سيرى در علوم قـرآن

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۸ -


سوگندهاى قرآن

براى اينكه مخاطب از حقانيت و درستى مطلب اطمينان حاصل كند، معمولا در ميان مطلب از ابزار تاكيد استفاده مى شود يكى از مهمترين و مؤثرترين ابزار تاكيد سوگند خوردن است. قرآن كريم نيز براى افاده تأكيد در كلام و جهت حصول اطمينان بر مخاطب، گاهى از سوگند استفاده كرده و در بيان مطالب مهم خود سوگند به كار برده است تا اهميت مطلب و حتمى بودن آنرا به مخاطب تفهيم كند.

سوگندهاى قرآن دو گونه است: يكى سوگند به خدا است كه در آن خداوند به ذات خود سوگند مى‏خورد و ديگر سوگند به مخلوقات خدا كه بسيار متنوع است و پديده‏هاى گوناگون عالم هستى را در بر مى‏گيرد:

نوع اول كه در آن خداوند به ذات خود قسم ياد كرده، در هفت مورد از قرآن كريم آمده است كه عبارتند از:

فلا و ربك لايؤمنون (385)

نه قسم به پروردگارت ايمان نمى‏آورند.

فوربك لنسئلنهم اجمعين (386)

پس به پروردگار تو قسم كه از همه آنها سؤال خواهيم كرد.

ويستنبئونك احق هو قل اى وربى انه لحق و ما انتم بمعجزين (387)

از تو مى‏پرسند كه آيا آن حق است بگو آرى قسم به پروردگارم كه آن حق است و شما عاجز كنندگان نيستيد.

فوربك لنحشرنهم و الشياطين (388)

پس قسم به پروردگارت كه همه آنها و شياطين را محشور خواهيم كرد.

زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل بلى وربى لتبعثن (389)

كافران گمان كردند كه بر انگيخته نخواهند شد بگو آرى قسم به پروردگارم كه برانگيخته خواهيد شد.

فورب السماء والارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون (390)

پس قسم به پروردگار آسمان و زمين كه آن حق است مانند اينكه شما سخن مى‏گوئيد.

فلا اقسم برب المشارق والمغارب انا لقادرون (391)

قسم به پروردگار مشرقها و مغربها كه ماتوانا هستيم.

در اين هفت مورد خداوند به ذات خود قسم مى‏خورد و يا از پيامبر مى‏خواهد كه به ذات او قسم ياد كند. و در چند مورد هم از زبان ديگران نقل مى‏كند كه به ذات الهى قسم ياد كرده‏اند. در آياتى كه در زير مشاهده مى‏فرمائيد اولى از قول حضرت ابراهيم و دومى از قول كافران نقل شده:

تاللّه‏ لا كيدنّ اصنامكم (392)

سوگند به خدا كه در باره بتهاى شما چاره خواهم انديشيد.

و اقسموا باللّه‏ جهد ايمانهم لا يبعث اللّه‏ من يموت (393)

و سوگند خورند به خدا شديدترين سوگندها را كه خدا كسى را كه مرده است مبعوث نخواهد كرد.

نوع دوم از سوگندهاى قرآن سوگند به مخلوقات خدا و پديده‏هاى گوناگون هستى است كه به صورت متنوعى در قرآن آمده است. چيزهائى كه دراين نوع سوگند، متعلق قسم خداوند قرار گرفته عبارتند از:

1 - اجرام فلكى:

والشمس وضحيها و القمر اذا تليها و النهار اذا جلّيها والليل اذا يغشيها والسماء وما بنها و الارض و ما طحيها (394)

سوگند به خورشيد و پرتو آن و به ماه هنگامى كه به دنبال آن آيد و به روز هنگامى كه تابناكش سازد و به شب هنگامى كه بپوشدش و به آسمان و آنچه آن را ساخت و به زمين وآنچه آن را گسترانيد.

والنجم اذا هوى (395)

سوگند به ستاره هنگامى كه فرود آيد.

2 - مكانها:

والبيت المعمور و السقف المرفوع و البحر المسجور (396)

سوگند به خانه آباد و سقف برافراشته و درياى آكنده.

لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد (397)

سوگند به اين شهر در حاليكه تو در آن هستى.

3 - زمانها

لا اقسم بيوم القيمة (398)

سوگند به روز قيامت.

واليوم الموعود (399)

سوگند به روز تعيين شده.

فلا اقسم بالشفق والليل وما وسق (400)

سوگند به شفق و به شب و آنچه فراگيرد.

والليل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس (401)

قسم به شب هنگامى كه تاريكيش پشت كند و به صبح هنگامى كه بدرخشد.

والفجر وليال عشر (402)

سوگند به فجر و به شبهاى دهگانه.

والعصر ان الانسان لفى خسر (403)

سوگند به عصر كه انسان در زيانكارى است.

4 - اشخاص:

لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون (404)

سوگند به جان تو كه آنها در مستى خويش فرو رفته‏اند.

و والد وما ولد (405)

سوگند به پدر و آنچه كه متولد شد.

5 - نيروهاى عمل كننده:

والصافات صفا فالزاجرات زجرا (406)

سوگند به آنانكه صف بندند صف بستنى پس آنها كه زجر مى‏كنند زجر كردنى.

والذاريات ذروا فالحاملات و قرا فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا (407)

سوگند به پاشندگان پاشيدنى پس بردارندگان به سنگينى پس روندگان به آسانى پس تقسيم كنندگان كار.

والمرسلات عرفا فالعاصفات عصفا و الناشرات نشرا فالفارقات فرقا فالملقيات ذكرا (408)

سوگند به فرستاده شدگان پياپى و به تند روندگان تندرفتنى و به گسترانندگان گسترانيدنى و به جدائى افكندگان جدا كردنى و به القاء كنندگان ذكر.

والعاديات ضبحا فالموريات قدحا فالمغيرات صبحا (409)

سوگند به اسبانى كه نفسشان به شماره افتاده و به تاخت كنندگانى كه با سم ستورشان آتش برافروزند و يورش برندگان در صبح.

6 - كتاب و قلم:

و كتاب مسطور فى رق منشور (410)

سوگند به كتاب نوشته شده در پوستى گسترده.

ن والقلم و ما يسطرون (411)

سوگند به قلم و آنچه مى‏نويسند.

7 - قرآن:

يس و القران حكيم (412)

سوگند به قرآن حكيم.

ص والقران ذى الذكر (413)

سوگند به قران كه دارى ذكر است.

ق والقران المجيد (414)

سوگند به قرآن مجيد.

8 - نفس انسانى:

ولا اقسم بالنفس اللوامة (415)

سوگند به نفس مذمت كننده

و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها (416)

سوگند به نفس و آنچه آنرا آفريد پس به آن راه فجور و تقوى را ياد داد.

9 - ميوه:

و التين و الزيتون (417)

سوگند به انجير و زيتون.

* * *

ديديم كه بسيارى از پديده‏هاى جهان آفرينش در قرآن كريم متعلق سوگند قرار مى‏گيرد و خداوند در كلام خود به بعضى از موجودات خود قسم ياد مى‏كند. اكنون بايد ديد كه هدف از اين سوگندها تنها بيان تأكيد مطلب است و يا هدفهاى ديگر نيز در پشت سر اين سوگندها وجود دارد؟

پر واضح است كه دليل اصلى آوردن سوگند در كلام يك متكلم تأكيد بر اهميت مطلبى است كه پس از سوگند مى‏آيد. وقتى مى‏گوئيم قسم به جانم كه تو را دوست دارم منظور متكلم از آوردن اين سوگند تاكيد بر جمله «تو را دوست دارم» است و البته هميشه متكلم به چيزى كه براى او عزيز است سوگند مى‏خورد.

