قرآن هرگز تحريف نشده

استاد علامه حسن حسن زاده آملى

- ۴ -


معنى (اتينابك الحكم ) چيست . و ضمير در منهم و لعلهم به كه بر مى گردد آيا مرجع ضمير در قلب شاعر است و وجه مناسبت در (لعلهم يرجعون ) چه مى باشد كه بعد از نقل چند جمله ديگر و ايراد بر آنها گويد: اين بود پاره اى از لغو گوئى اين شخص در اين داستان خنده آور.نويسنده فصل الخطاب از محدثينى است كه كوشش فراوان دارد كه شاذ و غير معمول و بر خلاف قاعده را پى جوئى و دنبال كند، و در اين جا پنداشته است بوسيله امثال آن چه در كتاب دبستان المذاهب نقل شده است گم شده خود را بدست آورده ، معذالك گفته است براى اين سوره اثرى در كتب شيعه نيافته پس چه شگفت است از مولف كتاب دبستان المذاهب كه نسبت اين ادعا را به شيعه از كجا آورد و به چه مدركى به شيعيان نسبت داده و آن را در كدام كتاب ايشان يافته ، مگر شدنى است كه در كتابها چنين سوره اى باشد؟!
ولكن تعجبى ندارد (شنشنه اعرفها من اخزم )(114) چه زياد تهمت هاى ناروا كه به شيعه زده اند، و مانند اين نقل دروغ را از ايشان نقل كرده اند، چنان كه در كتاب الملل و النحل شهرستانى ، و مقدمه ابن خلدون و غير آنها از چيزهائى كه بعضى مردم در اين سالها نوشته اند پر است از اين افتراءها(115)

سرگشتگى وليد بن مغيره در وصف قرآن


گرد هم آئى وى با چند، از سران قريش جهت تصميم گيرى بر عليه پيغمبر، و هم صدا شدن آنان بر ين كه او ساحر است ، و آيه اى كه درباره آنها نازل شد. خردمندانى كه از روشهاى سخنورى شناختى دارند در مورد نسبت دادن اين سوره هائى كه در قرآن نيست چه قضاوت مى كنند؟ آنها چگونه مى توانند باور كنند كه اين گفتار بيهوده و گمراه كننده جزء مجموعه وحيى است كه خداوند بنام قرآن بر پيغمبرش نازل فرموده ، و به بندگان خدا گفته شده كه اگر مى توانند با او معارضه كنند و مانند آن را بياورند.همان قرآنى كه عرب اصيل در وزن و ترتيب و شيوه عالى آن مبهوت گشته و سخنوران نامى شان در ميدان فصاحت آن زبان بند گرديده و سرگدان مانده اند.و زبان بلغاء آنان در مرحله اى پائين تر از اوج بلاغت آن از سخن گفتن ناتوان گرديده ، و دانشمندان از پيمودن پله هاى نردبان معانى و يا غواصى در ژرفاى درياى بيكران حقايق آن زانوى عجز به زمين زده اند، چنان كه ، اين دشمن شناخته شده قرآن ، وليد بن مغيره را مى بينيم با اين كه در دامن عرب اصيل پرورش يافته چگونه در گفتارش كه قرآن را به آن وصف نموده آشفته و راسيمه شده !
ابن هشام در كتاب السيره النبويه (116) گويد: ايام حج بود(117) و پيغمبر خدا تصميم گرفته بود ساير قبايل عرب را نيز به اسام دعوت كند، گروهى از قريش كه بى اندازه مضطرب شده بودند براى چاره جوئى و شروع يك مبارزه منفى باز دارنده با وليد بن مغيره كه مرد سالمند و بزرگى در ميان قريش بود گرد هم آمدند، وليد به آنان گفت : شما آگاهيد كه آوازه محمد در اطراف پيچيده و اكنون زمان انجام مراسم حج فرا رسيده و در اين روزها كاروانهائى از عرب راهى ديار شمايند، درباره او همه يك نظر شويد و تمامى به يك جور درباره اش سخن بگوئيد و چنان نباشد كه هر دسته اى سخنى بر خلاف ديگرى بگويد. گفتند: اى ابا عبد شمس هر چه تو بگوئى و هر نظرى بدهى ما همگى همان را خواهيم گفت . وليد گفت : شما سخنى را انتخاب كنيد تا من هم با شما هم آوا شوم . ما مى گوئيم محمد كاهن است !نه ، بخدا او كاهن نيست ما كاهنان را ديده ايم سخنان محمد به زمزمه كاهنان و اوراد آنان همانندى ندارد!پس مى گوئيم : ديوانه است !نه ديوانه هم نيست ، چون ما ديوانگان را ديده ايم از محمد حركات و رفتار ديوانگان تا كنون سر نزده . مى گوئيم شاعر است . شاعر هم نيست به علت اين كه همه انواع شعر را از اشعار حماسه اى و هزج و قريض ‍ و مقبوض و مبسوطش راديده و شنيده ايم ولى سخنان او به شعر نمى ماند.پس مى گوئيم : ساحر است !ساحران و جادوى آنها را نيز ما ديده ايم و محمد ساحر نيست زيرا سخنان او بكار ساحران كه نخى را گره مى زنند و سپس در آن مى دمند شباهت ندارد!اى اباعبدشمس پس چه بگوئيم ؟ وليد گفت : به خدا قسم گفتارش شيرين است ، و سخن او همانند درختى است كه از درون طبيعت سر بر آورده ، و به اطراف و اعماق ريشه دوانيده و ريشه آن محكم و استوار، و شاخه اش پر از ميوه رسيده و لذيذ است ، هر چه بگوئيد مردم مى دانند كه سخن شما بيهوده است . ولى باز هم از همه بهتر آن است ؟ بگوئيد: سحر بيان دارد و با اين سخنان جذاب جادوئى است كه ميان پدر و پسر و دو برادر، و زن و شوهر، و فاميل و عشيره جدايى مى اندازد(118) اين سخن را همه پسنديدند، و قرار بر آن نهادند همين را حربه تبليغ ضد پيغمبر قرار دهند، و سپس از دور وليد پراكنده شدند و از آن پس سر راه كاروانيان مى نشستند، و به هر كه برخورد مى كردند مى گفتند: مبادا به او نزديك شوى كه او چنين است .و درباره اشخاصى كه با او بودند و درباره پيامبر خدا و آياتى كه بر او نازل مى شد، تعمتهائى مى ساختند نازل كرد:

 


كما انزلنا على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين فوريك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون (119)

 



اخبارى كه از تحريف قرآن سخن گفته اند


اگر گفته شود: اخبارى داريم بر اين كه از اين قرآنى كه بين دو جلد قرار دارد، و اكنون در دسترس ما است آيات و كلماتى انداخته شده پس چگونه شما مدعى هستيد كه از آن چه خداوند بر پيامبر نازل كرده حرفى كاسته نشده و تحريف نگرديده ؟
1- جاى هيچ گفتگوئى نيست كه برخى از آن روايات ساختگى است مانند روايتى كه در كتاب احتجاج نقل شده و فيض هم در تفسير صافى آن را آورده كه اميرالمومنين بر زنديقى فرمود: منافقين در آيه :

 


و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ماطاب لكم من النساء (120)

 


دست برده اند و از بين (التيامى ) و (فانكحوا) خطابها و قصصى را انداخته اند كه بيشتر از يك سوم قرآن بوده .(121)
2- پاره اى از آن روايات بيانگر مصداقى (شاهد گواه راستى سخن )از مصاديق آيه ايست چنانچه در فرموده خداوند:

 


و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنين و لا يزيد الظالمين الاخسارا.

