تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

دكتر محمد باقر سعيدى روشن

- ۱۵ -


تفسيرهاى جديد از ماهيت دين مانند تجربه دينى ، تفاسير پديدار شناسانه ، پراگماتيستى ، نمادانگارانه و ايمان گروانه (فيدئيسم ) و مانند اينها كه دين را در سطح يك احساس شخصى محض تنزل مى داد و هرگونه بُعد نظرى را از دين باز مى گرفت و معيار تفكر عقلى و منطق مشترك و الزام آور انسانى را از كار انداخت و آن را صرفا در عرصه عمل ملاحظه كرد. در اين ميان حتى رهيافتهاى واقع نگرانه انتقادى نيز تا حد بسيارى تسليم نوعى نسبى گرايى عينى شد.

سزاست در اينجا به تحليلى از جان هيك كه بيانگر اين رويكرد جديد دينى است تامل كنيم . (( نظريه راندال در باب دين و نقش و كاركرد زبان دينى با وضوح كامل بيانگر نحوه اى از تفكر است كه امروزه به شكلهاى ديگرى رواج دارد و در واقع وجه مميزه فرهنگ ماست . اين طرز تفكر بدين نحو عينيت يافته كه در آن واژه (( دين )) (با ايمان كه تقريبا معادل آن است ) تا حد بسيارى جايگزين واژه (( خدا )) شده است . در زمينه ها و موضوعاتى كه پيشتر در آنها مسائلى در باب خدا، وجود خدا، صفات ، غايت افعال او مطرح و از آن بحث مى شد، امروزه به طور نمونه ، همان مسائل و موضوعات به (( دين )) ، ماهيت آن ، نقش ، صور و ارزش عملى آن مربوط مى شود. نوعى تغيير و جابه جايى از اصطلاح (( خدا )) كه واژه كليدى و گروهى از كلمات و اصطلاحات ، به واژه (( دين )) كه واژه اصلى همان خانواده زبانى است صورت پذيرفته است ؛ از اين رو امروزه بحث و گفتگوى فراوانى در باب دين كه جنبه اى از فرهنگ بشرى است رواج دارد. همان گونه كه راندال مى گويد: (( دين آن طور كه اكنون معتقديم ، نوعى مشغله مشخص بشرى است با نقش و عملكرد اجتناب ناپذير اجتماعى خاص خود و چگونگى اجراى آن . در بسيارى از دانشكده ها گروه هايى وجود دارد كه خاص مطالعه تاريخ دين و صورتهاى مختلف اين پديدار است و سهمى كه دين در فرهنگ ما به طور عام ايفا نموده است ... .

در سطحى عامه پسندتر، دين عموما، از لحاظ روان شناختى ، نوعى فعاليت بشرى لحاظ مى شود كه نقش و عملكرد كلى آن كمك كردن به افراد براى دست يافتن به هماهنگى و انسجام درونى و نيز در ارتباط با محيط زيست آنهاست . يكى از راه هاى مشخصى كه در آن دين چنين نقشى را به انجام مى رساند، حفظ و ترويج برخى مفاهيم بزرگ يا نمادهاست كه به آمال و آرزوهاى متعالى تر ما نيرو مى بخشند. مهم ترين و پايدارترين اين نمادها خداوند است ؛ بنابراين هم در سطح آكادميك و هم در سطح عامه ، خدا براساس دين به عنوان يكى از مفاهيمى كه از آن بحث مى كنند، تعريف مى شود تا اينكه براساس مفهوم خداوند؛ به عنوان زمينه و خاستگاه پاسخهاى متنوع افراد بشر به يك هستى فوق طبيعى و واقعى ، دين تعريف شود. (422)

جان هيك ، در ادامه سخن ، گو اينكه خود نيز به نوعى در دامن همين رويكرد سير مى كند و با اين حال نمى تواند از بان اين حقيقت چشم پوشد كه اين رويكرد نوعى انحراف در شناخت و مواجهه با دين به شمار مى آيد:

جانشين شدن "دين " به جاى "خدا" به عنوان كانون اصلى بحث و فحص ، نوعى دگرگونى در ماهيت پرسشهايى پديد آورده است كه همواره به جد در اين حوزه طرح مى شود. در باب خدا، پرسش سنتى طبعا اين بوده است كه : آيا خداوند وجود دارد يا واقعى است . چنين پرسشى در باب دين پيش نمى آيد. آشكار است كه دين وجود دارد. مهم ترين پرسشها به غايات و اهدافى مربوط مى گردد كه دين در حيات بشر دارد و اينكه آيا بايد به ترويج و تقويت آن پرداخت يا نه و اگر پاسخ مثبت باشد در چه جهاتى بايد گسترش يابد، تا حداكثر فايده از آن حاصل شود؟ تحت فشار اين دل مشغوليها پرسش از حقيقت اعتقادات دينى در حاشيه قرار گرفته و به جاى آن موضوع فايده عملى اين اعتقادات كانون توجه همگان را اشغال نموده است ... .

