مثالهای زیبای قرآن جلد ۱

آية اللّه العظمى مكارم شيرازى(مدّظلّه)
گردآورى و تنظيم: ابوالقاسم عليان نژادى

- ۷ -


فصل يازدهم

دهمين مثال: خلقت شگرف حضرت عيسى بن مريم(عليهما السلام)

خداوند متعال در آيه 59 سوره آل عمران مى فرمايد: «اِنَّ مَثَلَ عِيسى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» مثل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است كه او را از خاك آفريد; سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فوراً موجود شد. [بنابراين، ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليل بر اولوهيّت او نيست.]

شرح و تفسير

قرآن مجيد از آيه 45 تا 59 سوره آل عمران درباره حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام)سخن مى گويد و مراحل مختلف زندگى او را از قبيل: كيفيّت تولّد، پرورش و رشد او، رسالت و پيامبرى، معجزات و كرامات، عروج آن حضرت به آسمان و... مورد بررسى قرار مى دهد. در اين آيه مورد بحث نيز قرآن در صدد برآمده تا شبهه اى را كه نسبت به حضرت عيسى وجود دارد، برطرف سازد.

سؤال: چگونه ممكن است انسانى بدون داشتن پدر، تنها از مادر متولّد شود؟ و چگونه تولّد انسانى بدون تركيب اسپرم و اُوول (نطفه مرد و زن) ممكن است؟

آيه مثل در صدد پاسخ به اين شُبه است كه: «مگر حضرت آدم (عليه السلام) پدر داشت؟! آفرينش او كه سخت تر از تولّد عيسى بود; چون او نه پدر داشت و نه مادر; همان خدايى كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، قادرست كه عيسى بن مريم را بدون پدر بيافريند!

اين گونه كارها در نزد خداوند دشوار نيست. خداوند همين كه اراده كند، ايجاد مى شود. «ثُمَّقالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (1) فرمان همان و ايجاد شدن همان.

آفرينش مخلوقات در نزد خداوند چنان است كه بين كوچكى و بزرگى; راحتى و سختى، هيچ تفاوتى وجود ندارد. اگر خداوند بخواهد جهانى مانند جهان كنونى با اين همه كهكشان ها و ستارگان ـ كه آمار آن عجيب و وسعت آن حيرت آور است ـ بيافريند، به محض فرمان، ايجاد صورت مى گيرد.

اگر انسان در هنگام نماز به چنين خداوندى فكر كند و بينديشد كه در مقابل چه خداى قادرى ايستاده است; و احساس كند كه «هيچ» با «همه چيز» صحبت مى كند، مسلّماً حال ديگرى در نماز پيدا خواهد كرد.

قدرت خداوند در كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام)

على(عليه السلام) در خطبه 185 نهج البلاغه، درباره قدرت خداوند جملات زيبايى دارد كه به چند نمونه آن اشاره مى كنيم: «لَوْ فَكَّرُوا فى عَظيمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسيمِ النِّعْمَةِ لَرَجَعُوا اِلَى الطَّريقِ وَ خافُوا عَذابَ الْحَريقِ...» اگر مردم در قدرت عظيم خداوند و نعمت هاى فراوان او مى انديشيدند، حتماً هدايت مى شدند و از عذاب الهى مى ترسيدند; ولى افكار مردم بر اثر هوى و هوس، ناتوان شده و حجاب هاى خودپرستى جلو ديدگان آنها را گرفته است; نه چشم بينا دارند و نه قلب پذيرا. نگاهى به اين موجودات كوچك و ريز بيفكن كه چگونه خلقت اينها را شگفت انگيز آفريده است! تمام اجزاء و اندامى كه يك حيوان بزرگ آن را داراست، خداوند براى اين موجودات نيز آفريده است.

سپس حضرت خلقت مورچه را مورد بررسى قرار داده، نكات لطيف و ظريفى را درباره آن بيان مى فرمايد.

يكى از حجاب هايى كه سبب مى شود، شگفتى هاى آفرينش مورد توجّه انسان قرار نگيرد، حجاب عادت است; زيرا عادت باعث مى شود كه عظمت چيزى از ياد برود; مثلا همين مورچه كه معمولا مورد ديد همگان است، براى انسان عادى شده است و اين عادت سبب شده است كه به شگفتى آن توجّه نشود. چه اين كه اگر مورچه با يكى از پيشرفته ترين صنايع بشر مقايسه گردد، آن وقت عظمت قدرت خداوند آشكار مى شود.

يكى از صنايع پيشرفته بشر هواپيماست كه اين هواپيما مسافران و بارهاى زيادى را حمل و نقل مى كند و داراى قسمت و اجزاى متفاوتى است كه همانند يك شهر كوچك مى ماند. اگر اين هواپيما ـ كه نهايت قدرت نمايى بشر است ـ با مورچه ـ كه يكى از صنايع كوچك قدرت بى پايان خداوند است ـ مقايسه گردد، خواهيم دانست كه مورچه از هواپيما عظيم تر و شگفت آورتر است; زيرا اين موجود كوچك با اين جثّه ريز خود، همه چيز را داراست. اجزا و دستگاههايى از قبيل: چشم، گوش، پا، نيروى جاذبه، نيروى دافعه، نيروى جذب و هضم غذا، دستگاه تخليه فضولات، دستگاه توليد مثل، قدرت خانه سازى و انبارسازى، تهيّه مواد غذايى و نگهدارى آن بطورى كه فاسد نشود و... واقعاً اين موجود كوچك، يكى از شگفتى هاى آفرينش است كه چگونه اين همه اجزا و دستگاهها در بدن كوچك او جا گرفته است!

