آشنايى با قرآن جلد ۶

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۶ -


تفسير سوره واقعه (2)

بسم الله الرحمن الرحيم‏الحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

و فاكهة كثيرة×لا مقطوعة و لا ممنوعة×و فرش مرفوعة×اناانشاناهن انشاء×فجعلناهن ابكارا×عربا اترابا×لاصحاب‏اليمين×ثلة من الاولين×و ثلة من الاخرين×و اصحاب‏الشمال ما اصحاب الشمال×فى سموم و حميم×و ظل من يحموم×لا بارد و لا كريم×انهم كانوا قبل ذلك مترفين×و كانوايصرون على الحنث العظيم×و كانوا يقولون ءاذا متنا و كنا ترابا وعظاما ءانا لمبعوثون×او اباؤنا الاولون×قل ان الاولين‏و الاخرين×لمجموعون الى ميقات يوم معلوم× (1)

در آيات پيش خوانديم كه قرآن مردم را از نظر عاقبت به سه دسته‏تقسيم كرده است كه مردم سه صنف خواهند بود(يا هستند و خواهندبود):دسته‏اى كه قرآن آنها را«اصحاب الميمنة‏»يا«اصحاب اليمين‏»

مى‏نامد و دسته‏اى كه آنها را«اصحاب المشئمه‏»يا«اصحاب الشمال‏»

مى‏نامد و دسته‏اى كه آنها را«سابقين‏»مى‏نامد.از اين سه دسته،دو دسته‏اهل سعادتند يعنى سابقين و اصحاب يمين با تفاوتى كه ميان اين دودسته وجود دارد.قرآن سابقين را«مقربان‏»مى‏نامد ولى اصحاب يمين رامقربان نمى‏نامد.شايد بر آنها همان تعبيرى صدق كند كه در سوره ويل‏للمطففين آمده است;آنها را«ابرار»مى‏نامد (2) يعنى نيكان،ولى مقربين‏نمى‏نامد كه تقريبا يعنى باريافتگان،نزديك شدگان،آنهايى كه به مقام‏الوهيت نزديكند، خود را نزديك كرده‏اند،به مقام قرب رسيده‏اند.اين‏تعبيرى كه در قرآن آمده است به نام‏«اصحاب اليمين‏»يا«اصحاب‏الميمنة‏»از يك طرف و«اصحاب الشمال‏»يا«اصحاب المشئمه‏»ازطرف ديگر،مسلم يك حقيقتى را بيان مى‏كند يعنى صرف نامگذارى‏نيست. اصحاب يمين يعنى ياران دست راست،يا ياران راست.(خودلغت مفهومش اين است.)اصحاب شمال يعنى ياران چپ.ولى سابقين‏مافوق اينها هستند،نه ياران راستند و نه ياران چپ.قرآن تعبير نكرده كه‏آنها ياران خط مستقيم هستند ولى به هر حال آنها را با كلمه‏«سابقين‏»ذكركرده است كه بالاتر از«اصحاب راست‏»است.

اينجا يك مطلب هست و آن اين است كه آيا براى ما جايز و يا لازم‏است كه در معنى اين آيات دقيق شويم و تدبر كنيم بگوييم چرا خداعده‏اى را«اصحاب اليمين‏»مى‏نامد؟«يمين‏»در اينجا به چه معنى‏است؟عده‏اى را«اصحاب الشمال‏»مى‏نامد،«شمال‏»و چپ در اينجا به‏چه معنى است؟مقصود راست چه كسى است؟آيا به اعتبار اين است‏هر انسانى طرف راستى دارد و طرف چپى؟همه انسانها،هم دست‏راست دارند هم دست چپ.اين طور نيست كه بعضى از انسانها دست‏راست داشته باشند بعضى دست چپ.پس به اعتبار چيست؟اساسا آياتدبر و تعمق در اين مسائل براى ما جايز يا لازم است؟يا حتى نه تنهالازم نيست بلكه جايز هم نيست؟ بعضى را ما مى‏بينيم كه تعمق در اين‏گونه آيات را حتى جايز هم نمى‏دانند،به اين معنى كه لا اقل عملا دنبال‏اين فكرها نيستند;[مى‏گويند]قرآن گفته‏«اصحاب اليمين‏»،قرآن گفته‏«اصحاب الشمال‏»،قرآن گفته‏«سابقين‏».ولى عده‏اى ديگر معتقدند كه‏قرآن خودش دعوت به تدبر و تعمق كرده است‏يعنى اينها قطعا حامل‏يك سلسله اسرار است و افرادى كه شايستگى دارند بايد آن اسرار را به‏دست بياورند و معناى‏«اسرار»در اينجا اين نيست كه مساله ساده‏اى رامعماوش بيان كنند چون بعضى چيزها به اين دليل از اسرار مى‏شود كه‏بيانش به شكل معمايى است‏يعنى خودش امر واضحى است.آن شعرمعروف[مى‏گويد]:

