معارفى از قرآن

شهيد محراب آيت الله دستغيب (ره)

- ۴ -


حكومت اموى و مروان حمار

داستانى ديگر برايتان بگويم تا خوب مطلب روشن شود: آخرين خليفه اموى از بنى‏اميه لعنت خدا بر اولين و آخرين آنها باد مروان حمار است وقتى كه قشون سفاح از خراسان تا عراق آمدند مروان حمار هم از شام قشون را حركت داد تا وقت تقابل شد كلام راجع به وقتى است كه قشون مروان حمار آخرين خليفه اموى با قشون عباسى روبرو گرديد. هنوز شروع به جنگ و قتال نشده، مردك بولش گرفت ناچار قدرى از لشكريان كناره گرفت گوشه‏اى پياده شد نشست به بول كردن كه در اثناى بول كردن صدائى بلند شد اسب يك دفعه سكندرى خورد، وحشت زده پا به فرار گذاشت رو به لشكر آمد لشكريان خودش تا ديدند اسب بى صاحب مروان مى‏آيد گفتند: مروان كشته شد، تمام لشكرش همه پا به فرار گذاشتند لشكر عباسى هم تا ديدند اينها فرار مى‏كنند دنبالشان كردند - منتهى مروان بدبخت خودش تا فهميد مطلب چيست تنها فرار كرد خودش را به قريه‏اى رساند آخرش هم كشته شد مشهور شد ذهبت الدولة ببوله يك حكومت هزار ماهه‏اى به يك بولى تمام شد.
اينجا جاى سوالى است حالا كه عزت در مال و جاه و خوراك نيست پس عزت در چيست؟

عزت، در ايمان به خداست

عزيز يعنى كامران، عزيز يعنى كسى كه اراده‏اى كرد، محكم روى آن بايستد، هيچ چيز او را بازش ندارد، ذليل هيچ چيز نشود، ذليل هيچ خيالى تحت تأثير هيچ مخلوقى نشود فقط يك جا سر سپرده باشد و بس و آن معدن عزت است الله ربى من تسليم خدايم‏(71) تسليم خدا كه شد از عزت الهيه شعاعى به او مى‏رسد از آثار شعاعش اين است كه هيچكس نمى‏تواند او را ذليل خودش بكند. برخى به قدرى ذليل هستند كه زنى مى‏تواند آنها را اسير خودش بكند چه كسانى كه خود و ديگران را بدبخت مى‏كنند براى مال و شهرت اين ذلت حقيقى است تا كجا ذليل است كه شانزده ساعت نمى‏تواند شكمش را بگيرد جوان، قوى، صحيح و سالم، ولى ذليل شكم است يا كسى كه ذليل وهم و5 خيال و نفس و هوى است، خيالى او را از پا در مى‏آورد.
يك ماه قبل گفتند: در روزنامه نوشته بود، احمق ميليونر زمين دارى تا سرو صدا بلند شد قيمت زمينها كم شده، سم خورده خودش را كشته است. چرا؟ چون ذليل نفس و ذليل پول است.

مقاومت در برابر شهوت، عزت است

در تذكره‏ها نوشته‏اند كه: در بصره يك نفر بوده است الرجل المسكى مشهور بوده مردى كه هميشه بوى عطر از او طالع بود از بدنش نه لباسش دائما بدنش بوى عطر مى‏داد، با اينكه هيچوقت عطر استعمال نمى‏كرده، در كوچه كه رد مى‏شده است بوى عطرش همه را شاد مى‏كرده است به طورى كه در بصره الرجل المسكى منحصر به فرد بوده است.
علت اينكه اين شخص به اين مقام رسيده اين بوده (معنى عزيز را مى‏خواهم برايتان روشن كنم) كه در جوانيش خيلى زيبا و دلربا بوده است از پدرش خواهش مى‏كند سرمايه‏اى به او بدهد مشغول معامله گردد مقدارى جواهر يا چيز ديگرى تدارك مى‏كند در بازار مشغول كسب مى‏گردد روزى پيره زالى كه معلوم مى‏شود مأموريت داشته مقدارى جنس از او مى‏خرد آنگاه بهانه مى‏كند مى‏گويد: تو جوانى مى‏توانى، اما من پير شده‏ام نمى‏توانم اينها را ببرم ممكن است تا در خانه زحمت بكشيد تشريف بياوريد، جنس را بياوريد و پولش را بگيريد مى‏گويد خيلى خوب، جوان ساده بلند مى‏شود و قماش را همراهش مى‏آورد، وارد منزل مى‏شود تا وارد منزلش مى‏كنند از پشت در را قفل مى‏كنند، حدس مى‏زند كه خبرى هست به او مى‏گويد بفرمائيد بالا، مى‏بيند زن بسيار زيبا، لخت و عريان نشسته، تا اين بيچاره جوان وارد شد آن زن او را در بغل گرفت بوسيد، بيچاره جوان وحشت كرد گفت چكار مى‏كنى؟ گفت حرف نزن كيف بكن؟ اين جنس خريدنها بهانه بود، من مى‏خواستم به وصل تو برسم براى تو خدا خواسته، فرج شده، كسى در خانه نيست، هيچ مانعى نيست.
اجمالاً معنى عزت و ذلت را توجه كنيد هر كه باشد اينجا زانو به زمين مى‏زند، جوان، عزب باشد تمام وسائل هم فراهم باشد، هيچ مانعى هم نباشد، طرف التماس هم مى‏كند، اما كسى كه خدا به او عزت داده باشد مانند همين بزرگمرد ذليل شهوت نمى‏گردد.
سالى كه نكوست از بهارش پيداست از همان اول معلوم مى‏شود كه خداى عالم از عزتش به او داده بود، بالاخره چاره‏اى ندارد غير از اينكه مماشات بكند اظهار موافقت كرد گفت، خيلى خوب فقط چيزى كه هست احتياج به تطهيرى پيدا كرده‏ام بروم تطهير كنم و بيايم گفت مستراح پائين است، رفت مستراح از سر تا پاى خودش را آلوده كرد، با اين منظره و گند كثافت آمد تا نزديك خانم شد، خانم بوى گند كه شنيد دادش بلند شد بيائيد بيرونش كنيد كه اين ديوانه است، رفته‏ايد ديوانه آورده‏ايد.
اجمالاً كلفتها آمدند اين جوان صالح را از خانه بيرون كردند و از اين شر عظيم نجات يافت، يك ساعت كه بيشتر نبود، آمد در خانه شستشو كرد خودش را پاك كرد چيزى نبود، اما شب كه شد در عالم رويا خواب ديد ملكى آمد نزديكش اولاً از او تشكر كرد و گفت: خداوند به خاطر كار امروزت از تو راضى و خشنود شد، بعد، از سر تا پا تمام بدنش را دست كشيد. هر جا كه دستش رد مى‏شد بوى مشك بلند بود تا آخر عمر بدنش بوى مشك و عطر مى‏داد، در برابر يك ساعت كه خودش را متعفن كرد براى رضاى خدا براى فرار از گناه، خدا چه عزتى به او داد، قربان جوانى كه خدا عزتى به او بدهد هيچ چيز ذليلش نكند، پول خلق را ذليل كرده بيشتر ذليل زن و شهوت‏اند نسائهم قبلتهم .

