مثالهای زیبای قرآن جلد ۱

آية اللّه العظمى مكارم شيرازى(مدّظلّه)
گردآورى و تنظيم: ابوالقاسم عليان نژادى

- ۱ -


امثال القرآن

اهداء:

* به تمام تشنگانى كه مى خواهند از سرچشمه زلال و پاك معارف قرآنى سيراب شوند.

* به همه جويندگانى كه در برابر قرآن زانو زده اند و بدون پيشداورى معارف والاى آن را طالبند.

* و به كليّه عاشقان قرآن كه دوست دارند با قرآن زندگى كنند و با آن بدورد حيات گويند و با آن محشور شوند.

باسمه تعالى

كتاب «مثالهاى زيباى قرآن» كه موضوع درسهاى قرآنى ماههاى مبارك رمضان سالهاى 1418 و 1419 حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى(مدّظلّه) بود و با موافقت معظّم له توسّط فاضل ارجمند حجّة الاسلام آقاى ابوالقاسم عليان نژادى گردآورى و تنظيم و به وسيله مؤسّسه انتشارات نسل جوان منتشر شد، موضوع بكرى است كه اظهار نظر انديشمندان گرامى را مى طلبد.

براى هر نوع اظهار نظر در مورد اين كتاب، با آدرس ذيل مكاتبه نمائيد:

قم، خيابان شهدا، مدرسة الامام اميرالمؤمنين (عليه السلام)، مركز نشر و تدوين آثار حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى (مدّظلّه)

www.MakaremShirazy.org

پيشگفتار 

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلوة و السلام على جميع الانبياء و المرسلين، لا سيما افضلهم خاتم النبيين، و على آله الطاهرين المعصومين المنتجبين.

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در خطبه معروف شعبانيّه، ماه مبارك رمضان را ماه رحمت، ماه مغفرت و ماه بركت شمرده است.(1)

ماه رحمت است، زيرا ماهى است كه اعمال عادى انسان، همچون خواب و تنفّس، ثواب عبادت را دارد تا چه رسد به عبادات و طاعات و نيكى هاى او.

ماه مغفرت و آمرزش است; چراكه درياى لطف و بخشش پروردگار در اين ماه موّاج است، درهاى بهشت برين باز، و درهاى دوزخ بسته، و شياطين در غل و زنجيرند، در هر شب از شبهاى اين ماه - طبق روايتى - هفتادهزار نفر بخشوده مى شوند، و در شب قدر به تعداد همه كسانى كه در اين ماه مورد بخشش قرار گرفته اند بخشوده خواهند شد; مگر كسانى كه ميان آنان و برادر دينى شان كينه و عداوتى باشد، كه تا صلح نكنند مورد عفو الهى واقع نمى شوند!(2)

ماه بركت است; چراكه انواع نعمت ها و مواهب معنوى الهى، همچون باران رحمت بر انسانها نازل مى گردد، كه از همه مهمتر نزول قرآن مجيد - اين مائده بزرگ آسمانى - در اين ماه است، خوشا به حال آنان كه آن را با انديشه و تدبّر مى خوانند و از زلال معارفش سيراب مى شوند، از درياى بيكران تعاليم آن گوهرها بر مى گيرند و از بوستان اندرزها و حكمتهايش گلها مى چينند.

بعضى از كشورهاى اسلامى; به ويژه ايران اسلامى، در ماه مبارك رمضان با عطر روح افزاى تبليغ معارف الهى خوشبو مى شود. مردم با بار يافتن به ميهمانى پروردگار عالم، تشنه معرفت الهى و پذيراى مبلّغان عاشق و عارف مى شوند و در هر كوچه و خيابان جلسات آموزش، تلاوت و تفسير قرآن، بيان معارف الهى، احكام اسلامى و توسّل به اهل بيت (عليهم السلام) برگزار مى گردد.

از جمله اين جلسات پرفيض و بركت، جلسه تفسير قرآن مرجع عاليقدر جهان تشيع، مفسّر قرآن و ذاكر اهل بيت (عليهم السلام) حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى - مدّظلّه - است كه معظّم له با بيان شيوا و نافذ خويش، جرعه هايى از چشمه زلال و صاف معارف قرآن مجيد را به شيفتگان و تشنگان اين كتاب هدايت مى نوشاند.

موضوع تفسير آية اللّه العظمى مكارم شيرازى، در ماه مبارك رمضان سال 1418 و 1419 هـ ق «مثل هاى قرآنى» بود كه در عين سادگى، از جمله مهم ترين و پيچيده ترين مفاهيم قرآنى محسوب مى شود.

با توجّه به تازگى موضوع و روانى بيان اين مفسّر عاليقدر و غناى مطالب تفسير، بر آن شدم تا به تنظيم مطالب معظّم له در اين جلسات و تدوين آن بپردازم و با كسب اجازه از محضر آن بزرگوار به نشر آن بپردازم.

مجموعه حاضر كه صورت تنظيم شده و مدوّن فرموده هاى معظّم له است، به شيفتگان معارف الهى و قرآنى تقديم مى گردد.

يادآورى چند نكته را لازم مى دانم:

1- شايد بعضى از خوانندگان عزيز تصوّر كنند كه آيات «امثال القرآن» در تفسير نمونه به اندازه كافى تفسير شده است; امّا با مطالعه اين كتاب روشن مى شود كه استاد معظّم در اين مباحث به حقايق تازه و نكات بديعى دست يافته كه اين بحث قرآنى را بسيار آموزنده تر و پربارتر ساخته است و هرگز تفسير نمونه، با تمام مزايايش، ما را از اين مباحث بى نياز نمى كند.

2- استاد بزرگوار، آية اللّه العظمى مكارم شيرازى -زيد عزّه-، نقل مى كردند: وقتى كه به تأليف «تفسير نمونه» اقدام كرده بودند، بعضى اعتراض مى كردند كه با وجود تفسير «مجمع البيان» ضرورتى به تفسير جديد نيست; ولى گذشت زمان و ارائه كتابهاى جديد تفسير قرآن; مانند تفسير شريف «الميزان» و «نمونه»،
نشان داده است كه مردم بيش از پيش به برداشتهاى تازه اى از كتاب
وحى الهى محتاجند.

به مصداق اين فرموده پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) كه: «لا تَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَماءُ وَ لا يُخْلَقُ عَنْ كَثْرَةِ رَدٍّ وَ لا تُنْقَضى عَجائِبُهُ; علماء و دانشمندان هرگز از قرآن سير نمى شوند و قرآن هرگز بر اثر تكرار كهنه نمى گردد و مطالب تازه و نو آن تمام نمى شود».(3) در هر عصر و زمانى مفسّران فرهيخته، موظّفند با بهره گيرى از علوم و اكتشافات جديد، بهره هاى تازه اى از قرآن بگيرند، چنانكه گفته اند: «كم ترك الاّول للآخر».

