فصل اوّل: سرگذشت نوح(ع )
پرستش بتها و خدايان
نوح(ع) نخستين(1)
پيامبر اولوالعزم است كه خداوند او را با رسالت خويش به سوى قومش فرستاد كه به
پرستش بتها رو آورده و غرق در گمراهى و كفر گشته بودند. قرآن، نامبتهايى را كه
قوم نوح مىپرستيدند، از زبان اشراف آنان بيان مىدارد:
وَقالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلا تَذَرُنَّ وَدّاً وَلا سُواعاً وَلا
يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْراً * وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً...؛(2)
قوم نوح گفتند: خدايان خود را رها نكنيد، بهويژهاز پنج بت وَد و سواع و يغوث و
يعوق و نسر، دست برنداريد و بسيارى از مردم را به گمراهى كشاندند.
آن گونه كه آيه شريفه «لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ» مىفرمايد قوم نوح داراى
خدايان ديگرى نيز بودهاند، گفته شده اين خدايان، عبارت از ستارگان در گردش
بودهاند و چون اين ستارگان، شبها پديدار و روزها نهان مىشدند، براى تقرب به
خدايان خويش، بتها را واسطه قرار مىدادند، حضرت نوح(ع) مدت طولانى ميان قوم خود
درنگ كرد و آنهارا به پرستش خدا دعوت كرد. خداى سبحان مىفرمايد: «وَلَقَدْ
أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِينَ
عاماً؛ ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و نهصدوپنجاه سال ميان آنان درنگ كرد» ولى
اين مدتِ طولانى نتيجه بخش نبود و از آنها جز عدهاى اندك كسى به رسالتِ وى ايمان
نياورد،به نحوى كه پدرى هرگاه پسرش به سن رشد مىرسيد، به او سفارش مىكرد كه تا
زنده است از نوح(ع) پيروى نكند. به همين دليل، پا فشارى بر شرك را از يكديگر به ارث
برده و در نافرمانى و گناه غوطهور مىشدند.
دعوت به حق
نوح(ع) به قوم خود فرمود: «من شما را از عذاب الهى برحذر داشته و راه نجات و
رهايى را برايتان روشن مىسازم، خداى يگانه را بپرستيد و لحظهاى به او شرك نورزيد.
زيرا من بيم آن دارم كه اگر غير او را پرستش كنيد و يا ديگرى را با او شريك بدانيد،
شما را در قيامت به شدت كيفر كند».
وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ *
أَنْ لاتَعْبُدُوا إِلّا اللَّهَ إِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ؛(3)
ما نوح را به سوى قومش فرستاديم [و گفت] من بيم دهنده آشكارى برايتان هستم، جز
خدا كسى را نپرستيد، من براى شما بيم عذاب دردناكى را دارم.
چنانكه نوح(ع)بدانان فرمود: «اگر خدا را اطاعت كنيد و از گناهان دورى گزينيد،
گناهان گذشته شما را مىآمرزد و به شما مهلت داده و تا آخرين روزهاى عمرتان كه خدا
مقدر فرموده، شما را از نعمتهاى دنيوى بهرهمند مىسازد، ولى اگر از پروردگارتان
نافرمانى كرديد، هرگز شما را مهلت نمىدهد و برايتان عذاب را مقرر فرموده و به طور
ناگهانى كه تصور آن را نمىكنيد، بر شما فرود مىآيد...».
قالَ يا قَوْمِ إِنَّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ * أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ
وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ * يَغْفِر لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرْكُمْ إِلَى
أَجَلٍ مُّسَمّىً إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَآءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ
تَعْلَمُونَ؛(4)
نوح فرمود: اى قوم، من بيم دهندهاى آشكار براى شمايم، خدا را بپرستيد و از او
بترسيد و مرا اطاعت كنيد. خداوند گناهان شما را مىبخشد و تا زمانى معين شما را
مهلت مىدهد، آنگاه كه وقت مقرر الهى رسيد، تأخير پذير نيست، اگر به اين معنا
پىببريد.
برترى جويى كفار
قوم نوح، پندواندرز آن حضرت را ناديده گرفتند و به بيم دادن الهى نسبت به خود،
اعتنايى نكردند و با دلايلى، پيامبرى آن حضرت را انكار نموده و مىگفتند:
الف) وى (نوح) مانند آنها انسان است و مىخورد و مىآشامد، بنابراين، چگونه كسى
كه مانند آنها انسان است مىتواند پيامبر باشد؟، پيامبر - از ديدگاه آنها -
مىبايست فرشته باشد نه انسان!
ب) پيروان او همه، افراد مستضعفند، منظورشان تهيدستان و كارگران و كشاورزان و
افراد سطح پايين جامعه بود، و اين گونه افراد - در نظر آنها - بدون انديشه و فكر از
نوح پيروى كرده و از علم و دانش بهرهاى ندارند.
ج) نوح(ع) و پيروانش را به دروغگويى متهم ساختند و به اين اتهامِ خود مطمئن
نبودند، بلكه صرفِ ظن و گمان بود....
فَقالَ المَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مانَراكَ إِلّا بَشَراً
مِثْلَنا وَما نَراك اتَّبَعَكَ إِلّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأىِ
وَما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ؛(5)
سران كافر قومش گفتند: ما تو را مانند خود بشرى بيشتر نمىدانيم، در ديدگاه
نخستين بايد گفت كسانى كه از تو پيروى مىكنند، اشخاصى پست و بىمقدارند. ما
هيچگونه برترى براى شما بر خود نمىبينيم، بلكه شما را دروغگو مىپنداريم.
قرآن، در آيهاى ديگر برترى جويى قوم نوح و ردّ دعوتِ آن حضرت و متهم ساختن وى
را به گمراهى، به تصوير كشيده است، چنانكه از نوح(ع) چهرهاى شكيبا و مهربان ارائه
داده كه قصد دارد اين تصور غلط را از ذهن قومش بزدايد، از اين رو به آنها مىگويد:
«اى مردم، من گمراه نيستم، آن گونه كه شما تصور مىكنيد، من فرستادهاى از نزد
پروردگار جهانيانم، دستورات و احكامى كه مرا به خاطر آنها فرستاده و به مصلحت
شماست، برايتان ابلاغ مىكنم، من شما را به آنچهكه سعادتتان در آن است پند و
اندرز مىدهم و از بدبختى و شقاوت برحَذَرتان مىدارم، چرا كه خداوند، چيزهايى را
كه شما از آن آگاهى نداريد، به من آموخته است».
آنگاه نوح(ع) برايشان روشن مىكند كه پند و نصيحت و راهنمايى اگر توسط فردى از
خودِ آنها باشد، شگفتآور نيست كه آنها را از عذاب خدا بيم داده و به رحمت و رضوان
الهى دعوت كند.
قالَ المَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إنّا لَنَراكَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ * قالَ يا قَوْمِ
لَيْسَ بِى ضَلالَةٌ وَلكِنِّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ العالَمِينَ * أُبَلِّغُكُمْ
رِسالاتِ رَبِّى وَأَنْصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لاتَعْلَمُونَ *
أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ
لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛(6)
گروهى از قومش گفتند، ما تو را در گمراهى آشكار مىبينيم در پاسخشان گفت: اى قوم
من در گمراهى نيستم، بلكه فرستادهاى از نزد پروردگار جهانيانم كه دستورات خدا را
به شما ابلاغ كرده و شما را پند مىدهم و از ناحيه خداوند چيزهايى را مىدانم كه
شما بدانها آگاهى نداريد. آيا اگر فردى از سوى خداوند مأمور شد شما را [از عذاب
الهى] بيم دهد تا پرهيزگار شده به اميد اينكه مورد لطف خدا قرار گيريد، شگفتزده
مىشويد.
نوح و پيگيرى دعوت خود
نوح(ع) براى قانع ساختن قوم خود، دعوت خويش را ادامه داد و با آنان به گفتگو و
بحث و مناقشه پرداخت و بدانها گفت: «اگر من از ناحيه پروردگار خود حجتى ظاهرى
بياورم كه خدا به رحمت و فضل و كرم خويش، نبوت را به من عطا فرموده باشد، در باره
من چگونه فكر مىكنيد؟ حال آنكه جهل و نادانى و غرور شما به پول و مقام سبب شده كه
به رسالت الهى رهنمون نگرديد،آيا درست است در حالى كه شما از نور هدايت رو گردانيد،
من شما را به پذيرفتن آن مجبور كنم؟ با اينكه من براى انجام هدايتم، نه از شما
مالى مىخواهم و نه در پى پست و مقامى از شما هستم بلكه خداوند مرا پاداش خواهد
داد.»