ولى در قرآن علاوه بر اين موضوع هدف ديگر هم وجود دارد و آن وادار كردن مردم به مطالعه و تفكر در چيزهائى است كه مورد قسم واقع شده است و لذا چيزهائيكه در قرآن مورد قسم واقع شده از تنوع و گستردگى خاصى برخوردار مى‏باشد و در واقع قرآن كريم با اين قسم ها سوژه‏هائى به دست مى دهد كه مردم درباره آنها بينديشند و اى بسا در اين انديشه‏هاست كه به حقائق والائى پى مى‏برند و به مفاهيم مهم و سازنده‏اى دست مى‏يابند و يا از نظر روحى تقويت مى‏شوند.

وقتى قرآن به اسبانى كه زير پاى مجاهدان نفس نفس مى‏زنند قسم مى‏خورد و يا به مجاهدانى كه بامدادان به صفوف دشمن يورش مى‏برند سوگند ياد مى‏كند بديهى است كه در اينجا نفس قسم موضوعيت دارد و تأثير و كارآئى آن در نفوس مؤمنان بيشتر از تأثير يك جمله انشائى است.

و يا وقتى به عمر و جان پيامبر قسم مى‏خورد و يا شهر مكه را با اين وصف كه پيامبر هم در آن باشد مورد قسم قرار مى‏دهد، ارزش و اعتبار پيامبر را ترسيم مى‏كند.

سوگند خوردن قرآن به اجرام فلكى و به زمين وآسمان و ستارگان و شب وروز و روشنائى و تاريكى و پديده‏هاى ديگر عالم خلقت، نوعى فراخوانى مردم به مطالعه و تفكر در اين پديده‏هاست كه هم عاليترين درس خداشناسى را از آن بياموزند و هم نيروهاى نهفته در طبيعت را به استخدام خود درآورند.

و يا در سوره مباركه تين در كنار سوگند خوردن به طور سينا و شهر مكه كه جايگاه وحى الهى و تأمين كننده غذاى روحى براى انسان بودند، به دو غذاى جسمى انجير و زيتون هم سوگند مى‏خورد و اين معناى خاص خود را دارد و عموميت و شمول آموزه‏هاى قرآن را مى‏رساند كه پا به پاى نيازهاى روحى انسان به نيازهاى جسمى او نظر دارد.

معمولاً وقتى ما سوگندى مى‏خوريم براى تأكيد يك مطلب ديگر است و مثلا سوگند مى‏خوريم كه فلان عمل را انجام داده‏ايم. چيزى كه به آن قسم مى‏خوريم «مقسم به» و مطلبى كه بخاطر آن قسم مى‏خوريم «جواب قسم» خوانده مى‏شود. در قرآن كريم گاهى جواب قسم حذف شده و تنها قسم و مقسم به آمده است يعنى خداوند در مواردى به چيزى قسم مى‏خورد ولى موضوع و مطلبى را كه قسم براى تأكيد آن باشد ذكر نمى‏كند. در اينگونه موارد منظور خداوند بيان اهميت و ارزش مقسم به است و جواب قسم هم حقانيت اوست كه بيان نشده است. از اين نمونه مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:

ص والقران ذى الذكر بل الذين كفروا فى عزة و شقاق (418)

قسم به قرآن كه داراى ذكر است بلكه كافران در سر كشى و ستيز هستند.

دراين آيه جواب قسم ذكرنشده و پس از قسم و مقسم به مطلب جديدى با حرف «بل» شروع شده است. دراينجا منظور خداوند بيان عظمت قرآن است و جواب قسم هم از خود مقسم به معلوم است و آن اينكه قرآن داراى ذكر است، و مانند همين آيه است آيه (ق والقران المجيد) كه در آنجا نيز جواب قسم نيامده و هدف بيان عظمت قرآن است.

لا اقسم بيوم القيمة ولا اقسم بالنفس اللوامة ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه (419)

سوگند مى‏خورم به روز قيامت و سوگند مى‏خورم به نفس ملامت كننده آيا انسان گمان كرده كه مااستخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد.

ملاحظه مى‏كنيد كه در اين آيات شريفه دو تا قسم آمده ولى جوابى براى قسم‏ها ذكر نشده در اينجا نيز منظور بيان حقانيت و اهميت روز قيامت و نيز بيان اهميت نفس لوّامه كه همان وجدان بشرى است، مى باشد و جواب قسم از خود مقسم به پيداست.

خطابهاى قرآن

يكى از شيوه‏هاى قرآن در بيان مطالب خود اينست كه گاهى پيش از بيان مطلب، مخاطب خود را ندا مى‏دهد واز او نام مى‏برد. معلوم است كه اين روش از نظر روانى تأثير زيادى در مخاطب دارد واو را به انديشيدن كامل در محتوى خطاب ومطلب ارائه شده وادار مى‏سازد.

اين موضوع در علوم تربيتى وروانشناسى روشن شده كه وقتى متكلم نام مخاطب را به صورت خطاب بيان كند توجه مخاطب يا شنونده به سخن متكلم جلب مى‏شود واو را از حواس پرتى وعدم توجه به سخن نجات مى‏دهد. وقتى به هنگام خطابه وسخنرانى مى‏گوئيم: اى آقا يا اى خانم مطلب چنان است ويا تيپ خاصى را با وصف آنها خطاب مى‏كنيم ومثلاً مى‏گوئيم: آقاى راننده احتياط كن ويا نام شخص خاصى را مى‏بريم ومى‏گوئيم حسن آقا با تو هستم فلان كار را انجام بده، در همه اين موارد مخاطب مورد نظر كه شايد تا آن زمان توجهى به گفته‏هاى گوينده نداشت، با تمام حواس به سخن گوينده توجه خواهد نمود وپيام او را دريافت خواهد كرد.

به هرحال ذكر نام يا صفت شنونده در سخن گوينده يكى از شيوه‏هاى تجربه شده براى جلب توجه اوست. قرآن كريم نيز در موارد بسيارى از همين شيوه استفاده كرده ومخاطب‏هاى خاصى را نام برده است بعضى از آنها عبارتند از:

1ـ خطاب به عموم مردم: گاهى روى سخن با عموم مردم اعم از مؤمن وكافر است در اينگونه موارد گاهى مطلب با خطاب (يا ايها الناس) آغاز مى‏شود كه در بيست ويك مورد آمده است وگاهى با خطاب (يا ايهاالانسان) است كه در دو مورد آمده است.

نمونه اين گونه خطابها به قرار زير است:

يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون (420)

اى مردم عبادت كنيد پروردگارتان را كه شما وكسانى را كه پيش از شما بودند آفريد شايد پرهيزگار باشيد.

يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم (421)

اى انسان چه چيزى تو را نسبت به پروردگار كريمت مغرور كرد؟

البته توجه كنيم كه در خطاب "ياايهاالناس" حكم روى افراد بشر رفته ودر خطاب "يا ايها الانسان" حكم روى نوع بشر است.

2ـ خطاب به مؤمنان: در اينگونه خطابها روى سخن با گروه مؤمنان است بديهى است كه اينگونه خطابها اثر روحى خوبى براهل ايمان مى‏گذارد ولذت اين خطاب، مطلبى را كه پس از آن مى‏آيد بسيار آسان مى‏نمايد هر چند كه دشوار باشد.

معمول‏ترين خطاب در قرآن كريم همين خطاب به مؤمنان است كه با تعبير: (ياايهاالذين‏آمنوا) آمده است اين تعبير در هشتاد وهفت مورد از قرآن كريم ذكر شده است وبا تفحصى كه به عمل آمد معلوم شد مطلبى كه پس از خطاب آمده يكى از شش مورد است كه به ترتيب كثرت ورود به شرح زير است.

امر ـ در بسيارى از موارد پس از خطاب (يا ايهاالذين آمنوا) به چيزى امر مى‏شود وحكمى به صورت امر ابلاغ مى‏گردد به عنوان نمونه:

يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط (422)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد قيام به عدل كنيد.

