جلوه هائى از نور قرآن در قصه ها و مناظره ها و نكته ها

عبدالكريم پاك نيا

- ۱ -


پيشگفتار

قرآن مجيد، كتاب دين ، قانون زندگى و نسخه شفابخش و سعادت آفرين ، براى همه انسانها در همه اعصار مى باشد. به ويژه حيات فردى و اجتماعى مسلمانان ، در طول تاريخ هزار و چند ساله خويش ، بر اساس قرآن و معارف آن بوده است . از آن روزى كه ، نور وحى برفراز جوامع انسانى ، پرتو افشانى كرد، و پيام روح نوازش را براى جهانيان به ارمغان آورد؛ پيوندى عميق و رابطه اى محكم بين قرآن و ابعاد مختلف زندگى مسلمانان پيدا شد.

البته علاوه بر مسلمانان ، تمام انسانها و تشنگان كوثر حقيقت و معنويت از فوائد بيشمار اين كلام آسمانى ، بى نياز نيستند. چرا كه ما اعتقاد داريم اين نداى ملكوتى ، با فرهنگ مشترك تمام طبقات مختلف مردم ، سخن مى گويد. انسانها گرچه در فرهنگهاى قومى و جغرافيائى با هم اشتراك ندارند؛ امّا در فرهنگ انسانى - كه همان فطرت پايدار و تغييرناپذير است - با هم مشتركند، و مخاطب قرآن هم ، آن فطرت پاك انسانى مى باشد؛ و براى همين است كه زبان قرآن براى همگان (اعم از مسلمان و غيرمسلمان ) آشنا، و قابل فهم است .(فِطْرَتَ اللّهِ الّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدّينُ القَّيِمُ)(1)

در نتيجه ، محتواى اين كلام نورانى ، براى همه سودمند بوده و احدى از آن بى نياز نيست ؛ و همانند: آبى گوارا عامل حيات همه زندگان است . (وَ م ا هِىَ اِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ)(2)

مطالعه در طول تاريخ اسلام نشان مى دهد، كه از همان زمان آغاز وحى - در صدر اسلام - تا به امروز، هيچ بُعدى از ابعاد زندگى انسان مسلمان ، خالى از قرآن نبوده و نيست . يكى از آن موارد راه يافتن آيات مبين قرآن ، در گفتگوها و مكالمات روزمرّه طبقات مختلفِ پيروان اين آئين محمدى ،صلّى اللّه عليه و آله مى باشد. آنان علاوه بر استفاده معنوى و علمى از مفاهيم و مضامين اين گنجينه ملكوتى ، در رساندن پيامها، و اظهارات درونى و مكنونات قلبى خويش - كه احياناً در الفاظ كلمات عادّى نمى گنجيد - از عبارات آسمانى آن بهره مى گرفتند.

ما در اين نوشتار، سعى كرده ايم به زبان ساده و شيرين در ضمن قصه ها، و بيان نكاتِ لطيف ، بخشى از پيامهاى اخلاقى ، اعتقادى و اجتماعى اين كلام نورانى را به خوانندگان گرامى منتقل كنيم ؛ و حتى در مطالبى كه به ظاهر طنزگونه نقل شده اند، نكات آموزشى مورد نظر بوده است . ما دريافت آن نكات آموزنده را- مگر در بعضى موارد- به عهده خوانندگان عزيز واگذار كرده ايم . همچنين براى عزيزانى كه حوصله بيشترى دارند توضيحاتى لازم در پاورقى آورده ايم .

در هر حال ، هدف از تدوين اين اثر كوچك ، آشنائى جوانان عزيز ما با مفاهيم و معارف قرآن كريم ، ترويج فرهنگ قرآنى و الهى در جامعه و از همه مهمتر كسب رضايت پروردگار متعال مى باشد.

به اميد روزى كه بتوانيم قرآن را در تمام زواياى زندگى انسانها وارد كرده و از اين نسخه شفابخش كمالِ بهره را برده ، و در عمل مطابق آن حركت كنيم .

قم - عبدالكريم پاك نيا

10 / 12 / 1378 برابر با 23 ذى العقده 1420

1 - ((با اين صوت زيبا قرآن بخوان !))

يكى از نكات مهمّى كه در زندگى ائمه اطهارعليهم السّلام قابل دقت مى باشد، توجّه آن بزرگان ، به استعدادِ ذاتى افراد بود و آنان سعى مى كردند، نيروها و قواى انسانها را در راه صحيح تربيت كرده و در راستاى اهداف الهى ، شكوفا سازند، به عنوان نمونه به داستانى كه سعد خفاف (يكى از اصحاب راستگوى امام سجاد(3)عليه السّلام نقل مى كند، اشاره مى كنيم :

((روزى به يكى از اصحاب خاصِّ على عليه السّلام (ابوعمر ذازان فارسى ) برخورد كردم و ديدم كه با صوتى زيبا و لحنى دلربا، قرآن مى خواند. گفتم : ((ابو عمر! عجب قرائت نيكوئى دارى ! اينگونه قرائت را از كه آموخته اى ؟) وى در حالى كه تبسمى بر لب داشت گفت : ((من در ايّام جوانى با صدائى شيوا شعر مى خواندم ؛ آقا اميرالمؤ منين عليه السّلام مرا ديد و از حُسن صوت من ، تعجب كرد، و فرمود: اى ذازان ! چرا با اين صداى زيبا قرآن نمى خوانى ؟

عرضه داشتم : ((يا اميرالمؤ منين ! من از قرآن بقدر آنچه كه در نماز خوانده مى شود، بيشتر بلد نيستم .)) فرمود: نزديك من بيا، چون بحضورش شتافتم ، چيزهائى در گوشم خواند كه نفهميدم ، بعد فرمود: دهانت را بگشا و در آنحال با آب دهان مباركش دهانم را، متبرك گردانيد. بخداوند سوگند اى سعد! بعد از آن لحظه ، احساس كردم ، تمام قرآن را با اعراب و حمزه و شرائط ديگر، حفظ كرده و مى دانم و بعد از آن ، در مورد قرآن ، به هيچ كس ‍ محتاج نشده و نيازى به سؤ ال پيدا نكردم .))