ز روى يار خواهم ضد شرقى به درى و قلب و تصحيف

مى‏خواهد يك بوسه را بيان كند مى‏گويد من ضد شرقى مى‏خواهم اما به‏شرط اينكه چند چيز در آن صورت بگيرد:تصحيف صورت بگيرد يعنى‏مثلا شين را سين بخوانيد قاف را غين بخوانيد;يك جا به جاى فارسى‏عربى‏اش را بياوريد;يك جا قلب كنيد،يك حرف را جلو ببريد يك‏حرف را پس بياوريد.انسان بايد علم‏«ايقوف‏»داشته باشد(خنده‏حضار)تا بتواند اين معناى ساده را كه با اين عبارت معماوش بيان شده‏است[بفهمد].اين يك ورزش ذهن مى‏تواند[باشد]. مثل جدولهايى‏است كه روزنامه‏ها مى‏كشند.جدولى كه روزنامه مى‏كشد اصل مطلب،مطلب خيلى ساده‏اى است،يك شعر ساده يا نام يك شهر است ولى آن را به يك شكل معماوشى گفته كه انسان بايد با زور فكر معما را حل كند.

قطعا اگر مسائل مربوط به معارف الهى،مربوط به مبدا و معاد مسائلى‏مى‏بود كه در حد ذات خودش از نظر بيان كردن ساده بود هيچ وقت‏نمى‏آمدند كه آن را معماوش بيان كنند بعد به ما بگويند برويد آن را حل‏كنيد مثل اينكه معماى‏«ضد شرقى‏»را مى‏خواهيد حل كنيد.در عين‏اينكه كتاب،كتاب مبين است چنين چيزى محال است.مطلب اين است‏كه با حدى كه بشر دارد و سطحى كه آن معانى دارد مطلب بيش از اين‏قابل بيان نيست.اگر انسان بتواند خودش را به آن معنا نزديك كند،درلفظ ابهام و اجمالى نيست،ولى خود مطلب در يك سطح عالى است.

اين مثل اين است كه-البته تشبيهش از يك نظر درست نيست-نظريه‏نسبيت اينشتين را در دنيا ممكن است صد نفر باشند كه بتوانند درك‏كنند و بفهمند،[آيا]يعنى او مطلب ساده‏اى را به صورت معما بيان كرده‏يا نه،او كوشش هم كرده كه تا حدى كه مى‏تواند آسان بيان كند ولى‏مساله‏اى كه از نظر علمى در عاليترين سطحهاست افراد سرمايه‏شان‏اقتضا نمى‏كند كه آن را درك كنند و بفهمند;و همين‏طور بسيارى ازمسائل علمى ديگر كه در دنيا هست;و تازه تشبيه حقايق آسمانى مربوطبه مبدا و معاد به مسائل علمى،تشبيهى است كه اگر از يك نظر درست‏باشد از چند نظر ديگر درست نيست.اين است كه امر به تدبر شده است‏ولى[براى] افرادى كه چنين شايستگى و چنين آمادگى داشته باشند.

ضرورتى هم ندارد كه هر كسى اگر چيزى به ذهنش رسيد يا به ذهن‏ديگرى رسيده و بيان كرده است‏حتما مطلب را به صورت جزم بيان كندولى لا اقل به صورت احتمال بخواهند بيان كنند مانعى ندارد.

بعضى معتقدند-و مى‏شود از اخبار و روايات و آيات ديگر قرآن‏تاييد هم آورد يعنى به كمك همانها هم گفته‏اند-كه اساسا انسان بر صورت عالم آفريده شده است و عالم بر صورت انسان. انسان يك‏جهان كوچك است و جهان يك انسان بزرگ;يعنى تمام جهان،تمام‏عالم خلقت مثل يك انسان است.چنين معتقدند كه همين‏طور كه يك‏انسان راست دارد و چپ-البته نمى‏خواهيم بگوييم اندام عالم به شكل‏انسان است كه همه عالم را به شكل انسان ساخته‏اند، برايش سر و بينى‏و چشم ساخته‏اند;مقصود اعضاى ظاهرى نيست;يعنى به اصطلاح دركمالات-معتقدند كه عالم هم مانند يك انسان نيم راست و نيم چپ‏دارد و كانه قلب دارد يعنى مجموع عوالم اين جور است;عالمى ماداريم كه عالم ملائكه است،عالم ملائكه‏اى كه خير و رحمت نازل‏مى‏كنند،ملائكه‏اى كه حسنات را مى‏نويسند كه در قرآن از اينها زياد يادمى‏كنند;اصطلاحا مى‏گويند«عالم ملكوت عليا»;عالم ديگرى وجوددارد كه آن عالم هم عالم ملكوت است‏يعنى از تيپ عالم ماده نيست‏ولى آن را«عالم ملكوت سفلى‏»يا«عالم شياطين‏»مى‏گويند كه‏وسوسه‏ها از يك نظر مال آنجاست‏يا حتى ممكن است‏شامل حال آن‏ملائكه‏اى هم كه بديها را ثبت مى‏كنند بشود.انسان تا در دنيا هست دروسط دو عالم قرار گرفته:ملكوت بالا،ملكوت اسفل;ملكوتى كه راهش‏به طرف بهشت است و ملكوتى كه راه انسان به طرف پايين و جهنم‏است;و خود انسان تا وقتى كه در اين عالم هست در ميان اين دو عالم‏قرار گرفته يا به تعبير ديگر كانه در يك طرف انسان عالمى است كه عالم‏خير،سعادت، بهشت-هر نامى مى‏خواهيد رويش بگذاريد-قرار گرفته‏و در طرف ديگر اين عالمى كه ما الآن در آن هستيم عالم ديگرى است كه‏شر و عذاب و بدبختى و نتايج اعمال بد در آنجاست: «كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون‏» (3) ، «ان كتاب الفجارلفى سجين و ما ادريك ما سجين‏» (4) .در آنجا هم نوشته‏هايى هست،نه نوشته‏كاغذ و مركب،نوشته‏هايى كه صورتها در آنها تصوير و نقش مى‏شوديعنى آنچه از اعمال كه انسان در اين عالم انجام مى‏دهد،اعمال خوب‏در يك جا قرار مى‏گيرد و اعمال بد در جاى ديگر.