نهى ـ در موارد بسيار ديگرى پس از اين خطاب از چيزى ويا چيزهائى نهى مى‏شود. به عنوان نمونه:

يا ايهاالذين آمنوا لاتاكلوا الربا اضعافامضاعفه (423)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چند برابر ربا نخوريد.

سؤال ـ گاهى پس از ذكر اين خطاب، مؤمنان مورد سؤال قرار مى‏گيرند وبيشتر مربوط به مسائل اخلاقى واعتقادى است. به عنوان نمونه:

يا ايهاالذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم (424)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد آيا شما را به تجارتى راهنمائى كنيم كه شما را از عذابى دردناك نجات مى‏دهد؟

خبر ـ در چند مورد، جمله بعد از خطاب يك مطلب خبرى است كه از حقيقتى ويا حكمى خبر مى‏دهد، به عنوان نمونه:

يا ايهاالذين آمنوا ان من ازواجكم واولادكم عدوالكم (425)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد همانا از همسران وفرزندانتان دشمنانى براى شما هستند.

شرط ـ در چند مورد بعد از خطاب به مؤمنان يك جمله شرط آمده است كه مشتمل بر بيان يك حقيقت است، به عنوان نمونه:

يا ايهاالذين آمنوا ان تتقواالله يجعل لكم فرقانا (426)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اگر از خدا بپرهيزيد، خدا براى شما قوه تشخيص مى‏دهد.

3ـ خطاب به پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : گاهى خطاب خصوصى‏تر مى‏شود وتنها به شخص پيامبر اسلام متوجه مى‏گردد وپس از خطاب امر يا نهى يا خبرى بيان مى‏شود. مانند:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (427)

اى پيامبر آنچه را كه از خدا بر تو نازل شده ابلاغ كن.

يا ايها النبى حسبك الله ومن اتبعك من المؤمنين (428)

اى پيامبر! براى تو خدا وكسانى كه از تو پيروى كرده‏اند، كافى است.

وهمچنين آياتى كه در آنها به پيامبر «مزّمّل» ويا «مدّثّر» خطاب شده است.

4ـ خطاب به كافران: در آياتى از قرآن كريم خداوند كافران را مورد خطاب قرار داده واز اعمال آنها انتقاد كرده است اين خطابها گاهى مربوط به همه كافران است وبه صورت (يا ايها الذين كفروا) ويا (يا ايها الكافرون) آمده وگاهى مربوط به اهل كتاب است كه به صورت (يا اهل الكتاب) ويا (يا ايها الذين اوتواالكتاب) آمده ويا خطاب به يهود است كه به صورت (يا ايهاالذين هادوا) آمده است.

گاهى هم خطاب به كافران است اما نه به صورتى كه دين وآئين آنها مورد توجه باشد بلكه عمل خلاف آنها مورد توجه است وخطاب نيز روى همين عمل خلاف رفته است، مانند:

ثم انكم ايهاالضالّون المكذبون لاكلون من شجر من زقوم (429)

سپس شما اى گروه گمراهان وتكذيب كننده از درخت زقوم خواهيد خورد.

قل افغير الله تأمرونى ان اعبدايها الجاهلون (430)

بگو آيا به من امر مى‏كنيد كه جز خدا را بپرستم اى نادانان؟

غير از خطابهائى كه ذكر شد در قرآن خطابهاى ديگرى هم آمده كه خصوصى‏تر است ودر ضمن داستانهاى انبياء وارد شده است، مانند: يا موسى يايحيى؛ يا بنى‏اسرائيل؛ وهمچنين خطابهائى از قول ديگران نقل شده، مانند: ايهاالعزيزـ ايهاالصديق ـ ايهاالملاء ومانند آنها.

وادشتن به تفكر

در ميان جانداران روى زمين، انسان تنها موجودى است كه به او عقل داده شده ومى‏تواند به كمك عقل مسائل وموضوعات را تحليل كند وبه نتايج لازم برسد. با به‏كارگيرى همين دستگاه خرد وانديشه است كه انسان مى‏تواند از مجهولات خود بكاهد وبه كسب معلومات جديد موفق شود.

تمام اختراعات واكتشافات بشر در طول تاريخ چه در علوم رياضى وطبيعى وچه در عالم سياست وكشوردارى وچه در مفاهيم عقلى ونظرى همه وهمه در سايه تفكر وانديشيدن بوده است وبشر توانسته به كمك عقل وانديشه دورانهاى تاريك جهل را پشت سر بگذارد واز غارنشينى وزندگى جنگلى به كاخ‏نشينى برسد وبسيارى از نيروهاى نهفته در طبيعت را به استخدام خود درآورد.

تفكر نه‏تنها در كشفيات علمى واختراعات صنعتى حائز اهميت است بلكه در مسائل تربيتى واجتماعى نيز نقش تعيين كننده‏اى دارد وانسان به كمك همين تفكر مى‏تواند در بهينه‏سازى مناسبات اجتماعى وفراهم كردن يك زندگى دسته‏جمعى سالم موفق شود.

به خاطر همين اهميت تفكر وانديشيدن است كه قرآن كريم در پيام‏رسانى خود ودر تربيت جامعه اسلامى برين، بهاى بيشترى به تفكر داده واز آن ابزارى براى رسيدن به كمال مطلوب ساخته است.

قرآن كريم آنچنان به مسئله تفكر اهميت مى‏دهد كه يكى از اهداف مهم نزول قرآن را همان واداشتن مردم به تفكر اعلام مى‏كند:

وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلهم يتفكرون (431)

وبراى تو ذكر را نازل كرديم تا به مردم بيان كنى چيزى را كه بر آنها نازل شده وشايد آنها تفكر كنند.

طبق اين آيه هدف از نزول قرآن دو چيز بوده است يكى رساندن سخن خدا به مردم وديگرى وادار كردن مردم به تفكر وانديشيدن واين مى‏رساند كه ابلاغ پيام‏هاى الهى به مردم بدون اينكه آنها از درون خود حركتى بكنند وبينديشند مفيد فايده نيست همانگونه كه تفكر انسان بدون راهنمائى وحى الهى به جائى نمى‏رسد. واين هر دو بايد در كنار هم باشد تا انسان به زندگى انسانى دست پيدا كند واين همان مضمونى است كه در روايات عقل آمده:

عن هشام عن موسى‏بن جعفر قال: يا هشام ان لله على‏الناس حجتين حجة ظاهرة وحجة باطنة فاماالظاهرة فالرسل والانبياء والائمة واما الباطنة فالعقول (432)

امام موسى‏بن‏جعفر به هشام فرمود: اى هشام خداوند را براى مردم دو حجت مى‏باشد حجت ظاهرى وحجت باطنى حجت ظاهرى انبياء وامامان هستند و حجت باطنى همان عقل‏هاى آنهاست.

خداوند كه انسان را به تفكر وتدبر دعوت كرده، ابزار آنرا نيز در اختيار انسان قرار داده است اين ابزار دو نوع است:

نوع اول: ابزارى كه در درون انسان قرار دارد مانند چشم وگوش وخرد كه انديشيدن به وسيله آنها انجام مى‏گيرد وانسان به وسيله چشم وگوش كه كانالهاى ارتباطى ميان او وجهان خارج است سوژه را دريافت مى‏كند وبا عقل آنها را مى‏سنجد ونتيجه‏گيرى مى‏كند:

قل هو الذى انشأكم وجعل لكم السمع والابصار والأفئدة قليلاً ماتشكرون (433)

بگو خداست آنكه شما را آفريد وبراى شما گوش وديده‏ها وقلبها قرار داد، اندك است آنچه سپاس مى‏گزاريد.

نوع دوم: ابزارى كه در بيرون از ذات انسانى است مانند سرگذشت پيشينيان ويا گفته‏هاى ديگران كه بايد آنها را شنيد وروى آنها انديشيد.

فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (434)

قصه‏ها را بازگو كن شايد آنها بينديشند.

فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله واولئك هم اولوالالباب (435)

پس مژده بده بندگان مرا آنها كه سخن را مى‏شنوند وسخنى را كه بهتر است پيروى مى‏كنند آنان همان كسانى هستند كه خدا آنها را هدايت كرده وآنان همان صاحبان خردها هستند.

همچنين خداوند در قرآن كريم موضوعاتى را براى انسان پيشنهاد مى‏كند كه روى آنها بينديشند تا به نتايج مطلوب برسند موضوعات پيشنهادى قرآن از منظومه شمسى گرفته تا خلقت خود انسان را شامل مى‏شود:

ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار (436)

همانا در آفرينش آسمانها وزمين وآمد وشد شب وروز نشانه‏هائى براى صاحبان خرد وجود دارد آنها كه خدا را در حال ايستاده ودر حال نشسته ودر حال خوابيده ياد مى‏كنند ودر آفرينش آسمانها وزمين مى‏انديشند. پروردگارا اينهمه را باطل نيافريدى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش نگهدار.

ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار والفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس وما انزل الله من السماء من ماء فاحيى به الارض بعد موتها وبثّ فيها من كل دابة وتصريف الرياح والسحاب المسخربين السماء والارض لايات لقوم يعقلون (437)

همانا در آفرينش آسمانها وزمين وگردش شب وروز وكشتى كه در دريا به چيزى كه به مردم سود مى‏دهد، در جريان است وآنچه كه خداوند از آسمان نازل كرده از آبى پس به وسيله آن زمين را پس از مرگش زنده كرده ودر آن از هر جنبنده‏اى پراكنده ساخته ونيز در گردش بادها وابرى كه ميان آسمان وزمين مسخر است، همانا نشانه‏هائى براى قومى كه مى‏انديشند وجود دارد.

اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات والارض وما بينهم الاّبالحق واجل مسمّى (438)

آيا در نفس‏هاى خود نمى‏انديشيد؟ خداوند آسمانها وزمين وآنچه را كه در ميان آنها ست جز به حق ومدتى تعيين شده نيافريد.

* * *

با توجه به آيات فوق وآيات مشابه ديگر، قرآن كريم از همه انسانها دعوت مى‏كند كه در تمام پديده‏هاى هستى وهمچنين زندگى خود فكر كنند. بديهى است كه اگر انسان عقل وانديشه خود را بكارگيرد واز امكانات فراوانى كه خداوند در اختيار او قرار داده انديشيده استفاده كند، به نتايج مطلوبى خواهد رسيد ومشكلى نخواهد داشت.

تأكيد قرآن بر تفكر وتعقل وتدبر وتعريفى كه از عالمان وعاقلان وصاحبان خرد كرده است انگيزه مهمى براى وادار كردن مردم به انديشيدن در مسائل گوناگون زندگى است وبدينسان قرآن مى‏خواهد افرادى متفكر وانديشمند تربيت كند.

برهان و جدل

براى اثبات يك مطلب در درجه اول بايد از راه دليل وبرهان وارد شده و با مقدمات علمى مطلب را ثابت كرد اما گاهى طرف مقابل اهل منطق و برهان نيست بلكه در برابر حق و حقيقت لجاجت مى‏كند و با سرهم كردن حرفهاى غيرمنطقى و جدل كردن مى‏خواهد سخن باطل خود رابه كرسى بنشاند. در مقابل چنين شخصى جدل و مناظره ضرورت پيدا مى‏كند و بايد با جدل و مناظره او را مغلوب كرد.

در قران كريم هر دو روش به كار برده شده و در جهت اثبات مطالب حقه گاهى از برهانهاى محكم و گاهى از جدل و مناظره استفاده شده است و مااكنون نمونه‏هائى از هر دو را مى‏آوريم:

الف - برهان:

از نظر قرآن تمام پيامبران و بخصوص پيامبر اسلام داراى بينه بودند آنهم بينه‏هاى آشكار. منظور از بينه همان حجت و برهان است كه براى اثبات مطالب خود اقامه مى‏كردند پيامبران اين بينات را از جانب خدا آورده بودند و مردم در برابر آن بينات گاهى تسليم مى‏شدند و در موارد بيشترى عناد مى‏كردند و سرباز مى‏زدند. اما بهرحال پيامبران بينات را مى‏آوردند تا حجت بر مردم تمام شود:

و لقد جائتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى‏الارض لمسرفون (439)

 به تحقيق پيامبران ما با بينه‏ها به سوى آنها آمدند آنگاه بسيارى از آنها در زمين اسرافكار شدند.

و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبينات (440)

و به تحقيق اقوامى را كه پيش از شما بودند هلاك كرديم هنگاميكه ستم كردندو پيامبران ما با بينه‏ها به سوى آنها آمدند.

ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حّى عن بينة و ان اللّه‏ لسميع عليم (441)

تا آنكس كه هلاك مى‏شود از روى بينه هلاك شود و آنكس كه زنده مى‏شود از روى بينه زنده شود و همانا خداوند زنده و داناست.

قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهداكم اجمعين (442)

بگو براى خداست حجت رسا پس اگر بخواهد همه شما را هدايت مى‏كند.

يا ايهاالناس قدجائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا (443)

اى مردم از جانب پروردگارتان بر شما برهانى آمده و به سوى شما نور آشكارى نازل كرديم.

بنابراين اساس دين بر بينه وبرهان و حجت ودليل استوار است و پيامبران همواره با مردم با بينه‏هاى روشن و حجتهاى آشكار سخن مى‏گفتند منتهى گاهى مردم آنها را مى‏پذيرفتند و گاهى نمى‏پذيرفتند.

قرآن كريم در بسيارى از موارد مطلب را با بينه و برهان بيان كرده ولى برهانهاى قرآن همانند برهانهاى اصحاب فلسفه و كلام نيست. برهانهائى كه در فلسفه و كلام به كار گرفته مى‏شود پيچيده و مغلق است و به درد عموم مردم نمى‏خورد و كسانى از آنها استفاده مى‏كنند كه مقدماتى از علم داشته باشند اما برهانهاى قرآن بگونه‏اى است كه هم براى عالمان و هم براى غير عالمان از مردم عامى قابل استفاده است. بنابراين در برهانهاى قرآنى نبايد اسلوب ها و روش‏هاى معمول در فلسفه و كلام را جستجو كرد بلكه اين برهانها سبك خاص خود را دارد.

البته مى‏توانيم بعضى از برهانهاى قرآنى را قابل مقايسه و تشبيه با برهانهاى كلامى بدانيم ما اكنون به چند نمونه از اين برهانها اشاره مى‏كنيم:

1 ـ برهان وجوب و امكان

در اين مورد مى‏توانيم آيه زير را تلاوت كنيم در اين آيه به فقر وغنا تصريح شده كه از خواص ممكن و واجب است:

ياايهاالناس انتم الفقراء الى اللّه‏ واللّه‏ هو الغنى الحميد (444)

اى مردم شمائيد محتاجان به خدا و خداوند همواست بى‏نياز پسنديده.

2 ـ برهان نظم

در اين مورد به آيه زير توجه فرمائيد:

قالت لهم رسلهم افى اللّه‏ شك فاطر السموات والارض (445)

پيامبرانشان به آنها گفتند آيا در وجود خدا شكى هست در حاليكه او نظم دهنده آسمانها و زمين است.

3 - برهان تمانع (446)

در اين مورد آيه زير را تلاوت مى‏كنيم:

لو كان فيهما الهة الااللّه‏ لفسدتا (447)

اگر در زمين و آسمان خدايانى جز اللّه‏ بود همانا فساد مى‏كردند.

4 ـ برهان امكان اعاده

به آيه زير توجه فرمائيد:

و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشائها اول مرة و هو بكل خلق عليم (448)

و به ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد گفت: چه كسى اين استخوانها را كه پوسيده است زنده خواهد كرد؟ بگو كسى آنها را زنده مى‏كند كه اول بار آنها را آفريد و او به هر نوع خلقتى آگاه است.