سعد خفاف مى گويد: من اين قصه را بر حضرت ابى جعفر امام باقرعليه السّلام عرضه داشتم ، آن بزرگوار فرمود: ذازان راست گفته است ؛ همانا اميرالمؤ منين عليه السّلام از خداوند تبارك و تعالى ، براى ذازان ، به اسم اعظم درخواستِ عنايت كرده است ، و هر كس با اسم اعظم ، خداوند را بخواند ردّ نمى شود.))(4)

2 - ((اسم اعظم الهى ))

مرحوم شيخ على اكبر عماد مى نويسد:

((اسم اعظم خداوند تبارك و تعالى ، آنهائى است كه در اولش ، لفظ جلاله (الله ) و در آخرش لفظ (هو) باشد و همچنين ، بدون نقطه باشد و در قرآن شريف ، در پنج مورد چنين آمده است .

پس بنابراين ، اسم اعظم (الله لااله الاّ هو) مى باشد. از شيخ مغربى نقل شده كه هر كس اين پنج آيه را، وردِ خود كند و هر روز يازده مرتبه ، به هر نيت و در هر مشكلى - كه برايش پيش آيد- بخواند، بزودى نيت او برآورده خواهد شد. انشاءالله .

آن پنج مورد در قرآن چنين است :

1 - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لاتَاءْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لانوْمٌ لَهُ ما فى السَّمواتِ وَ ما فى الاَْرْضِ مَنْ ذَاالَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لايُحيطُونَ بِشَئىٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِماشاءَ وَسِعَ كُرْسيُّهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ وَ لايَؤُدُهُ حِفْظِهُما وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظيمِ. (بقره / 255)

2 - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ اَنْزَلَ التَّوريةَ وَالاِْنْجيلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنّاسِ وَ اَنْزَلَ الْفُرْقانَ. (آل عمران ، 2، 3، 4)

3 - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلى يَوْمِ الْقيامَةِ لارَيْبَ فيهِ وَ مَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثاً. (نساء / 87)

4 - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسنى .(طه / 8)

5 - اَللّهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. (تغابن / 13)

شيخ مفيد فرموده است : اسم اعظم در سوره فاتحه است و بر اساس ‍ فرمايشِ امام صادق عليه السّلام اگر اين سوره را 70 بار، بر مرده بخوانند و روح بر بدن ميت برگردد، شگفت آور نيست .(5)

3 - ((بركات مادّى قرآن ))

حكايت مى كنند كه جوانى ، در روزگاران گذشته از اندوختن منافع دنيوى دست شسته و عمر خويش را، در تحصيل علم و ادب و معارف الهى و مسائل اخلاقى ، صرف مى نمود و با وضعى ساده و بى آلايش زندگى مى كرد؛ امّا در مقابل همسايه اى داشت كه از ثروت و مكنت برخوردار بود.

روزى همچنان مشغول مطالعه و درس بود كه مادر پيرش ، وارد شد و در حالى كه ، وضع زندگى پسرش را موردِ سرزنش قرار داده بود؛ خطاب به وى چنين گفت : ((پسر جان ! بعد از عمرى كه در تربيت و پرورش تو كوشيدم ؛ آرزو داشتم كه در آخرين روزهاى زندگى ، به مادر پيرت كمكى مى كردى و عصاى دستم مى شدى ؛ ولى تو همچنان با اين وضع فلاكت بار، مشغول درس و بحث هستى .)) بعد اضافه كرد: ((همسايه ثروتمند ما، امروز غذاى خيلى مطبوعى درست كرده و بوى آن به مشامم رسيده و آزارم مى دهد و ما قادر به تهيه آن نيستيم ، من تا كى بايد صبر كنم ؟))

جوانِ دانش دوست با حالتى شرمنده ، از جاى برخاسته و با خود عهد كرد، تا مادرش را راضى نكند، ديگر بدنبال تحصيل علم نرود. همينطور كه متفكرانه ، طى طريق مى كرد، به مسجد وارد شد و بعد از طهارت ، مشغول نماز گرديده و با خداى سبحان ، مناجات و درد دل آغاز كرد. اتفاقاً در آن موقع ، حاكم عصر، به مشكل دچار شده بود و دنبال چاره مى گشت .

او سوگند ياد كرده بود كه تا معلوم نشود كه بهشت برايش واجب شده يا نه ؟ از همسرش كناره جوئى كند و براى همين ، جريان عادّى زندگى براى حاكم مشكل شده و هر دو پريشانحال بودند.

در همانروز، مجلسى آراسته و تمام علماى شهر را به آن مجلس دعوت كرده و دستور داده بود: ((هر جا عالمى باشد او را به مجلس ما دعوت كنيد.)) از قضا، يكى از ماءموران وى ، وارد همين مسجد شده و اين ملاّى جوان را مشاهده كرده و به همراه خودش ، به مجلس حكومتى آورد. دانشمندِ جوان ، هنگام ورود در پائين مجلس ، دم در قرار گرفت . حاكم موضوع جلسه را بيان كرده و علما را براى حل مشكل فرا خواند. آنها در اين خصوص ، شروع به بحث و مجادله كرده و هر كس مطلبى را بيان نمود؛ ولى هيچكدام ، موجب آرامش خاطر حاكم واقع نشد.

در اين موقع ، اين جوان اجازه خواسته و شروع به سخن نموده و خطاب به حاكم گفت : ((آيا تا بحال پيش آمده است كه امير، از خدا و عذاب الهى ترسيده باشد؟)) امير گفت : ((بلى ))، جوان اظهار داشت : ((اى امير! شما يك بهشت خواسته ايد؛ من دو تا بهشت ، از طرف خداى سبحان ، بشما مژده مى دهم ، در اين آيه مباركه خداوند مى فرمايد: (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ)(6): (و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ در بهشت خواهد بود.) از هر طرف صداى تحسين و تشويق حاضرين بلند شد و خليفه او را محترم شمرده ، هدايا و تفضلات زيادى ، به او عنايت كرد و جوان با خوشحالى ، به منزل آمده ؛ مادر خويش را راضى كرده و حمد و ثناء خداوند را بجاى آورد.

4- ((مرد بخيل و آيه قرآن ))

در زمانهاى گذشته ، شخصى كه به بخل و خساست معروف بود؛ وارد كارگاه كوزه گرى شده و سفارش ساختن يك كوزه و يك كاسه نفيس را داد و در نقش و نگار و تزئين آن تاءكيد كرده و اضافه نمود: ((آياتى از قرآن هم ، روى آنها بنويسند؛ تا زيباتر شود.)) كوزه گر پرسيد: ((بر روى كوزه ات ، چه بنويسم ؟)) بخيل گفت : ((اين آيه را بنويس : (فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّى )(7) (يعنى هر كس از آن بنوشد، از همراهان من نيست .) كوزه گر گفت : ((بر كاسه ات ، چه نويسم .)) گفت : ((بنويس : (وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَاِنَّهُ مِنّى )(8) (هر كس از آن نخورد، از همران من است .)