با مقايسه اين تاكيد رايج بر فايده مندى دين در قبال حقيقت داشتن آن ، با انديشه نمايندگان برجسته و بزرگ دين در سنت يهودى - مسيحى ، فورا متوجه يك تقابل آشكار مى گرديم ؛ تفاوت عميقى كه ميان پرستش خداوند و (( علاقه داشتن به دين )) وجود دارد. خدا، اگر وجود و واقعيت داشته باشد، خالق ماست و به طور نامحدود، هم از لحاظ ارزش و هم از لحاظ قدرت برتر از ماست ، يگانه اى است كه همه قلبها نور معرفت از او مى جويند، همه آمال شناخته مى گردند و از او هيچ رازى پنهان نيست . در حالى كه دين به عنوان يكى از علق خاطرهاى ما، كه آن را بر مى گزينيم ، تحت ارزش يابى انسان قرار مى گيرد، و خدا در اين رهيافت تابع آن چيزى قرار مى گيرد كه ما آن را مورد ارزيابى قرار مى دهيم . اين خدا دير آن پروردگار زنده نيست كه آحاد انسان به هنگام نيايش در پيشگاه او با خشوع سر تعظيم فرو مى آورند و حيات خود را در معرض داورى و رحمت او قرار مى دهند. (423)

سرانجام آقاى جان هيك با تسليم در برابر فرهنگى كه در آن پرورش يافته ، به توجيه اين رويكرد جديد مى نشيند و مى گويد: (( منابع تاريخى اين نظريه در باب دين ، به عنوان جنبه اى مهم از فرهنگ بشرى كه اكنون رواج دارد، روشن هستند. اين نظريه در باب دين نمايشگر نوعى بسط و تحول منطقى در درون جامعه صنعتى است كه به انحاى مختلف اصالت اعم (Scientism)، اصالت تحقق (Positivism)، و اصالت طبيعت (Naturslism) ناميده شده است . اين تحول مبتنى بر اين فرض است كه با رشد گسترده و شتابان معرفت علمى و دستاوردهاى آن ، حقيقت هر جنبه اى از واقعيت را صرفا باى با كاربرد روشهاى پژوهش علمى در زمينه پديدار مربوط، كشف نمود. با لحاظ اين معيار، خدا پديدارى نيست كه مورد مطالعه پژوهش علمى قرار گيرد. اما دين را مى توان از نظر پديدارشناسى ، روان شناسى ، جامعه شناسى و مطالعه تطبيقى اديان ، مورد مطالعه قرار داد )) . (424)

مبانى لرزان و دعاوى ويران در زبان دين

چنانكه پيشتر ديديم ، ديدگاه هاى گوناگون زبان دين در غرب از اين مبانى و زمينه هاى متقدم بر آنها بر آمده است :

1. ديدگاه بى معنايى در زبان دين

ديدگاه ياد شده بيش از هرچيز مبتنى بر اين مبناى روش شناختى است كه تنها روش اطمينان بخش در اثبات حقايق ، روش تحقيق تجربى است ؛ در نتيجه ، مفاهيم متافيزيكى و دينى كه در قلمرو اثبات تجربى قرار نمى گيرند فاقد معنا شمرده مى شوند. اما پرسش اساسى آن است كه : آيا اين مبنا قرين صحت است ؟ يا آنكه صرفنظر از تعدد مجارى دانش ‍ بشرى همچون : حس و تجربه ، تعقل ، كشف و شهود و معرفت وحيانى و تفاوت قابل ملاحظه قلمرو هر سنخ از اين آگاهيها، ارزش و اعتبار معرفت حسى - تجربى خود مبتنى بر تعقل و روش عقلى است . بنابراين قول به بى معنايى در زبان دين افزون بر آنكه خود نظرى بى معناست ، از نظر مبنا و منشاء نيز مخدوش است .

