داستان نصب حجر
داستان نصب حجر و جريان بناى جديد كعبه مى تواند درجه پاكدامنى و حسن سابقه و در نتيجه اعتماد شديدى كه تمام
قبائل مكه نسبت به پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) قبل از دوران نبوت نسبت بوى داشتند به خوبى نشان دهد، تاريخ مى نويسد:
بزرگان مكه درصدد برآمدند تا خانه خداى را وسعت دهند و بر عرض و طول آن بيافزايند از اين نظر دست بخرابى آن زدند و آنرا بار ديگر پى
ريزى نمودند تا به محل نصب حجرالاسود (كه از نظر مذهبى مقدس است)رسيدند.
در اينجا مخاصمت بين چهار قبيله بزرگ مكه شروع گرديد و هر يك خواست حجر با دست آنها نصب شود تا افتخار آن براى هميشه از آن آنان باشد.
كار اين مخاصمه بالا گرفت تا آنجا كه بالاخره شمشيرها از نيام بيرون آمد و همه آماده نبرد شدند تا در پرتو زور و قدرت بتوانند به آرزوى
خود برسند و خواسته خويش را عملى سازند.
تمام قبائل به جوانان و جنگجويان خود آماده باش داند و صفوف خود را براى پيكار منظم ساختند. بزرگان قبيله بنى عبدالدار با طايفه بنوعدى هم
پيمان شدند و متحد گرديدند و هم اينها بودند كه قدحى از خون سرشار كرده آوردند و دستهاى خود را در آن قدح فرو بردند و سوگند ياد كردند
كه تا جان در تن دارند از پاى نايستند و اجازه نصب حجر به قبايل ديگر ندهند.
بوى خون از فضاى مكه به خوبى به مشام مى رسيد و هر آن ممكن بود جنگى خونين آغاز گردد كه پايان آن نامعلوم بود، جنگى كه اگر درمى
گرفت صدها جوان زبده و نيرومند عرب در آن ميان به خاك و خون كشيده مى شد و تنها يك قبيله فاتح بود كه باقى مى ماند آنهم پس از آنكه
صدها كشته از خود بجاى گذارده بود.
چهار روز وضع مكه اين چنين بود تا بالاخره در روز پنجم بزرگان قريش شورى كردند تا راه حلى براى اين
مشكل مهم بيابند و از برخورد خصمانه قبايل با يكديگر جلوگيرى كنند و محيط را (كه به صورت كانون باروتى درآمده بود و با كوچكترين
جرقه ممكن بود به جهنمى سوزان تبديل گردد) از آن وضع انفجار آميز بدر آوردند.
در ميان آنان ابااميه بن مغيره كه از همه سالخورده تر و مسن تر بود گفت كه اين جنگ را واگذاريد و اين راه
حل را بپذيريد كه هر كس نخست از باب بنى شيبه درآيد در ميان شما قضاوت كند و درباره اين واقعه رأى بدهد؟
بزرگان قريش همگى اين رأى را پسنديدند و آنرا پذيرفتند، در اين هنگام تمام گردنها كشيده شد و همه چشمها به سوى باب بنى شيبه نگران
گرديد تا اولين كسى را كه از آنجا درآيد به سمت داورى در بين خود برگزينند؛ ناگاه ديدند حضرت محمد صلى لله عليه و اله و سلم از در درآمد
و داخل مسجد گرديد. در اينجا عكس العمل روساى قبال اين بود كه متفق الكلمه گفتند ((ما بدانچه محمد امين گويد رضا دهيم.))
آن حضرت هم براى آنكه افتخار حمل و نصب حجر در قبيله خاصى باقى نمايد و از اين راه آتش كينه
قبائل ديگر نسبت آن قبيله شعله ور نگردد طرحى عالى دارد كه مورد تحسين همگان قرار گرفت بدينصوت كه عباى خود را بر روى زمين پهن نموده و
سنگ را در وسط آن جاى دادند آنگاه از هر قبيله فردى را انتخاب كرد تا هر يك گوشه اى از عبا را بردارند، بدينصوت حجرالاسود به كمك همه
قبائل حمل شد تا به محل نصب آن رسيد، در آنجا آن حضرت به نمايندگى از تمام قبيله ها سنگ را نصب فرمودند و به آن غائله بزرگ خاتمه
بخشيدند.