علاوه بر آن كه هواپيما قدرت تهيّه مواد خوراكى، توليد مثل و... را ندارد، و فاقد بسيارى از دستگاههايى است كه در درون مورچه است، خود به تنهايى قادر بر انجام كار نيست، بلكه عدّه اى تكنسين آن را به حركت درمى آورند.

آرى! اگر انسان در قدرت عظيم و پايان ناپذير خداوند انديشه كند، هدايت مى شود و از آفرينش يك انسان فاقد پدر، تعجّب نمى كند. بايد بر چنين خداى قادرى، با تمام وجود سجده كرد و بر چنان انسان كامل (على(عليه السلام)) كه اين قدرت وصف ناپذير را زيبا توصيف نموده است، درود و سلام فرستاد.

درباره پيدايش انسان دو نظريّه عمده وجود دارد:

1ـ «تنوّع انواع» . صاحبان اين نظر معتقدند: آدم داراى خلقت مستقلّى بوده است، همان گونه كه ديگر حيوانات نيز خلقت جداگانه اى داشته اند. اين نوع برداشت را «ثبوت انواع» نيز مى گويند.

2ـ «تبدّل انواع» . اين نظر كه در بين دانشمندان علوم طبيعى مشهور است، مى گويد: در ابتداى خلقت، تنها يك موجود تك سلولى وجود داشته كه در دل درياها شناور بوده است. اين موجود با گذشت زمان رشد يافت; و سپس به ماهى تبديل شد. ماهى نيز شروع به توليد مثل و تكثير نسل نمود. آن گاه تعدادى از آن ماهى ها بر اثر امواج دريا به روى زمين پرتاب شدند و كم كم به ساير حيوانات تبديل گشتند كه از جمله آنها ميمون و بوزينه است، پس از آن عدّه اى از بوزينگان تكامل و رشد يافته، تبديل به انسان شدند.

آيا صاحبان اين نظريّه (تبدّل انواع) دليل قاطعى دارند؟

خير; چون ريشه اين تفكّر به ميليون ها سال قبل باز مى گردد و در آن زمان انسانى وجود نداشته، اطّلاعات دقيقى نرسيده است; تنها قرائن و شواهدى از باستان شناسان جمع آورى شده است كه آن هم يقين آور نيست.

تفاوت بين «نظريّه» و «قانون»

در مباحث علمى، آن دسته از مسايلى كه در آزمايش مى گنجد، بعد از آن كه مسير آزمايش را طى كرد، تبديل به يك قانون عملى مى شود; مثلا به وسيله آزمايش ثابت شده است كه سرعت نور در هر ثانيه 300 هزار كيلومتر است. امّا آن دسته از مسايلى كه در علوم تجربى نمى گنجد و قابل آزمايش نيست و براى اثبات آن از روى عقل به قرائن و شواهد موجود تمسّك مى جويند، «فرضيّه» ناميده مى شود.

از اين رو، «تبدّل انواع» فرضيّه است، نه قانون. يكى از ويژگى هاى فرضيّه، احتمال عوض شدن و باطل شدن آن است. به عنوان نمونه، دانشمندان فرضيّه اى را مطرح كردند كه انسان هاى چهل هزار سال قبل، غير از انسان هاى امروز بودند; ولى باستان شناسان جمجمه هايى از دو ميليون سال پيش يافتند كه كاملا شبيه به انسان امروزى است. بدين ترتيب فرضيّه قبل، باطل مى گردد.

نظر قرآن درباره پيدايش انسان

آنچه از ظاهر آيات قرآن استفاده مى گردد، اين است كه قرآن مجيد نظر اوّل (تنوّع انواع) را تأييد مى كند و بايد به نظر دوّم از روى مطالعه نگريست و نمى توان آن را قانون به حساب آورد.

در هر حال، چه نظر اوّل صحيح باشد و چه دوّم، در تفسير آيه مثل تغييرى ايجاد نمى شود; زيرا اگر به تبدّل انواع هم قائل شويم، باز خواهيم گفت:

همان خدايى كه موجودات تك سلولى را بدون پدر و مادر آفريد، قادر است حضرت عيسى بن مريم(عليهما السلام) را نيز خلق كند. علاوه بر اين كه دانشمندان بر حيواناتى دست يافتند كه بدون جفت گيرى بچّه دار مى شوند، كه از آن به «بكرزايى» تعبير شده است; يعنى جنس ماده در اين نوع حيوانات بدون نياز به جنس نر قادر به توليد مثل است.

بنابراين، اگر در عالم «بكرزايى» ممكن باشد، توّلد حضرت مسيح(عليه السلام) بدون پدر نه تنها جاى تعجّب نيست، بلكه شگفت آورتر از آن رخ داده است.

فصل دوازدهم

يازدهمين مثال: انفاق هاى كفّار

خداوند متعال در آيه 117 سوره آل عمران مى فرمايد: «مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فى هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّاَصابَتْ حَرْثَ قَوْم ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ فَاَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» آنچه آنها در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند، همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده و ]در غير محل و وقت مناسب، كشت نموده اند[، بوزد و آن را نابود سازد. خدا به آنها ستم نكرده است، بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم مى كنند.

دورنماى بحث

در اين آيه مثل، خداوند انفاق كافران را به زراعتى تشبيه كرده است كه زمين آن، آباد، سرسبز و قابل زراعت است; و در آن بذرى افشانده مى شود و مى رويد; ولى ناگهان، باد سرد و خشك كننده اى مىوزد و تمام اين زراعت را خشك و سياه مى كند.

شرح و تفسير

«مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فى هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا» بعضى از مفسّران معتقدند كه در اين قسمت از آيه شريفه براى روشن شدن معناى آن، كلمه «نيّت» يا «انگيزه» مقدّر است. آنگاه معناى آيه اين چنين مى شود كه: انگيزه چنين انفاق هايى همانند آن باد سوزان است. به عبارت ديگر، همان گونه كه باد سوزان زراعت را نابود مى سازد، اين گونه انگيزه ها نيز انفاق ها را باطل و بى ثمر مى كند.

«كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَتْ حَرْثَ قَوْم ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ فَاَهْلَكَتْهُ» كلمه «صرّ» در لغت عرب به معناى باد سرد خشك مى باشد (ريحٌ شَديدُ الْبَرْد) و گاهى هم به باد پر سر و صدا (بادى كه زوزه مى كشد و فرياد مى كند) معنا شده است (شديد الصوت).(2)

در هر دو صورت منظور از اين كلمه، باد شديدى است كه گاهى جنگلهاى بزرگى را به آتش مى كشاند. همان گونه كه در بعضى از خبرها شنيده مى شود كه عامل اين نوع آتش سوزى ها گاهى صاعقه و رعد و برق آسمانى است; گاهى طوفانهاى شديدى است كه بر اثر آن درختان خشكى ـ كه انرژى در آن ذخيره شده است ـ به هم برخورده، توليد جرقه اى مى نمايند و اين جرقه به يك محلّ مستعد براى آتش سوزى برخورد مى كند و آتش سوزى رخ مى دهد. بنابراين، مثَل انفاق كفّار، مانند زراعتى است كه باد شديدى به آن برخورد مى كند و آن را سياه و نابود مى سازد.

«وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» اين كفّار خود به خويشتن ستم كرده اند; چه اين كه در انفاق هاى خود انگيزه ها و نيّات ظالمانه اى داشته اند و خداوند هيچ گونه ظلمى به آنها روا نداشته است.

همان گونه كه اگر كشاورزى در محلّى كشت كند و مى داند زراعتش در مسير بادهاى سرد خشك است و در اين هنگام اگر بادى بوزد و تمام زراعتش را نابود كند، بديهى است كه اين كشاورز، خود بر خويشتن ستم كرده است.

پيام هاى آيه

1ـ منظور از انفاق در آيه مَثَل

در اين كه آيه شريفه چه نوع انفاقى را به باد سوزان تشبيه كرده است، سه احتمال وجود دارد كه به آن اشاره مى شود:

الف - نخست اين كه منظور از آن انفاق هايى است كه در غير راه خداوند مصرف شود; مانند انفاق هايى كه ابوسفيان كافر و منافق ـ كه تا آخر عمر هم قلباً مسلمان نشد ـ در راه عظمت بت ها و نابودى اسلام انجام داد.

قرآن مجيد مى فرمايد چنين انفاق هايى مانند آن زراعتى است و انگيزه انفاق كنندگان نيز ـ كه شرك و بت پرستى بوده است ـ بسان آن باد سوزان است.

ب ـ منظور از آن، انفاق مسلمانان رياكار است كه ظاهراً مسجد، حسينيّه، بيمارستان، درمانگاه، پل، جادّه، و مانند اينها را مى سازند; ولى در واقع انگيزه آنها براى غير خداست. مثل اين كه هدفشان خودنمايى يا جلب رضايت مردم، براى استفاده بيشتر در آينده باشد. انفاق چنين مسلمانانى نيز مانند آن زمين حاصلخيز; و نيّت غير خالص آنها همانند آن با سوزان است.

ج ـ منظور از آن، انفاق هايى است كه توأم با منّت، ايذا و آزار باشد كه در ظاهر انفاق است; ولى در واقع آبروى نيازمندى را ريختن و حيثيّت او را بر باد دادن است. كه در اين صورت، انفاق مانند آن زمين زراعتى است; و ايذا و اذيّت و منّت نيز آن باد سرد خشك سوزان است كه نه تنها انفاق را باطل مى كند، بلكه ضرر دنيوى نيز مى رساند; زيرا هم مال او از كف رفته است و هم گناهى مرتكب شده كه مجازات دارد.(3)

 2ـ از آيه شريفه و بعضى ديگر از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند منتقم در بسيارى از موارد كه مردم نسبت به نعمتهاى او ناسپاسند و سر از طغيان و نافرمانى درمى آورند، همان نعمتها را وسيله عذاب آنها قرار مى دهد و نعمت را به نقمت تبديل مى كند (مرگ در دل زندگى).

به عنوان نمونه خداوند قوم نوح را به وسيله باران و طوفان نابوده ساخت، در حالى كه اين باران همان دانه هاى حيات بخش و زندگى آفرين و بزرگترين نعمت براى اين قوم بود!

بارانى كه اگر نباشد و نبارد همه چيز از بين مى رود، وسيله و ابزار عذاب قوم نوح شد; آرى نعمت، مصيبت شد!

در سوره سبأ، داستان قوم سبأ نيز نشانگر اين واقعيّت عبرت انگيز است. كشور اين قوم در مسير باران بود، براى دفع ضرر و استفاده از سيلاب، سدّ خاكى بزرگى برپا كردند و از اين سد، كانال هاى متعدّدى را به سرزمين هاى مختلف كشيدند، بطورى كه اين آبيارى باعث شد كشور سبأ يكپارچه سرسبز و خرّم و تبديل به يك باغستان بزرگ گردد، در دو سوى رودخانه اين كشور به مسافت زيادى درختكارى شده بود، خداوند در مقابل اين همه نعمت يك چيز از آنها خواست; و آن شكر نعمتهاى الهى بود(4); ولى از آنجايى كه انسان وقتى غرق نعمت مى شود، خدا را فراموش مى كند و مست باده غرور خود مى گردد; قوم سبأ نيز طغيان و ناسپاسى را وجهه همّت خود قرار داده، آنچه لازمه آدم هاى كم ظرفيّت است ـ كه وقتى به نوايى مى رسند همه چيز را فراموش مى كنند ـ انجام دادند. قرآن طغيان آنها و سپس عذاب الهى بر آنان را اين گونه بيان مى فرمايد: «امّا آنها [از خدا] روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنان فرستاديم، و دو باغ [پربركت]شان را به دو باغ [بى ارزش] با ميوه هاى تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم».(5)

