عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم

شادى نفيسى

- ۱۲ -


فصل دوم: جلوه هايى از عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم(8)

ملائكه و جن در بيان مفسر فى ظلال القرآن

سيد قطب ايمان به ملائكه را ازلوازم ايمان به قرآن و از اركان انديشه اسلامى مى داند. او درتفسير آيه )يا ايها الذين آمَنوا آمِنوا باللّه ورسوله والكتاب الذى نزّل على رسوله والكتاب الذى انزل من قبلُ ومن يكفر باللّه وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر فقد ضلّ ضلالاً بعيداً(1) مى نويسد:

قرآن نخست ايمان به خدا و كتاب ها و رسولانش را آورد، و از ملائكه چيزى نگفت؛ زيرا كتب الهيِ متضمن ذكر ملائكه و ذكر جهان ديگر است. و ايمان به ملائكه و جهان ديگر از لوازم ايمان به اين كتب است.(2)

او در تفسير آيه )وقالوا لولا أنزل عليه ملك ولو انزلنا ملكاً لقضى الامر ثم لاينظرون ولو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلاً وللبسنا عليهم مايلبسون(3) مى آورد:

طبيعت تفكر اسلامى و اركان اين انديشه، حقيقت سومى است كه از اين نص قرآنى به ذهن خطور مى كند كه جهان هاى آشكار و پنهان از جمله اين اركان است و اسلام به مسلمان مى آموزد كه اولاً آن را درك نمايد و سپس با او داد و ستد كند. عالَم ملائكه، يكى از اين جهان هاى پنهان است كه اسلام ايمان به آن را يكى از اركان ايمان كامل قرار داده است.(4)

شناخت ملائكه و جن

از نظر مفسر فى ظلال القرآن، ملائكه و جن از مصاديق غيب الهى هستند كه پرداختن به آن از حوزه درك عقل و علم بشرى خارج است. بنابراين نه تنها عقل وعلم از نفى آن ناتوان است، بلكه از سخن گفتن درباره آن نيز عاجز است. سيد قطب پس از آن كه بحث از ملائكه و موارد مشابه آن را غيب الهى مى نامد(5) كه خداوند علم آن را به خود اختصاص داده است، توضيح مى دهد كه )قدرت بر ادراك و احاطه به آن، به او (بشر) عطا نشده است(.(6) او در تفسير آيه )وعنده مفاتح الغيب لايعلمها اى هو(7) درباره غيب توضيح مى دهد: قرآن كريم اين حقيقت را بيان مى كند كه غيبى وجود دارد، اما به كليدهاى گشودن اين رازهاى غيبى، تنها خداوند عالم است. سيد براى اين كه نشان دهد كه اين ناآگاهيِ انسان طبيعى است، تصريح مى كند كه انسان تنها بهره اندكى از علم برده است. از نظر او محدوده فعاليت عقل بشر، شناخت برخى قوانين حاكم بر نظام هستى است و به راز سنت هاى الهى كه هرگز دگرگونى نمى پذيرد و براى انسان همچنان ناگشوده است نفوذ نمى كند، واين همه، همچنان مجهول خواهد ماند. آن گاه به برخى مصاديق غيب اشاره كرده، ايمان به ملائكه را از جمله موار د آن مى نامد.(8)

سيد قطب در تفسير سوره احقاف به بحث از جن مى پردازد و سخن از آنها را به آيات قرآن محدود كرده، علت آن را چنين توضيح مى دهد كه انسان را تواناييِ آن نيست كه بر اين حقيقتى كه خداوند بيان فرموده، چيزى بيفزايد. او براى روشن ساختن اين حقيقت كه علم بشر محدود است، به مجهولات بسيارى كه در برابرش قرار دارد، اشاره كرده، مى نويسد:

بسيارى را كشف خواهيم كرد، وبسيارى را خواهيم دانست. راز شگفتى هايى از هستى و ابعاد آن براى ما گشوده خواهد شد ... اما همچنان در محدوده تعيين شده براى دانش بشر و قول خداوند، )وما اوتيتم من العلم اى قليلاً( باقى خواهيم ماند. معرفتى كه درمقايسه با اسرار و ناپيدايى هاى جهان هستى كه تنها، آفريننده آن، بدان آگاه است اندك نيست ... در اين صورت، ما نمى توانيم به وجود چيزى يا نفى آن ... از عالم غيب، كه براى ما ناشناخته است، و ازنيروها و رازهاى اين هستى، مطمئن باشيم؛ تنها به اين دليل كه از محدوده معمول عقلمان و تجارب مشهودمان خارج است. ما هنوز همه اسرار جسممان، نيروهاى آن و توانايى هايش را درك نمى كنيم چه رسد به اين كه راز روح و عقلمان را دريابيم.(9)

او در تفسير داستان حضرت آدم، سخن گفتن درباره ملائكه و ابليس را غيب مى نامد وعلم آن را به خدا وا مى گذارد. وى محدوديت قواى عقل را تذكر داده، بشر را از وارد شدن به مباحث آن نهى مى كند و آن را تلاشى بى ثمر و كوششى بى نتيجه مى خواند. از نظر او از آن جا كه عقل بشر فاقد ابزارى براى شناخت اين غيب است، نمى تواند آن را انكار كند؛ زيرا انكار به شناخت نياز دارد، حال آن كه اين مورد، از دسترس عقل بشر به دور است. درنظر اواگرچه اعتقاد به خرافات و اوهام بسيار مضر است اما از آن بدتر، انكار مجهول و غيرممكن شمردن غيب، تنها به صرف عدم تواناييِ احاطه برآن است.(10)

او در تفسير سوره جن به كسانى كه منكر اين دسته از مخلوقات خداوندند، اعتراض كرده، مى پرسد: آيا آنها تماميِ مخلوقات اين هستى را شناخته اند كه در بين آنها جن نبوده است؟ و خود پاسخ مى دهد: هيچ يك از دانشمندان تا به امروز، چنين نمى پنداشته است. تنها بر روى اين زمين، هر روزه موجودات بسيارى كشف مى شوند وهيچ گاه كسى چنين نگفته كه ماشين كشف موجودات روى زمين، از حركت بازايستاده و يا به زودى متوقف خواهد شد. و باز مى پرسد: آيا آنها تمامى نيروهاى پنهان هستى را شناخته اند و يافته اند كه در بين آنها جن نبوده است؟ و پاسخ مى دهد كه هيچ كس چنين ادعايى نمى كند. چه بسيار نيروهاى پنهانى كه تا ديروز ناشناخته بودند و امروز كشف شده اند. از نظر او آنها نه تنها تماميِ نيروهاى پنهان هستى را نشناخته اند، بلكه حتى آن نيروهايى را نيز كه شناخته اند، نديده اند تا بدانند كه جن از جمله آنها نبوده است. پس چگونه مى توانند با اطمينان و يقين، وجود آن را نفى كنند؟(11)

او به مناسبت اشاره آيه 112 سوره انعام به شياطين جن،(12) به بحث درباره آنها مى پردازد و ادعاى كسانى را كه با بهانه قرار دادن علم، اين موجودات را انكار مى كنند، بى اساس خوانده و توضيح مى دهد كه علم بشر نه تنها به تمام موجودات زنده، در اين كره خاكى، دست نيافته، بلكه از آن چه در ديگر اجرام آسمانى وجود دارد نيز بى اطلاع است و تنها مى تواند از اين احتمال سخن بگويد كه آيا اين نوع حيات كه بر روى زمين وجود دارد، مى تواند در برخى سيارات يا ستارگان ديگر نيز وجود داشته باشد. و نمى تواند انواع ديگر حيات را در هستى كه علم از آن هيچ شناختى ندارد، نفى كند.(13)

او در ضمن تفسير آيه هاى 8 و9 سوره انعام،(14) اگرچه بحث مفصل تر درباره غيب را به جاى ديگر موكول مى كند، اما به اختصار از ملائكه مى گويد و منكران آن را مخاطب قرار مى دهد كه چه مقدار از دانش مدعيان عقل و علم، قاطعانه وجود ملائكه را نفى مى كند و چگونگى هاى آنها را، كه فراتر از تصور و تصديق است، رد مى كند؟ چه دانشى نزد آنان است كه موجب اين داورى شود؟ وى سپس به ناتوانيِ علم ازانكار انواع ديگر حيات اشاره كرده، مى افزايد: ما آنها را به قضاوت براساس عقيده خود يا حتى سخن خداوند سبحان فرا نمى خوانيم. ما )علمشان( را، كه خداى خويش قرار داده اند، به قضاوت فرامى خوانيم و درمى يابيم كه آن چه آنها را به اين افكار )غيرعلمى( رهنمون گشته، تنها زورگويى است، بى هيچ دليلى از علم.(15) او نه تنها از كسانى كه با استناد به علم، منكر امور غيبى هستند انتقاد مى كند، بلكه كسانى را هم كه با استناد به عقل، نه وحى، در اين باره چيزى مى گويند، گمراه مى نامد و مى گويد: آنان كه كوشيدند با عقل محدودشان ذات غيرمحدود را درك نمايند و حقيقت پنهان را از غير طريق كتب آسمانى دريابند، گمراه شدند. فلاسفه كه درصددند تا هستى و پيوندهايش را تفسير كنند يا عرصه وجود را حل نمايند، از جمله اين گمراه شدگانند؛ بدون اين كه بين فلاسفه بزرگ يونان يا فلاسفه مسلمان، كه روش آنان را در انديشيدن پى گرفتند، يا فلاسفه دوران جديد تفاوتى قائل شويم و آنان را مستثنا بدانيم.(16)

منبع شناخت

با توجه به ناتوانيِ عقل از پرداختن به امور غيبى، يگانه منبع مورد اعتماد، در اين زمينه، خداوندى است كه آفريدگار جهان پنهان و آشكار است.

سيد قطب در تفسير آيه )يا معشر الجن والانس(17) مى نويسد: تنها خداوند به اين آفريدگان پنهان از بشر آگاه است.(18) و در جاى ديگر درباره آنها مى گويد: موجوداتى وجود دارند كه خداوند، آنها را جن ناميده است و ما جز آن چه خداوند درباره آنها آورده است، چيزى از آنها نمى دانيم.(19) او در ضمن تفسير آيه )وكذلك جعلنا لكل نبى عدواً شياطين الانس والجن(20) حديث نبوى را نيز در كنار سخن خداوند در اين موارد معتبر مى شمارد.(21) در بحث ملائكه نيز علم به اين امور غيبى را مخصوص خداوند مى شمارد.(22) اكنون ببينيم كه او عملاً چگونه آيات مربوط به ملائكه و جن را تفسير مى كند.

