معارفى از قرآن

شهيد محراب آيت الله دستغيب (ره)

- ۷ -


خشوع براى منعم حقيقى و منحصر

بايد تنها براى خداى خودت خاضع باشى، در دعاى ابو حمزه مى‏خوانيد: سيدى انا القليل الدى كثرته انا الضعيف الذى قويته خداى من، من همان بچه در قنداقه‏اى هستم، ضعيفى بودم كه يك پشه را نمى‏توانستم از خودم دور كنم. آدمى تا نعمت از او نگيرند قدرش را نمى‏فهمد، دست و زبان و پا، چه نعمتى است؟ حالا نمى‏فهمى اگر مى‏خواهى قدرش را بفهمى به كسى كه كور است بپرس چشم چيز خوبى است يا نه؟ آن وقت قدرش را بفهم، آقايان، خانمها نعمت خدا را منكر نشويد گناه خدا نكنيد به زبانى كه خدا داده گناه خدا نكنيد نعمت‏هاى خدا را يادآور شويد انا القليل الدى كثرته وقتى من آمدم بچه‏اى بيش نبودم، حالا چند اولاد پديد آمده خدايا تو زيادم كردى انا العارى الدى كسوته‏(140) خدايا من برهنه آمدم چطور خدا لباس براى تو تدارك كرد از پشم حيوانات از نباتات و اخيراً از نفت، تمامش از خداست. او به بشر الهام مى‏كند بشر هم درست مى‏كند مى‏گويند نوعاً لباسهاى امروز را از نفت درست مى‏كنند نفت از كيست؟ از خدا، چه كسى به بشر الهام كرد و يادش داد كه از نفت پارچه يا غيره‏501< درست بكند؟ من همان برهنه اولى هستم كه تو مرا پوشاندى آنگاه كه آدمى خداى را بشناسد به اينكه جميع ملك از اوست اصولاً و فروعاً خودت و ديگران همه و همه ملك السموات والارض پس براى چنين خدائى چقدر بايد خاضع و خاشع باشى.

بشر كفور و نمك نشناس

بايد ترس و لرز از خلاف بندگى كسى داشته باشى كه جانت هم از اوست.
آدمى اگر شعورى داشته باشد بايد پيشانيش از خجلت عرق كند و جان بدهد من آن قدر بى حيا باشم؟ در دعاى ابو حمزه مى‏خوانيد آه چقدر من بى حيا هستم‏(141) چقدر من جاهل هستم ملاحظه حضور ربى كه له ملك السموات والارض ربى كه الى الله ترجع الامور ربى كه عليم بذات الصدور ربى كه هو الاول والاخر والظاهر والباطن است نكرده و نمى‏كنم. اين شش آيه كه همه‏اش در صفات و علم خدا و احاطه او است چقدر بايد آدمى ايمانش، خضوعش، خشوعش بستگيش به پروردگارش شديد و قوى بشود صدهزار درجه بالاتر از بستگى بچه به مادر، بچه قدر به مادر بستگى دارد چرا اينطور است؟ بچه است به خيالش اگر مادر قهر كرد ديگر همه چيزش رها شده واى از وقتى كه مادر با بچه قهر بكند، تا قهر كرد و از بچه فاصله گرفت چه بر سر اين بچه مى‏آيد؟ بزرگترين بلا براى بچه است فقط دلش مى‏خواهد مادر به رويش بخندد بداند مادرش از او راضى است چون همه چيزش را از مادر مى‏بيند.
اى عاقل صدهزار درجه بايد با خداى خودت چنين باشى، چون همه چيزت واقعاً از خداى عالم است، پس سر خجلت به زيرانداز، ملاحظه حضور بنما، لذا پس از اين چند آيه، مى‏فرمايد: آمنوا بيائيد ايمان به خداى خودتان بياوريد يعنى خاشع بشويد چسبيده به او بشويد، گروش به خداى خود داشته باشيد همه‏اش از خدا بگو از خدا بخواه، گاه مى‏شود آدمى نمك به حرام، از صبح تا شب يك لحظه به فكر نمى‏افتد كه خدا دارد با او چه مى‏كند كفور است.
تازه‏اى بگويم تا بفهميد مسلمانى يعنى چه؟ در صدر اسلام غزالى مى‏نويسد عادت داشتند مسلمانان (البته از بركت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)) به هم كه مى‏رسيدند احوالپرسى كه مى‏كردند مى‏گفتند (كيف حالك) احوال شما چطور است براى چه؟ به قصد اينكه طرف را بيندازند در شكر و بگويد الحمدلله آن وقت پرسش كننده شريك باشد در ثوابش.
ولى حالا جرأت دارى با مسلمانهاى امروزه بگو احوالت چطور است مى‏گويد بابا دست به دلم نزن چه مى‏گوئى وضعم خراب است اگر جنست به فروش نمى‏رسد زبانت كه گنگ نيست، اگر گنگ مى‏شدى چكار مى‏كردى.

از مالى كه عاريه داريد انفاق كنيد

آمنوا بالله ايمان به خداى خودتان بياوريد با خداى خود سازش كنيد و رسوله و به رسول خدا ايمان بياوريد رسولى كه شما را با خالق خود آشنايتان كرد بايد طورى شوى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را از اولادت هم بيشتر دوست بدارى بلكه از خودت هم بيشتر دوستش بدارى چون محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى است كه تو را با محبوبت آشنائى داده محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى است كه پيغام‏آور از نزد الله جل جلاله است.
و انفقوا به خيالتان تا گفتيد لا اله الا الله محمد رسول الله اين اسلام و ايمان و دين تمام است؟ ايمانى پيدا كن كه از آن ايمان پى ببرى به رب الارباب كه خودت را و هر چه دارى ملك خدا بدانى مالى كه در دستت است آن را عاريه بدانى مستخلفين فيه خانه، باغ فرش همه را از خدا بدانى نگو اينقدر زحمت كشيدم تا يك خانه درست كردم پس پولهاى در بانك از كيست؟ مى‏گويد پدرمان مرد يك مشت پولى گيرمان آمد آنهم از پدرم است پس همه‏اش خودت! خودت از كجا؟ الان پدرت خجالت مى‏كشد كه مى‏گفت يك عمر پول من چطور شد؟ من رفتم يك طرف، پولها هم رفت يك طرف، پس معلوم مى‏شود چند روزى به عاريت با ماست.

