد، و بازگردى به وطن . آن مرد مى گويد: من به اين مرد ربانى گفتم : ميرزا چـگـونـه حـرف مـرا بـاور خـواهـد كـرد؟ امـام (ع ) فـرمـود: بـگـو بـه آن نـشـانى كه شما امـسـال تـابـستان به همراه آقاى كنى علامه كنى كه حرم حضرت زينب (س ) را در شام با عـبـاى خـود جـاروب كـرديـد من در آنجا حاضر بودم ... ميرزا با شنيدن اين نشانه از شوق بـرخـاسـت ، چـشـم و سـر و دسـت مـرد عـرب را بـوسـيـد، و مشكل مالى او را حل كرد. 406- ر.ك : مفاتيح الجنان ، دعاى افتتاح .
407- همان .
408- انبياء: 105.
409- ر.ك : زمخشرى ، كشاف ، ج 3، ص 138.
410- ر.ك : فخر رازى ، تفسير كبير، ج 22، ص 238.
411- ر.ك : شيخ طوسى ، تبيان ، ج 7، ص 284، چاپ جديد.
412- همان .
413- سفينة البحار، ماه نظر.
414- علامه شوشترى ، احقاق الحق ، ج 13، ص 345.
415- مستدرك ، سفينة البحار، ماده صحب .
416- رخرف : 28.
417- ر.ك : صدوق ، معانى الاءخبار، ص 132.
418- قصص الاءنبياء، ص 5.
419- ر.ك : صدوق ، معانى الاءخبار،ص 79.
420- زمر: 44.
421- بقره : 255.
422- سباء: 23.
423- مستدرك : ج 3، ص 669، چاپ دارلكتب العلمية ـ بيروت .
424- مستدرك ، ج 1، ص 753.
در نـهـج البـلاغـه مـى خـوانـيـم : و اعـلمـوا انـه شـافـصـع مـشـفـع و قـائل مـصـدق و انـه مـن شفع له القرآن يوم القيامة شفع ، نهج البلاغه ، خطبه 176، فراز دهم .
425- لثالى الاءخبار، ج 4، ص 216.
426- امـالى طـوسـى ، ص 16؛ حـاكـم ، مـسـتـدرك ، ج 1، ص 139، درالكتب العلمية ـ بيروت .
427- خصال ، ص 156.
428- بحارالاءنوار، ج 8، ص 42، ح 32.
429- غزالى ، احياء علوم الدين ، ج 4، ص 526.
430- نهج البلاغه ، خطبه 197.
431- انبياء: 28.
432- بحارالاءنوار، ج 75، صص 220-221.
433- غررالحكم ، ص 133.
434- مجمع البحرين ، ج 4، ص 353.
435- مريم : 87.
436- شبر، حق اليقين ، ج 2، ص 139، باب الاعتقاد فى الشفاعة .
437- مدثر: 48.
438- كشاف ، ج 4، ص 55.
439- ر.ك : قرطبى ، التذكره ، صص 394-395.
440- همان .
441- حسن زاده آملى ، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 629.
442- ر.ك : عـلامـه شـهـيـد مـطـهـرى ، عـدل الهـى ، فصل شفاعت .
443- ر.ك : غزالى ، احياء علوم الدين ، ص 428.
444- ر.ك : مجلسى ، اعتقادات ، ص 143، اين كتاب همراه مناهج الحق و النجاة در قم ـ مركز نشر آثار شيعه انتشار يافته است .
445- ر.ك : اصول كافى ، ج 1، ص 258.
446- ر.ك : علامه مطهرى ، عدل الهى ، ص 241-228؛ مجموعه آثار علامه مطهرى ،ج 1، ص 241.
447- حجرات : 10.
448- بحارالاءنوار: ج 74، ص 286، ح 11.
449- بحارالاءنوار: ج 74 ص 221، ج 2.
450- اءعراف : 158.
451- حج : 1.
452- فاطر: 3.
453- يونس ، 57.
454- اءعراف 189.
455- حجرات : 13.
456- اءنفال : 75، اءحزاب : 6.
457- ر.ك : بحار... سيره ابن هشام ...
458- حجرات : 10.
459- سفينة البحار، ج 1، ص 12.
460- اءمالى طوسى : ص 277 ح 399 و ص 253 ح 453 و ص 558 ح 1171.
461- بحارالاءنوار، ج 74، ص 274.
462- غررالحكم ، باب الكاف .
463- مفاتيح الجنان .
464- بحارالاءنوار، ج 70، ص 25، ح 27.
465- همان ، ج 68، ص 63، ح 114.
466- همان : ج 27، ص 78، ح 12.
467- مفاتيح الجنان .
468- بحارالاءنوار: ج 3، ص 7، ص 16.
469- سعدى .
470- صافات : 24.
471- فـيـض كـاشـانـى ، تـفـسـيـر الصـافـى ، ذيـل آيه فوق ؛ شفيعى مازندرانى ، تزكية النفس ، ج 3، مبحث العم ؛ به مبحث امام شناسى در همين كتاب مراجعه شود.
