تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

دكتر محمد باقر سعيدى روشن

- ۱۳ -


بيان رودلف بولتمان (1884 - 1976 م ) اين است كه كتاب مقدس مسامحتا از فعل خداوند در قالب زبان عينى سخن مى گويد، چنانكه گويى مى توان فعل او را به زبان زمان و مكان وصف كرد. وى انواع اصطلاحات مربوط به واقعيتهاى خارجى صفات الهى را كه برتر از زمان و مكان است ، اساطيرى مى نامد و مى گويد: ما در پرتو علم مى دانيم كه رويدادهاى زمانى و مكانى ، مقهور قوانين على هستند و در پرتو الهيات مى دانيم كه خداوند برتر از ماده و طبيعت است و افعال او نمى تواند عينيت مادى داشته ، در ساحت حوادث طبيعى باشد. براى مثال ، عقيده به آفرينش عالم ، تعبيرى حقيقى درباره منشاء و مبداء جهان نيست ، بلكه اقرار به اين واقعيت است كه ما از خداونديم و سراپا متكى به او. بنابراين پيام مسيحيت راجع به رويدادهاى خارجى در جهان نيست ، بلكه ناظر به شناخت تازه اى از خود ماست كه خداوند در زندگى به ما ارزانى مى دارد. پس الهيات كه به حوزه استعلاى ما مى پردازد، هيچ تماسى با علم ، كه اشياى بى جان در جهان عينى را بدون التزام قلبى مورد مطالعه قرار مى دهد، ندارد. او مطرح مى سازد كه ما مى توانيم معناى اصلى تجربى چنين عباراتى را از راه ترجمه آنها به زبان خودشناسى انسان ، يعنى زبان اميدها و آرزوها، انتخابها و تصميمات و امكانات جديد براى زندگيمان محفوظ نگه داريم . (367)

بولتمان حتى در مورد جهان آخرت نيز معتقد به اسطوره است و مى گويد: نمى توان كسانى را كه مرده اند احيا كرد، براى آنكه بتوانيم اهميت وجودى رستاخير را براى زندگى بالفعل خود دريابيم بايد از اين امر اسطوره اى ، اسطوره زدايى كنيم . سخن درباره رستاخيز در واقع سخن گفتن درباره قدرت فائق آمدن بر گناه و رهايى ما از گناه است . افراد رستاخيز يافته كسانى هستند كه با سپردن تعهدى دوباره براى تحقق كامل خويشتن اصيلشان ، حيات مى يابند. (368)

لانگدن گيل كى (Gilkey Longdon) نيز اين دوگانگى را چنين شرح مى دهد: علم در جستجوى توضيح داده هاى عينى ، عام و تكرارپذير است . دين درباره وجود نظم و زيبايى در جهان و درباره تجربه هاى ما در زندگى درونى (مانند گناه ، اضطراب و بيهودگى از يك سو، و آمرزش ، اطمينان ، و تماميت از سوى ديگر) پرسش مى كند. علم از چگونگى عينى (howobjective) سوال مى كند. دين از چراهاى شخصى انسان درباره معنا و هدف و نيز درباره سرنوشت و منشاء غايى ما مى پرسد. مبناى اعتبار علم ، عبارت است از انسجام منطقى و كفايت تجربى (experimental adquancy)، اما اعتبار نهايى در دين ، خداوند و وحى است كه از راه اشخاصى كه به آنها روشنى و بصيرت اعطا شده است و در تجربه ما تاييد شده اند درك مى شوند، علم پيش بينيهاى كمى را فراهم مى كند كه مى توان آنها را به طور تجربى آزمود.