اين سرائى است كه البته خلل خواهد يافت   خنك آن قوم كه در بند سراى دگرند
اگر مالى كه در دستت است عاريه و مال خدا ديدى خرج كردنش در راه خدا برايت آسان مى‏شود آن وقت بدان ايمانى پيدا كرده‏اى. و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه ولى مادامى كه پول خرج كردن در راه خدا برايت سخت است، بدان هنوز ايمان به پول است نه خدا. چطور اگر پاى هواى نفس باشد مى‏گويند اگر آقاى فلان، يك پاساژى فلان جا بسازى روزى ده هزار تومان مثلاً مال الاجاره دارى زير سنگ پول باشد پيدا مى‏كنى چرا؟ چون اگر اين پاساژ را ساخت روزى فلان قدر مال الاجاره دارد اما به او بگو آقاى ميليونر اگر اين مدرسه علميه را درست بكنى، اميد است خدا چند برابر به تو عوض بدهد چون اسم خدا رويش است مسامحه مى‏كند پس خوب معلوم مى‏شود كه ايمان ضعيف است.

فقرائى كه خدا مدحشان مى‏فرمايد

در شأن نزول همين آيات شريفه گويند براى غزوه تبوك بوده است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اعلان بسيج داد تا قشون همه جمع گردد آيه شريفه هم نازل شد كه انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه‏(142) اى پول دارهاى مدينه بايد شما جور قشون را بكشيد. مسلمانان صدر اسلام اين طور بودند هر كس هر چه داشت آورد تا عثمان كه چند وقيه نقره، هر چه داشت آورد چون جهاد راه خداست. امروز جهاد راه خدا رشته‏ها دارد، عالم درست كردن، كتابهاى دينى را نشر دادن، دعوت كردن خلق رو به خدا، جهاد است.
سه نفر يا هفت نفر آمدند در حالى كه گريه مى‏كردند كه خدا در قرآن تعريفشان مى‏كند گفتند: يا رسول الله ما هم آرزو داريم بيائيم در ركاب تو كشته شويم ولى - وااسفا - نه نفقه داريم نه مركب هيچ چيز نداريم. رسول خدا هم فرمود من هم ندارم كه نفقه راه شما را بدهم. اينها دل شكسته گريه كردند و رفتند كه آيه شريفه نازل شد(143) مومن به خدا بايد وضعش چنين باشد فقيرش اينجور، آن جور غنى هر چه دارد مى‏آورد، فقيرش آه مى‏كشد مى‏گويد آه كه نفقه ندارم تا بيايم جانم را فدا كنم. چون مى‏خواستند بروند غزوه تبوك صد و چند فرسخ راه، هوا در نهايت گرمى خرما هم رسيده كارها هم زياد بايد مشغول خرما چيدن بشوند؟ خرما و زندگانيت را رها كن بلند شو بيا جانت را فداى دينت كن در اين گرما اين چه امتحانى است؟ اگر من و تو بوديم چكار مى‏كرديم؟!
من نمى‏دانم اگر امام زمان (عليه السلام) بيايد چه بر سرمان مى‏آيد دستورى بدهد اين شيعه‏ها چه خواهند كرد!!

ابوذر با شتر لاغر خودش را مى‏رساند

در همين جنگ تبوك يك تكه تاريخى بگويم از كسانى كه بسختى خودش را رساند بعضى‏ها بودند مركب گيرشان نمى‏آمد از اين نمونه ابوذر است يك شتر لاغر به دستش رسيد اولاً چيزى برايش پيدا نشد تا سه روز عقب ماند و به زحمت فوق العاده خودش را به لشكر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسانيد.
در اثناى راه، شتر ابوذر از رفتن باز ماند، ابوذر هر چه كوشيد نتوانست شتر را به راه بيندازد ناچار پياده بارها را به دوش گرفته به راه افتاد. آفتاب گرم به شدت بر سر ابوذر مى‏تابيد از تشنگى به زحمت افتاده بود ولى هدفى جز رسيدن به پيغمبر نداشت. همان طورى كه مى‏رفت در گوشه‏اى از آسمان ابرى مشاهده كرد چنين پنداشت كه در آن سمت باران آمده است راهش را كج نمود به سنگى برخورد كه مقدار كمى آب در آنجا جمع شده بود. اندكى از آن چشيد به خاطرش گذشت بهتر است آب را با خود ببرد شايد پيغمبر و يارانش تشنه باشند و آبشان تمام شده باشد. آبها را در مشكى كه همراه داشت ريخت و با ساير بارهائى كه داشت به دوش كشيد و با جگرى سوزان طى راه مى‏نمود تا به هر زحمتى بود خودش را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسانيد. مردى فرياد كرد به خدا ابوذر است كه مى‏آيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداوند ابوذر را بيامرزد. تنها زندگى مى‏كند تنها مى‏ميرد تنها محشور مى‏شود(144) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به استقبالش شتافت، بارها را از پشتش به زمين نهاد و ابوذر از خستگى و تشنگى بى حال به زمين افتاد. پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آب حاضر كنيد و به ابوذر بدهيد. ابوذر گفت آب با من است از او پرسيدند آب همراه داشتى و نياشاميدى؟ گفت پدر و مادرم به قربانت به سنگى برخوردم ديدم آب سرد و گوارائى است اندكى چشيدم با خود گفتم از آن نمى‏آشامم تا حبيبم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آن بياشامد.

14

بسم الله الرحمن الرحيم
آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه فالذين آمنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير و مالكم لا تومنون بالله والرسول يدعوكم لتومنوا بربكم و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مومنين‏(145)
.