مشخصات ملائكه

سيد قطب با استناد به آيات قرآن، ملائكه را چنين توصيف مى كند:

آنها از جمله مخلوقات خداوند هستند كه به عبادت خدا مشغول و به او نزديكند، اما نمى دانيم كه به طور مشخص چه نوع نزديكى مراد است.(23)

آنها )عرش الرحمن( را حمل مى كنند.(24) اما از چگونگى آن نيز ابراز بى اطلاعى كرده، آگاهى از آن را تنها به آن مقدار محدود مى سازد كه خداوند از اين غيب خبر داده است.(25)

آنها نگهبانان بهشت و نگهبانان آتش هستند.(26)

او در تفسير آيه )الحمد للّه جاعل الملائكة رسلاً اولى اجنحة مثنى وثلِث ورباع ...(27) مى گويد: قرآن در آيات ديگر، ملائكه را از جهت طبيعت و وظيفه شان توصيف كرده است. و اين اولين بار است كه شكل آنها را مى نماياند. اما اين وصف نمى تواند شكل آنها را براى ما مجسم سازد؛ زيرا نمى دانيم كه خود آنها چگونه اند و بال هايشان چه سان است. و راهى نداريم جز آن كه بدون هيچ تصور مشخصى از آنها، به اين وصف اكتفا كنيم. ما نه مى توانيم به ذهن خود اعتماد كنيم؛ زيرا ممكن است خطا كند. و نه هيچ منبع قابل اعتماد ديگرى دراختيار داريم تا به گونه اى معين شكل و هيئت آنها را براى ما توصيف كند. آن چه در قرآن آمده همين مقدار و نيز آيه )... ملائكة غلاظ شداد( در توصيف جهنم است كه اين هم شكل و صورت آنها را مشخص نمى كند. آن چه هم در روايات آمده، شكل و صورتى را مشخص نمى كند. او پس از اين سخنان، آگاهى از اين امور غيبى را به خداوند منحصر مى نمايد.(28)

هرجا كه قرآن از ملائكه سخن به ميان مى آ ورد، مفسر فى ظلال القرآن، از چگونگيِ آن اظهار بى اطلاعى كرده، به ظاهر نص، بى هيچ تفسير و تبيين و توضيحى اكتفا مى كند. او درواقع از ملائكه هيچ نمى گويد؛ چون آن چه را هم قرآن گفته، توضيح نمى دهد.

در داستان خلقت انسان، قرآن به حوادث و گفتگويى اشاره مى كند كه در عالم فرشتگان روى مى دهد. اما سيد قطب از هر تبيينى سر باز مى زند و مى پرسد: )ملائكه چه كسانى هستند و ابليس كيست؟ خداوند چگونه با آنها سخن مى گويد و آنها چگونه پاسخ مى دهند؟( آن گاه مى افزايد: )اينها و موارد مشابه آن، در قرآن از جمله امور غيبى هستند كه خداوند علم آن را به خود اختصاص داده است(. بنابراين ما اين غيب را به صاحبش وامى گذاريم و آن چه براى ما درباره آن، حكايت كرده است، ما را بس است.(29)

در داستان حضرت ابراهيم نيز از فرشتگانى كه از سوى خداوند براو به صورت انسان هايى وارد شدند،(30) يا آن جا كه درقرآن در توصيف صحنه جنگ بدر، از مشاركت ملائكه در اين جنگ سخن مى گويد،(31) سيد قطب به بحث و تفسير از ملائكه و چگونگيِ اعمال آنها نمى پردازد.

در نهايت بايد بگوييم كه سيد قطب به ملائكه به عنوان نيروهاى الهى و غيبى، باورى استوار دارد، اين همه را مخلوقات عظيم الهى مى داند و چگونگيِ آنها را از امور غيبيِ دست نيافتنى و پژوهش ناپذير تلقى مى كند و در نتيجه، هرگونه سؤال از چگونگيِ آنها را بى پاسخ مى گذارد.

مشخصات جن و شيطان

سيد قطب در چند جاى تفسير خود با استناد به آيات، به جمع حقايق پراكنده اى مى پردازد كه در قرآن، درباره اين مخلوق الهى آمده است. نوشته او را در اين باره مى توان به شرح زير دسته بندى كرد:

ابليس از نوع جن است، به استناد آيه )اى ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه(.(32)

جن از آتش آفريده شده است. ابليس در داستان خلقت آدم مى گويد: )انا خير منه خلقتنى من نار(، اما نمى دانيم چگونه؟ اين مسئله اى است كه از حدود ادراك بشرى خارج است.(33)

خلقت او پيش از انسان صورت گرفته است. خداوند در آيه‏27 سوره حجر مى فرمايد: )والجان خلقناه من قبل من نار السموم ...(.(34)

آنها مى توانند انسان را ببينند حال آن كه بشر از ديدن آنها ناتوان است، )انه يراكم هو وقبيله من حيث لاترونهم(.(35)

در سوره احقاف شرح واقعه اى رفته است كه طبق آن، گروهى از جن قرآن را شنيدند، فهميدند و از آن متأثر گشتند. بنابراين مى توان گفت كه آنها صداى انسان را مى شنوند و زبان او را مى فهمند.(36)

آنها نيز همچون بشر، داراى اجتماعات انسانى، مانند قبيله هستند )انه يراكم هو وقبيله ...(.(37)

آنها قادر به زندگى بر روى اين كره خاكى هستند، اگرچه جاى آنها را نمى دانيم. خداوند به آدم و ابليس، هر دو امر مى فرمايد: )اهبطوا بعضكم لبعضٍ عدو ولكم فى الارض مستقر ومتاع الى حين(.(38)

در داستان حضرت سليمان نيز آمده است كه اجنه در تسخير آن پيامبر الهى بودند و براى او در زمين به كارهايى اشتغال داشتند. از اين مطلب نيز مى توان دريافت كه آنها قادر به زندگى بر روى زمين هستند.(39)

آنها نه تنها مى توانند بر روى زمين زندگى كنند، بلكه داخل زمين و خارج زمين هم مى توانند به سر برند.(40) آنها خود مى گويد: )وأنا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً وشهباً وأنا كنا نقعد منها مقاعد للسمع ...(.(41)

آنها بر ادراك بشر، به غير از بندگان خالص خداوند، داراى نفوذ و صاحب تأثيرند. در آيه شريفه آمده است: )قال: فبعزّتك لأغوينّهم اجمعين اى عبادك منهم المخلصين( ليكن نمى توانند براى انسان هايى كه به آنها پناه مى برند، مفيد باشند.(42)

آنها از غيب اطلاعى ندارند. خداوند در داستان حضرت سليمان مى فرمايد: )فلما قضينا عليه الموت مادلهم على موته اى دابة الارض تأكل منسأته. فلما خرّ تبيّنت الجن أن لو كانوا يعلمون الغيب مالبثوا فى العذاب المهين(43) اگر آنها از غيب آگاه بودند خود را از رنج و عذاب مى رهانيدند.(44) همچنين در آيه ديگر از قول آنها مى فرمايد: )وأنا لاندرى أشر اريد بمن فى الارض أم أرادبهم رشداً(.

بين آنها و خداوند خويشاوندى وجود ندارد و در برابر قدرت خداوند ناتوان هستند،(45) )انه جد تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبة ولاولداً(. و نيز )...نا ظننا أن لن نعجز اللّه فى الارض ولن نعجزه هرباً(.

جن همچون بشر، قابل هدايت و ضلالت است.(46)

آنها همراه بشر محشور خواهند شد تا در بهشت و جهنم، پاداش وكيفر ببينند.(47) آنها خود مى گويند: )وأنّا منّا المسلمون ومنّا القاسطون فمن اسلم فاولئك تحرّوا رشدا وأما القاسطون فكانوا لجهنم حطباً(.(48)

همان گونه كه درعمل مى بينيم، سيد قطب نشان مى دهد كه شديداً به اصلى كه در مباحث غيبى بيان كرده، پايبند است. )توقف درحد نص( سخنى است كه وى مرتب تكرار مى كند. او در توصيف جن وملائكه، از آن چه درآيات الهى آمده است فراتر نمى رود. از اسرائيليات شديداً مى پرهيزد(49) و حتى به احاديث نبوى نيز، على رغم معتبر شمردنشان، در اين امور تمسك نمى جويد. در مواردى هم كه به حديث اشاره مى كند، مطلبى را براصل قرآن نمى افزايد.(50) پايبنديِ او به اين اصل، تا بدان جا است كه نه تنها از افزودن مطلبى برگفته قرآن مى پرهيزد، بلكه حتى از سخن گفتن و توضيح درباره آن چه خود قرآن طرح نموده نيز سر باز مى زند. اگر در داستان خلقت آدم، سخن نگفتن درباره مكان و زمان وقوع اين حادثه، توقف درحد نص باشد، اما سكوت درباره آن چه قرآن دراين باره براى ما نقل كرده است و اجتناب از ارائه توضيحى درباره بال هاى فرشتگان را ديگر نمى توان توقف درحد نص دانست. دربحث جن نيز عدم تعيين محل زندگيِ آنها بر روى زمين را مى توان توقف درحد نص به شمار آورد، اما پرهيز از تبيين نحوه تزيين اعمال و...، ديگر از آن جمله به حساب نمى آيد.

درواقع اين، پيمودن راه اهل حديث و توقف در درك نص است نه درحد نص. بسيار تفاوت است بين آن كه بكوشيم مفهوم آيه را دريابيم، اما به معناى روشنى دست نيابيم همچنان كه در تماميِ آيات قرآن چنين امرى ممكن است و بين اين كه از درك مفهوم آيه، سر باز زنيم و از آن نهى كرده، آن را باطل شماريم.

سيد قطب در توصيف ملائكه و سخن گفتن از آنها هيچ گاه راه مجاز و تمثيل را نمى پيمايد و از آن چه در اين باره آمده است به ظواهر آن اكتفا مى كند. در بحث جن نيز همين روش را پيش مى گيرد و از تمثيل و مجاز مى پرهيزد. اما در چند مورد سخنى مى گويد كه راه را براى بحث هاى ديگر درباره اين موجودات باز مى كند.