خواننده عزيز! در اين داستان كه تاريخ وقوع آن قبل از بعثت پيغمبر اسلام است به خوبى مى توان درجه اعتماد تمام
قبائل عرب را نسبت به آن بزرگوار مشاهده كرد. مردى كه در محيط سراپا فساد آلوده بهر گونه ناپاكى و گناه پرورش يافته تا آنجا
پاكدامنى و فضيلت خود را حفظ كرده بود كه همه كس او را امين مى خواندند و كاملا بوى اعتماد داشتند بحدى كه هنگام وارد شدن آن حضرت از باب
بنى شيبه به مسجد بزرگان تمام قبائل مسرور گشتند و او را نه تنها بعنوان يك قاضى بلكه بعنوان ((محمد امين)) مورد
استقبال قرار دادند و متفق الكلمه گفتند: ((ما بدانچه محمد امين گويد رضا دهيم.))
گواهى زنده بر عصمت انبياء
يكى از شواهد بزرگ و زنده اى كه مى تواند مقام عصمت و پاكدامنى انبياء و برگزيدگان آسمانى را (در مقام
عمل) اثبات سازد اين است كه دشمنان سرسخت آنها كه (پس از ادعاى نبوت) آنان را به انواع تهمتها متهم مى كردند، آنها را ديوانه مى خواندند،
ادعاى نبوتشان را دروغ مى شمردند، آنها را ساحر و جادوگر معرفى مى كردند ولى با
اينحال حتى اين نمونه از دشمنان لجوج و كينه توز هم هيچگاه به آن فرستادگان خداوند نسبت گناه نداده و آنان را متهم نساختند كه
قبل از رسالت خويش دروغ گفته و يا مرتكب خيانت و فسادى شده باشند.
با آنكه اگر پيامبران از اين نظر (هر چند در يك مورد) داراى سوء سابقه بودند خود اين بزرگترين و برنده ترين حربه براى دشمنان آنها بود
تا با در دست گرفتن آن بتوانند آنان را از جهت اعتبار و حيثيت از چشم اجتماع ساقط سازند.
زيرا ترديدى نيست كه توجه دادن افكار مردم به زندگى مردى كه اكنون مدعى نبوت است ولى در گذشته سابقه دروغ و يا خيانت و گناه دارد
كافى بود كه اعتماد جامعه را يكباره از آن كس سلب نموده و ديگر هيچ فردى گفته او را (بعنوان وحى و گفتار خداوند) نپذيرد.
آرى اينگونه بود حسن سابقه پيامبران و فرستادگان آسمانى در دوران زندگى خود كه حتى ناپاكترين دشمنان آنها كوچكترين نقطه ضعف نسبت
به آنان در دست نداشتند و اين خود شاهدى زنده و سندى غير قابل انكار بر پاكدامنى و مقام عصمت آنها است.
عهدين درباره انبياء چه مى گويند؟
اكنون كه از بحث ((عصمت انبياء از نظر قرآن و منطق)) فارغ شديم بررسى خود را در اين باره كه ((عهدين انبياء را چگونه معرفى مى كنند)) آغاز
مى كنيم.
در اين بحث ما در برابر حقايق دردناكى قرار مى گيريم كه بسيار تأسف انگيز است، چه حقيقتى دردناكتر از اين؟! كه تورات و
انجيل كنونى يعنى همين كتابهايى كه بنام كتاب آسمانى يهود و نصارى اكنون در دسترس ما است و مورد احترام بسيارى از مردم مغرب زمين قرار دارد
گناهان فراوانى را به انبياء و فرستادگان پاك خداوند نسبت مى دهند؟!