3- با قبول كاستيهايى در امر تنظيم مطالب، دست يارى به سوى شما خوانندگان فاضل دراز مى كنم و انتقادها و پيشنهادهاى ارزنده شما را با آغوش باز مى پذيرم.

خداوندا! ما را با قرآن زنده بدار، با قرآن بميران، و با قرآن محشور بفرما، آمين يا ربّ العالمين.

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ

حوزه علميه قم

ابوالقاسم عليان نژادى

18/12/1376، مطابق با يازدهم ذيقعده،

روز ولادت حضرت على بن موسى الرّضا (عليهم السلام).

فصل اوّل / تحليلى پيرامون مثالهاى قرآن

اهميّت قرآن و ماه رمضان

ماه رمضان كه ماه نزول قرآن است، پيوند مستحكمى با قرآن دارد. به منظور نشان دادن اين پيوند به بررسى اجمالى آياتى چند از كلام اللّه مجيد مى پردازيم:

خداوند در آيه 183 سوره بقره، حكم و جوب روزه را بيان مى كند و براى بيان اهميّت آن، شمول روزه را مطرح كرده، مى فرمايد: «اين حكم اختصاص به شما (مسلمانان) ندارد و بر امتّهاى قبل از شما نيز واجب بوده است.» و در پايان، نتيجه روزه را تقواى الهى و پرورش روح مى شناسد.

سپس در آيه بعد، آيه 184، سه گروه را از اين حكم مستثنى مى سازد: اوّل بيماران، دوّم مسافران و سوّم پيران. دو گروه اوّل و دوّم پس از به دست آوردن تندرستى و اتمام سفر، بايد به صورت قضا روزه بگيرند; ولى گروه سوّم تنها به پرداخت كفّاره روزه به ميزان 750 گرم گندم و يا مانند آن موظّف شده است. و نيز عدم توانايى جسمى روزه گيران دختر كه تازه به سنّ تكليف رسيده باشند; وجوب روزه را بر آنان از بين مى برد و توجّه بدين موضوع، مى تواند مشكل واجب شدن روزه بر دختران به سنّ بلوغ رسيده، را حل كند; زيرا كه رسيدن به سنّ بلوغ، نه سالگى تمام، يكى از شرايط تكليف است و قدرت و توانايى جسمى، شرط ديگر آن است. بنابراين، روزه بر دختران بالغ كه ضعيف و ناتوانند، واجب نيست.

به دنبال آيه فوق، آيه 185 سوره بقره، ماه رمضان را ماه روزه اعلام مى كند و در بيان اهميّت اين ماه، رمضان را ماه نزول قرآن معرّفى مى كند و مى فرمايد: «شهرُ رَمَضانَ الَّذى اُنزِلَ فيهِ القُرآنْ هُدىً لِلنّاسِ وَ بَيِّنات مِنَ الهُدى و الفُرْقان...» ماه رمضان، ماهى است كه قرآن در آن براى هدايت بشر و براى راهنمايى و امتياز حق از باطل نازل شده است. از اين آيه شريفه چنين استفاده مى شود كه مهمترين ويژگى ماه رمضان، نزول قرآن است كه در شب قدر بر قلب نازنين پيامبر (صلى الله عليه وآله) نازل شده است.

رابطه ماه مبارك رمضان با قرآن

ماه رمضان، ماه عبادت و خودسازى، ماه ترك معصيت و انجام اطاعت است.

براى تحقّق اين مهم، هم تعليم لازم است و هم تربيت. «قرآن» انسان را تعليم مى دهد و «روزه» انسان را تربيت مى كند. تنها با اين دو است كه رسيدن به كمال ممكن مى گردد. در حقيقت «قرآن» بدون فريضه «روزه» آموزش ناتمام و بدون پرورش است و رمضان و «روزه» بدون «قرآن» تربيت فاقد دانش و آگاهى است. بنابراين، يك مسلمان بايد با روزه گرفتن، رمضان را احيا و خود را تربيت كند ونيز با نزديكى به قرآن و مأنوس شدن با آن، هدايت شود چرا كه قرآن هم هدايت است، هم بيّنات و هم فرقان «... هُدىً لِلنّاسِ و بيّنات مِنَ الهُدى وَ الفُرقانِ...» چنين قرآنى در ماه رمضان فرود آمد و روزه نيز در اين ماه واجب گشت. به همين جهت، بايد به اين دو هديه الهى توجّه خاص شود.

موضوع: امثال قرآن

تلاوت قرآن فضيلتى بزرگ است; به ويژه در ماه مبارك رمضان كه به راستى فضيلت آن بيرون از حدّ و شمار است. اين فضيلت زمانى حاصل مى شود كه تلاوت قرآن همراه با تفكّر و انديشه باشد. تفكّرى كه پاك كننده روح و زمينه ساز عمل باشد.

بدين منظور، بر آن شديم در ايّام ماه مبارك رمضان امسال(4)، درس تفسير قرآن داشته باشيم. موضوع تفسير را «امثال قرآن» انتخاب كرديم تا هم زمينه اى جديد در تفسير قرآن طرح شود و هم قابل استفاده براى همگان باشد.

چرا قرآن «مثال» زده است؟

در قرآن مجيد مثلهاى زيادى، بيش از پنجاه مَثَل،(5) ديده مى شود. تنها در سوره بقره ـ كه دوّمين سوره قرآن است ـ حدّاقل ده مثل ذكر شده است. چه حكمتى در اين مثالها نهفته است كه خداوند تا اين ميزان مثل آورده است؟

پاسخ: مَثَل يعنى تشبيه حقايق عقلى به امور حسّى و قابل لمس. از يك سو، مسائل عقلى بسيارى وجود دارد كه اكثر مردم قابليّت فهم و جذب آن را پيدا نمى كنند. و از سوى ديگر، مردم به محسوسات و عينيّات عادت كرده اند و ضرب المثل «عقل مردم به چشمشان است» بدين معناست كه ديده ها و امور قابل لمس، آسان تر و بهتر درك مى شود. بدين خاطر است كه خداوند متعال برخى از مفاهيم بلند عقلى را در قالب مثلها بيان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراك خود دريابند. بنابراين، فلسفه مثلهاى قرآن، تنزّل مسايل بلند و عميق و بيان آنها در اُفق فكر مردم است.

مثلهاى عملى و لسانى

اين نكته قابل توجّه است كه مثل گاهى عملى است و به زبان كردار بيان مى شود و گاهى لفظى است و به زبان گفتار.

مثلهاى قرآن مجيد از نوع دوّم است; ولى در سيره پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) و ائمّه هدى (عليهم السلام) گاهى مثالهاى عملى نيز ديده مى شود كه طبعاً اثر بيشترى هم دارد.(6) به دو نمونه آن توجّه كنيد:

1ـ گناهان كوچك وقتى كه انبوه مى شود!