در تفسير آيه )ومن الشياطين من يغوصون له و...(51) مى گويد: هر ناپيداى جن است.(52) و در تفسير آيه )... ومن الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ...(53) جن را هر پوشيده اى كه به چشم بشر نيايد، توصيف مى كند(54) بدون آن كه حوزه اين پنهان بودن را معين كند.

هم او در تفسير سوره جن، منكران را مخاطب قرار داده، مى پرسد: آيا تمام مخلوقات هستى را شناخته اند كه در بين آنها جن نبوده است؟ ... آيا همه نيروهاى پنهان هستى را شناخته اند كه در بين آنها جن نبوده است؟ ... آيا تماميِ نيروهايى را كه از آنها بهره بردارى مى كنند، ديده اند كه در بين آنها جن نبوده است؟ و از اين نيروهاى شناخته شده، برق را مثال مى زند كه بشر از ديدن آن ناتوان است.(55) و در واقع، بر اين احتمال صحه مى گذارد كه جن نه مخلوقاتى داراى تشخص، همچون انسان، بلكه نيروها و قواى طبيعى يى باشند، همچون برق، مغناطيس و جاذبه؛ اما تنها با اين ويژگى كه قابل ديدن نباشند.

او در تفسير سوره جن، به كسانى كه در تفسير آيات مربوط به جن و ملائكه و رجم شيطان با شهاب ها، به تمثيل گراييده اند، به شدت مى تازد و مى گويد: اين داورى ها از پيش فرض هايى نشأت مى گيرد كه آنان از مصادر و منابع ديگر گرفته و با آنها به سراغ قرآن مى آيند و مى كوشند تا قرآن را مطابق با آن تفسير نمايند. از اين رو، ملائكه را سمبلى از نيروهاى خير و طاعت و شياطين را سمبلى از نيروهايى شرآفرين معصيت گستر و تيرها را سمبلى از آن چه به حراست مشغولند، مى داند. در پيش فرض هاى آنها پيش از آن كه به قرآن مراجعه كنند آن چه به ملائكه و شياطين و جن ناميده مى شود، امكان وجودى ندارد.(56)

سيد قطب، در تفسير آيه )واذ زين لهم الشيطان اعمالهم ...(57) شيوه تفسير اين آيات به صورت مجاز و تمثيل را نادرست مى شمارد و صريحاً به روش تفسير محمد عبده و شاگردان او در اين گونه موارد انتقاد كرده، آن را زياده روى در تأويل نصوص مربوط به امور غيبى مى خواند.(58)

اما آيا مى توان گفت كه خداوند در كلامش هيچ گاه از تمثيل و مجاز استفاده نكرده است؟ قطعاً سيد قطب چنين اعتقادى ندارد. بنابراين نمى توان از عبده و ديگران تنها بدين دليل انتقاد كرد كه به مجاز و تمثيل گراييده اند، بلكه بايد براى نقد نظريات آنان دليل ديگرى اقامه كرد.

هدف قرآن از بحث درباره ملائكه و جن

در باور سيد قطب، قرآن كريم كتابى است كه در هدايت انسان، نكته اى را فرو نگذارده و هر آن چه در آن آمده، هر كلمه، آيه و هر قصه اى هدف و حكمتى را درخود نهفته دارد. بر اين مبنا در بحث از ملائكه و جن نيز به دو نكته اشاره دارد: اول آن كه آن مقدار از اين عوالم كه قرآن براى ما نقل كرده، همان مقدارى بوده كه ما به دانستن آن نياز داشتيم. دوم، توضيح موارد مورد نياز ما و در واقع، تبيين هدف مشخص از پرداختن به عوالم غيب.

الف قرآن، در بحث از غيب، آن مقدار را كه ما بدان نياز داشتيم، بيان كرده است. سيد قطب در تفسير سوره احقاف توضيح مى دهد كه آگاهى و شناخت ما از جهان، در محدوده توانايى هايمان است. و اين توانايى بدان اندازه است كه خلافت بر روى زمين را براى ما امكان پذير ساخته است. ما به بسيارى از رازهاى نهفته عالم دست خواهيم يافت؛ اما همه در محدوده توانايى هاى ما خواهد بود. در عين حال، اسرار بسيارى نيز سر به مُهر خواهند ماند؛ زيرا براى مسئوليت خلافت در زمين بدان نياز نداريم. و از اين رو، دست يابى به آن، در برنامه اى كه براى ما درنظر گرفته شده، قرار نداشته است. بنابراين اگر خداوند، ما را از طريق كلامش و نه از طريق تجارب ما، با گوشه اى از اين رازها آگاه سازد، بايد اين هديه را با شكر و تسليم بپذيريم و آن را همان گونه كه هست، بى هيچ زيادى و كمى، تصديق كنيم.(59) سيد قطب، در جاى ديگر نيز پس از اشاره به محدوديت عقل و وجوب توقف درحد نص، مى گويد:

بنابراين ما اين غيب را به صاحبش وامى گذاريم و آن اندازه كه براى ما حكايت كرده و براى زندگى مان لازم باشد، ما را بس است.(60)

مفسر فى ظلال القرآن در تبيين هدف قرآن از اشاره به امور غيبى، به يك هدف كلى اشاره مى كند كه تماميِ موارد آن را، از جن و ملائكه، يك سان در برمى گيرد. او ايمان به غيب را )انتقال از محدوده حس حيوانى به حوزه ادراك انسانى مى نامد(61) و اشاره قرآن به عوالم غيبى را اين گونه توصيف مى كند: اين ميدان گسترده اى كه در آن، حيات بشرى به ملكوت اعلى پيوند مى خورد، گستره اى است در ادراك حقايق و در محدوده شعور و حركت فكرى. اين گستره ناپيداكرانه را جهان بينيِ اسلامى براى مسلمان ترسيم مى كند وقرآن نيز اين محدوده را مى نماياند. او تلاش كسانى را كه مى كوشند تا اين محدوده عالم غيب را كلاً بر انسان ببندند، تلاش براى محدود ساختن عالم انسان، به دنياى محسوسات و نگه داشتن او در عالم حيوانى مى خواند، حال آن كه خداوند با برخوردار ساختن بشر از قدرت تصور، او را محترم شمرده و برحيوانات برترى داده است.(62)

ب سيد قطب براى هريك از موارد جن و ملائكه، به تناسب سياق، اهداف جزئى و مشخص ترى نيز ذكر مى كند.

اول، ملائكه. قرآن اگر از ملائكه سخن مى گويد، درپى آن است كه تصور درستى از عالم ارائه دهد. به همين منظور نيز در آيات 15 تا 25 سوره زخرف(63) براى زدودن پيرايه هاى خرافه از اين موجودات مى كوشد و با طرح اعتقاد مشركان مبنى بر اين كه ملائكه دختران خدا هستند، به بررسيِ اين نظريه پرداخته، بطلان آن را آشكار مى سازد. (64) و در برخى آيات، خود صفات ملائكه را بيان مى كند.

اما قرآن بر اين باور نظرى، يك فايده عملى را مترتب ساخته، آن را پايه اى براى تصحيح رابطه مسلمانان با اين عوالم قرار داده است.(65) از اين رو، قرآن بيش از آن كه به توصيف ماهيت ملائكه بپردازد به توصيف اعمال آنان در ارتباط با بشرمبادرت ورزيده، نقش آنان را در زندگيِ بشر روشن مى سازد. آنها را كاتبان اعمال، رسانندگان وحى به پيامبران، بشارت دهندگان مؤمنان به بهشت و استقبال كنندگان از كافران در جهنم توصيف مى كند.(66)

دوم، جن. سيد قطب در تفسير آيه )... انه يراكم هو وقبيله من حيث لاترونهم(67) بى آن كه توضيح مفصلى در اين مورد بدهد، به اين نتيجه گيرى اكتفا مى كند كه )بنابراين، او با ابزارهاى پنهانش بيش تر مى تواند آنها را بفريبد. و آنها (براى نجات از فريب او) به احتياط بسيار و بيداريِ مضاعف و استمرار مراقبت نيازمندند(. (68)

قرآن در سوره احقاف تعريف مى كند كه چگونه دسته اى از جنيان كلام قرآن را شنيدند و از آن تأثير پذيرفتند، به ميان قوم خود بازگشتند و آنان را به ايمان و پذيرفتن آن فراخواندند. سيد قطب، موضوع اصليِ اين سوره را، همچون تماميِ سوره هاى مكى، مسئله ايمان به وحدانيت خداوند و ايمان به وحى و رسالت معرفى مى كند. از نظر او خداوند با نقل اين داستان در اين سوره، اين حقيقت را متذكر شده كه مسئله ايمان به وحدانيت خداوند و ايمان به وحى و رسالت، تنها به عالم بشرى محدود نمى شود، بلكه مرزهاى آن را درمى نوردد و تمام هستى را دربر مى گيرد.(69)

غير از موارد پراكنده، قرآن يك سوره را به جن اختصاص داده و از زبان خود آنها حقايقى را درباره خودشان براى بشر نقل كرده است. سيد قطب در مقدمه تفسير اين سوره، به سه هدف در طرح اين آيات اشاره مى كند:

اول آن كه اين سوره،جن را كه به عالمى ديگر تعلق دارد، گواه بر حقانيت بسيارى از مسائل عقيدتى يى قرار مى دهد كه مشركان از پذيرفتن آنها سر باز مى زدند و آن را انكار مى كردند.

دوم آن كه مشركان براين باور بودند كه پيامبر آن چه را درباره جن مى گويد، از خود ايشان گرفته است، اما اين سوره، با حكايت اين حقيقت كه آنها از قرآن چيزى نمى دانستند و آن را اوّل بار از زبان پيامبر اكرم شنيدند، بطلان اين باور را مى نماياند.