اينها در روايات به صورتهاى عجيبى ذكر شده است.مثلا در روايت‏است كه اگر انسان عمل خير انجام بدهد ملائكه‏اى هستند كه اين عمل‏خير را بالا مى‏برند و اگر عمل شر انجام بدهد آن را پايين مى‏برند.معلوم‏مى‏شود اعمال خير انسان به يك سو مى‏رود و اعمال شر انسان به سوى‏ديگر.در حديث است كه انسان عملى را ابتدا براى خدا انجام مى‏دهد;

اين عملش مى‏رود-به تعبير قرآن-به عليين يعنى آن بالا بالاها.عملش‏خالص است.يعنى ابتدا كه عمل را انجام داده خالصا مخلصا انجام داده‏و عمل هم بالا رفته.(البته اين بالا و پايين معلوم است كه بالا و پايين به‏شكل ديگرى است).بعد وسوسه نفس سبب مى‏شود كه يكدفعه انسان‏بعد از عمل ريا كند يعنى بعد از عمل براى مردم بازگو مى‏كند كه بله،خدا به ما توفيق داد ما فلان عمل را در فلان وقت انجام داديم،فلان خيربه دست ما جارى شد.اين عمل يك درجه مى‏آيد پايين.يادم نيست كه‏در دفعه دوم يا سوم دستور مى‏رسد آن عمل را از آنجا برداريد و درسجين-كه از ماده سجن است-يعنى در آن حبس خانه قرار بدهيد;

يعنى يك عمل عليينى بعد از ريا و به وسيله ريا تبديل مى‏شود به عمل‏سجينى.

روايت ديگرى هست كه خيلى عجيب است و مفاد اين جمله‏اى رابيان مى‏كند كه در دعاى كميل است كه بعد از جملاتى راجع به‏ملائكه‏اى كه شاهد بر اعمال انسان هستند مى‏فرمايد: «و كنت انت الرقيب‏على من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم‏»و تو خودت باز رقيب بر من هستى‏و گواه بر چيزهايى كه بر فرشتگان هم مخفى مى‏ماند.معلوم مى‏شودگاهى در اعمال انسان دقايقى وجود دارد كه از فرشته‏ها هم مخفى‏مى‏ماند.

در حديث است كه انسان گاهى نماز مى‏خواند(اينها همه تمثيل‏است;هر كسى كه ذره‏اى فهم و درك داشته باشد مى‏فهمد كه اينهاتمثيل است)،ملائكه‏اى كه اعمال صالح را بالا مى‏برند اين نماز او را درخرقه‏اى سفيد،گويا در حرير سفيدى(يك شئ قيمتى خيلى با احترام راانسان در حرير مى‏پيچد)بالا مى‏برند[گويا]از آسمان اول و آسمان دوم‏و...-كه همه اينها امور معنوى است و امور مادى نيست-عبور مى‏دهندو اين به عنوان يك عمل صالح از اين گذرگاهها رد مى‏شود،تا مى‏رسد به‏آن آخرين گذرگاه.در آنجا مثل يك جنس قاچاق كه در درونش فسادى‏باشد كه آن مفتشها اين يكى ببيند درك نكند،آن يكى نفهمد،آن ديگرى‏نفهمد،ولى آن دقيقترين دستگاهها كه ديگر هيچ چيز از زير دست او[در]نمى‏رود،به آنجا كه مى‏رسد خطاب مى‏رسد: اجعلوه فى سجين اين‏را بيخود آورديد اينجا،ببريد در سجين،جايش اينجا نيست،ببريد در آن‏پايين‏ترين دركات;يعنى نه تنها يك عمل خير مقبول نيست بلكه يك گناه‏بزرگ است و اشتباه كرده‏ايد كه گناه بزرگ را به حساب يك طاعت بزرگ‏بالا آورده‏ايد. ببينيد كار به كجاست كه فرشته‏هاى الهى هم درك‏نمى‏كنند يعنى آنقدر باطن باطن باطن پيچيده و دقيق است كه حتى ازفرشتگان مخفى مى‏ماند. «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه‏» (5) .درباره كار خير[است]كه اين آيه را دو جور مى‏شود خواند يعنى دو جور مى‏شود ضميرها رابرگرداند و در آن واحد هر دو درست است:سخن پاك(يعنى عقيده‏پاك)به سوى پروردگار بالا مى‏رود و عمل پاك سخن پاك را بالا مى‏برديعنى عمل است كه ايمان را تقويت مى‏كند;و اين معنا شك ندارد ودرست است.به گونه ديگر:سخن پاك بالا مى‏رود و ايمان است كه عمل‏را بالا مى‏برد;يعنى عمل خالص و عمل پاك مشروط به ايمان پاك‏است.هر دو درست است و حتى آيه مى‏تواند در آن واحد شامل‏هر دوى اينها باشد.قرآن راجع به سخن پاك يعنى عقيده پاك مى‏گويد اوبالا مى‏رود،ولى عقيده ناپاك چطور؟آن را ديگر نمى‏گويد بالا مى‏رود،مى‏گويد: «اسفل السافلين‏» او در پايين‏ترين پايين‏ها[است].همين‏طوركه يك جنين هر كارش بكنند نمى‏تواند عالم بعد از جنين را آنچنان كه‏هست درك كند مگر به وسيله تمثيلات و تشبيهات،ما هم نمى‏توانيم آن‏عوالم را كه نرفته‏ايم درست درك كنيم ولى اجمالا از راهنماييهايى كه‏اولياى دين كرده‏اند اينقدر مى‏فهميم كه عالم بالاتر از اين عالم ما وجوددارد و عالم پايين‏تر از عالم ما وجود دارد.عالم بالاتر از عالم ما عالمى‏است كه عقايد پاك و اعمال خير به سوى آنجا بالا مى‏رود.عالم پايين‏تراز عالم ما عالمى است كه افكار ناپاك، نيتهاى سوء و شر،عقايد سخيف‏و باطل،عنادها،كبرها،حسادتها،رياكاريها،عجبها،پليديها، گناهها،فسق و فجورها اينها همه تجسم پيدا مى‏كنند و به آنجا سرازير مى‏شوند.