به نظر مىرسد كه سخن نوح(ع) در قومش مؤثر واقع شد، ولى از آنجايى كه آنها
پيروانِ حضرت را افرادى تهيدست و ضعيف مىپنداشتند و فاصلههاى طبقاتى مالى و
اجتماعى بسيارى ميان آنها وجود داشته است، از اين رو با نوح(ع) شرط كردند كه به او
ايمان مىآورند، مشروط به اين كه اطرافيانش را از خود دور گردانده و دست از دعوتِ
آنها بردارد.
نوح(ع) بدانها پاسخ داد: من هيچ يك از كسانى را كه ايمان آوردهاند، به جهتِ
درخواست شما و به سبب اينكه آنها را خوار و بىمقدار مىشمريد، ازخود دور نخواهم
كرد، آنها در پيشگاه خداوند مقرّبند و در قيامت پروردگار خويش را ملاقات خواهند كرد
و حساب و پاداش آنها مربوط به خداست، ولى به نظر من شما به آنچهسبب تمايز انسانها
نزد خداست، جاهل و نادانيد.
«اى قوم، اگر من اينها را پس از آنكه ايمان آوردند از خود برانم، هيچ كس قادر
بريارى من نبوده و مرا از عذاب الهى نمىتواند برهاند، آيا يادآور نمىشويد كه آنها
هم پروردگارى دارند و ياريشان مىكند؟ از طرفى براى اينكه از من پيروى كنيد به شما
نمىگويم كه گنجينههاى الهى نزد من است و هر گونه بخواهم از آنها استفاده مىكنم و
نه ادعا مىكنم كه غيب مىدانم و يا فرشتهاى از فرشتگانم، بلكه من نيز انسانى
مانند شما هستم و به كسانى كه از ديدگاه شما پست و بىمقدارند نخواهم گفت كه خداوند
به خاطر ميل و علاقه شما، هرگز بدانان فضل و عنايت ندارد، چه اينكه تنها خدا بر
دلهاى با اخلاص آنها آگاه است، بنابراين اگر من كارى بكنم كه شما خرسند شويد، در
اين صورت در جمع ستمگران خواهم بود.»
قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَآتانِى
رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوها وَأَنْتُمْ لَها
كارِهُونَ * وَيا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلّا عَلىَ
اللَّهِ وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ
وَلكِنِّى أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ * وَيا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ
اللَّهِ إِنْ طَرَدتُهُمْ أَفَلا تَذَكَّرُونَ * وَلا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِى
خَزائِنُ اللَّهِ وَلاأَعْلَمُ الغَيْبَ وَلا أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ وَلا أَقُولُ
لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ
أَعْلَمُ بِما فِى أَنْفُسِهِمْ إِنِّى إِذاً لَمِنَ الظّالِمِينَ؛(7)
نوح به قومش پاسخ داد هرگاه ببينيد از ناحيه پروردگار به من دليل و برهان روشن و
رحمتى عنايت شده، آيا باز هم حقيقتِ حال بر شما پوشيده خواهد ماند و آنگاه كه شما
از رحمت و سعادت تنفر داريد، چگونه شما را بر پذيرش آن مجبور كنم؟ من از شما انتظار
مال و دارايى ندارم، پاداش من با خداست، و من ايمان آوردگان به خدا را از خود
نمىرانم. آنان پروردگار خويش را ملاقات خواهند كرد. ولى من شما را انسانهايى
نادان مىپندارم.اى مردم،اگر من آنها را از خود برانم، به كمك چه كسى از خشم خدا
نجات يابم؟ آيا از اين سخنان پند نمىگيريد، من نمىگويم خزاين خدا را در اختيار
دارم و يا غيب مىدانم و يا فرشتهام و به كسانى كه در نظر شما بىمقدارند،
نمىگويم نزد خدا فضيلتى بر ديگران ندارند؛ زيرا خداوند به باطن آنها آگاهتر از من
است، [اگر آنها را خوار شمارم] از ستمكاران خواهم بود.
كينه كشنده
سخنان نوح(ع) در دل مردم تأثير نكرد، بلكه با كينه و عناد، دستِ ردّ بر سينه او
گذاشتند و گفتند: «اى نوح، با ما دشمنى طولانى نمودى، اگر در دعوت خويش راستگويى،
عذاب تهديد آميزى را بر ما وارد ساز.»
نوح(ع) پاسخ مبارزه جويانه آنها را اينگونه داد: «اين كار تنها به دست خداوند
است و اوست كه اگر بخواهد، شما را گرفتار عذاب مىسازد و شما با هيچ وسيلهاى
نمىتوانيد از آن جلوگيرى كنيد. همچنين اگر خداوند اراده فرمايد كه شما را -به سبب
فسادى كه در درون داريد و به واسطه آن از پذيرش حق سر برمىتابيد- گمراه سازد، پند
و اندرز من نيز برايتان سودى نخواهد داشت. او، پروردگار شماست و بازگشتتان در قيامت
به سوى اوست و شمإ؛هه را به تناسب كردارتان پاداش خواهد داد».
قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا
إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ * قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ
وَما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ * وَلا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ
أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كان اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ
وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛(8)
قوم نوح بدو گفتند: تو با ما جدل و گفتگوى بسيار كردى اگر راست مىگويى وعده
عذابى را كه به ما دادى عملى كن. نوح گفت: اگر خدا بخواهد، آن وعده را به شما
مىرساند و راه گريزى از آن نخواهيد داشت و پند و نصيحت من برايتان سودى ندارد و
اگر خدا بخواهد، شما را گمراه مىسازد. او پروردگار شماست و به سوى او باز خواهيد
گشت.
شكايت به خدا
پس از آنكه نوح(ع) از كردار مردم به ستوه آمد، از پيشگاه خدا يارى طلبيد و
ازسرپيچى و روگردانى قومش به نزد او شكوه كرد و عرضه داشت: «پروردگارا، من قوم خود
را به ايمان به ذات مقدس تو و تركِ بتپرستى دعوت كردم و در مورد ايمان آوردن آنها
پافشارى كردم و درهر مناسبتى در شب و روز، به دعوت آنان پرداختم، ولى پافشارى من در
امر دعوتِ آنها براى پرستش تو، جز سرپيچى و نافرمانى آنها، نتيجه ديگرى در پى
نداشت. هرگاه آنها را به پرستش تو فرا خواندم تا از گناهانشان درگذرى، انگشت در
گوشهاى خود نهادند تا نداى دعوتم را نشنوند و از اين هم پا فراتر نهاده و با
لباسشان ديدگان خود را پوشاندند كه مرا نبينند. بر سرپيچى خود از رسالت الهى
پافشارى كرده و با تكبّر، از پيروى من و پذيرش سخنانم بهشدت پرهيز كردند.
«پروردگارا، تو خود مىدانى كه من پى در پى و به شيوههاى گوناگون آنان را به
پرستش تو دعوت كردم، گاهى بهطور آشكار و در ميان جمعشان و گاهى به تنهايى با آنها
سخن خود را در ميان گذاشتم و گفتم: از پيشگاه پروردگارتان آمرزش بخواهيد و از كفر و
گناهان خود توبه كنيد؛ زيرا خداوند توبه بندگانش را مىپذيرد و از گناهان آنها در
مىگذرد. خداى متعال پاداش توبه و استغفارشما را خواهدداد و بارانِ زيادى را بر شما
فرو مىفرستد تا زمينهاى خشكيده شما را سرسبز كند و شما را از نعمت و مال و دارايى
برخوردار مىكند و پسرانى به شما ارزانى مىدارد كه حامى و پشتيبان شما باشند.
همچنين باغ و بوستانى به شما عطا مىكند تا در رفاه و بىنيازى زندگى كنيد و
نهرهاى آبى را در اختيارتان قرار مىدهد تا زمينهاى خويش را آبيارى كنيد».
