مثالهای زیبای قرآن جلد ۱

آية اللّه العظمى مكارم شيرازى(مدّظلّه)
گردآورى و تنظيم: ابوالقاسم عليان نژادى

- ۱۵ -


فصل بيست و هفتم:

بيست و هفتمين مثال: بت پرستان و خداپرستان

خداوند در آيه شريفه 75 سوره نحل در بيست و هفتمين مثل مى فرمايد:

«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَووُنَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ اَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ»; خداوند مثالى زده است: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست; و انسان ]با ايمانى[ را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده، انفاق مى كند; آيا اين دو نفر يكسانند؟! ستايش مخصوص خداست ولى اكثر آنها نمى دانند.

دورنماى بحث

آيه مَثَل به گفتگو از بت پرستان و مؤمنان پرداخته است. خداوند بت پرستان را به بردگانى تشبيه كرده است كه هيچ مال و سرمايه اى ندارند و در تصميم گيرى خود آزاد نيستند; ولى مؤمنان علاوه بر آنكه داراى سرمايه اى از ناحيه خداوند هستند، ديگران را نيز در سرمايه خود سهيم مى دانند.

ارتباط آيه مثل با آيات قبل

در آيات قبل از بت پرستى سخن به ميان رفته است و اينكه چرا بت پرستان به پرستش موجوداتى پرداخته اند كه هيچ مشكلى را از آنها حل نمى كنند، در حالى كه انسان عاقل بايد كارهايش هدفدار باشد.

از اين رو، در آيه 73 همين سوره آمده است: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطيعُونَ»; آنها (بت پرستان) غير از خدا، موجوداتى را مى پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها و زمين در اختيار ندارند; و توان اين كار را نيز ندارند.

انگيزه پرستش

عبادت و پرستش بايد بر اساس انگيزه اى باشد. يكى از انگيزه هاى پرستش خداوند قادر متعال، مسئله «شُكر مُنعِم» است; يعنى انسان وقتى به خود و اطرافش مى نگرد، خود را غرق در نعمتهاى متعدّد مى بيند; نعمت چشم، گوش، دست، پا، تفكّر و انديشه، آسمان، زمين، خورشيد، هوا، درختان، جنگل ها، و مانند آنها، و در مى يابد كه اين نعمت ها را خود به خويشتن نداده، بلكه از ناحيه ديگرى است. از اين رو، وجدان انسانى به او حكم مى كند تا از مُنعِم (شخصى كه اين نعمت ها را در اختيار انسان نهاده است) تقدير و تشكّر كند.

آيا تشكّر از مُنعم بدون معرفت و شناخت او ممكن است؟ اينجاست كه شكر منعم سبب معرفة الله مى شود.

بنابراين، يكى از انگيزه هاى پرستش، شكر نعمت هايى است كه خالق به مخلوقات داده است.

حال، اگر معبودى در زندگى انسان هيچ اثرى نداشته باشد و نه تنها فايده اى به عابد خود نرساند، بلكه از خويشتن نيز نتواند دفاع كند و نيازمند حمايت ديگران باشد، آيا چنين معبودى سزاوار پرستش است؟! بى شك عقل انسان اين پرستش را نمى پذيرد.

البتّه بت پرستان، بتان خويش را خالق موجودات نمى دانستند، بلكه بنا بر نصّ قرآن اگر در مورد خالق آسمانها و زمين از آنها سئوال مى شد، در پاسخ خداوند را به عنوان خالق معرّفى مى كردند(1) نه بتان ناتوان خود را. بنابراين آنها در توحيد خالقيّت مشرك نبودند; همانگونه كه خداوند را نيز تنها رازق مى دانستند.(2)

بى شك سخن بت پرستان باطل است و عدم صحت آن بسيار روشن است.

بتهايى كه توان حل مشكل خويش را ندارند، چگونه مى توانند مشكلات ديگران را برطرف كنند؟

بنابر نصّ قرآن كريم، حضرت ابراهيم بت شكن پس از داستان شيرين و آموزنده شكستن بتها، به بت پرستان فرمود: «اَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ اُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ اَفَلا تَعْقِلُونَ»; آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مى رساند؟! اُف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا انديشه نمى كنيد [و عقل نداريد]؟!(3)

پس انسان عاقل در مقابل چنين بت هايى سر تسليم فرو نمى آورد و آنها را عبادت نمى كند.

در پى اين آيه كه خداوند انسان را از پرستش بتان نهى كرده، آيه مَثَل مطرح شده است.