پس گويى الآن كه ما در اينجا هستيم در وسط دو عالم قرار گرفته‏ايم‏كه به يك اعتبار يكى بالاست و ديگرى پايين،به يك اعتبار يك عالم درراست ما قرار گرفته است‏يك عالم در چپ ما(نه چپ انسان،چپ كل‏عالم)،يك عالم در راست اين عالم ما،در راست اين حيات طبيعى كه ماهستيم قرار گرفته است و يكى در چپ اين عالم.آن بالا را راست عالم‏مى‏گويند،آن پايين را چپ عالم.آن بالا همان است كه آن را«بهشت‏»

ناميده‏اند و دار نعيم و سعادت و سرور است،به آنجا ما مى‏رسيم اگرچنين توفيقى پيدا كنيم;آن ديگرى كه پايين است،تاريك است،تسفل‏است،رو به پايين رفتن است و در آنجا عذاب و رنج و درد و شقاوت وبدبختى است.آن را«عالم پايين‏»يا«شمال اين عالم‏»مى‏گويند. (شمال‏يعنى چپ نه شمال در مقابل جنوب.شمال عالم است‏يعنى چپ عالم‏است).در مورد آن اولى هميشه تعبير يا«راست‏»است‏يا«بالا»،و درمورد اين دومى تعبير يا«چپ‏»است‏يا«پايين‏». خود«جهنم‏»چه لغتى‏است؟از«جهنام‏»است كه جهنام آن چاههاى خيلى عميق و تاريك رامى‏گويند.اين لفظ نيز به اعتبار پايين بودن و تاريك بودن انتخاب شده‏است چون اين الفاظى كه ما در اين دنيا داريم،براى معانى‏اى كه درهمين دنيا وجود دارد وضع شده است. آنها لفظ ندارد و با الفاظى بيان‏مى‏شود كه تا اندازه‏اى به آن معنا نزديك باشد،و الا:

معانى هرگز اندر حرف نايد كه بحر بيكران در ظرف نايد

اين الفاظ ما جامه‏هايى است كه براى اندام معانى اين عالم دوخته شده‏است ولى معانى عالم ديگر،اندام[آنها]اندام ديگرى است،جامه ديگرمى‏خواهد و تا كسى با آن اندامها آشنا نباشد لفظش را هم نمى‏تواندانتخاب كند.آن اندامها را در اين لباسها ارائه دادن و نشان دادن، هركارش بكنى،براى آن كسى كه مى‏خواهد در اين لباس ببيند باز امكان‏ندارد حقيقتش را آنچنان كه هست[ببيند]ولى با تشبيهى،تمثيلى و با مقايسه كردن با آنچه در اين دنيا مى‏بيند و با آن نزديكترين چيزهايى كه‏بشود قياس كرد اجمالا[مى‏توان آن معانى را به ذهنها نزديك كرد].