2. كاركردگرايى در زبان

اين نگرش نيز برخاسته از اين مبناست كه دين و باورهاى دينى تنها نوعى احساس درونى و ابراز احساس است ، بدون اينكه برخوردار از واقعيت عينى و بُعد معرفت بخش باشد. اما اين مبنا نيز خود مورد مناقشه جدى است . اين نظر بر اساس اين ادعا صورت مى گيرد كه تمام گزاره هاى دينى جنبه انشائى داشته ، توصيه به نوعى زندگى اخلاقى باشد؛ ولى با ملاحظه متون دينى ، معلوم مى شود كه اين ادعا مردود است . گزاره هاى دينى در يك نگاه به دو دسته اخبارى و انشائى تقسيم مى شوند. گزاره هاى اخبارى به توصيف خدا، جهان ، انسان ، موضوعات تاريخى ، دنيا، آخرت ، فرشتگان ، شياطين و... مى پردازند. روشن است كه نقش معرفت بخشى و واقع نمايى را در اين گزاره ها نمى توان كنار نهاد. از ديگر سو گزاره هاى انشائى دينى نيز چون اوامر، نواهى ، توصيه هاى اخلاقى و... هرچند مدلول مطابقى آنها محتواى توصيفى و جنبه معرفت بخش ندارد، لكن ترديد نمى رود كه اين دسته از گزاره ها نيز ريشه در واقعيت عينى دارند و با نظر به غايات يا مبادى متعلق به آنها انشا شده اند. توصيه به پرستش خدا وقتى مفهوم منطقى مى يابد كه وجود عينى خدا مورد اذعان باشد.

تحليل عقلى اين موضوع به تبيين رابطه (( بايد )) و (( هست )) مرتبط است . از ديدگاه فلسفه اسلامى (( بايدها )) و (( نبايدهاى )) اخلاقى و شرعى ، برخاسته از واقعيتها و هستيها است . به سخن ديگر، وقتى گفته مى شود: (( خدا را عبادت كنيد )) اين قضيه در درون خود محتوى چند قضيه است : (( حقيقتى متعالى كه مبداء عالم است وجود دارد و سزاوار پرستش است )) ، (( انسان اگر خواهان تقرب به خداست ، بايد او را پرستش كند )) . بنابراين وجود خدا كه مبداء اين قضيه است و تحقق يك واقعيت خارجى ، يعنى كمال انسان كه غايت آن است ، از نتايج تحليلى قضيه : (( خدا را عبادت كنيد )) مى باشد. (425)

3. نمادانگارى و اسطوره پندارى

نمادانگارى تمام گزاره هاى دينى ، نيز ناشى از برخى زمينه هاى فكرى و فرهنگى است كه اساس درستى ندارند. از سويى ، اين گرايش بيش از هرچيز از نارسايى مفاهيم دينى و خرافات وارد بر اديان الهى ، چون تثليث : تجسد، مرگ فديه وار، اسطوره هايى كه به پندار و خرافه در منطقه هايى دين معرفى شده و جز اينها، نشاءت گرفته است . عامل ديگرى كه در پيدايش چنين رهيافتى اثر گذاشته ، ضعف متافيزيك فرهنگ غرب و خلط مصداق با مفهوم در مورد وجود خداست . اين گرايش ، چنين پنداشته است كه اگر وجود را بر خدا اطلاق كنيم ، او را همرتبه موجودات محدود در شمار آورده ايم و يا اگر عنوان آفريدگار را بر خدا حمل كنيم ، او را در قلمرو مكان و زمان جاى داده ايم و بالاخره آنكه ، اين حقيقت را نيز نمى توان ناديده گرفت كه (( تجربه گرايى )) عصر جديد، كه مى خواهد همه چيز را از پشت عينك ابزار تجربى بنگرد نيز تاءثير بسزايى در پيدايش چنين گرايشى داشته است . بسيارى از متاءلهان دوران جديد كه هم مى خواهند گرايشهاى دينى خود را محفوظ نگاه دارند و در عين حال از كاروان علم تجربى نيز باز نمانند، خود را ناگزير ديده اند كه مفاهيم دينى و غيبى و داستانهاى شگفت و رخدادهاى اعجاب آور متون دينى و معجزات و نشانه هاى پيامبران گذشته را تعابيرى نمادين و سمبليك تلقى كنند كه جنبه مجاز دارد. اما نكته حائز اهميت آن است كه اين نگرش نيز همچون ديدگاه هاى قبلى ، اساس دين و هر نوع واقعيت دينى را ويران مى سازد؛ چه اينكه روى آوران به اين گرايشها تصريح مى كنند كه : اولا، تمام متون دينى جنبه نمادين دارد و هيچ گونه ارجاعى به واقعيت ندارد و مفاهيمى چون تجسد، فدا و مانند اينها شيوه اى براى نشان دادن ارزش اخلاقى و از خودگذشتگى در راه ديگران است ، ثانيا مى گويند نمادها به ما كمك مى كنند تا مواجهه با خداوند را تجربه كنيم ، اما به هيچ وجه بر واقعيتى در خداوند دلالت نمى كنند و اين گزاره ها با يكديگر نسبت منطقى ندارند و نمى توان درباره صدق و كذب حقيقى آنها بحث كرد و حتى گزاره هاى كاملا متناقض هم مى توانند به لحاظ نمادين مفيد باشند، تا وقتى كه بتوانند فرد را با امر قدسى مواجه كنند.