آرى كفران نعمت باعث شد كه خداوند همان سدّ آبى خاكى را ـ كه نعمت بزرگى براى آنها بود ـ وسيله عذاب آنها قرار دهد. مقدّمات عذاب، اين گونه فراهم مى گردد كه چند موش از طرف خدا مأمور شدند تا سد را سوراخ كنند. آب از سوراخ هاى ايجاد شده، خارج شد و با گذشت زمان دهانه سوراخ ها بزرگتر گرديد به گونه اى كه سبب شكسته شدن سد شد; سپس جريان آب، سبب تخريب تمام قصرها، كاخ ها و باغ ها شد و گوسفندان و چهارپايان را نابود ساخت و سرزمين سرسبز بهشتى را به ويرانه اى تبديل نمود.

در نتيجه آن سدّ آبى كه مايه نعمت آنها بود به خاطر اعراض از خدا وسيله عذاب آنان گرديد تا عبرتى باشد كه انسان در مقابل قدرت بى انتهاى خداوند طغيان نكند.

نمونه ديگر، عذاب خدا بر «قوم شعيب»(6) است كه قرآن آن را صيحه آسمانى و صاعقه مى شناساند صاعقه از دو جهت باعث عذاب مى گردد: نخست اين كه، هر چه بر سر راه او قرار گيرد به آتش كشيده مى شود; و ديگر اين كه امواج صوتى آن سبب ناشنوايى مى شود و به عبارت ديگر، موج انفجار ايجاد مى كند.

بايد دانست كه همين صاعقه، قبلا براى آنها نعمت بود; چه اين كه به وسيله همين صاعقه، ابرهاى باران زا شروع به باريدن مى كنند و اين نعمت بزرگ الهى (آب) باعث حيات و زندگى همه جانداران مى گردد!

بر اساس آنچه در قرآن مجيد ذكر شده است(7)، «قوم هود» نيز وقتى گستاخى و جسارت را از حد گذراندند، عذاب استيصال (عذاب بنيان كن) نازل شد و همان زمينى كه بستر بشر و محلّ استراحت انسان و گهواره آدمى محسوب مى شد، وسيله عذاب آنها گشت.

با لرزش زمين تمام شهرهاى آنها زير و رو شد; بارانى از سنگهاى آسمانى بر سر آنها باريد، به گونه اى كه حتّى از آثار آنها هم، اثرى بر جاى نماند.

همان گونه كه اشاره شد در آيه مثل نيز باد ـ كه يكى از نعمتهاى بزرگ الهى براى كشاورزى است; چه اين كه اگر نوزد، عمل لقاح صورت نمى گيرد و اكسيژن و كربن هوا جابه جا نمى گردد; و در نتيجه بسيارى از درختان بار نمى دهند ـ وسيله عذاب آنها شد و تمام زراعت آنها را خشك و نابود ساخت.

3ـ از دير زمان يكى از بحث هاى مهم در عدل الهى، طرح اين مسأله بوده است كه اگر خداوند عادل است; پس فلسفه و حكمت حوادث دردناكى از قبيل: بيمارى ها، سيلاب ها، طوفان ها، زلزله ها، باران هاى تند، بادهاى وحشتناك و... چيست؟

آيا اين امور ـ كه باعث ناراحتى و از بين رفتن انسان ها مى شود ـ با عدالت خداوند سازگار است؟

تاريخ طرح اين شبه مشخص نيست و شايد قبل از ميلاد حضرت مسيح(عليه السلام) هم مطرح بوده است. در اين زمينه بحث هاى فراوان و كتابهاى زيادى نگاشته شده است و ما نيز در كتاب «پنجاه درس اصول عقايد» پاسخ به آن را، وجهه همّت خود قرار داده ايم.

قرآن مجيد در اين آيه و آيات ديگر، در صدد بيان فلسفه اين حوادث برآمده است كه به چند نمونه از آن اشاره مى گردد:

1ـ بعضى از آيات قرآن مجيد، هدف از اين حوادث و بلاها را تنبّه و بيدارى انسانهاى غافل مى شناساند. از اين رو، خداوند در آيه 41 سوره روم مى فرمايد: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ اَيْدِى النّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» فساد، در خشكى و دريا به سبب كارهايى كه مردم انجام داده اند، آشكار شده است; خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد ]به سوى حق[ بازگردند.

بر اساس اين آيه، حوادث دردناك براى انسان غافل، لطف الهى محسوب مى شود; چه اين كه شايد اين گونه حوادث انسان گنهكار و غافل را بيدار كرده، به سوى حضرت حق بازگرداند. مثلا از اين جهت كه دنياى امروز مبتلا به فحشا و فساد است، خداوند هم آنها را به مرض خطرناك «ايدز» مبتلا مى كند تا شايد اين بشر ناسپاس و فراموش كار با عذاب و حوادث تلخ از خواب غفلت بيدار گردد. و يا از اين رو كه دنياى امروز مبتلا به گناه بزرگ رباخوارى شده است; رباخوارايى كه بعضى كشورهاى جهان سوّم را در آستانه سقوط قرار داده است، خداوند هم آنها را به فاصله طبقاتى، جنگ ها و انقلاب هايى مبتلا مى كند كه باعث از بين رفتن تمدّن هاى بشريّت مى شود، تا شايد اين انسان بيدار شود.

پس اين بلاها كه موجب بيدارى انسان مى شود، در واقع از واهب الهى است.