گناهانى كه كثيفترين انسان معمولى هم گاهى از انجام آنها شرم دارد. اينجاست كه ما (با ديدن اينگونه محتويات) به ماهيت اين كتابها پى برده و
ساختگى بودن آنها را به خوبى درمى يابيم.
آرى بررسى اينگونه مطالب (در محيطى دور از تعصب و عناد) بطور كامل روشن مى سازد كه بسيارى از آيات و مطالب اين كتابها نه تنها آسمانى
نيست بلكه اصولا هيچگونه ارتباطى با موسى و عيسى نبينا و اله و عليهما السلام هم نداشته و حتى گفتار آنان هم نيست، اكنون ما بخواست خداوند
قسمتى از نوشته هاى تورات و انجيل را درباره انبياء براى نمونه در اينجا
نقل مى نمائيم.
تورات مى گويد لوط با دختر خود زنا كرده!
لوط يكى از پيامبران بزرگ و از فرستادگان آسمانى است،و از نظر قرآن مانند همه انبياء پاك و از گناه معصوم است اما با
كمال تأسف تورات باين برگزيده خداوند ننگين ترين گناه يعنى زناى با دختر را در
حال مستى نسبت مى دهد اين كتاب مى نويسد:
و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در كوه ساكن شد زيرا ترسيد كه در صوغر بماند پس با دو دختر خود در مغازه سكنى گرفت و دختر
بزرگ به كوچك گفت پدر ما پير شده و مردى بر روى زمين نيست كه بر حسب عادت
كل جهان بما درآيد بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبستر شويم تا نسلى از پدر خود نگاه داريم پس در همان شب پدر خود را شراب
نوشانيدند و دختر بزرگ آمده با پدر خويش همخواب شد و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد و واقع شد كه روز ديگر بزرگ به كوچك گفت اينك
دوش با پدرم همخواب شدم امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو بيا با وى همخواب شو تا نسلى از پدر خود نگاه داريم آن شب نيز پدر خود را
شراب نوشانيدند و دختر كوچك هم خواب وى شد و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند و آن بزرگ
پسرى زائيده او را موآب نهام نهاد و او تا امروز پدر موآبيان است و كوچك نيز پسرى بزاد و او را بن عمى نام نهاد وى تا
بحال پدر بنى عمونست.
ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه تورات كنونى با صراحت تمام به يك فرستاده معصوم خداوند نسبت مى دهد كه از دست دختران خود مشروب نوشيده
بحدى كه ادراك خود را از دست داد و از اين نظر بدون توجه در دو شب با دو دختر خود جمع شده و با آنها زنا كرده!!!.
آيا راستى اين كتاب با اينگونه محتويات خود ممكن است آسمانى باشد و آيات آنرا به خداوند نسبت داد؟! آيا اگر كسى به يك فرد عادى و حتى
بمرديكه آلوده به انواع گناهان است چنين گناه شرم آورى را نسبت بدهد تا چه حد او را مورد اهانت قرار داده است؟! چه رسد به آنكه اين گناه به
يكى از انبياء و پيامبران الهى نسبت داده شود.
تورات هارون را مشرك مى داند!