اما وجود پاره اى تمثيلها، تشبيهات و كنايات در متون دينى در مورد ذات متعالى خدا و افعال او، همچون تعبير (( يدالله )) ، احاطه داشتن بر تمام عالم (فصلت ، 54)، حضور همه جايى خدا (بقره ، 115)، گفتگو با فرشتگان (بقره ، 30) يا عرض امانت به آسمانها، زمين و كوه ها (احزاب ، 72) و اخذ پيمان توحيد (اعراف ، 172) اين نتيجه را نمى دهد كه تمام گزاره هاى دينى مربوط به خدا، جهان ، انسان و مانند آن ، در متون دينى تعابير نمادين و غير قابل ارجاع به واقعيت است .

4. واقع نگرى انتقادى

واقع گروى انتقادى در زبان دين نيز بيش از هر چيز متاءثر از فلسفه استعلايى كانت و ديدگاه هاى فلسفه علم جديد و برخى و افكار نوكانتيهايى چون آرتور ادينگتون (1882 - 1944, Eddington Arthur) فيزيكدان انگليسى و ارنست كاسيرر (1874 - 1946, Cassirr Ernst) فيلسوف آلمانى و همفكران اينهاست كه چارچوبهاى ذهنى را در حصول و كيفيت معرفت ، اثر بخش دانسته و دانش را براينده از واقعيت عينى و داده هاى ذهنى مى شمارند. اين رهيافت فلسفى در رويكرد دين شناسى معاصر اهل كتاب منتج تفسير جديدى از مفهوم سنتى وحى گرديد و آن را حاصل (( تجربه شخصى )) به همراه (( تعبير انسانى )) معرفى كرد. مطابق اين نظر دستيابى ابناى بشر به وحى تعبير نشده و خالص ، ناممكن خواهد بود، بلكه آنچه به آنها مى رسد، تركيبى از پيام خدا و فرايند ذهنى يك انسانى است كه آن را دريافت كرده است . اما روشن است كه اين مبنا پايه هاى رئاليسم و اصالت واقع را سست مى نمايد و آن را به وراى ايدآليسم سوق مى دهد.

ما ضمن پذيرش برخى آكسيومها و قوانين عقلى ، همچون : بديهيات اوليه عقلى و پذيرش قدرت خلاقه ذهن بشر در تجزيه ، تحليل ، تجريد، تعميم و استنباط قوانين نظرى و كلى مربوط به عالم طبيعت ، با كمك استقراهاى تجربى ، معتقديم نقش اساسى و تعيين كننده در پيدايش معرفت از آن حقايق خارجى است و نه چارچوبهاى ذهنى دانشمند. از همين رو، بسيارى از دانشمندان علوم تجربى چون ماكس پلانك ، انيشتين و كمبل و فيلسوفان نو توماسى مانند اتين ژيلسون و غيره بر اين موضوع تاكيد مى ورزند كه رئاليسم متافيزيكى بر رئاليسم معرفتى مقدم است ؛ به ديگر سخن ، آگاهى و معرفت به عالم خارج فرع بر وجود و هستى حقايق عينى است . (426)

به نظر مى رسد يك نكته تحليلى بر رئاليستهاى انتقادى پنهان مانده و آن تمايز ميان معلوم بالذات و معلوم بالعرض ‍ است . آنچه در علوم حصولى به نام علم و معرفت مى شناسيم همان معلوم بالذات يا وجود ذهنى است كه عينا منعكس كننده عين خارجى يا معلوم بالعرض است ، نه شبحى از آن ، ولى مفاد اين سخن آن نيست كه آثار عين خارجى را از وجود ذهنى آن شى ء انتظار داشته باشيم .