شرح و تفسير آيه مثل

آيه شريفه مَثَل در صدد است تا بين يك مؤمنِ خداپرست و يك مشركِ بت پرست تميز دهد. بت پرستان به برده ها و غلامان و كنيزانى تشبيه شده اند كه از خود هيچ اختيارى نداشته و همواره در اختيار مولاى خود هستند; نه مالك مال و سرمايه اى هستند و نه قدرت تصميم گيرى دارند، بلكه حتّى بعضى از مالكان به خود اجازه مى دادند كه به هنگام غضب و ناراحتى برده هاى خود را بكشند.

آنها معتقد بودند كه مى توانند هرگونه تصرّفى در اموال خويش بنمايند. انسانِ بت پرستِ مشرك همانند چنين برده مملوك، فاقد اختيار و اراده است.

امّا انسانِ مؤمنِ خداپرست، بسان انسان آزادى است كه خداوند به او روزى داده است; روزى نيك و خوش، و نه تنها خود از آن بهره مى گيرد، بلكه در آشكار و پنهان از آن انفاق مى كند و ديگران را نيز از آن بهره مند مى سازد.

آيا اين دو مساوى هستند؟ بى شك مساوى نيستند. آنچه كه بت پرستان را به اين كار كشانده است، جهل و نادانى آنهاست.

پيام هاى آيه

1- برده دارى در اسلام

آيا برده دارى كار شايسته اى است؟

آيا وجدان بشرى اجازه برده دارى را مى دهد؟

چرا اسلام به هنگام ظهورش همه بردگان را آزاد نكرد و برده دارى را لغو ننمود؟

چرا در فقه اسلامى احكام مخصوصى درباره بردگان به چشم مى خورد؟

چرا بردگان و انسان هاى آزاد از حقوق انسانى برخوردار نيستند؟

در آخرين سئوال آيا برده دارى با روح اسلام - كه دين فطرى است - سازگار است؟

پاسخ: نگارنده جواب سئوالات فوق را در كتاب مستقلّى به نام «اسلام و آزادى بردگان» و همچنين در «تفسير نمونه» (4) به طور مشروح بيان كرده است; ليكن به مجال بحث اجمالاً به آن مى پردازيم.

آزادى بردگان يكى از اهداف مهم دين نجاتبخش اسلام بود و اين كار به تدريج و با گذشت زمان محقّق شد; ولى بايد توجّه داشت كه اگر مسئله ناهنجارى در يك جامعه ريشه بدواند و مدّتها بدان عمل شود، نمى توان در مدّت كوتاه آن را ريشه كن نمود، بلكه براى از بين بردن آن بايد تدريجاً اقداماتى نمود، در غير اين صورت مشكلات عظيمى را به بار خواهد آورد.

اگر پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله)، در ابتداى ظهور اسلام، برده دارى را به يكباره لغو مى كرد و مسلمانان برده هاى فاقد ثروت و سرمايه را آزاد كرده، از خانه هاى خود مى راندند، مشكلات مختلفى پديد مى آمد; به گونه اى كه بسيارى از آنان از گرسنگى مى مردند و يا برخى از آنها مرتكب گناهان مهم اجتماعى همچون سرقت، زنا، لواط و مانند آن مى شدند و خلاصه شيرازه جامعه را بر هم مى زدند; بنابراين آزادى يكباره بردگان، كار صحيحى نبوده است.

بدين جهت، اسلام برنامه آزادى تدريجى آنها را پايه گذارى كرده تا بردگان به تدريج آزاد گرديده، جذب جامعه اسلامى شوند.

از اين رو، اسلام ابتدا سرچشمه هاى بردگى را در آينده بست تا از آن به بعد برده هاى جديدى گرفته نشوند. تنها يك راه برده گيرى باقى ماند كه آن هم اُسراى جنگى بودند. در اين مورد نيز اسلام آن را قابل تبديل با چيزهاى ديگرى دانست; يعنى به مسلمانان اجازه داده شد كه اسيران جنگى را - مجّانى يا غير مجّانى - آزاد كنند. از سوى ديگر، بر آزادى بردگان تأكيد و سفارش كرد و براى آن ثواب و اجرهاى فراوانى بيان كرد.(5) بدين صورت بود كه مسلمانان به آزادى بردگان تشويق شدند.

به همين منظور، در برخى از روايات آمده است كه حضرت على(عليه السلام) از راه درآمدهايى كه از دست رنج خويش به دست مى آورد، يك هزار برده را آزاد كرد «اَعْتَقَ اَلْفَ عَبْد مِنْ كَدِّ يَدِه» (4).