روزى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) به همراه عدّه اى از ياران خود به سفر رفتند. پيامبر (صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت خطر گناهان صغيره را ـ كه مردم به خاطر صغيره بودنش كمتر بدان توجّه مى كنند ـ گوشزد كند. در بيابانى خشك و بى آب و علف به اصحابش دستور داد مقدارى هيزم جمع كنند ـ شايد منظور ديگرى از تهيّه آتش، مورد نظر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بوده است ـ اصحاب عرض كردند: در اين بيابان هيزمى وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو كنيد; هر مقدار يافتيد ولو اندك كافى است. اصحاب پراكنده شدند و هر يك پس از لحظاتى هيزم مختصرى جمع كردند. حضرت دستور داد هيزم ها را يك جا بريزند، وقتى هيزم هاى كم، يك جا جمع شد; چشمگير و قابل ملاحظه شد. سپس حضرت آنها را آتش زد; هيزم ها آتش گرفت; آتش شعله كشيد; شعله ها حرارت آفريدند و حرارت سوزان، اصحاب را از دور آتش به عقب راند. حضرت در اين جا فرمودند: «هكَذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: اِيّاكُمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نيز اين گونه ـ همانند اين هيزمها ـ جمع مى شوند! بنابراين، از گناهان صغيره نيز بپرهيزيد.(7)

آرى گناه صغيره هم مانند اين هيزمها، كم كم جمع مى شوند و ناگهان تبديل به كوهى از آتش مى شوند. خطر گناه صغيره همين بى توجّهى به آن است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با اين مثل عملى، خطر آن را گوشزد كرد.

2ـ ترسيم آتش سوزان جهنّم

حضرت على(عليه السلام) در زمانى كه خليفه بر حق مسلمانان است و اختيار بيت المال با اوست، برادرش عقيل كه مردى عيالوار و محتاج است و دريافتى سرانه او از بيت المال، مخارج زندگيش را تأمين نمى كند، به خدمت برادر مى رسد و سهم بيشترى را از بيت المال تقاضا مى كند. حضرت على (عليه السلام) براى نشان دادن زشتى درخواست و عذاب گناه بى عدالتى به برادر خود، آهن سرخ شده اى را به طرف دست برادر مى برد ـ بر خلاف گمان بعضى از مردم، به دست او نمى زند ـ فرياد «عقيل» بلند مى شود كه اين چه رفتارى است كه با برادر نابيناى خود مى كنى؟! حضرت على(عليه السلام) در جواب فرمودند: برادرم! تو نمى توانى اين آتش اندك دنيا را تحمّل كنى! چگونه مرا به آتش جهنّم كه قابل مقايسه با آتش دنيا نيست دعوت مى كنى؟(8) تو طاقت حرارت آتش دنيا ندارى! چگونه مرا به ناخشنودى خدا براى خشنودى بنده او وا مى دارى كه سرانجامى جز دوزخ سوزان ندارد؟ تو طاقت عذاب گرماى ناچيز ندارى! چگونه مرا به نافرمانى از خدا و دورى از راه حق و عدالت فرا مى خوانى كه پيامدش عذاب الهى است؟

اين مَثَلها درك و فهم بسيارى از مفاهيم را آسان مى سازد. اگر به جاى اين مَثَل عملى، موعظه و نصيحت مى شد، اين اندازه موثّر نبود. اين مثل نه تنها براى «عقيل» و در آن عصر و زمان، بلكه در همه عصرها و زمانها قابل فهم همگان است. بخاطر اين آثار است كه قرآن از مثلها بهره گرفته است.

هدف از مثَلَها، از زبان قرآن

در آياتى از قرآن، هدف از مثلهاى قرآنى بيان شده است; به سه نمونه از آن توجّه كنيد:

1ـ در آيه 25 سوره ابراهيم پس از اين كه كلمه «طيّبه» را به «شجره طيّبه» تشبيه مى كند ـ كه بحث آن خواهد آمد ـ در آخر آيه مى فرمايد: «وَ يَضْرِبُ اللّهُ الاَمْثالَ لِلْنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» خداوند براى مردم مَثَلها مى زند، شايد متذكّر شوند.

بنابراين آيه، هدف از «مَثَل» تذكّر و يادآورى است.

2ـ در آيه 21 سوره حشر بعد از تشبيه قلب انسانهاى سياه دل، به كوهها و اين كه اثر قرآن بر كوهها بيشتر از تأثير آن بر قلب بعضى از انسانها است; مى فرمايد: «وَ تِلْكَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» ما اين مَثَلها را براى مردم بيان مى كنيم، شايد تفكّر و انديشه كنند. بر اساس اين آيه شريفه، هدف از «مثل» تفكّر و انديشيدن است.

3ـ در آيه 43 ـ 40 سوره عنكبوت، پس از اين كه كسانى را كه غير خدا را ولىّ خود قرار داده اند، به عنكبوتى تشبيه مى كند كه به تارهاى خود اعتماد و اتّكا دارد; مى فرمايد: «وَ تِلْكَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ ما يَعقِلُهَا اِلاّ الْعالِمُونَ» ما اين مثلها را براى مردم مى زنيم ولكن اين مَثَلها را جز عالمان و انديشمندان درك نمى كنند. طبق اين آيه شريفه، هدف از «مَثَل» تفكّر عالمانه است.

از آيات ياد شده نتيجه گرفته مى شود كه سه مرحله را در تأثيرگذارى مثلها بر انسان مى توان شناخت:

اوّل: مرحله تذكّر ويادآورى است كه حقيقت پيام الهى در خاطر مرور مى شود;

دوّم: مرحله انديشه وتفكّر است كه به موضوع مثل وحكمت آن انديشه مى شود;

و سوّم: مرحله ادراك است كه با تفكّر، حقايق شناخته و درك شود.(9)

اهمّيّت پيام مثل

مردم در بسيارى از امور، بزرگى را دليل بر عظمت و كوچكى را دليل بر كم اهمّيّت بودن آن امر تلقّى مى كنند; در حالى كه چنين نيست. مهم، پيامى است كه مراد گوينده مى باشد. در قرآن نيز موضوع مهم، پيامى است كه در مثال بيان مى شود نه بزرگى و كوچكى چيزى كه به آن مثال زده مى شود (مُمَثّل).

خداوند حكيم در آيه شريفه 26 سوره بقره مى فرمايد: «اِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِى اَنْ يَضْرِبَ مَثَلا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا فَاَمّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ اَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا اَرادَ اللّهُ بِهَـذَا مَثَلا يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلاَّ الْفاسِقِينَ.»

خداوند ابايى ندارد كه (به موجودات ظاهراً كوچكى مانند) پشه، و حتّى كمتر از آن مثال بزند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان; و امّا كافران (اين موضوع را بهانه قرار داده) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟! خدا جمع زيادى را با آن گمراه، و گروه بسيارى را هدايت مى كند; ولى تنها فاسقان را گمراه مى سازد!