افزون بر آنچه ذكر شد، رئاليسم انتقادى در زبان دين معارض با مبانى مسلم دينى است . اگر فرستادن وى به اقتضاى حكمت خدا به هدف تكميل آگاهيهاى انسان در جهت هدايت به كمال لايتناهى ، امرى ضرورى است و عدم يا نقصان آن نقض غرض آفرينش انسان تلقى مى شود؛ در اين صورت خداوند كه از لحاظ علم ، قدرت و خيرخواهى ، كمال مطلق و عارى از نقص است ، مى تواند پيام وحى را آن گونه كه مورد نظر او و حاجت انسان است به طور دست نخورده و بى كم و كاست به مقصد نهايى ، يعنى انسان ها، برساند. طرفه آنكه اين نكته در متن قرآن تصريح شده است كه در ارسال وحى تمام اين تدبيرها به كار بسته شده ، تا وحى مصون از هر گزندى به انسانها برسد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه اءحد الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا. ليعلم اءن قد اءبلغوا رسالات ربهم و اءحاط بما لديهم و اءحصى كل شى ء عددا. (427)

در پرتو آنچه بيان شد معلوم مى شود كه با توجه به تفاوت زمينه هاى دينى - فرهنگى و تفاوت مبانى و پيش انگاره هاى يهودى - مسيحى غرب با زمينه هاى دينى - فرهنگى و مبانى و پيش انگاره هاى عالم اسلام ، ديدگاه هاى زبان دينى متداول در فرهنگ غربى به هيچ وجه تناسبى با متون دينى مسلمانان ، يعنى قرآن و سنت محرز معصوم (عليه السلام ) نداشته و قابل تطبيق بر آنها نخواهد بود.

زمينه هاى دينى - فكرى جهان اسلام

اكنون سهل تر مى توان به ارزيابى اين پرسش پرداخت كه : آيا دعاوى و نظريه هاى زبان دينى مطرح در غرب مى تواند براى ما نيز پيشنهاد شود يا نه ؟

چنانكه ملاحظه كرديم ، رهيافتها و گرايشهاى مبتنى بر بى معنايى و مهمل انگارى زبان دين ، نگرش كاركردگرايى محض ، راهبرد نمادانگارى و حتى واقع نگرى انتقادى در زبان دين ، همه ، فرزندان سرزمين تعارض علم و دين ، انحصارگرايى معرفتى ، استنتاجات متافيزيكى از نظريات علمى ، فلسفه هاى متهافت (چون آمپريسم ، ايدآليسم ، فلسفه استعلايى كانت امانيسم ، اگزيستانسياليزم ، هرمنوتيك ، پديدارشناسى ، فلسفه تحليلى و...) در غرب مى باشند. به سخن ديگر، ديدگاه هاى مربوط به فهم و زبان دين در دوران جديد غرب ، همه مبتنى بر يك رشته مبانى و پيش ‍ فرضهايى است كه از نظر منطقى به هيچ وجه قابل دفاع و مدلل نمى باشند؛ هر چند ممكن است معلل باشند.

همان سان كه پيشتر نيز اشارت رفت اين مبانى كه سازنده و جهت دهنده چشم انداز فهم و زبان دينى و غرب شدند به سهم خود، واكنشهايى در مقابل زمينه هاى فكرى ، فرهنگى غرب (فقدان وحى اصلى ، نارسايى مفاهيم دينى برخاسته از متون مختلف ، تهافتهاى درونى متون مقدس ، تحديد علم و تعطيل عقل و...) و نتايج تلخ آنها (جمود دينى ، ركود علمى ، سترونى متافيزيك ) بود.

اگر جستجوى خود را از ريشه ها آغاز كنيم و به انگيزه كشف حقيقت و با استناد به دليل به پيش رويم ، معلوم مى شود كه واقعيتها، مناسبات و زمينه هاى دينى - فرهنگى مسلمانان تمايزهاى بسيار اساسى با واقعيتها،، مناسبات و زمينه هاى دينى و فرهنگى يهودى - مسيحى دارد؛ و از اين لحاظ، اين دو طرز فكر و فرهنگ را نمى توان با يكديگر مقايسه كرد و داراى رويكردهاى واحد دانست .