سوم آن كه اين باور كه جنيان بر زمين مسلط و به غيب آگاه هستند، خرافه اى بود كه مشركان بدان ايمانى راسخ داشتند. در اين سوره، قرآن اين تصور عمومى را اصلاح مى كند و قلب ها را از ترس و خضوع در برابر قدرت موهوم جن مى رهاند و روشن مى كند كه آنها نه تنها به غيب دسترسى ندارند، بلكه در برابر قدرت خداوند نيز مقهور و ناتوانند.(70)

داستان حضرت سليمان با جن نيز متكفل بيان همين حقيقت است كه اگر آنها از غيب مطلع بودند، خود را از عذاب و رنج مى رهانيدند و يك سال بيهوده تن به زحمت و فعاليت نمى دادند.(71)

قصه هاى قرآن در بيان مفسر فى ظلال القرآن

قرآن در بسيارى از سوره ها به نقل وقايعى از امت هاى گذشته مى پردازد. اگرچه همواره تفسير اين داستان ها محل اختلاف بوده است، اما در قرن اخير موقعيت ممتازى يافته، شيوه تفسير آنها به عنوان يكى از مهم ترين شاخص هاى سبك هاى مختلف تفسيرى، مطرح گرديده است. موضوع اين داستان ها از يك جهت در حوزه تاريخ قرار مى گيرد و از طرف ديگر، تفسيرى است از وقايع جهان پيرامون ما كه علم، آن را برعهده دارد. دست يابيِ علم تجربى به تبيين علّيِ بسيارى از آن چه در اطراف ما روى مى دهد و آن چه موجب بروز مصائب طبيعى مى گردد، همراه با پيشرفت علم تاريخ و ظهور نظريات مختلف در اين رشته، ضرورت تأملى دقيق تر در قصص قرآن و تجديد نظر در تفسير آنها را موجب گرديده است. ما در اين جا به نظاره مى نشينيم تا ببينيم كه اين مفسر، در تفسير اين بخش از آيات قرآن، چه روشى را پيش مى گيرد و تا چه اندازه علم تجربى و تاريخ، اين دو دستاورد عقل بشرى را در اين تفسير معتبر مى شمارد. داستان هاى قرآن بسيارند. ما در اين جا تنها شمارى از آنها را برمى گزينيم تا نمونه اى باشند بر روش سيد قطب در تفسير داستان ها.

معجزات و امور خارق العاده داستان ها

معجزه قوم ثمود: ناقه حضرت صالح‏

قرآن در سوره شعرا به اين معجزه اشاره كرده است. سيد قطب در تفسير آن مى نويسد كه قوم ثمود اين معجزه را درخواست كرده بودند و خداوند آن را به بنده اش، حضرت صالح عطا فرمود. او آن چه را در توصيف اين ناقه آمده، فاقد سند صحيح مى داند و به ذكر آن نمى پردازد و تنها به اين مقدار اكتفا مى كند كه اين معجزه اى بوده با همان ويژگى هايى كه قوم ثمود خواسته بودند.(72)

او در تفسير آن چه در اين مورد، در سوره هود آمده است، مى گويد: از اين كه در آيه، ناقه به اسم جلاله اللّه، اضافه شده )هذه ناقة اللّه( و به اين قوم اختصاص داده شده )لكم آية( درمى يابيم كه داراى صفاتى ويژه بوده است كه آن را از بقيه متمايز مى ساخته و به واسطه آن درمى يافتند كه نشانه اى است از سوى خداوند. او به همين مقدار بسنده مى كند و از پرداختن به آن چه در اين باره گفته مى شود، پرهيز مى كند و آنها را اساطير و اسرائيليات مى نامد.(73)

معجزات حضرت موسى: يد بيضا و عصا

سيد قطب در تفسير آيه )فألقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين ونزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين(74) مى آورد كه عصا به ناگاه، به اژدهايى تبديل شد، كه در اژدها بودن آن شكى نبود؛ زيرا خداوند، آن را با كلمه )مبين( وصف نموده است. و درباره معجزه ديگر توضيح مى دهد كه حضرت موسى فردى سبزه بود كه آن هنگام كه دستش را از گريبانش بيرون آورد، سپيد بود، اما نه از مريضى. و هنگامى كه دوباره آن را در گريبانش فرو مى برد، به رنگ اولش باز مى گشت.(75) او توضيح بيش ترى در اين باره نمى دهد و به تعليل و تأويل هم نمى پردازد. او در تفسير اين آيه، كه عيناً در سوره شعراء تكرار شده است، بين اين دو معجزه و سحر تفاوت قائل مى شود و سحر را امرى مى خواند كه بر خيال بشر تأثير مى گذارد، بى آن كه واقع را تغيير دهد، حال آن كه در اين دو مورد، واقعيت دگرگون مى شود.(76)

معجزات حضرت عيسى: شفاى بيماران و زنده كردن مردگان

دميدن روح در پرنده اى گلى، زنده كردن مردگان و شفا دادن پيسى و كورى، از جمله معجزات حضرت عيسى است كه در آيه 110 سوره مائده به آن اشاره شده است.(77)

سيد قطب با در نظر گرفتن معناى ظاهريِ اين معجزات مى افزايد كه حضرت عيسى به اذن خداوند، گل را به شكل پرنده اى درمى آورد و به اذن او در آن مى دميد، اما نمى دانيم چگونه؛ زيرا تا به امروز نمى دانيم كه خداوند چگونه حيات را مى آفريند و چگونه در موجودات زنده، حيات را به وجود مى آورد. او شفاى بيمارى ها را نيز به اذن خداوند و بى هيچ دوايى به دست حضرت عيسى محقق مى داند.(78)

سيد قطب درتفسير اين معجزات پيامبران، به تأويل و تمثيل نمى گرايد و آنها را بر مبناى قوانين علّى و معلولى توضيح نمى دهد، بلكه در پرداختن به آن، به نص اكتفا كرده، هيچ گونه توضيح اضافه اى را ارائه نمى دهد.

چهار پرنده حضرت ابراهيم

قرآن در سوره بقره، از واقعه اى حكايت مى كند كه به درخواست حضرت ابراهيم صورت پذيرفته است: )اذ قال ابراهيم ربّ ارنى كيف تحيى الموتى(. خداوند در پاسخ مى فرمايد: )قال فخذ اربعة من الطير فصرهنّ اليك ثمّ اجعل على كل جبل منهنّ جزءاً ثمّ ادعهنّ يأتينك سعياً(.(79) سيد قطب در تفسير اين واقعه به ظاهر آن وفادار است و معجزه آن را در حيات بخشيدن به اجزاى تكه تكه شده پرندگانى كه بر سر چهار كوه قرار گرفته اند، مى داند. اما از چگونگيِ آن، اظهار بى اطلاعى كرده، آن را رازى برتر از تواناييِ ذاتيِ درك بشر وامرى مربوط به خداوند مى داند كه خداوند نخواسته بشر بدان احاطه يابد؛ زيرا از آنها برتر و ماهيتى متفاوت با آنها داشته و در امر خلافت خود بر زمين، به آگاهى از آن نيازى ندارد.(80)

داستان عزير

سوره بقره، داستان ديگرى را از راز زندگى باز مى گويد: )او كالذى مر على قرية وهى خاوية على عروشها، قال أنى يحيى هذه اللّه بعد موتها؟ فأماته اللّه مائة عام، ثم بعثه. قال: كم لبثت؟ قال لبث يوماً أو بعض يوم. قال بل لبثت مائة عام. فانظر الى طعامك وشرابك لم يتسنّه، وانظر الى حمارك، ولنجعلك آية للناس، وانظر الى العظام كيف ننشزها، ثم نكسوها لحماً، فلما تبيّن له، قال: اعلم أن اللّه على كل شى قدير(.(81)

او در تفسير اين آيات، همچون موارد ديگر، از حد ظاهر آيات خارج نمى شود و چيزى هم بر گفته قرآن نمى افزايد و از آن جا كه قرآن درباره فردى كه اين اتفاق براى او رخ داده و جاى وقوع آن، سخنى نگفته، او نيز به همين گفتار قرآن اكتفا كرده، به توضيح اين مبهمات نمى پردازد.(82)

داستان جنگ بدر

خداوند در سوره انفال، از واقعه بدر و از آن چه در اين جنگ روى داده است، سخن مى گويد: )اذ تستغيثون ربكم فستجاب لكم أنى ممدكم بألف من الملائكة مردفين اذ يوحى ربك الى الملائكة أنى معكم فثبتوا الذين آمنوا، سألقى فى قلوب الذين كفروا الرعب، فاضربوا فوق الاعناق واضربوا منهم كل بنان ...(.(83)

سيد قطب، اين را واقعه بزرگ مى خواند كه از همراهيِ خداوند با ملائكه و مشارك ملائكه با گروه مسلمانان، در صحنه نبرد حكايت مى كند. و سؤال از چگونگيِ مشاركت ملائكه در آن و يا اين كه چند نفر را كشته اند و چگونه كشته اند را جايز نمى داند؛ زيرا ما از ملائكه و ماهيت آنها و اين كه چگونه چنين كرده اند و چگونه در جنگ شركت داشته اند، چيزى نمى دانيم، جز آن مقدار كه خداوند ما را از آن مطلع ساخته است. او بحث تفصيلى از چگونگيِ اين امر را مهم نمى شمارد و بر فِرَق كلاميِ اسلامى كه به آن پرداخته اند، خرده مى گيرد و درنگ در برابر حقيقتِ عظيم همراهيِ خداوند با ملائكه ومشاركت ملائكه با گروه مسلمانان را بسى نيكوتر و پرثمرتر مى خواند.(84)

داستان مسخ

قرآن به اين عذاب، چنين اشاره مى كند: )ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم: كونوا قردة خاسئين(.(85) سيد قطب توضيح كوتاهى درباره داستان و اين كه آنان به علت بى ارادگى به مقام بهيميّت تنزل كردند، ارائه مى دهد و مى افزايد: ضرورتى ندارد كه بدن هاى آنها به ميمون تبديل شده باشد، بلكه مى توان گفت كه روح و فكرشان به ميمون تبديل شده بود. آن چه در فكر و ذهن مى گذرد، تأثيرى عميق بر چهره مى گذارد و در آن منعكس مى گردد.(86) او على رغم اين سخنان، در تفسير اين واقعه، در سوره اعراف(87) به صراحت، اين تبديل را يك تبديل جسمانى مى خواند و مى پرسد:

... اما چگونه به ميمون تبديل شدند؟ چه بر آنها رفت پس از آن كه به ميمون تبديل شدند؟ آيا آنها همچون ديگرموجوداتى كه از جنس خود خارج شده اند، منقرض گشتند؟ يا توالد و تناسل كرده، ميمون باقى ماندند؟ و ديگر مسائلى كه روايات تفسيرى درباره آن بسيار است. اما قرآن در اين باره ساكت است و از رسول خدا نيز دراين باره مطلبى در دست نيست. پس ما را به وارد شدن به آن، نيازى نمى باشد.(88)

عذاب هاى فرعون

خداوند در سوره اعراف، از سرگذشت و معجزات حضرت موسى و درخواستش از فرعون مبنى بر همراه ساختن بنى اسرائيل با وى سخن مى گويد، اما آنها با وجود آشكار شدن صدق سخن حضرت موسى و غلبه معجزه اش بر سحر ساحران، او را انكار كردند و از پذيرفتن درخواستش سر باز زدند. آن گاه خداوند، آنها را به بلايايى مبتلا ساخت تا متذكر گردند كه اولين آنها قحطيِ شديد بود و سپس )فارسلناعليهم الطوفان والجراد والقمل والضفادع والدم(89).