درآمدى بر آيه شريفه

با تأمّل در اين آيه شريفه، نتايج زير به دست مى آيد:

اوّل: خداوند متعال، خود هدف از طرح مثل را هدايت و رستگارى مردم بيان فرمودند;

دوّم: موضوع و محتواى مثل اهمّيّتى بيش از ظاهر مضمون و موجودات ياد شده در آن دارد;

و سوّم: هر مخلوقى و لو پشه، نشانگر عظمت خالق است.

شرح و تفسير آيه

پيش از تفسير و به منظور آماده سازى ذهنى براى درك عميق تر آن، مختصراً به شأن نزول اين آيه شريفه اشاره مى شود.

يكى از عمده ترين ويژگى هاى منافق بهانه جويى اوست. منافق در هر مسأله اى بهانه جويى و اشكال تراشى مى كند. او به جهت گيرى مخاطب خود كارى ندارد; زيرا همواره از موضع مخالف مى نگرد و عمل مى كند. به عنوان مثال: فرض كنيد شخصى يا گروهى در يك شهر، يك مركز اسلامى شامل مسجد، كتابخانه، مصلّى، بيمارستان، خانه سالمندان و... بنا كنند، منافق در مقابل اين كار بهانه جويى مى كند، مى گويد: با وجود مردمان گرسنه در اين شهر آيا ساخت چنين بناى بزرگ و پرهزينه اى، كارى درست و پسنديده است؟ آيا بهتر نبود كه مخارج ساخت اين مركز، در راه سير كردن گرسنگان صرف مى شد؟ آيا بهتر نبود اين هزينه براى ازدواج جوانان نيازمند به كار مى رفت؟ آيا بهتر نبود كه با اين پول هنگفت، بيماران تنگدست درمان مى شدند؟ آيا بهتر نبود اين سرمايه فراوان در راه تعليم و تربيت جوانان دانش آموز و دانشجو مصرف مى شد؟!

حال اگر همان شخص يا جمعيّت خيريّه، از ابتدا آن سرمايه عظيم را در امور خيريّه; مانند اطعام گرسنگان، كمك به جوانان، درمان بيماران و... صرف مى كردند، باز همان منافق به نوعى ديگر بهانه جويى مى كرد و مثلا مى گفت: اين چه اسلام و مسلمانى است كه در اين شهر حتّى يك مسجد وجود ندارد و شما سرمايه هاى عظيمى را به آن كارهاى بى حاصل اختصاص مى دهيد! شما با اين كارها اسلام را از بين برديد! از يهود و نصارى ياد بگيريد كه چه عبادتگاههاى زيبايى مى سازند، كه انسان را ناخودآگاه به سوى خود جذب مى كند! از هندوها ياد بگيريد كه براى بتهاى بى جان خود چه معابد عظيمى بنا مى كنند و... .

خلاصه اين كه; كار منافق مخالف خوانى، پاشيدن تخم نفاق و اختلاف و ناراحت كردن ديگران است.

با توجّه به اين مقدّمه، به تفسير و شرح آيه شريفه مذكور مى پردازيم:

وقتى كه بعضى از مثلهاى قرآن نازل شد، منافقان شروع به بهانه گيرى كردند كه «اين چه مثلهايى است كه در قرآن آمده است؟!» شأن خداوند بزرگ، بالاتر از اين است كه به موجودى ضعيف مثل عنكبوت و مگس(10) و يا به موجودى بى جان چون آتش و رعد و برق مثال بزند!(11) و منظورشان از اين گفته ها اين بود كه «اينها، آيات قرآنى، از سوى خدا نازل نشده است و وحى نيست!»

البتّه اگر اين آيات و مثلها نازل نمى شد و يا با كلامى دير فهم و كلماتى دشوار و عباراتى پيچيده بيان مى شد، منافقان قطعاً به گونه اى ديگر بهانه جويى و اشكال تراشى مى كردند كه: «اين چگونه مى تواند كلام خدا باشد در حالى كه ما چيزى از آن نمى فهميم؟ و يا چرا خداوند اين مفاهيم عالى و مطالب پيچيده را با بيانى ساده مطرح نكرده است تا براى همه قابل فهم و درك باشد؟!» همان گونه كه منافقان زمان حضرت شعيب اين مطلب را گفتند; خداوند در آيه شريفه 91 سوره هود مى فرمايد: «قالُوا يا شُيَعْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَرَاك فينا ضَعيفاً وَ لَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما اَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيز».

گفتند: اى شيعب! بسيارى از آنچه را مى گويى، ما نمى فهميم و ما تو را در ميان خود، ضعيف مى يابيم. و اگر به خاطر قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى!

با استفاده از آيه شريفه روشن مى شود كه منطق اينها بهانه جويى است; از طرفى مى گويند: «سخنان تو را نمى فهميم» و از طرف ديگر اظهار مى كنند «تو را به خاطر قبيله ات رها كرده ايم و گرنه مى كشتيم» حضرت شعيب در جواب آنها فرمود: «آيا خداوند عزيزتر است يا قبيله كوچك من؟!»(12)

چون منافقان لجوج از مثل زدن به موجودات بى جان يا ضعيف بهانه گيرى مى كردند، آيه 26 سوره بقره نازل شد و به اين دو رويان اشكال تراش جواب داد كه: «هيچ مانعى ندارد كه خداوند بزرگ به پشه، بلكه كوچكتر از پشه مثال بزند...» چون فصاحت و بلاغت سخن ايجاب مى كند، گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات بزرگ و گاهى به موجودات كوچك مثال زده شود; هر گاه منظور از مثل بيان عظمت چيزى باشد معمولا به موجودات بزرگ مثال زده مى شود و اگر هدف، نمايش و بيان سستى و ناتوانى چيزى باشد به حيوانات و موجودات ضعيف.

بنابراين، همواره مثال به موجودات و اشياى بزرگ نشانه و دليل فصاحت و بلاغت مثل و كلام نيست. در نتيجه هيچ ايرادى وجود ندارد كه خداوند به هر چيزى كه مناسب با موضوع كلام باشد مثال بزند.

مؤمنان و صالحان كه محتوا و حقيقت اين مثالها را مى فهمند، مى دانند كه از جانب خداست و منكر آن نمى شوند; ولى منافقان و كافران كه لجوج و متعصّب و بهانه گير هستند، اشكال تراشى مى كنند و مى گويند: «چرا خداوند چنين مثلهايى زده است كه باعث گمراهى عدّه اى و سبب هدايت عدّه ديگر شود؟!»