 


از امام باقر (ع ) نقل شده كه : جبرئيل اين آيه را به اين صورت ، بر محمد (ص ) نازل كرده :

 


و لا يزيد الظالمى آل محمد حقهم الا خسارا (122)

 


3- بعضى از آن اخبار از بعضى تاويلات و معانى پشت پرده سخن مى گويند چنان كه در فرموده خداوند:

 


و اذا قيل لهم ماذا انزل ربك قالوا اساطير الاولين

 

كه در روايتى از امام باقر (ع ) وارد شده كه آيه چنين بوده
4- برخى از آن اخبار آيات معينى را تفسير مى كنند.گروهى اين اخبار را دليل بر تحريف قرآن قرار داده اند، و به ظاهر آنها حكم كرده اند كه مقدارى از قرآن كاسته شده و محدث نورى آنها را در كتاب فصل الخطاب گرد آورده و دليل بر آن گرفته كه كتاب رب الارباب تحريف گرديده و ديگران هم از او پيروى كرده اند و اگر ترس به درازا كشيده شدن مطلب نبود يك يك آن اخبار را كه وى در كتاب فصل الخطاب آورده نقل مى كردم ، روشن مى ساختم كه هيچ يك از آن اخبار بر تحريف قرآن دلالت ندارد، زيرا بعضى از آنها بدون شك ساختگى است و بعضى سندش معيوب است و بعضى بيانگر تاويل مى باشد و برخى از آنها تفسير آيات است ، و قسمتى از آنها ضد يكديگراند، و بعضى از آنها از كتاب دبستان المذاهب نقل شده چنانچه خود محدث نورى نيز به اين تصريح كرده و در كتب حديث اصلا نقل نشده است . و مختصر آن كه اخبار بى موردى كه در كتاب فصل الخطاب آورده شده همگى خبر واحدند كه نمى توانند با قرآن متواتر محفوظ مانده از دوران زندگى پيغمبر (ص ) تا كنون به معارضه برخيزند و از باب قاعده تعارض اگر جهتى براى آن يافته شد كه منافى قرآن نبود پذيرفتين است و گرنه از اخبارى مى شود كه بايد به ديوار زده شوند(123)

گره خوردن سر نوشت محدث نورى و ابن شنبوذ به هم


گفته مى شود اين محدث كه نويسنده كتاب مستدرك الوسائل و مولف بسيارى از كتابهاى علوم نقلى است از عقيده بى اساس تحريف برگشته بوده (124) و آن چه بر ابن شنبوذ گذشته بود بر سر وى نيز آمده است . ابن انديم در فن سوم از مقاله نخست از كتاب الفهرست گويد: محمد بن احمد بن ايوب بن شنبوذ از ابوبكر دورى مى كرد ولى فاسدش نمى كرد. مى خواند:

 


فلما خر تبينت الناس ان الجن لو كانوا يعلمون الغيب ما لبسو حولا فى العذاب المهين

 


و پس از آن كه چند آيه ديگر به قرائت او را نقل كرده سخن خود را چنين ادامه داده است و گفته مى شود: كه ابن شنبوذ(125) به همه آنها اعتراف كرد بعد از او خواستند توبه كند و به خط خود اين توبه نامه را نوشت محمد بن ايوب گويد: من حرفى را مخالف عثمان كه همگى آن را پذيرفته اند و اصحاب رسول خدا (ص ) بر قرائتش اتفاق داشته اند خوانده ام بعد بر من آشكار شد كه اشتباه بوده و من از آن كار توبه مى كنم و خود را از آنها دور مى سازم و به درگاه خداوند جل اسمه خود را از زير بار آن بيرون آوردم زيرا مصحف عثمان حق است و مخالفت با آن روا نمى باشد، و جز آن خوانده نمى شود.

خدا نگهدار كتاب خويش است


در مورد عدم تحريف قرآن : در دلائل محكمى كه دلها به آن آرامش مى يابد، و بر يقينش مى افزايد اين است كه خداى تعالى نگهدارى كتاب خودش را صمانت كرده و برترى و اعتلاء آن را بر فراز اعصار خود عهده دار شده ، و امام نورش را نويد داده و چه كسى از خدا راستگوتر است ، اكنون آيات قرآن را در اين مورد بخوانيد: خداى تعالى فرموده :

 


ان نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (126)

 