سيد قطب درتوضيح اين عذاب ها مى گويد:

اين آيات چگونه واقع شدند؟ از آن جا كه ما فراتر از نص قرآن، چيزى نداريم و در احاديث مرفوعه به رسول خدا صلوات اللّه عليه وآله نيز چيزى در اين باره نيست، بنابر روشى كه دراين تفسير پيش گرفته ايم، در چنين مواقعى، درحد نصوص قرآن توقف مى كنيم.

او هيچ توضيحى درباره اين عذاب هاى الهى نمى دهد. تنها به اهل جاهليت جديد، خرده مى گيرد كه آن گاه كه آفات محصولاتشان را فرا مى گيرد، به سوى خدا متوجه نمى گردند و اگر صاحبان مزارع و كشاورزان، دست خدا را در اين بلا حس كنند و به درگاه خداوند دست به دعا بردارند تا اين بلا را از آنها دفع نمايد، اين افراد و پيروان كاذب )علم(، آنها را به باد انتقاد و تمسخر گرفته، غيب را خرافه و اين وقايع را امورى تصادفى و گذرا مى خوانند.(90)

اصحاب فيل

سوره فيل از سوره هاى كوچك قرآن است كه به واقعه اى مهم اشاره دارد؛ يعنى واقعه شكست و نابوديِ لشكرى بزرگ كه براى ويران ساختن خانه خدا به مكه آمده بودند، اما نه به دست يك لشكر انسانى، بلكه توسط جنود الهى و پرندگانى به نام ابابيل و به وسيله سنگ هاى سجّيل. عبده در تفسير اين آيات، اين احتمال را مطرح كرده كه آن چه هلاكت اصحاب فيل را موجب شده بود، امراضى همچون وبا يا جذام بوده است. سيد قطب پس از نقل سخنان عبده، در اين باره تفسير آيات را بر مبناى معناى ظاهرى شان ترجيح داده و علت آن را چنين توضيح مى دهد كه اگر اين نظر را انتخاب كرده، نه بدان علت بوده كه اين تفسير يا آن يكى، بيش تر بر قدرت خداوند دلالت دارد يا اين كه بهتر مى تواند اين واقعه را توضيح دهد. اين هر دو احتمال، از نظر امكان وقوع و از نظر دلالت بر قدرت و تدبير خداوند، يك سان هستند. در اين مورد، اين قول را كه اين واقعه اى خارق عادت بوده برمى گزيند؛ چرا كه سياق سوره اقتضاى آن را دارد و آن چه با سياق سوره مطابقت دارد، اين است كه اين حادثه به غير از سنن معمول روى داده است. او بر تفسير عبده، اشكال ديگرى نيز مى گيرد و آن اين كه مشخصات جذام و حصبه با آن چه درباره اين واقعه گفته شده، نمى خواند.

او در تفسير خود از اين سوره، به آن چه درباره اين پرندگان و سنگ هاى همراهشان گفته شده نمى پردازد و درحد نص باقى مى ماند.(91)

داستان حضرت سليمان و توانايى هاى ويژه اش

حضرت سليمان يكى از پيامبران خداوند است كه قرآن او را برخوردار از توانايى هاى ويژه اى مى داند. او به زبان پرندگان آشنا بوده، سخن مورچگان را درك مى كرد و برخى فلزات براى او نرم بودند.(92) مخلوقات گوناگونى در خدمت او بودند، باد در تسخير او و جنيان و پرندگان در ركاب او خدمت مى كردند.

خداوند در سوره انبياء به مسخّر بودن باد براى حضرت سليمان اشاره مى كند.(93) سيد قطب در پاسخ سؤال از چگونگيِ آن مى گويد كه قدرت مطلقه خداوند، سؤال بردار نيست.(94) در تفسير سوره سبأ از اين امر با استناد به خود آيه قرآن(95) توضيح مى دهد كه خداوند، باد را مسخّر حضرت سليمان ساخت. اين باد به هنگام رفت، به مدت يك ماه به سوى سرزمينى معيّن كه در سوره انبياء سرزمين مقدس ناميده شده مى وزد و در هنگام بازگشت نيز به مدت يك ماه برخلاف جهت قبلى جريان مى يابد. اين امر بنابه مصلحت حضرت سليمان صورت مى گرفت كه آن را به فرمان خداوند محقق مى ساخت.(96) و در تفسير آيات سوره صاد كه به همين موضوع اشاره دارند،(97) آن را نه خارج از اراده خداوند و نه امرى غيرممكن، براى او مى داند.(98) سيد قطب در هيچ يك از اين موارد، از حد نص قرآن خارج نشده، وارد اساطير و اسرائيليات نمى گردد.

خداوند در سوره سبأ مى فرمايد: )... واسلنا له عين القطر(.(99) و سيد قطب در تفسير آن مى آورد:

سياق آيات به اين اشاره دارند كه مس گداخته شده، معجزه اى بوده است خارق العاده، همچون نرم بودن آهن براى حضرت داود. و چه بسا به اين صورت بوده كه خداوند چشمه اى آتش فشان را از مس گداخته از اعماق زمين براى او پديدار ساخته يا اين كه ذوب كردن مس را به او الهام نموده تا جريان يابد و قابليت ريخته گرى و چكش كارى را پيدا كند.(100)

لطف خداوند به حضرت سليمان به اين موارد محدود نمى شود، بلكه او به زبان پرندگان نيز آگاه بوده است. سيد قطب در توضيح اين لطف الهى كه در سوره سبأ به آن اشاره شده، آن را موهبتى الهى براى حضرت سليمان مى داند و آن را امرى خارق العاده معرفى كرده كه از طريق كوشش و تلاش و ديگر راه هاى معمول بشرى، بدان دست نيافته است. از نظر او تفسير اين پديده ها براساس تحقيقات علمى جديد، چنان كه برخى مفسران گفته اند، درواقع خارج كردن اين خرق عادت از ماهيت خودش است.(101)

سيد قطب در تفسير داستان هاى قرآن، بسيار اندك سخن مى گويد و از تحليل عقلى مى پرهيزد؛ اما موارد استثنا نيز وجود دارند. نمونه اى از اين تفسير را در داستان حضرت سليمان و نيز در داستان حضرت موسى(102) مى يابيم كه تنها به ذكر مورد اول مى پردازيم. او در تفسير داستان هدهد با حضرت سليمان، به تحليل عقلى پرداخته، پرندگان، جنيان و انسان هايى را كه درخدمت آن حضرت هستند، به يك گروه، نه همه افراد آن نوع، محدود مى كند. او براى اين مطلب، دليل مى آورد كه اگر تمام پرندگان درخدمت حضرت سليمان بودند چگونه مى توانست غيبت يك هدهد را در بين ميليون ها هدهد متوجه شود، چه برسد به ميليون ها پرنده.(103) اما نمى گويد كه همين متوجه شدن حضرت سليمان نيز امرى خارق العاده بوده است.

او در گفتگوى بين هدهد و حضرت سليمان، از قدرت درك و هوش و ايمان هدهد اظهار شگفتى مى كند كه چگونه اين پرنده مى تواند دريابد كه آن زن، ملكه است و آنها رعيت اويند و خورشيد را مى پرستند و اين كه سجده جز براى خداوند سزاوارنيست. و نتيجه مى گيرد كه )او هدهد ويژه اى بوده كه از چنين درك خاصى از طريق خرق عادت و غيرمعمول، برخوردار بوده است.(104)

بنابراين نه تنها مسخّر بودن اين پرندگان امرى خارق العاده است، بلكه خود اين پرندگان هم، به گونه اى خارق العاده از شعور و ايمان بهره مند بوده اند.(105) اما آيا واقعاً چنين نتيجه گيرى يى لزوم دارد؟ اگر به قرآن مراجعه كنيم كه مى فرمايد: تمام هستى و نه تنها موجودات، خداوند را تسبيح مى گويند و ما درنمى يابيم. پس از نظر قرآن، وسعت وجوديِ موجودات، بسى بيش از اين است كه ما مى فهميم. و اگر به علم هم مراجعه كنيم، در زندگيِ حيوانات و از جمله، پرندگان، نمونه هايى از فعاليت را به ما مى نماياند كه به فعاليت هاى با درك و شعور انسانى بسيار شبيه است. اگر چه اين يافته ها نمى تواند به طور قطع چيزى را ثابت كنند، اما ديد ما را از دنياى اطرافمان، كه آن را بى شعور مى پنداريم، وسعت مى بخشد.

داستان هاى قرآن، بسى متنوع تر، متفاوت تر و بيش تر از اين چند نمونه اندك هستند. اما اين تحقيق را چاره اى نيست جز آن كه بدين مقدار بسنده كند.