يكى از عظيم ترين گناهان كه مهمترين هدف انبياء مبارزه با آن بود شرك است. عاليترين و اولين اصلى كه در مكتب همه پيامبران وجود داشت دعوت
به سوى خداى يگانه و پيكار نمودن با شرك و كفر بوده است ولى متأسفانه تورات كنونى پس از آنكه هارون برادر موسى را شريك نبوت وى
دانسته و او را پيغمبر معرفى مى كند آنگاه او را نه تنها مشرك و گوساله پرست مى شمرد بلكه ساختن گوساله و دعوت بنى
اسرائيل را براى پرستيدن آن به هارون يعنى همان شريك موسى در نبوت نسبت داده و چنين مى گويد:
و چون قوم ديدند كه موسى در فرود آمدن از كوه تاءخير نمود قوم نزد هارون جمع شده وى را گفتند برخيز و براى ما خدايان بساز كه پيش روى ما
بخرامند زيرا اين مرد موسى كه ما را از زمين مصر بيرون آورد نمى دانم او را چه شده است هارون بديشان گفت گوشواره هاى طلا را كه در گوش
زنان و پسران و دختران شما است بيرون كرده نزد من بياوريد پس تمام قوم گوشواره هاى زرين را كه در گوشهاى ايشان بود بيرون كرده نزد
هارون آوردند و آنها را از دست ايشان گرفته آنرا با قلم نقش كرده و از آن گوساله اى ريخته شده ساخت و ايشان گفتند اى
اسرائيل اين خدايان تو مى باشند كه ترا از زمين مصر بيرون آوردند و چون هارون اين را بديد مذبحى پيش آن بنا كرد و هارون ندا در داده گفت فردا
عيد يهود مى باشد و بامدادان برخاسته قربانيهاى سوختنى گذرانيدند و هداياى سلامتى آوردند و قوم براى خوردن و نوشيدن نشستن و به جهت
لعب برپا شدند و خداوند به موسى گفت روانه شده بزير برو زيرا كه اين قوم تو كه از سرزمين مصر بيرون آورده اى فاسد شده اند و بزودى
از آن طريقى كه بديشان امر فرموده ام ائحراف ورزيده گوساله ريخته شده براى خويشتن ساخته اند و نزد آن سجده كرده و قربانى گذرانيده مى
گويند كه اى اسرائيل اين خدايان تو مى باشند كه ترا از زمين مصر بيرون آوردند.
تورات مى گويد نوح شراب مى نوشيد!
از گناهانى كه تورات كنونى به پيامبر عالى قدرى چون نوح نسبت مى دهد نوشيدن شراب است،تورات مى گويد كه نه تنها نوح على نبينا و
اله و (عليه السلام) مشروب مى نوشيد بلكه در اين كار تا آنجا افراط مى نمود كه مست و بيهوش بر روى زمين مى افتاد! اينك متن تورات در اين باره:
و نوح بفلاحت زمين شروع كرد و تاكستانى غرس نمود و شراب نوشيده مست شد و در خيمه خود عريان گرديد و حام پدر كنعان برهنگى پدر خود را
ديد و دو برادر خود را نيز خبر داد و سام و يافث ردا را گرفته بر كتف خود انداختند و پس پس رفته برهنگى پدر خود را پوشانيدند و روى ايشان
باز پس بود كه برهنگى پدر خود را نديدند و نوح از مستى خود بهوش آمده دريافت كه پسر كهترش با وى چه كرده بود.
اين سه مورد نمونه اى از كارهاى ناروا و گناهان ننگينى بود كه تورات كنونى يعنى كتابى كه مردم يهود و نصارى معتقدند كه آسمانى و وحى
خداوند است به فرستادگان بزرگ خدا نسبت داده است،اكنون بخواست خداوند عهد جديد و
انجيل را از اين نظر مورد مطالعه قرار مى دهيم.
انجيل مى گويد عيسى ادعاى خدايى كرد
در نسبت دادن گناهان بزرگ و موهن به پيامبران و انبياء متأسفانه انجيل دست كمى از تورات ندارد اگر تورات به هارون برادر موسى و شريك وى
در نبوت نسبت مى داد كه براى بنى اسرائيل گوساله ساخته و بجاى دعوت آنان به پرستش خداوند آنها را به عبادت گوساله خوانده است!!!
انجيل هم به عيسى فرستاده و برگزيده خداوند نسبت مى دهد كه ادعاى خدايى كرده و گاهى هم خود را پسر خدا خوانده است يعنى (نستجير بالله نه
تنها خود عظيم ترين گناهان را بدينوسيله مرتكب گرديده بلكه ديگران را هم از مسير صحيح و سعادت بخش به سوى هلاكت ابدى و تيره بختى
جاودان خوانده است) و ما چون متن گفتار انجيل را در اين باره در فصل گذشته
بتفصيل نقل كرديم از اين نظر از تكرار آن در اينجا خوددارى مى كنيم.