به اضافه آن كه قرآن خود معجزه جاويدانى است از پيامبر خدا (ص ) بلكه در واقع هر سوره از آن به تنهائى معجزه است بنابراين قرآن 114 معجزه محسوب مى شود. و پروردگار آن را جهت راهنمائى همه بندگان تا روز قيامت فرو فرستاده پس چگونه آن را از تحريف دشمنان نگه نمى دارد و حال آن كه فرموده است .
هر كه به اماميه نسبت دهد كه قائل به تحريف قرآن يا كم و بيش بودن آن از آن چه ميان دو جلد است ، مى باشد دروغگو است . كسى كه كتابهاى محققين از دانشمندان پيرو دوازده امام (ع ) را به دقت مطالعه كند مى فهمد كسى كه قول به دگرگون شدن قرآن را چه از حيث زيادى و يا كمى به ايشان نسبت دهد قطعا تهمت ناروائى بر آنان بسته است . دانشمند آگاه امامى قاضى نور الله شوشترى كه خداوند آرامگاه او را نورانى گرداند در كتاب مصائب النواصب گويد: آن چه به شيعه اماميه نسبت داده شده به اين كه در قرآن تغييرى رخ داده ، از سخنانى نيست كه همه اماميه به آن قائل باشند فقط گروه بسيار اندكى از آنان گفته اند كه در بين ايشان بحساب نايند.
شيخ بزرگوار اوبجعفر، ابن بابويه صدوق كه در سال 381 از جهان در گذشته در كتاب اعتقادات گويد: باب اعتقاد در اندازه و حد قرآن : اعتقاد ما شيعيان بر اين است كه قرآنى را كه خداوند تعالى بر پيغمبر خود محمد (ص ) فرو فرستاده است همان است كه ميان دو جلد قرار دارد و در دسترس مردم هست و بيشتر از آن نبوده ، و اندازه سوره هايش نزد مردم 114 تا مى باشد و هر كه به ما نسبت داده است كه ما مى گوئيم قرآن بيشتر از آن بوده او دروغ و خلاف واقع گفته است .شيخ الطائفه اماميه ابوجعفر طوسى كه در سال 460 هجرى از دنيا رفته در ابتداى تفسيرش التبيان گفته است بدان كه قرآن معجره بزرگى است بر راستگوئى پيغمبر (ص ) بلكه از بزرگترين معجزات مى باشد و اما سخن در زياد كردن و كاستن از آن ، از چيزهائى است كه در خور آن نيست ، زيرا زياد شدن در آن را همه مسلمين اجماع دارند بر بطلانش ، و كم شدن از آن را هم ظاهر از عقائد مسلمين خلاف آن است و آن به عقيده درست از مذهب ما مناسب تر است مفسر و الامقام امين الاسلام ، ابوعلى ، فضل بن حسن بن فضل طبرسى كه در سال 548 هجرى دار دنيا را وداعه گفته در فن پنجم از ديباچه تفسيرش مجمع البيان گويد: بحث ديگر در اين است كه آيا قرآن دستخوش تحريف شده و آن را زياد يا كم نموده اند؟ يا نه ؟ اگر چه اى بحث در خور كتاب تفسير نمى باشد ولى بطور خلاصه بايد گفت در اين كه چيزى به قرآن اضافه نشده همه اتفاق نظر دارند اما درباره كاسته شدن از آن بعضى از اماميه و قومى از حشويه در ميان سنى ها گفته اند كه در قرآن دگرگونى و كاست پيدا شده ولى عقيده درست از مذهب ما اماميه خلاف آنست ، و معتقدند كه در قرآن هيچگونه تغييرى رخ نداده . علامه حلى حسن بن يوسف بن مطهر كه در سال 724 جهان را بدرود حيات گفته در كتاب النهايه گويد: قطعا پيغمبر (ص ) مكلف بود به انتشار دادن آن چه از قرآن براو نازل مى شد تا اندازه تواتر، تا به نبوتش قطع حاصل شود چون قرآن معجزه او بود و اگر آن را به حد تواتر منتشر نمى كرد توافق بر آن چه از او شنيده بودند ممكن نمى شد. سپس گويد: پس قرآن معجزه اى است كه بر صدق و راستى او دلالت دارد، پس اگر آن را به حد تواتر نمى رساند معجز اش منقطع مى شد و در آن وقت حجتى بر نبوتش ‍ باقى نمى ماند. دانشمند بزرگوار شيخ بهائى كه در سال 1031 هجرى چشم از جهان فرو بسته در كتاب الزبده گويد قرآن متواتر است زيرا انگيزه بر نقلش ‍ فراوان بود. و در تفسير الاالرحمان از او چنين نقل شده كه گفته است : اصحاب در ترتيب سوره ها و آيات قرآن عظيم بر طبق آن چه اكنون هست اختلاف كرده اند جمعى از آنان پنداشته اند كه اين كار صحابه است كه بعد از درگذشت پيغمبر انجام داده اند و در زمان آن حضرت آيات به گونه الان مرتب نبوده و سوره ها نيز در آن منظم نشده بود، و ترتيب سوره ها هم بر شيوه اى كه حالا هست در آن دوران نبوده است . و اين پندارى بى اساس ‍ است و حق اين است كه ترتيب آيات و انجام سوره ها در زمان خود پيغمبر بوده و سپس گويد: و در اين كه آيا زايده و كمى در قرآن شده يا نه اختلاف دارند و درست آن است كه قرآن عظيم از هر گونه دستبردى نگهدارى شده چه از حيث زيادى و چه كاستى ، و دليل بر اين مطلب فرموده خداى تعالى است . (و اناله لحافظون )(127) آن چه ميان مردم شهرت يافته است كه نام اميرالمومنين (ع ) از بعضى جاهاى آن انداخته شده مانند آيه (بلغ ما نزل اليك ) كه در دنباله اش فى على بوده ، و غير آنها نزد دانشمندان اعتبارى ندارد.