اعتبار تاريخ در تفسير داستان هاى قرآن

چنان چه گفته شد، داستان هاى قرآن حوزه اى مشترك با تاريخ دارند. اما آيا سيد قطب تاريخ را براى تبيين بخش هايى از اين داستان ها معتبر مى شمارد؟

از نظر سيد قطب، تنها مرجعى كه مى توانست براى تفصيل داستان هاى قرآن، قابل اعتماد باشد، تورات بود، اگر كه دستخوش تحريف و دگرگونى نمى شد. حال آن كه مى دانيم بسيارى از آن چه در اين كتاب آمده، اساطير و افسانه هايى بيش نيست و از تحريف نيز مصون نمانده است.(106)

از نظر او تاريخ به دو دليل نمى تواند مرجع و حَكَم براى داورى در داستان هاى قرآن باشد:

الف تاريخ مدون، نسبت به عمر بشر، دانشى جديد التأسيس است. از اين رو بسيارى از داستان هاى قرآن از محدوده آن خارج است.(107) و داستان طوفان نوح، از جمله داستان هاى قرآن است كه دست تاريخ به آن نمى رسد.(108)

ب تدوين تاريخ، يك عمل انسانيِ خطاپذير است(109) كه هر آن درمعرض خطا و صواب، صدق وكذب و جرح و تعديل قرار دارد.(110)

او در جاى ديگر، تاريخ را محصول دست بشر مى خواند كه به دروغ و اشتباه آميخته است؛ زيرا انسان از احاطه به تمام عوامل حركت ساز تاريخ ناتوان است. از اين عوامل، برخى برايش پنهان مى ماند و به برخى دست مى يابد. از همين مقدار دست يافتنى هم، بخشى در مراحل تميز، جمع آورى وتفسير به خطا مى رود. او ادعاى بشر را مبنى بر احاطه عملى برتاريخ و ارائه تفسيرى علمى از آن كه در صحت آن شكى نباشد، بزرگ ترين دروغ بشر مى خواند.(111)

از ميان موارد متعددى كه به تفسير داستان هاى قرآن در تفسير فى ظلال القرآن مراجعه شد، بحث از نظريات تاريخ تطبيقيِ اديان، تنها نمونه از بحث تاريخى يى بود كه سيد قطب به عنوان يك نظريه تاريخيِ معارض قرآن، به آن پرداخته بود. قرآن در آيات متعددى، سير تاريخيِ تفكر دينيِ بشر را از توحيد به شرك معرفى مى كند، حال آن كه بنابر نظريات علما اين روند از شرك به دوگانه پرستى و سپس يكتا پرستى است. او با نظريه خواندن اين سخن و توصيف آن به غيرقطعى و غيرنهايى بودن، آن را رد مى كند و به بررسى محتوايى آن نمى پردازد و از مسلمانانى هم كه به اين گونه نظريات توجه مى كنند، شديداً انتقاد مى كند.(112)

سخن آخر آن كه، هر رجوعى به تاريخ درباره قصه هاى قرآن، عملى است كه پيش از آن كه قرآن، آن را باطل بشمارد، قواعد علميِ خود بشر، آن را باطل مى دانند.(113) قرآن يگانه منبع قابل اعتماد، در اين موضوع است.(114) سيد قطب در سرتاسر تفسير خود از داستان هاى قرآن، به اين اصل وفادار مى ماند، هرگز به دامان اسرائيليات و اساطير در نمى غلتد و هيچ گاه تمايلى به تفصيل داستان، فراتر از حد آيات قرآن، از خود نشان نمى دهد. او در استناد به احاديث نبوى نيز نهايت دقت و احتياط را به خرج مى دهد.

قرآن حكايت مى كند كه ذوالقرنين به درخواست مردمانى، براى جلوگيرى از حمله قومى كه آنها را يأجوج و مأجوج مى خواند، سدى مى سازد و خرابيِ اين سد و حمله اين قوم را از نشانه هاى نزديك شدن قيامت معرفى مى كند. سيد قطب با اشاره به اين كه زمان، در حساب الهى با حساب بشر متفاوت است، مى گويد:

شايد بين نزديك شدن قيامت و وقوع آن، ميليون ها سال يا قرن فاصله باشد كه بشر آن را طولانى و خداوند كوتاه مى داند. او به استناد آيه قرآن، شروع اين زمان را مصادف با ظهور اسلام مى داند و اين احتمال را ممكن تلقى مى كند كه اين سد پس از اسلام و پيش از اين، فتح شده باشد. و آن را در حمله مغول معين مى كند كه با از بين رفتن خلافت عباسيان، فروپاشيِ حكومت اعراب را موجب شد.(115)

اين تنها موردى است كه سيد قطب، در تعيين مصداق قصه هاى قرآن، به تاريخ مراجعه مى كند، شايد به اين دليل كه به دوران پس از اسلام تعلق دارد. اما در اين رجوع، به تطبيق مشخصات اين واقعه با خصوصياتى كه قرآن براى آن مى آورد، نمى پردازد. پس چرا او اين پيشامد را برمى گزيند، حال آن كه تاريخ از اين گونه وقايع بسيار دارد كه اگر آن چه امروزه در دنيا روى مى دهد، از آن بزرگ تر و هولناك تر نباشد، بى اهميت تر نيست. شايد علتش نه در عظمت خود حمله، بلكه درعظمت فروپاشيِ حكومت اعراب نهفته باشد كه اين واقعه را درنظر او از تماميِ وقايع تاريخ ممتاز ساخته است.

نكته ديگرى كه توجه به آن لازم است اين است كه قرآن، آن چه را براى عزير رخ مى دهد )آية للناس( مى خواند. سيد قطب در اين باره توضيحى نمى دهد. اما سؤال اين است كه اين )ناس( چه كسانى هستند؟ اگر مراد، هم عصران او باشد، كه احتمال هم دارد، سخنى نيست؛ اما اگر مراد، تماميِ مردمان باشد و خداوند هم آنها را در مؤمنان منحصر نكرده، تنها در صورتى مى توان اين رويداد را )آية للناس( ناميد كه به طريقى مستقل از قرآن قابل اثبات باشد. اين نكته درباره تماميِ مواردى كه قرآن چنين تعبيرى را به كار برده است، از جمله، غرق شدن فرعون در دريا صادق است.

اعتبار علم در تفسير داستان هاى قرآن

داستان هاى قرآن از وقايعى حكايت مى كنند كه برخلاف قوانين معمول طبيعت روى داده اند. اين آيات را چگونه بايد تفسير كرد؟ آيا بايد به ظاهر آنها استناد كرد يا آنها را تمثيل و مجاز دانست؟ سيد قطب در تفسير داستان هاى قرآن، هيچ گاه از ظاهر آيه فراتر نمى رود )موارد خلاف، نادر است(. و اگرچه بسيار است مواردى كه از درك چگونگيِ آن و تفسير و تبيين آن، اظهارناتوانى و عجز مى كند،(116) اما هيچ گاه به تمثيل و مجاز نمى گرايد و هيچ نگفتن را بر اين گونه گفتن ترجيح مى دهد. از نظر او دست بردن به تأويل اين آيات، ريشه درمبنايى عقيدتى و روحى دارد. مبناى نظريِ آن، كليّت بخشيدن به قوانين شناخته شده هستى به عنوان قوانين الهى است. (117) كسانى كه دست به چنين تأويلاتى مى زدند، درواقع، حقيقت الوهيت را درنيافته و مشيّت آزاد خداوند را به مقرراتى كه خود مقدر فرموده، مقيد ساخته اند.(118) و با اين كار، اعمال خداوند را با اعمال بشر مقايسه كرده اند. كسانى كه اختلاف اين دو را دريابند، هيچ گاه نمى كوشند تا دليلى علمى يا غيرعلمى براى اين خرق عادات بتراشند.(119) چنين كسانى از سوى ديگر، هر آن چ ه را براساس اين قوانين شناخته شده، توضيح بردار نباشد، خرافه و افسانه مى پندارند. بر همين اساس نيز مى كوشند تا با ارائه تفسير علمى و عقلى براى اين امور، چهره اسلام را از اين پيرايه ها بزدايند.(120)

او در نهايت نتيجه مى گيرد كه روا نيست كه با نصوص قرآنى باپيش فرض هاى ذهنى برخورد كنيم يا با مبنا قرار دادن قوانين عمومى به مطالعه در آن بپردازيم، بلكه بايد با ژرفنگرى در نصوص قرآنى، شيوه شناخت را دريابيم و از آن، ايمان مطلق و جهان بينيِ خود را فراگيريم. بايد آن چه را قرآن براى ما نشان مى دهد، بپذيريم؛ زيرا آن چه را )عقل( مى ناميم و درپى آن هستيم تا بر عرضه هاى قرآن از هستى، تاريخ، انسان و غيب حاكم كنيم، چيزى جز ابزار محدود انسانى و درحد تجربه بشرى نيست. (121)

و اما مبناى روحيِ آن، مقهوريت در برابر علم است.(122)

آيا واقعاً چنين است و آيا برگزيدن روش تفسيرى در اين موضوع، به همين سادگى ممكن است؟ براى بررسيِ اين مسئله بايد پاسخ اين پرسش ها را بيابيم:

اولاً، آيا ما قائل به مجاز و تمثيل در قرآن هستيم؟

ثانياً، آيا داستان هاى قرآنى در اين مورد استثنا هستند؟

ثالثاً، آيا ضرورت دارد كه در تمام داستان هاى قرآن مبنا را بر خرق عادت بودن بگذاريم؟

اكنون اين موارد را به تفصيل بررسى مى كنيم:

1 آيا قرآن از زبان ويژه اى برخوردار نيست؟ و آيا مجاز و تمثيل بدان راه ندارد؟

اگر كسى بتواند منكر اين امر بشود، قطعاً او سيد قطب نيست. سيد قطب كه اول بار، به عنوان يك اديب به قرآن نظر مى افكند، اگرچه بعداً متحول مى شود و نظرياتش دستخوش جرح و تعديل وتبديل مى گردد، اما هيچ گاه نگرش اديبانه خود به قرآن را از دست نمى دهد. او در تمثيل ها و مجازهاى قرآن لطافت ها و ظرافت هاى بسيار را نهفته مى يابد و سخنان بلند و زيبايى در اين موارد دارد. اگرچه دو لفظ مجاز و تمثيل نمى تواند تمام خصوصيات زبان قرآن را توصيف كنند، اما ما را متوجه برخى ويژگى هاى اين زبان مى كنند.

2 آيا داستان هاى قرآن از اين امر مستثنا هستند؟

از آن جا كه داستان هاى قرآن، جزئى از قرآن به شمار مى آيند، در اصل نمى توانيم آنها را استثنا كنيم. بله، اين امكان وجود دارد كه قرآن، در هر موضوعى شيوه بيانيِ خاصى داشته باشد، اما براى اثبات آن نيازمند اقامه دليل و برهان مشخصى هستيم. به ويژه اگر به اين نكته توجه كنيم كه درسخنان بشر، داستان سرايى از سخن گفتن معمولى، در موضوع و روش بيان، متمايز است؛ اما در قرآن چنين نيست. تماميِ موضوع قرآن، عبارت است از بشر، حالات و اعمال وافكار او. همان گونه كه قرآن از مردمان صدراسلام و وقايع آن زمان سخن مى گويد، از گذشتگان نيز سخن مى گويد. آن چه اين دو را از هم جدا مى كند، زمان است. بنابراين، قصه هاى قرآن، با ديگر سخنان قرآن از انسان، تنها در بُعد زمان و نه در موضوع و نحوه بيان، متفاوت است. بُعد وقايع، تفاوت نام ها و همچنين نامگذاريِ مستقل براى اين دسته از موضوعات قرآنى، با عنوان خاص )قصص( موجب شده تا از اين حقيقت غافل شويم.