در روايت ديگرى آمده است كه: يكى از كنيزان امام حسن(عليه السلام) شاخه گلى به آن حضرت داد حضرت آن گل را بوئيد و فرمود: «اَنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللّه; تو را در راه خدا آزاد كردم». شخصى گفت: آقا! به خاطر يك گل برده اى را آزاد كرديد! حضرت فرمود: «اَدَّبَنَا اللّهُ تَعالى; خداوند ما را چنين تعليم داده است».(5)

همچنين اسلام براى آزادى مطلق بردگان، كفّاره بسيارى از گناهان را آزادى آنها اعلام كرده است.

مثل اينكه اگر شخصى عمداً روزه خود را باطل كند، علاوه بر قضا بايد كفّاره اى نيز بپردازد. يكى از چيزهايى كه به عنوان كفّاره مطرح شده است، آزادى يك برده در راه خداوند است و يا در مورد تخلّف از قسم، عهد و نذر نيز آزادى برده يكى از كفّارات معيّن شده است.

بدين ترتيب با برنامه دقيق اسلام، آزادى تدريجى بردگان تحقّق يافت; يعنى صدها سال قبل اين اينكه دنيا اعلاميه آزادى بردگان را صادر كند، اسلام برنامه آزادى تدريجى آنها را طرّاحى و عملى ساخت.

2- بردگى هاى مدرن

قرآن مجيد انسانهاى مؤمن را آزاد و مشركان بت پرست را اسير و برده مى شناسد. از اين تعبير درمى يابيم كه بردگى و اسارت منحصر در معناى معروف آن نيست، بلكه انواع و اقسام ديگرى نيز دارد; بردگى شهوات، بردگى هوى و هوس، بردگى پول و ثروت، بردگى جاه و مقام و ديگر اقسام بردگى هاى مدرن.

ابن عبّاس مى گويد: «اوّلين درهم و دينارى كه بر روى زمين سكّه زده شد، شيطان به آن نگاهى كرد، سپس آن دو را لمس نموده و بوسيد، سپس روى چشمانش گذاشت و بعد روى سينه اش قرار داد و گفت: «أنْتَما قُرَّةُ عَيْنى وَ ثَمَرَةُ فُؤدى ما اُبالى مِنْ بَنى آدَمْ اِذا اَحَبُّوكُما اَنْ لا يَعْبُدُوا وَثَناً»; اى نور چشم من و اى ميوه دل من، اگر فرزندان آدم شما را پرستش كنند باكى نيست كه ديگر بتها را نپرستند.(6)

يعنى بتِ پول و ثروت و بردگىِ مال و منال دنيا، به مراتب خطرناك تر از بردگى مرسوم است.

دنياى امروز كه اعلان آزادى بردگان و الغاى برده دارى نمود، در واقع شكل برده دارى را عوض كرده است، ولى بردگى هنوز به گونه اى ديگر وجود دارد.

قدرت هاى بزرگ جهان در توجيه جنايات خود صريحاً مى گويند: اين جنايات مقتضى منافع ماست; اگر جنگ و خونريزى و كشت و كشتار و اختلاف و تفرقه نباشد، كارخانه هاى اسلحه سازى ما تعطيل مى شود. آيا اين بت پرستى نيست؟

آيا اينان اسير و برده پول و ثروت نيستند؟!

اشخاصى هستند كه اگر تجمّلات زندگى آنها مهيّا نباشد، عزا مى گيرند! اينها اسير واقعى هستند.

حضرت يوسف(عليه السلام) انسانى آزاده

از قرآن مجيد استفاده مى شود كه نه تنها همسر عزيز مصر، زليخا، بلكه تمام زنان اشراف و بزرگان آن ديار، حضرت يوسف (عليه السلام) را به اطاعت از زليخا و برآورده كردن خواسته هاى شيطانى اش تشويق مى كردند; از اين رو، در كلام يوسف (عليه السلام)آمده است: «رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا يَدْعُونَنى اِلَيْهِ; پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند».(7)

امّا در اينكه آنها چه مى گفتند، احتمالات مختلفى وجود دارد. شايد يكى مى گفت: «يوسف! تو جوانى، و زليخا هم زن زيبايى است; چرا تسليم او نمى شوى؟!» و ديگرى مى گفت: «اگر جمال و زيبايى زليخا را نمى خواهى، دست كم به خاطر نفوذ و مقامى كه دارد، تسليم او شو تا تو هم صاحب مقام گردى»! و سومى مى گفت: «اگر به فكر هيچ يك از اين دو نيستى، از كينه و حسّ انتقام جويى زليخا بترس كه او زن كينه توزى است»!.