نظر سيد مرتضى


اكنون به سخن سيد بزرگوار ذوالمجدين احياء كننده آثار ائمه (ع ) على بن الحسين مشهور به علم اله دى قدس سره متوفى 436 هجرى در مورد تغيير نكردن قرآن از جهت زيادى و كمى مى پردازيم كه طبرسى در فن پنجم از مقدمه مجمع البيان از وى نقل نموده است . گروهى از اماميه و جماعتى از حشويه در ميان سنى ها گفته اند گه در قرآن دگرگونى و كاستى پيدا شده ولى عقيده صحيح اماميه بر خلاف آن است همانطور كه سيد مرتضى آن را تقويت كرده و حق سخن را در آن كاملا ادا نموده ، او در كتاب جواب المسائل الطرابلسيات به اثبات آن پرداخته و در چند جاى آن گفته است يقين ما به درست بودن نقل قرآن پرداخته و در چند جاى آن گفته است يقين ما به درست بودن نقل قرآن و دست نخورده ماندن آن همانگونه است كه ما به بودن شهرها و اتفاقات بزرگ جهانى و كتابهاى مشهور و اشعار عرب كه نوشته شده علم و يقين داريم . زيرا در اين مورد توجه و عنايتى بيش از اندازه بوده و انگيزه ها بر نقل و نگهبانى از قرآن فراوان بود و توجه به نگهدارى آن از آسيب ها بحدى بوده كه به هيچ يك از آن چه را گفتيم اين مقدار توجه نشده ، چون قرآن معجزه نبوت و سند دانشهاى شرع و احكام دينى اسلام است و دانشمندان مسلمين در نگهدارى و دفاع از آن نهايت كوشش را نموده اند به اندازه اى كه همه موارد اختلاف مربوط به حركات و سكنات يا قرائت و حروف و آياتش را دقيقا شناسائى نموده اند، و با اين توجه ويژه و علاقه و ظبط شديد چگونه مى شود كه دگرگونى يا كمبودى در آن پيدا شده باشد. گويد: سيد مرتضى همچنين گفته است همانگونه كه به اصل قرآن يقين داريم به درستى اجزاء و آيات و سوره هاى آن نيز يقين داريم و اين مانند آن است كه كتابهائى كه تصنيف شده مانند كتاب سيبويه يا مزنى نزد كساين كه به علم نحو توجه شديد دارند همه يا بخشى از آن تفاوت نمى كند به اين معنا كه همانگونه كه به اصل آن اجمالا علم دارند كه از سيبويه يا مزنى است همين طور هر بخش و باب آن را هم مى دانند كه از آنهاست ، و اگر شخصى يك باب از نحو را در كتاب سيبويه داخل كند كه در اصل آن نوبده شناخته و تميز داده خواهد شد و دانسته مى شود كه آن قسمت بعدا افزوده شده و جزء اصل كتاب نبوده و سخن در كتاب مزنى هم بر همين روال است . پر واضح است كه در تمام ادوار عنايت به نقل قرآن و ضبط آن به مراتب بيشتر از توجه به ضبط كتاب سيبويه و ديوان هاى شعراء بوده است . همچنين گفته است : قرآن در دوران زندگى پيغمبر خدا به همين ترتيب كه حالا در دسترس ما هست جمع آورى شد و بر آن عقيده چنين استدلال شده كه در آن زمان ياران پيغمبر قرآن را فرا مى گرفتند و بخاطر مى سپردند و گاهى چند تن از صحابه معين مى شدند كه آن را حفظ كنند و بر رسول خدا (ص ) مى خواندند، و گروهى از صحابه مانند عبدالله بن مسعود، و ابى بن كعب و ديگران چند نوبت قرآن را از آغاز تا پايان آن بر پيغمبر خواندند همه اين دلائل با كمترين دقت و انديشه اى در آن ثابت مى كند كه قرآن در دوران پيامبر خدا گرد آورى و مرتب شده بوده نه آن كه ناقص و پراكنده مانه باشد. در پايان گفته است كسانى كه در آن چه گفتيم به مخالفت برخاسته اند از اماميه و حشويه قابل اعتنا نمى باشند، خلاف در آن به گروهى از محدثين نسبت داده شده كه اخبار ضعيفى را نقل كرده اند و پنداشته اند صحيح است و روشن اشت كه با چنين احاديث ضعيف نمى شود از آن چه بر صحتش علم و قطع پيدا كرده ايم دست برداريم پايان آن چه از سخن سيد مرتضى كه خدا درجاتش را عالى گرداند خواستيم نقل كنيم . و همچنين بسيارى از دانشمندان بزرگ ما شيعيان مانند محقق كركى و كاشف الغطاء، و شيخ حر عاملى و شيخ بهائى و فاضل تونى صاحب كتاب الوافيه و سيد محمد مجاهد كه بطور صريح گفته اند قرآن تحريف و كم و زياد نشده و ميرزاى قمى گفته است گروه زايد از مجتهدين بر اين عقيده اند كه قرآن تحريف نشده و محققين از علماء معاصر ما هم كه خدا مسلمين را به طول بقاء ايشان بهرمند سازد قائلند بر عدم تحريف و زياد و كم نشدن قرآن .

خلاصه بحث


از آن چه در سطور پيش گفتيم اين مطالب بدست آمد: 1- آميخته كردن سوره ها از آيات ، و ترتيب سوره ها نيز به دستور پيغمبر (ص ) انجام گرفته است .
2- بسم الله الرحمن الرحيم جز سوره توبه با همه سوره هاى ديگر نازل شده است .
3- بسم الله الرحمن الرحيم جزء هر سوره و يك آيه از آيات آنها مى باشد چنان كه جزئى از سوره نمل است .
4- قرآنى كه ميان دو جلد نوشته شده همان است كه خداوند بر آخرين پيامبر خود فرو فرستاده و يك حرف در آن افزوده نشده و چيزى هم از آن كاسته نشده .
5- عثمان قرآن را تحريف نكرده و چيزى از آن برنداشته و در آن چيزى هم نيفزوده بلك هدفش از آن كار جمع كردن مردم بر يك قرائت بود و مبادا گمان ببرى كه مصحف صحيح را سوزانده پناه به خدا و مصحف باطل و تحريف گرديده و تغيير داده شده را به جاى آن گذاشته و اين كه اعتراض ‍ سيد مرتضى و ديگران بر عثمان فقط از اين جهت است كه او قرائت هاى ديگر را منع كرده ، نه از جهت اين است كه او مصحف صحيح را سوزانده و كلام الله مجيد را تبديل كرده .
6- قرائتهاى هفتگانه متواتر است و خواندن قرآن به غير آنها از قرائتهاى شواذ جايز نيست .
7- شيوه خط قرآن سماعى است و به قواعد علم نحو و رسم الخط رائج سنجيده نمى شود پس واجب است رسم الخط قرآن بر طبق آن چه مطابق نوشته اوليه نسخه بردارى شده باقى بماند.
8- و هر كه تحريف قرآن را به اماميه نسبت دهد دورغ پرداز است و گفتارش ‍ حقيقت ندارد.
و هدف از نگارش اين رساله اين وبد كه ديدم در موضوع آن دقت بيشترى لازم است تا حقيقت آشكار گردد و به بيان دلائلى قاطع كه بدگمانى و ترديد را در هم شكسته و قطع و زائل سازد نياز فراوانى احساس مى شود.شايد براى كسى كه بخواهد متذكر شود و در راه هدايت گام نهد سودمند باشد. و با همه اين ها اگر ترس بدر ازا كشيده شدن مطلب نبود دوست داشتم همه اقوال يا اخبار واردهاى را كه بر تحريف قرآن به آنها تمسك نموده اند در اين رساله بياورم و بعد بوشن سازم كه بعض آنها از اصل ساختگى است و بعضى از آنها در صدد بيان معانى غير ظاهرى آيات است اگر چه آن چه را در اين رساله مورد بحث قرار داديم و به آن اشاره نموديم براى آدم هاى زيرك بس است و خداوند عهده دار رستگارى و توفيق دهنده است .