عزت بى‏نظير اباالفضل (عليه السلام)

عزيزانى به شما نشان بدهم كه به قول زين العابدين (عليه السلام) در هيچ شهدائى نبوده، قمر بنى هاشم ابى الفضل العباس (عليه السلام) خدا مقامى به او داده است كه همه شهداء غبطه او را مى‏خورند يغبطه جميع الشهداء چرا؟ چون عزتى كه خدا به او داد پس از عزت حسين (عليه السلام) است. اين مرتبه از عزت از كجا به او رسيد؟
عصر تاسوعا كه همه يقين كردند هيچ چاره و راه فرارى نيست شمر ابن ذى الجوشن آمد در خيمه با ابى الفضل احوالپرسى كرد ببين از عزت چه خبر است! آقا اصلاً جوابى به او نداد، مردك به خيال خودش رئيس و سرلشكر است.
حسين (عليه السلام) فرمود: شمر است برو ببين چه مى‏گويد. گفت آقا چون شما مى‏فرمائيد چشم، فرمود چه مى‏گوئى؟ گفت: من موقعى كه از كوفه آمدم در فكر شما چهار برادر بودم امان نامه‏اى گرفتم كه شما بيائيد اين طرف، مال و رياست براى شماست، به خيال خام خودش عزت اين طرف است در خيمه‏ها ناله العطش بچه‏ها اما اين طرف آب فرات موج زنان... تا اينها را گفت: ابوالفضل (عليه السلام) نهيبى به او داد. قربان عزتت، ابوالفضل فرمود: لعنت بر تو و امان نامه‏ات، آيا براى من امان باشد اما براى حسين (عليه السلام) امان نباشد.

7

بسم الله الرحمن الرحيم‏
له ملك السموات والارض يحيى و يميت و هو على كل شى‏ء قدير(72)

جهان هستى يك مالك و خالق دارد

مطلب مهم ديگر قرآن بيان بعضى از صفات و افعال خداوند است كه واجب است همه معتقد باشند.
يكى از اسماء و صفات الهى كه در قرآن به بيانات مختلف ذكر شده است مالك است مالكيت مطلقه الهى است ملكيت طلق و تام رب العالمين است، جهان هستى آنچه به چشم مى‏خورد و نمى‏خورد خصوصاً آنچه روى آن هستى (كره خاك) چه روى آن و چه داخل آن همه و همه ملك خاص پروردگار است، اينها يك مالك بيشتر ندارد چون يك خالق بيشتر ندارد، آنكه خلق كرده مالك است.
عقل مى‏گويد زمين، ملك همان است كه او را آفريده است حكومت در اين زمين با خداى لايزال است له ملك السموات والارض اللام للملك، ملك طلق خداست. پس حكومت آسمانها و زمين نيز از براى خداست.
در آيه شريفه ديگر لله ملك السموات والارض از براى خداست سلطنت آسمانها و زمين، حكمرانى واقعى، مال آن كسى است كه آفريده است در آخر سوره مباركه‏7 الحشر از جمله اسماء الله مى‏فرمايد: هو الملك خداست ملك و خداست آن سلطانى كه هيچ مخلوقى از تحت حكم او بيرون نيست هر چه را نگاه مى‏كنى، مى‏بينى مسخر اراده اوست، هيچ موجودى كمترين تخلف از حكم تكوينى الهى ندارد، اين كره زمين با اين حركت‏هاى عجيبش مسخر او است همين حركت وضعيه‏اش يك دور به دور خود گشتن توليد شبانه روز شدن يك لحظه آيا وقفه پيدا مى‏كند(73) ؟
حركت انتقاليه كه گويند در هر دقيقه‏اى چهار فرسخ به دور خورشيد حركت مى‏كند و در حركت وضعيه‏اش مى‏گويند در هر ثانيه‏اى چهار فرسخ سرعت دارد. اين كره به اين بزرگى آنگاه خدا به حكمتش چطور كوهها را مثل ميخ قرار داده كه به واسطه اين حركت سريع، زمين متلاشى نگردد آن كسى است كه آن را آفريده و اين چنين منظم به حركت آورده است.

مالك بشر آفريننده اوست

خودت را حساب كن آى بشر، ببين مالك تو كيست؟ بگو همان كسى است كه از شكم مادر تا اينجا مرا آورده است آن خداى بزرگ كه اراده او در من حكمرواست نه خودم. من دلم مى‏خواهد مثلاً هميشه موى سر و صورتم سياه باشد، اما موها سفيد و دندانها ريخته و قوا ضعيف مى‏گردد. سلطان بر من آن كسى است كه بدون ميل من، بدون دلخواه من آنچه بخواهد انجام مى‏دهد، پادشاه من كسى است كه بر من حكم مى‏كند بدون اراده من و من نتوانم تخلف كنم. بشرى را شما پيدا بكنيد در كره خاك كه توانسته باشد از حكومت خدا فرار كرده باشد(74) اگر كره زمين قشونش شود آيا از حكم خدا مى‏تواند فرار بكند؟ اينها شاهد صدق است كه همه مملوك و مقهورند، مالكى نيست مگر خدا و بس، قفل اللهم مالك الملك‏(75) مالكيت حقيقيه براى خداست و بس. گاهى شده گندم بكارى ذرت بدهد؟ درخت زرد آلو بكارى انار بدهد؟ مى‏بينى هر چه براى چيز معينى آفريده شده است تخلف‏پذير نيست، نمى‏تواند تخلف نمايد هر عضوى از اعضاء بدنت براى هر چه آفريده شده است در همان اندازه و همان حد از او آشكار مى‏شود.