ببينيد اين حديث پيغمبر چقدر معنى دارد!پيغمبر اكرم بااصحابشان نشسته بودند،فرمودند سنگى از لبه جهنم رها شده بود،هفتاد سال بود كه حركت مى‏كرد الآن رسيد به كف جهنم. فرياد گريه ازخانه يهودى خبيثى كه آنجا بود بلند شد.حال يادم نيست كه اصحاب‏مطلب را همين‏طور درك كردند يا خود ايشان توضيح دادند اين سنگى‏كه هفتاد سال بود به اين پايين مى‏رفت و مى‏رفت و اكنون رسيد،اين‏شخص بود يعنى او در تمام مدت عمرش داشته مى‏رفته نه اينكه انسان‏وقتى مرد به طرف جهنم رها مى‏شود يا با يك ريسمان مى‏كشندش‏مى‏برند بالا;همين الآن انسان يا به سوى بهشت بالا مى‏رود يا به سوى‏جهنم هبوط مى‏كند،يا به طرف راست كل عالم گرايش پيدا مى‏كند يا به‏طرف چپ كل عالم;و نه اينكه اينجا انسان نه چپى است و نه راستى،نه‏بالا رفته نه پايين،وقتى مرد دست‏يكى را مى‏گيرند مى‏برند بالا، دست‏ديگرى را مى‏گيرند مى‏اندازند پايين;چون آن بالا و پايين نوعى بالا وپايين ديگر است كه الآن هم كه انسان در اين دنيا هست در باطنش به آن‏سو دارد مى‏رود:يا به سوى بالا و عليين به تعبير قرآن،يا به سوى پايين وسجين و جهنم و جهنام و آن اسفل سافلين و آن جاى بسيار تاريك پايين‏كه ديگر از آن پايين‏تر چيزى نيست.رفتنش يعنى چه؟رفتنش همان‏اعمال و نيات انسان است.اعمال انسان گام برداشتن است-اين ديگربرو برگرد ندارد-همين‏طور كه راه رفتن‏هاى اينجا بالضروره انسان را به‏جايى مى‏رساند يعنى اگر انسان يك مسير را برود به جايى در آن مسيرمى‏رسد.[آيا]مى‏شود انسان سرش را پايين بيندازد،از طرف شمال‏برود،به او بگويند كجا مى‏روى،بگويد مى‏خواهم به قم بروم؟!چنين%611ث-ثآب6ب% چيزى محال است. محال است كه انسان به طرف شمال برود،به نقطه‏جنوب برسد;و محال است كه انسان به طرف جنوب برود،به نقطه‏شمال برسد.اگر انسان بخواهد به نقطه شمال برسد راهش اين است كه‏از طرف شمال برود.اگر بخواهد به نقطه جنوب برسد راهش اين است‏كه از طرف جنوب برود.مشرق هم راهش از آن طرف است،مغرب هم‏از آن طرف.انسان در دنيا كه كارهايش بر اساس قرارداد است،دركارهاى قراردادى مى‏بيند كه اين بى‏حسابى‏ها رخ مى‏دهد.مثلا چطور؟

مى‏گويد ما درس نمى‏خوانيم آخر سال هم نمره مى‏گيريم.بله نمره گرفتن‏يك كار قراردادى است.نمره‏اى را بايد بگذارد،چون با آن كار كه اوهجده گذاشت كه تو هجده نمى‏شوى!يك هجده‏اى آنجا نوشته شده‏است و او هم به آن ترتيب اثر مى‏دهد اما بنا نيست كه آن واقعيت عوض‏شود و تغيير كند.انسان چون در دنيا مى‏بيند كه در راههاى قراردادى دنيابا اينكه از آن طرف رفته نتيجه يك طرف ديگر را به او مى‏دهند:

گنه كرد در بلخ آهنگرى×به شوشتر بريدند سر مسگرى‏به قول اين شاعر اين آهنگر مى‏رود گناه مى‏كند سر يك مسگر رامى‏برند،[با خود مى‏گويد در آخرت هم]شانس است،يك وقت هم‏شد;و خيلى از افراد اصلا منتظر يك شانس در عالم آخرت‏اند.آيا چنين‏شانسى در دنيا هست كه تو راه خراسان را پيش بگيرى بعد سر از كربلادربياورى،بگويى من از اين راه مى‏روم، يك وقت‏شانسم گرفت از كربلاسر درآوردم؟!محال است كه در كارهايى كه به حقايق عالم مربوط است‏حرفهايى از قبيل شانس مؤثر باشد.

غرضم اين جهت است:بعضى چنين مى‏گويند-و بعيد هم نيست‏كه اين حرف،حرف درستى باشد بلكه به نظر مى‏رسد كه همين‏طوراست-اينكه در قرآن‏«اصحاب اليمين‏»و«اصحاب الشمال‏»فرموده است متضمن نكته بسيار بسيار عالى است كه كلمه‏«اصحاب‏»در هر دوجا مى‏رساند.كلمه‏«اصحاب‏»كلمه‏اى است كه در فارسى الآن من‏برايش تعبيرى پيدا نمى‏كنم،اگر شما پيدا كرديد بگوييد.فقط تعبيرى به‏نظرم مى‏رسد و آن اين است كه گاهى ما در فارسى با يك‏«ى‏»اين مطلب‏را مى‏فهمانيم.مثلا يك وقت مى‏گوييم فلان كس قرآن مى‏خواند يا فلان‏كس به قرآن عمل مى‏كند،فلان كس به قرآن اعتقاد دارد.ولى وقتى كه‏مى‏خواهيم رابطه‏اش را با قرآن شديد بيان كنيم مى‏گوييم فلان كس‏«قرآنى‏»است‏يعنى كانه با قرآن آميخته شده است.يا از آن طرف-العياذبالله-فلان كس شراب مى‏خورد يك مطلب است، «شرابى‏»يك‏آميختگى را بيان مى‏كند.