آخرين كاوش


محدث نورى به دسته اى از اخبار ساختگى و گفتار سست و بى پايه و رواياتى كه در صدد تاويل بوده اند چسبده و بعضى آنها را به بعض ديگر تلفيق نموده و بر تحريف شدن كتاب خدا به آنها استدلال كرده با قرآنى كه از زبان نازل كننده اش وصف شده به : (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) وى آن سر هم بنديها را در كتابى جمع كرده و فصل الخطاب فى اثبات تحريف كتاب رب الارباب ناميده .
خواننده عزيز:
نظر شما چيست ؟ هر گاه امر دائر باشد ميان آن كه تحريف را به كسى كه قائل به آن است اسناد دهيم يا به قرآن كداميك به آن شايسته ترند؟!
گذشته از آن كه بقيه تاليفات او قوى ترين گواه بر اين است كه عالم به علم حديث و پى گير دقيق در آن است نه تحقق كننده متبحر و شايسته آن بود كه از مرحله اى كه برايش ميسر بوده فراتر نرود. و شگفت انگيزتر از قولش به تحريف گفته وى در آغاز خطبه كتابش مى باشد كه گويد:

 


الحمدلله الذى انزل على عبده كتابا جعله شفاء لما فى الصدور

 


خداوندى را سپاس گويم كه بر بنده خود كتابى نازل نمود كه آن را درمان قرار داده براى بيماريهائى كه در سينه هاست . او به گمان خود با اين گفته اش ‍ حمد مى كند خداوندى را كه قرآن نازل فرموده براى درمان دردهائى كه در سينه كسانى بود است كه در دوران پيغمبر (ص ) مى زيسته اند و گرنه قرآنى كه بعد از رحلت آن حضرت تحريف شده چگونه شفاء براى بيماريهائى است كه در سينه هاى مدرم غير آن زمان است .