دين بايد از زبان نمادين و تمثيلى استفاده كند؛ زيرا خداوند، متعالى است . استدلال گيل كى در آموزه خلقت ، آن را گزاره اى تاريخى درباره تاريخ طبيعت نمى داند بلكه تعبيرى سمبليك مى داند كه جهان را متصف به خيريت و نظم و هر لحظه وابسته به خداوند مى نمايد. (369)

همچنين كالين براون (1932 م ) نيز پس از نقل و تشريح مدلگرايى ايان رمزى و نمادگرايى و توضيح و تطبيق آن بر متون دينى مسيحى ، مى نويسد: (( از آنچه تاكنون گفته شد، روشن مى گردد كه زبان دينى داراى مفهوم صورى نيست ، بلكه تمثيلى است ؛ مانند مثلى است كه در مفهوم دارد. چيزى است كه با اصطلاحات دنيوى بيان مى شود، اما مفهوم اصلى آن در ماوراى اين كلمات قرار دارد. به قول آكويناس اگر مفهومى داشته باشد، همان معناى تمثيلى است . بيانات دينى نه كاملا شبيه آن چيزى هستند كه به آن اشاره مى نمايند و نه كاملا به آن بى شباهتند. اگر حقيقى باشند، بايد شباهتى اصيل ميان آنها وجود داشته باشد )) .

هرچند استناد او به سخن آكويناس گوياى واقع گروى شناختارى در زبان دينى است ، لكن با توضيحى كه در ادامه مى افزايد و نكته ديگرى كه بيان مى كند، چنين برداشت مى شود كه سرانجام ، همان ديدگاه نمادگرايى تيليش را القا مى كند. او در توضيح ايراد تصديق موضوعات زبان دينى ، آن را به تجربه دينى ، مستند مى نمايد و مى گويد: (( براى شخص مومن زبان تمثيلى قابل تصديق است ؛ زيرا به تجربه او در مورد خدا مربوط مى گردد. اينها معتبر هستند، زيرا نه بر زندگى او بلكه بر زندگى همه ايمان داران هم روشنايى مى تابانند )) . او در نكته دوم مى گويد: (( اكنون به نكته دوم مى رسيم و آن اين است كه با معنا، يا بى معنا بودن هر نوع نماد يا بيان دينى تنها متكى بر خود جمله نيست ، بلكه به گوينده و شنونده هم مربوط مى گردد. )) او سپس اين نقص را به (( تجربيات )) آنها مربوط مى سازد. (370)

ديدگاه ديگر در اين باب از آن كسانى است كه مى گويند گزاره هاى دينى كاربرد منحصرا وجودى دارند، و فقط به مسائل مرگ و زندگى و شكل گيرى رهيافتها و رويكردها مربوط مى شوند. اينان معتقدند، ايمان هيچ دانش جديدى به بار نمى آورد، بلكه هستى جديدى را پديد مى آورد. بنابراين گزاره هاى دينى نبايد جدا از پرسشهاى علاقه واپسين ، كه زندگى باطنى بر محور آنها شكل مى گيرد، ملحوظ گردند، چه آنكه ، اثر آنها بر رهيافتها گوناگون است . بعضى از گزاره ها اطمينان بخش اند و شخص را در مواجهه با آينده نامعلوم كمك مى كنند، بعضى ديگر معارضه جو و شجاعت انگيزند، بعضى صرفا حكم صادر مى كنند و فروتنى و حسرت به بار مى آورند، با اين همه اثر آنها به حيات درونى و هدايت انسان مربوط مى شود. اينان تاكيد دارند كه هدف اساسى دين دگرگونى شخصى است .

ديگر پژوهندگان ، نقش دينى بارزترى براى زبان قائل هستند، كه پرستش را بيان مى كند، يا بر مى انگيزد. زبان از فعاليت يك جامعه بر مى خيزد و نمى تواند از اهدافى كه برايش در نظر گرفته اند جدا شود. زبان دينى نه فقط از واكنش پرستش ‍ برخاسته است ، بلكه در خدمت به بار آوردن پرستش است و وظيفه آن تمجيد خداوند است ، نه توصيف او. همچنين زبان دينى ، تجربه دينى را گسترش مى دهد و گوينده و مخاطب را به سرچشمه هاى تجربى اى كه خود از آن ريشه گرفته ، باز مى گرداند و نقش بارز آن ، برانگيختن رهيافتهاى دينى و تجربه هاى تازه است . (371)