انجيل نسبت نوشيدن شراب به عيسى مى دهد
يكى از گناهان كبيره و مهم در اسلام نوشيدن خمر است، شراب و خمر نه تنها از نظر معتقدات مذهبى حرام است بله علم هم شديداً آنرا تحريم مى كند
و به علت زيانهاى فراوان و مهمى كه دارد نوشيدن آنرا جايز نمى داند ولى متأسفانه
انجيل كنونى اين گناه بزرگ را به عيسى نسبت داده و صريحاً مى گويد وى شراب و يا بنا به تعبير اين كتاب ((ميوه مو)) و يا ((عصير انگور)) مى
نوشيد و مى نويسد:
و پياله را گرفته شكر نمود و بديشان داد گفت شما از اين بنوشيد زيرا كه اين است خون من در عهد جديد كه در راه بسيارى به جهت آمرزش گناهان
ريخته مى شود اما بشما مى گويم كه بعد از اين از ((ميوه مو)) ديگر نخواهم نوشيد تا روزى كه آنرا با شما در ملكوت پدر خود تازه آشامم.
در اين آيات به عيسى (عليه السلام) نسبت مى دهد كه در شب صلب خود هنگاميكه بر شاگردانش گذشت پياله شراب را در دست گرفت و سپس به آنها
گفت كه من بعد از اين، از ميوه مو يا عصير انگور نخواهم نوشيد؛ از اين جمله پيداست كه عيسى (نستجير بالله) قبلا بطور كافى و مرتب از همان
ميوه مو و يا عصير انگور مى نوشيد و اين عمل كاملا براى او جنبه عادى داشت!!!
نخستين معجزه يا شراب سازى عيسى!!!
انجيل كنونى و كتابى كه مسيحيان آنرا آسمانى مى دانند نه تنها به عيسى پيغمبر نسبت خوردن شراب مى دهد بلكه با
كمال بى شرمى نخستين معجزه وى را شراب سازى مى شمرد و در اين باره مى گويد:
و در روز سيم در قاناى جليل عروسى بود و مادر عيسى در آنجا بود و عيسى و شاگردانش را نيز به عروسى دعوت كردند و چون شراب تمام شد
مادر عيسى بدو گفت شراب ندارند عيسى بوى گفت اى زن مرا با تو چه كار است ساعت من هنوز نرسيده است مادرش به نوكران گفت هر چه به شما
گويد بكنيد و در آنجا شش قدح سنگى بر حسب تطهير يهود نهاده بودند كه هر يك گنجايش دو يا سه
كيل داشت عيسى بديشان گفت قدحها را از آب پر كنيد و آنها را لبريز كردند پس بديشان گفت الان برداريد و نزد رئيس مجلس ببريد پس بردند
و چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود بچشيد و ندانست كه از كجا است ليكن نوكرانى كه آب را كشيده بودند مى دانستند رئيس مجلس
داماد را مخاطب ساخته بدو گفت هر كسى شراب خوب را اول مى آورد و چون مست شدند بدتر از آن ليكن تو شراب خوب را تا
حال نگاه داشتى و اين ابتداى معجزاتى است كه از عيسى در قاناى جليل صادر گشت و
جلال خود را ظاهر كرد و شاگردانش به او ايمان آوردند.
در اين آيات به عيسى نسبت مى دهد كه اولين اعجازى كه در قاناى جليل انجام داد اين بود كه آبهاى شش قدح را (كه مايع حياتى و مفيد است) به
شراب يعنى به مايع مسمومى تبديل كرده تا بدينوسيله ميهمانان آن مجلس عروسى را در آخر شب از شراب ناب سير گرداند و رسالت آسمانى
خويش را از اين راه اثبات سازد!!!