لازمه ايمان، آسانى انفاق است

آمنوا بالله و رسوله پس از آنكه از اول سوره مباركه الحدود شش آيه راجع به قدرت، علم و حكمت خدا را ذكر فرمود خودش را معرفى كرد اول خدا، آخر خدا، ظاهر و باطن، خالق آسمان و زمين خدا، آن كسى كه روز و شب را درهم مى‏كند خدا، آن كسى كه مى‏ميراند و زنده مى‏كند خدا، عالم خدا، حالا كه چنين است آمنوا ايمان به خدا بياوريد يعنى دل متوجه بشود به خدائى كه همه چيزت از اوست، ايمان به خدائى كه همه كارهايت از اوست، ايمان به آن خدائى كه الان اوصافش ذكر شد كه از آن جمله است مالكيت مطلقه، خودت را بنده بدانى، زنده شدن و مردن و نفس كشيدن و اولاد و مال و تمام چيزها را از خدا بدانى.
ايمانها معمولاً سطحى است مرتبه نازله از ايمان است. آدمى بايد در هر حدى است يك قدم جلوتر برود در آيات بعد مراتب ايمان را ذكر مى‏فرمايد.
آمنوا بالله ايمان به خدا بياوريد، و رسوله محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شناس شويد، محمد دوست شويد، ببينيد او چه كسى بوده؟ آن كسى است كه خداى تعالى با وحى خود او را برگزيد و اختيار كرد او را معلم و هادى بشر قرار داد تا قيام قيامت، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى است كه نه استاد ديده و نه مكتب رفته، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى است كه علوم اولين و آخرين از اوست، آمنوا برسوله حرفش را بشنويد بدانيد قرآن از خداست.

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت   به غمزه مسأله‏آموز صد مدرس شد
قرآن مجيدى كه علوم اولين و آخرين در آن است بر زبان پيغمبر امى نازل شده است بايد شما ايمان بياوريد يعنى تا فرمان محمد صادر شد از جان و دل بپذيريد.
از لوازم قطعى شناخت خدا، خود را به بنده بودن، خداى را به مولائى شناختن، سهولت انفاق است وقتى كه بشر فهميده خودش بنده و ملك خداست همه چيزش هم از خداست اگر بنا شود خودش را و همه چيزش را ملك خدا بداند ديگر چرا انفاق كرده برايش سخت باشد. خودت مى‏گوئى مال ديگرى است انفاق كردن به مال ديگرى به دستور خودش آيا سخت است؟!
901<

خليفه درمان خدا

انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه مستخلف از خليفه است انفاق كنيد از آنچه كه شما را خليفه قرار داد. اينجا دو احتمال در مستخلفين داده شده است. احتمال اول: اينكه مراد خليفه از طرف رب العالمين باشد از جمله آيه شريفه انى جاعل فى الارض خليفه از همان اول خدا آدم ابوالبشر را خليفه قرار داد يعنى كره خاك و هر چه در او پيدا شود عاريه و به عنوان امانت از طرف خداست كه آدم و اولادش در آن تصرف كنند خلافة عن الله ملك از خداست، اين معدنها، زراعتها، حاصلها و ميوه‏ها مال خداست. آدم خليفه است يعنى از طرف خدا مامور است در زمين تخم بريزد، آب بدهد بقيه‏اش با خداست مثلاً زمين را شخم كند تخمى كه خدا آفريده بريزد، آبى هم كه خدا آفريده به آن برساند همين مقدار خلافت و نيابت از طرف حق دارد يعنى آقاى مالك، زمين زراعتى نه ملك تو است و نه ملك ديگرى است، ملك خداست و هكذا هر چه كه تصور كنيد، احتمال دوم: مستخلف از نسل پيش است، مستخلف از مورث مثلاً خانه‏اى كه تو در آن نشسته‏اى پيش از پدرت بوده پس شما خليفه از طرف پدرت هستى، شما كه مرديد سر جاى شما هم اولادت، قومى سر جاى قوم ديگر.

اى كه بر روى زمينى همه وقت آن تو نيست   ديگران در رحم مادر و پشت پدرند
هر نسلى وارث نسل جلو مى‏گردد كره زمين و آنچه در زمين است همه جاى خودش هست، همه‏اش عاريه، عده‏اى استفاده مى‏كنند، مى‏ميرند عده ديگر مى‏آيند و و و... جمع و تفريق - بدبختى مى‏آيد زحمت مى‏كشد و روى هم مى‏گذارد مى‏افتد و مى‏ميرد زحمت كشيدنهايش قسمت مى‏شود در بين وارثهايش پخش مى‏گردد و هكذا و ارث كل هم خداست، غرضم درباره مستخلفين است انفقوا اى مسلمانها خرج كنيد از اين مالى كه شما جانشين ديگران هستيد اين كنايه است يعنى مال خودت نيست چقدر مهم است تذكر اين نكته انفاق را آسان مى‏كند از بس آدمى انفاق كردن برايش سخت است مى‏گويند انما سمى المال مالا لانه نميل اليه القلوب مال را كه مال گفته‏اند چون به دل چسبيده طبع آدمى اين است هر جا پول است، دل هم آنجاست.