3 آيا ضرورت دارد كه در تمام داستان هاى قرآن مبنا را بر خرق عادات بودن بگذاريم و بر اين اساس، آن را استثنا كنيم؟

سيد قطب بين داستان هاى قرآن تفكيك قائل نمى شود و در همه آنها اصل را بر خرق عادت بودن مى گذارد. و اين را، هم در عمل وهم در بيان اصول نشان مى دهد. اما آيا چنين ضرورتى وجود دارد؟ شايد بتوان داستان ها را به شرح ذيل دسته بندى كرد.

داستان هاى قرآن بسيارند و اگرچه همه آنها به بيان امرى خارق العاده مى پردازند، اما مى توان آنها را براساس موضوعى كه اين امر خارق العاده براى تحقق آن، عرضه شده، به چند دسته تقسيم كرد.

دسته اول، معجزات پيامبرانند؛ امور خارق العاده اى كه به عنوان نشان صدق رسالت پيامبران بر مردم عرضه مى شوند. ناقه حضرت صالح، يد بيضا و عصاى حضرت موسى و معجزات حضرت عيسى در شفاى امراض و زنده كردن مردگان، نمونه هايى براى اين دسته اند.

دسته دوم، امور خارق العاده اى كه به عنوان برهانى ويژه اقامه شده اند؛ مانند آن چه در داستان عزير روى مى دهد و مانند ماجراى چهاركبوتر حضرت ابراهيم كه برهانى بر حشر هستند.

دسته سوم؛ امدادهاى غيبى و عذاب هاى الهى هستند؛ وقايع غيرمعمولى كه براى يارى مؤمنان رخ مى دهند و آن چه عقوبتى بر كفر و عصيان به شمار مى آيد. سرگذشت بنى اسرائيل از اين گونه حكايت ها بسيار دارد. شايد بتوان انزال )منّ والسّلوى( و ظهور دوازده چشمه و نيز شكافتن دريا را از جمله امدادهاى آن، و مسخ گناهكاران و نيز عذابى را كه برقوم فرعون، پى در پى فرود آمد، از موارد عذاب آن به شمار آورد. داستان اصحاب كهف و در مقابل، داستان اصحاب فيل، نمونه اى ديگر از آن است. امداد رساندن ملائكه در روز بدر نيز نمونه اى زنده البته در زمان ظهور اسلام ازاين دسته خرق عادات است.

دسته چهارم، امورى هستند كه در تحت هيچ يك از سه دسته قبل قرار نمى گيرند؛ يعنى وقايعى غيرمعمول و توانايى هايى فوق العاده. قواى خارق العاده اى كه حضرت سليمان از آن برخوردار است، نه گواه رسالت او، نه امداد غيبى و نه برهانى ويژه است. قرآن چنين توانايى هايى را به حضرت داود و ذوالقرنين نسبت مى دهد. تعبيرقرآنيِ )نفاثات فى العقد( نيز بر تأثيرگذاريِ نيروهايى ناشناخته اشاره دارد.

اگرچه نمى توان اين دسته بندى را كامل و جامع دانست، اما تنها كوششى است براى ارائه الگويى جهت تفكيك داستان هاى قرآن و تميز نهادن بين آنها. شك نيست كه در مورد دسته اول، يعنى معجزات پيامبران، اصل بر خارق العاده بودن است حتى اگر لفظ تحمل غير آن را داشته باشد؛ زيرا معجزه با غير آن تحقق نمى يابد. اما آيا در موارد ديگر هم مى توان ضرورت آن را اثبات كرد؟ در اين صورت ضرورتى براى اعتقاد به چنين مبنايى وجود ندارد و حكم آن، حكم همه آيات قرآن است. در محدوده ظاهر آيه، همه معانى مساوى اند و ترجيح هر يك، به اقامه دليل و ارائه قرينه نياز دارد. و در اين موارد نمى توانيم با تمسك به اين مبنا محدوده خاصى براى معنا معين كنيم.

اين كار هم نه مقيد كردن مشيت خداوند است، نه قياس او به بشر، نه غيب زدايى و نه علم زدگى، بلكه برخوردى روشمند است با قرآن و كوششى براى درك بهتر كلام خدا. كوششى كه نشان مى دهد كلام خداوند را بزرگ مى شماريم و خود را در ساحل اين اقيانوس بى پايان حكمت و دانش بى بهره مى يابيم و مى كوشيم تا از اين ظاهر ساده و عموم فهم آن، حقايق بلند و نكته هايش را دريابيم.

بايد از سيد قطب پرسيد: آيا سرتاسر زندگيِ هريك از ما آزمايش و امتحان نيست؟ اما امتحانى پنهان، نهفته در وقايع روزمره، همراه با تنبيه ها و تشويق ها و ابتلائات و درس ها؛ پس آيا بايد تمام صحنه هستى را صحنه خرق عادات دانست؟ آيا بايد خداوند را از پياده كردن مقاصدش، از طريق قوانينى كه خود مقرر نموده، ناتوان بدانيم و آيا تمام پديده ها نسبتى يك سان با خداوند ندارند؟ آيا او بر اين باور است كه خرق عادات، بر قدرت و تواناييِ خداوند، دلالت بيش ترى دارند؟

بنابراين چه اصرارى است كه عذاب هاى الهى و امدادهاى غيبى حتماً از طريق خرق عادات صورت گرفته باشند. البته در اتخاذ هر معنا تحمل ظاهر آيه، اصل است و در اين جا نيز استثنايى وجود ندارد. اگر قوم فرعون به بلاهاى مختلف مبتلا مى شوند، اگر اقوامى عذاب مى بينند، اگر گروهى مورد لطف و يارى خداوند قرار مى گيرند و نيز داستان امداد ملائكه در بدر، واقعه اصحاب كهف، عذاب هاى فرعون، مسخ، پديدار شدن دوازده چشمه و انزال منّ والسّلوى بر قوم موسى، نابوديِ اصحاب فيل و حمل ساره آيا ضرورتى است كه تحقق اينها را از طريقى غيرمعمول بدانيم؟ ياريِ خداوند همواره شامل حال مؤمنان و عذاب او همواره در انتظار كافران است، اما نمى فهمند. تأمل در موارد مأنوس تر كه ما شناخت و آگاهى بيش ترى از آنها داريم و دريافتن شيوه بيان قرآن در اين گونه موارد مى تواند در موارد نامأنوس تر، همچون داستان هاى قرآن، ما را كمك نمايد.

در بحث علم، سيد قطب به دو نكته اشاره كرد كه مى تواند راهنماى ما در اين داستان ها باشد. اول آن كه اگر خداوند از ميان پديده هاى مختلف طبيعى، برخى را به اشاره كردن برمى گزيند، به اين دليل نيست كه اين موارد با بقيه پديده هاى طبيعى تفاوت دارند. ماندن پرندگان در هوا همان قدر بر وجود خداوند دلالت مى كند كه راه رفتن بشر بر زمين. بنابراين، علت اشاره به آنها را نه در علل ويژه آن، بلكه درجوانب ديگر آن بايد جستجو كرد. آيا اين سخنان را نمى توان در مورد داستان هاى قرآن هم گفت؟

دوم آن كه قرآن به عنوان يك كتاب دينى با توجه به اهدافى كه دارد، تفسيرويژه اى از جهان ارائه مى دهد. يكى از مشخصات اين تفسير آن است كه در برخى موارد، وسائط و علل قريب پديده ها را حذف مى كند و آنها را مستقيماً به خداوند، كه بى شك تماميِ وجود، به او قائم است، و يا به وسائط دورتر نسبت مى دهد. خداوند پرواز پرنده را به خود نسبت مى دهد، اما اين بدين معنا نيست كه علل قريب و مادى در تحقق آن دخالت ندارند. خداوند مرگ را يك جا به خود و در جايى به فرشتگان نسبت مى دهد. قرآن در جاى ديگر مى فرمايد: )وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى(. اگر قرآن اين گونه سخن مى گويد، هدف خاص تربيتى از آن دارد، نه آن كه مراد، عدم تحقق امور از طريق علل قريب آنها و تحقق آنها بى واسطه از سوى خداوند باشد. آيا همين سخن را در تفسير بسيارى از داستان هاى قرآن نمى توان گفت؟ آيا تفسير قرآن از جنگ بدر، يكى از اين موارد نيست؟ يا اين كه اگر خداوند تصريح مى كند كه بنده اى از بندگانش يا يكى از پيامبرانش نه از آن جنبه كه به رسالت مربوط است، از علمى برخوردار است و اين بهره مندى را به خود نسبت مى دهد، آيا بايد آن را يك امر خارق العاده و غير معمول بدانيم؟ البته اين بدان معنا نيست كه آنها حتماً در به دست آوردن آن علم، كوشش و تلاش كرده باشند، بلكه اينها نيز همسنخ درك و هوش هستند، كه افراد بشر در برخوردارى از آنها و نيز در برخوردارى از زيبايى و قدرت جسمانى و قواى روحانى متفاوتند. نبوغ تماميِ نوابغ، علم تماميِ دانشمندان، ايمان همه مؤمنان از جانب خدا است. علم حضرت داود و حضرت سليمان و ذوالقرنين را شايد بتوان اين گونه تفسير كرد.

داستان هاى قرآن سراسر نكته اند و سخن گفتن از آنها بررسيِ مستقل هر يك از آنها را مى طلبد و ما را چاره اى نيست جز آن كه به همين مقدار بسنده كنيم.

پى‏نوشتها:‌


1. اى كسانى كه )به ظاهر( ايمان آورديد! )در باطن نيز( به خداوند و فرستاده اش و كتابى كه بر فرستاده اش نازل كرد و كتابى كه درگذشته نازل نمود، بگرويد. و كسى كه به خداوند و فرشتگان او و كتب او و فرستادگانش و روز بازپسين كفر بورزد، همانا به گمراهى دورى )از حق( گرفتار شده است. سوره نساء، آيه 136.

2. فى ظلال القرآن، ج‏2، ص‏777 و 778.