قالَ رَبِّ إِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلاً وَنَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ
دُعائِى إِلّا فِراراً * وَإِنِّى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا
أَصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا
اسْتِكْباراً * ثُمَّ إِنِّى دَعَوْتُهُمْ جِهاراً * ثُمَّ إِنِّى أَعْلَنْتُ
لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً * فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ
كانَ غَفّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً* وَيُمْدِدْكُمْ
بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً؛(9)
نوح(ع) عرض كرد: پروردگارا، من قوم خود را شب و روز دعوت كردم، ولى دعوتم جز بر
روگردانى آنها نيفزود و هر چه آنها را به مغفرت تو فرا خواندم، انگشتان خويش را
برگوشهايشان گذاشته و ديدگان خود را با لباس خود پوشاندند و بركفر اصرار ورزيده و
راه تكبّر و نخوت در پيش گرفتند. بعد از آن در آشكار و نهان با آنها سخن گفتم، و
بدانها گفتم: به نزد خداى خويش توبه كنيد، او خدايى بسيار آمرزنده است، تا باران
رحمتش را بر شما بباراند و شما را با دارايى و دادن فرزند پسر، يارى كرده، باغهاى
خرّم و نهرهاى آب ارزانى بدارد.
توجه دادن به قدرت الهى
بعد از آن كه نوح(ع) فايده توبه و سعادت دنيوى حاصل از آن را براى قوم خود بيان
فرمود، ايشان را متوجه قدرت پروردگار ساخت تا شايد ايمان بياورند، از اين رو خطاب
به آنان گفت:
«چگونه از بزرگى و عظمت خدا و قدرت او بيمناك نيستيد، در حالىكه او شما را در
مراحل گوناگون و به تدريج از نطفه به علقه و سپس مضغه آفريد و آنگاه بر اين مضغه
استخوان و گوشت پوشاند.»؛ «ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً * وَقَدْ
خَلَقَكُمْ أَطْواراً».
پس از آن، نوح(ع) در حالى كه آنها را متوجه قدرت برتر الهى ساخته بود، دعوتِ
خويش را پىگرفت و چنين افزود:
«خداوند، ستارگان گردش كننده را آفريد و ماه را به گونهاى خلق كرد تا در مدار
خويش به حركت در آيد و شب هنگام، زمين را برايتان روشن سازد و خورشيد را چراغ
روشنايى روز مقرر داشت و شما را از زمين رشد و نمو بخشيد، چه آنكه غذايتان را از
گياهان حاصل از زمين قرار داد و سرانجام، شما را پس از مرگ و مدفون شدن، به زمين
باز مىگرداند و سپس براى حسابرسى روز قيامت شما را برمىانگيزاند. گذشته از اين،
زمين را برايتان مهيإ؛ هه ساخت تا به آسانى بتوانيد روزى خويش را به دست آوريد و
به آرزوهاى خود دست يابيد.» خداى متعال به اين مسأله چنين اشاره كرده است:
أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقاً * وَجَعَلَ
القَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً * وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ
مِنَ الأَرْضِ نَباتاً * ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَيُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً *
وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ بِساطاً * لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً؛(10)
آيا نديدهايد، چگونه خداوند آسمان را در هفت طبقه آفريد و ماه را [شب هنگام]
در آنها روشنايى داد و خورشيدِ روز را چراغى فروزان مقرر داشت. خداوند شما را از
زمين آفريد و سپس بدان باز مىگرداند و يك بار ديگر شما را خارج مىسازد، خدا زمين
را چون گسترهاى از نعمت، برايتان قرار داد تا براى تحصيل روزى بتوانيد راههاى
مختلفى در آن بپيماييد.
تهديد شدن نوح(ع)
بر طبق تصريح قرآن، دعوت نوح(ع) تأثير چندانى بر قومش نداشت: «وَما آمَنَ مَعَهُ
إِلّا قَلِيلٌ؛ جز اندكى بدو ايمان نياوردند.» امّا بيشتر مردم از دعوت او سرباز
زده، وى را تكذيب و به ديوانگى متهم كردند و با ايجاد رعب و وحشت و انجام آزار و
اذيت، مانع تبليغ رسالتِ آن حضرت شدند. خداى متعال مىفرمايد:
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَقالُوا مَجْنُونٌ
وَازْدُجِرَ؛(11)
پيش از اين نيز قوم نوح بنده ما نوح را تكذيب كرده و گفتند: او ديوانه است. وى
از آنها زجر و ستم فراوان كشيد.
قوم نوح(ع) همچنين وى را به سنگسار شدن تهديد كردند:
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ المَرْجُومِينَ؛
گفتند: اى نوح، اگر دست برندارى تو را سنگسار خواهيم كرد.
ولى نوح(ع) از اين تهديدها نهراسيد و با ايمان استوار خود به آنها چنين پاسخ
داد:
«اى قوم، اگر چه وجود من ميان شما براى تبليغ رسالتِ پروردگارم بر شما سختگران
است [بدانيد كه] من با توكل بر خدا، دعوتِ خويش را ادامه خواهم داد. شما نيز با
يارىگرفتن از همدستانِ خود، كه به خدايان باطل ايمان آوردهاند، هركارى مىخواهيد
درحقّ من انجام دهيد. دشمنى و آزار و اذيت شما نسبت به من بر كسى پوشيده نيست،
چراكه آن را آشكارا هم انجام دادهايد. اگر بر آزار و اذيت من قدرت داريد، در آن
درنگ نكنيد، ولى [بدانيد كه] شما هرگز قادر بر اجراى اهدافتان نخواهيد بود، چون
پروردگار، مرا در سايه حمايت خويش دارد. اگر شما از دعوت من سربرتافتيد، هرگز زيانى
به من نمىرساند؛ زيرا من به خاطر مزد و پاداش، دست به اين كار نزدم و پاداش من فقط
در پيشگاه خداست و او فرمان داده تا تنها در برابر او سر تعظيم فرود آورم». خداى
متعال در اين رابطه فرموده است:
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِن كانَ كَبُرَ
عَلَيْكُمْ مَقامِى وَتَذكِيرِى بِآياتِ اللَّهِ فَعَلىَ اللَّهِ تَوَكَّلْتُ
فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ
غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلا تُنْظِرُونَ * فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما
سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلّا عَلىَ اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ
أَكُونَ مِنَ المُسْلِمِينَ؛(12)
اى رسول، سرگذشت نوح را برايشان بازگو كه به قوم خود گفت: اى قوم، اگر مقام
رسالت و پند و اندرز من با آيات خدا بر شما سنگين است، من تنها بر خدا توكل مىكنم،
شما هم به اتفاق خدايان باطل خود، هر تدبيرى كه داريد انجام دهيد تا امر من بر شما
پوشيده نباشد و درباره من هر انديشه باطلى كه داريد به كار بريد، اگر از حق رو
گردانيد. من از شما پاداش نخواسته، بلكه أجر و پاداش من برخداست.
فصل دوم: طوفان
نفرين بر دروغگويان
پس از آن كه نوح(ع) نهايت تلاش خود را در راه هدايت قومش به كار برد و همه
راههاى اصلاح آنها براى وى به بن بست رسيد، به پيشگاه پروردگار خويش پناه برد و از
قومش نزد او شِكوه كرد:
قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ * فَافْتَحْ بَيْنِى وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً
وَنَجِّنِى وَمَنْ مَعِىَ مِنَ المُؤْمِنِينَ؛(13)
نوح عرضه داشت: پروردگارا، قومم مرا تكذيب كردند، تو بين من و آنها داورى كن و
خود و همراهان مؤمنم را از شرّ آنها رهايى بخش.
همچنين براى هلاكت قومش، اين گونه نفرين كرد:
رَبِّ لا تَذَرْ عَلىَ الأَرْضِ مِنَ الكافِرِينَ دَيّاراً * إِنَّكَ إِنْ
تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَلايَلِدُوا إِلّا فاجِراً كَفّاراً؛(14)
پروردگارا، هيچ يك از كافران را باقى نگذار؛ زيرا اگر از آنها كسى را باقى
بگذارى، بندگانت را گمراه ساخته و جز فرزندانِ بدكار و كافر از آنان به وجود
نمىآيد.
نوح(ع) ازخداى خويش خواست تا كافرى را در زمين باقى نگذارد؛ زيرا اگر خداى
سبحان، كافران را در ادامه گمراهىشان رها سازد، ديگران را از حق منحرف و گمراه
مىكنند و گناه و معصيتِ آنها، همه جا منتشر شده، فساد و تباهىِ آنها با وراثت به
نسلهاى آينده منتقل مىشود و از آنها جز فرزندى كه در كفر، فسق و فجور مانند خود
آنان باشد، متولد نخواهد شد.