دل، آنجاست كه مال است

يك نفر خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد عرض كرد آقا چطور است كه ما از مرگ بدمان مى‏آيد؟ در حالتى كه مرگ بلاشك براى آدمى بزرگترين سعادت است و بعدش هم رسيدن به سعادتهاست مرگ به اين خوبى چرا ما از آن منزجر هستيم.
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پاسخ داد بگو ببينم الك مال مالى هم دارى؟ گفت آقا پول و مال فراوان دارم. فرمود هر جا مالت است، دلت هم آنجا0 است‏(146) شكى نيست اگر مال تو در دنيا و در بانكها است غير ممكن است كه دل كنده شود و برود به عالم اعلى و اگر مالت را جلوتر فرستادى دلت هم از دنيا كنده مى‏شود و مى‏رود به عالم اعلى در حساب خدا.
جوابى ديگر شيخ در كشكول از آقا نقل كرده: حضرت نسبت به كسى كه مى‏گفت من از مرگ وحشت دارم فرمود: حق دارى وحشت داشته باشى چرا؟ لانكم عمرتم الدنيا شما يك عمر است چسبيده‏ايد اينجا را آباد كنيد نه آخرت هيچ عاقلى نمى‏خواهد از آبادى به خرابى برود آن وقت اينجا آباد و آنجا خراب. قربان كسى كه به عكس شد آخرتش را درست و آباد كرد تمام ميل و علاقه‏اش آنجا است يقيناً دلش مى‏خواهد از اين وحشتكده دنيا زودتر خلاص شود و برود به عالم اعلى‏(147) خواهى نخواهى بايد آدمى از اينجا برود چه بهتر كه خودش به دست خودش مالش را جلوتر بفرستد طولى هم نمى‏كشد كه به آن ملحق مى‏شود.
يك نفر در شيراز در پنجاه سال قبل از اعيانهاى مشهور فارس بود علاوه بر اينكه ملكهاى زياد داشته مثل اينكه گنجى هم پيدا كرده بود مكرر مى‏گفته من تا هفت پشتم كه بخورند دارم، تا هفت نسلم حساب كرده‏ام دارائى من تمام شدنى نيست. باور كنيد پشت اولش خود بنده مشاهده كردم بيچاره فقير شد خانه و زندگى و وسايل رفت، سيد هم بود بنده ماهى شصت تومان براى خوراكش به او مى‏دادم اينطور سرش آمده بود همان كسى كه پدرش ادعا داشت تا هفت پشت مال دارم پشت اولى گدا شد.
عجائبى كه در تاريخ ذكر كرده‏اند بسيار است.

مادر جعفر برمكى در طلب پوست گوسفند

محمد بن حنان گفت: روز عيد قربان در خانه ما يك زن محترمه‏اى به ديدن مادرم آمد. از مادرم پرسيدم اين خانم كيست؟ گفت اين مادر جعفر برمكى است مى‏گويد تا فهميدم مادر جعفر است محترمه است سلام و احوالپرسى كردم بعد گفتم: بى بى شما سرد و گرم روزگار را زياد چشيده‏ايد عبرتى براى ما بگوئيد گفت چه بگويم؟ بهترين عبرتها حال خود من است يك روز عيد قربان شماره غلامان و كنيزان من چهارصد بود آنگاه جعفر امر كرد به عدد هر غلام و كنيزى يك قربانى بكنيد البته غلام و كنيز مادرش - مال خودش هم جداگانه بود و من در همان سال و همان روز از جعفر گله داشتم كه تشريفات مرا كم كرده است بالاخره اين گذشت. امروز روز عيد قربان است بلند شده‏ام آمده‏ام منزل شما ببينم يك پوست گوسفند قربانى به دست مى‏آيد زير پايم بيندازم يا نه.
فهميدم امروز كه روز عيد قربان است شما قربانى مى‏كنيد پوستش را بدهيد به من. اين شد دنيا؟! واقعاً عبرت است‏(148) .

قصيده مولوديه برمكى در حمام

چون راجع به برامكه پيش آمد، باز عرض كنم فضل بن يحيى برمكى‏(149) رئيس الوزراء هارون بود. برامكه هر چه مى‏خواستند برمى داشتند و داد و دهششان عجيب بوده البته براى حفظ وزارتشان بوده نه براى خدا تا بالاخره خيانتشان بر هارون كشف شد و از بينشان برد در آن اوقات طمطراق، شبى پسرى برايش متولد شد فرستاد عقب شاعر وقت (اسمش در نظر نيست) شاعر وقت را آوردند گفت پسرى خدا به من داده مولوديه‏اى مى‏خواهم برايم بگوئى. سه تا شعر گفت: و يفرح بالمولود من آل برمك ... از بس فضل خوشش آمد يك صد هزار درهم به شاعر داد، يك قباله ملك هم به نامش كرد. خلاصه همان شب آن شاعر را غنى و مالدار كرد. شاعر اموال كذائى در تصرفش بود از دارائيش استفاده مى‏كرد تا چند سال بعد روزى حمام رفته بود كارگرى كيسه‏اش مى‏كشيد اين آقاى شاعر در حمام خوشش آمد كه شعر بخواند همان سه شعرى كه براى پسر برمكى گفته بود شروع كرد خواندن. يك وقت كيسه كش صيحه زد افتاد، بالاخره بعد از دقائق و لحظاتى به خود آمد آنگاه از او پرسيد چطور شد يك دفعه حالت به هم خورد؟ گريه كرد گفت اين شعرها براى چه كسى گفته شده؟ گفت پسر فضل بن يحيى برمكى وقتى به دنيا آمده بود مال آن شب اين چند شعر را گفتيم صله فراوان هم گرفتيم حالا يادم آمد خواندم گفت من بدبخت همان پسر هستم همان بچه‏اى كه آن شب براى ولادتش ميليونها مى‏دهند و اين شاعر را صاحب ملك مى‏كنند براى سه بند شعر، من همان هستم كه روزگار رسيده به جايى كه بايد كيسه كشى (آن شاعر را) كنم اين است دنيا ايها العقلاء.
بنابر اين كسى كه مال در دستت مى‏آيد به اين مال تكيه نكن خيال نكن اين رازق و خداى توست اين كاشف الكروب است بعضى از عوامها مى‏گويند بعد از خدا پول حلال مشكلات است استغفرالله نه چنين است اگر خدا نخواهد ميليونها باشد حلال هيچ مشكلى نخواهد گرديد و ضمناً هم بدان به خرج كردن تمام نمى‏شود و اگر خدا خواست تمام بشود به امساك نمى‏ماند. امام حسين (عليه السلام) فرمود انفاق، مال را تمام نمى‏گرداند و امساك مال هم آن را نگه نمى‏دارد(150) .
فالدين آمنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير هر كدامتان اهل ايمان و انفاق شديد (از آنچه كه خدا به شما عاريه داده در راه خدا خرج كرديد) براى آنها است پاداش بزرگ، خدا مى‏فرمايد بزرگ است تمام كره خاك و عالم دنيا را تعبير كرده به لهو و لعب، تعبير به قليل‏(151) فرموده هفت اقليم كم است تمام خوشيهاى روى كره خاك كم است اما اگر براى خدا كردى، پاداش خدا بزرگ است لهم اجر كبير بزرگى همين بس كه نهايت ندارد يعنى اگر با خدا معامله كردى، خدا جزاء باقى به تو مى‏دهد. هر چه در دنياست فانى است، هر چه در دنيا خدا به تو مى‏دهد اين پاداش خدائى نيست چون دنيا دار جزاء نيست ممكن است مكافات باشد چنانچه گذشت چون مال و جاه و اسم و رسم و رياست و شهرت تمامش از بين رفتنى است اما عطاء خدائى باقى و در آخرت است.