ايان رمزى كه خود اهل كلام است مى گويد: (( نقش بارز زبان دينى ، يادآورى تعهد است . قرار و قاعده منطقى اش شبيه به گزاره هاى راجع به وفاداريهاى فردى پرشور مى باشد، چون شيفتگى يك انسان به ملت خود، وفادارى يك ناخدا به كشتى خود، مهريك مرد نسبت به همسر خود. پيمان دينى جامع تر از اينهاست و با نمادها و تصويرهاى موثرى عجين است كه ما در برابر آن حساسيم . تعهد دينى يك ميثاق جامع در برابر هستى است ، چيزى كه در قياس با آن بحث و برهان چندان نقشى ندارد و وظيفه اش گفتن حكاياتى است كه بصيرت و تميز انسان را بر مى انگيزد و تعهد، به منزله پاسخى به اين انگيزش است ، حال آنكه براى انسان دينى خداوند، يك كلمه كليدى است ، يك گنج لايزال ، يك توجيه و تبيين واپسين ، كه بيانگر تعهد است )) . (372)

همچنين پال هلمر (Paul Holmer) (373) مى گويد: (( آزمون يك شور سالم اخلاقى و دينى ، اين است كه بتواند اطمينان ببخشد و بر نوميدى غلبه كند، و در برابر ابتلائات و انصرافات دنيوى بايستد. هدف مقاله دينى ، وقتى كه القاگر يك زندگى انسانى مى شود كه مقهور يك شور يگانه اخلاقى - دينى است ، تا حدود زيادى برآورده مى شود. همان طور كه زبان عاشق احتياج به تبيين علمى و هيچ شاهدى جز همان شور ندارد، زبان ايمان هم راه خود را مى يابد و معنى و كاربرد خود را دارد. )) (374)

جرج ليندبك (George Iindbeck) ديدگاه تحليل زبانى را با دو ديدگاه ديگر درباره آموزه هاى دينى مقايسه مى كند:

الف ) در ديدگاه گزاره اى (Propisitional) آموزه هاى دينى ، ادعاهايى صادق درباره واقعيتهاى عينى هستند. مسيحيت براساس تفسير سنتى آن مدعى است كه بر حق بوده و از اعتبار عام برخوردار است و به نحو فراطبيعى وحى شده است . اگر هر يك از آموزه ها صادق يا كاذب بوده و با آموزه هاى رقيب مانعة الجمع باشد، آنگاه تنها يك ايمان حقيقى مى تواند وجود داشته باشد. ديدگاه گزاره اى ، صورتى از اصالت واقع است ؛ زيرا بر اين باور است كه ما مى توانيم گزاره هايى درباره واقعيت ، آن گونه كه فى نفسه هست ، بسازيم .

ب ) در ديدگاهى كه ، ديدگاه تعبيرى (expressive) خوانده مى شود، آموزه هاى دينى ، نمادهايى براى تجربه هاى درونى هستند. الهيات ليبرال ، اظهار داشته است كه تجربه نمودن امر مقدس در تمام اديان يافت مى شود. از آنجا كه درباره يك تجربه اصلى ممكن است نمادسازيهاى متنوعى صورت گيرد، پيروان سنتهاى مختلف مى توانند از يكديگر بياموزند.

اين ديدگاه مايل است تا بر جنبه هاى خصوصى و فردى دين بيش از جنبه هاى همگانى آن تاءكيد ورزد.