ساختن كشتى نجات
خداوند دعاى نوح(ع) را مستجاب گرداند و اراده فرمود تا قبل از آن كه قومِ
دروغگوى وى به هلاكت برسند، اسباب رهايى نوح(ع) و ايمان آورندگان به او فراهم شود؛
از اين رو به آن حضرت چنين وحى فرمود كه، غير از اين عدهاى كه ايمان آوردهاند، كس
ديگرى ايمان نخواهد آورد، به او فرمان داد تا از تكذيبِ كافران و آزار و اذيتشان
اندوهگين نشود؛ زيرا به زودى خداوند همه آنها را غرق خواهد ساخت.
آنگاه به نوح(ع) دستور داد تا كشتى نجات را بسازد و به او يادآور شد كه در مدت
ساختن كشتى، در حيطه عنايت الهى و تحت حمايتِ خداوند قرار دارد و زمانى كه كفار بر
كفر خويش پافشارى كردند، خداوند از نوح(ع) خواست كه براى رهايى آنان دعا نكند؛ زيرا
حكم خداوند به غرق شدن آنها تعلق گرفته بود.
نوح(ع) شروع به ساختن كشتى كرد. آنچه باعث شگفتى كفار شد و مسخره كردن حضرت
نوح(ع) را در پىداشت، اين بود كه ديدند وى كه قبلاً مردم را به خدا دعوت مىكرد،
بهطور ناگهانى دست به نجارّى زد. آن حضرت در برابر كسانى كه او را مسخره كردند
فرمود:
«اگر شما، من و ايمانآورندگان همراهم را به باد تمسخر مىگيريد، ما نيز در
آيندهاى نزديك شما را به مسخره خواهيم گرفت. من آگاهم كه خداوند عذاب و هلاكتش را
بر شما وارد مىسازد و بهزودى خواهيد دانست كسى كه بر او عذاب وارد شود در دنيا
خوار و ذليل مىشود، همچنان كه در آخرت نيز در عذاب هميشگى و جاودان باقى خواهد
ماند». خداى متعال فرمود:
وَأُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلّا مَنْ قَدْ
آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ * وَاصْنَعِ الفُلْكَ بِأَعْيُنِنا
وَوَحْيِنا وَلا تُخاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ *
وَيَصْنَعُ الفُلْكَ وَكُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا
مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ *
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ(15)
وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ(16)؛
به نوح وحى شد، جز كسانى كه تاكنون ايمان آوردهاند، هيچ كس ديگر ايمان نخواهد
آورد. نسبت به كارهايى كه انجام مىدهند اندوهگين مباش. كشتى را با نظارت و دستور
ما بساز و در باره ستمكارانى كه بايد غرق شوند با من سخن نگو. وى كشتى را مىساخت و
هرگاه گروهى از قومش بر او مىگذشتند او را به مسخره مىگرفتند. نوح در پاسخ آنها
گفت: اگر اكنون ما را مسخره مىكنيد ما هم شما را به استهزا خواهيم گرفت. بهزودى
خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده، بر چه كسى وارد شده و كيفر و عذاب جاودان از آنِ
چه كسى خواهد بود.
آغاز طوفان
نوح(ع) ساختن كشتى را به پايان رساند و نشانههاى عذاب كه جوشيدن آب از زمين
بود، آشكار شد؛ از اين رو خداوند به نوح(ع) فرمان داد تا از هر كدام از موجودات و
حيوانات يك جفت، نر و ماده، گردآورده، آنها را با خود سوار بر كشتى كند تا پس از
غرق شدنِ ساير موجودات در روى زمين، تكثير نسل كرده، نوع آنها منقرض نشود.
همچنين خداوند به نوح(ع) دستور داد كليه اعضاى خانواده و نزديكان خويش، جز همسر
و يكى از پسرانش را كه به خدا كفر ورزيده بودند، بر كشتى سوار كند. همچنين بدو
فرمان داد تا غير از نزديكان خود، مؤمنينى را كه تعدادشان اندك بود نيز، با خود حمل
كند.
نوح(ع) كشتى را آماده ساخت و به مؤمنين گفت:
«سوار شويد و هنگام حركت و توقف كشتى، نام خداى متعال را به عنوان تيمّن بر زبان
آوريد، چون كشتى سبب رهايى نيست، بلكه مىبايست دلهاى خود را متوجه خدا كنيد؛ زيرا
او به حركت در آورنده و متوقف كننده كشتى است».
همچنين بدانها ياد آور شد كه، درياى مغفرت الهى وسيع و خداوند به بندگان مؤمن
خود مهربان است، چون آنان را از هلاكت رهايى بخشيد. پس از آن كه آب بالا آمد، كشتى
در ميان امواج خروشانى چون كوه به حركت در آمد:
حَتّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَفارَ التَّنُّورُ قُلْنا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ
زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ القَوْلُ وَمَنْ آمَنَ
وَما آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَلِيلٌ * وَقالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها
وَمُرْساها إِنَّ رَبِّى لَغَفُورٌ رَحِيمٌ * وَهِىَ تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوْجٍ
كَالجِبالِ؛(17)
[مسخره كردن ادامه داشت] تا اين كه فرمان ما فرا رسيد و از تنور آتش، آب جوشيدن
گرفت. به نوح گفتيم: همراه خانوادهات از هر نوع از موجودات نر و مادهاى با خود در
كشتى قرار ده، مگر كسانى كه وعده هلاكتشان در علم ازلى گذشته (پسر و همسرت) و
گروندگان به آن حضرت عدهاى اندك بودند. گفت: سوار شويد تا كشتى به نام خدا روان
شده و به ساحل نجات برسد؛ زيرا خدايم آمرزنده و مهربان است. كشتى در دريايى كه
امواجى چون كوه داشت، روان شد.
وقوع طوفان
آن گونه كه از قرآن برمىآيد، نوح(ع) از خداى خويش خواست تا از قومش انتقام
گيرد. خداوند دعاى او را مستجاب كرد و بارانِ شديدى را فرو فرستاد كه زمين مانند آن
را به خود نديده بود، به زمين نيز فرمان داد تا آبها از گوشه و كنار آن جوشيدن
گيرد. بدين ترتيب باران و آب زمين با يكديگر در آميخته، طوفانِ مهيبى به وجود
آوردند كه براى عبرت حضرت نوح(ع) و هلاكتِ كافران، مقدر شده بود، هرچند خداوند راه
را براى رهايى نوح(ع) و گروندگان با او كه در حمايت و حراست خدا بودند، بازكرد.
خداى سبحان اين ماجرا را چنين بيان مىفرمايد:
فَدَعا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فانْتَصِرْ * فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ
بِماءٍ مُنْهَمِرٍ * وَفَجَّرْنا الأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقى الماءُ عَلى أَمْرٍ
قَدْ قُدِرَ * وَحَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَدُسُرٍ * تَجْرِى بِأَعْيُنِنا
جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ؛(18)
نوح به پروردگار خود عرضه داشت: به راستى من مغلوب شدهام، ياريم فرما [با
استجابت دعاى او] درهاى آسمان را گشوديم و سيلابى از آب فرو فرستاديم و در زمين
چشمهها جارى ساختيم تا آب آسمان و زمين به طوفانى كه مقدر شده بود به هم بپيوندند.
نوح را در كشتى كه محكم ساخته شده بود سوار كرديم كه آن كشتى، زير نظر ما روان شد
تا كافران به سزاى خويش برسند.
غرق شدن پسرنوح(ع)
در آغاز طوفان، عاطفه پدرى حضرت نوح(ع) او را بر آن داشت تا پسرش را كه به جهت
پافشارى بر كفر از كشتى فاصله داشت، به نزد خود فرا خواند. نوح(ع) به او فرمود:
«فرزندم، همراه با ما سوار شو تا از غرق شدن رهايى يابى، كفر نورز و به انكار
دين خدا مپرداز». ولى پسر، دعوتِ پدرش را نپذيرفت و برنافرمانى خود اصرار و پافشارى
ورزيد و تصور كرد آن چه قرار است به وجود آيد يك سلسله امور طبيعى و معمولى است و
اميدوار بود كه بدون سوار شدن بركشتى نجات يابد. از اين رو به پدرش گفت:
«من به كوهى كه آب بدان نمىرسد، پناه مىبرم و از غرق شدن نجات خواهم يافت».