تعليقات مرحوم شعرانى بر كتاب فصل الخطاب


اكنون وقت آن رسيده كه بررسى هاى بسيار دقيق و گرانمايه استاد علامه ما مرحوم شعرانى آن كوه پر صلابت انديشه و تحقيق را كه در چند موضع از كتاب فصل الخطاب نموده اند بدون دست كارى و بدون هيچ كم و زيادى زينت بخش صفحات پايانى اين رساله كنيم . و توجه داشته باشيد كه بعد از هر شماره ، ابتدا متن عبارت كتاب فصل الخطاب و شماره صفحه آن است و سپس عبارت استاد به عنوان حاشيه خواهد آمد.(128)
1- محدث نورى در صفحه 2 گويد: ابوحمزه ثمالى از امام باقر (ع ) نقل كرده كه فرمود: از اين امت هيچكس نتوانست قرآن را آن چنان كه جبرئيل (ع ) بر محمد فرود آورده جمع كند مگر وصى محمد (ص )
حاشيه : بنام خداوند رحمن رحيم ، نزد ما حق اين است كه قرآن بر حرف واحدى مقصودم يك قرائت است نازل گرديده لكن پيامبر خدا (ص ) قرائتهاى گوناگون را اجازه داد چون مردم به سختى مى افتادند، يا اين كه عادتا حفظ همه كيفيتها ممكن نبود جز براى معصوم و آن اميرالمومنين و امامان از تبار او (ع ) بودند.
2- در صفحه 4 گويد: طبرسى در كتاب احتجاج از اسحق بن جعفر از پدرش از نيايش (ع ) روايت نموده : كه اميرالمومنين (ع ) در شهر كوفه خطبه اى خواند و در پايان سخنش فرمود تا آخر
حاشيه و از چند حديثى كه جلوتر از حديث چهاردهم است چيزى دلالت بر مقصودش ندارد.
3- صفحه 4 بعد از خبر فوق نوشته : و در كتاب توحيد صدوق در خبرى طولانى كه مطالبى را به زنديقى فرمود: بعد از ياد آورى آن حضرت از آن كه قرآنى را كه جمع آورى نموده بود، در اختيارشان نهاد تا آخر.
حاشيه : حديث بدون سند و ضعيف است و احتمال توهم راوى در آن مى رود و ممكن است كه در آن تصرف كرده باشد و به تعبيرى نقل كرده است كه با آن از مقصود خارج شده باشد.
4- و در صفحه 4 نوشته است . خرائج (129) سليم بن قيس هلالى در كتابش در حديث طولانى .
حاشيه : كتاب سليم بن قيس ساختگى است و حديثى كه فقط در آن باشد و در جاى ديگر نباشد جدا ضعيف است .
5- صفحه 5 نوشته كب و در آن كتاب گويد: در خانه عبدالله بن عباس نزد او بودم ...تا آخر.
حاشيه : يك حديث را به چند بار آوردن متعدد نمى گردد، و تمامى آن چه در كتاب سليم بن قيس مى باشد حديث واحد، و ضعيف است و به چند مرتبه نقل كردن قوى نمى شود.
6- در صفحه 6 نوشته : كج در كتاب احتجاج از ابى ذر غفارى نقل شده ...تاآخر.
حاشيه : اين حديث نيز مرسل و ضعيف است و گويا همان حديثى است كه از كتاب سليم نقل گرديده چون عبارتهايش به آن مى ماند.
7- در صفحه 6 نوشته است : كه احتجاج از عبدالله بن عبدالرحمن نقل كرده در خبرى كه على (ع ) را براى بيعت خواستند ا: حضرت به ايشان نوشت ...تا آخر كه ثقة الاسلام كلينين ، از محمد بن يحيى نقل كرده .
حاشيه : دو حديثى كه از كد. و.ك .نقل شده دلالت بر نقص قرآن ندارد، و همچنين احاديثى را كه در سطر آخر تحت عنوان آورده است .
8- و در صفحه 6 و صفحه 7 نوشته : كز و در آن كتاب است كه ابن حجر گفت است : از على (ع ) وارد شده كه وى پس از درگذشت پيغمبر قرآن را بر روال ترتيب نزولش جمع آورى كرده است .
حاشيه : گفته او ترتيب نزول مى گويم اين از مسائل روشن است كه در زمان زندگى پيامبر خدا بگونه متواتر سوره ها جمع آورى شده بوده بطورى كه هر گاه گفته مى شد سوره بقره ، و سوره هود، و سوره احزاب ، و...شنونده مى فهميد كه آن چه سوره ايست و بدين جهت اسم سوره در قرآن كريم آمده است پس بدون ترديد ناگزير پيوستگى سوره ها از آيات بر مى گردد به زمان رسول خدا كه به فرمان خدا بوده بنابراين اگر ما فرض كنيم بر اين كه پاره اى از آيات از يك سوره مانند سوره اقرا پيش از آيات ديگرش نازل گرديده الحاق آياتى كه بعدا نازل شده به آيات جلوتر به دستور پيغمبر (ص ) بوده است . بنابراين همه اين سوره هائى كه در قرآن است جمع آورى شده بوده و مراد از تاليف (130) اميرالمومنين (ع ) بر ترتيب نزول اين نيست كه آن غير بهم پيوستگى سوره هاى معين كار ديگرى بوده و آن حضرت بعضى آياتى را كه در زمان پيامبر خدا در سوره 36 يس بوده مثلا در سوره 18 كهف قرار داده باشد، يا اين كه آيات را از آن گونه كه بوده تغيير داده باشد بلكه اميرالمومنين با آن بافت جمع آورى رسول خدا (ص ) را حفظ كرد و در حواشى و كناره هاى صفحه مثلا بيان كرده كه نزول آيه فلان پيش از نزول آن آيه بوده و...
9- ص 8 سطر 3 نوشته است : لح خبر شيخ على بن فاضل كه در بحارالانوار و عوالم نقل شده كه در آن ماجراى جزيره خضراء و درياى سفيد بيان شده تا آخر.
حاشيه : جزيره خضراء از سرزمين اندلس مى باشد و بدون ترديد داستانى ساختگى است ، و اصل در آن اين بوده كه : در دوران حكومت سلاطين عبيد يين پيش از آن كه بر مصر مسلط شوند، مردى از مشرق زمين بسوى مغرب الاقصى مسافرت كرد، زيرا مهدى فاطمى آغاز حكومتش را از مغرب اقصى شروع كرد و آن گاه به توسعه آن پرداخت ، و بعد از وى هم ، فرزندانش بر آن جا حكومت داشتند و جزيره خضراء كه مدتها جزو قلمرو حكومت مهدى فاطمى بوده از سرزمينهاى تحت فرمانروائى آنان بود و اين مسافر ديدار خود از دولت اولاد مهدى فاطمى را بازگو نموده است . سپس ‍ بعضى ساده لوحان شيعه 12 امامى آن را حمل بر صاحب الامر نموده اند و در آن تصرف كرده اند.
10- در ص 9 نوشته است : مبالبخارى از موسى بن اسماعيل از ابراهيم از ابن شهاب از خارجة بن ثابت نقل كرده كه گويد: هنگام نوشتن مصحف يك آيه از سوره احزاب را كه از پيامبر خدا (ص ) شنيده بودم كه مى خواند، نيافتم به جستجوى آن پرداختم آن را نزد خزيمة بن ثابت انصارى يافتم كه اين بود: (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ) پس آن را در سوره خودش ‍ در مصحف ملحق كرديم ...تا آخر.
حاشيه : اخبار عامه در مورد آيه اى كه نزد ابى خزيمه يافته اند مختلف است در برخى از آنها آمده كه يك آيه از سوره برائت بوده ، و در بعضى اخبارشان آمده كه از سوره احزاب بود، و هر كدام باشد يافته نشدن آن آيه در نزد غيرابى خزيمه دليل آن نيست كه نزد هيچكس ديگر نبوده بلكه آن چه معلوم است اين است كه آن سوره در زمان زندگى پيامبر خدا از آيات فراهم شده بوده ، و بارها بر مردم خوانده شده بود. بگونه اى كه چون دو آيه از آن افتاد، زيد فهميد كه آن سوره ناتمام است لذا به جستجوى آن دو آيه پرداخت تا پيدايشان كرده و اگر شناخته شده نبود به جستجوى آنها نمى پرداخت .
11- در صفحه 12 نوشته است : ويستفاد من مجموع ...و از ورى همرفته تمامى اين اخبار چه آن چه از شيعه و چه آن چه از سنيها نقل شده بعد از موشكافى در آنها از لفظ و مفهومشان چنين بر مى آيد:
قرآنى كه حالا ميان دو جلد است و در شرق و غرب جهان در دسترس ‍ مسلمين قرار دارد در زمان زندگانى پيامبر خدا (ص ) با اين جمع و ترتيب در دست يكى از صحابه نبوده ، تا آخر.
حاشيه : پوشيده نيست كه جمع آورى نشدن مصحف بر اين ترتيب كه فعلا موجود است دلالتى بر مطلوب او ندارد زيرا اين كه سوره بقره در ابتداى مصحف و سوره آل عمران بعد از آن و همچنين تا آخر سوره در يك مصحف بين دو جلد باشد، يا عكس آن به اين كه سوره ناس در اول مصحف و سوره بقره آخرش باشد يا غير آنها از ترتيبهائى كه مى توان تصور كرد، در تحريف آيات اثرى ندارد.ترديدى در اين نيست كه خود آن سوره ها
در زمان رسول خدا گرد آورى و بنامهاى خودش موسوم گرديده بود بگونه اى كه چون يكى از آنان مى گفت سوره هود، يا سوره يوسف ، يا سوره طه ، شنوندگان متوجه مى شدند چه سوره اى را اراده كرده ، و پس از آن كه سوره نوشته شده ، و معروف بوده نبودن اين ترتيب بين سوره ها در يك مصحف زيانى ندارد.چون بطور كلى مى گوئيم همه اين احاديثى كه روايت شد نه بر كاسته شدن از قرآن دلالت دارد، و نه بر متواتر نبودن قرآن موجود، بلكه آوردن سه حديث ضعيفى كه ضعفش آشكار است و ما در جلوتر به آن داشتيم در برابر معلوم ارزش و اعتبارى ندارند.بعلاوه قولى را كه مصنف كتاب فصل الخطاب در صدد اثباتش بر آمده مخالف يكى از ضروريات مذهب شيعه است .زيراهيچكس مخالفت نكرده در اين قول كه قرآنى كه بالفعل در دست ما مى باشد متواتر است به اين معنا كه نقل آن از پيامبر خدا (ص ) جورى بوده كه دستبرد زدن در آن و دگرگون ساختنش ممكن نبوده براى آن كه ناقلين زياد بوده اند، و آن چه را ايشان مى خواهد اثبات كند اگر درست باشد نكوهش و عيب جوئى در تواتر اين قرآن موجود نيز مى باشد. زيرا از اين احاديثى كه روايت نموده فهميده است كه يك مردى كه زيد بن ثابت باشد آيات قرآن را از گفتار تك تك از مردان بدست آورده و هر جور دلخواهش بوده بر طبق ذوق و سليقه خود آنها را گرد آورى نموده و به سوره فلان نامگذارى كرده ، اين وارد كردن عيب است در تواتر قرآن ، و حال آن كه معلوم است كه قرآن متواتر است به اين معنى كه هر سوره اى از سوره هايش ‍ در سينه هاى مردم زيادى محفوظ بوده يا در هر دوره اى از زمان پيغمبر تا زمان ما بصورت نوشته نزد آنان بوده است ، و اين بگونه اى بوده كه براى احدى تصرف در كلمه اى از آن به هيچ وجه امكان نداشته چون در ديدگاه عده بيشمارى بوده .
12- در ص 16 نوشته است : پس اگر گفته شود چگونه مى شود به كسانى كه آيات رابر روى تكه و لوح و امثال آن نوشته اند. و يا سينه اشخاص اطمينان پيدا كرد؟ پاسخ داده شده چون آنان مجموعه اى را نمودار مى كردند كه معجزه بود و به نظم و ترتيبش همه آشنائى داشتند چون مدت بيست سال شاهد تلاوت آن از پيامبر خدا (ص ) بودند، بنابراين از خطر دروغ پردازى در آن ايمن مانده است .
حاشيه : اين سخن حق استوارى است كه عقل او را يارى ميدهد و روايات متواتره بر آن دلالت دارند و ايكاش مى دانستم مطلب به اين روشنى چگونه بر مصنف اين كتاب پوشيده مانده و آن را درنيافته و به چيزهائى چسبيده كه نيازى را بر طرف نمى كنند.
13- و در ص 12 نوشته است اين كه عبدالله بن مسعود مصحف مخصوص ‍ معتبرى داشته كه با مصحف موجود ناسازگار بوده مستلزم آن است كه مصحف موجود از جهت اعجاز با همه آن چه بر پيغمبر (ص ) نازل شده هم آهنگ نباشد، و اگر چه در مصحف ابن مسعود هم از جهت ترتيب مخالفتى با مصحف اميرالمومنين (ع ) وجود دارد. حاشيه : موجود بودن مصحفى از عبدالله بن مسعود، و ابى بن كعب و ديگران دلالت ندارد بر مخالفت داشتن آنها با مصحف معروف مگر در قرائت بعضى به كلمات و گرنه آن چه با تحقيق بدست آمده و به تواتر معلوم گشته آن است كه عدد سوره ها و آيات در تمامى مصحفها با هم يكى هستند، و فرق ميان آن دو در ترتيب سوره ها است مثلا در بعضى مصحفها سوره بقره بعد از سوره آل عمران است و در بعضى مصحفها سوره آل عمران بعد از سوره بقره مى باشد، يا در قرائت بعض كلمات تو اداء برخى حروف تفاوت دارند، و اگر آن مصحفها براى ما به تواتر نقل شده بود قرائت از آنها بر ايمان جايز بود، نظير اختلاف قراء سبعه جز اين كه عقمان مردم را بر محور يك قرائت جمع كرد، و آن قرائتها به تواتر بما نرسيده ، و عثمان گمان كرد جمع كردن مردم بر محور يك قرائت امكان پذير است لكن بعدش به ثبوت رسيد كه اين كار ممكن نيست و بعد از او قراء در كلمات اختلاف كردند.پيغمبر (ص ) كه بعضى اختلاف در قرائت را برايشان جايز دانست براى اين بود كه امت به مشقت نيفتند و اتفاق در قرائت امكان نداشت و بعضى احاديث كه دلالت دارد بر اين كه مصحف ابن مسعود كلماتى زيادتر از قرآن فعلى دارد جدا ضعيف است .
14- در صفحه 113 نوشته : حسين بن حمدان حضينى در كتاب الهدايه گفته است : در قرائت عبدالله بن مسعود كه پيغمبر (ص ) درباره حفظ او فرموده است كسى كه بخواهد قرآن را سر بسته تازه چنان كه خداوند تبارك و تعالى نازل فرموده بشنود پس بايد آن را از ابن ام عبده بشنود، و ام عبده ما در عبدالله بن مسعود است و بسبب او به پدرش خوانده مى شود؛ و قرائت او چنين است :