5- ((كدام سوره ، خلاصه قرآن است ؟))

سوره حمد، در اول قرآن ، قرار گرفته و ممكن است علت آن فراگير بودن ، اين سوره باشد. زيرا اين سوره ، با داشتنِ فقط هفت آيه ، تمام مطالب قرآن را، در برگرفته است . چونكه ، قرآن شامل تحميد، تمجيد، تسبيح ، تقديس ، تهليل ، شكر، ثناء و تكبير است ، و همه اينها، در كلمه ((حمد)) مندرج است .

همچنين ، بيان ارزاق ، اِنعام ، احسان ، تربيتِ بندگان و اكرام و امهال ايشان ، در كلمه ((رحمان )) گنجانده شده است ؛ و تمامى آنچه در قرآن ، از وسعت رحمت و عفو گناهان و رحمت بر بندگان ، در ((رحيم ))، درج شده است و تمام مفاهيم ثُباتِ قدرت الهى ، عظمت ، بقاء، و سرمديّت حق ، تنزيه او از شركاء، در كلمه ((مالك ))، نهفته است و تمام مسائل مربوط به قيامت ، مواقف و مقامات و نعمتهاى اخروى ، كرامات و احوال اهل بهشت و درجات آن ، اهوال دوزخ و شدائد و دركات آن ، حساب و ميزان و صراط، در كلمه ((يوم الدين )) جمع شده است .

آنچه در قرآن از عبادات و كيفيت آن ، از نماز و روزه و زكوة و حج و غير آن ، در ((اِيّاكَ نَعْبُدُ)) مندرج است . همينطور قرآن مشتمعل بر توكل و طلب نصرت و فتح و استعانت ، از خدايتعالى و امثال اينها، در ((ايّاكَ نَسْتَعينْ)) نهفته است و هكذا مفاهيم قرآن ، از قبيل هدايت ، توفيق ، تفويض ، ارشاد، اعتماد، دعا، سؤ ال ، التجاء و ابتهال در ((اهدنا)) گرد آمده است و هر چه در قرآن ، از ميان حلال و حرام و شرايع و احكام از امر و نهى مى باشد؛ كلمه ((صِراطَ الْمُسْتَقيم )) متضمن آن است .

و تمامى احوال و آثارِ انسانهاى خوشبخت و كيفيت طريقه و سيره آنان و علتِ نجات و رفع درجات آنان ، كه در قرآن آمده است ؛ در جمله ((اَلّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ)) مندرج است و خلاصه احوالِ اقوام لجوج و خودپرست و بت پرست ، قصه ها و اخبار ايشان ، از كفران نعمت و تكذيب انبياء و قتل ايشان و اصرارِ بر مناهى و توجّه به ملاهى و عذاب و غضب حق تعالى برايشان ، در آيه ((غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ)) بيان شده است و بالاخره حالات بقيه جبّاران و فرعون ها و نصارى و ساير مشركين و گمراهان ، در كلمه ((ضالّين ))، درج مى باشد. و اين يكى از محسّناتِ قرآن شريف ، مى باشد كه گفته اند: ((ذكر الشّى مجملا ثم مفصلاً اوقع فى النفوس )).

6- ((هشام بن حكم و يك سؤ ال قرآنى ))

روزى ، ابن ابى العوجاء، يكى از دانشمندان مخالف اسلام ، پرسشى درباره تعدد زوجات ، مطرح كرد و گفت : ((قرآن از سويى در آيه سومِ سوره نساء، مى فرمايد: (فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباع فَاِنْ خِفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدة ) (يعنى با زنان پاك مسلمان ازدواج كنيد، با دو يا سه و يا چهار زن ؛ و اگر مى ترسيد ميان آنها به عدالت رفتار نكنيد، پس به يك همسر اكتفا كنيد.) و از سوئى ديگر در آيه 129 همين سوره مى گويد: (وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا اَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ) يعنى : (هرگز نمى توانيد، ميان زنان به عدالت رفتار كنيد؛ هر چند در اين راه بكوشيد). با ضميمه كردن آيه دوم ، به آيه اول در ميابيم كه تعدد زوجات در اسلام ممنوع است ؛ زيرا تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم ممكن نيست . پس تعدد زوجات در اسلام حرام است .))

هشام از پاسخ باز ماند و از ابن ابى العوجاء فرصت خواسته و براى گرفتن پاسخ به مدينه شتافت . هشام سخن ابن ابى العوجاء را براى حضرت امام صادق عليه السّلام باز گفت . امام فرمود: ((منظور از عدالت در آيه سومِ سوره نساء، عدالت در نفقه و رعايت حقوق همسرى و طرز رفتار و كردار است ؛ و مراد از آيه 129 همين سوره ، عدالت در تمايلات قلبى است . بنابراين تعدد زوجات در اسلام حرام نيست و با شرايطى جايز است .))

هشام از سفر برگشت و پاسخ را در اختيار ابن ابى العوجاء قرار داد. او سوگند ياد كرد كه اين پاسخ از تو (هشام ) نيست .(9)

7- ((در محضر خداوند))

شخصى ، به حضور يكى از بزرگانِ دين آمد و گفت : ((اى بزرگوار! مرا راهنمائى كرده و موعظه كن .)) آن عالم فرمود: ((اى عزيز! اگر در جاى خلوتى ، قصدِ معصيت نمائى و به گناه مبادرت ورزى و گمان كنى كه ، خداوند ترا مى بيند و مراقب اعمال توست ، به امر خيلى مهم و بزرگ جرئت كرده و در حضور مقام با عظمتى ، حرمت شكسته اى و اگر فكر كنى كه خدا تو را نمى بيند؛ به سخن خداوند متعال ، كافر شده اى كه مى فرمايد: (اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً):(10)(خداوند، مراقب اعمال شماست ).