تسبيحات زهراء عليها السلام بهتر از كنيز

خداوند چند اولاد به فاطمه زهرا عليها السلام داده تمام كارهاى خانه به عهده ايشان است از جاروب تا آرد كردن جو و پختن. بالاخره اميرالمؤمنين پيشنهاد فرمود از پدرت رسول الله كنيزى بخواه تا به تو كمك نمايد فاطمه زهرا عليها السلام (حاصل روايت شريفه) چادر سر كرد پيش پدر آمد و جريان را عرض كرد. فرمود برو خودم مى‏آيم. فاطمه رفت منزل بعد رسول خدا تشريف آورد فرمود: فاطمه جان بچش تلخى زندگى دنيا را تا ببينى شيرينى زندگى آخرت را، فاطمه جان بهتر و بالاتر از كنيز مى‏خواهم چيزى يادت بدهم بعد از هر نماز فريضه صد مرتبه ذكر، كه سى و چهار مرتبه الله اكبر، سى و سه مرتبه الحمدلله، سى و سه مرتبه سبحان الله باشد - اين تسبيح فاطمه زهراست. فرمود اين را بخوان تا عطاى باقى نصيب تو گردد(152) غرضم مسأله باقى است خدا بخواهد عطا بدهد بايد عطاى باقى بدهد.
بعضى هستند مى‏گويند خدا چرا يزيد را مهلت داد؟ اگر خدا بخواهد مجازات كند در دنيا نمى‏شود فوقش خدا او را بكشد. بايد مجازات در عالمى بشود كه هر لحظه كه بميرد باز زنده بشود كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها(153) مى‏سوزد و خاكستر مى‏شود دوباره درست مى‏شود و همچنين و مالكم لا تؤمنون بالله و الرسول يدعوكم لتومنوا بربكم و قد اخذ ميثاقكم‏(154) .

ايمان هم مراتب دارد

مفسرين فرموده‏اند اين خطاب به مومنين است نه به كفار آمنوا يعنى اى مومن، بيا ايمان بياور و ما لكم لا تومنوا چه مى‏شود شما را اى مسلمانها كه ايمان نمى‏آوريد ما لكم لا تومنون در حالتى كه پيغمبر ما يدعوكم لتومنوا بربكم شما را مى‏خواند مى‏فرمايد: بيائيد ايمان بياوريد و قد اخذ ميثاقكم همان روزى كه ايمان آوردى مگر عهد نكردى بنده خدا بشوى؟ لازمه‏اش اين است كه خدا بشود معبود و محبوب و تو بشوى بنده و مطيع و فرمانبردار او، خاضع و خاشع براى او. آن روزى كه گفتم اشهد ان محمداً رسول الله يعنى حاضر شدم حرف محمد را بشنوم، پيغمبرى كه شما را به توحيد دعوت كرد چرا دعوت پيغمبرتان را نمى‏پذيريد؟
اينجا جاى سوالى است چگونه به مسلمان بگويند بيا مسلمان بشو، به مومن بگويند بيا مؤمن بشو (تحصيل حاصل است) جوابش آن است كه ايمان مراتب دارد. اى كسى كه درجه ضعيف از ايمان را دارى، بر تو واجب است جلو بروى ايمان بيشترى پيدا كنى. ايمانى كه الان تو دارى ضعيف است معلوم نيست در گور با تو باشد ايمانى كه عمل خيز نباشد، ترس خيز نباشد اين چه ايمانى است!! مى‏گوئى معاد حق است، و ان الساعة آتية لا ريب فيها حساب، قيامت، ميزان، صراط، حق است اين تنها ايمان به آخرت نيست، ايمان به آخرت اينست كه الجنة حق مى‏گويد بترسد و شبانه روز ضجه زند كه نكند من بدبخت از بهشت محروم باشم و النار حق كه مى‏گوئى بلرزى، نكند پايم بلغزد بيفتم در آتش سوال منكر و نكير فى القبر حق‏(155) به زبان گفتن كه ايمان نشد، ايمان آن است كه تا مى‏گوئى لرزشى در تو پيدا بشود.