اما يوسف آزاده در مقابل تمام اين وسوسه ها كه در لباس هاى به ظاهر زيبا و جذّابى مطرح مى شد، ايستادگى و مقاومت كرد و خطاب به خداى خويش، كه تنها و تنها عبادت و بندگى او را مى كرد عرض كرد: «زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اينان مرا به سوى آن مى خوانند».

خدايا! اين زنان آلوده مرا به اسارت هوى و هوس دعوت مى كنند; ولى من دوست دارم كه آزاد باشم اگرچه اين آزادى از شهوات در پشت ميله هاى زندان به دست آيد. پشت ميله هاى زندان نزد من خوشايندتر است از اسارت نفس سركش! ولى اى خداى بزرگ از اين امتحان سخت به تنهايى برنمى آيم و محتاج كمك و عنايت تو هستم; كمكم كن! اگر دستم را نگيرى در دام آنان گرفتار خواهم شد.

خداوند به يوسف آزاده كمك كرد و آزادى را در پشت ميله هاى زندان به او عنايت كرد اين آزادمرد، به زندان رفت; ولى زندانى توأم با سربلندى و افتخار، زندانى كه مقدّمه حكومت و سلطنت و اثبات پاكدامنى آن حضرت گرديد.

اگر حضرت يوسف (عليه السلام) به زندان نمى رفت، تعبير خواب پيش نمى آمد; اگر تعبير خواب پيش نمى آمد، از اتّهامات مبرّى نمى گشت و مقرّب درگاه سلطان نمى شد و عاقبت به حكومت دست نمى يافت.

پروردگارا! ما همه به نوعى اسير هوى و هوس و شهوات هستيم; ولى دوست داريم از اين بردگى نجات يابيم. تو خود به ما كمك كن تا رهايى يابيم!

على(عليه السلام) آزادمردى ديگر

يكى از تفسيرهايى كه مفسّران در آيه مثل براى مؤمن آزاده بيان كرده اند، وجود مبارك آزادمرد جهان اسلام، حضرت على(عليه السلام) است.(8) آرى; او از بردگى هوى و هوس و پول و ثروت آزاد بود. هرچه داشت در راه خدا انفاق مى كرد، حتّى در حال نماز نيز از انفاق باز نمى ماند.

وى كه از پسِ مظلوميتّ، پس از ساليانى سكوت و خانه نشينى به حكومت ظاهرى رسيده است. اكنون زمامدار پرقدرت مسلمانان است. برادرش عقيل - كه فردى عائله مند و فقير است - از مدينه به سوى مركز حكومت، كوفه، حركت مى كند تا سهم بيشترى از بيت المال نصيبش گردد حضرت سفره غذا را بر روى پشت بام مى اندازد; اما اين سفره مانند ساير سفره هاست و هيچ شباهتى با سفره هاى رنگين پادشاهان و اميران ندارد. بدين جهت، عقيل غذائى نمى خورد و به برادر خود مى گويد: «اين غذاها با معده من سازگار نيست»! مشكل مرا حل كن تا به مدينه برگردم.

حضرت على (عليه السلام) فرمود: «برادر بازار كوفه از اينجا پيداست. درون مغازه ها اشياى قيمتى و ارزشمند فراوانى است. بيا هر دو به بازار برويم و مغازه اى را سرقت كنيم و شما هر چقدر مى خواهى بردار!

عقيل گفت: «برادرجان مگر ما دزد و سارق هستيم كه دست به چنين كارى بزنيم»؟!

على (عليه السلام) فرمود: «مگر پرداختن وجه اضافى از بيت المال به تو دزدى نيست»؟!

على آزاده به برادرش پيشنهاد ديگرى مى دهد و مى فرمايد: «شنيدم قافله اى به سوى كوفه مى آيد. هردو با شمشيرهاى برهنه در كمين كاروان مى مانيم و ناگهان بر آنان يورش مى بريم; تو آنچه نيازدارى از كاروان بردار»!

عقيل گفت: «برادرجان مگر ما راهزن هستيم كه دست به چنين كارى بزنيم»!

على (عليه السلام) فرمود: «پرداخت از بيت المال نيز نوعى دزدى و سرقت است، پس چرا مرا به آن مى خوانى»؟!(9)

سپس على (عليه السلام) آهن گداخته اى را نزديك دست برادر برد - كه شرح آن در مباحث گذشته بيان شد - عقيل كه ديد اين فرمانرواى آزاده راضى نيست لحظه اى از خطّ عدالت خارج شود. برخاست و رفت.