8- ((پيش نماز و اعرابى ))

روزى اعرابى ، (عربِ باديه نشين ) وارد مسجدى شد و چون نماز جماعت ، شروع شده بود؛ او هم اقتداء كرد. پيشنماز بعد از حمد، سوره نوح را شروع كرد و خواند: (بسم الله الرحمن الرحيم اِنّا اَرْسَلْنا نُوْحاً اِلى قَوْمِهِ)(11):((ما نوح را بسوى قومش فرستاديم .)) امّا بقيه آيه را فراموش ‍ كرد. چند بار هم تكرار كرد؛ ولى به يادش ، نيامد. اعرابى كه ، مثل بعضى ها خسته شده بود، گفت : ((يا شيخ ! ((ارسل غيره وارحنا وارح نفسك .)) آقا! اگر نوح نمى رود ديگرى را بفرست و ما را خلاص كن .))(12)

9- ((در كدام آيه قرآن ؟))

شخصى مغرور و روشنفكر مآب ، پيش مولانا ((عضدالدين )) آمده و اظهار داشت : ((اى شيخ ! شما مى گوئيد: قرآن وحى الهى است و هيچ نقصانى در آن وجود ندارد؟)) پاسخ داد: ((بله همينطور است .)) مردِ خودپسند، قيافه انديشمندانه اى به خود گرفته و گفت : ((در قرآن آمده است : (ما فَرَّطْنا فى الْكِتابِ مِنْ شَىٍ)(13):(ما هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذار نكرده ايم .) خوب ، بفرمائيد بعنوان نمونه ، مرا در كجاى قرآن بيان كرده است ؟)) مولانا عضدالدين ، فوراً جواب داد:

((قرآن ، بعد از بيان علماء شما را ياد كرده و مى فرمايد: (هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذينَ لايَعْلَمُونَ)(14)

:(آيا كسانى كه مى دانند و عالم هستند با كسانى كه نمى دانند و جاهل هستند يكسانند؟!))

10- ((سلمان فارسى و استدلال به قرآن ))

حضرت صادق عليه السّلام مى فرمايد؛ روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رو به اصحاب خود كرده و فرمود: ((كدام يك از شما، دوره سال را روزه مى گيريد؟)) سلمان عرض كرد: ((من )).

پيامبرصلّى اللّه عليه و آله دوباره سؤ ال كرد: ((كداميك از شما تمام شب را عبادت مى كنيد؟)) سلمان گفت : ((من ))، فرمود: ((كدام يك از شما روزى ، يك ختم قرآن مى خوانيد؟)) سلمان عرض كرد: ((من )). يكى از منافقين كه در آن مجلس حضور داشت ، وقتى اين جوابها را شنيد و در حالى كه خشم خود را نمى توانست پنهان كند، اظهار داشت : ((يا رسول الله ! اين شخص عجمى مى خواهد بر ما فخر كند، والاّ دروغ مى گويد؛ غالبِ روزها من ديده ام كه چيزى مى خورد و روزه نيست و غالِب شبها را مى خوابد و بسيارى از اوقات ساكت است ؛ با اين حال چطور ممكن است ، روزى يك ختم قرآن بخواند؛ حضرت فرمودند: ((مَثَل سلمان مَثَل لقمان است در حكمت ؛ از خودش ‍ علت اين ادّعا را سؤ ال كنيد.))

سلمان ، در توضيح مدّعاى خود گفت : ((من در هر ماهى ، سه روز، روزه مى گيريم و خداوند در قرآنش فرموده : (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالُها):(15) ((يعنى كسى كه كار خيرى انجام دهد، در برابرش ده اجر، به او داده مى شود.)) پس ، سه روز روزه هر ماه ، به منزله آنستكه تمام ماه را روزه گرفته باشم ، به علاوه اينكه ، من روزه ماه شعبان را هميشه به رمضان متصل مى كنم .

امّا عبادتِ شبهاى من ، از پيغمبرِ خداصلّى اللّه عليه و آله شنيدم ، كه فرمودند: ((هر كس با وضو بخوابد، مثل آنست كه ، تا صبح به عبادت بسر برده است .)) و من هر شب با وضو مى خوابم ؛ و امّا اينكه گفتم ، روزى يك ختم قرآن مى خوانم ، آن هم بر اساس فرموده پيامبر عظيم الشان اسلام صلاى اللّه عليه و آله ست ، كه فرمودند: ((هر كس ، يك مرتبه (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) را بخواند، مثل آنستكه دو ثلث قرآن را خوانده باشد و هر كس سه مرتبه بخواند مثل آنستكه تمام قرآن را خوانده باشد و از من خواندن روزى ، سه مرتبه (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) فوت نمى شود.

و همچنين از پيامبر بزرگوارصلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه به على عليه السّلام فرمودند: ((يا على ! مَثَل تو ما بين امت من همانند (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) است ، هر كس ترا به زبان دوست دارد، يك ثلث ايمان را داراست و هر كس تو را به زبان و دل ، دوست داشته باشد داراى دو ثلث ايمانست و هر كس ترا علاوه بر دل و زبان ، در عمل هم موافقت نمايد داراى تمام ايمانست .))(16)

11- ((يك مكالمه قرآنى ))

زيد ابن على بن الحسين عليهماالسّلام مى گويد: ((از پدرم (امام زين العابدين عليه السّلام پرسيدم : پدر جان ! زمانيكه جدّمان رسول الله صلّى اللّه عليه و آله را به معراج بردند و خداوند به 50 نماز امر كرد، چرا براى امت از خداوند متعال تخفيف نخواست ؟ تا اينكه حضرت موسى عليه السّلام فرمودب به سوى پروردگارت برگرد و تخفيف بخواه ؛ زيرا امت تو طاقت 50 نماز را ندارد.))

پدر بزرگوارم در جواب فرمود: ((فرزندم ! رسول الله صلّى اللّه عليه و آله دوست نداشت ، بعد از صدور اوامر الهى ، چون و چرا كند و در مقابل دستور خداوند، چيزى را از خداوند به دلخواه خودش بخواهد؛ امّا آنگاه كه حضرت موسى عليه السّلام براى امت اسلام ، شفاعت كرد، جدّمان ، رسول الله صلّى اللّه عليه و آله شايسته نديد كه وساطت برادرش موسى عليه السّلام را، رد كند و بسوى پروردگارش برگشته و درخواست تخفيف نمود و خداوند متعال هم ، پنجاه نماز را به پنج نماز، تقليل داد.))