ما در فارسى اين مقدار داريم.[در]كلمه‏«اصحاب‏»شما همين‏«ى‏»

را كمى شديدتر كنيد.اصحاب اليمين شدن يعنى آن طرفى شدن،اصحاب اليمين يعنى افرادى كه اصلا آن طرفى شده‏اند،يعنى كانه در اين‏عالم كه هستند ديگر جزء آن عالم‏اند،الآن كه در دنيا هستند ملكوت‏اعلائى هستند.اصحاب الشمال[يعنى افرادى كه]اصحاب چپ‏اند;

چنانكه قرآن گاهى[تعبير]«اصحاب النار»[دارد،مى‏فرمايد]اينهااصحاب النارند.اين‏«اصحاب النار»[يعنى]كانه اينها از آتش جدايى‏ندارند،اصحاب نار هستند،ياران نارند،چسبيده به او هستند.گفتم مادر فارسى تعبيرى غير از همين لفظ نداريم كه بخواهيم بيان كنيم.

اصحاب الجنه،اصحاب النار،اصحاب اليمين،اصحاب الشمال،اينهاتعبيراتى است كه يك نوع ملابست‏خيلى شديد را بيان مى‏كند و دراينجا كلمه‏«اصحاب اليمين‏»در واقع مى‏خواهد بگويد اينها كه اينجاهستند آنجايى‏اند،اين ملكوت اعلائى‏ها همين الآن آنجايى‏ها هستند،به آنجا پيوسته‏اند;[و كلمه]«اصحاب الشمال‏»[در واقع مى‏خواهد بگويد]اينهايى كه الآن در دنيا هستند در عين اينكه در دنيا هستندشمالى‏ها و چپى‏ها و پيوستگان به چپ هستند،الآن به آن عالم‏پيوسته‏اند،حقيقتشان به آن عالم پيوسته است.اين مطلبى است كه‏بعضى از مفسرين گفته‏اند و به نظر مى‏رسد مطلب خيلى خوبى است ودرست گفته‏اند يعنى با مطالب ديگرى كه در قرآن آمده است‏خوب وفق‏مى‏دهد.

گفتيم كه قرآن به اصحاب اليمين‏«اصحاب الميمنه‏»و به‏اصحاب الشمال‏«اصحاب المشئمه‏»هم گفته است كه در همين سوره‏«اذا وقع‏»هر دو تعبير آمده است.ميمنه از يمن است و مشئمه ازشئامت.در واقع در اينجا قرآن خواسته است ملاك يمن يعنى ميمون‏بودن و ملاك شئامت و مشئوم بودن را هم ذكر كند كه انسان درباره‏ميمون بودن و مشئوم بودن خيال نكند كه اگر كسى مثلا پيشانى‏اش فلان‏خط را داشته باشد او از اصحاب الميمنه است و اگر در سرش يك پيچ‏داشته باشد او از اصحاب المشئمه است;نه،ميمنت و شئامت به اينهابستگى ندارد.آن كه از اصحاب اليمين است از اصحاب الميمنه هم‏هست.آن كسى كه به نيات و اخلاق و اعمال و اعتقادات پاكش به آن‏عالم پيوسته،او به يمن و بركت پيوسته است.آن كه با اعمال شوم ونيات كج و معوج و عقايد سخيف و باطل خودش به عالم اسفل السافلين‏پيوسته او به شئامت پيوسته است.يمن و شئامت در وجود خود انسان‏است.يمنها در عقايد خوب است،شئامتها در عقايد بد;يمنها دراخلاق خوب است،شئامتها در اخلاق بد;يمنها در اعمال خوب است‏و شئامتها در اعمال بد،نه در چيز ديگر.

گفتيم كه قسم سومى هم اينجا بيان شده است و آن‏«سابقين‏»است.

با اين تعبيرى كه از اصحاب اليمين و اصحاب الشمال كرديم آن هم كاملا روشن مى‏شود: مى‏دانيم كه به ما اينچنين گفته‏اند كه مردم دو دسته‏هستند از اين نظر كه بعضى اساسا خداپرست هستند و بعضى‏خداپرست نيستند.آنهايى كه خداپرست نيستند قهرا هواپرست وماده‏پرست هستند;آنها قهرا جزو اصحاب الشمال‏اند.خداپرستها باز دودسته هستند(گو اينكه يك دسته‏شان دو دسته مى‏شود،مى‏شود سه‏دسته)بعضى خدا را پرستش مى‏كنند براى نجات از عذاب يا براى‏رسيدن به ثواب.البته اينها هم اهل خير و سعادتند.اگر كسى امر خدا رااطاعت كند براى اينكه خداوند اجرها و پاداشهايى كه به او وعده داده‏است-كه در همان عالم ملكوت اعلى ذخيره است-به او بدهد،خدا اورا به آن اجرها و ثوابها و پاداشها،بهشتها، نعيمها،حورالعين‏ها،ميوه‏هاكه همه اينها حقيقت دارد و هست[مى‏رساند].حال حقيقت اينها به چه‏نحو است،ما كه نرفته‏ايم ببينيم;به ما اينها را از روى تمثيلات دنيوى‏گفته‏اند.حقيقتش را انسان نرود[درك نمى‏كند]يا آنهايى كه رفته‏اندمى‏دانند،اهل حقيقت كه با مكاشفه و با وحى به دست آورده‏اندمى‏دانند.با ما به زبان دنيا گفته شده است،ما هم از روى نمونه‏هاى دنيايك چيزى مى‏فهميم و الا واقعيت آنها را درست درك نمى‏كنيم.ولى‏اينقدر مى‏دانيم كه نعيمهايى،انواعى نعيمهاى روحى و مادى در آنجاوجود دارد.