472- قرطبى ، الجامع الاحكام القرآن ، ج 15، ص 74.
473- الوسى ، روح المعانى ، ج 23، ص 80.
474- اعيان الشيعه ، ج 1، ص 101.
475- مناقب ، ابن شهر آشوب ، فصل امام هشتم .
476- موسى خسروى ، زندگانى امام هشتم ، صص 213-214.
477- مفاتيح الجنان .
478- مفاتيح الجنان .
479- مفاتيح الجنان .
480- مفاتيح الجنان .
481- مفاتيح الجنان .
482- مفاتيح الجنان .
483- مجموعه ورام ، ص 23.
484- غـيـاث الديـن مـنـصـور، مـقامات العارفين ، ص 116؛ فصلنامه انديشه دينى ، دانشگاه شيراز، سال 78، دوره اول ، شماره دوم .
485- مفاتيح الجنان .
486- غررالحكم ، حرف الاءلف .
487- غررالحكم ، حرف الاءلف .
488- عدة الداعى ، ج 1، ص 51، ابن فهد.
489- غررالحكم ، حرف الذال .
490- همان .
491- همان .
492- همان .
493- همان .
494- همان .
495- همان ، باب لا.
496- همان .
497- همان .
498- بحارالاءنوار: ج 63، ص 333، ح 177.
499- همان ، ج 70، ص 59، ح 39.
500- غررالحكم ، حرف الراء.
501- همان ، حرف الاءلف .
502- همان ، حرف الميم .
503- همان ، حرف الميم .
504- همان ، حرف الميم .
505- عدة الداعى ، ج 1، ص 149.
506- همان ، حرف الخاء.
507- همان ، حرف الخاء.
508- عدة الداعى ابن فهد، ج 1، ص 151.
509- نهج البلاغه ، نامه 53 صبحى صالح .
510- ر.ك : مفردات ، راغب ، ماده صبر.
511- ر.ك : مفردات ، راغب ، ماده صبر.
512- كلينى ، اصول كافى ، ج 2، باب الصبر.
513- كلينى ، اصول كافى ، ج 2، باب الصبر.
514- كلينى ، اصول كافى ، ج 2، باب الصبر.
515- تحف العقول ، ص 142 و 328.
516- تحف العقول ، ص 142 و 328.
517- قصار الجمل ، باب الزوجه .
518- غررالحكم ، حرف الميم .
519- وسايل الشيعه ، ج 11، ص 6.
520- وسايل الشيعه ، ج 7، ص 258.
521- صدوق ، كمال الدين ، ج 1، ص 281.
522- ر.ك : وسـائل الشـيـعه ، ج 5، ص 67؛ بحارالاءنوار، ج 9، ص 160؛ ينابيع المودة ، ص 486 ـ ر.ك : اكمال الدين ، ج 1، ص 281.
523- كنزالعمال ، ج 8، ص 408797.
524- كنزالعمال ، ج 8، ح 408797.
525- وسايل الشيعه ، ج 7، صص 259-261.
526- ر.ك : تزكية النفس ، ج 2، ص 309.
527- شب قدر، باقرى بيدهندى ، ص 70.
528- كنزالعمال : ج 16، ح 45527.
529- قـال ابـوجـعـفر: هى فى كل سنة فى شهر رمضان فى العشر الاءواخر . (بحارالاءنوار، ج 97، ص 19).
530- اءخـبـرنـى عـن ليـلة القـدر كـانـت اءو تـكـون فـى كـل عـام ؟ فـقـال له اءبـوعبدالله (ع ): لو رفعت ليلة القدر لرفع القرآن . بحار، ج 97، ص 17؛ وسايل الشيعه ، ج 7، ص 260.
531- فـقـآل رسـول الله (ص ): هـؤ لاء الاءربعة : مدمن الخمر و العاق لوالديه و القاطع الرحم و المشاحن . (بحارالاءنوار، ج 96، ص 33.
532- ر.ك : وسايل الشيعه ، ج 7، صص 256، 257، 262، 263.
533- وسايل الشيعه ، ج 7، صص 256 و 257 و 262 و 263.
534- همان .
535- همان .
536- در المـنـثـور، ج 6، ص 371؛ التـاج ، ج 2، ص 79؛ فيض القدير، ج 2، ص 158.
537- اصول كافى ، ج 1، ص 258.
538- امام خمينى ، آداب الصلاة ، فصل ليلة القدر.
539- تفسير نورالثقلين ، تفسير سوره قدر، ج 5.
540- محجة البيضاء: ج 2، ص 124.
541- سمعت رسول الله يقول لاءصحابه : آمنوا بليلة القدر انها تكون لعلى بن اءبـى طـالب و ولده الاءخـد عـشـر مـن بـعـده (ر.ك : صـدوق ، اكمال الدين ، ج 1، ص 281).