ج ) در ديدگاه تحليل زبانى كه خود ليندبك نيز طرفدار آن است ، آموزه ها و تعاليم ، قوانينى براى گفتمان شمرده مى شوند كه با صور فردى و اجتماعى حيات مرتبطاند. اديان راهنماى زندگى اند، آنها شيوه اى براى حيات اند كه با عمل به آنها فراگرفته مى شوند. وى احتجاج مى كند كه (( تجربه شخصى )) نمى تواند نقطه آغاز ما باشد؛ زيرا اين نوع تجربه ، با چارچوبهاى رايج مفهومى و زبانى شكل گرفته است . (375)

اين رويكرد منشاء پذيرش تمام سنتهاى دينى است ، بى آنكه درباره آنها ادعاهاى انحصار مطرح شود (پلوراليزم ). در عين حال اين يك موضع ابزارگرايانه يا غير واقع گرايانه است و در آن نقش باورها و (( دعاوى صدق )) ناديده انگاشته مى شود و هر سيستم فرهنگى سيستمى خودكفا تلقى مى گردد.

4. ديدگاه شناختارى واقع گرا

آلستون و احياى ديدگاه آكويناس

در مقابل تفسير نمادين از زبان دينى كه در عصر حاضر در غرب عرضه شده است ، احياى ديدگاه سنتى آكوينى نيز طرفداران جدى دارد كه معتقد: است زبان دين ، هم مى تواند نمادين باشد، هم حقيقى و بخشهاى نمادين سخنان ناظر به خداوند، على الاصول قابل ترجمه به زبان حقيقى نيز هست . مطابق ديدگاه حمل تمثيلى آكويناس ما مجازيم از خداوند چنان سخن بگوييم كه گويى از پاره اى جهات (( شبيه )) مخلوقات است . اين نظريه زبانى اساسا براى تبيين كاربردهاى متفاوت يك واژه در منتهاى زبانى گوناگون طراحى شده است . از معاصران ، ديدگاه ويليام آلستون (1921 م ) چنين ديدگاهى است به اعتقاد آلستون ، تمايزى كه آكويناس ميان نحوه دلالت (Signification of Mode)، يعنى صورت زبانها، و كمال مورد دلالت (Perfection of Signified)، يعنى واقعيت مورد گفتار، مى نهد، كليدى براى حل مشكل ما در اين زمينه است .

در اينجا كمال به معناى (( ويژگى )) يا (( صفتى )) است كه محمول مى تواند به آن بازگردد.

آلستون مى پذيرد كه زبان ما براى سخن گفتن از خداوند قاصر است . ساخت اين زبان مبتنى بر فرض تمايز ميان عين (Object) و اوصاف آن است ؛ بر اين پايه ، پس از حمل محمول بر موضوع ، موضوع موجودى متمايز از ساير انواع موجودات شناخته مى شود، اما خداوند صرف الوجود است و هيچ گونه تمايز و تكثرى در وجود او راه ندارد؛ لذا زبان ما براى سخن گفتن از خدا چندان مناسب نيست . وقتى علم را به خدا نسبت مى دهيم ، گويى ميان خداوند و صفت علم تمايزى هست ، نظير تمايزى كه ميان انسانها و علمشان وجود دارد؛ در حالى كه اين تمايز در خداوند، تمايزى واقعى نيست . مطابق استدلال آلستون همچنان مى توان گفت كه الفاظ بشرى براى بيان مضمون خاص خود قاصر نيستند. يعنى ممكن است واقعيتى اصيل وجود داشته باشد كه واژه هاى زبان ما ناظر به آن باشند. وى متذكر مى شود كه شايد نحوه دلالت زبان ما نارسايى داشته باشد، اما با اين همه اين امكان وجود دارد كه بتوان اين زبان را براى اتصاف پاره اى اوصاف به كاربرد. ممكن است بتوانيم مفاهيمى نظير علم و قدرت را پالايش كنيم و آنها را از تمامى ويژگيهاى مخلوقات (ممكنات ) كه متناسب با زمان مندى ، جسمانيت و جز اينهاست ، پيرايش نموده و هسته اى از معنا را باقى نگاه داريم كه قابل اطلاق بر خداوند باشد. چنين واژه هاى پيراسته اى را مى توان به نحو حقيقى بر خداوند اطلاق كرد و با استفاده از آنها گزاره هاى صادق درباره خداوند پديد آورد.