 


ان عليا جكعه و قرانه فاذا قراناه فاتبعا قرانه ثم ان علينا بيانه

 


حاشيه : پوشيده نيست كه مصفحهاى كهن نقطه و تشديد و حركها را نداشته بلكه فقط شكل حروف در آنها نوشته بود و عليا و علينا بيكديگر نزديكند و سهل انگارى نويسنده بس بود در جابجا شدن اين دو كلمه بلكه رنگ مداد، وزبرى كاغذ و كهنه شدنش بعد از نوشتن و عوامل ديگر چه بسا موجب آن مى شوند كه خواننده و بيننده به ترديد بيفتد و علينا را عليا بخواند.
گذشته از اين كه حديث اول و دوم درباره نقل قرائت ابن مسعود با يكديگر مختلفند پس چگونه بر آن اعتماد مى كند، و بر فرض درستى آن نظير اين اختلافات در قرائت از قراء سبعه نيز نقل گرديده .
15- در صفحه نوشته : كلينى نقل كرده است از محمد بن يحيى ، از احم بن على بن حكم ، از عبدالله بن فرقه و معلى بن خنيس كه گفته اند ما در محضر امام صادق (ع ) بوديم و ربيعة الراى نيز با ما بود، پس از قرآن سخن به ميان آورديم . امام صادق (ع ) فرمود: اگر قرائت ابن مسعود بر طبق قرائت ما نباشد او گمراه و خطاكار است . ربيعة پرسيد واقعا خطا كار است !
فرمود: آرى گمراه و خطاكار است . حاشيه ضال آدم خطا كار و منحرف است در برابر درست كار و هداست شده به راه ، و هر كه غير از معصوم بطور كلى در حكم بدون خطا نيست لكن اين كلمه در ميان غير عرب ها مدمت و دشنام است كه بر شايستگان اطلاق نمى شود ولكن در لغت مانعى از آن نيست بنابراين شخص صالح هم اگر در حكمى اشتباه كند خطا كار است و وجه استدالال آن كتاب برايم معلوم نشد ابن مسعود بى ترديد از صحابه پر فضيلت است ولكن معصوم نمى باشد و درستى قرائت ابن مسعود، غير بودن او از صحابه فاضل به چند امر ديگر توقف دارد:
1- آن چه از او نقل گرديده ثابت شده باشد كه واقعا از خود او صادر گرديده است ، و اين مطلب به ثبوت نرسيده ، زيرا در قرائتها هر آنچه از وى نقل گرديده بخبر واحد ضعيف نقل شده كه احتمال جعل و اشتباه و گمان و تصحيف از نويسندگان و راويان و غير اين ها در آنها مى رود.
2- قرائت او به عنوان اينكه آن قرآنى است كه به طريق اعجاز نازل شده مسموع شده باشد، از جهت تفسير و تاويل و دور نمى باشد كه آن چه از وى روايت شده از قبيل تفسير بوده ، و راويان آن را به گمان خود از قرائت شمرده اند، و در رواياتى كه راويشان يكى است مانند اين كار اتفاق مى افتد.
3- ثابت شده باشد كه اين قرائت او را پيغمبر بيان فرموده و آن نيز معلوم نيست به تواتر، و گرنه تنها شايسته بودن ابن مسعود، نه موجب مى شود كه او معصوم باشد و نه سبب آن مى گردد كه هر چه راويان به او نسبت دهند درست باشد.
16- در نوشته : و از اين اخبار قضيه حاصل مى شود كه شكل آن چنين است اگر ابن مسعود بر طبق قرائت ايشان نخواند پس او خطاكار است ، لكن او خطاكار نيست ، پس قرات او بر طبق قرائت ايشان است .
حاشيه : لكن خطا كار نبودن او قطعى نيست چون جز در امام نمى شود كسى هيچ خطائى نكرده باشد، زيرا همه مى گويند او معصوم نبوده ، پس ناگير در بعضى كارهايش مرتكب خطا مى شده و لو سهوا معين ضال چنانكه جلوتر گفتيم جز خطاكار معنى ديگرى ندارد، و مدرك منع حضرت از پيروى قرائتهاى او اشتباره و خطاى او است كه مى گفته : دو سوره قل اعوذ از قرآن نيست . دستور پيغمبر (ص ) به اين كه دانش قرآن رااز او فرا گيريد، دلالت ندارد بر عصمت او پس اين دستور يكى از مصاديق دستور فراگيرى علم از همه دانشمندان است ، و از چيزهائى كه بالضوره معلوم است اين است كه در زمان پيامبر خدا (ص ) در تمام جزيرة العرب آموزگاران قرآن فراوان بودند و منحصر در ابن مسعود نبود و اتفاقى است كه تمامى آنان هم معصوم نبودند، بلكه قرائت او هم مانند قرائت ديگران است اگر به تاتر ثابت شد جايز است از او گرفته شود، وگرنه جايز نيست و ترديدى نيست امروزه قرائت متواتر منحصر است در مصحفى كه نزد همه مردم معروف است .
17- و در صفحه 120 نوشته : اما دوم براى اين كه قول به تعدد قرائتها درست نيست .حاشيه : اين جمله اصلا معنائى ندارد.
18- و در صفحه 121 نوشته : روايت شده كه ابى ابن كعب آيه 4 سوره نساء4