در طول تاريخ عالم بشريت كجا سراغ داريد كه برادرى قدرتمند و اختياردار خزانه كشور، براى حفظ عدالت اين گونه با برادرش رفتار كند!

خدايا به مسئولين ما توفيق ده كه همانند امير آزادگان، آزاده باشند و همواره «ضوابط» را بر «روابط» مقدّم بدارند.

* * *

فصل بيست و هشتم

بيست و هشتمين مثال: مشرك و مؤمن

خداوند در آيه شريفه 76 سوره نحل در بيست و هشتمين مثل با مقايسه بين مشرك و مؤمن مى فرمايد: «وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ اَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ اَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَيأْتِ بِخَيْر هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم»; خداوند مثالى زده است: دو نفر كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است; و قادر بر هيچ كارى نيست; و سربار صاحبش مى باشد; او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد; آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل و داد مى كند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟!

دورنماى بحث

اين آيه شريفه مَثَل نيز در صدد مقايسه انسان مؤمن با افراد مشرك است. آيه در مثالى جالب و زيبا و دقيق اين دو را به گونه اى مقايسه مى كند كه هيچ كس نمى تواند انكار كند كه آن دو مساوى نيستند، مخصوصاً، با توجه به صفاتى كه در آيه فوق براى مشرك بيان گرديده است، مؤمن اصلاً قابل مقايسه با مشرك نيست.

شرح و تفسير

وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ: در اين مثال كه مشركان و مؤمنان با يكديگر مقايسه شده است، خداوند دو نفر را در نظر گرفته است; نفر اوّل - كه مثال مشرك است - داراى پنج ويژگى است كه بدان اشاره مى شود:

1- «اَحَدُهُما اَبْكَمُ»; اوّلين ويژگى اين انسان اين است كه «ابكم: گنگ» است. عرب براى انسان «لال و گنگ» دو واژه دارد، نخست «اَخْرَص» و ديگرى «اَبْكَم» . اخرص به گنگى اطلاق مى شود كه در بدو تولّد لال نبوده است، بلكه در طول زندگى بخاطر حادثه اى قدرت سخن گفتن را از دست داده است; ولى به كسانى كه از بدوِ تولّد از اين نعمت بزرگ الهى محروم بوده اند، «ابكم» مى گويند.

برخى از اهل لغت نيز علاوه بر مطلب مذكور گفته اند: «ابكم به انسان گنگ مادرزادى گفته مى شود كه گنگى او سرچشمه اش ضعف قواى عقلانى و عقب ماندگى ذهنى او باشد». بنابراين، «ابكم» كسى است كه مغز ناتوانى دارد و بر اثر آن گنگ و لال به دنيا آمده است، كه قرآن شخص مشرك را گنگ مادرزاد مى شناساند.

2- «لا يَقْدِرُ عَلى شَىْء»; دومين ويژگى اين انسان، اين است كه توانايى بر هيچ چيز ندارد; هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى ضعيف و ناتوان است.

3- «وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْليهُ»; ويژگى ديگر چنين انسانى، عدم استقلال و سربار بودن اوست; يعنى اين برده سربار مولايش است. معمولاً، برده داران بردگان خود را براى حل مشكلات خود نگهدارى مى كنند; ولى برده مورد مثال نه تنها كار توليدى و خدماتى انجام نمى دهد، بلكه تنها مصرف كننده و سربار مولاى خويش است.

4- از عبارت بالا درمى يابيم كه چنين شخصى برده است و انسان آزاد نيست. به عبارتى، او تعلّق به ديگرى دارد و از خود هيچ گونه اختيارى ندارد.

5- «اَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَيأتِ بِخَيْر»; آخرين ويژگى او، اين است كه در پى هر كارى برود شكست خورده و ناكام برمى گردد.

بنابراين، شخص مشرك به فردى مى ماند كه:

1- برده است و فاقد اختيار;

2- گنگ و لال است آن هم گنگ مادرزاد;

3- قدرت بر انجام هيچ كارى ندارد;

4- سربار مولاى خويش است;

5- در همه كارهاى خود شكست خورده و ناكام است.

هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ...: آيا چنان انسانى با ويژگى هاى پنجگانه اى كه ذكر شد، با انسانى كه شرح صفات او خواهد آمد، مساوى است؟

انسان ديگر (مؤمن) كه به توصيف آن خواهيم پرداخت داراى دو ويژگى ممتاز و بارز است:

1- «يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»; نخستين ويژگى انسان دوم اين است كه همواره به عدالت و قِسط امر مى كند; اين انسان نه تنها خود عادل است و به عدالت عمل مى كند، بلكه ديگران و جامعه را نيز به عدالت فرامى خواند; يعنى شخصيّتى است داراى مديريّت و فرماندهى. بدين جهت، مردم را با امر و نهى به عدالت دعوت مى كند.

2- «وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم»; اين انسان علاوه بر آن كه عادل است و ديگران را نيز بدين كيش مى خواند، بر جادّه مستقيم و صاف قدم مى گذارد.

عدّه اى خواهان تحقّق عدالت در جامعه هستند; امّا چون از راه صحيح و راست وارد نمى شوند، تئورى عدالت خواهانه آنها سر از ظلم و بيداد درمى آورد. شايد بتوان در ميان كمونيست ها چنين افرادى را يافت كه واقعاً خواهان اجراى عدالت باشند; ليكن چون راه كج و ناصحيحى را براى تحقّق اين امر انتخاب كرده اند، پس از هفتاد سال تبليغِ كمونيست، سر از ظلم ها و جنايات زياد و بى سابقه اى درآوردند.

بنابراين، مثل مؤمن، مَثَل انسان عادل و عدالت خواه است كه بر راه راست مى رود و مثل كافر و مشرك، مثل برده گنگِ فاقد اختيار و... است.

آيا مؤمن و مشرك مساوى هستند؟ بى شك احدى عدم مساوات اين دو را انكار نكرده است.

پيام آيه:

شرك و بت پرستى در قرن بيستم.

برخى تصوّر مى كنند كه دوران شرك و بت پرستى گذشته است و ديگر مشرك و بت پرستى وجود ندارد، در حالى كه چنين نيست; اكنون نيز مشرك و بت پرست وجود دارد; زيرا شرك، اين بلاى خانمان سوز، شاخه هاى فراوان و اقسام مختلفى دارد.

از اين رو، قرآن مجيد مى فرمايد: «وَ ما يُؤْمِنُ اَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ; و بيشتر آنها كه مدّعى ايمان به خدا هستند، مشركند»(10).

آرى; اكثر كسانى كه از ايمان سخن مى گويند، رگه هايى از شرك در اعتقادات آنها يافت مى شود.

كسى كه ثروتى مى اندوزد و سرمايه بزرگى براى خود تهيّه مى كند، هنگامى كه به او گفته مى شود: تمام اين ثروت از آن تو نيست; زيرا تو امانتدار اين مال هستى، پس بنا بر نصّ قرآن نصيب مستمندان را بپرداز. «وَ اَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلِفينَ فيهِ; از آنچه شما را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد»(11).

او در جواب مى گويد: بچه هاى كوچك دارم، دخترانى دارم كه در شُرف ازدواجند، بايد براى آنها جهيزيّه تهيه كنم; پسران دانشگاهى دارم، مخارج آنها سنگين است و... اين فرد مسلمان در واقع مشرك است; زيرا او رازقيّت خداوند را به طور كامل قبول ندارد و توحيد رازقيّت او ناقص است وگرنه همان خدايى كه اين بچّه ها را در رحم مادر حفظ كرد و نيازهاى آنها را برآورده نمود، قدرت دارد در اين دنيا نيز آنها را كمك كند.

يا افراد رياكارى كه دست به تظاهر مى زنند و براى كسب آبرو و اعتبار و عزّت اعمال عبادى خد را براى مردم انجام مى دهند، در حقيقت به نوعى از شرك گرفتار هستند وگرنه طبق صريح آيه قرآن عزّت و ذلّت به دست خداست(12) نه مردمى كه خود سراسر محتاج و نيازمند هستند.

انسان مشرك، پيوسته درمانده، ناتوان، ضعيف، شكست خورده و تنهاست; امّا مؤمنِ موحّد و خداپرستى كه عدالت خواه است و در راه مستقيم حركت مى كند همواره خداوند با اوست.

از اين رو، خداوند در سوره غافر آيه 51 مى فرمايد: «اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الاَْشْهادْ»; ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و ]در آخرت[، روزى كه گواهان به پا مى خيزند يارى مى دهيم.

همچنين در آيه 30 سوره مباركه فصّلت نيز مى فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلآئِكَةُ اَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»; به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است»، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!