البته روشن است كه در اين ارزيابى نظر ما معطوف به يهوديت و مسيحيت محقق است كه با كمال تاءسف ، در اثر تطاول ايام و دستكاريهاى بشرى ، تنها منعكس كننده تاريخ ديانت موسوى و عيسوى است و نه وحى و آيين يهوديت و مسيحيت ، آن گونه كه بر پيامبران عظيم الشاءن ، موسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه السلام )، نازل شده و قرآن كريم نيز آنها را تصديق مى كند. مى باشد.

1. قرآن كريم ، وحى اصلى خدا در ميان بشر

قرآن كريم ، كتاب آسمانى مسلمانان در چهل سالگى از عمر سراسر پاك و با صداقت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و در 27 رجب سال 609 ميلادى ، با فرود اقراء باسم ربك الذى خلق ... (428) بر آن گرامى ابلاغ شد و از آن پس نيز به رغم خرده گيرى منتقدان عصر جاهلى (فرقان ، 32) به اقتضاى حكمت الهى و آمادگى تدريجى مردم براى درك و دريافت آن ، كه منبع حيات بخش زندگى فردى و اجتماعى انسان بود، در مدتى حدود 23 سال استمرار يافت . مقصود از نزول يا فرود يا واژه هاى مشابه در مورد قرآن كريم آن است كه پيام هدايت خداوند، كه منشاء آن علم الهى است و از آن با تعبيرات گوناگونى چون : لوح محفوظ، ام الكتاب ، كتاب مبين و... ياد مى شود، ظهور فعلى يافته و بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابلاغ و وحى شده است ؛ از اين رو واژه نزول ، مفهومى جز همان ظهور و تجلى پيام الهى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ندارد. فتجلى لهم سبحانه فى كتابه من غير اءن يكونوا راءوه ... (429)

قرآن كريم تصريح مى نمايد كه وحى نازل بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله افزون بر جنبه معنا و مفهوم ، ساختار الفاظ و تركيب جملات آن نيز از ناحيه خداوند، يعنى مبداء وحى تعين يافته است .

الر كتاب اءحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير (430)

اين قرآن كتابى است كه آياتش استحكام يافته ، آنگاه از نزد (خداوند) حكيم آگاه تفصيل و تشريح شده است .

ولقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم . (431)

انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى اءم الكتاب لدينا لعلى حكيم . (432)

همانا ما آن (كتاب ) را عربى قرار داديم تا در فهم آن خردورزى نماييد، به راستى كه آن در نزد ما بسى بلند مرتبه و محكم است .

همچنان كه در مواردى ، از زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ به درخواست مخالفان وحى كه خواهان دگرسانى و تغيير آن مى شدند، پاسخ مى داد كه تلاوت اين متن و علم به وحى در حيطه توانمندى و اختيارات متعارف پيامبر نبوده ، بلكه اين همه مستند به وحى خداست و كسى را ياراى دگرگونى آن نيست . (يونس ، 15 - 16.)

و در موضعى ديگر خداوند خطاب به مشركان ، هشدار مى دهد كه اگر پيامبر نسبتى ناروا و دروغين بر او دهد، خداوند به هستى و حيات وى خاتمه مى دهد و كسى را ياراى دفاع از وى نيست . (حاقه ، 43 - 47.)

از همين روست كه همه فرق اسلامى بر اين نظر اتفاق دارند كه گزينش و ساختار الفاظ، تركيب و عبارات قرآن وحى الهى است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچ نقشى در آن نداشته است . و قرآنا فرقناه لتقراءه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا. (433)

به سخن ديگر، قرآن بودن قرآن و اعجاز من قرآن در همين است كه پيامهاى الهى در قالب الفاظ ويژه و ساختار و تركيب جملات مخصوص ، شكوه بى بديل آن را پديد آورده كه كسى را توان همبرى با آن نيست .

دليلهاى متواتر و قطعى ، حاكى از آن است كه افزون بر اهتمام وافر آحاد مسلمانان بر حفظ و به خاطر سپارى آيات قرآن ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تعدادى از پيروان با سواد خويش را ماءمور نوشتن آيات نازل از سوى خدا نموده بودند.