 


فما استمتعتم به منهن الى فاتو هن اجورهن

 


ابن عباس نيز همين گونه خوانده و صحابه هم نگفتند درست نيست پس ‍ اجماعى است . حاشيه : اين قرائت از ابن مسعود نيز نقل شده ، و دور نيست سهو در يكى از دو نسبت يا در هر دو از جانب راويان باشد. اتفاق ايشان بر مصحف زيد بر فرض صحت ثبوتش انكار بر ابى و ابن عباس است .
19- و در صفحه 122 نوشته : طبرسى گويد: و آيه 12 سوره توبه ) التائبون العابدون الحامدون ...در قرائت ابى التابين العابدين به ياء است تا آخر...حاشيه : هرگز معنائى ندارد.
20- و در صفحه 122 نوشته : مصحف ابن عباس قرائت ابى موسى

 


(بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انانستعينك و نستغفرك ...)

 

تا آخر. حاشيه : اين جمله ؛ مصحف ابى موسى همانند دعاى ختم قرآن است كه در مصحف ما نوشته مى شود.
21- و در صفحه 123 نوشته : شيخ ابن ابوالحسن شريف در تفسير خودش ‍ گويد: ابوداود از ابى ادريس خولانى روايت كرده كه ابودرداء با چند تن از مردم در دمشق آورده شده بود به همراه داشتند و با خود مى بردند تا بر ابى بن كعب و زيد، و على (ع ) و اهل مدينه عرضه بدارند.ابوالدرداء روزى آن را بر عمر بن الخطاب خواند چون به آيه 26 سوره فتح 48:

 


اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية و لو حميتم كما حموا لفسد المسجد الحرام

 


را خواند عمر گفت چه كسى اين را بر شما چنين خوانده . ابوالدرداة پاسخ داد: ابى بن كعب . عمر گفت به ابى بن كعب بگوئيد نزد من بيايد.
ابى شتابان و خرامان آمد و عمر به او گفت : اهل شام آيه را اين طور خواندند. ابى گفت من برايشان چنان خوانده ام عمر به زيد گفت : تو بخوان .
زيد همان قرائت عامه مردم را خواند، پس عمر دست به دعا برداشت و گفت : خدايا من هم جز اين نمى دانم ...حاشيه : اين نقل دلالت مى كند بر اين كه قرائت زيد متواتر بوده زيرا قرائت او موافق با قرائت همه مردم بود و اين ماجرا دو سال پيش از آن بوده كه عثمان مردم را بر يك محور قرائت جمع كند.
22- در صفحه 148 (س )...نوشته : اخبار زيادى كه مخالفين روايت كرده اند اضافه بر آن روياتى كه در موضوعهاى سابق گذشت صريحا دلالت دارند بر اين كه در مصحف موجود تغيير و نقصانى واقع شده . حاشيه : در امثال اين اخبار اگر ما خودمان را فرض كنيم كه در عصر پيامبر (ص ) يا عصر صحاب به سر مى بريم به جورى كه توان آن را داريم كه به طور يقين صحت اين قرائت ها را بدست آوريم ، و از جهت تواتر نقل كنندگان براى ما علم پيدا شد به اين كه مثلا ابن عباس آيه اى از قرآن را بر خلاف آن چه در مصحف موجود هست قرائت نموده ، و علم هم برايمان پيدا شد كه پيغمبر (ص ) آن را براى وى بان داشته و قرائت معروف را هم انكار نكرده براى ما خوانده هر دو قرائت جايز است . اگر چه در يكى از آن دو قرائت كلمه اى زياد شد باشد زيرا هر دو قرائت متواتر از پيامبر خدا به ثوبت رسيده . و اما اگر درستى اين نسبت به ابن عباس ثابت نشده يا تقرير پيامبر خدا او را به آن قرائت به تواتر ثابت نشد واحتمال سهو و خطاى او را در حفظ داديم براى ما جايز نيست كه از قرائت متواتر روى بگردانيم و بر قرائت او اعتماد كنيم زيرا همچنان كه در زمان ما اتفاق مى افتد كه بعضى مردم در كلمه يا آيه اى از قرآن به غلط و اشتباه مى افتند همچنين مردم در آن دوران هم معصوم نبودند و چه بسا در كلماتى دچار اشتباه مى شدند يا چيزى را كه از قرآن نبود از آن مى پنداشتند.و اما امثال مصنف از اشخاصى كه بين متواتر و غير آن فرقى نمى گذارند و مى پندارند كه مصحف معروف نيز به نقل واحد به ما رسيده ، هر دو قرائت نزد او يكسان مى باشد و امثال اين احاديث را هم از ادله خود مى شمارند.اين بود پايان مطالبى كه استاد علامه شعرانى ما را به آن بهره مند نموده از حاشيه نويسى هاى ايشان ، بر كتابى كه بنام فصل الخطاب فى تحريف كتاب رب الارباب ناميده شده . خداوند ما و شما را از كجروى باز دارد.و ايزد منان را سپاسگزارم كه توفيق اتمام ترجمه اين اثر نفيس را در تاريخ سه شنبه 12 آبان سال 1371 شمسى مطابق 7 جمادى الاولى 1413 قمرى به اينجانب مرحمت فرمود.
عبدالعلى بن على اصغر محمدى شاهرودى .