3. و گفتند: چرا براو فرشته اى نازل نمى شود. و اگر فرشته اى فرو مى فرستاديم )و آنها ايمان نمى آوردند( كار پايان مى يافت و به آنها مهلت داده نمى شد. و اگر او را فرشته اى قرار مى د اديم همانا او را )به صورت( مردى قرار مى داديم و بر آنها آن چه را مشتبه مى كنند، مشتبه مى كرديم. سوره انعام، آيه 8 و 9.

4. فى ظلال القرآن، ج‏2، ص‏1042؛ نيز ر.ك: 1113 و 1114.

5. همان، ج‏2، ص‏1042؛ ج‏1، ص‏59.

6. همان، ج‏1، ص‏59.

7. و كليدهاى غيب، كه كسى جز او آنها را نمى داند، نزد او است. سوره انعام، آيه 59.

8. فى ظلال القرآن، ج‏2، ص‏1113 و 1114.

9. همان، ج‏6، ص‏3271 و 3272.

10. همان، ج‏1، ص‏59.

11. همان، ج‏6، ص‏3722.

12. وكذلك جعلنا لكل نبى عدواً شياطين الانس والجن ... و اين گونه براى هر پيامبرى، دشمنى از شياطين آدمى و جنى قرار داديم ....

13. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1189.

14. وقالوا لولا انزل عليه ملك ....

15. فى ظلال القرآن، ج‏2، ص‏1045 و 1119.

16. همان، ج‏6، ص‏3731 و 3732. )سيد قطب با توجه به شيوه نگرشش به دين، با فلسفه و فلاسفه مخالف بوده و كوشش آنان را براى شناخت حقيقت، سترون مى دانسته است. استاد مطهرى در مقدمه جلد 5 اصول فلسفه و روش رئاليسم به اين نكته اشاره كرده اند. ر.ك: استاد شهيد مرتضى مطهرى ، مجموعه آثار، ج‏6، ص‏891.).

17. اى گروه جن وانس .... سوره انعام، آيه 30.

18. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1208 و 1209.

19. همان، ج‏5، ص‏2898.

20. و اين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين آدمى و جن قرار داديم. سوره انعام، آيه 112.

21. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1189.

22. همان، ج‏5، ص‏2921.

23. همان، ج‏2، ص‏1044 1042.

24. الذين يحملون العرش ... سوره غافر، آيه 7.

25. فى ظلال القرآن، ج‏2، ص‏1044 1042.

26. فى ظلال القرآن، ج‏2، ص‏1044 1042.

27. حمد خداى را است كه آفريننده آسمان ها و زمين است و فرشتگان را فرستادگانى دارنده بال هايى دوتايى و سه تايى و چهارتايى قرار داده است. سوره فاطر، آيه 1.

28. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏2921.

29. همان، ج‏1، ص‏59؛ نيز ر.ك: ج‏4، ص‏2138.

30. همان، ج‏4، ص‏1911.

31. همان، ج‏3، ص‏1485 و 1486.

32. همان، ج‏6، ص‏3271 و 3272.

33. همان، ص‏3451 و3721؛ نيز ر.ك: ج‏3، ص‏1189 و 2139.

34. و جن را از پيش، از آتشى گرم )ونافذ يا بى دود( بيافريديم. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2139.

35. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3271 و 3272؛ نيز ر.ك: همان، ج‏6، ص‏3721.

36. همان، ج‏3، ص‏1208 و 1209؛ ج‏6، ص‏3272 ،3271 و 3721.

37. همان، ج‏6، ص‏3271 و 3272.

38. همان، ج‏6، ص‏3271 و 3272.

39. همان، ج‏6، ص‏3271 و 3272.

40. همان، ج‏3، ص‏1189.

41. همان، ج‏6، ص‏3271 و 3272.

42. گفت: به عزت تو قسم كه هر آينه همه آنها را گمراه سازم )سوره ص، آيه 82). فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1531.

43. پس هنگامى كه مرگ را بر او مقدر كرديم، چيزى آنها را بر مرگش دلالت نداد جز جنبنده زمين كه چوب دست او را مى خورد. پس همين كه فرو افتاد، جنيان دريافتند كه اگرغيب را مى دانستند در عذابى خواركننده نمى ماندند. سوره سبأ، آيه 14.

44. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3721.

45. فى ظلال القرآن، ج‏6، ص‏3721.

46. همان، ج‏3، ص‏1189؛ ج‏6، ص‏3271 و 3272.

47. همان، ج‏3، ص‏1189.

48. وآن كه از ما )بعضى( مسلمانند و )برخى( ستمگرند. پس كسى كه اسلام آورد، قصد رشد نمود و اما ستمگران )منحرف( آتشگيره جهنم بوده اند. سوره جن، آيه 14.

49. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2391.

50. همان، ج‏5، ص‏2921؛ ج‏6، ص‏3272 و 3273.

51. و ازشياطين، كسانى كه براى او غواصى مى كردند و.... سوره انبياء، آيه 12.

52. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2391.

53. و از جنيان كسانى )بودند كه( به دستور پروردگارش پيش رويش كارمى كردند. سوره سبأ، آيه 12.

54. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏2898.

55. همان، ج‏6، ص‏3722.

56. همان، ص‏3700.

57. و هنگامى كه شيطان كارهايشان را برايشان زيبا جلوه داد. سوره انفال، آيه 48.

58. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1532.

59. همان، ج‏6، ص‏3270 و 3271.

60. همان، ج‏1، ص‏59؛ نيز ر.ك: ج‏6، ص‏3271 و 3272.

61. همان، ج‏2، ص‏1042 و 1044.

62. همان، ج‏2، ص‏1044.

63. وجعلوا له من عباده جزاً ....

64. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏3182 3180.

65. همان، ج‏2، ص‏1042.

66. همان، ج‏2، ص‏1044 1042.

67. همانااو و قبيله اش از جايى كه آنها را نمى بينيد، شما را مى بينند. سوره اعراف، آيه 27.

68. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1279 و 1280.

69. همان، ج‏6، ص‏3252.

70. همان،ص‏3721.

71. همان،ص‏3721.

72. همان، ج‏5، ص‏2612.

73. همان، ج‏4، ص‏1908.

74. پس عصاى خود را بيفكند، پس ناگاه اژدهايى آشكار شد، و دستش را برآورد، پس ناگاه پرتوى براى بينندگان شد. سوره اعراف، آيه 107 و 108.

75. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1347.

76. همان، ج‏5، ص‏2593.

77. و تبرى الاكمه والابرص باذنى؛ و كور مادرزاد وپيسى را به اذن من بهبودى مى بخشيدى.

78. فى ظلال القرآن، ج‏2، ص‏997؛ ج‏1، ص‏399.

79. آن گاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! به من بنمايان كه مردگان را چگونه زنده مى كنى ... گفت:پس چهار پرنده برگير وآنها را نزد خود، ريزريز كن. آن گاه هر پاره اى از آنها را بر فراز كوهى بگذار. سپس آنها را فراخوان، با شتاب به سوى تو مى آيند. سوره بقره، آيه 260.

80. فى ظلال القرآن، ج‏1، ص‏302.

81. ترجمه آيه درمباحث گذشته ذكر گرديد.

82. فى ظلال القرآن، ج‏1، ص‏299 و 300.

83. آن هنگامى كه از پروردگارتان يارى مى خواستيد، پس خداوند استغاثه شما را اجابت نمود )و فرمود( من شما را با هزار فرشته پى در پى )و پشت سرهم( كمك كننده ام ... وقتى خداوند به ملائكه وحى كرد كه من با شما هستم پس كسانى را كه ايمان آوردند، استوار بداريد. به زودى دردل هاى آنان كه كافر شدند وحشت مى افكنم. پس شما بالاى گردن ها )سرها( را بزنيد و از ايشان هر سر انگشتى را قطع كنيد. سوره انفال، آيه 12 8.

84. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1485 و 1486.

85. وهمانا دانستيد آنان را كه از ميان شما در روز شنبه تعدى نمودند پس به آنها گفتيم: بوزينگانى مطرود بگرديد. سوره بقره، آيه 65.

86. فى ظلال القرآن، ج‏1، ص‏76.

87. سوره اعراف، آيه 166.

88. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1385.

89. پس بر آنها طوفان وملخ ها و شپش ها و قورباغه ها وخون فرستاديم .... سوره اعراف، آيه 134.

90. فى ظلال القرآن، ج‏3، ص‏1357 و 1359.

91. همان، ج‏6، ص‏3977.

92. ولقد اتينا داود منا فضلاً يا جبال اوّبى معه والطير والنّا له الحديد ...؛ و همانا از )طرف( خود به داود فضلى داديم )كه( اى كوه ها و پرندگان! با او )در تسبيح( هم آواز شويد، و برايش آهن را نرم كرديم. سوره سبأ، آيه 10.

93. ولسليمان الريح .... سوره انبياء، آيه 81.

94. فى ظلال القرآن، ج‏4، ص‏2391.

95. سوره سبأ، آيه 12.

96. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏2898.

97. سوره ص، آيه 36.

98. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏3020 و 3021.

99. و برايش چشمه مس را روان ساختيم. سوره سبأ، آيه 12.

100. فى ظلال القرآن، ج‏5، ص‏2898.

101. همان، ج‏5، ص‏2634.

102. همان، ج‏2، ص‏1012 و 1013.

103. همان، ج‏5، ص‏2636.

104. همان،ص‏2639.

105. همان، ص‏2635.

106. همان، ج‏4، ص‏2289.

107. همان، ج‏2، ص‏1088 و 1089.

108. همان، ج‏4، ص‏1881.

109. همان، ص‏2290.

110. همان، ص‏1881.

111. همان، ج‏2، ص‏1088 و 1089.

112. همان، ج‏4، ص‏1885 1883 و 1945؛ نيز ر.ك: ج‏3، ص‏1304 و 1305.

113. همان، ج‏4، ص‏2290.

114. همان، ج‏2، ص‏1089؛ ج‏4، ص‏1881.

115. همان، ج‏4، ص‏2294 و 2398.

116. همان، ج‏1، ص‏77 و 78؛ ج‏3، ص‏1385؛ ج‏4، ص‏2388 ،2306 و 2391.

117. همان، ج‏6، ص‏3978.

118. همان، ج‏4، ص‏1912.

119. همان، ص‏2387 و 2388.

120. همان، ج‏6، ص‏3978.

121. همان،ص‏3979.

122. همان، ج‏5، ص‏2634؛ ج‏6، ص‏3978.