زندگى و مرگ از شؤون ملك خداست

له ملك السموات والارض قطعاً به تحقيق براى خداست و بس ملك آسمان‏ها و زمين يكى از حكومتها و ملكها و دارائيش حيات است. داد و ستد، حيات و موت كه در آيه متذكر شده يكى از ملكهاى اوست چون مهم بود خصوصاً ذكر نمود يحيى و يميت حيات و موت به دست او است، اين هم يكى از شؤون ملك است اينجا ذكر خاص بعد از عام است، اول به طور عموم فرمود: له ملك السموات والارض بعد به طور خصوص مى‏فرمايد: يحيى و يميت اصل حيات از خداست به جميع مراحلش حيات نباتى، حيوانى، انسانى، حيات دنيوى و اخروى، همه‏اش محيى خداست مميت خداست، واجب است مسلمانان باورشان باشد.
نطفه كه جان ندارد، تخم كه حيات ندارد، رشد و نمو ندارد چطور شد وقتى در خاك كاشته شد و آب مناسب هم به آن رسيد پوسيده كه شد جان به آن داده مى‏شود چطور جانى؟! نصفش مى‏رود پائين كه بشود ريشه، نصفش مى‏آيد بالا چه درختهائى، چه برگها و شاخه هائى بعد چه ميوه هائى.
همچنين حيات حيوانى، نطفه نخست در شكم مادر حركتى ندارد كم كم حركت نباتى، رشد و نمو، اول يك قطره آب است بعد كم كم خون مى‏شود، بعد مثل گوشت جويده شده مى‏شود، استخوان در آن پيدا مى‏گردد تا چهار ماه كه تمام شد آنگاه روح حيوانى و انسانى در او پيدا مى‏گردد(76) وقتى به دنيا مى‏آيد جان دار است وقتى خواست او را به عالم ديگر ببرد همان كه در شكم مادر جان داد، همان هم جان مى‏گيرد(77) خدا است آن خدائى كه جانها را وقت مرگش مى‏گيرد(78) . رجوع موقوف به ابتدا است از خدا آمدى به خدا بر مى‏گردى از خزينه الهى آمدى به خزينه الهى هم بر مى‏گردى.

بى‏اعتبارى امور اعتبارى

هيچ كس مالك ديگرى نمى‏شود چون همه در عرض همند، همه مثل همند مالك و مملوك در طول است اما خود مملوكها هيچ مزيتى بشرى نسبت به بشر ديگر ندارد براى چه مالك ديگرى بشود؟ با ديگرى چه فرقى مى‏كند به ذات مثلاً آن چهار تا چشم دارد كسى را آفريده؟ از عدم به وجود آورده؟ به ديگران بگويد من مى‏خواهم بر شما حكم بكنم. تو اصلت نطفه گنديده، من هم اصلم نطفه گنديده بعد از چند سال ديگر من و تو لاشه مردار مى‏شويم.
گويند در سابق كسى سلطان محمود غزنوى را در خواب ديده به او گفته بود سلطان! تا گفته بود سلطان، لرزيد و گفت مبادا ديگر اسم سلطان روى من بگذارى. گفتم چطور! گفت ما9 در دنيا در اشتباه بوديم. همه ذليل و عاجز تحت قدرت قاهره الهى‏(79) اگر واقعاً ملكى دارد از همه نزديكتر بدن خودش است در بدن خودش حكم كند نگذارد مويش سفيد شود اگر ملك واقعى هم خيال كند، همه‏اش اشتباه است.

مالكيت در غير خدا ذاتى نيست

اينها همه اعتبار است موهوم و خيال است شنوندگان بايد موعظه‏اى كه گفته مى‏شود اول روى خودشان پياده كنند. خداوند به حكمت بالغه‏اش اعتباراً نسبتها را امضاء فرموده نسبت مالكيت را قرا داده است مثلاً هر كدامتان رفتيد هر جاى صحرا يا كوه را درست كرديد ديوار كشيديد جائى كه بى‏مالك بود سنگچينى كرديد كه براى خودتان باشد اگر هم به كسى فروختى پولش براى خودت باشد اين اعتبار مورد امضاء شرع است.
مثل بدنت، گوش و چشمت و دست و پايت و و و... مگر اينها مال خودت است آيا تو درستش كردى؟ خدا اين بدن را ساخته در اختيار تو بطور عاريه قرار داده است. اين چشم قشنگ كه خدا در اختيارت گذاشته است اگر به غير از رضاى خدا با آن نگاه كردى غاصب هستى خدا چشم به تو داده كه كارهاى خير با آن انجام بدهى، قرآن بخوانى، حكمتهاى خدا را ببينى. زبان به تو داده كه به اين آسانى حرف مى‏زنى قدردانى كن اگر خداى نخواسته به اين زبانت فحش دادى، لغوى گفتى به مال غير خيانت كردى غاصبى. خيلى مواظب باشيد حاضرين به غائبين برسانيد و هكذا دست و پا و گوش (اگر اين بحث را طولانى كنيم از حرفهاى ديگر باز مى‏مانيم.)