به پدر عرض كردم : ((بابا جان ! در حالى كه حضرت موسى عليه السّلام سفارش ‍ كرده بود، تخفيف بگيرد، چرا دوباره برنگشت ، كه از پنج نماز هم تخفيف بگيرد؟)) پدرم فرمود: ((عزيزم ! رسول الله صلّى اللّه عليه و آله براى امت خويش ، تخفيف گرفت ؛ امّا مى خواست پاداش آن پنجاه نماز، براى امتش باقى بماند؛ زيرا خداوند فرموده : (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها):(17) (هر كس ، يك كار خوب انجام دهد ده برابر پاداش ، خواهد داشت . مگر نمى دانى ، آنگاه كه آن بزرگوار، از معراج به زمين برگشت حضرت جبرئيل نازل شده و گفت : ((يا محمدصلّى اللّه عليه و آله پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: پنج نماز، معادل پنجاه نماز، خواهد بود.)) (ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَىَّ وَ ما اَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبيد):(18) (قول من ، عوض نخواهد شد و من ظلم كننده به بندگانم نيستم .)

عرض كردم : ((پدر جان ! مگر نه اينست كه خداوند متعال ، با مكان توصيف نمى شود و براى او مكانى نيست ؟)) فرمود: ((بلى ، خداوند متعال بزرگتر از اين است كه به مكان توصيف شود.)) گفتم : ((پس اينكه حضرت موسى فرمود: بسوى پروردگارت برگرد، چه معنى دارد؟)) فرمود: ((معناى آن مانند، قول حضرت ابراهيم عليه السّلام است كه فرمود: (اِنّى ذاهِبٌ اِلى رَبّى سَيَهْدينِ):(19) من بسوى خداى خود، مى روم كه البته هدايتم خواهد فرمود.)) و همچنين ، مثل سخن موسى عليه السّلام است كه فرمود: (وَ عَجِلْتُ اِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى )(20) (من براى خشنودى تو تعجيل كرده و بسويت آمدم .) و همينطور شبيه سخن خود پروردگار است كه فرمود: (فَفِرُّوا اِلَى اللّه )(21) (اى بندگان خدا، از هر كفر و شرّى بسوى خدا بگريزيد). يعنى بسوى خانه خدا برويد. پسرم ! كعبه خانه خداست ، هر كس حجِ بيت خدا را كند، همانا خود خداوند را قصد كرده است و همچنين مساجد، خانه هاى خدا هستند هر كس بسوى آنها برود، همانا قصد خداوند را كرده و بسوى او رفته است و نمازگزار، پيوسته در محضر خداست و در مقابل او قرار گرفته تا از نمازش ‍ فارغ شود.))(22)

لازم به توضيح است كه انسان ، در هر زمان و مكان در محضر خداست ؛ ولى خداوند متعال ، براى تقرّب بيشتر بندگانش و براى آسايش و آرامش ‍ آنان ، زمانها و مكانهائى را معين كرده است كه ويژگى خاصى دارند.

خداوند جل و علا، بقعه ها و مراكزى در آسمانها دارد كه هر كسى به آنها عروج كند، البته كه توسط آن ، بسوى خداوند عروج كرده است . آيا اين آيه را نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: (تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَيْهِ): (فرشتگان و روح بسوى داوند بالا مى روند.) و همچنين در قصه عيسى بن مريم عليه السّلام مى فرمايد: (بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ اِلَيْهِ:(23) بلكه خداوند او را بسوى خود، بالا برد) و در سوره فاطر مى فرمايد: (اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ؛)(24) سخنان پاكيزه به سوى خدا صعود مى كند، و عمل نيك و خالص ‍ آن را بالا مى برد.)(25)

12- ((يك جواب از قرآن ))

روزى ماءمون ، در ايّام كودكى در حضور پدرش هارون ، بازى مى كرد و حركات بچه گانه انجام مى داد. بالاخره موجب ناراحتى پدرش شد و هارون ، خليفه بى ادبِ عباسى ، با لحن قهرآلودى به وى عتاب كرده و گفت : (يَا بْنَ الزانيه ) آرام باش . ماءمون كه از همان دوران كودكى ، به حاضر جوابى معروف بود؛ در جواب اين آيه را خواند: (وَالزّانيةُ لايَنْكِحُها اِلاّ زانٍ اَوْ مُشْرِكٌ):(26) ((و زن زانيه ازدواج نخواهد كرد، مگر با مرد زناكار، يا مشرك .))

13- ((بهترين تحيّت ))

انس بن مالك مى گويد: كنيزى از امام حسن عليه السّلام شاخه گلى را به حضور آن حضرت هديه نمود، امام حسن عليه السّلام آن شاخه گل را گرفت و به او فرمودب ((تو را در راه خدا آزاد كردم .)) من به حضرت عرض كردم : ((در مقابل اهداء يك شاخه گل ناچيز، او را آزاد كردى ؟))

امام در پاسخ فرمود: ((خداوند ما را در قرآنش چنين ادب كرده و فرموده : (اِذا حُيّيتُمْ بِتَحيّهٍ فَحَيُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها)(27) ((هرگاه كسى به شما تَحيّت گويد، پاسخ آن را بطور بهتر بدهيد.)) سپس فرمود: ((تحيت بهتر، همان آزاد كردن اوست .))(28)

14- ((فاطمه عليهاالسّلام و استدلال قرآنى ))

پس از رحلت رسول خداصلّى اللّه عليه و آله وقتى كه ابوبكر بر مسند خلافت نشست ؛ منافقين باغ فدك را كه از مِلك پيامبرصلّى اللّه عليه و آله بود و به فاطمه عليهاالسّلام مى رسيد؛ غصب كرده و عامل آنحضرت را از فدك ، بيرون راندند.

على عليه السّلام به فاطمه عليهاالسّلام فرمود: ((برو نزد ابوبكر، ارِث خودت را از او بگير.))

فاطمه عليهاالسّلام نزد ابوبكر آمد و فرمود: ((ارثى كه از ناحيه پدرم (رسول خداصلّى اللّه عليه و آله رسيده ، به من برگردانيد.)) ابوبكر گفت : ((پيامبرن ارث نمى گذراند)) فاطمه عليهاالسّلام فرمود: ((آيا سليمان از پدرش داوود ارث نبرد؟ كه خداوند مى فرمايد: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داودَ) ))(29) ابوبكر خشگمين شد و گفت : ((پيامبر ارث نمى گذارد.)) فاطمه عليهاالسّلام فرمود: ((آيا زكريّاى پيغمبر عرض ‍ نكرد: (فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَ يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب ):(30) ((خدايا از پيشگاهت به من جانشينى ببخش ، كه وارث من و آل يعقوب باشد.)