براى روشن تر شدن اين فلسفه به مثال زير توجّه كنيد:

گاهى در خيابان هاى مسطّح و صاف و طولانى موانع و دست اندازهايى مشاهده مى شود كه از ظاهر حال، مسئولان عمداً آنها را ايجاد كرده اند. وقتى از علّت اين امر سؤال شود، مى گويند: در چنين خيابان هايى ممكن است راننده به خواب رود; براى بيدارى راننده و جلوگيرى از خطر تصادف، لازم است چنين دست اندازهايى ايجاد شود تا سبب بيدارى و هوشيارى راننده گردد.

دست اندازهاى جادّه زندگى بشر ـ كه در خواب غفلت فرو مى رود ـ نيز همين فلسفه را دارد چه اين كه اگر خواب رود و دست اندازى نباشد، در پرتگاه سقوط مى كند; ولى با وجود دست انداز گرچه متحمّل ناراحتى مى شود; ولى موجب بيدارى و نجات او از سقوط مى گردد.

2ـ فلسفه دوّمى كه از آيات استفاده مى شود اين است كه بعضى از بلاها و حوادث نتيجه عمل خود انسان است و به تعبير آيه مثل، انسان خود به خويشتن ستم مى كند; وگرنه خداوند ستمى را بر انسان روا نمى دارد.

مثلا پدران و مادرانى كه در صدد تربيت فرزندانشان برنمى آيند; آنها را با مسايل دينى آشنا نمى سازند; فرزندان را به اماكن مذهبى ـ مانند مساجد و حسينيّه ها ـ عادت مى دهند شايد فرزندى معتاد تحويل جامعه دهند كه باعث نابودى خود و خانواده اش گردد! چه كسى جرقه اوّليّه اين آتش را روشن ساخته است؟! چه كسى مواد سوخت اين آتش سوزى را فراهم نموده است!؟ هيچ كس، جز پدر و مادر!

عبرت بگيريد

چندى پيش، مرد محترمى براى حساب سال و پرداخت وجوهات شرعيّه اش نزد من آمد; به كارش رسيدگى شد، برگشت.

پس از چندى دوباره همراه دوستش با كوله بارى از غم و اندوه بازگشت!

به شدّت گريه مى كرد، گويا تمام جهان در نظرش تيره و تار شده بود، علّت ناراحتى را جويا شدم، گفت: آقا! بچّه هايم پس از عمرى زحمت و خدمت به آنها، ثروتم را تصاحب كردند و همه داراييم را به يغما برده، مرا از خانه ام بيرون كردند! اكنون هر روز در خانه يكى از بستگان به سر مى برم. سپس به دوستش اشاره كرد و گفت: او راه درست را انتخاب كرد; چون از اوّل فرزندانش را خوب تربيت كرد; در تعليم احكام اسلامى به آنها كوشيد; آنها را به مسجد و حسينيّه برد. اكنون هم داراى فرزندانى مؤمن و ديندار هست كه فرزندان عصاى دست پدرند و در احترام به پدر و مادر، بسيار كوشا هستند; ولى من بر اثر اصرار همسرم قبل از اين كه دين و ايمان آنها را محكم كنم، آنها را به خارج فرستادم تا علم و دانش آنها بيشتر و معرفت آنها كامل تر گردد; ولى اكنون برگشته اند و عاطفه و رحم را به دست فراموشى سپرده اند و تنها به پول و منافع مادّى مى انديشند. (وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لَكِنْ اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) (8) لطف و رحمت خداوند نسبت به بندگانش، بسان باران است كه بر همه زمين ها جارى مى شود، ولى در يك زمين گل و گياه مى رويد و در زمين ديگر، خار و خاشاك. اشكالى بر باران نيست، بلكه اشكال از خود زمين است. انوار هدايت الهى نيز هيچ كاستى و نقصى ندارد، بلكه اشكال و نقص از قلوب ما انسانهاست.

تخم گل كاشتى آخر گل شد *** بر سرش نغمه سرا بلبل شد

تخم خار مى كارد خار مى آيد *** خار بر خاركى بار مى آرد

در زمين دل خود كشتى خار *** خار بار آمد و دادت آزار

بنابراين، يكى ديگر از فلسفه هاى بلاها، عكس العمل افعال و كارهاى خود انسان است. البتّه فلسفه هاى ديگر نيز وجود دارد كه به همين دو مورد بسنده مى گردد.

فصل سيزدهم

دوازدهمين مثال: مثال كفر و ايمان

خداوند متعال در آيه 122 سوره انعام به اين مثل اشاره فرموده است: «اَوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَاَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارج مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافرينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم، و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كافران، اعمال [زشتى ] كه انجام مى دادند، تزيين شده [و نيكو جلوه كرده ] است.

دورنماى بحث

در اين آيه شريفه، دو مثال مطرح شده است كه هر دو درباره كفر و ايمان است. قرآن مجيد در مثال اوّل، ايمان را به حيات و زندگى، و كفر را به مرگ و نيستى تشبيه كرده است; و در مثال دوّم، ايمان را به نور و كفر را به ظلمت.