ب ـ جـدل

در قرآن از فن جدل و مناظره نيز استفاده شده است جدل عبارت است از ترتيب مقدمات غير علمى براى مغلوب كردن طرف مقابل و يااستفاده از موضوعاتى كه طرف مقابل آنها را قبول دارد با شيوه خاصى كه در كتب منطق و كتب مخصوص آداب مناظره آمده است.

در قرآن از دو نوع جدل ياد شده است:

1 ـ جدل به باطل

و آن جدالى است كه اهل باطل براى سركوبى حق مى‏كنند اين نوع جدال مذموم است و درآن از مقدمات باطل براى رسيدن به يك نتيجه استفاده مى‏شود:

و من الناس من يجادل فى اللّه‏ بغير علم و لاهدى و لاكتاب منير (449)

و از مردم كسانى هستند كه در باره خدا مجادله مى‏كنند بدون آنكه علمى يا هدايتى يا كتابى روشن كننده داشته باشند.

2ـ جدال به احسن

اين نوع جدال از نظر قرآن مطلوب است و قرآن به آن امر كرده. اين جدال جدالى است كه براى اثبات يك مطلب حق است و نيز مقدمات آن طورى انتخاب شده كه موجب اهانت به طرف مقابل و رنجش خاطر او نمى گردد بلكه با جملاتى مؤدبانه و زيبا ادا مى‏شود:

و لا تجادلوا اهل الكتاب الاّ بالتى هى احسن (450)

و با اهل كتاب مجادله نكنيد مگر با چيزى كه آن نيكوتر است.

ادع الى سبيل ربك بالحكة وا لموعظة الحسنه وجادلهم بالتى هى احسن (451)

به راه پروردگارت با حكمت وموعظه نيكو دعوت كن وبا آنها با روشى كه نيكوتر است مجادله نما.

در اين آيه به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور داده مى‏شود كه در مقام دعوت مردم به ترتيب ازسه روش استفاده كند: اول به وسيله حكمت و مقدمات علمى دوم به وسيله تحريك احساسات آنها وموعظه و سوم استفاده از مقدمات جدلى آنهم به صورت زيبائى كه احساسات طرف مقابل جريحه‏دار نشود.

در اينجا براى تتميم فايده صورت مجادله‏اى را كه ميان نمرود و حضرت ابراهيم واقع شده ونيز مجادله ميان پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ونصاراى نجران را كه هر دو در قرآن آمده است، مى‏آوريم:

الم ترالى الذى حاجّ ابراهيم فى ربه ان آتيه اللّه‏ الملك اذ قال ابراهيم ربى الذى يحيى و يميت قال انا احيى و اميت قال ابراهيم فان اللّه‏ ياتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى كفر واللّه‏ لايهدى القوم الظالمين (452)

آيا نديدى كسى را كه با ابراهيم در باره پروردگارش محاجه و مناظره كرد كه خدا به او سلطنت داده بود هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسى است كه زنده مى‏كند و مى ميراند. گفت: من نيز زنده مى‏كنم ومى ميرانم! ابراهيم گفت: همانا خداوند آفتاب را از مشرق بيرون مى‏آورد تو آن را از مغرب بيرون بياور. در اينجا آنكه كافر بود (نمرود) بهت زده شد و خدا گروه ظالمان را هدايت نمى‏كند.

طبق مضمون و شأن نزول اين آيه نمرود در مقابل استدلال ابراهيم به اينكه خدا زنده مى‏كند و مى‏ميراند دستور داد كه دو نفر از محكومين به اعدام را حاضر كردند سپس دستور داد يكى را كشتند و ديگرى را آزاد كردند آنگاه رو به ابراهيم گفت من نيز زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم! ابراهيم سخن را عوض كرد وبا يك مقدمه جدلى نمرود را مغلوب وساكت نمود.

فمن حاجّك فيه من بعد ما جائك من‏العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا وانفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه‏ على الكاذبين (453)

پس هر كس با تو در باره آن (نبوت) پس از علم و يقينى كه برتو حاصل شده، محاجه كند پس بگو بيائيد فرا خوانيم پسران ما و پسران شما و زنان ما وزنان شما و جانهاى ما و جانهاى شما را سپس مباهله كنيم ولعنت خدا را بردروغگويان قرار بدهيم.

در اين آيه كه به آيه مباهله معروف است پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ماموريت مى‏يابد

در مقابل نصاراى نجران كه به مقام محاجّه ومناظره با پيامبر آمده بودند، آنها را به مباهله دعوت كند به اين صورت كه دو طرف عزيزترين كسان خود را فرا خوانند و در مقابل يكديگر قرار گيرند آنگاه هر كسى را كه از دو طرف دروغ مى‏گويد نفرين كنند. در مقابل اين دعوت نصاراى نجران عقب نشينى كردند و مغلوب شدند.

از مجموع اين بحثها معلوم شد كه قرآن كريم در پيام رسانى خود از روش برهان و جدل نيز استفاده كرده است و با اين روش مطالب خود را به اثبات رسانيده و مخالف را مغلوب نموده وبه اصطلاح قطع كرده است .

ايجاز و اطناب

وقتى متكلمى سخن مى‏گويد اگر سخن او به صورت معمولى و مبتذل باشد شنونده رغبتى به گوش دادن نشان نمى‏دهد ولى اگر با استفاده از تكنيك هاى خاص كلام و همراه با فنون فصاحت و بلاغت باشد، شنونده را به سوى خود جلب خواهد كرد.

يكى از فنون مهم فصاحت وبلاغت كه باعث جلب شنونده به كلام متكلم مى‏شود، ايجاز و اطناب است در اهميت موضوع كافى است كه بدانيم كه به عقيده بعضى از اهل فن، فصاحت چيزى جز ايجاز و اطناب نيست.

«ايجاز» عبارت است از بيان يك مطلب با الفاظى كمتر از معمول آنهم بگونه‏اى كه به اداى مقصود متكلم لطمه‏اى نزند و يا موجب پيچيدگى عبارت نشود و«اطناب» عبارت است از بيان يك مطلب با الفاظى بيشتر از معمول البته در جائى كه مقام اقتضاى آنرا بكند. واسطه ميان ايجاز واطناب را «مساوات» مى‏گويند كه لفظ با معنى مساوى است و اينگونه سخن گفتن خالى از لطف كلام است.

به عقيده اهل فن تمام جملات قرآن يا باايجاز ادا شده و يا با اطناب. وكلام مساوى در قرآن وجود ندارد (454)

دركتب مربوط به فنون فصاحت و بلاغت، بحثهاى مفصلى در باره ايجاز واطناب و اقسام آنها شده است كه ما وارد آن بحثها نمى شويم و تنها به ذكر نمونه‏هائى از ايجاز و اطناب در آيات قرآنى مى‏پردازيم.

ايجازگاهى با حذف يك يا چند كلمه است كه سياق كلام به آنها دلالت دارد و گاهى كلمه‏اى حذف نمى‏شود ولى درعبارت از كلمه‏اى استفاده مى‏شود كه معناى وسيعى دارد وشامل مفاهيم متعددى مى‏شود. به اولى ايجاز حذف وبه دومى ايجاز قصر گفته مى‏شود.

دو نمونه از ايجاز حذف در آيات قرآنى:

اياك نعبد و اياك نستعين (455)

تو را عبادت مى‏كنيم و از تو كمك مى‏خواهيم.

در اين آيه متعلق كلمه «نستعين» حذف شده يعنى مشخص نشده كه ازخداوند براى چه چيزى كمك خواسته مى شود و تقدير آن چنين است كه (على كل الامور) يعنى بر همه چيز و چون واضح و روشن بوده اين كلمات حذف شده است.

ولوترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنانرد (456)

و اگر ببينى كه كافران برآتش نگهداشته شده‏اند. پس گفتند: اى كاش برمى‏گشتيم.