ابوبكر باز همان سخن قبل را تكرار كرد كه پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمه عليهاالسّلام فرمود: ((آيا خداوند در قرآن نفرموده است كه : (يُوصيكُمُ اللّهُ فى اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَيَيْنِ):(31) ((شما را در مورد فرزندانتان ، سفارش ‍ مى كنم كه براى فرزند پسر، مطابق نصيب دو دختر بدهيد.)) ابوبكر باز همان جواب را داد و گفت : ((پيامبر از خود ارث نمى گذارد)). به اين ترتيب ، فاطمه عليهاالسّلام با استدلال قرآنى ، حق ارث خود را ثابت نمود، ولى جواب درستى نشنيد و در برابر چنين منطق الهى او را مظلوم كردند.(32)

15- ((شاءن خداوند))

يكى از اُمراء، از وزير خود راجع به معنى و مفهوم اين آيه (كل يوم هو فى شاءن )؛(33) ((خداوند در هر روز داراى شاءنى است )) سؤ ال كرد، وزير اظهار بى اطلاعى كرد و معنى آيه را نتوانست بگويد و از اين جهت اندوهگين و ناراحت به خانه آمد.

غلامى داشت كه آگاه و با معرفت بود، از مولايش پرسيد: ((چرا اندوهگين هستى ؟)) وزير جريان را گفت . غلام گفت : ((من تفسير آيه را مى دانم و براى امير بازگو مى كنم .)) با هم نزد امير رفتند و غلام اظهار داشت : ((معنى آيه اين است : شاءن خداوند است كه شب و روز را يكى بعد از ديگرى مى آورد و مى برد، از دلِ مرده ، زنده خارج مى كند و از زنده ، مرده بيرون مى اورد، بيمارى را شفا مى دهد و گرفتارى را نجات مى بخشد، عزيزى را ذليل و ذليلى را عزيز مى كند، ثروتمندى را فقير و فقيرى را ثروتمند مى نمايد.)) امير از اين پاسخ ، خوشحال شده و گفت : ((مشكلى را برايم گشودى خداوند مشكلت را بگشايد و بعد به او جايزه داد.))

16- ((اينگونه دعا كن ))

پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله همواره جوياى حال ياران خويش بود. روزى ، شنيد كه يكى از يارانش ، بيمار شده به عيادت او رفت و جوياى حالش شد. بيمار گفت : نماز مغرب را به شما به جماعت خواندم ، شما سوره ((قارعه )) را خواندى ، آنچنان تحت تاءثير قرار گرفتم كه به خدا عرض ‍ كردم : ((خدايا! اگر در نزد تو گنهكارم ، طاقت عذاب آخرت را ندارم ، در همين دنيا مرا عذاب كن .)) اكنون مى بينيد كه بيمار شده ام .

پيامبر فرمود: دعاى درستى نكرده اى ، مى بايست در دعا، از قرآن سرمشق بگيرى ؛ آنجا كه مى فرمايد: (رَبَّنا آتِنا فى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فى الاَّْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ):(34) (پروردگارا هم در دنيا و هم در آخرت ، به ما پاداش نيك بده و ما را از عذاب دوزخ نگهدار.)) آنگاه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله براى او دعا كرد و او از بيمارى نجات يافت .)(35)

17- ((هشدار يك آيه ))

وقتى كه اين آيه نازل گرديد: (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْليكُمْ ناراً وَ قُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَة ...)(36) اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن مردمان (كافر و مجرم ) و سنگ است ، نگهداريد.)) شخصى از مؤ منان ، شديداً تحت تاءثير اين آيه قرار گرفت به گونه اى كه در گوشه اى نشست و گريه مى كرد، و مى گفت : ((من از نگهدارى خود و كنترل هواى نفسم ناتوانم ، در عين حال نگهدارى اهل و بستگانم از انحرافات به من تكليف شده است !))

رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: ((همين اندازه براى تو كافى است كه همانگونه كه خود را امر به نيكيها و نهى از بديها مى كنى ، آنان را امر به خوبيها و نهى از بديها كنى .)) يعنى وظيفه واجب تو همين است .(37)

18- ((مناظره حاكم ))

حُرِّه دختر حليمه سعديه ، خواهر رضاعى نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله روزى به كاخ حكومتى حجّاج بن يوسف ثقفى ، وارد شد: حجاج از طرز برخورد و حركات او - كه خيلى وزين و بى اعتنا بود- فهميد كه يك زن معمولى نيست .

بعد از اينكه او را شناخت ، از او سؤ ال كرد: ((تو حُرّه ، دختر حليمه سعديه اى ؟)) گفت : ((بلى .)) حجاج گفت : ((مدتى در انتظار ديدار تو بودم ، زيرا به من خبر رسيده كه تو ((على )) را برتر از صحابه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله ى دانى و او را بر ابوبكر، عمر، عثمان ، ترجيح مى دهى ؟)) حرّه گفت : ((نه تنها از صحابه ، بلكه از تمام افرادى كه ، از صحابه بهترند، بالاتر و بهتر مى دانم !))

حجاج گفت : ((مقصود خويش را روشن تر بيان كن ، كيست كه بالاتر از اصحاب پيغمبر باشد؟)) حرّه گفت : ((بهتر از اصحاب پيغمبر بسيارند، از جمله آدم ، نوح ، لوط، ابراهيم ، موسى ، سليمان و ...)) حجّاج ناراحت شده و گفت : ((واى بر تو، چقدر ادّعاى بزرگى كردى كه على را از بعضى انبياء بالاتر و برتر شمردى . اگر در اين باره دليل و برهانِ قوى ، اقامه نكنى ، تو را خواهم كشت .))

حرّه با كمال شهامت ، به قرآن شريف ، تمسك كرد و براى هر يك از ادّعاهاى خود، دليل قاطع از كلام خدا، اقامه كرد و چنين گفت : ((اى حجّاج ! قرآن درباره حضرت آدم مى فرمايد: (وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ):(38) ((آدم عصيان (ترك اولى ) كرد،)) ولى درباره حضرت على عليه السّلام خانواده اش عليهم السّلام مى فرمايد:(وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً)(39):(سعى و كار شما مورد تقدير و ستايش است .) و علاوه ، خداوند متعال حضرت آدم را در بهشت آزاد گذاشت و فقط او را از گندم ممنوع كرد و فرمود: (وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَه )(40): ((نزديك اين درخت نرويد.)) ولى او با همسرش ، به نزديك آن درخت رفتند و از آن خوردند. امّا على عليه السّلام ر عين حاليكه تمام نعمتها بر او حلال بود از نان گندم نخورد.)) حجاج با صداى بلند گفت : ((اَحْسَنْتِ! اَحْسَنْتِ!))