غرور به مال موجب هلاكت است

اگر وضع شخص طورى شود كه استقلال در مالكيت براى خودش ببيند در حقيقت نوعى از كفر است. بهتر اين است كه اين حقيقت ضمن داستانى از قرآن مجيد بيان شود در سوره كهف داستانى ذكر فرموده كه به طور خيلى خلاصه آيات و تفسير آن را عرض مى‏نمايم:
درباره آن كسى كه از دار دنيا رفت و دو پسر داشت و شانزده هزار درهم از خودش باقى گذاشته بود هشت هزار درهم براى يكى و هشت هزار درهم، هم براى ديگرى باقى ماند. آن برادر اولى عاقلى كرد و هشت هزار درهم را در راه خدا خرج كرد و صدقه و انفاق فى سبيل الله كرد مالش را به خداوند وام داد چنانچه قرآن مى‏فرمايد: كيست كه به خدا وام دهد تا خداوند چند برابر به او پس دهد(80) برادرش هشت هزار درهم را داد و دو باغ گرفت و وسط آن دو باغ نهرى بود به خيال خودش كار خوبى كرده تا يك روز اين برادرى كه مالش را قرض خدا داده بود به ديدن برادرش رفت براى اينكه وظيفه دينيش را انجام دهد (صله رحم كند) برادرش او را سرزنش كرد و از خودش تعريف و تمجيد نمود0 باغ من، مال من، دارائى من، فهميد برادرش مغرور به خودش و دارائيش شده است و خودش را در رديف خدا، مى‏داند، گفت بدبخت مغرور به خودت نشو و شروع كرد به نصيحت كردنش كه هرگاه مى‏روى در باغت، بگو سبحان الله، الحمدلله باورش نشد، اجمالاً چندى گذشت يك شب كه با خيال راحت خوابيده بود صاعقه‏اى آمد و هر چه دارائى و باغ و مال بود سوزاند صبح كه سراغ باغش رفت ديد همه خاكستر شده آن وقت پشت دستش مى‏زد و تأسف مى‏خورد.
پس به مال، كه در معرض فناء است مغرور نشو كه پشيمان مى‏شوى، آن قدر غافل نباش بيا و خودت را اصلاح كن، نگذار كه در گور پشيمان بشوى.

مالك شمردن خود و مضايقه از انفاق

ديگر از مفاسد مالك شمردن خود، اين است كه در انفاق كردن مضايقه مى‏نمايد زيرا از خودش مى‏داند و مطابق حس چيزى كه داد كم مى‏شود بهتر اين است كه اين حقيقت را در ضمن داستانى كه در شأن نزول سوره الليل رسيده عرض كنم.
يك نفر در مدينه از اصحاب رسول خدا ناراحتى سختى برايش پيش آمد گرفتاريش هم اين بود كه همسايه‏اش درخت نخلى داشت كه شاخه‏اش پهن و كج شده بود موقعى كه خرمائى مى‏افتاد در خانه همسايه كه اين مؤمن بيچاره بود، اگر خودش بود جمع مى‏كرد براى صاحب نخل مى‏برد (واجب است اگر چيزى از همسايه در خانه‏ات افتاد بروى و به او پس بدهى حق ندارى تصرف كنى) وقتى خودش نبود بچه‏ها مى‏خوردند يك وقت وارد شد ديد بچه‏اى دانه‏اى از خرماها را برداشته تا گذاشت در دهنش دويد از دهن بچه گرفت به همسايه داد، آنگاه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شكايت كرد اين درخت نخل همسايه بلائى براى من شده است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم عقب اين صاحب نخل، فرستاد (حاصل روايت منقوله) به او فرمود بيا و اين درخت نخلت را به من بفروش در برابر يك درخت نخل در بهشت، قبول نكرد اول اينكه به خيال خام خودش خود را مالك مى‏داند دوم اينكه ايمانى نداشت به خيالش درخت بهشتى مثل درخت دنياست در حالى كه اشتراك در لفظ و اختلاف در حقيقت است گفت نمى‏خواهم.
آقا فرمود: بيا اين درختت را بفروش به يك باغچه‏اى در بهشت كه چندين نخل دارد باز هم نادان قبول نكرد ناگاه جناب ابودحداح خبر شد، ديد عجب موقعى است خوب مى‏شود با پيغمبر معامله كرد، فانى بدهد، باقى بگيرد.
اول نزد صاحب نخل رفت گفت: شنيده‏ام پيغمبر مى‏خواهد نخلت را بخرد ندادى؟ گفت: نه پيغمبر مى‏خواهد نسيه معامله بكند ابودحداح گفت: من بنقد معامله مى‏كنم اين درختت را به چند درخت مى‏دهى در دنيا؟ گفت بچند تا مى‏دهى؟ گفت: من باغچه‏اى دارم از نخل كه خرمايش مرغوب و چنين و چنان است يك نخل بده در برابر يك باغچه گفت فروختم اين هم گفت خريدم.
جناب ابودحداح آمد پيش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: يا رسول الله معامله‏اى كه مى‏خواستى بكنى من رفتم از او خريدم درخت نخل از من شد حالا من مى‏خواهم با شما با نخلى در بهشت معامله بكنم.
فرمود جنة و جنة و جنة يك درخت نخل كه به ما فروختى من در برابرش يك بوستان و يك بوستان و يك بوستان بتو معامله كردم.
مكرر گفته‏ام درختهاى بهشتى كه گفته مى‏شود ربطى به درختهاى دنيا ندارد اشتراك در لفظ است در روايت دارد وقتى كه باد مى‏آيد برگهاى درختان بهشتى حركت كه مى‏كند: نغمه‏1 دلربائى از آنها بلند مى‏شود نغمه سبحان الله، الحمدلله.

حيات دل نيز از خداست

حيات از خداست، حيات بدن و حيات دل، حيات بدن قوه‏اى است كه سرتاسر بدن را گرفته زبان حرف مى‏زند، چشم مى‏بيند... اينها آثار آن قوه است هر چند حقيقتش مجهول است ولى از آثارش پى به آن مى‏بريم.
حيات دل را نيز خدا مى‏دهد دل زنده مى‏شود(81) نشانه‏اش اين است كه از ذكر خدا لذت مى‏برد وقتى مى‏گويد يا الله، روحش شاد مى‏شود اگر اينطور شد مى‏شود زنده دل، مى‏شود بنده خاص خدا كه خدا هم براى او وعده‏ها داده است.
يكى از بزرگان مى‏فرموده چند سال است غصه و حسرت من وقتى است كه هنگام طلوع فجر مؤذن مى‏گويد: الله اكبر مى‏فهمم وقت مناجات تمام شد، از بس از ذكر خدا لذت مى‏برده است اين از حيات دل است.
قربان كسى كه خدا دلش را زنده كرد: جان و روحى به دلش داده وگرنه جان به بدن حيوان هم داده است.