نشانه‏هاى مؤمن از قرآن

از كوزه برون همان تراود كه در اوست ، بهتر اين است كه من يك آيه از قرآن برايتان بخوانم از سوره مباركه انفال‏(156) مؤمن كسى است كه اسم خدا كه برده شود دلش تپش پيدا مى‏كند بلاشك بايد اينطور شود كسى كه خداى را به عظمت شناخت خدائى كه اين همه مخلوق همه به اراده او مى‏چرخد(157) آيه قرآن كه برايش مى‏خوانند ايمانش زياد مى‏شود و ديگر آنكه توكل به خدا لازمه ايمان است‏(158) . اگر خدا را شناختى، رازق، مدير و مدبر خداست پس تكيه‏ات هم بايد خدا4 باشد. دلهره از هيچ چيز نبايد باشد.
از آن جمله الذين يقيمون الصلوة نماز را اهميت مى‏دهد ايمان آن است كه در دل است و اعمال گواهش است‏(159) مثلاً اگر كسى را ببينى لبهايش خشكيده است، خسته و كوفته است، حالش مى‏گويد عطش پيدا كرده است الظاهر عنوان الباطن قرآن مجيد مى‏فرمايد الذين يقيمون الصلوة مؤمن كسى است كه نماز مى‏خواند اگر كسى نماز نخواند مومن نيست! آيا مى‏شود بگويد بنده هستم، اما بندگى نمى‏كنم اينكه تناقض است، مومن به خدايم، از خدا ترسناكم ولى گناه هم مى‏كنم مما رزقناهم ينفقون من مسلمان و مؤمن هستم اما دست بجيبم نمى‏زنم، هر عبادتى كه بدنى است به هر زحمتى باشد حاضرم نماز، روزه و قرآن حاضرم اما پول خرج كردن را قبول ندارم پس اسم ايمان را هم نياور، در دل جنابعالى از ايمان خبرى نيست. اگر تو خودت را بنده بدانى آيا كسى مى‏آيد از حواله مولايش نسبت به خزينه مولايش خيانت بكند و ندهد؟ مولا كه خزينه به دست علام داد اگر حواله كرد از خزينه‏ام فلان مبلغ بده آيا مى‏تواند امتناع بورزد؟ لذا مى‏گويند سخى به خدا و به بهشت و به مردم نزديك است و بخيل از هر سه دور(160) نماز مى‏خواند و روزه مى‏گيرد و حج مى‏رود اما ناقص است چه بسا نماز خواندن از روى عادت و تخيلات باشد اگر از روى ايمان شد هيچ فرق نمى‏كند بين نماز و روزه و پول خرج كردن و انفاق كردن اگر كسى واجبى را بجا مى‏آورد واجب ديگر را ترك مى‏كند، مال اين است كه ايمانش ناقص است بالاخره‏(161) مومن حقيقى كسى است كه اهل نماز است اهل زكات و انفاق است پول خرج كن است تا مى‏رسد به جائى كه اگر يك دانه خرما دارد نصفش را مى‏دهد در راه خدا.
مومنين، اگر ميثاق و عهد را قبول داريد چرا ايمان به خدا نمى‏آوريد؟ هر فردى اين آيه را بخواند و به خودش سرزنش كند چرا به خدا ايمان نمى‏آورى اى نفس چرا خدا را حاضر و ناظر نمى‏دانى؟ چرا خدا را رازق و كافى المهمات نمى‏دانى كه توكل به او داشته باشى؟ به نفس خودت بگو چرا حياء نمى‏كنى؟ به آن خدائى كه تا اينجا تو را آورده بعد هم رزقت را مى‏رساند؟ چرا از داده خدا بخل مى‏كنى؟ چرا تسليم خداى خودت نمى‏گردى؟ چرا به قضاء و قدر او راضى نمى‏شوى؟ چهل سال است مثلا سر سفره‏اش نشسته‏اى و او را نشناخته‏اى؟! همه چيز به تو داده است چهل سال است بطور عاريه به تو داده حالا به تو مى‏گويد از اينها يك پنجمش را بده، به خودت بگو واى بر تو چرا مسامحه مى‏كنى اى‏5 بخيل لئيم، در دعاى ندبه زين العابدين (عليه السلام) عرض مى‏كند: آه آه هر چه عمرم بيشتر مى‏شود حالم خرابتر مى‏شود.
عزاى خودت را بر پا كن هر چه عمرم بيشتر مى‏شود، قساوتم بيشتر مى‏شود، دلم تاريكتر مى‏شود نفس آدمى تا لوامه نشود، به نفس ملهمه نمى‏رسد. لوم يعنى به خودش ملامت و سرزنش كند به عكس مسلمانهاى امروزه كه ملامت و سرزنش مى‏كنند، تو سرى مى‏زنند اما به ديگران. عاقل كسى است كه نسبت به خودش اين قسم باشد.

ديده ز عيب دگران كن فراز همه عيب خلق ديدن نه مروت و مردى   صورت خود بين و در او عيب ساز نظرى به خويشتن كن كه همه گناه دارى

انفاق كامل را از اهل بيت (عليه السلام) بجوئيم

شنيده‏ايد درشان نزول سوره هل اتى، وقتى كه حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) تب كردند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تشريف آورد به على (عليه السلام) فرمود نذرى بكن تا خدا حسن و حسين را شفا دهد. نذر كرد كه اگر خدا شفا بدهد به شكرانه اين نعمت سه روز روزه بگيرد. زهرا عليها السلام هم نذر كرد خدا هم شفا داد حالا مى‏خواهند وفاى به نذر كنند و روزه بگيرند براى افطار خوراك مى‏خواهند (حاصل روايت منقوله) اميرالمؤمنين (عليه السلام) سه صاع جو يا به عنوان قرض يا مزد ريسيدن پشم توسط زهرا تدارك فرمود فاطمه زهرا هم تصميم گرفت كه هر صاعى براى روزى باشد يك صاع جوع را پنج قرص نان كرد چون پنج نفر بودند على (عليه السلام) فاطمه عليها السلام حسن (عليه السلام)، حسين (عليه السلام) فضه. هنگام افطار كه شد تا خواستند كه ميل كنند صدا بلند شد اى اهل بيت پيغمبر مسكين و فقيرى هستم. اميرالمؤمنين (عليه السلام) فوراً سهم خودش را داد و همه سهم خودشان را به مسكين دادند. آن شب با آب افطار كردند روز دوم هم فاطمه زهرا يك صاع ديگر آرد كرد و پنج قرص نان پخت هنگام افطار تا خواستند ميل كنند ناله‏اى بلند شد اى اهل بيت پيغمبر يتيمى هستم، على (عليه السلام) سهمش را داد آن شب هم بالاخره تمامشان سهم خودشان را بخشيدند روز سوم خيلى سخت است همچنين مثل روزهاى قبل تا خواستند افطار كنند صدا بلند شد اى اهل بيت پيغمبر، اسيرى هستم، به داد من برسيد على (عليه السلام) سهمش را داد فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام و فضه هم سهم خودشان را انفاق كردند آن شب هم با آب افطار كردند(162) در روايت شيعه و سنى هم چنين دارد (صاحب تفسير روح البيان نيز نقل مى‏نمايد.
)اين است نمونه انفاق كامل كه نشانه ايمان كامل است. خداوند هم قدردانى فرمود و با فرستادن سوره هل اتى تا قيام قيامت، اين انفاق را زبانزد خاص و عام گردانيد.