همه كسانى كه خدا را از ترس كيفر يا به خاطر ثواب عبادت مى‏كنندهمان اصحاب اليمين‏اند.ولى به ما گفته‏اند مردمى هستند فارغ از هر دو;

يعنى مردمى هستند كه خدا را پرستش مى‏كنند نه به خاطر اجر و پاداش[و نه از ترس كيفر] بلكه به خاطر شايستگى حق براى عبادت،طلب‏رضاى حق،براى شكرگزارى حق،براى حبت‏حق،كه اگر حق بهشت وجهنمى هم نمى‏داشت به حال آنها فرق نمى‏كرد.اينها قهرا از اصحاب اليمين خيلى بالاترند و همان‏«سابقون‏»هستند.شك ندارد آنهاكه سابقون هستند از عذاب اهل جهنم ايمن‏اند.نمى‏شود گفت‏شما كه‏براى فرار از جهنم عبادت نكرديد پس العياذ بالله[مستحق]عذاب‏جهنم هستيد;نه،آنها نعيمهاى بهشتى را بيش از ديگران هم دارند.به‏آنها نمى‏گويند شما كه براى نعيم عبادت نكرديد پس نعيمى نداريد.آن‏كه كامل را بخواهد ناقص خود به خود دنبالش هست.آن كه ناقص رابخواهد و كامل را نخواهد به ناقص مى‏رسد،از كامل محروم است ولى‏آن كه كامل را بخواهد(نه اينكه كامل را بخواهد به خاطر ناقص;اگركامل را بخواهد به خاطر ناقص،همان ناقص را خواسته)ناقص را هم‏نخواهد،ناقص خود به خود به او مى‏رسد.مثل خود دنيا و آخرت‏است.مگر خود دنيا و آخرت اين جور نيست؟ كسى كه فقط و فقط براى‏لذات دنيا كار مى‏كند،و از آخرت محروم مى‏ماند.ولى يك كسى كار رابراى خدا انجام مى‏دهد،دنيايش رسيد رسيد،نرسيد نرسيد.مقياس كاراين است كه اگر انسان همتش اين باشد كه فقط پشم و پشگل بخواهد به‏همان مى‏رسد.او قهرا هدفش اين است كه ببيند چه كسى قطار شتر داردو شترهايش را كجا مى‏خواباند كه آنجا پشگل زياد جمع شده،برويم‏پشگل جمع كنيم.حداكثر اين است كه پشم شتر كجا پيدا مى‏شود برويم‏پشم شتر تهيه كنيم.ولى يك كسى همتش اين است كه قطار شتر داشته‏باشد.انسان اگر قطار شتر داشته باشد آن شترها پشم و پشگل هم دارند.

اين،مثل دنيا و آخرت است.اگر انسان آخرت را بخواهد دنيا هست ولى‏اگر دنيا را بخواهد از آخرت محروم است:

آخرت قطار اشتر دان عمو در تبع دنياش همچون پشگ و مو

اين به دنبالش مى‏آيد.هر كامل و ناقصى اين جور است.

بنابراين سابقين عبادتشان براى نعيمهاى اخروى و براى نجات از عذاب اخروى نيست،قهرا آنها به جايى مى‏رسند كه ديگران نمى‏رسندولى آنچه كه ديگران مى‏رسند آنها هم به آنان داده مى‏شود.