حضرت نوح(ع) پاسخ داد:
«هيچ قدرتى نمىتواند كسى را از غرق شدنى كه سزاى كافران است، رهايى بخشد». ولى
او همچنان از دادن پاسخ مثبت به پدر امتناع مىورزيد و تصور مىكرد تلاشش براى
دستيابى به قله كوه، او را از غرق شدن مىرهاند، ولى قدرت آب و امواج خروشان آن،
فرزندِ گمراه و كافرِ نوح را در كام خود فرو برد:
وَهِىَ تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوْجٍ كَالجِبالِ وَنادى نُوحٌ ابْنَهُ وَكانَ فِى
مَعْزِلٍ يا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا وَلا تَكُنْ مَعَ الكافِرِينَ * قالَ سَآوِى
إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِى مِنَ الماءِ قالَ لا عاصِمَ اليَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ
إِلّا مَنْ رَحِمَ وَحالَ بَيْنَهُما المَوْجُ فَكانَ مِنَ المُغْرَقِينَ؛(19)
و آن كشتى در دريايى كه امواجش چون كوه بود روان شد. نوح پسرش را كه دور از او
بود فراخوانده بدو گفت: همراه با ما سوار شو و با كافران همسو نشو. گفت: به كوه
پناه مىبرم تا مرا از آب حفظ كند. نوح فرمود: امروز كسى از قهر الهى مصون نيست،
مگر كسى كه مورد لطف خدا قرار گيرد و آنگاه موجِ آب، ميان آنان جدايى افكند و
فرزند او در كام آب فرو رفت.
نوح در پى رهايى پسر
غليان مهر و عاطفه نوح(ع) سبب شد تا با آه و زارى از خدا بخواهد كه پسرش را
نجاتدهد، چرا كه پروردگارش قبلاً رهايى او و اعضاى خانوادهاش را وعده داده بود و
خداوند آنگاه كه وعدهاى دهد بدان وفا مىكند؛ چه اين كه او عادلترين داوران است.
خداوند در پاسخ نوح(ع) فرمود:
پسر وى كافر بوده و در زمره خانواده او كه وعده رهايى آنها را داده بود نيست؛
زيرا نه تنها وى ايمان نياورد، بلكه بر كفر پافشارى كرد و كارهاى ناشايستى انجام
داد و خداى متعال از نوح(ع) خواست تا جز در مواردى كه به حقانيت و درستى كارى يقين
ندارد، از وى درخواستى نكند و نيز وى را نهى فرمود تا در زمره ستمكارانى نباشد كه
در باره كيفر الهى شفاعت مىكنند، هر چند فرد خطا كار و مجرم پسرش باشد و دست از
مهر پدرى بردارد تا بر حكم خدا غلبه نيابد.
نوح از كرده خويش پشيمان شد و به گناه خود اقرار كرد و عرضه داشت:
پروردگارا، به تو پناه مىبرم و از تو يارى مىجويم كه از اين پس چيزى را كه
مورد رضاى تو نيست، از تو درخواست نكنم. اگر مرا نيامرزى و به فضل و رحمتت مرا مورد
لطف قرار ندهى، در شمار زيانكاران خواهم بود.
وَنادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ ربِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ
الحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الحاكِمِينَ * قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ
أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ
إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ * قالَ رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ
أَنْ أَسْأَلَكَ ما لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ وإِلّا تَغْفِرْ لِى وَتَرْحَمْنِى
أَكُنْ مِنَ الخاسِرِينَ؛(20)
و نوح به درگاه پروردگارش عرض كرد: پسرم، از جمله خانواده من است و وعده تو هم
قطعى بوده و تواناترين حكمفرما هستى. خداوند به نوح خطاب فرمود: فرزند تو از زمره
خانوادهات نيست؛ زيرا او فردى ناشايست است، بنابراين از من چيزى را كه بدان آگاهى
ندارى مپرس. پند مرا بپذير و از زمره افراد نادان و جاهل مباش. عرض كرد: پروردگارا،
به تو پناه مىبرم از اين كه چيزى را كه بدان آگاهى ندارم ازتو بپرسم، اگر مرا
نيامرزى و لطف خود را شامل حالم نكنى، در شمار زيانكاران خواهم بود.
پايان طوفان
زمانىكه كفار در اثر طوفان به هلاكت رسيدند، خداوند به زمين فرمان داد تا آب
خود را فروبرد و به آسمان نيز دستور داد تا از بارش باران باز ماند. بدين سان پس از
آن كه خداوند ستمگران را به سزاى خود رساند، آبِ موجودِ در زمين، فرو نشست و كشتى
در كنار كوهى بهنام «جودى» بهطور يكنواخت آرام گرفت. در اين هنگام بانگ الهى به
كفارى كه هلاك شده بودند، نهيب زد كه ستمگران از رحمت و آمرزش خدا دور و بىبهره
خواهند بود:
وَقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ وَيا سَماءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الماءُ
وَقُضِىَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلىَ الجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ
الظّالِمِينَ(21)؛
و گفته شد: اى زمين، آب خود را فرو بر و اى آسمان، باران را قطع كن و آب فرو
نشست و وعده الهى انجام پذيرفت و كشتى بر جودى(22)
قرار گرفت و به ستمگران گفته شد كه از رحمت خدا دورند.
فرود آمدن از كشتى
پس از آن كه كشتى در كنار كوه لنگر انداخت و زمين آبها را فرو برد، خداوند به
نوح(ع) دستور داد تا از كشتى فرود آيد. آن حضرت برخوردار از بركاتِ سرشار الهى براى
خود و همراهان و نسلهاى بعدى و مؤمن آنها، در سرزمين موصل فرود آمد. برخى از
نسلهاى بعدى ايشان، افرادى بهرهمند از دنيا و ثروتهاى آن شدند، ولى از مسير حق
منحرف شده، فريب شيطان را خوردند و وى آنها را سزاوار كيفر الهى در دنيا و آخرت
گرداند. از اين رو هرگز از بركات خداوند بهرهاى نبردند. خداى تعالى مىفرمايد.
قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَبَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَعَلى أُمَمٍ
مِمَّنْ مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَلِيمٌ؛(23)
به نوح گفته شد: ازكشتى فرود آى، سلام و بركات ما بر تو و امتهايى كه با تو
بوده و امتهايى كه به آنها بهرهاى از دنيا دهيم و سپس به عذاب دردناك ما
دچارشوند.
خلاصه ماجرا
در پايانِ سرگذشت، خداوند سخن خويش را متوجه رسول گرامى اسلام، حضرت محمد(ص)
كرده مىفرمايد:
«داستانى كه از نوح و قوم او برايت بازگو كرديم، اخبارى غيبى است و قبل از
اينكه آن را به تو وحى كنيم، نه خود و نه قومت از اين ماجرا با اين دقت و شرح و
توضيح آگاهى نداشتيد، همانگونه كه نوح قبل از تو بر آزار و اذيّت قومش صبر كرد، تو
نيز صبر پيشه كن؛ زيرا سرانجامت، چون نوح رستگارى است و سرانجامِ نيك، پيوسته از آن
پرهيزكاران است».
تِلْكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ
وَلا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ العاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ؛(24)
اين ماجرا از خبرهاى نهان و غيبى بود كه آن را به تو وحى كرديم و قبل از اين نه
تو و نه قومت از آن اطلاعى نداشتيد. صبر پيشه كن، سرانجام نيك از آنِ پرهيزكاران
است.
خداوند وعده خويش را عملى ساخت و همان گونه كه نوح(ع) را يارى كرده بود، رسول
خدا، حضرت محمد(ص) را نيز بر دشمنانش پيروز كرد. بيانِ اين معنا از بزرگترين دلايل
[اثبات] وحى بودن قرآن و حقيقى بودن بعثت حضرت محمد(ص) است؛ زيرا خداوند از امور
غيبىِ به وقوع پيوسته در گذشته و آينده خبر داده است و جز خدا كسى غيب و نهان
نمىداند.
كشف آثار طوفان در عراق
ظاهرِ قرآن واحاديث شريفه دلالت بر اين دارند كه طوفان، تنها مختص به سرزمين قوم
نوح(ع) بوده و اين گونه نبوده است كه تمام روى زمين را فرا گرفته باشد؛ زيرا دليلى
در دست نيست كه مردم، در سراسر زمين زندگى مىكردهاند، بلكه تنها در منطقهاى مشخص
مىزيستهاند و آن همان مكانى بود كه دچار طوفان شد.