شأن نزول آيه

درباره آيه فوق دو شأن نزول ذكر شده است:

1ـ اين آيه درباره حضرت حمزه، عموى بزرگوار پيامبر عظيم الشأن اسلام، و ابوجهل، دشمن سرسخت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است.حمزه از كسانى است كه در صدر اسلام ايمان نياورد; شايد مى خواست با مطالعه و تحقيق بيشتر، آيين برادرزاده اش (اسلام) را بپذيرد. از اين رو، حمزه در صدر اسلام، سكوت اختيار كرده بود و از طرف ديگر، دشمنان اسلام ـ مخصوصاً ابوجهل ـ هر روز به گونه اى مزاحم پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى شدند و موانعى بر سر راه آن حضرت ايجاد مى كردند. روزى ابوجهل، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را بسيار مورد اذيّت و آزار قرار داد و جسارت را به حدّى رساند كه مردم بت پرست نيز از مشاهده آن متأثّر شدند. حمزه ـ كه مردى بسيار شجاع و قدرتمند بود ـ آن روز به شكار رفته بود. وقتى از شكار برگشت خبر اذيّت ها و اهانتهاى ابوجهل را به او رساندند. حمزه كه از پيش ماجراجويى هاى ابوجهل را مى دانست، خشمگين شده، به سراغ ابوجهل آمد و به او پرخاش كرده، مشت محكمى بر بينى او وارد كرد; به گونه اى كه خون از بينى اش جارى شد، ابوجهل با اين كه نيرومند و داراى قوم و قبيله زيادى بود; ولى از هيبت و شجاعت حمزه ترسيد و عكس العملى از خود نشان نداد. در اين هنگام بود كه حمزه به اسلام گرويد و بر آستان خدا و رسولش، سر تسليم فرود آورد.

بر همين اساس آيه شريفه فوق نازل شد كه: «آيا كسى (حمزه) كه مرده بود و با پيوستن به اسلام او را زنده كرديم و قلب او نورى افروختيم كه مسيرش را در بين مردم انتخاب كرد، همانند كسى است (ابوجهل) كه در ظلمات و تاريكى ها گرفتار است و آن قدر متعصّب و لجوج است كه از اين ظلمات خارج نمى گردد، افراد بى ايمان بر اين عقيده اند كه عملشان شايسته است; در حالى كه روز به روز در لجن زار شقاوت، كفر و بدبختى فرو مى روند».(9)

2ـ شأن نزول ديگر اين است كه: آيه شريفه درباره عمّار ياسر و ابوجهل نازل شده است. عمّار ياسر، از جوانان شجاع، از جان گذشته و پيشگام در اسلام بود.

او از ياران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود و بعد از رحلت آن حضرت از اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام) به شمار مى رفت. و عاقبت در جنگ صفين شهيد گشت.(10)هنگامى كه عمّار مسلمان شد، عدّه اى از دشمنان ـ مخصوصاً ـ ابوجهل ـ او را مذمّت كرده، مورد شكنجه قرار دادند. از اين رو، آيه شريفه درباره ايمان عمّار و كفر ابوجهل نازل شد; با اين تعبير كه عمّار قبل از اسلام مرده بود; ولى با روى آوردن به اسلام زنده شد و قلب او نورانى گشت. امّا ابوجهل بر اثر اصرار و لجاجت بر كفرش، در وادى ظلمت ماند و هيچ اميدى به رستگارى او نيست; زيرا او كارهاى زشت خود را شايسته مى پندارد.(11)

«حيات و زندگى» چيست؟

براى روشن شدن و درك عميق مثال اوّل، لازم است «حيات و زندگى»، مقدارى مورد بررسى قرار گيرد; اگر چه آثار حيات و زندگى، در همه جا ديده مى شود و به خوبى مى توان حيات را از مرگ تميز داد; ولى تعريف حيات و درك حقيقت آن بسيار مشكل است; چه اين كه تاكنون هيچ كس تعريف جامعى از حقيقت حيات و زندگى ارائه نكرده است. به همين جهت، دانشمندان معتقدند كه هيچ موجود زنده اى از موجود بى جان به وجود نمى آيد. دانشمندان دانه اتم را شكافتند; اختراعات و اكتشافات عجيبى از قبيل رايانه و... از خود نشان دادند; امّا نتوانستند موجود زنده اى را از موجود بى جان بيافرينند.

قرآن مجيد در 1400 سال پيش انسان را عاجز دانسته، مى فرمايد: «اگر همه افراد دست به دست هم دهند، از خلق يك مگس ناتوانند.»(12) و اكنون در اين عصر نوآورى، انسان حتّى از ادّعاى چنين خلقتى عاجز است تا چه رسد به خلق آن.

اصل مسلّمى در علم تجربى وجود دارد كه موجود زنده از مرده به وجود نمى آيد. و اين كه مردم خيال مى كنند اگر مثلا دو آجر مرطوب روى هم قرار گيرد، از بين آنها عقرب به وجود مى آيد، گمان باطلى است. حتماً بايد تخم عقرب وجود داشته باشد تا اين كار عملى گردد. و نيز تصوّر اين كه از سيب كرم توليد مى شود، غلط است. حتماً بايد تخم كرم در درون سيب وجود داشته باشد تا كرم به وجود آيد و نيز نه از حيوان، گياه توليد شود و نه از گياه حيوان.

سؤال: روزى كه كره زمين از خورشيد جدا شد و كم كم سرد گشت موجودات زنده از كجا و چگونه به وجود آمدند؟ آيا اين چنين نبوده است كه موجود جاندار از بى جان به وجود آمده باشد؟

جواب: بله، در آن زمان شرايط پيچيده اى وجود داشته است كه موجودات جاندار از موجودات بى جان به وجود آمدند; ولى اكنون نه آن شرايط وجود دارد; و نه بشر توان دستيابى به آن را دارد.

بنابراين، حيات و زندگى، عجيب ترين پديده عالم هستى است; و از آن عجيب تر خالق اين زندگى و حيات است كه ميليون ها دانشمند ـ با همه مطالعات و تحقيقاتى كه داشته اند ـ نتوانستند از راز اين مخلوقِ خالقِ توانا مطّلع گردند! از اين رو، مسأله حيات يكى از مهم ترين دلايل خداشناسى به شمار رفته است.

اقسام حيات و زندگى

حيات و زندگى بر سه قسم است:

1ـ حيات و زندگى گياهى و نباتى، كه علامت آن سه چيز است:

الف ـ رشد و نمو; ب ـ تغذيه; ج ـ توليد مثل.