15

بسم الله الرحمن الرحيم
آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه فالذين آمنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير و ما لكم لا تومنون بالله و الرسول يدعوكم لتومنوا بربكم و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مومنين‏(163)

خشوع ايمان پيش از ذلت در آتش

روز گذشته كلام در اين آيه شريفه بود و ما لكم لا تومنون بالله اى مسلمانان چند سال است كه پيغمبر اكرم شما را مى‏خواند، شما را با خدا آشنا مى‏كند آيا نرسيده كه ايمان بياوريد؟ اين نسبت به صدر اسلام، الان هم همين است آيات قرآن مجيد، شواهد ربوبيت الهيه، امر به ايمان به توسط پيغمبر مكرم، آيات قرآن اين همه بر شما مردم خوانده شده است آيا نرسيده وقتى كه ايمانى در شما پيدا بشود اسلام به زبان تنها قيمتى ندارد فقط نتيجه‏اش طهارت بدن و صحت نكاح و توارث است اما بعد از مرگ خبرى نيست.
اگر ايمان به دل رسيد نشانه‏اش خشوع است تذلل نزد پروردگار است ترس از مخالفت پروردگار است. اگر كسى ايمان پيدا كرد كه خدا او را مى‏بيند (سوره حديد كه موضوع بحث ما است يك جمله‏اش كافى است.) و هو معكم اينما كنتم اى مسلمانان! تو بايد بدانى هر جا بروى، خدا با تو است در هر حالى خدا ناظر بر تو است، اگر اينطور شد هميشه حالت خضوع و خشوعى دارد چه تنها باشد و چه با كسى باشد هيچ فرق نمى‏كند مى‏گويد خدا حاضر است البته مراتب دارد تا برسد به مقدس اردبيلى اعلى الله مقامه كه گويند اين بزرگوار چهل سال آخر عمرش در خانه هم پايش را دراز نمى‏كرده است ملاحظه حضور نسبت به ملك الملوك، رب الارباب مى‏كرده كه پايش را دراز نمى‏كرده حتى در خانه‏اش.
اينكه مى‏گويد ما لكم لا تؤمنون خطاب به من و تو است نه به كفار. اى آنهائى كه مدتى است دم از دين مى‏زنيد، دم از اسلام مى‏زنيد چرا ايمان كلى به خدا پيدا نمى‏كنيد يعنى ايمانى كه تو را وادار به ادب كردن در حضور رب العالمين كند ايمانى كه تو را وادار به خضوع و خشوع و تذلل خودت را در برابر رب العالمين كند، خود را عبد ذليل در محضر رب جليل بدانى، هيچ وقت عبد ذليل در محضر مولا صداى بلند هم نمى‏دهد. در دعاى سحر مى‏خوانى اللهم انى اسئلك خشوع الايمان قبل خشوع الذل فى النار(164) . هر كس اينجا خاشع شد خوشا به حالش. هر كس خاشع نشد فردا با تو سرى خاشعش مى‏كنند. بشر بالاخره بايد براى خداى خودش خاشع بشود. اگر اينجا ايمان و خشوع و خضوعى پيدا كرد خوشا به حالش اگر نشد فردا در جهنم ذلت مى‏كشد از همان اولين مونف ذلت بر جهنميان ريخته مى‏گردد كه در قرآن مجيد ذكر7 مى‏فرمايد(165) متكبرها، بى ايمانها، بى خشوعها سر از قبر كه در مى‏آورند هست الهيه از اوضاع قيامت آنها را مى‏گيرد و در برزخ هم همين است. ذليل، غبار آلود، سياه چهره، مهيب، تا چهل سال سرهايشان به زير است خاشعة ابصارهم قربان آن كسى كه در نمازش خاشع شد(166) ديگر در قيامت نمى‏خواهد با تو سرى خاشعش كنند، خشوعش در دنيا پيدا شد اما اگر اينجا خشوعى نداشت (اى تارك الصلوة) منتظر باش خشوع قيامت را كه چهل سال خاشعة ابصارهم چشمت تكان نمى‏خورد بالاخره ذلتى است كه يك روز و يك سال نيست چهل سال، آن هم موقف اول هر كس اينجا خاشع نشد آنجا خاشعش مى‏كنند اللهم انى اسئلك خشوع الايمان خدايا طورى بشود اينجا خاشع بشوم قبل خشوع الذل فى النار نه در آتش جهنم نه در گور نه در برزخ - صد هزار فرياد از زندانخانه الهى. گاهى ديده‏ايد زندانيهاى انفرادى دنيا را، كسى كه مثلاً صاحب زور او را خائن خيال كرده در اين سلولهاى انفرادى چه خشوعى دارد خصوصاً وقتى كه در را هم برويش مى‏بندند غرضم تذلل است خشوع اگر در دنيا براى خدا شد، فردا اول سرفرازى و اول خوشى است.