براساس مطالعات تاريخى دانشمندان اسلامى و مستشرقان ، نويسندگان و كاتبان وحى از چهل نفر افزون مى شد كه سرآمد آنان على بن ابى طالب (عليه السلام )، اى بن كعب و زيدبن ثابت هستند. (434)

كاتبان وحى با دقت تمام آيات قرآن را روى پوست حيوانات ، پارچه هاى مخصوص ، تخته چوبهاى صاف شده ، كه سنگ هاى صاف ، برگ نخل و... مى نوشتند. به امر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين نوشته هاى رسمى براى پيش گيرى از هرگونه خطايى براى ايشان خوانده و نسخه اى از اين نوشته ها در خانه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نگه دارى مى شد. همچنان كه هر يك از كاتبان براى خود نيز مصحفى داشت . پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به هنگام رحلت به على (عليه السلام ) كه جانشين انتخابى ايشان به اشاره وحى بودند فرمود:

يا على ! القرآن خلف فراشى فى الصحف و الحرير و القراطيس ، فخذوه و اجمعوه و لا تضيعو (435)

اى على ! قرآن در پس بستر من ، در لوحه ها و پارچه ها و كاغذها (نگشته شده ) است ، پس آن را بگيريد و جمع آورى كنيد و ضايع نسازيد.

بنابر روايت فريقين ، اميرالمومنين على (عليه السلام )، كه آگاه ترين مردم به مواقع تنزيل و تاءويل قرآن بود، پس از وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرآن كرى را به همراه تاءويل و تفسير در يك مصحف به مردم عرضه كرد. (436) البته مصحف على (عليه السلام ) از استقبال دستگاه خلافت برخوردار نشد، اما به حسب ضرورت ، خود دستگاه خلافت نيز اقدام به يك جا كردن مصحف نمود. از آنجا كه قرآن كريم مرجع اساسى تصميم گيريهاى مسلمانان به شمار مى رفت . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز بر آن سفارش كرده بود، و از سويى تا فرجامين روزهاى حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنوز پرونده نزول قرآن مفتوح بود و نزول وحى قابل انتظار بود، بالطبع نمى توانست همچون كتابى پايان يافته تلقى شود؛ لذا اين كار پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام شد. از اين رو با شرايطى كه پديد آمد خليفه اول نيز دستور داد تا جماعتى از قاريان و حافظان و كاتبان صحابه ، به سرپرستى زيدبن ثابت ، آيات و سور قرآنى را از روى ابزارهاى گوناگون كه جزوه جزوه و در خانه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و نيز نزد كاتبان بود، در نسخه اى يك جا بنويسند. اين نسخه آماده شد، ميان جلد قرار گرفت و به صورت كتابى مختوم در ميان مسلمانان رسميت يافت . (437)

از آنجا كه خط عربى در عصر نزول قرآن نقطه و اعراب نداشت و عالم اسلام و مسلمانان رو به فزونى داشتند و تداخل گويشها و لهجه هاى مختلف ، مشكل آفرين شده بود، براى از ميان بردن اختلاف قرائت و پيشگيرى از تغيير معانى آيات ، خليفه سوم ، با مشاوره بزرگان صحابه و موافقت آنان پيش نهاد تدوين نسخه رسمى (امام ) را راهگشاى اين معضل دانست . به همين منظور كميته اى مركب از يدبن ثابت ، سعيد بن عاص ، عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن حارث تشكيل شد، و سپس ابى ابن كعب ، مالك ابن ابى عامر، كثير بن افلج ، انس بن مالك و عبدالله بن عباس بر آن جمع افزوده شدند. اين انجمن به رياست ابى ابن كعب از همان نسخه قبلى كه زيد بن ثابت نوشته بود، نمونه نسخه هايى استنساخ كرد و به همراه قاريانى به شهرهاى بزرگ فرستاد. از آن پس نيز همه فرقه هاى مسلمانان بر يك چيز اتفاق دارند كه : قرآن نازل بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بى كم و كاست و مصون از هرگونه تصرف و دستبردى به سان حجت خدا بر مردم و معجزه جاويدان محمدى صلى الله عليه و آله استوار مانده است و همين متن تمام بشريت را به هدايت فرا خوانده ، اعلام مى دارد كه كسى را ياراى مانندسازى آن نيست .