بدين ترتيب ما مى توانيم به نحو حقيقى از خداوند سخن بگوييم و مفاهيم پيراسته را بر وجود الهوى اطلاق كنيم . ما مى توانيم دريابيم واقعيتى كه از وراى اين مفاهيم درك مى شود، به نحوى با وجود الوهى مرتبط است . مثلا ما مى توانيم دريابيم كه خداوند عشق مى ورزد، اما نمى توانيم به طور كامل دريابيم كه او چگونه عشق مى ورزد، ولى اين سخن بدان معنا نيس كه خداوند عشق نمى ورزد، يا صفاتى متضاد با عشق (چون نفرت و عداوت ) از خود نشان مى دهد؛ معناى اين سخن آن است كه ما تشخيص داده ايم كه صورتهاى مخلوقانه تكلم و تفكر نمى توانند بر واقعيتى كه از آن سخن مى گوييم كاملا احاطه يابند.

بدين صورت روشن مى شود كه سخن گفتن غير نمادين در باب خدا به دو مسئله به هم وابسته تقسيم مى شود: مسئله وجودشناختى و مسئله زبانى . مسئله وجودشناختى به ساختار وجود الوهى مربوط است ؛ يعنى خداوندى كه غير از مخلوقات است ، شبيه چيست ؟ مسئله زبانى هم با دو امر مربوط است : يكى ، صورت زبان ما و دوم ، حد اين زبان براى سخن گفتن از وجود الوهى . از نظر آلستون با اينكه خداوند از جهات مهمى با مخلوقات متفاوت است ، اما از اين مقدمه ، چنين نتيجه اى برنمى آيد كه زبان انسان براى سخن گفتن درباره خداوند كاملا ناتوان است . (376)

زبان تصويرى مونتگمرى وات

از پژوهندگان معاصر، رهيافت مونتگمرى وات ، از خاورشناسان نيز در زبان دين رهيافتى واقع گراست . وى ديدگاه خويش را در پرتو اين مقدمات شرح مى دهد كه : هر مذهب مى كوشد تا حقايقى درباره خصلت بنيادى يا غايت حيات انسان و عالمى كه ناگزير به زندگى در آن است ، عرضه نمايد، اما اينها قلمروهايى هستند كه ذهن انسان فقط مى تواند به طور ناقص در آنها تدبر كند. واقعياتى كه مذاهب به آنها توجه مى كنند چنان اند كه ذهن انسان قادر نيست مفاهيم كافى از آنها را در خود شكل دهد. زبان انسان در درجه اول به اشيا يا مناسباتى توجه مى كند كه مى تواند آنها را مشاهده كند. مردم وقتى مى خواهند به مطالبى اشاره كنند كه براى آنها واژه هاى اصلى موجود نيست ، از واژه هايى با معناى ثانوى استفاده مى كنند، مثلا مى گويند: (( رودخانه مى رود )) . آنچه رودخانه انجام مى دهد چيزى شبيه دويدن انسان يا جانور است . آثار عالمانه پر از استعمال زبان به طريق ثانوى است . براى نمونه وقتى سخن از امواج و ذرات نور به ميان مى آيد، يك موج نورى چيزى شبيه موج درياست .