در اين آيه بعداز حرف «لو» كه به معنى «اگر» مى‏باشد شرط آمده ولى جزاء حذف شده است و مشخص نشده كه اگر كافران را ايستاده وبر آتش مى‏ديدى چه مى‏شد و تقدير آن چيزى مشابه اين جمله است كه :(لرأيت امرا فضيعا) يعنى منظره وحشتناكى مى‏ديدى و چون اين عبارت از سياق جملات قبلى روشن است و لذا حذف شده و لزومى به ذكر آن نيست.

دو نمونه از ايجاز قصر در آيات قرآنى:

ان اللّه‏ يأمر بالعدل والاحسان وايتاءذى القربى (457)

خداوند امر مى‏كند به عدل و احسان وپرداختن به خويشاوندان در اين آيه چيزى حذف نشده ولى از كلماتى استفاده شده كه بر معانى و مفاهيم بسيارى دلالت مى‏كند و در واقع با الفاظى اندك معانى بسيارى بيان شده است مثلا كلمه عدل با اينكه سه حرف بيشتر ندارد ولى مفاهيم زيادى را در بر گرفته چون عدل در اينجا به معناى اعتدال و ميانه روى است و مى‏دانيم كه همه اخلاق پسنديده به عدل وميانه روى برمى‏گردد همچنين شامل اعتدال سياسى واجتماعى و اقتصادى نيز مى‏شود. بنابر اين با يك لفظ انبوهى از معنا و مفهوم اراده شده است.

«اطناب» هم مانند «ايجاز» دو نوع دارد يكى اطناب بسط و ديگرى اطناب زيادت. اولى با تكثير جمله‏هاست به اين صورت كه با اضافه كردن چند مطلب مختلف به روى هم مطلب ديگرى تقويت شود (به طوريكه در مثال ها خواهيم ديد) دومى با زيادت كلمه يا جمله‏اى بخاطر تاكيد در مطلب كه خود اين نوع به اقسام زيادى تقسيم مى‏شود.

دونمونه از اطناب بسطى در قرآن:

الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به (458)

كسانى كه عرش و اطراف آن را حمل مى‏كنند، به ستايش پروردگارشان تسبيح مى‏گويند وبه او ايمان دارند.

در اين آيه جمله (و يؤمنون به) از قبيل اطناب است زيرا معلوم است كه حاملان عرش الهى به خدا ايمان دارند و نيازى به ذكر آن نيست واينكه باز خداوند مى‏فرمايد آنها به خدا ايمان دارند به خاطر فايده‏اى است و آن اينكه ارزش و اهميت ايمان بر مردم معلوم شود.

و ويل للمشركين الذين لا يؤتون الزكوة (459)

واى بر مشركان آنهاكه زكات نمى‏دهند.

در اين آيه براى مشركان صفتى آورده و آن اين كه آنها زكات نمى‏دهند در حاليكه معلوم است كه مشركان زكات نمى‏دهند ذكر اين صفت يك نوع اطناب بسطى است و هدف از آن بيان اهميت زكات است

دو نمونه از اطناب زيادت درقرآن:

و قال اللّه‏ لاتتخذوا الهين اثنين (460)

و خدا گفت دو تا خدا اتخاذ نكنيد.

در اين آيه ذكر كلمه «اثنين» يك اطناب است و دو گانه بودن از كلمه «الهين» به دست مى‏آيد و اينكه مجددا دو گانه بودن تكرار مى‏شود يك نوع تاكيد است و فايده آن اين است كه اتخاذ دو خدا به خاطر همين دوتا بود نشان ممنوع است و دو تائى در اين‏جا موضوعيت دارد.

فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة (461)

پس اگر كسى (در ايام حج قربانى) پيدا نكرد پس سه روز در حج روزه بگيرد و هفت روز هنگامى كه باز گشتند اين ده روز كامل است.

در اين آيه جمله (تلك عشرة كامله) از باب اطناب است وبراى تاكيد مى‏باشد و فايده آن اين است براى شنونده اين ابهام باقى نماند كه تصور كند منظور سه روز در حج و ياهفت روز موقع برگشتن است كه هر كدام را انتخاب كند كافى باشد. جمله «وتلك عشرة كامله» اين ابهام را از بين مى‏برد و روشن مى‏سازد كه ده روز كامل بايد روزه بگيرد سه روز در حج و هفت روز پس از باز گشت .

بهر حال ايجاز و اطناب به عنوان دو عامل مهم فصاحت و بلاغت در قرآن رعايت شده وقرآن در پيام رسانى خود اين صنعت كلامى را به كار برده است.

ارائه الگو از خوبان وبدان

يكى از مهمترين ابزار تعليم و تربيت كه اثر قاطع و تعيين كننده‏اى در ساختن شخصيت فرد و جامعه دارد، ارائه نمونه‏ها و الگوهاى گويا از ارزشها وضد ارزشهاست. بدينصورت كه صفات نيك و صفات ناپسند تجسم پيدا كند و در قالب نمونه‏هاى عينى ارائه شود.

براى اين كار مى‏توان از قصه و داستان و بخصوص تاريخ كه منبعى غنى و سرشار از عبرتها و عبرت آموزيهاست، استفاده كرد با استفاده از قصه و تاريخ مى‏توان به خوبى‏ها و بدى‏ها عينيّت داد وآنها را در قالب نمونه‏هاى تاريخى تجسم بخشيد بگونه‏ايكه شخص، آنها را همانند نمايشنامه از نزديك ببيند وخود را در كنار قهرمان تاريخ بداند و با آنها باشد وعاقبت خوب يابد آنها و عوامل شكست و پيروزى را به خوبى درك كند.

تاريخ به ما چيزهاى مهمى مى‏آموزد وما مى‏توانيم از داده‏هاى تاريخ مدرسه‏اى بسازيم و بابررسى انگيزه‏هاى شكست و پيروزى وبالا آمدن و پائين رفتن شخصيتهاى تاريخى وقهرمان داستان، درسهاى عملى از آن بياموزيم.

قرآن كريم در مقام تعليم و تربيت به صورت گسترده‏اى از تاريخ استفاده كرده است وبا طرح قصه‏هاى گوناگون تاريخى وبا استفاده منطقى از تاريخ آنرا در خدمت اهداف خود قرار داده است قرآن در قصه‏هاى خود نيكى‏ها و زشتى‏ها را مجسم مى‏كند و شنونده و يا خواننده را در حالتى قرار مى‏دهد كه گويا در فضاى داستان نفس مى‏كشد و با شخصيتهاى آن زندگى مى‏كند و بدينگونه الگوهائى كه قرآن كريم در قصه‏هاى خود به دست مى‏دهد نمونه‏هاى عينى ولمس شده از خوبان وبدان است و اين در پرورش افراد بسى مؤثر و كارساز است. و لذا قرآن هدف از ذكر قصه‏ها را عبرت آموزى و رسيدن به آرامش خاطر و واداشتن مردم به تفكر معرفى مى‏كند:

لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب (462)

همانا درقصه‏هاى آنان عبرتى براى صاحبان انديشه است.

و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤادك (463)

از داستانهاى پيامبران همه را براى تو بازگو مى‏كنيم تا قلب تو را به وسيله آن آرامش بدهيم.

فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (464)

قصه‏ها را بازگو كن تا شايد آنها بينديشند.

هر چند كه همه قصه‏هاى قرآن هدف‏هاى مشخصى را تعقيب مى‏كند و همه آنها نمونه‏هائى از افراد خوب وبد ارائه مى‏دهد ولى در بعضى از آنها به خصوص انگشت روى نمونه‏ها مى‏گذارد و با هدف الگو قراردادن آنها به قصه مى‏پردازد.