بعد از او تقاضا كرد كه برترى على را بر نوح و لوط بيان كند. حرّه گفت : قرآن مى فرمايد: (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا اِمَرْاءَةَ نُوحِ وَ اِمْرَاءَةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحينَ فَخانَتا هُما فَلَمْ يُغْنيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلا اَلنّارَ مَعَ الدّاخِلينَ):(41) (خداوند بعنوان مثال براى كافران ، زنهاى لوط و نوح پيامبر را نامبرده كه به آن دو بزرگوار، خيانت كردند گرچه همسر دو پيغمبرند، امّا اين باعث رفع عذاب آنها نخواهد شد و در روز قيامت به هر دو خطاب ميشود: داخل شويد، به همراهى آنانكه داخل آتش اند.) امّا حضرت على ابن ابى طالب عليه السّلام را همسرى است كه خشنودى او خشنودى خداست و خشم او خشم خداست .))

حجاج گفت : ((اَحْسنتِ يا حرّه ! قبول كردم امّا دليل برترى على عليه السّلام ر ابراهيم را بيان كن ))، حُرّه گفت : ((خداوند درباره حضرت ابراهيم در قرآن مى فرمايد: (وَ اِذْقالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمُوْتى قالَ اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى ):(42) (خدايا به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؛ خطاب رسيد: مگر تو ايمان نياورده اى ؟ عرض كرد: بلى ايمان آورده ام ولى مى خواهم كه مطمئن شوم .) خدا هم به او نماياند، امّا على عليه السّلام جمله اى را فرمود، كه دوست و دشمن ، آن را نقل كرده اند. حضرت در جواب صعصعه ابن صوحان ، - كه وقتى پرسيد: يا اميرالمؤ منين تو بالاترى يا حضرت ابراهيم ؟ - فرمود: ((ابراهيم عليه السّلام براى اطمينان قلبى خودش ‍ بخداوند عرضه داشت : (رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمُوتى ) امّا من آنچنان اطمينان دارم كه (لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ يَقيناً):(43) (اگر پرده هاى غيبى از مقابل من برداشته شود بر يقين من افزوده نخواهد شد.))

حجاج گفت : ((آفرين بر تو اى حرّه ! استدلال بسيار خوبى كردى ، حالا بگو، برترى على عليه السّلام بر موسى چيست ؟)) حرّه گفت : ((حضرت موسى وقتى كه - در دفاع از مظلوم - يكى از ياران فرعون را كشت و به او خبر دادند كه طرفداران فرعون مى خواهند تو را به قتل برسانند. (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ):(44) (او در حالى كه مى ترسيد، از مصر خارج شد و بسوى مدين رفت .) امّا حضرت على عليه السّلام در ليلة المبى ، (شب هجرت ) بجاى پيغمبر خوابيد و جان خود را بدون واهمه ، فداى پيامبر كرد، اين در حالى بود كه خطر قتل او، حتمى بود؛ اين عمل آن حضرت ، مورد تقدير خداوندى قرار گرفت ؛ آنجا كه مى فرمايد: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ):(45)(بعضى از مردم جان خود را براى رضاى خدا مى فروشند.)

حجاج گفت : ((احسنتِ! حالا دليل خويش را بر افضلت على عليه السّلام سبت به حضرت سليمان ، بيان نما.)) حرّه گفت : ((حضرت سليمان به خداوند عرضه داشت : (رَبِّ اغْفِرْلى هَبْ لى مُلْكاً لايَنْبَغىِ لاَِحَدٍ مِنْ بَعْدى ):(46) (پروردگارا! مرا ببخش و ملك و سلطنتى به من كرامت فرما كه سزاوار احدى بعد از من نباشد.) امّا على عليه السّلام درباره دنيا و بيزارى از رياست آن فرمود: ((هَيْهاتَ! غُرّى غَيْرى لاحاجَةَ لى فيكَ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثاً لارَجْعَةَ فيها!))(47) (اى دنيا! از من دور شو و غير مرا فريب ده ، من نيازى بتو ندارم ، من تو را سه طلاقه نموده ام و رجوعى در آن نيست .)(48)

برو اين دام بر مرغ دگر نه *** كه عنقا را بلند است آشيانه

19- ((اقتباس از قرآن ))

ديوانه اى در شهر بغداد، از دست كودكان فرار مى كرد و بچه ها او را دنبال كرده و به او سنگ مى زدند. ديوانه در حال فرار، به مقابل خانه يكى از بزرگان ثروتمند شهر رسيد؛ و آن شخص نامدار، در سكّوى خانه خويش ‍ نشسته و غلامان و نوكرانش ، در اطراف او صف زده بودند.

ديوانه به پيش او دويده و اين آيه را خواند: (يا ذَالْقَرْنَيْنِ اِنَّ يَاءجُوجَ وَ مَاءجُوجَ مُفْسِدُونَ فى الاَْرْضِ):(49) (اى ذوالقرنين ! ياجوج و ماءجوج در اين سرزمين فساد مى كنند؛ (فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجَاً): آيا ممكن است ما هزينه اى بتو بدهيم ؟ (عَلى اَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً): كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى ؟)) آن بزرگ مرد، از اقتباس او به اين آيه ، شگفت زده شده و آن ديوانه ، در نظر او بزرگ جلوه كرد؛ او را مورد تحسين قرار داده و بچه هاى بى ادب را از او دور ساخت ، و با احترام او را به منزل برده و بعد از پذيرائى مقامش را گرامى داشت .