2ـ حيات و زندگى حيوانى، كه علاوه بر داشتن ويژگى گياهان زنده، حسّ و حركت نيز دارد.

3ـ حيات و زندگى انسانى، كه علاوه بر پنج ويژگى كه در زندگى نباتى و حيوانى ذكر شد، از ويژگى هاى علم و دانش; ايمان و اخلاق، و عشق و اراده نيز برخوردار است. لذا اگر زندگى انسانى فاقد اين سه ويژگى باشد، به زندگى حيوانى تبديل مى شود!

بر همين اساس، قرآن مجيد كسانى را كه مسلمان نيستند، مرده تلقّى مى كند; و سپس زندگانى آنها را از رهگذر اسلام مى شناسد.

منظور از حيات در آيه مثل

بى شك منظور از حيات در اين آيه شريفه، حيات انسانى است; يعنى حمزه، يا عمّار، يا هر شخص ديگرى كه مسلمان شود، به وسيله ايمان به خداوند زنده مى گردد، سپس علم و دانش; اخلاق و ايمان; و عشق و اراده - كه از آثار زندگى انسانى است ـ در او نمايان مى شود. از اين رو، بر اساس آيه مثل عمّار ياسرها، حمزه ها و شهيدان راه خدا زنده اند و زندگى حقيقتى از آن آنهاست(13); ولى ابوجهل ها مرده و فاقد حيات انسانى هستند (اَمْواتٌ غَيْرُ اَحْياء). (14)

چرا عرب جاهلى را مرده مى پندارند؟

حضرت على(عليه السلام) در خطبه 26 نهج البلاغه اين مطلب را مورد بررسى قرار داده، مى فرمايد: «هنگامى كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) مبعوث شد و خداوند او را امين وحى و انذار كننده جهانيان قرار داد، شما عرب ها ـ كه در سايه اسلام زنده شديد و حيات انسانى يافتيد ـ داراى ده ويژگى بوديد كه هر يك از ديگرى شرم آورتر است:

1ـ پيرو بدترين كيش بوديد; چه اين كه بدترين خرافه، پرستش بت هاست! مگر انسان عاقل مى تواند قطعه سنگى را با دست خود بتراشد; سپس در مقابل او راز و نياز كند و حوائج و خواسته هايش را از او طلب كند و بدتر از آن، براى رسيدن به آرزوهايش فرزند خويش را در مقابل يك بت بى جان و بى روح قربانى كند و در هنگام گرسنگى همان بت را ـ كه از خرما ساخته شده است ـ غذاى خود قرار دهد!

3 و 4 ـ فقير و بدبخت بوديد. در ميان سنگهاى خشن و مارهاى خطرناكى ـ كه فاقد شنوايى بودند ـ زندگى مى كرديد. بيابان بستر شما بود و آسمان روپوشتان.

5ـ آب آشاميدنى شما آلوده و كثيف بود و هرگز زلال ننوشيديد;

6ـ غذاهايتان ناگوار بود و از آن لذّتى نمى برديد;

7ـ خون همديگر را مى ريختيد و ناامنى در بين شما حاكم بود;

8ـ پيوند خويشاوندى را قطع نموديد و حتّى به فرزندان خود رحم نكرده، آنها را زنده به گور مى كرديد;

9ـ بت ها در ميان شما برپا و مورد احترام بود;

10ـ گناه وجودتان را فرا گرفته بود و سر تا پا غرق در گناه بوديد».

از فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) استفاده مى گردد كه فقر بر آنها حاكم بود; فقر دينى،فرهنگى، سياسى، اقتصادى، امنيّتى و... خداوند مهربان در ميان چنين مردمى ـ كه از هر جهت مرده بودند ـ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را برانگيخت و علم و دانش را براى آنها به ارمغان آورد.

بدين وسيله عربهاى عصر جاهليّت و مسلمانان بعد از ظهور اسلام، با علم و دانش آشنا شدند و طولى نكشيد كه آنها پيشواى جهان دانش شدند. از اين رو، زمينه ساز جنبش و حركت اروپا، آثار دانشمندان اسلامى بود كه حدود چهار الى پنج قرن پيش سبب روى آوردن آنها به علم و دانش شد. اگرچه متأسّفانه، مسلمانانى كه وارثان علم و امير دانش جهان بودند، از فراگيرى علوم تجربى و صنعت بازماندند و امروز دست نياز به كشورهاى اروپايى دراز كردند و آنها نيز با اعزام كارشناسان خود، حامل فساد و فحشاء شدند.

اكنون بر فرهيختگان علم و دانش لازم است تا تاريخ و آثار دانشمندان اسلامى، اعترافات دانشمندان غربى به پيشرفتهاى مسلمانان در علم، اختراعات و ابتكارات علمى مسلمانان قبل از نهضت اروپا و...را مورد توجّه قرار داده، با تدريس اين گونه مطالب در دانشگاهها و مراكز علمى، نسل جوان را براى فعّاليّت هر چه بيشتر، با نسل پيشين پيوند دهند.

آثار و بركات نور

در مثال دوّم، ايمان به نور و كفر به ظلمت تشبيه شده است. براى روشن شدن و درك عظمت نور ايمان، شايسته است به آثار و بركات نور مادّى اشاره شود:

لطيف ترين و سريع ترين موجود در عالم مادّه، نور است; چه اين كه نور در يك ثانيه 300 هزار كيلومتر را طى مى كند. به عبارت ديگر، نور با سرعت خود در يك ثانيه مى تواند، هفت و نيم بار به دور كره زمين بچرخد! زيرا قطر كره زمين در خط استوا 40 هزار كيلومتر است و حاصل تقسيم 300 هزار بر 40 هزار، هفت و نيم خواهد بود.