در استنباط مذهبى از دنيا و استعمال ثانوى از زبان ، واژه (( اسطوره )) در دو معنا به كار مى رود؛ يكى ، براى استعمال در نگرش جهانى به مذاهب ابتدايى و بدوى ، كه نشان مى دهد اين گونه مذاهب عارى از حقيقت اند. اسطوره حلول ويراسته جان هيك به همين معناست . اما (( اسطوره )) معناى مثبتى نيز دارد كه در آن حقيقت مذهب به زبان ثانوى توصيف مى شود، كه من پيشنهاد كرده ام به جاى آن از (( زبان تصويرى )) استفاده كنيم . منظور ما از تصوير، ارائه يا باز نمود دو بُعد از يك شى سه بُعدى است ، گرچه اين تصوير تمام ابعاد را بر ما معلوم نمى كند، با اين حال مى تواند بيان يك واقعيت به شمار آيد. اين امر به ما اجازه مى دهد تا بگوييم : اگرچه زبان مورد استفاده ما درباره واقعيتهاى الهى جنبه تصويرى دارد، با اين حال ، به عين واقعيتها اشاره مى كند. (377)

ايان باربور و نگاه جامع به دين

از ميان انديشمندان معاصر ايان باربور نيز از كسانى است كه قائل به واقع نمايى در زبان دين است . موضع او، هم در تحليل نگرش پوزيتيويستها نقادانه است و هم ديدگاه هاى كاركردگرايانه ، كه نقش زبان دينى را نقشى ابزارگونه و محدود به جنبه هاى شخصى ، احساسى و توصيه به يك شيوه زندگى مى نمايد، انكارآميز مى داند.

به اعتقاد وى ، هم تصوير گسترده ترى از معرفت بخش بودن عقايد دينى لازم است و هم روند جامع ترى - چون ربط با داده ها، انسجام ، جامعيت و مانعيت - براى آزمون عقايد دينى ، تا بتوان توازيها و تفاوتهاى زبانى و روش علم و دين را بازبينى نمود. او ضمن پذيرش نقشهاى مكمل و غير معارض علم و دين و تمايز نقش زبان علم (پيش بينى و مهار) و دين (پرستش و اهتدا)، تحليلهاى اصالت وسيله اى دين از سوى تحليلگران زبانى را، كه نقشهاى معرفتى زبان دينى را ناديده مى گيرند، به شدت نفى مى كند و ديوار سترگش ميان زبانهاى گوناگون تحليلگران را مردود دانسته ، مفيدانگارى دين را بدون اذعان به حقانيت آن ناقض غرض مى شمارد.

او مى گويد، زبان پرستش خود شامل احكامى است مربوط به آنچه انسان مى پرستد. تعهد، مستلزم مقدار معرفتى است از آنچه انسان خود را بدان متعهد مى سازد. به سخن ديگر بايد از رابطه بين زبان دينى و موضوع و متعلق پرستش ‍ و تعهد سوال كنيم ، نه صرفا از ذهن عالمى كه آن را به كار مى برد. بايد پژوهش ما متوجه اعتبار متعلق علاقه واپسين و همچنين نقش علاقه واپسين در حيات انسان باشد. اگر مردم دعاوى حقيقى و حقانى دين را نپذيرند، كاربردهاى چندگانه آن هم به جايى نخواهد رسيد، چه زبان دينى با فحواهايى كه دار صاحب مرجع و داراى ما بازاى خارجى مى نمايد و در غياب همه عناصر معرفتى يا معرفت بخش ، تعهد همانا يك هوا و هوس دلخواهانه خواهد بود. ديانت هرگز صرفا قبول فكرى - عقلى نيست ، ولى همواره مستلزم آن است .

سرانجام وى نتيجه مى گيرد كه علم و دين با وجود تفاوتهايى كه در زبان دارند در بدهكارى به حقيقت و يك اشتياق به شناخت ، مشترك اند. پرسشهايى كه در هر يك از اين دو حوزه طرح مى شود، از ريشه متفاوت است ، ولى دعاوى معرفتى (Claims Cognitive) دارند و هر دو در قصد و برخورد خويش اصالت واقعى اند. ما در دين - چنانكه در علم - يك اصالت واقع انتقادى مى جوييم ، كه حافظ همان حقيقتهايى است كه در تحليل پوزيتيويستى و تحليل زبانى ملحوظ است ، بى آنكه محدود به (( ملخص داده ها )) يا (( مجعولات مفيد )) بشود. از وظيفه ارزيابى معرفتى دين نمى توان طفره رفت ، هرچند كه هيچ روند (( تحقيق پذيرى تجربى )) بر آن قابل اطلاق نباشد. در الهيات ، على الخصوص شاءن و منزلت (منطقى ) عقايد دينى و نقش آنها بايد پژوهش شود. (378)