هيچ يك از دانشمندان جرأت اين تصور را نداشتهاند كه مىتوان براى اثبات وقوع
اين طوفان، دليلى فيزيكى يافت، حتى به نظر مىرسيد كه كشف آثار تاريخى، وجود چنين
طوفان بزرگى را غير ممكن مىداند.
زمانى كه لئونارد در سال1920م. در رأس گروهى كه در آن كارشناسانى از موزه
انگليس و دانشگاه پنسيلوانياى آمريكا شركت داشتند، وارد عراق شد، مطمئناً در انديشه
طوفان نبود و هدفِ اين گروه حفارى و كاوش برخى از آثار تاريخى گذشته بود.
طى كاوشهايى كه بر تپههاى كوچكى در چهار ميلى شمال شهر «اور»، در منطقهاى به
نام «تل العبيد» و نيز در گورستان مخصوص پادشاهان در «اور» انجام پذيرفت، در عمق
زياد به طبقاتى از رسوبات برخوردند كه مقدار زيادى ظروف سفالى و ابزار سنگى مورد
استفاده در عصر حجر را در خود جاى داده بود. همچنين مجسمههاى سفالى و قطعاتى از
گچ كه روى آنها آثار حاصل از فشار چوبهاى نى نقش بسته بود، به دست آمد.
آزمايشهايى نيز توسط ميكروسكپ بر روى آبهايى كه اين رسوبات در آنها تهنشين
شده بود، صورت گرفت و مشخص شد كه اين رسوبات متشكل از موادى است كه جريان آب، آن
مواد را از منطقه ميانى رود فرات با خود آورده اند.
همه اينها دلايلى بود بر وجود طوفان كه دير زمانى آن مناطق را فرا گرفته بود.
تحقيقات سفر لئونارد حاكى از اين بود كه ارتفاع آب كمتر از 25 پا نبوده است و آن
گونه كه در تورات آمده، ارتفاع آب26 پا بوده است.
نظر لئونارد اين بود كه طوفان همه دنيا را فرا نگرفته بوده، بلكه به صورت سيلى
بنيان كن بوده است كه در مسير دجله و فرات طغيان كرده و تمام منطقه مسكونى واقع
ميان كوهها و صحرا را فرا گرفته است. اين منطقه نسبت به ساكنانش در آن روز، همه
دنيا به شمار مىآمدهاست.
پس از طوفان، ساكنانِ آن منطقه، سرگذشت آن را بر دوازده لوح (تخته) نگاشتهاند و
در آنها ماجراى غرق شدن ساكنانِ اين منطقه را ذكر كرده و در آن يادآور شدهاند كه
مردى نيكوكار با خانوادهاش و برخى از حيوانات و جنبندهها توسط يك كشتى كه وى به
دست خود ساخته بود، از طوفان نجات يافتند.(25)
فصل سوم: نكتهها
بيان رساى قرآن در وصف طوفان
طوفان نوح(ع) از برجستهترين رويدادهاى تاريخى و داراى تأثيرى فوقالعاده بر روح
آدمى است؛ زيرا اين حادثه دردناكترين كيفرى بود كه خداوند بر كفار نازل كرد، چنان
كه اين رويداد از نشانههاى قدرت الهى نيز به شمار مىآيد:
وَقَوْمَ نُوحٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَجَعَلْناهُمْ
لِلنّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً؛(26)
و آنگاه كه قوم نوح فرستادگان ما را تكذيب كردند، آنها را غرق كرديم و آنان را
نشانهاى (عبرتى) براى مردم مقرر داشتيم و براى ستمگران، عذابى دردناك تدارك
ديدهايم.
اگر در آياتى كه آغاز و انجام طوفان را توصيف كرده است، بينديشيد، آن آيات را در
كمال فصاحت و بلاغت مىبينيد و اين خود گواه براين است كه قرآن وحى الهى بوده و
برتر از انديشه بشرى است:
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَقالُوا مَجْنُونٌ
وَازْدُجِرَ * فَدَعا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فانْتَصِرْ * فَفَتَحْنا أَبْوابَ
السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ * وَفَجَّرْنا الأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقى الماءُ
عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ * وَحَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَدُسُرٍ* تَجْرِى
بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ؛(27)
به راستى كه قرآن جلوهاى زيبا از طوفان ارائه داده است: از آسمان باران باريد،
امّا نه مانند باران، بلكه آب فراوانى بود كه از آن، سيلابهاى بنيان كن به وجود
مىآمد، از زمين چشمههاى آب جوشيدن گرفت، ولى نه از يك جا و جاهاى مختلف، بلكه از
همه زمين يكپارچه چشمه جوشيد. اگر قرآن فرموده بود كه ما از چشمههاى زمين آب
جوشانديم، مقصود را نرسانده بود، بلكه منظور اين است كه زمين بهطور يكپارچه چشمه
شد و سپس آبِ زمين و آسمان با يكديگر در آميختند و از آن طوفانى بزرگ پديد آمد و
كشتىِ حاملِ مؤمنين در پناه الهى در وسط اين طوفان به حركت در آمد.
اگر خواننده گرامى در شيوه بيان اين آيات و آهنگ موزون آنها دقت كند در خواهد
يافت كه چگونه در آنها، سخن با الفاظى ساده و سَبكى دلنشين جريان دارد. پيوستگى
پايان آيات به گونهاى هماهنگ، بر قدرت بيان قرآن افزوده و در روح آدمى تأثير
بهسزايى دارد. خداوند پايان طوفان را با اين آيه شريفه و بليغ بيان فرموده است:
«وَقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ وَيا سَماءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الماءُ
وَقُضِىَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلىَ الجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ
الظّالِمِينَ».(28)
كسى كه به ژرفاى اين آيه بنگرد، ملاحظه خواهد كرد كه طوفان با فشردهترين و
رساترين عبارت بيان و برترين نظم و ترتيب در آن رعايت شده است، به گونهاى كه
خداوند برخى از جملات آن را به ترتيبى كه در خور بلاغت است -و به وسيله «واو نسق»-
بر بعضى ديگر عطف فرموده است. خداى سبحان نخست به ياد آورى مسأله مهمترى پرداخته
كه آن فرود آمدن و پياده شدن اهل كشتى به خشكى است كه اين امر جز با جمع شدن و
فرورفتن آبهاى زمين ميسّر نيست، لذا خداوند به زمين فرمان داد كه آب موجود را در
خود ببلعد و فرمود:
«ابْلَعِى ماءَكِ؛ [اى زمين] آب خود را ببلع».
علاوه بر اين اگر زمين آب را فرو برده، ولى باران شديد همچنان ادامه مىيافت،
اهل كشتى هنگام بيرون آمدن از آن به زحمت مىافتادند و چه بسا بارانى كه از آسمان
مىباريد جايگزين آبهاى فرو رفته در زمين مىشد. از اين رو خداوند به آسمان دستور
داد كه، [اى آسمان] باران نفرست: «وَيا سَماءُ أَقْلِعِى».
از اين گذشته؛ همگونى شباهت و هماهنگى بين دو كلمه«ابلعى» و «اقلعى» قابل تأمل
است، چنان كه قرآن براى رعايت اختصار بيشتر و همگونى و شباهت با لفظ «اقلعى»، لفظ
«ابلعى» را به جاى «ابتعلى» انتخاب كرده است.
دقت كنيد كه قرآن نفرمود:
«اى زمين آب خود را فرو ببر، پس زمين فرو برد و اى آسمان از باران بازايست، پس
باز ايستاد.»
زيرا اگر اين گونه سخن گفته بود امكان مخالفت و نافرمانى ازدستور خداوند از آن
برمىآمد، بلكه تنها فرمود:
«اى زمين آب خود را فرو ببر و اى آسمان از باران باز ايست». زيرا فرمان خداى
متعال بىچون و چراست و تمام هستى تسليم كلمه «كنفيكون» است.
سپس خداوند به بيان نتيجه آن اشاره كرده فرمود: «وَغِيضَ الماءُ؛ آب فرو نشست».
يعنى آب موجود در زمين از بين رفت و كلمه «غيض» اشاره به قطع آب جوشيده از زمين
و باران آسمان دارد و اگر اين گونه نبود، آب فرو نمىنشست.