اشتباه منافقان

اشتباه بزرگ منافقان اين بود كه نمى خواستند به اين مهم توجّه كنند كه: «يكى از شاخه هاى اعجاز قرآن مجيد، معجزه پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، فصاحت و بلاغت آن است».(13)

فصاحت و بلاغت ـ كه موضوع يكى از علوم و دروس حوزه هاى علميّه است ـ به اختصار عبارت است از «بيان جذّاب و بيان رسا» به تعبير ديگر اگر ظاهر سخنى زيبا باشد آن سخن را فصيح گويند و اگر سخنى داراى معناى بلند و پر محتوا باشد آن را بليغ نامند.

بنابراين; فصاحت و بلاغت ـ كه از شاخه هاى اعجاز قرآن است ـ به معناى زيباى ظاهرى و بلندى محتوا مى باشد.

قرآن مجيد براستى فصيح و بليغ است; يعنى هم ظاهرى زيبا و جذّاب دارد و شنونده را به خود جذب مى كند و هم داراى معانى و مطالب بلند و پر معناست. قرآن به ديدگاه عربها، تا آن اندازه فصيح و بليغ و جذّاب بود كه دشمنان، آن را سحر و جادو مى خواندند! زيرا كه شنونده را بى اختيار تسليم خود مى كرد و خودِ اين اتّهام اعتراف به جذبه فوق العاده قرآن است! افراد بسيارى بودند كه با شنيدن چند آيه قرآن ايمان آوردند و دلباخته آن شدند.

جاذبه قرآن و نجات مسلمانان

عدّه اى از مسلمانان صدر اسلام بر اثر فشار زياد مشركان مكّه، به حبشه هجرت كردند. كفّار دو نماينده با هداياى فراوان به دربار نجاشى، پادشاه حبشه، فرستادند تا مسلمانان را برگردانند. آنان ابتدا اطرافيان و درباريان را با هدايا تطميع كردند و به نجاشى گفتند: «اينان جوانان فرارى و سركش شهر ما، مكّه هستند و ممكن است در اين سرزمين ايجاد اغتشاش كنند و باعث درد سرى شوند; بهتر است كه آنها را به ما تحويل دهيد تا به شهر خودمان بازگردانيم.»

مجلس از هر نظر به نفع كفّار و به ضرر مسلمانان بود و نمايندگان مشركان از پيش، مقدّمات دستيابى به خواسته خود را فراهم كرده بودند.

امّا از آن جا كه نجاشى، مردى باهوش و زيرك بود از نماينده مسلمانان خواست كه آنها هم مطالب خود را بيان كنند. حضرت جعفر بن ابيطالب ـ رضوان اللّه عليهما ـ شروع به سخن كرد و به معرّفى اسلام و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و قرآن پرداخت. نجاشى از او خواست مقدارى از قرآن نازل شده بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) را براى او بخواند. جعفر با در نظر گرفتن موقعيّت زمان و مكان و اين كه حاضران مسيحى بودند، آياتى از قرآن مجيد را در موضوع ولادت حضرت مسيح ـ على نبيّنا و آله و عليه السّلام ـ تلاوت كرد. مجلس كه از آغاز بر ضدّ مسلمانان آماده شده بود، منقلب شد و اشك در چشمان نجاشى و روحانيان مسيحى حلقه زد. فصاحت و بلاغت اين آيات و جاذبه كلام خدا، چنان در نجاشى تأثير گذاشت كه به نمايندگان قريش جواب منفى داد و هداياى آنها را بازگرداند و به جعفر و ساير مسلمانان اجازه داد كه تا هر زمان كه بخواهند در حبشه بمانند.(14)

نمونه ديگرى از تأثير قرآن

نمونه ديگر از تأثير فصاحت و بلاغت قرآن، داستان اسعد بن زُراره است. چون قبيله «اسعد» با قبيله اى ديگر مدّتها در جنگ و ستيز بود، اسعد براى تهيّه اسلحه از مدينه به سوى مكّه حركت كرد. وقتى وارد مكّه شد، ابتدا به قصد زيارت خانه خدا به طرف مسجد الحرام ـ كه كعبه در زمان جاهليّت على رغم وجود بتها از احترام خاصّى برخوردار بود - حركت كرد. جلوى در مسجد الحرام شخصى جلوى اسعد را گرفت و گفت: كجا مى روى؟ اسعد گفت: به زيارت مى روم. مرد گفت: عيبى ندارد; ولى مواظب باش! چون در كنار حِجر اسماعيل، مردى ساحر نشسته است; با كلامش مردم را سحر و جادو مى كند! اين پنبه را در گوشهايت فرو كن تا صدايش به گوش تو نرسد! اسعد اين كار را انجام داد و به طواف مشغول شد. در اين هنگام چهره زيباى پيامبر (صلى الله عليه وآله) توجّه او را جلب كرد; ولى سخنان آن حضرت را نمى شنيد. با خود انديشيد كه: عجب آدم نادانى هستم! بهتر است حرفهاى او را بشنوم; اگر خوب بود بپذيرم و گرنه قبول نكنم. پنبه ها را از گوش درآورد و آياتى از قرآن به گوشش رسيد.(15) جذبه قرآن قلبش را تكان داد و در اعماق روحش روشنايى و درخشش عجيبى ايجاد كرد. آن گاه جلو آمد و در مقابل پيامبر زانو زد و از حضرت تلاوت چند آيه ديگر تقاضا كرد. اسعد با شنيدن اين آيات، شيفته گشت و سرانجام مسلمان شد و خود، موضوع اختلاف و ستيز قبايل خود را براى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) بيان كرد و از پيامبر (صلى الله عليه وآله) دعوت كرد كه جهت رفع اين اختلاف به مدينه بيايند.(16)

پيام هاى آيه

1ـ پشه حيوان كوچكى نيست!

بسيارى از مفسّران نامدار; از جمله مرحوم طبرسى ـ رضوان اللّه عليه ـ در ... (17) (این قسمت در مرجع اصلی کتاب ناقص است) ...

در حقيقت خداوند با اين مثل مى خواهد ظرافت آفرينش را بيان كند كه تفكّر در مورد اين حيوان به ظاهر ضعيف ـ كه خدا آن را شبيه بزرگترين حيوانات خشكى آفريده است ـ انسان را متوجّه عظمت خدا مى سازد.

توضيح اين كه: در جثّه حقير يك پشه ضعيف و ناچيز، دقيقاً اندامهاى يك فيل عظيم الجثّه ديده مى شود. اندامهاى تغذيه، خرطومى ظريف با سوراخ باريك، اندامهاى حركتى، اندامهاى توليد مثل و... علاوه بر آن، پشه دو شاخك شبيه آنتنهاى امروزى براى برقرارى تماس با اطراف دارد و نيز بالهاى ظريف كه فيل فاقد آنهاست.