انجيل مى گويد عيسى به مادر خود احترام نمى گذاشت.
حقوقى كه مادر بر فرزند خود دارد فراوان است و رعايت آنها از نظر تمام مكتبها لازم و وظيفه انسانى است. اسلام درباره رعايت حقوق پدر و
بخصوص مادر سفارش هاى فراوانى كرده است. قرآن مجيد در اين باره مى گويد:
و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا
تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و
قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيراً
يعنى و حكم كرد پروردگارت كه نپرستيد مگر او را و به پدر و مادر نيكويى كنيد و اگر يكى از آنها يا هر دوى آنها نزد تو به پيرى برسند
پس به آنها اف مگوى و آنان را زجر مكن و با آنها نيكو سخن بگوى و براى آنها از مهربانى تواضع كن و بگو پروردگارا پدر و مادرم را رحمت كن
همانگونه كه مرا در كوچكى تربيت كردند و پرورش دادند.))
اما با كمال تأسف انجيل كنونى به عيسى نسبت مى دهد كه به مادر خود مريم اهانت كرده و با تندى و خشونت او را از خود رانده است،
انجيل در اين باره مى نويسد:
و در روز سيم در قاناى جليل عروسى بود و مادر عيسى در آنجا بود و عيسى و شاگردانش را نيز به عروسى دعوت كردند و چون شراب تمام شد
مادر عيسى بدو گفت شراب ندارند عيسى بوى گفت اى زن مرا با تو چه كار است.
در مورد ديگر انجيل طرز رفتار و برخورد عيسى را با مادر خود اينگونه حكايت مى كند:
او با آن جماعت هنوز سخن مى گفت كه ناگاه مادر و برادرانش در طلب گفتگوى وى بيرون ايستاده بودند و شخصى وى را گفت اينك مادر تو و
برادرانت بيرون ايستاده مى خواهند با تو سخن گويند در جواب قائل گفت كيست مادر من و برادرانم كيانند و دست خود را به سوى شاگردان خود دراز
كرده و گفت اينانند مادر من و برادرانم.
خوانندگان عزيز! آيا اين خشونت نيست كه عيسى به مادر خود بگويد ((اى زن ما را با تو چه كار است))؟! و آيا اين بى اعتنايى و عدم رعايت حق مادر
نيست كه بگويد ((مادر من كيست))؟!
ولى چه بايد كرد؟ اين كاره كه شايسته نيست آنرا به يك فردى كه در حداقل اخلاق و فضيلت قرار دارد نسبت داده شود،
انجيل كنونى آنرا بمردى كه برگزيده خداوند براى رهبرى انسانها در عصر خويش بود صريحاً نسبت دهد!!!
عهد جديد مى گويد عيسى ملعون است!
لعنت يعنى دورى از رحمت خداوند و مورد غضب وى قرار گرفتن، و از اين نظر نمى توان بر كسى لعنت فرستاد و او را ملعون خواند مگر آنكه بسيار
آلوده به گناه و فاسد باشد اما با كمال تأسف عهد جديد مى گويد عيسى مورد لعنت قرار گرفته و ملعون است!! پولس مى نويسد:
مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد چونكه در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوبست ملعونست هر كه بردار آويخته شود.
انجيل مى گويد عيسى حكم خداى را اجرا نمى كرد!
مقررات آسمانى و احكامى كه از جانب خداوند براى تاءمين سعادت انسانها مى آيد اجراى آن بر همه افراد و واجب و لازم است وا گر كسى با بكار
بستن آنها خوددارى نمايد گناهكار و آلوده است ولى متاسفانه انجيل كنونى به عيسى نسبت مى دهد كه حكم خداى را
تعطيل ساخت و دستور آسمانى او را بكار نبست، انجيل با اينكه از قول عيسى
نقل مى كند كه وى درباره تورات گفت:
گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم نيامده ام تا
باطل نمايم بلكه تا تمام كنم زيرا هر آينه بشما مى گويم تا آسمان و زمين
زايل نشود همزه يا نقطه اى از تورات هرگز زائل نخواهد شد تا همه واقع شود پس هر كه يكى از احكام كوچكترين را بشكند و بمردم چنين تعليم دهد
در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.