بر اساس اين آيه شريفه خداوند به وسيله فرشتگان به مؤمنان كمك مى رساند. بنابراين، در دنياى امروز نيز شرك و بت پرستى - كه منشأ مفاسد فراوانى است - وجود دارد و داراى شاخه هاى فراوانى است كه مؤمنان بايد خود را از آن مبرّا كنند.

از جمله آياتى، كه مفسّران آن را درباره على(عليه السلام) بيان كرده اند، آيه مثل است; بنابر روايتى كه از طرق اهلبيت(عليهم السلام) نقل شده است منظور از «مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراط مُسْتَقيم» حضرت على بن ابيطالب و امامان معصوم(عليهم السلام) هستند(13).

البتّه اين بدان معنا نيست كه ديگران مشمول آيه نيستند، بلكه مفهوم آن اين است كه حضرت امير و ديگر ائمه (عليهم السلام) بارزترين مصاديق آن هستند.(14) آرى; عدالت على(عليه السلام) آن چنان عالم گير شد كه نه تنها على(عليه السلام) در قلب و دل مسلمانان بلكه بر قلب همه انسان هاى آزاده حكومت كرد.

از اين رو، يكى از نويسندگان مسيحى به نام «ميخائيل نعيمه» مى گويد: «على تنها متعلّق به مسلمانان نيست; بلكه ما مسيحيان نيز على را دوست داريم».

اگر على تنها متعلّق به مسلمانان بود، چرا نويسنده معروف مسيحى «جرج جرداق» كتاب عاشقانه «صوت العدالة الانسانيّة; بانك عدالت جهان بشريّت» را درباره حضرت على نوشت؟ او همچون عاشقى با على رفتار مى كند; عاشق فكر على; عاشق عدالت على; عاشق قلم على; عاشق رفتار و كردار على; عاشق تقواى على و گويا همين شخص است كه درباره حضرت امير(عليه السلام) مى گويد: «اى دنيا! چه مى شد كه تمام قدرت و توانت را جمع مى كردى تا در هر قرنى، مردى همچون على را به جامعه بشريّت به ارمغان مى آوردى; ولى افسوس كه توانايى اين كار را ندارى».

درباره عدالت آن حضرت مطالب فراوانى وجود دارد كه برخى از آنها بخاطر مشهور بودنش مورد توجه دقيق قرار نمى گيرد.

در نهج البلاغه آن حضرت، بسيارى از خطبه ها و نامه هاى آن حكايت از عدالت على (عليه السلام)دارند. از جمله آنها، داستان معروف و مشهور عقيل است كه در اين مباحث اشاره شده و گفته شده است كه در طول تاريخ بشريّت سابقه ندارد چنين حاكم متقدرى با برادر خويش اين گونه به عدالت رفتار كند.

در همين خطبه، داستان اشعث بن قيس منافق آمده است; فردى كه منشأ بسيارى از اختلافات، تحريكات، خرابكارى ها و توطئه ها در عصر حكومت على(عليه السلام) است. اين انسانِ منافقِ مطرود، در مورد قطعه زمينى با مسلمانى به مخاصمه نشست; پرونده آنان به دست اُسوه عدالت، على(عليه السلام) ، قرار گرفت. على (عليه السلام) مى گويد: شب هنگام صداى در منزل را شنيدم. در را باز كردم. اشعث بن قيس منافق را در حالى ديدم كه ظرفى از حلوا - كه روى آن را با پارچه اى پوشيده بود - در دست داشت. نگاهى به قيافه او كردم و گفتم: «اين چيست؟ آيا رشوه است؟ يا صدقه است؟ و يا زكات؟ هر سه بر ما حرام است; اما رشوه كه بر همه قضات حرام است و اما زكات و صدقه كه بر فرزندان پيامبر و خاندان او حرام است».(15)

اشعثِ منافقِ هزار رنگ، چهره حق به جانبى گرفت و باطل خود را - همانگونه كه شيوه همه اهل باطل است - در لباس حق پوشانيد و گفت: «هيچكدام يا على! بلكه هديه است كه هر مسلمانى حق دارد براى مسلمانى ديگر ببرد و ردّ آن صحيح نيست»(16).

حضرت امير نگاه پرمعنا و پر اسرارى به او كرد و از پشت چهره حق به جانب، ماهيّت و قيافه حقيقى او را ديد و فرمود: «عزاداران بر مرگ تو اشك بريزند! تو آمدى در اين دل شب، مرا به وسيله دين و در لباس دين فريب دهى! لباس حق بر بدن باطل پوشانده اى تا حق را بر من مشتبه نمايى! اشعث تو مرا مى شناسى؟ بگذار خودم را معرفى كنم!