20- ((عاقل ديوانه نما))

ديوانه اى به جلسه درس ابويوسف آمده و در كنار شاگردان او نشست و خطاب به استاد گفت : ((سؤ الى دارم .)) گفت : ((بپرس .)) ديوانه چنين پرسش ‍ كرد: ((اى استاد! خداوند مى فرمايد: (وَ اِنْ مِنْ اُمَّةٍ اِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ):(50) (هر اُمّتى در گذشته ، پيامبرى بيم دهنده داشته است .) و سگها نيز يك امت ، محسوب مى شوند زيرا خداوند مى فرمايد: (وَ ما مِنْ دابَةٍ فىِ الاَْرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمْثالُكُمْ):(51) (هيچ جنبنده اى در روى زمين ، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، نيست مگر اينكه اُمّتهايى همانند شما هستند.) حالا بگو كه : بيم دهنده و نذير سگها كيست ؟)) ابو يوسف ، هر چه فكر كرد نتوانست جواب آن ديوانه را بدهد و در نتيجه از پاسخ فرومانده و هيچ چيز نگفت .(52)

21- ((روز اذان ))

روزى سليمان بن عبدالملك - هفتمين خليفه اموى (96 - 99 ه‍) بر بالاى منبر سخنرانى مى كرد. مردى از ميان مردم فرياد برآورد: ((اى خليفه ! روز اذان را فراموش نكن .)) سليمان بعد از اتمام سخنرانى ، از منبر پائين آمده و آن مرد را خواسته و گفت : ((اى مرد منظورت از روز اذان چيست ؟)) پاسخ داد: ((خداوند مى فرمايد: (فَاَذَّنَ مُؤْذِّنٌ بَيْنَهُمْ اَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ)(53): (در روز قيامت مُؤ ذِّنى در بين آنان ندا مى دهد كه لغنتِ خدا بر ستمگران باد!)

خليفه گفت : چه ستمى در حق تو واقع شده است ؟)) مرد گفت : ((در فلان منطقه زمينى داشتم كه وكيل تو، آنرا به زور و ستم از من ستانده است .)) سليمان به وكيل خود نوشت : ((زمين اين شخص را به او برگردان و يك زمين همانند آن از ملك خودت بر آن بيفزاى .))(54)

22- ((دست خداوند بالاى همه دستهاست ))

ابوالعيناء اهوازى ، يكى از فصحاى عرب و بُلَغاى ادبست . وى مى گويد: ((روزى براى رفع مشكل و گرفتارى خويش ، به احمد بن ابى داود، وزير ماءمون رجوع كرده و اظهار داشتم : ((اى وزير! من دشمنان قوى و زيرك دارم و آنها در آزار و اذيت من از هيچ كوششى فروگذارى نمى كنند.)) وزير پاسخ داد: (يَدُاللّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ):(55) (دست قدرت خداوند بالاى همه دستها است .)

گفتم : ((مكر و حيله آنان خيلى قوى است و من از نقشه آنان در امان نيستم .)) گفت : (وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ الشَيِئُ اِلاّ بِاَهْلِهِ):(56) (و نيرنگهاى بد، تنها دامان صاحبانش را مى گيرد.)

گفتم : ((آنها بسيارند و من تنها و بى كسم .)) گفت : (كَمْ مِنْ فِئةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصّابِرينَ):(57) چه بسيار گروههاى كوچكى ، كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيم و بسيار، پيروز شدند و خداوند با صابران و استقامت كننده گان است .(58)

23- ((صوت دلرباى حضرت مهدى عليه السّلام))

عالم بزرگوار، مرحوم ملا زين العابدين سلماسى مى گويد: ((روزى علاّمه بحرالعلوم ، وارد حرم مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام شد و به اين بيت ترنّم مى كرد:

چه خوشست صوت قرآن ، ز تو دلربا شنيدن *** به رخت نظاره كردن ، سخن خدا شنيدن

از سيّد، سؤ ال كردم : ((به چه مناسبت اين بيت را زمزمه مى كنيد؟)) فرمود: ((چون وارد حرم مولايمان اميرالمؤ منين عليه السّلام شدم ، ديدم كه حضرت حجت (روى له الفداء) با آواز شيوا و دلنشين در بالاى سر، قرآن تلاوت مى فرمود، چون صداى آن بزرگوار را شنيدم اين بيت را خواندم ؛ امّا وقتى وارد حرم شدم ، قرائت را ترك نموده و از حرم بيرون رفتند.))(59)

24- ((جواب سلام ))

روزى شخص خلافكارى را بحضور عبدالملك آوردند. آن شخص به محض ورود، با صداى بلند گفت : ((السلام عليك يا امير! عبدالملك با عصبانيت گفت : ((لا سلام الله عليك : سلام خدا بر تو نباشد.)) آن شخص ‍ گفت : ((يا امير! خداوند چنين نفرموده : بلكه در سوره نساء فرموده : (وَ اِذا حُيّيتُمْ بِتَحيّةٍ فَحَيُّو بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْ رُدُّوها.)(60): هرگاه به شما تحيت بگويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد، يا لااقل به همان گونه پاسخ گوئيد. و همچنين در سوره انعام فرموده : (وَ اِذا جاءَكَ الذَّينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ.)(61):(يعنى هرگاه ، آنانكه به آيات ما ايمان آورده اند، نزد تو آيند بگو سلام بر شما باد.) عبدالملك از اين جواب خوشنود شده و او را بخشيد.

25- ((داستان انگشتر))

انس بن مالك مى گويد: ((روزى سائلى وارد مسجد شد و در حاليكه از مردم درخواست كمك مى كرد، چنين گفت : ((اى مردم ! چه كسى قرض دراز مدت مى دهد كه بطور كامل برايش برگردانده شود. على عليه السّلام در گوشه اى از مسجد، در حال ركوع نماز بود، دست خود را بطرف سائل - كه در پشت سر آنحضرت بود- دراز كرده و اشاره فرمود، كه : انگشتر را از دستم در آورده و براى خودت بردار.

پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله به عمر، كه در كنارش نشسته بود فرمود: ((بر او واجب شد.)) عمر گفت : ((پدر و مادرم فدايت يا رسول الله !، چه چيزى واجب شد.)) فرمود: ((بخدا سوگند، بهشت بر على عليه السّلام واجب شد. با بيرون شدن انگشتر از دست او، تمام پليديها و زشتيها از او دور شد.)) انس ‍ مى گويد: بعد از اين صحنه تحسين برانگيز، هيچكس از مسجد بيرون نرفته بود كه جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: (اِنَّما وَليُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤ تُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُون )(62):(سرپرست و ولّى شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همانها كه نماز را سرپا مى دارند و در حال ركوع ، به فقيران زكات ميدهند.)

حضرت علامه امينى ؛ بعد از اينكه شصت و شش نفر، از دانشمندان اهل حديث را كه اكثر آنها اهل تسنن هستند، با اسم كتابهايشان نام مى برد، مى فرمايد: ((اين حديث در اين كتابها موجود است و آنها تصريح دارند، كه اين آيه شريفه ، در مورد خاتم بخشى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام نازل شده است .(63)