2ـ دو حجاب بزرگ: كثرت نعمت و عادت به آن

علّت اين كه ما انسانها از اين نعمت هاى بزرگ خداوند غافليم و بر اين ظرافتهاى خلقت انديشه و تفكّر نمى كنيم دو چيز است: اوّل، حجاب كثرت نعمت. فراوانى نعمتها باعث مى شود كه هيچ نعمتى به چشم انسان نيايد و به آن نينديشد. امّا اگر به عنوان مثال همين پشه ـ كه همگان آن را موجود بى ارزش و مزاحمى مى دانند ـ به تعدادى كم و اندك وجود مى داشت و به دست دانشمندان مى افتاد، آن وقت آن را موجودى ارزشمند و شايسته مطالعات علمى مى شناختند. دوّم، حجاب عادت. مثلا چشم يكى از نشانه هاى بزرگ خلقت و آفرينش است; امّا هرگز به آن نمى انديشيم! يا گوش انسان گيرنده قوى و ظريف و عجيبى است; ولى چون به وجود آنها و استفاده از آن عادت كرده ايم قدر و ارزش آنها را نمى دانيم. در حالى كه اگر دقّت كنيم نه تنها اين اعضا، بلكه همه چيز اين عالم عجيب است و همه، اسرار توحيد و دلايل عظمت خدا را بيان مى كنند.

هدايت و ضلالت در قرآن

در انتهاى آيه مورد بحث و در جواب منافقان ـ كه گفتند: خداوند با اين مثلها عدّه اى را هدايت و افراد ديگرى را گمراه مى كند ـ خداوند مى فرمايد: «فقط فاسقان به وسيله آن (مثلها) گمراه مى شوند» در اين آيه شريفه و آياتى از اين قبيل(18) مسأله ضلالت و گمراهى به خداوند نسبت داده شده است! همان گونه كه در آيات ديگر مسأله هدايت.(19)

اگر هدايت و ضلالت به خواست خداست و ما انسانها مجبور هستيم و از خود اختيارى نداريم، پس چرا خداوند حكيم به نيكان پاداش و به بدان جزاء مى دهد; در صورتى كه هر دو مجبور بوده اند و به اراده خود عمل نكرده اند؟

در تفسير اين قبيل آيات و از جمله آيه مورد بحث نظرات مختلفى ارائه شده است: بعضى گفته اند: «يُضِلُّ» در اين آيه شريفه به معناى «يَمْتَحِنُ» است; يعنى خداوند به وسيله اين مثلها مى خواهد مردم را امتحان كند.(20)

گروه ديگر گفته اند: مراد از «هدايت و ضلالت» تهيّه مقدّمات آن است; ولى تصميم نهايى با خود انسان است. مثل اين كه خداوند از انسان لجوج توفيقات را سلب مى كند، بنابراين; گمراهى به معناى سلب توفيق است.(21)

علّت اختلاف مفسّران در تفسير «هدايت و ضلالت» در قرآن مجيد ظاهراً بدين جهت است كه معناى اين دو كلمه براى آنها پيچيده و دشوار است. بنابراين; با توضيحى درباره اين دو واژه، بايد مشكل حلّ شود.

معناى هدايت و ضلالت

به اين مثال توجّه كنيد: دانه هاى شفّاف، سالم و حيات بخش باران از آسمان نازل مى شود و بر سراسر كره زمين مى بارد، خورشيد عالم گير نيز با نور پاك و نيروبخش خود بر همه زمينها مى تابد. اينها هر دو رحمت الهى است; ولى محصول زمين هايى كه از اين دو رحمت الهى بهره مند شده اند، يكسان نيست.

در زمين هاى شوره زار، خار مى رويد و در زمينهاى ديگر، گل و گياه سبز مى شود! آيا سبب اين اختلاف باران و خورشيدند يا شوره زارى زمين؟

شكّى نيست كه اشكال از زمين است. اگر به جاى تخم خار در آن زمين، تخم گل نهاده يا پاشيده مى شد، اين خارستان، گلستان مى شد; پس اگر گفته شود: باران در اين زمين خار رويانده است; معنايش اين نيست كه باران خارآفرين بوده است، بلكه ايراد از خود زمين است.

مسأله هدايت و ضلالت هم درست به همين شكل است. باران رحمت الهى به وسيله پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر همه قلبها باريدن گرفت و همه به آواى ملكوتى قرآن گوش فرا دادند. كسانى كه قبلا زمين دلشان را آماده كرده بودند، هدايت شدند و كسانى كه شوره زار دل را به زلال ايمان نشسته بودند و مستعد نشده بودند، گمراه شدند.

خود آيات قرآن نيز اين مدّعاً را تأييد مى كند; مثلا در آيه دوّم سوره بقره خداوند مى فرمايد: «ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» همان كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است.

يعنى هدايت شامل كسانى مى شود كه پرده هاى تعصّب و لجاجت را كنار زده باشند و نسبت به حرف حقّ، گوشى شنوا داشته باشند.

و در آيه مورد بحث، آيه 26 سوره بقره، خداوند فرمودند: «ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقِينَ» تنها فاسقان گمراه مى شوند.

يعنى اينها اوّل فاسق بودند و زمين دلشان شوره زار; سپس خداوند، به خاطر همين فسقشان آنها را گمراه كرد و از باران رحمت و ايمان، خار و كفر روييده شد.

و در آيه 10 سوره روم نيز خداوند مى فرمايد: «ثُمَّكانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ اَساؤُا السُّوأَى اَنْ كَذَّبُوا بِـآياتِ اللَّهِ...» نتيجه و عاقبت آن كسانى كه مرتكب كار بد شدند، تكذيب آيات الهى و ضلالت شد.

يعنى اين تكذيب آيات الهى و ضلالت، حاصل اعمال خود آن ظالمين است(22) بنابراين; هدايت و ضلالت، نتيجه اعمال خود ماست و خداوند متعال ـ كه حكيم على الاطلاق است ـ مقدّراتى از روى حكمت براى بندگان وضع مى كند. اگر بنده به اميد كسب الطاف الهى به سوى خدا گام بردارد، از سرچشمه هدايتش، رستگار مى شود و اگر به بيراهه دلبستگى غير الهى رود، به مصداق آيه شريفه «اِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَ يَهْدِى اِلَيْهِ مَن اَنابَ» گمراه مى شود. و از ذيل آيه استفاده مى شود كه هدايت بى حساب نيست، بلكه هر كس به سوى خدا آيد و توبه كند هدايت شاملش مى شود; ولى اگر دشمنى كرد، گمراه مى شود.

خلاصه اين كه: جبرى در كار نيست و هدايت و ضلالت نتيجه عمل خود انسان است و ضلالت سمّ كشنده است; اگر كسى با احتيار خود استفاده كرد، حقّ اعتراض ندارد. اين آيات «هدايت و ضلالت » چندان پيچيده نيست و به وسيله خود آيات قرآن تفسير مى گردد. در نتيجه وظيفه يك مسلمان اين است كه آنچه در توان دارد عمل كند و زمين دل را آماده باران رحمت الهى كند و از خداوند، خواستار توفيق و بخشش كاستيها شود.