با اينحال هنگاميكه جمعى از فريسيان زنى را در حال زنا ديدار كردند و بنزد وى آوردند تا حكم تورات را درباره او اجرا سازد عيسى امتناع ورزيد و
از بكار بستن دستورى كه تورات درباره زانيه داد خوددارى نمود، انجيل در اين باره مى گويد:
و چون جميع قوم نزد او آمدند نشسته ايشان را تعليم مى داد كه ناگاه كاتبان و فريسيان زنى را كه در زنا گرفته شده بود پيش او آوردند و او را
در ميان برپا داشته بدو گفتند اى استاد اين زن در حين عمل زنا گرفته شد و موسى در تورات به ما حكم كرده است كه چنين زنان سنگسار شوند اما
تو چه مى گويى و اين را از روى امتحان بدو گفتند تا ادعايى بر او پيدا كنند اما عيسى سربزير افكنده به انگشت خود بر روى زمين مى نوشت و
چون در سؤال كردن الحاح مى نمودند راست شده بديشان گفت هر كه از شما گناه ندارد
اول بر او سنگ اندازد و باز سربزير افكنده بر زمين مى نوشت پس چون شنيدند از ضمير خود ملزم شده از مشايخ شروع كرده تا به آخر يك يك
بيرون رفتند و عيسى تنها باقى ماند با آن زن كه در ميان ايستاده بود پس عيسى چون راست شد و غير از زن كسى را نديد بدو گفت اى زن آن
مدعيان تو كجا شدند آيا هيچكس بر تو فتوى نداد گفت هيچكس اى آقا عيسى گفت من هم بر فتوى نمى دهم برو و ديگر گناه مكن.
ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه عيسى (بنا به نقل
انجيل كنونى) با آنكه خود گفته بود كه احكام تورات بايد اجرا گردد و ((هر كه يكى از اين احكام كوچكترين را بشكند و بمردم چنين تعليم دهد در
ملكوت آسمان كمترين شمرده شود)) با اينحال خود احكام تورات را ناديده مى گيرد و مجازاتى كه آن كتاب براى زانيه مقرر كرده است درباره آن زن
اجرا نمى سازد!!!
خوانندگان عزيز! اين بود آن طرز قضاوتى كه كتابهاى عهدين درباره انبياء و فرستادگان خداوند دارند!!! گاهى آنها را مشرك و زمانى آنانرا
مشروب خوار و بلكه شرابساز معرفى كرده و گاهى هم به آنها زناى با دختر و يا ادعاى خدايى نسبت مى دهند!!!
با در نظر گرفتن اين مطالب آيا باز هم نمى توان اطمينان يافت كه اين كتابها آسمانى نيست و تورات و
انجيل واقعى تحريف گرديده؟ آيا وجود اينگونه محتويات (كه نه با هيچ منطقى
قابل توجيه است و نه با هيچ اصل علمى قابل انطباق) دليل روشنى بر ساختگى بودن اين كتابها نيست؟!
آرى باين علت و به عللى كه در گذشته به آنها اشاره كرديم مسلم است كه ما معتقديم تورات و انجيلى كه به صورت وحى بر موسى و عيسى
(عليهماالسلام) نازل گرديده از ميان رفته است و آنچه كه اكنون بنام آن كتابها در دسترس ما است نوشته دست حاخامهاى يهودى و پايها و كشيشان
مسيحى است و اينها همان كتابهايى است كه پدران روحانى كليسا دنياى علم را به سوى آنها دعوت كرده و تاءمين سعادت جهان انسانيت را تنها در
پيروى و متابعت از آن ميداند.