دوستى مال و عاقبت به شرى

روايت را كوتاه كنم جناب مسيح با يك نفر از حواريين مى‏رفتند و حواريين سيزده نفر بودند، گاهى يكى يا دو تا يا بيشتر همراهش بودند محل خاصى هم نداشت، وقتى يكى از مال دوستان همراهش بود حضرت مسيح سه تا نان جو به دست او داد به راه افتادند در بيابان عصر كه شد خسته و گرسنه رسيدند به آبى. فرمود: اينجا بنشينيم نانى كه نزد تو امانت بود بياور بخوريم گفت چشم، در راه يكى از اين سه نان را پنهان كرده بود سفره پهن كرد دو تا نان بود گفت: آقا يكيش براى شما ديگرش براى من، جناب مسيح فرمود: سه تا نان بود شروع كرد به قسم خوردن، در اثناء راه جناب مسيح آياتى از خداوند نشانش داد كه در روايت دارد كه فردايش در اثر گرسنگى آهوئى را اشاره كرد و نزديك آمد و ذبحش كرد و هر دو خوردند، بعد هم دعا كرد و زنده‏اش كرد و فرمود: تو را به خدائى كه اين معجزه را آشكار كرد بگو ببينم نان ديگر كجاست؟ گفت: آقا به همين خداى من، نمى‏دانم، رفتند تا رسيدند به سه تا خشت حضرت مسيح به آنها نظرى كرد هر سه خشت طلا شد جناب مسيح گفت: يكيش براى خودم يكيش هم براى تو يكى هم براى آن كسى كه يك گرده نان پيش او است، تا اين را فرمود بى حيا گفت: خودم هستم! حضرت گفت كجاست، دست كرد در كمرش بيرون آورد و جلوى مسيح گذاشت.

8

بسم الله الرحمن الرحيم
له ملك السموات والارض يحيى و يميت و هو على كل شى‏ء قدير هوالاول والاخر والظاهر و والباطن و هو بكل شى‏ء عليم‏(82)
.
كلام درباره آيه دوم از سوره مباركه الحديد بود كه فرمود: له ملك السموات والارض يحيى و يميت ملك آسمان‏ها و زمين خاص و ملك طلق خداست، هر نوع تصرفى از خداست از آن جمله كه شاهد ما مى‏باشد حيات و موت است زنده مى‏كند و مى‏ميراند كه ديروز مراتب حيات گفته شد زنده و مرده كردن فقط شأن خداست و بس مكرر در قرآن مجيد يحيى و يميت ذكر شده است حيات به هر موجودى مطابق وضع او مى‏دهد حيات جمادى، نباتى، حيوانى، انسانى.
حياتى هم به دل آدمى مى‏دهد كه ديروز ذكر شد زنده شدن دل به ذكر خداست از جهل بيرون آمدن است به نور علم و معرفت، به نور ولايت و تقوى منور شدن است.

پس اعتراض به مرگ غلط است

گفتيم حيات و موت دست خداست و بس. اگر كسى مرگش رسيد اعتراض به مرگ غلط است ناراضى شدن به مرگ، كفر به خدا است هر وقت خودش صلاح دانست همان كس كه جان داد همان هم جان مى‏گيرد و وقتش را خودش بهتر مى‏داند، اگر كسى چون و چرا كند فضولى است خدا خودش مى‏داند، خدا به انسان مهربانتر از مادر است.
رحم و ترحم خدا صد برابر پدر و مادر است. چه بسا اگر اين جوان، مى‏ماند آلوده مى‏گرديد تا هنوز آلوده به گناه نشده زودتر به منزل برسد بهتر است. خدا مهربانتر است به بنده‏اش از پدر و مادر؟ بگذار اين جوان زودتر به منزل برسد اگر بماند زيانى براى پدر و مادرش دارد چه بسا جوانهائى هستند تا عيال نگرفته است مؤدب و با محبت است وقتى خودش خانه دار شد دشمن سرسخت پدر و مادرش بلكه قاتل آنها مى‏شود آيا نمى‏ترسى اگر جوانت مى‏ماند چه شقاوتها از او سر مى‏زد به ضرر خودش و هم به ضرر پدر و مادرش تمام مى‏شد هر چه آن خسرو كند شيرين بود.

مهر پرنده و جوجه‏هايش

در روايت دارد عربى مى‏خواست به مدينه خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيايد در اثناى راه كه مى‏آمد زير درختى دو سه جوجه پرنده بود آنها را برداشت كه بياورد هديه براى پيغمبر و متوجه نبود كه مادر جوجه‏ها بالاى سرش همراهش مى‏آيد. همين طور آمد تا رسيد به مسجد، جوجه‏ها را گذاشت جلوى روى پيغمبر. در اين اثناء مادر بچه‏ها از چند فرسخ خدا مى‏داند دانه‏اى در دهان داشت آب يا گندم آورده بود تا در مسجد آمد پائين، منقارش را به دهان جوجه‏ها زد و فرار كرد تا او را نگيرند باز رفت به دنبال خوراكى. مرتبه دوم باز خودش را انداخت نزد بچه‏ها در صورتى كه پرنده از آدمى وحشت دارد باز خودش را در خطر انداخت براى خاطر اولادش بالاخره منقارش را نزديك دهان بچه‏ها آورد. اينجا در روايت چنين دارد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رو كرد به اصحاب فرمود: چگونه ديديد مهر اين مادر را به اين بچه‏ها گفتند: راينا عجيباً خيلى شگفت ديديم. فرمود: قسم به خدائى كه مرا به پيغمبرى مبعوث كرد خداى عالم مهرش به بندگانش هزار درجه بالاتر است. اصحاب همه شاد شدند(83) واقعاً همين‏3 طور است رسول الله از معدن علم خبر مى‏دهد علاقه پدر و مادر به بچه كجا علاقه خالق كجا؟