ترس از روزى كه بچه را پير مى‏كند

در زمان خليفه عباسى رسم بود فراش باشى بايد از سحر جاروب بكند و تا هنوز هوا تاريك است بيرون برود. روزى اين فراش باشى جوان كه يك موى سفيد در سر و صورتش نبوده است مشغول جاروب كردن مى‏شود مقدارى طول مى‏كشد بدون التفاتش از مطبخ خواست بيرون بيايد براى جاروب كشيدن ديد هوا روشن شده جرأت نكرد پايش را از مطبخ بيرون بگذارد، از ترس خليفه بالاخره در مطبخ همانجا ماند. نوشته‏اند كه اين بيچاره فراش باشى هر چه كرد راهى براى فرار پيدا نكرد رفت در دود كش مطبخ تا شب بشود دوباره جاروب بكند و بيرون برود كه تقريباً بيست و چهار ساعت كمتر شد هر چه دود و آتش آمد ساخت. اذان صبح فردا پائين آمد تا هوا تاريك بود فرار كرد رفت خانه‏اش در زد. زن در را به رويش باز نكرد تا برايش قسم خورد كه والله اين خانه من است. من ديشب نتوانستم بيايم بالاخره راهش داد آينه آوردنشانش داد ديد يك موى سياه در سر و صورتش نمانده از ترس خليفه‏(167) اين را مى‏گويند خشوع.
اين است كه در قرآن مجيد مى‏فرمايد: بترسيد از آن روزى كه بچه را پير مى‏كند(168) چقدر ترسها و هولها دارد كه اينطور قرآن مجيد حقيقت را بيان مى‏فرمايد: قرآن‏8 مبالغه گوئى ندارد عين واقع است.
اگر آدم هستى، مومن هستى، پس كجاست ترست؟ گناهى كه از تو سر مى‏زند مگر غير از تجاوز از قانون الهى است؟ با زبانت كه فحش مى‏دهى جز خيانت در حضور خدا و در ملك خداست؟ تو چقدر بايد بترسى از گناهت، دين خدا حريم خداست و اى از آن بى حيائى كه در حريم الهى جسارت كند.

بچه دل پاك و اثر آيه قرآن

زمخشرى و نيشابورى نقل كرده‏اند كه يكى از اخيار بچه‏اش را به مكتب فرستاده بود پسر غير مكلف يك روز برگشت وقتى به منزل آمد پدر ديد اين پسر غير بالغ مريض شده شكستگى و انكسارى برايش پيدا شده صبح سالم بود، و حالا كه برگشته است با تب و انكسار روبرو شده است بالاخره از پسر پرسيد آيا پيش آمدى شده؟ گريان گفت: امروز در مكتب خانه اين آيه را به ما ياد داده‏اند، فكيف تتقون ان كفرتم يوماً يجعل الولدان شيباً(169) بترسيد از آن روزى كه بچه را پير مى‏كند اين ترس مرا گرفته است واى اين چه روزى است؟!
براى من و تو اين حرفها قصه و حكايت است (مى‏خواهم عرض كنم و ما لكم لا تومنون براى من و تو است.)
مى‏گويد بالاخره بچه تب كرد طاقت نياورد، عاقبت هم از هول و دلهره از دنيا رفت. پدرش گريه مى‏كرد مى‏گفت بچه جان بايد پدر پيرت از غصه بميرد كه سرتاپايش گناه است. خوش به سعادتت اى بچه پيش از اينكه مثل پدر بدبختت آلوده شوى و قساوت دل پيدا كنى از اينجا رفتى.
و ما لكم لا تؤمنون بالله چرا گيج هستيد، چرا ايمان به خدا نمى‏آوريد و الرسول يدعوكم لتومنوا بربكم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شما را مى‏خواند به ايمان دعوتتان مى‏كند، و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين اخذ ميثاق هم ديروز عرض كردم بهترين وجهش آن است كه از اول انسان با خدا و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عهد كرد شما از اول تكليف مگر نگفتى؟ اشهد ان لا اله الا الله اين عهد شد مگر از همان اول نگفتى؟ اشهد ان محمداً رسول الله.
اگر گواهى مى‏دهى به وحدانيت حق، پس ايمان هم بايد بيايد، گواهى به رسالت محمد اطاعت هم مى‏خواهد.

پى‏نوشتها:‌


140) دعاى ابوحمزه ثمالى، مفاتيح، ص 189 و 190.
141) انا يا رب الذى لم استحيك فى الخلاء و لم اراقبك فى الملاء
دعاى ابو حمزه
مفاتيح، ص 190.
142) سوره حديد، آيه 7.
143) تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون.
سوره توبه، آيه 92.
144) سفينة البحار، جلد اول، ص 482.
145) سوره حديد، آيه 8.
146) انى النبى صلى الله عليه و اله رجل فقال ما لى لا احب الموت فقال له الك مال قال نعم...
بحارالانوار، جلد 6، باب حب لقاء الله، ص 127، حديث 9.
147) فى مقعد صدق عند ملك مقتدر.
سوره قمر، آيه 55.
148) منتخب التواريخ خراسانى، ص 732.
149) نتخب التواريخ خراسانى، ص 727.
150)
اذا جادت الدنيا عليك فجد بها فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت   على الناس طرا قبل ان تتقلت ولا البخل يبقيها اذا ما تولت

سفينة البحار، جلد 1، صفحه 609.
151) فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا قليل.
سوره توبه، آيه 38.
152) رياحين الشريعه، جلد 1، ص 193.
153) سوره نساء، آيه 56.
154) سوره حديد، آيه 8.
155) مفاتيح الجنان، حاشيه 570.
156) انما المومنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم.
سوره انفال، آيه 2.
157) اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا.
سوره انفال، آيه 2.
158) و على ربهم يتوكلون.
سوره انفال، آيه 2.
159) الايمان ما وقرته القلوب و صدقتها الاعمال.
منتهى الامال - ضمن شرح كلمات قصار حضرت هادى (عليه السلام).
160) السخى قريب من الله قريب من الجنة قريب من الناس والبخيل بعيد من الله بعيد من الجنة بعيد من الناس.
سفينة البحار، جلد 1، صفحه 607.
161) اولئك هم المومنون حقا.
سوره انفال، آيه 4.
162) و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء ولا شكورا.
سوره دهر، آيات 8 و 9.
163) سوره حديد، آيه 8.
164) مفاتيح الجنان، ص 198، دعاء ابوحمزه ثمالى.
165) و وجوه يومئذ عليها غبرة ترهقها قترة.
سوره عبس، آيه 41.
166) قد افلح المومنون الذينهم فى صلايهم خاشعون.
سوره مومنون، آيه 1.
167) گلزار اكبرى.
168) فكيف تتقون ان كفرتم يوما يجعل الولدان شيبا.
سوره مزمل، آيه 17.
169) سوره مزمل، آيه 17.