فصل دوّم

اوّلين مثال: مثال منافقان

اوّلين مثالى كه موضوع بحث ماست، آيه 17 و 18 سوره بقره است: خداوند متعال در اين دو آيه چنين مى فرمايد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمّا اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمات لاَّ يُبْصِرُون صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ».

مَثَل آنان (منافقان) همانند كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك، راه خود را پيدا كند); ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند و در تاريكهاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آنها را رها مى سازد، آنها كران، گنگها و كورانند; لذا (از راه خطا) باز نمى گردند!

دور نماى بحث

در اين آيه سخن از منافقان است كه خود را در پس پرده نفاق پنهان ساخته اند; امّا سرانجام پرده نفاقشان دريده مى شود و آنان رسوا مى گردند.

منافقان به انسانى تشبيه شده اند كه تنها در بيابانى تاريك، سرگردان است و مى كوشد به روشنى آتشى راه نجات پيدا كند; امّا راه به جايى نمى يابد و همچنان در سرگردانى و تاريكى بيابان تنها مى ماند.

شرح و تفسير آيه

دو تفسير براى آيه شريفه ذكر شده است:

نخست اين كه: مثَل منافقان، مثل انسانهاى گم گشته و سرگردان در بيابانى تاريك و مخوف است. فرض كنيد مسافرى شبانگاه از كاروان خود عقب مى ماند و در بيابانى تاريك، تنها گرفتار مى شود. اين مسافر نه نورى دارد نه روشنايى; نه دليلى دارد و نه راهنمايى; نه جادّه مشخّصى پيدا مى كند و نه قطب نمايى. از يك سو، ترس از دزدان و حيوانات درنده و از سوى ديگر ترس از هلاكت ناشى از گرسنگى و تشنگى او را به چاره انديشى و تلاش وا مى دارد. به جستجو مى پردازد. مقدارى هيزم فراهم مى كند و آنها را آتش مى زند، شعله آتش را بر بالاى دست مى گيرد و با شتاب به حركت در مى آورد. ناگهان وزش بادى تند شعله اش را خاموش مى كند، تا بخواهد هيزمى جمع آورى كند و شعله اى بيفروزد، اندك راهى را كه براى نجات خود طى كرده بود، هدر مى دهد و گم مى كند.

منافقان مانند اين مسافر تنها و ره گم كرده و از راه دور مانده اند. اينان در روشنايى زندگى در ظلمت و تاريكى قرار گرفته اند. از قافله انسانيّت و ايمان عقب مانده اند. هيچ نشانه راهى ندارند. خداوند نور هدايت را از آنان گرفته و آنها را در تاريكى ترك نموده است.

منافقان شخصيّت هاى دوگانه و دورويى دارند، ظاهرى مسلمان و باطنى كافر; ظاهرى صادق و باطنى ناراست; ظاهرى مخلص و باطنى رياكار; ظاهرى امين و باطنى خيانت پيشه; ظاهرى دوستانه و باطنى دشمن صفت و... .اينان از ظاهر پرفريب خود روشنايى آتشى پديد مى آورند. خود را مسلمان نشان مى دهند و از مزاياى اسلام بهره مند مى گردند، ذبيحه آنان حلال محسوب مى شود، آبروى آنها محفوظ مى ماند، اموال آنها محترم شمرده مى شود، از حقّ ازدواج با مسلمانان برخوردار مى شوند و... .اينها، بهره هاى اندكى است كه از روشنى آن آتش در اين زندگى كوتاه مادّى خود به دست آورده اند. با مرگ، اين آتش خاموش مى شود و روشنى آن از بين مى رود (ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ) و خداوند آنان را در تاريكى هاى قبر و برزخ رها مى كند. آن جاست كه درمى يابند آن اسلام ظاهرى و ايمان ريايى هيچ سودى برايشان ندارد.

نتيجه آن كه، اين آيه شريفه و مَثَل رسا و روشن، تشبيهى است كه در آن، «مُشَبّه» منافقانند و «مُشَبهٌ به» مسافر سرگردان در بيابان و «وجه شَبه» حيرانى و سرگردانى و بى اثر بودن سعى و تلاش هاى ظاهرى آنان است.

تفسير دوّم:

در پى تفسير اوّل، بايد خاطر نشان كرد كه روشنى ظاهرى آن آتش و تاريكى و تنهايى بعدى اش تنها مربوط به جهان معنوى و قيامت نيست، بلكه پيامدهايى در اين دنيا نيز دارد.

منافق براى هميشه نمى تواند نفاقش را پنهان كند، در نهايت رسوا مى شود; زيرا زمانى كه منافعش را در خطر نابودى مى بيند، باطن پليد و درون ناپاكش را آشكار مى سازد. مگر منافقان صدر اسلام نبودند كه در جنگها و حوادث مختلف باطن خود را آشكار كردند؟!

مگر به چشم خود در انقلاب اسلامى ايران مشاهده نكرديم كه در طول انقلاب و نهضت اسلامى چه تعداد از منافقان با گذشت زمان و به مناسبت هاى گوناگون چهره زشت و درون پليدشان را نشان دادند و از پس نقاب نفاق بيرون آمدند و در همين دنيا رسوا شدند ـ اَعاذَنَا اللّهُ مِنْ شُرُور اَنْفُسِن ـ بنابراين، طبق اين تفسير «ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ » نه تنها در جهان آخرت و قيامت، كه در همين دنيا تحقّق پيدا مى كند.

پيام هاى آيه

1ـ اقسام منافقان

منافق الزاماً شخص نيست، بلكه ممكن است يك گروه و يا يك سازمان نيز منافق باشد و در بُعدى وسيع تر حتّى ممكن است حكومت يك كشور نيز منافق باشد. بعضى از كشورهاى مدّعى اسلام كه به ظاهر سنگ اسلام را به سينه مى زنند و در محافل و مجالس و كنفرانس هاى اسلامى شركت مى كنند، ديده ايم كه چگونه رسواى خاصّ و عام شده اند; چرا كه همدستى و همداستانى آنها با يكى از بزرگترين دشمنان اسلام و مسلمانان; يعنى اسرائيل غاصب آشكار شده و عهد و پيمانهاى پيدا و پنهانشان برملا گشته است و آن روشنى آتش ادعايشان به خاموشى گراييده و دورويى و رياكاريشان به اثبات رسيده است.

آرى! اين است عاقبت نفاق (فَاعْتَبِرُوا يا اُوْلِى الاَْبْصارِ )!

2ـ صورت هاى نفاق

از جمله نتايجى كه از بحث اجمالى بالا گرفته مى شود، صور گوناگون نفاق است كه عبارتند از:

الف ـ نفاق در عقيده: مانند كسى كه به زبان مدّعى اسلام ومسلمانى است; ولى «مسلمان» شناخته نمى شود و يا تظاهر به ايمان مى كند; ولى «مؤمن» شمرده نمى شود.