كار خدا تشويق و ترساندن است

از دوستى خدا به بندگانش است كه اين همه پيغمبران را فرستاد كه بندگانش را هدايت كنند تا از سعادت دور نشوند دوست دارد كه بشر به پاى خودش به آتش جهنم نرود. اين همه وعيدها تشويق به توبه اينها همه از محبت است از بس مخلوقش را دوست مى‏دارد راضى نيست بشر به آتش برود ممكن است به خيالتان برسد اگر خدا به مخلوقش محبت دارد جلويش را بگيرد تا اصلاً به گناه نزديك نشود جوابش اين است كه اگر جلويش را بگيرد سلب اختيار مى‏شود خلاف حكمت است يك جا مقتضى است كه بشر مختار باشد هم بتواند گناه بكند هم بتواند ثواب بكند تا استحقاق ثواب و عقاب در او پيدا گردد لذا او را به كار نيك تشويق و از گناه مى‏ترساند به مقتضاى مهرش، اما نمى‏شود به زور او را به خير بياورد يا از شر دور گرداند كه برخلاف حكمت است كار خدا دعوت به بهشت است مهمانخانه‏اى به نام بهشت برايتان درست كرده‏ايم‏(84) بيا و از مهمانخانه ما رو برنگردان مهمانخانه‏اى كه همه اسباب خوشى در آن جمع است البته بهره‏بردارى در آن هم تقوى مى‏خواهد با آلودگى جور در نمى‏آيد.

اول و علة العلل خداست

آيه سوم: هو الاول والاخر و الظاهر والباطن چهار اسم، چهار وصف از براى پروردگار جل جلاله در اين آيه سوم از سوره مباركه الحديد بيان مى‏فرمايد: معنى آيه: خداست كه اول است، خداست كه آخر است، خداست كه ظاهر است، خداست كه باطن است.
اما شرح آن: اول يعنى چه؟ اول است خدا يعنى هر موجودى كه شما تصور كنيد در رتبه متاخره از علتش هست كسى كه آن را آفريده آن اول است وجود مخلوق حاصل و متفرع از اوست، پس اول خداست هوالاول تا مخلوق حاصل گردد عكسش كه بلاشك خلاف عقل است كه بگوئى اول مخلوق آخر خالق و تساويش هم محال است در عرض هم باشند اين هم غلط است. اول واجب الوجود بعد سلسله ممكنات اول آفريدگار، بعد آفريده شدگان مبدأ هستى خداست و به تعبير ديگر خدا ازلى است يعنى هميشه خدا بوده و هميشه خواهد بود مخلوق آن است كه وقتى نبوده بعد هست شده، اما خدا لا اول لاوليته اوليتش اول ندارد يعنى پيش از خدا موجودى نيست، هستى عين ذات اوست، آنچه به نظر مى‏خورد و آنچه به نظر نمى‏خورد همه از اوست جل جلاله:

اى همه هستى ز تو پيدا شده زير نشين علمت كائنات   خاك ضعيف از تو توانا شده ما بتو قائم چو تو قائم بذات

اول در همه چيز در عطا و بخشش در سلسله عالم هستى اول و آغاز خداست.

مرجع هم خداست

والاخر انجام هم خداست آن هم به بياناتى‏(85) و(86) انالله ما از براى خدا، از پيش خدا، آفريده شده خدائيم برگشتمان هم به سوى خداست اول و آخر، خدا، يعنى مبدأ و مرجع خداست از خدا آمدى به طرف خدا بر مى‏گردى هستى از او بعد هم به سوى او، معنى ديگرى كه براى والاخر ذكر كرده‏اند آخر در ادراك يعنى هر عاقلى كه بخواهد علت مراتب هستى را پيدا كند بالاخره سر در مى‏آورد در دامن كبريائى الهى، فرض كنيد دارد باران مى‏آيد خوب اين باران از كجا مى‏آيد؟ مى‏بينيد از ابر است.
ابر از كجا آمد؟ مى‏بينيد از بخارهاى درياها بلند شده و در هوا منجمد شده و متراكم گرديده و فشار به هم مى‏آورند، قطرات آب بيرون مى‏آيد، بخار از چه توليد مى‏شود؟ آفتاب مى‏تابد بر آبهاى دريا، تبخير مى‏شود مى‏آيد بالا، حالا آب دريا از كجا پيدا شد؟ اينجا كمى معطل مى‏شود و جوابى هم ندارد مگر اينكه بگويد: آب دريا همان آبهاى بارانى كه مى‏آيد سيلها به دريا مى‏آيد راهى ديگر ندارد (وگرنه تسلسل و دور مى‏شود) يك مرتبه تو ذهنش مى‏آيد چه كسى اين طوريش كرد؟ ناچار است بگويد قدرت فوقى است كه اين نظم را داده است از نود ميليون ميل راه حرارت آفتاب، سى ميليون فرسخ راه حرارت آفتاب به اين آب مى‏رسد و تبخير مى‏شود(87) گاه مى‏شود ابرهاى متراكم شده بالاى سر شهرها مى‏گذرد يك قطره نمى‏چكد، معلوم مى‏شود به اختيار خودش نيست، خدا داند اينها مأمور كدام زمين باشند(88) ناچار است آدمى قبول كند همه از5 خداست.
باز هم مثال بزنم علت پيدايش ميوه از چيست؟ جواب مى‏دهى ميوه از درخت است، درخت از چيست؟ از هسته است پس هسته از چيست؟ اگر بگوئى از درخت است اينكه جور در نمى‏آيد (دور مى‏شود) پس ناچارى بگوئى رب العزة حالا اول هسته خلق كرده يا اول درخت آفريده نمى‏دانم!
مرغ تا تخم زير پايش نگذارند آيا جوجه پيدا مى‏شود؟ بگو نه، تا مرغ تخم نگذارد تخم پيدا مى‏شود؟ نه - بالاخره تحقق جوجه به تخم است تحقق جوجه به اين است كه تخم باشد اينكه دور است نمى‏شود چاره نيست غير از اينكه مستندش كند بغيب الغيوب به يك قدرت مافوق الطبيعه‏اى. اين ربط و ارتباطات تمام منتهى مى‏شود به رب العالمين. آدمى به مرز حيات كه مى‏رسد تمام عقلاء مى‏گويند چاره‏اى نيست مگر بگوئى مافوق الطبيعه است. براى حيات ديگر نمى‏شود چيزى فرض كرد مثلا اجزاء اصلى حيوان اگر چنانچه مى‏گويند ده چيز است - اكسيژن، ئيدروژن، فسفور، آهن، كلسيم.... اين ده چيز را اگر تركيب كنند شكلى درست كنند يك ذره حيات در آن پيدا نمى‏شود بهر اندازه دقت كنند بدنى درست كنند با قلب و... اولاً كه نمى‏توانند، بر فرض بتوانند از اجزاء اصلى درست كنند نمى‏توانند جان به آن بدهند اگر جان پيدا كند خدا به آن جان داده است نه دانشمندان، هنوز از حقيقت جان سر در نياورده‏اند چگونه چيزى كه بر خودشان مجهول است مى‏توانند عطاء نمايند.