گاهى دو نمونه خوب و بد را در كنار هم قرار مى‏دهد وآنها را باهمديگر مقايسه مى‏كند تا شنونده يا خواننده خود راه بيفتد وبا انديشيدن در باره آن دو نمونه و سنجش عملكرد آنها با يكديگر به نتايج مطلوبى دست پيدا كند:

واتل عليهم نبأ ابنى آدم بالحق اذقربا قربانا فتقبل من احدهما ولم يتقبل من الآخر قال لا قتلك قال انما يتقبل‏اللّه‏ من المتقين لئن بسطت يدك لتقتلنى ما انا ببا سط يدى اليك لاقتلك انى اخاف اللّه‏ رب العالمين انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين (465)

و بر آنان داستان دو پسر آدم را به حق بخوان هنگاميكه هر دو قربانى كردند پس قربانى يكى قبول شد و از ديگرى قبول نشد(يكى به ديگرى) گفت: البته تو را مى‏كشم او گفت همانا خداوند از پرهيزگاران قبول مى‏كند اگر تو دست خود را دراز كنى كه مرا بكشى من دست خود را به سوى تو دراز نخواهم كرد كه تو را بكشم من از پرورگار جهانيان مى‏ترسم من مى‏خواهم گناه من و گناه خود را بردارى تا از اصحاب آتش شوى و اينست جزاى ستمگران پس نفس آن ديگرى او را وادار به كشتن برادرش كرد پس او را كشت واز زيانكاران شد.

در اين آيات دو پسر حضرت آدم به نامهاى هابيل و قابيل با يكديگر مقايسه شده‏اند و هابيل يعنى برادرى كه قربانى او قبول گرديد و به دست برادرش كشته شد نمونه و الگوى انسان خوب و قابيل برادر ديگر كه قربانى او قبول نشد و دست به جنايت زد و برادر خود را كشت نمونه انسان بدو شرور معرفى شده‏اند.

ضرب‏اللّه‏ مثلا للذين كفروا امرئة نوح و امرئت لوط... (466)

در اين آيات شريفه كه متن و ترجمه آن در بخش مثلهاى قرآن (مثل 47) گذشت، دو زن بد را با دو زن خوب مقايسه مى‏كند دو زن بد زن نوح و زن لوط هستند با اينكه همسر پيغمبر بودند اما گمراه شدند وبا اعمال زشت و ناپسند خود به صورت نمونه‏هائى از انسانهاى بد در آمدند. و دو زن خوب عبارت بودند از زن فرعون و مريم كه نمونه‏هاى پاكى وايمان و تقوا بودند. قرآن كريم در اينجا زن نوح و زن لوط را نمونه براى خوبان و زن فرعون و مريم را نمونه براى بدان قرار مى‏دهد.

همچنين گاهى در قرآن كريم سرگذشت قومى و يا فرد خاصى مورد توجه قرار مى‏گيرد وبه عنوان الگو و نمونه معرفى مى‏شود تا مردم با مطالعه عملكرد آن قوم يا فرد و سرانجام نيك يابدى كه داشتند درس‏هاى ارزنده‏اى بياموزند.

اكنون فرازهائى ديگر از نمونه‏هاى بدان را از زبان قرآن كريم بازگو مى‏كنيم:

الم تركيف فعل ربك بعادارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى‏البلاد و ثمود الذين جابوا الصخره بالواد و فرعون ذى الاوتاد الذين طغوا فى البلاد فاكثروافيها الفساد فصب عليهم ربك سوط عذاب ان ربك لبالمرصاد (467)

آيا نديدى كه پروردگارت با عاد چه كرد؟ اهل شهر ارم كه داراى ستون‏ها بود كه مانند آن در شهرهاى ساخته نشده بود و نيز قوم ثمود كه سنگ‏ها را در بيابان شكافته بودند و نيز فرعون كه صاحب نيروى بسيار بود آنان در شهرها طغيان كردند پس در آنها فساد بيشترى نمودند پس پروردگارت برآنها پى‏درپى تازيانه عذاب فرود آورد.

دراين آيات شريفه قوم عاد و قوم ثمود و فرعون به عنوان نمونه‏هائى از جامعه‏ها و افراد فاسد ارائه مى‏شوند و سرانجام آنهانيز كه در اثر طغيان و فساد دچار بدبختى‏ها گرديدند، گوشزد شده است.

واتل عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعنناه بها و لكنه اخلدالى الارض و اتبع هويه.... (468)

و بخوان بر آنها داستان كسى را كه آيات خود را به او داديم ولى او از آن آيات بيرون آمد پس شيطان او را دنبال كرد پس او از گمراهان شد و اگر مى‏خواستيم با آن آيات او را بالا مى‏برديم اما او به زمين فرو ماند واز هواى نفس خود پيروى كرد.

اين آيه در مورد «بلعم باعور» است كه دانشمندى سرشناس بود اما در اثر پيروى از هواى نفس نتوانست از علم و دانش خود استفاده شايان بكند واز جمله گمراهان و رانده‏شدگان درگاه الهى گرديد.

همچنين گاهى نمونه‏ها و الگوهائى از افراد خوب و پاك كه در قرآن ذكر مى‏شود كه آشنائى با آنها و بررسى و ارزيابى عملكرد خوب آنها مى‏تواند الگو و اسوه خوبى براى مردم باشد اينك دو نمونه از اين گونه افراد را از زبان قرآن نقل مى‏كنيم:

و اذكر فى‏الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا اذ قال لا بيه يا ابت لم تعبد مالا يسمع و لايبصر ولا يغنى عنك شيئا (469)

و به ياد آورد در كتاب ابراهيم را كه بسيار راستگو و پيامبر بود هنگامى كه به پدرش گفت چرا چيزى مى‏پرستى كه نه مى‏شنود و نه مى‏بيند و نه مى‏تواند از تو رفع حاجتى بكند.

واذكر فى‏الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعدو كان رسولانبياو كان يأمر اهله بالصلوة و الزكوة و كان عند ربه مرضيا (470)

و به ياد آور در كتاب، اسماعيل را كه او در وعده خود صادق بود و پيامبر بود و خانواده خود را به نماز و زكات دعوت مى‏كرد و نزد پروردگارش پسنديده بود.

و بدينگونه قرآن كريم با ارائه نمونه‏هاى عينى از افراد و جوامع خوب و بد وياد آورى اعمال زشت يا پسنديده آنها در تربيت درست افراد و جوامع اسلامى گامهاى مهمى برمى‏دارد و با اعمال اين شيوه صفات خوب و بد را در برابر ديدگان مردم تجسم وعينيّت مى‏بخشد واين شيوه و روش در امر تعليم وتربيت بسيار كارساز مى‏باشد.

وعده و وعيد

براى ايجاد انگيزه درافراد كه به سوى اعمال شايسته روى بياورند و از كارهاى‏ناپسند دورى گزينند، وعده پاداشهاى خوب و بد وبه اصطلاح وعده و وعيد بسيار مؤثر است و انسانها همواره پاداشهاى نيك و سرانجام خوب را دوست دارند و از اينكه سزاى ناشايستى به آنها داده شود و به عاقبت بدى گرفتار آيند بسيار نگران هستند.

قرآن كريم بهشت و جهنم را به عنوان دو انگيزه مهم در تربيت افراد مطرح كرده و با ترسيم عاقبت خويش و سرنوشت شوم بدان، مردم را به انجام اعمال صالح تشويق و از ارتكاب معاصى و گناهان برحذر داشته است.

البته اولياء خدا و بندگان صالح و شايسته او نيازى به اين وعده و وعيد ندارند و انگيزه آنها در انجام واجبات و پرهيزاز محرمات، بهشت و جهنم نيست بلكه آنها انگيزه بالاترى دارند و آن رسيدن به مقام قرب الهى است. معروف است كه حضرت على عليه‏السلام به پيشگاه الهى چنين عرضه مى‏داشت:

الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعافى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك

خدايا تو را از ترس آتش و يا بجهت طمع در بهشت عبادت نمى‏كنم بلكه تو را شايسته عبادت پيدا كردم پس تو را پرستيدم.