«وَ اللّهِ لَوْ اَعْطَيْتُ الاَْقاليمَ السَّبْعِ بِما تَحْتَ اَفْلاكِها عَلى اَنْ اَعْصَى اللّهَ فى نَمْلَة اَسْلُبْها جَذَبَ شَعيرَة ما فَعَلْتُهُ». به خدا قسم اگر تمام آسمان و زمين (تمام جهان هستى) را به من بدهند (يعنى بزرگترين رشوه كه تا كنون به هيچ كس داده نشده است) تا بر مورچه اى ظلم كنم و پوست جويى را به ظلم از دهانش بگيرم، به خدا قسم چنين كارى را نخواهم كرد; زيرا من مى دانم همه اينها نابود مى شود و على را با اين نعمت هاى فانى و ناپايدار چه كار! اشعث مى خواهى بدانى دنيا در نظر على چقدر ارزش دارد؟! به خدا قسم اين دنيا در نظر على مانند برگ نيم جويده اى در دهان ملخ است»!(17).

آرى; تمام دنيا كه اين همه جنايات براى رسيدن به جزئى از مال و منال آن صورت مى گيرد، در نظر على از برگ جويده شده اى بى ارزش تر است!

«تو به تاريكى على را ديده اى *** زين سبب غيرى بر او بگزيده اى»

ما شيعيان و پيروان على بايد به خود بنگريم كه از عدالت على چه مقدار درس گرفته ايم. آيا قدمى در اين راه برداشته ايم يا تنها به زبان شيعه او هستيم؟ بى شك اگر در پى سعادت و رستگارى هستيم، بايد آن را از گذر عدالت على(عليه السلام) جستجو كنيم و پيوسته مهر او را در دل داشته باشيم كه شاعر چه زيبا سروده است:گر منزل افلاك شود منزل تو *** از كوثر اگر سرشته باشد گل تو

چون مهر على نباشد اندر دل تو *** مسكين تو و سعى هاى بى حاصل تو

پاورقى:‌


1- اين مطلب در آيات متعدّدى از قرآن مجيد آمده است; آيه 61، سوره عنكبوت، آيه 25، سوره لقمان; آيه 38، سوره زمر; آيه 9 و 87، سوره زخرف از جمله اين آيات است.
2- از جمله آيه 24 سوره سبأ دلالت بر اين امر دارد.
3- سوره انبياء، آيه 66 و 67.
4- اين بحث در مجلدهاى مختلف تفسير نمونه مطرح شده است; ولى عمده آن در جلد 21، صفحه 412 به بعد آمده است.
5- به كتاب وسايل الشيعه، جلد 16، ابواب العتق، باب اوّل مراجعه كنيد.
6- بحارالانوار، جلد 41، صفحه 43.
7- مسند الامام المجتبى(عليه السلام) صفحه 702.
8- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 137.
9- سوره يوسف: آيه 33.
10- منهج الصادقين، جلد 5، صفحه 212.
11- بحارالانوار; جلد 9 (چاپ تبريز)، صفحه 613، (به نقل از داستان راستان، جلد اوّل، صفحه 130، داستان 38).
12- سوره يوسف، آيه 106. در ذيل اين آيه شريفه روايت زيبايى از امام باقر - عليه السلام - وارد شده است. آن حضرت در اين روايت مى فرمايند: «شركى كه در اين آيه به آن اشاره شده است، مثل اين است كه شخصى بگويد: «اگر فلان كس نبود، من نابود مى شدم» يا بگويد: «اگر فلانى به دادم نمى رسيد، فلان مصيبت و گرفتارى دامن گيرم مى شد» يا بگويد: «اگر فلان كس نبود، خانواده ام را از دست مى دادم»; چون چنين اشخاصى براى خداوند در روزى دادن و دفاع و نگهدارى بندگان در ملك و حكومت او شريك قرار داده است. به ميزان الحكمه، باب 1992، حديث 9308 رجوع كنيد.
13- سوره حديد، آيه 7.
14- سوره آل عمران، آيه 26.
15- تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 332.
16- بدين جهت در تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحه 375 نقل شده است كه مراد، حمزه و عثمان بن مظعون مى باشند.
17- لازم به تذكّر است كه صدقات واجب (يعنى زكات مال و فطره) بر سادات گرامى حرام است، امّا مصرف صدقات مستحبّى براى آن بزرگواران ممنوع و حرام نيست.