هستى خدا، آشكار و بديهى است

والظاهر و الباطن معنى ظاهر يعنى آشكار، خدا از هر آشكارى آشكارتر است به حسب اصل وجود و فعل و صفت و اما به حسب كنه و ذاتش، باطن و مخفى است، كسى نمى‏تواند ذات را بفهمد اصل وجود حق از هر ظاهرى ظاهرتر است براى اثبات هر شى‏ء يك دليل تا برسد صد تا اگر پيدا شد شكى ديگر در آن نيست.
ايها الناس - خداى عالم چند تا نقش صورت نشان تو داده است الان روى كره زمين بشر چهار ميليارد است هر صورتى ساخته دستگاه نقاشى و قدرت الهى است هر صورتى مى‏گويد استاد من كامل است هر صورتى گواهى مى‏دهد كه نقاش قدرت بهترين نقاشها است.
جمله عجيبى بگويم: نقاش كه مى‏خواهد نقاشى بكند سه شرط دارد: شرط اول آن است كه محل نقش سفت و محكم باشد آيا مى‏شود روى آب نقش كشيد؟ دوم آنكه بر ظاهرش باشد هميشه نقاش روى ظاهر جسم نقش مى‏كند نه در جسم، سوم آنكه در روشنائى باشد در تاريكى نمى‏شود، به هر اندازه كه استاد باشد در تاريكى نمى‏شود نقاشى بكند اما نقاش قدرت در نقشى كه مى‏كند هيچ يك از اين شرائط سه گانه را ندارد نقش صورت را در يك قطره آب منى جا داده آن هم نه روى آن بلكه داخلش نقشها فرموده است. اول نقشى كه در نطفه پيدا مى‏شود سه چيز است: قلب و كبد و مغز، اين سه نقطه اولين چيزى است كه نقاش قدرت تأسيس مى‏فرمايد: ديگر آنكه در تاريكيهاى رحم و مشيمه و شكم‏(89) نقشها پشت سر هم ادامه مى‏يابد تا تكميل شود تا برسد به نقش زن و مرد(90) الان روى كره زمين چهار ميليارد نفر گواهى مى‏دهد لا اله الا الله‏6 بلكه در اين چهار ميليارد نفر و در داخل اينها ميلياردها چيز است كه گواهى مى‏دهند به يگانگى خدا تمام اينها از يك كارخانه بيرون آمده است زير دست يك استاد تنظيم گرديده است.

هر گياهى كه از زمين رويد   وحده لاشريك له گويد

اينها درباره الظاهر بود ولى از آن طرف الباطن به حسب حقيقت ذات.

حقيقت ذات بر همه پنهان است

الباطن، اگر كسى خواست از ذات خدا سر در بياورد كه خداوند چيست؟ حقيقتش كدام است؟ اين فكر حرام است آتشت مى‏زند چون حدت نيست مخلوق نمى‏شود محيط به خالقش بشود مخلوق محال است فوق خالق بشود. تو چكارت به ذات خدا، عظمت حق آتشت مى‏زند غيرت حق هلاكت مى‏كند، تفكر در ذات خدا حرام است.
امام مى‏فرمايد: مسلمانان تا مى‏توانيد فكر در نعمت بكنيد، فكر در دليل و شواهد و آيات كن مبادا در ذات خدا بيائى چون حدت نيست محال است كه آدمى بتواند ذات خداى عالم را بفهمد(91) .
در روايت دارد در زمان امام صادق (عليه السلام) از همين مرشدهاى صوفيه مدعى شده بود كه من خدا را در عرش مى‏بينم. خبر به امام صادق (عليه
السلام) دادند كه اين مردك مدعى مشاهده رب العالمين است. امام (عليه السلام) فرمود برويد به او بگوئيد نگاه به نور آفتاب بكن، تا چند دقيقه مى‏توانى در آفتاب نگاه بكنى؟ اگر توانستى در حالتى كه اين نور آفتاب يك جزء از هفتاد هزار جزء از نور كرسى است و نور كرسى هم يك جزء از هفتاد هزار جزء نور عرش خداست احمق تو طاقت يك جزء از نور آفتاب را ندارى آن وقت چه ادعاها مى‏كنى.(92)
خدا آفتاب‏ها خلق كرده كه نور و حرارتش چندين برابر نور اين شمس است در هيأت جديد گفته‏اند اين كهكشانها ميليونها آفتاب كه نور و حرارتش هزاران برابر كره آفتاب است كه امام صادق (عليه السلام) فرمود اين نور آفتاب يك هفتاد هزارم نور كرسى و عرش است آن وقت مى‏توانى خدا را ببينى استغفرالله العظيم خدائى كه خالق اين نورهاست نورها همه آفريده شده اوست. خداست الباطن هيچ كس حق ندارد در ذات حق، خيال و فكرى بكند.
مثل مسيحى‏ها كه مى‏گويند: خدا و مسيح و روح القدس متحد شدند آيا علت و معلول و خالق و مخلوق در رديف هم هستند؟
اگر همه جمع گردند نتوانند نعمتهايش را بشمارند، نتوانند سر از وصف او در آورند چه رسد به اينكه ذات بى زوال او را بشناسند. اول مطلق خدا، آخر مطلق خدا، ظاهر حقيقى خدا، باطن حقيقى خدا.
و به تعبير دقيق اهل معرفت، آيه شريفه بيان احاطه كلى الهى است يعنى از اول تا آخر از ظاهر تا باطن همه جا احاطه خداست، دو جمله لازم است در اين آيه بگويم كه قدرى رفع اشتباه بشود.