آنگاه خداوند هدفى را كه از طوفان اراده فرموده بود با جمله «وَقُضِىَ
الأَمْرُ» روشن مىفرمايد؛ معناى واقعى آن چنين است كه خداوند كسانى را كه هلاكتشان
مقدّر بود، به هلاكت رساند و آنان را كه نجاتشان مقدر بود، رها ساخت و جمله
«قضىالامر» حاكى از اين معناست كه هلاك كردن و رهايى بخشيدن به فرمان كسى است كه
قضا و فرمان او برگشت ناپذير است.
همچنين خداى سبحان استقرار كشتى را بر كوه جودى بالفظ «اسْتَوَتْ» بيان فرموده
است، نه «استقرت»؛ زيرا كلمه «استواء» حاكى از اين است كه كشتى با كمال آرامش و
بدون تمايل به هيچ سمتى و يا حركتى متوقف شد، تا بدينسان دلِ كشتى سواران آرام
گرفته و بدون بيم و ترس از آن پياده شوند برخلاف كلمه «استقرت» كه حاكى از انحراف و
تمايل است. در پايان، قرآن كريم آيه شريفه را با اين جمله به پايان مىبرد:
«وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ».
اين جمله نفرينى بر هلاك شوندگان است و آنها را به ظلم و ستم توصيف فرموده تا
كسانى كه بعد از آنان مىآيند، بدانند تمام كسانى كه به هلاكت رسيدند، سزاوار هلاك
شدن بودند و توهّم نشود كه هلاكت جنبه عمومى داشته و كسانى را هم كه سزاوار كيفر
نبودهاند فرا گرفته است.
حقايق علمى قرآن
قرآن، قدرت الهى را در جهان هستى، چنان كامل و دقيق توصيف مىكند كه هم اعراب
چهارده قرن پيش، به تناسب درك و خرد خويش، آن را دريافتند و هم مردم متمدن امروز،
با دانش و شناخت علمى خود، آن را به شيوهاى نوين درك مىكنند. در اين خصوص
مثالهاى فراوانى درقرآن وجود دارد، ولى ما در اين جا تنها به دو مثال كه در سرگذشت
نوح(ع) آمده بسنده مىكنيم. در قرآن آمده است: «وَجَعَلَ القَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً
وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً».
خداى سبحان اعلان مىدارد كه خورشيد به سان چراغ فروزان (روشنى بخش و شعلهور)
است كه به وسيله روغن و الكل روشن مىشود، اما خورشيد در ذات خود روشنايى دارد.
امروزه علم و دانش ثابت كرده كه خورشيد تودهاى از گازهاى سوزان است كه نيروى خود
را از واكنشها و انفجارات هستهاى تأمين مىكند. بنابراين، علم نيز با قرآن هماهنگ
است، به اين معنا كه خورشيد از شعله تشكيل يافته و اين شعله نيرو و قدرت خويش را از
مركز داخلى خود دريافت مىكند.
در همين راستا قرآن، ماه را به نور توصيف مىكند. در اين صورت ماه تودهاى تاريك
است و روشنايى آن اكتسابى و منعكس شده از خورشيد است و امروزه اين مطلب ثابت شده كه
ماه جرمى تاريك است و روشنايى خود را از خورشيد كسب مىكند. همچنين در قرآن از
زبان نوح(ع) آمده است: «وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الأَرْضِ نَباتاً».
از اين آيه چنين بر مىآيد كه خداوند ما را از نبات آفريده است و ادامه حيات و
زندگى ما به نبات بستگى دارد.
آنچه شگفت آور به نظر مىرسد اين است كه اين آيه شريفه، خود حقيقتى علمى است. در
كتابِ «الماء معجزة الطبيعه»(29)
آمده است:
زيست شناسان گفتهاند همه حيوانات از جمله انسان، و نيز كليه باكترىها بايد از
طريق خوردن نباتات و يا فرآوردههاى نباتى و يا حيواناتى كه خوراكشان نبات بوده و
از آن تغذيه مىكنند، ادامه زندگى بدهند؛ مثلاً خوراك ما از ماهىهايى است كه ادامه
حيات آنها بستگى به خوردنِ ماهىهايى كوچكتر دارد و آنها نيز به نوبه خود با خوردن
ماهىهايى كوچكتر و يا كرمها و يا ديگر حيوانات، زندگى مىكنند، امّا اگر ما
حلقههاى اين زنجيره را يكى يكى مورد بررسى قرار دهيم، درخواهيم يافت كه نقطه
پايانى آنها نباتات خواهد بود... بنابرايننباتات، پايه و اساس هرم و مخروط زندگى
را تشكيل مىدهند كه بشريت در رأسآن قرار دارد.
علاوه براين، ملاحظه مىكنيم كه قرآن غذاى انسان و عناصرى را كه زندگى او به
آنها بستگى دارد، بهطور بسيار فشرده بيان كرده و امروزه نيز علم و دانش آن را به
اثبات رساندهاست.
سازگارى طبقاتى
از دوران حضرت نوح(ع) قرآن جامعه انسانى را شامل دو طبقه مىداند: يكى، طبقه
اشراف و ثروتمندان كه امروزه به فئودالها و بورژوازها معروفند و دوم، طبقه كارگران
و مستمندان، معروف به طبقه پرولتاريا.
قرآن، در ماجراى حضرت نوح(ع) طبقه مستمند و كارگر را همان كسانى مىداند كه
دعوتِ فرستادگان الهى را مىپذيرفتند. در اين آيينها، ميان فقرا و ثروتمندان
تفاوتى وجود نداشت و حقوق آنان ازستمگران و استثمارگران آنها ستانده مىشد.
ولى طبقه اشراف و سرمايهداران، از دعوت نوح(ع) سربرتافتند و آن حضرت را با اين
سخن و نظير آن مخاطب ساختند: «مانَراكَ إِلّا بَشَراً مِثْلَنا وَما نَراك
اتَّبَعَكَ إِلّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأْىِ».
اين سخن حاكى از شيوه تفكر و انديشه آميخته با خود پسندى و ناسپاسى آنها بود،
همچنان كه آنان، طبقه فقير و مستمند را مورد خطاب قرار داده مىگفتند: «وَما نَرى
لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ».
يعنى، ثروتمندان، برتر از تهيدستانند و نبايد در هيچ كار و تلاشِ مشتركى با
يكديگر همسو شوند. به نظر مىرسد كه اشراف و سرمايهداران، به نوح(ع) وعده دادند،
در صورتى كه وى از همنشينى و همراهى با كارگران و تهيدستان خوددارى كند، آنها به او
خواهند پيوست، ولى نوح(ع) زير بار نرفت و دست ردّ بر سينه آنها نهاد و فرمود:
«وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَلكِنِّى
أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ * وَيا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ
طَرَدتُهُمْ أَفَلا تَذَكَّرُونَ».
علاوه بر آن نوح(ع)ديگر بار به تكذيب ادعاهاى آنان پرداخت و گفت:
«وَلا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ
خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِى أَنْفُسِهِمْ».
قرآن چهارده قرن قبل به از بين بردن اين فاصله طبقاتى پرداخته است و آيات زيادى
در قرآن وجود دارد كه بر تساوى بينِ مردم تأكيد و سفارش مىكند.
خداوند در سرگذشت حضرت نوح(ع) به اين نكته اشاره مىكند كه اشراف و ثروتمندان،
هيچ گونه امتيازى بر ديگران ندارند. جامعه انسانى مورد نظر خداوند، همان جامعهاى
است كه در آن حقوق و واجبات رعايت شده و ميان مردم مساوات برقرار باشد. همچنين
ملاك برترى ميان آنان را براساس علم و تقوا و خدمات ارزشمند آنان به جامعه خود قرار
داده است. در قرآن آمده است:
«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»، «هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ
يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ».
از ديدگاه قرآن، اگر ثروتمندان به نداى حق گوش فرا مىدادند، هيچگونه كشمكش و
نزاعى ميان طبقات وجود نداشت.
پندى در عزم و اراده
از جمله صفات پسنديدهاى كه انسان بايد بدان آراسته شود، داشتن عزم و اراده قوى
است تا بتواند با كليه پيشامدها از قبيل مشكلات و گرفتارىها دست و پنجه نرم كند.
نوح(ع)، پيامبر خدا، در خلال دعوت خويش كه مدتى زياد به طول انجاميد،از
برجستهترين الگوهاى عزم و اراده قوى و خلل ناپذير، براى ماست، چرا كه وى در تصميم،
اراده و اعتقاد خود، كوچكترين سستى و تزلزلى به خويش راه نداد. از جمله موارد
برجسته و بارزى كه قرآن در اين باره از او ارائه مىدهد، اين است كه وى به طور
مستمر و آشكارا و نهان، قوم خود را به ايمان به ذات حق دعوت كرد، ولى آنان به طور
كلى دعوت او را ردّ كردند تا آنجا كه از شنيدن صدا و نگريستن به آن حضرت نيز
خوددارى كردند و اين، اوج روگردانى و بىاعتنايى به او و جريحهدار شدن احساسات آن
بزرگوار بود.