ب ـ نفاق در گفتار: مانند كسى كه سخنى مى گويد; ولى خود در دل بدان اعتقاد ندارد. با اين بيان «دروغگو» منافق است; زيرا كه زبان و دلش يكى نيست.

ج ـ نفاق در كردار: مانند كسى كه «عملِ» ظاهرش با نيّت باطنى او متفاوت و متضاد است. همچون كسى كه در ظاهر خود را نمازخوان و يا امانتدار نشان مى دهد; ولى در واقع «بى نماز» و «خائن» است.(23)

3 ـ نشانه هاى نفاق

در روايتى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به بعضى از نشانه هاى نفاق اشاره شده است. حضرت در اين روايت مى فرمايد: «ثلاثٌ مَن كُنَّ فِيهِ كانَ مُنافِقاً وَ اِنْ صامَ وَ صَلّى وَ زَعَمَ اَنَّهُ مُسْلِمٌ: مَنْ اِذا ائْتَمَنَ خانَ، وَ اِذا حَدَّثَ كَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ...»

ترجمه و توضيح: اين سه صفت در هر كسى باشد منافق است، اگر چه روزه بگيرد و نماز بگذارد و تصوّر مسلمانى داشته باشد:

اوّل ـ خيانتكارى. انسان خيانتكار منافق است; زيرا در ظاهر خود را امين نشان مى دهد، ولى در باطن خائن است. بنابراين، نمى توان اموال و بيت المال را بدو سپرد، گرچه بعضى در برابر اموال كم و اندك امين هستند; ولى در مقابل امانتهاى گرانبها و اموال فراوان درون خيانتكارانه خود را آشكار مى كنند.

دوّم ـ دروغگويى. انسان دروغگو منافق است; زيرا كه با چرب زبانى كلامى، نيّتى پليد و خلاف حقّ و حقيقت دارد; هر چند نماز بخواند و دعاى ندبه و توسّل و... بر زبان جارى سازد.

سوّم - خُلف وعده. كسى كه به وعده و گفته خود عمل نمى كند، منافق است; زيرا عمل به وعده و پايبندى به گفته از نظر اخلاقى پسنديده و ضرورى است و حتّى از نظر فقهى نيز گاهى واجب است.(24) كوتاه سخن آن كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن در شخص، نفاق شمرده مى شود.

پاورقى:‌


1- وسايل الشيعه، جلد 7، ابواب احكام شهر رمضان، باب 18، روايت 20.
2- وسايل الشيعه، جلد 7، ابواب احكام شهر رمضان، باب 18، روايت 21.
3- مجمع البيان، جلد اوّل، صفحه شانزدهم، الفنّ السّادس.
4- ماه مبارك رمضان، سال 1418هـ ق.
5- اين كه در بعضى از كتابهاى «امثال قرآن»، مثالهاى قرآن را تا يك صد و سى مثل شمرده اند، ظاهراً صحيح نمى باشد، زيرا در آنها، ضرب المثلهاى قرآن نيز مَثَل محسوب شده اند; مثلا آيه شريفه 164 انعام «... و لا تزرو وازرة وزر اُخرى...» و آيه 39 سوره نجم «... ليس للانسان الاّ ما سعى» كه «مثَل» به حساب آورده شده است، «ضرب المثل» هستند; زيرا كه در آنها، تشبيهى بيان نشده است.
6- البتّه مثلهاى لفظى و به زبان گفتار نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و ائمّه اطهار (عليهم السلام) نقل شده است كه علاقه مندان مى توانند در اين باره به ميزان الحكمة، روايت 18106 تا 18236 مراجعه كنند.
7- ميزان الحكمة، باب 1372، حديث 6593.
8- نهج البلاغه، خطبه 224.
9- دو احتمال ديگر را نيز مى توان در نظر گرفت: اوّل تقسيم مثلها به نتيجه: مثلهايى كه موجب تذكّر مى شود، مثلهايى كه باعث تفكّر مى شود و مثلهايى كه موجب ادراك مى شود. دوّم: تقسيم مَثَلها به مخاطب: مخاطبين سه دست اند و هر كدام از اقسام مثل به گروهى از مردم مربوط مى شوند.
10- خداوند متعال در آيه 73 سوره حج براى بيان عجز و ناتوانى بت ها به مگس مثال زده است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» اى مردم! مثلى زده شده است، بدان گوش فرا دهيد: كسانى كه آنها را به جاى اللّه به خدايى مى خوانيد اگر همه جمع شوند، مگسى را نمى توانند، بيافرينند و هر گاه مگسى چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن چيز را بازستانند! طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (هم اين عابدان و هم آن معبودان)!
11- شرح اين مثلها در مثل اوّل و دوّم خواهد آمد.
12- سوره هود، آيه 91.
13- اعجاز قرآن مجيد شاخه هاى مختلفى دارد كه يكى از آنها فصاحت و بلاغت است و بقيّه شاخه ها عبارتند از:
1ـ اعجاز قرآن از نظر علوم روز و اكتشافات علمى. 2ـ اعجاز از نظر تاريخ. 3ـ اعجاز از نظر وضع قوانين. 4ـ اعجاز از نظر اخبار غيبى. 5ـ اعجاز از نظر معارف الهى. 6ـ اعجاز از نظر عدم تضادّ و اختلاف. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به «پيام قرآن» جلد 8، صفحه 113 به بعد.
14- فروغ ابديّت، جلد 1، صفحه 252 به بعد.
15- آيه شريفه 17 و 18 سوره زمر اين منطق ريبا را تأييد كرده، مى فرمايد: «فَبَشِرْ عبادِ الّذينَ يَسْتَمِعُونَ القولَ فَيَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ اُولئِكَ الّذينَ هَديهُمُ اللّهُ وَ اُولئِكَ هُم اُولُو الاَلبابِ» بشارت بده (اى محمّد) به بندگانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند، آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده و آنان خردمندانند.
16- فروغ ابديّت، جلد 1، صفحه 22.
17- مجمع البيان، جلد 1، صفحه 67.
18- مانند آيات 88 و 143 سوره نساء; آيات 178 و 186 سوره اعراف; آيات 23 و 36 سوره زمر; آيات 44 و 46 سوره شورى و آيات ديگر.
19- مانند سوره بقره، آيات 142 و 213 و 272; سوره مائده، آيه 16; سوره يونس، آيات 25 و 35 و آيات ديگر.
20- مجمع البيان، جلد 1، صفحه 68.
21- تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 152.
22- آيه 34 سوره غافر نيز علّت ضلالت را «اسراف» و آيه 74 همين سوره آن را «كفر» معرّفى مى كند.
23- براى آگاهى بيشتر: ر.ك. ميزان الحكمة، باب 3966، حديث 20599.
24- ميزان الحكمة، باب 3931; حديث 20577. البتّه روايات ديگرى نيز در اين باب نقل شده است كه در بعضى از آنها، نشانه هاى ديگرى نيز براى نفاق ذكر شده است.