از اين رو، همه بركات عالم مادّه، از نور است; چه اين كه به بركت نور، موجودات زندگى مى كنند; به بركت نور، بيمارى ها و ميكروبهاى بيمارى زا نابود مى شوند; به بركت نور، گياهان رشد و نمو مى كنند; به بركت نور، ميوه ها به ثمر مى رسند; به بركت نور، فضا گرم مى شود; به بركت نور، فضاى اطراف روشن مى شود و بالاخره به بركت نور، باران رحمت الهى مى بارد.

اسلام و ايمان نيز همچون نور، روشنايى دارد; چه اين كه حضرت حمزه و عمّار پيش از اسلام، همانند ساير عرب هاى جاهليّت مرده بودند; سپس با گرايش به خداوند به وسيله اسلام و نور ايمان زنده شدند و با همين نور حقيقت ساز، راه خود را انتخاب كردند. قطعاً، دارنده چنين نورى، همانند كسى نيست كه غرق در ظلمات است!

نور فرقان

يكى از آيات قرآن كه در اين زمينه نازل شده و بسيار پرمعنا و نويدبخش است، آيه 29 سوره انفال است: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُواللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقاناً» اى كسانى كه ايمان آورديد! اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند براى شما فرقان را قرار مى دهد.

فرقان در لغت، تميز حقّ از باطل است; يعنى اگر انسان باتقوا شد، خداوند نور و روشنايى در دل او قرار مى دهد كه مى تواند حقّ را از باطل تميز دهد. از اين رو، گاهى در ميان مردم عوام و درس ناخوانده، افرادى يافت مى شوند كه داراى چنين نورى هستند كه با آن از حوادث و ماجراهاى گنگ و تاريك باخبرند; به گونه اى كه هم منشأ حوادث را مى دانند و هم از هدف آنها آگاهند. دارندگان نور فرقان، نه آلت دست شيطان مى شوند; و نه گرفتار شيّادهاى گمراه; زيرا نور فرقان چراغ هدايت و راهنماى آنهاست و به همين جهت، رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله)فرموده است: «اَلْمُؤمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ» انسان مؤمن با نور خدا حركت مى كند.(15)

تقوا ثمره روزه و فرقان ميوه تقوا

ماه مبارك رمضان، ماه تقوا و نور است، انسان مسلمان با روزه دارى براى خدا، به تقواى بيشترى دست مى يابد به گونه اى كه نهال تقوا در وجود او ريشه مى دواند (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون). بنابراين، تقوا ثمره و نتيجه روزه است و بر اساس آيه شريفه، فرقان نيز ثمره تقواست. شايسته است در اين شب ها و روزهاى پربركت رمضان ـ مخصوصاً در هنگام سحر ـ دست به دعا برداريم و تقوا و فرقان را از خدا طلب كنيم (اللهمّ آمين!).

زيبا جلوه كردن اعمال زشت در نظر كفّار

در پايان آيه شريفه، خداوند مى فرمايد: «اعمال زشت كفّار در نظر آنها تزيين شده و زيبا جلوه كرده است.»; زيرا حُبّ ذات، هواپرستى، خودخواهى، غرور و مانند اينها، سبب مى گردد تا آنها توجّهى به اعمال زشت خود نكرده، عمل خود را تزيين شده و خدمت به ديگران بپندارند.

پاورقى:‌


1- مضمون اين آيه، در هشت آيه از قرآن مجيد تكرار شده است.
2- «صُرّ» نيز از همين ماده است و به معناى فرياد و ضجّه مى باشد. كلمه «صُرَّه» نيز كه از اين ماده است به معناى كيسه اى است كه در آن را محكم مى بندند. بنابراين، در تمام مشتقّات اين ماده مفهوم شدّت نهفته است، باد شديد، فرياد شديد و كيسه اى كه به شدّت در آن بسته شده است.
3- اگر چه هر سه احتمال با مضمون آيه شريفه سازگار است ولى با توجّه به آيه قبل به نظر مى رسد كه احتمال اوّل صحيح تر باشد; چون آيه قبل (آيه 116 سوره آل عمران) كه درباره كفّار صراحت دارد.
4- در آيه 15 سوره سبأ، بعد از اين كه جريان شهر سبأ را نقل مى كند، مى فرمايد: «كُلُوا مِن رِزقِ رَبِّكُم وَ اشكُرُو لَهُ بَلْدَة طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفورٌ» از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد; شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگارى آمرزنده (و مهربان).
5- سوره سبأ، آيه 16.
6- سوره هود، آيه 94.
7- سوره هود، آيه 16.
8- آيات زيادى به اين مضمون در قرآن مجيد ذكر شده است از جمله آيات 57 سوره بقره; 117 سوره آل عمران; 9، 16، 162 و 177 سوره اعراف; 70 سوره توبه و 44 سوره يونس نيز به همين مضمون است.
9- تفسير نمونه، جلد 5، صفحه 424.
10- شهادت او در جنگ صفين غائله اى به پا كرد، زيرا حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرموده بودند كه عمّار به دست گروه سركش كشته مى شود. از اين رو، وقتى او شهيد شد، عدّه اى از مردم و ياران معاويه نسبت به معاويه بدبين شدند; ولى با يك تفسير غلط خود را نجات داده، گفت: ما عمّار را نكشتيم، بلكه عمّار را كسى به قتل رساند كه او را به اين جنگ روانه كرده است!
11- تفسير نمونه، جلد 5، صفحه 425.
12- سوره حج، آيه 73.
13- سوره بقره، آيه 154.
14- سوره نحل، آيه 21.
15- بحار الانوار، جلد 64، چاپ بيروت، صفحه 75.