جان هيك و تحقيق پذيرى اخروى

همچنين از متكلمان معاصر جان هيك (John Hick) از كسانى است كه قائل به واقع گروى شناختارى در زبان دين است . وى كه با اهتمام ويژه اى به زبان دين مى نگرد، مراد خود از واقع گروى را به معناى وجود عينى و بيرون از نفس ‍ تجربه انسانى داشتن متعلقات باورهاى دينى معنا مى كند. در مقابل ، واقع ناگروى ، انكار وجود چنين متعلقات مستقلى است . (379)

همچنين او اين نكته را نيز يادآور مى شود كه ممكن است كسى به لحاظ تفاوت متعلقها و موارد زبان ، ديدگاه هاى گوناگون زبانى داشته باشد؛ بدين معنا كه در زبان علم ، زبان عادى و زبان دينى واقع گرا باشد، اما در بان شعر، اخلاق و زيبايى شناسى واقع ناگرا. (380)

جان هيك نيز به پيروى از سلارز (Sellars) و ديگران ، واقع گروى را به دو نوع خام و انتقادى تقسيم و خود را واقع گراى انتقادى در زبان دين معرفى مى كند. اين بحث كه در اساس مربوط به معرفت شناسى است و در مرحله بعد به بحث زبان ارتباط مى يابد، بر آن است كه معرفت برآيندى از جهان خارج و مفاهيم ذهنى و زبانى است .

به نظر هى بيشتر مردم عادى كه با مباحث فلسفى آشنا نيستند، معمولا نوعى واقع گروى خام به زبان دين دارند و اين ريشه در ديدگاه معرفت شناختى آنها از جهان دارد كه گمان دارند جهان همان گونه است كه ادراك مى كنند. اين رهيافت معرفتى در زبان نمود مى يابد. قائلان به آن ، آن را بازتاب بى كم و كاست واقع مى دانند. اين نگرش در زبان دين نيز منتج اين معناست كه آنچه در متون دينى ذكر شده ، بيان كننده لفظ به لفظ واقع است ؛ در حالى كه واقع گروى انتقادى ، متون دينى را تفسير لفظى نمى كند، بلكه بسيارى از آها را در معناى كنايى و استعارى تفسير و آنها را رمزهاى مشير به واقعيتهاى فراتر از نمود لفظى لحاظ مى كند. بدين روى واقع گرايى انتقادى ، هم واقع گروى خام و برداشت ظاهرى را در زبان دين نفى مى كند، و هم ديدگاه غير واقع گروى را مطرود مى داند و وجود عينى خدا را كه محور كلام دينى است مى پذيرد، اما مى گويد ادراك ما از خدا به دليل وساطت مفاهيم و مقولات ذهنى و فرهنگى ، در فرهنگهاى مختلف متفاوت است . (381)

همان گونه كه مى دانيم جان هيك از نظر مبنا، روش تحقيق پذيرى پوزيتيويستى را پذيرفته است ، با اين تفاوت كه معنادارى گزاره هاى دينى را به تحقيق پذيرى و بالفعل اين جهانى وابسته نمى كند، بلكه تجربه هاى ممكن در حيات پس از مرگ و تحقيق پذيرى فرجام شناختى را معيار ارائه مى كند، (382) تا به تعبير خود از جزم پيشين و محدود كننده روش ‍ پوزيتيويستى ، علوم فيزيكى را هنجارى براى تمام معارف قلمداد نكند. (383)