همچنين در بعضى از روايات عبادت كسانى كه از ترس جهنم عبادت مى‏كنند به كار برده‏ها تشبيه شده و عبادت كسانى كه با طمع بهشت عبادت مى‏كنند به كار عمله‏ها ومزدبگيرها تشييه شده ولى عبادت كسانى كه خدا رابراى خدا عبادت مى‏كنند مانند كار آزادگان قلمداد شده است.

اما بهر حال بهشت و جهنم و وعده و وعيد در بسيارى از افراد مردم مى‏تواند انگيزه مهمى براى انجام وظايف باشد و لذا قرآن كريم از اين انگيزه بخوبى استفاده كرده و با يادآورى بهشت جاويدان و نعمت‏هاى بى‏پايان الهى و نيز جهنم سوزان و انواع عذاب‏ها و شكنجه‏هائى كه در آن خواهد بود، مردم رابه اطاعت از دستورات الهى تشويق كرده واز آنها خواسته است كه مراقب اعمال خود باشند.

پيامبر اسلام هم «بشير و مبشر» بود و هم «نذير و منذر» يعنى هم مردم را به بهشت جاويدان الهى وعده مى‏داد و هم آنها را از عذابهاى سخت و دردناك قيامت مى‏ترسانيد اين دو لقب را قرآن كريم به پيامبر اسلام داده است:

انا ارسلناك بالحق بشيراو نذيرا (471)

ما تو را به حق مژده دهنده وبيم دهنده فرستاديم.

البته اين دو لقب اختصاص به پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نداشت و همه انبياء اين دو لقب را داشته‏اند و يكى از وظايف رسالت و نبوت همين مژده دادن و بيم دادن مردم بوده است تا مردم به انجام وظايف خود وادار شوند.

فبعث اللّه‏ النبيين مبشرين و منذرين (472)

پس خداوند پيامبران را برانگيخت در حالى كه آنها مژده دهنده و بيم دهنده بودند

قرآن كريم آيات بسيارى را به ذكر بهشت و نعمتهاى گوناگون الهى و ذكر جهنم و كيفرهاى سخت مجرمين اختصاص داده است و ضمنا خاطر نشان ساخته كه وعده‏ها و وعيدهاى خدا در قرآن حق است و عملى خواهد شد:

وعداللّه‏ حقا و من اصدق من‏اللّه‏ قيلا (473)

وعده خداوند حق است و چه كسى در سخن گفتن راستگوتر از خداست؟

فذكر بالقران من يخاف وعيد (474)

پس تذكر بده با قرآن كسى را كه از وعيد من بيم دارد.

قرآن براى مؤمنان و صالحان و پرهيزكاران وعده بهشت و لذات گوناگون آن را داده است با هم آيات زير را بخوانيم:

للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهرة و رضوان من‏اللّه‏ واللّه‏ بصير بالعباد (475)

براى كسانى كه تقوا پيشه كنند، نزد پروردگارشان باغ‏هائى است كه هميشه در آنها هستند و نيز همسران پاكيزه و خوشنودى از خدا و خداوند بر بندگان بيناست.

مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خالد فى‏النار و سقوا ماء حميما فقطع امعائهم (476)

داستان بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده‏است اينست كه در آن باغ بهشت، نهرهائى از آب زلال گوارا است و نهرهائى از شير بى‏آنكه طعم آن تغيير كند و نهرهائى از شراب كه لذتى براى نوشندگان است و نهرهائى از عسل ناب و براى آنهادر آنجاازتمام ميوه‏ها وجود دارد و نيز بخششى از پرودرگارشان آيا اينان مانند كسى هستند كه جاودانه در آتش است و آب جوشيده جهنم را مى‏نوشند و امعائشان قطعه قطعه مى‏شود؟

ان للمتقين مفازا حدائق و اعنابا و كواعب اترابا وكأسادهاقا لايسمعون فيها لغوا ولا كذّا با (477)

همانا براى پرهيزكاران گشايشى است باغ‏ها و انگورهاست و دوشيزگان همانند است و جامهاى پر از شراب است در آنجا نه سخن بيهوده مى‏شنوند و نه دروغ.

آنچه آورديم نمونه‏هائى بود از آيات بسيارى كه در باره بهشت و باغ‏هاى آن و نعيم آخرت و لذات گوناگون و خوشى‏ها و برخوردارى‏هاى آنجهانى كه وصف آنها در قرآن كريم آمده و به يك كلام:

فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين (478)

در بهشت همه آن چيزهائى كه انسان آنها را دوست دارد و چشمانش از آن لذت مى‏برد، موجود است:

اينهمه نعمت ولذت و خوشى مخصوص كسانى است كه ايمان به خدا و عمل صالح داشته باشند و از فرامين الهى كه توسط انبياء او ابلاغ شده است،اطاعت كرده باشند.

در مقابل اين نعمت‏ها و لذت‏ها و بهشت جاويدان، جهنم سوزان و عذاب‏هاى دردناك و شكنجه‏هاى خورد كننده‏است كه در قيامت نصيب كافران و منافقان و كسانى خواهد بود كه سخن انبياء را بيهوده انگاشته‏اند و از دستورات خداوند سرپيچى كرده‏اند.

آياتى كه در باره جهنم و عذاب هاى اخروى در قرآن آمده بسيار است به عنوان نمونه به چند مورد توجه فرمائيد:

واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد من ورائه جهنم ويسقى من ماء صديد يتجرعه ولايكاد يسيغه ويأتيه الموت من كل مكان وماهو بميت و من ورائه عذاب غليظ (479)

و طلب پيروزى كردند و هر گردنكش عنودى نااميد شد. پشت سر او دوزخ است و از آب چرك خون‏آلود نوشانيده شود آن را جرعه جرعه مى‏نوشد و گواراى او نيست و مرگ از هر سو به طرف او مى‏آيد در حاليكه او مرده نيست واز پشت سر او عذابى غليظ است.

انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و سائت مرتفقا (480)

ما براى ستمگران آتشى را آماده كرده‏ايم كه سرا پرده آن آنها را فرا گرفته است و اگر طلب كمك كنند به آنها آبى همچون آهن گداخته داده مى‏شود كه چهره‏ها را بريان مى‏كند چه بد نوشابه‏اى است و چه زشت آسايشگاهى!

و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جائوها فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها الم يأتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا بلى و لكن حقت كلمة العذاب على‏الكافرين قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (481)

و آنها كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم كشيده شدند وقتى كه به سوى آن آمدند درهايش به روى آنها باز شد و نگهبانان آن به آنها گفتند آيا پيامبران ما به سوى شمانيامدند كه آيات پروردگارشان را برشما بخوانند و شما را از ملاقات چنين روزى بترسانند گفتند: آرى اما سرنوشت عذاب بركافران راست آمد. گفته شد وارد در بهاى جهنم شويد جاودانه در آن خواهيد بود و چه زشت است جايگاه متكبران.

از اين تابلوهاى گويا و عجيب در قرآن فراوان است و ما فقط نمونه‏هائى را آورديم ضمنا ياد آور مى‏شويم كه هم بهشت و نعمت‏هاى آن و هم جهنم و عذابهاى آن كه در روز قيامت به نيكوكاران و بدكاران داده خواهد شد تجسم اعمال خوب و بد آنها در دنياست كارهاى خوب و اعمال صالح به صورت بهشت و لذات آن مجسم خواهد شد و اعمال بد و ناشايست به صورت جهنم و عذاب آن تجسم خواهد يافت:

يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودلو انّ بينها و بينه امدابعيدا (482)

روزى كه هر نفسى آنچه را كه از كار خير انجام داده آماده و حاضر مى‏يابد و همينطور آنچه را كه از كار بدانجام داده است. آرزو مى‏كند كه ميان او و آن مسافت دورى مى‏بود.