اول اضافى در مخلوقات

هوالاول خدا اول است، اول حقيقى داريم و اول اضافى يعنى حقيقتاً اول است يا نسبت به فلان چيز اول است اول مطلق به طور كلى خداست لكن اول اضافى، چند چيز است كه در روايات است اول مخلوق مى‏فرمايد: آب است‏(93) و در روايت ديگر اول چيزى كه خلق كرد عقل است‏(94) و در روايت ديگر اول چيزى كه خلق كرد نور محمد و آل محمد است. اينها همه‏اش درست است زيرا اوليت اضافى است يعنى نسبت به اجسام مثلاً اولين جسمى كه آفريده شد، آب است از آب هم حيات رسيد به نباتات و حيوانات و انسان.
اول ما خلق الله العقل نسبت به مجردات است اول مجردات كه آفريده شد عقل كلى است عالم انوار اولين روح كلى الهى كه صادر اول است روح مطهر محمد و آل محمد است باز براى اينكه بفهميد اوليت اضافى چيست در چند روايت است كه نسبت به على بن ابى طالب است. اول على آخر على ظاهر على باطن على روايات دارد در خطبه البيان نيز دارد خودش فرموده، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم دارد.
اين روايت يعنى چه؟ اين نه اولى است كه در آيه گفتيم براى خداست اين اوليت و آخريت نسبى اضافى است و براى شرح، حديث شريفى در تفسير برهان نقل كرده از كشاف حقايق جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) كه يك روز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از عصر خسته بود سر گذاشت در دامن اميرالمؤمنين (عليه السلام) در بيرون شهر مدينه در جائى كه هم اكنون مسجد فضيخ و ردالشمس است بسيار مسجد روحانى و عظيمى است. اينجا جائى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سر مباركش را گذاشت در دامن على (عليه السلام) و خوابيد. مقدارى خواب رسول خدا طول كشيد كه به حسب پاره‏اى از روايات وقت فضيلت عصر گذشت نه اينكه آفتاب غروب كرد8 اميرالمؤمنين (عليه السلام) مبتلا شد بين دو كار يك جا، نماز نخوانده وقت فضيلت مى‏گذرد يك جا استراحت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) هست اين هم مهم است لذا ملاحظه رسول خدا را كرد هيچ حركت نكرد تا رسول خدا خواب راحتى كرد. از خواب كه بلند شد على (عليه السلام) عرض كرد يا رسول الله من نماز عصر را نخوانده‏ام.
تا اين را گفت فرمود: يا على برخيز رو به آفتاب، اول سلام كن بعد از او طلب كلام كن با تو سخن مى‏گويد بعد از او بخواه كه برگردد به اذن خدا تا تو نمازت را به وقت فضيلت بخوانى رسول خدا هم سلام يادش داد و گفت: بگو السلام عليك يا خلق الله عجب اين است كه بعضى از سنيها هم مسأله ردالشمس را قبول دارند تا سلام كرد ناگاه بلسان فصيح از آفتاب صدا بلند شد فقالت عليك السلام يا اول يا آخر يا ظاهر يا باطن من ينجى محبيه و يوبق مبغضيه و اين دو بشارت را نيز داد على جان خداى عالم دوست تو را نجات مى‏دهد و دشمن تو را هلاك مى‏كند.
توجيه ديگرى كه براى ظاهر و باطن بودن اميرالمؤمنين (عليه السلام) شده الظاهر على اعدائك و انت الباطن فى العلم ظاهر و پيروز هستى بر دشمنانت و در علم پنهانى - يعنى به قدرى فضيلت تو آشكار شده كه دشمنانت نيز انكارش را نمى‏توانند بكنند و در عين حال كسى به كنه و ذات دانشت پى نخواهد برد.
در حديث ديگر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: ظهر علمى كله له پس يا ظاهر يعنى اى كسى كه تمام علم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) براى او آشكار گرديد و بطن سرى كله له على باطن محمد است يعنى حامل اسرار اوست، سر محمد در على پنهان است.
و از روايات ديگر دانسته مى‏شود كه ظاهر است به حسب آيات بينات و پنهان است به حسب مقامات و نورانيت‏(95) .

پى‏نوشتها:‌


71) انى وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض.
سوره انعام، آيه 79.
72) سوره حديد، آيه 2.
73) هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر .
سوره حشر، آيه 23.
74) ولا يمكن الفرار من حكومتك
مفاتيح، ص 63، دعاى كميل.
75) سوره آل عمران، آيه 26.
76) انشأ ناه خلقا آخر.
سوره مومنون، آيه 14.
77) الله يتوفى الانفس حين مويها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى.
سوره زمر، آيه 42.
78) انالله و انا اليه راجعون .
سوره بقره، آيه 151.
79) لا يملك لنفسه نفعاً ولا ضراً ولا موتاً ولا حيوة ولا نشوراً .
كتاب مفاتيح الجنان (تعقيبات نماز عصر، ص 17.)
80) من ذا الذى يفرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة.
سوره بقره، آيه 24.
81) اومن كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها .
سوره انعام، آيه 122.
82) سوره حديد، آيه 3.
83) حارالانوار، ج 96، ص 126، حديث 39.
84) فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين
سوره زخرف، آيه 71.
85) انا لله و انا اليه راجعون
سوره بقره، آيه 151.
86) اليه يرجع الامر كله
سوره هود، آيه 123.
87) والسحاب المسخر بين السماء والارض .
سوره بقره، آيه 164.
88) فسقناه الى بلد ميت
سوره‏اطر، آيه 9.
89) فى ظلمات ثلاث سوره زمر، آيه 6. 90) يهب لمن يشاء اناثاً و يهب لمن يشاء الذكور .
سوره شورى، آيه 49.
91) اصول كافى، ج 1، ص 73، باب النهى عن الكلام فى الكيفية:
92) اصول كافى، ج 1، ص 76، حديث 6، باب فى ابطال الروية.
93) اول ما خلق الله الماء .
بحار، ج 57، ص 204، ح 152 و ص 208، ح 170.
94) اول ما خلق الله العقل.
بحار، ج 1، ص 97، ح 8.
95) بحار، ج 41، ص 181، حديث 18، و تفسير برهان، ج 4، ص 287.