هيك نيز مانند كرمبى مى گويد: منشاء پيدايش ديدگاه هاى مناقشه آفرين و متهافت شناختارى و غير شناختارى دانستن زبان دين ، ويژگى انحصارى موضوع آن است . به عبارت ديگر سخن گفتن از خدا با اين نگاه كه او وجودى متعالى و ماوراى طبيعى و محور اصلى زبان دين مى باشد، به طور طبيعى پيدايش اين مشكل را سبب شده است . براى مثال ، وقتى مى گوييم : (( ژنها موجب پيدايش خصلتهاى خاصى در انسان مى شوند )) و (( خدا جهان را آفريده است ، نمونه اول كاملا مفهوم است و ما بر چگونگى آزمون آن براى دريافت صدقش وفاق داريم ، در حالى كه نمونه دوم چنين نيست . همين امر موجب شده است برخى گمان برند كه زبان دين فاقد معنا و غير شناختارى است و براى آن معانى كاركردى ، اخلاقى ، نمادين و جز اينها پيش نهاده اند. (384)

فصل پنجم : ريشه ها و مبانى فكرى - دينى غرب و موقعيت ما

برخى زمينه هاى دينى - فرهنگى جهان غرب

در خلال مباحث گذشته ، نگرشهاى گوناگون سنتى و رهيافتهاى جديد زبان دينى را در فضاى فكرى غرب به اجمال مطالعه كرديم . در اين مرور كوشيديم تا حد امكان از نگاه يك ناظر بى طرف و بيرونى به دعاوى و مدعيات مربوط به زبان دينى را از زبان گويندگانشان توجه كنيم . از سوى ديگر، اين موضوع مورد توجه قرار گرفت كه در يك جستجوى مطالعاتى پر دامنه و دشوار، بر زمينه ها، مبانى و مبادى علمى و فرهنگى ديدگاه هاى جديد در زبان دينى تامل شده شناسايى شوند. سرانجام آنكه در ميان مطالب و گفته ها، گاه برخى لوازم و پيامدهاى آنها نيز به اجمال مورد مداقه قرار گرفت . پيامدهاى تلخى كه دين را عارى از هرگونه واقعيت قلمداد مى نمود و با چشم سودانگارى به آن مى نگريست . اين لوازم آن سان ناگوار بود كه پذيرش آن حتى بر انديشمند ملحدى چون راسل دشوار آمد و گفت : (( من مى توانم به افرادى كه استدلال مى كنند دين از حقيقت برخوردار است و بنابراين بايد به آن ايمان داشت . احترام بگذارم ، اما در مورد كسانى كه مى گويند به دين بايد ايمان داشت چون فايده بخش است و مى گويند پرسش در باب اينكه آيا دين از حقيقت برخوردار است يا نه ؟ اتلاف وقت است ، تنها احساس توهين مى كنم )) . (385)

اكنون وقت آن است تا بدين پرسش اساسى بپردازيم كه موضع و جايگاه ما در برابر رهيافتهاى زبان دينى جديد چيست ؟ آيا نظريه هايى كه در دوران جديد غرب درباره دين و زبان دينى مطرح شده است ، بر متون دينى مسلمانان نيز تطبيق مى شود يا نه ؟ با نگاه ديگر، آيا همان زمينه ها و مبادى و مبانى فرهنگى ، علمى و دينى كه زمينه ساز پيدايش ‍ ديدگاه هاى جديد در غرب مسيحى در باب فهم و زبان دين شده است ، به طور كامل ، در عالم اسلام و قلمرو فرهنگ ، ديانت و اجتماع مسلمانان وجود داشته است ، تا نظريات مربوط به فهم و زبان دين كه انديشمندان يهودى - مسيحى آن را نسخه اى براى دشواريهاى دينى و فكرى خود قلمداد كرده اند، در مورد دين و متون دينى مسلمانان نيز ارائه شود؟

به منظور دستيابى به چشم اندازى روشن در پاسخ به پرسش پيشين ، ناگزيريم هرچند فهرست وار برخى ويژگيهاى فكرى و فرهنگى عالم غرب را نشان كنيم .