از اين گذشته به آن حضرت نسبت ديوانگى دادند: «إِنْ هُوَ إِلّا رَجُلٌ بِهِ
جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى حِينٍ»(30).
كمى كه جلوتر مىرويم جلوه ديگرى از صلابت اراده و عزم آن بزرگوار نمودار مىشود
و آن وقتى است كه وى با شهامت و دليرى به تهديدات آنها پاسخ مىداد و از دعوت خويش
دست برنمىداشت: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ
المَرْجُومِينَ».
ولى نوح(ع) در برابر تهديد آنها عقبنشينى نكرد و به پيشگاه پروردگار خود
روآورده، عرضه داشت: «قال ربّ إن قومى كذّبون فَافْتَحْ بَيْنِى وَبَيْنَهُمْ
فَتْحاً وَنَجِّنِى وَمَنْ مَعِىَ مِنَ المُؤْمِنِينَ».
گاهى فرازى ديگر از اراده پولادين او را ملاحظه مىكنيم كه تمسخر قوم خود را در
حالى كه با شرح صدر و اطمينان و يارى خدا به ساختن كشتى مشغول است تحمل مىكند:
«وَيَصْنَعُ الفُلْكَ وَكُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا
مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ *
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ
مُقِيمٌ».
ولى خاستگاه، اين اراده قوى و پايه و اساس آن در وجود نوح(ع) چه بود؟ در حقيقت،
اين خاستگاه، ايمان قوى او به پروردگار و توكل وى در تمامى پيشامدهاى ناگوار و
دشوارىها، برخداى خويش بود.
مبارزه با خويشاوند گرايى
ارتباط خويشاوندى، پيوسته ازمهم ترين انگيزههايى بوده كه انسان به آن تمايل
نشان داده و بخش بزرگى ازفداكارىها و تمايلات شخصى خود را بدان اختصاص داده
است.اسلام نيز به ارتباط خويشاوندى، توجه و عنايت بسيار زيادى مبذول داشته است،
زيرا طبيعت انسان و مصلحت او بر توجه به اين ارتباط و انجام دستوراتِ آن استوار
است. امّا با اين همه، رعايت پيوند خويشاوندى و عملى شدن آن داراى شرطى اساسى است و
آن شرط، ايمان به خدا و عمل به دستورات آيين الهى است. بنابراين، فرد مسلمان نبايد
كسانى را كه به خدا كفر مىورزند و از او نافرمانى مىكنند دوست بدارد؛ هر چند آن
فرد، نزديكترين شخص نَسَبى او باشد. در قرآن كريم آمده است:
لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ
حادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ
إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمانَ؛(31)
شما كسى را نمىتوانى بيابى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته باشد، ولى
دوستدار كسانى باشد كه نافرمانى خدا و رسول او مىكنند، هر چند پدران و پسران و يا
برادران و يا فاميل آنها باشند، چنين افرادى دلى سرشار از ايمان دارند.
قرآن، در داستان حضرت نوح(ع) شاهد زندهاى در اين رابطه براى ما ارائه داده است:
مهر و عاطفه نوح(ع) به فرزندش سبب شد تا وى از خداوند درخواست كند كه پسرش را
ازهلاكت برهاند، ولى خداوند وى را بر آن كار نكوهيد و آن را عملى جاهلانه، كه از
شأن وى به دور است، تلقى كرد: «وَنادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ ربِّ إِنَّ ابْنِى
مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الحاكِمِينَ * قالَ يا
نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِ
ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ» (ترجمه
آن گذشت).
هدفى كه قرآن از بيان اين گونه سرگذشتها دنبال مىكند، اين است كه انسان تنها
با تكيه بركردارى نيك و شايسته مىتواند به سعادت اخروى دست يابد و اگر گناهكار
باشد، شفاعتها و خويشاوندىها هيچگونه تأثيرى در رهايى وى از عذاب الهى نخواهند
داشت و اين مطلب در قرآن نيز مورد تأكيد قرار گرفته است:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ
كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا
عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَقِيلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلِينَ؛(32)
خدا براى كسانى كه كفر ورزيدند، همسر نوح و همسر لوط را كه شريك زندگى و تحت
فرمان دو تن از بندگان شايسته ما بودند، براى ما نمونهاى ذكر كرده، كه آن دو همسر
به نوح و لوط خيانت ورزيدند و آن دو پيامبر نتوانستند آنها را از قهر خدا برهانند و
به آن دو زن گفته شد با دوزخيان وارد آتش شويد.
قرآن، در ماجراى به هلاكت رسيدن همسر نوح و همسر لوط كه به كارهاى ناروا دست
زدند و از راه راست منحرف شدند، پندى آموزنده و رسا دارد و آن اين كه رابطه
خويشاوندى، هر اندازه كه نزديك هم باشد، نمىتواند به حال انسانِ بدكار سودى
برساند.
از اين رو بسيارى از مردم در شناختِ راه واقعى نجات و رستگارى به اشتباه رفته و
تصور كردهاند كه راه نجات، تنها دوست داشتن بزرگانِ دين و تقرّب به آنها بهواسطه
هدايا و اطاعتِ كوركورانه، ميسّر است، بىآنكه خويشتن را اصلاح و درون خود را مورد
حسابرسى قرار دهند و همين دركِ غير صحيح، به اهانتِ به دين و مذهب مىانجامد و به
جاى آن كه دين را از مهمترين انگيزههاى اصلاح، ترقى، سربلندى و عظمت به شمار
آورد، آن را يكى از اسباب عقب ماندگى و ركود و تبهكارى تلقى مىكند.
پىنوشتها:
1- اين مطلب در صحيحين از پيامبر اسلام در حديث شفاعت ثابت شده كه حضرت نوح(ع)،
نخستين پيامبر اولوالعزم به سوى مردم بوده است. برخى از دانشمندان اين حديث را
توجيه كرده و قائل به رسالتِ حضرت آدم و ادريس(ع) شدهاند و نوح(ع) را سومين پيامبر
اولوالعزم دانستهاند.
2- نوح (71) آيات 23 - 24.
3- هود، (11) آيات 25- 26.
4- نوح، (17) آيات 2 - 4.
5- هود، (11) آيه 27.
6- اعراف، (7) آيات 60 - 63.
7- هود (11) آيات 28 - 31.
8- هود (11) آيات 32 - 34.
9- نوح (71) آيات 5 - 12.
10- نوح (71) آيات 15 - 20.
11- قمر (54) آيه 9.
12- يونس (10) آيات 71 - 72.
13- شعراء (26) آيات 117 - 118.
14- نوح (71) آيات 26 - 27.
15- تعبير ظريف قرآن «عذاب يخزيه» قابل دقت است؛ برخى از عذاب ها، فرد عذاب كشيده
را منزلت مىبخشد مانند عذاب و شكنجه پيامبران و مجاهدان در راه خدا به دست سركشانِ
روزگار و اين شكنجه و آزارى گواراست و نعمتهاى جاودانى را براى آنها در پى دارد؛
اما شكنجه و عذابى كه بر ظالمين وارد مىشود، عذابى است خوار كننده كه آنها را در
دنيا رسوا مىسازد و در قيامت، عذابى شديدتر را به دنبال خواهند داشت.
16- هود (11) آيات 36 - 39.
17- همان، آيات 40 - 42.
18- قمر (54) آيات 10 - 14.
19- هود (11) آيات 42 - 44.
20- هود (11) آيات 45 - 47.
21- هود (11) آيه 44.
22- جودى نام كوهى در موصل كه در قديم معروف بوده است.
23- هود (11) آيه 48.
24- هود (11) آيه 49.
25- به نقل از روث مور كتاب «الارض التى نعيش فيها» ترجمه اسماعيل حقى، ص 26 - 35.
26- فرقان (25) آيه 37.
27- قمر (54) آيات 9 - 14.
28- هود (11) آيه 44.
29- نوشته تامسون كينگ.
30- مؤمنون (23) آيه 25.
31- مجادله (58) آيه 22.
32- تحريم (66) آيه 10.