بحث ما درباره اصحاب اليمين بود كه خداوند به آنها چه نعمتهايى‏مى‏دهد... (6) و ميوه‏اى از نوعى كه انتخاب مى‏كنند.حال آن ميوه چگونه‏ميوه‏اى است؟حتى اگر بگوييم ميوه‏اش مثلا سيب است،سيبش،چگونه سيبى است،چه تفاوتى[با سيبهاى اين دنيا دارد]،تفاوت را به‏ما به تعبيراتى گفته‏اند.مثلا اين تعبير با حسابهاى دنيا جور درنمى‏آيد كه‏حرير آنجا حريرى است كه يك رشته‏اش به تمام اين دنيا مى‏ارزد.اين‏براى فكر ما اصلا قابل تصور نيست براى اينكه حساب آنجا با حساب‏اينجا متفاوت است،ولى ناچار بايد با همين زبان دنيا به ما بگويند. آقاى‏طباطبائى در اصول فلسفه مثل خوبى آورده بودند.البته ايشان درباره‏خدا اين مثال را آورده بودند كه چگونه انسان خدا را گاهى با مفاهيم‏سلبى مى‏شناسد و خيلى چيزها را با مفاهيم سلبى[مى‏شناسد]يعنى‏اول يك مفهوم ايجابى مى‏آورد ولى بعد با يك مفهوم سلبى مى‏خواهدآن را بفهماند.مثلا يك باباى دهاتى كه بزرگترين شهرى كه در عمرش‏ديده است فرض كنيد شهر نيشابور است،به يك كسى كه رفته است‏بزرگترين شهر دنيا مثلا نيويورك را با تشكيلات و نظامات آن ديده است‏مى‏گويد نيويورك چگونه جايى است؟مى‏گويد«شهرى است اما نه ازاين شهرها».او ديگر بيش از اين نمى‏تواند بگويد يعنى نمى‏شود به اوفهماند كه اين شهر است،آن هم شهر است،ولى تشكيلات و نظاماتى‏آنجاست كه اصلا شباهتى با اينجا ندارد،مگر اينكه بگويد:«شهرى‏است نه از اين شهرها».با«نه از اين شهرها»يك مقدار مى‏شود عظمت‏آن را به او فهماند.راه ديگرى نيست كه بشود عظمت آن را به او فهماند.

«لا مقطوعة‏» خصوصيت آن ميوه‏ها اين است كه بريده نمى‏شوديعنى براى هميشه هست، روزى‏اى نيست كه يك مدت موقت باشد بعدقطعش كنند «و لا ممنوعة‏» و نه اينكه در حالى كه وجود دارد تكليفى بيايدمنعش كند.نه مى‏برند(نمى‏آورند)كه اساسا وجود نداشته باشد(مى‏گويد چنين نيست،هميشه وجود دارد)و نه در حالى كه وجود داردمنعى در كار است كه بگويند به آن درخت نزديك نشويد مثل آنچه كه[براى]آدم در ابتدا وجود داشت ولى گفتند به آن درخت نزديك نشو.

«و فرش مرفوعة‏» بساطها و فراشهايى در آنجا وجود دارد عالى،بلند درجه،بلند مرتبه. ظاهر«فراش‏»اين است كه مقصود همين بساطهاو فرشها باشد ولى[در اين صورت]همين قدر مى‏گفتند«اما عالى‏».

بعضى گفته‏اند اين كنايه است چون‏«فراش‏»در زبان عربى به دو معناگفته مى‏شود;يك معنايش همسر است‏يعنى زن براى مرد.آنوقت‏عالى‏اى كه در اينجا آمده،در تفاسير آمده ست‏يعنى عالى هستند از نظرقدر،اخلاق و فكر،يعنى بعضى انحطاطهاى فكرى و روحى(خلقى)كه‏در برخى از زنهاى دنيا ديده مى‏شود آنجا ديگر وجود ندارد.ديگر زن‏آنجا آن نقص و عيبى كه در زنهاى دنيا هست در او نيست،و اينها همان‏زنهاى دنيا هستند كه اهل بهشت مى‏شوند ولى منهاى نقصهايى كه‏احيانا در زنهاى دنيا وجود دارد. «انا انشاناهن انشاء» كانه ما آنها را انشاءكرده‏ايم انشاء كردنى.مثل اينكه از نو ساخته مى‏شوند. «فجعلناهن ابكارا»

در آنجا بيوه‏گى وجود ندارد. «عربا اترابا» عرب جمع‏«عروب‏»است.

عروب،نصاب هم مى‏گويد[يعنى]شوهر دوست،زنى كه به شوهر خودعشق بورزد;چون از جمله لذاتى كه يك انسان مى‏برد آن صفا وصميميت و مهر و مودتى است كه در ناحيه همسر خودش ببيند(محبوبيت). «اترابا» همه ترب هستند يعنى هم سن و سال و جوان‏اند،يعنى صحبت از عجوز و پير در آنجا نيست.

پيرزنى آمد خدمت پيغمبر اكرم(از جمله شوخيهاى پيغمبر كه نقل‏كرده‏اند يكى همين است) ظاهرا عرض كرد يا رسول الله دعا كن خدامرا به بهشت ببرد.فرمود پيرزن كه به بهشت نمى‏رود;در بهشت پيرزنى‏وجود ندارد.اين بدبخت گريه‏كنان برگشت.عباس عموى پيغمبر ديد.

گفت‏يا رسول الله شما به اين پيرزن چه فرموده‏ايد؟فرموده‏ايد پيرزن به‏بهشت نمى‏رود؟ فرمود:پيرمرد هم نمى‏رود.او هم دادش بلند شد.بعدپيغمبر اكرم فرمود آنجا كه پيرى وجود ندارد،همه جوانند.بعد فرمودپيرزن را صدا كنيد بيايد،به او بگوييد آنجا تو ديگر عجوز نيستى، جوان‏هستى.

اين حديث را مكرر در همين جلسه نقل كرده‏ام كه در زمان معتصم‏مباحثه‏اى با حضور حضرت امام جواد عليه السلام-كه جوان بودند-و علماى‏زيادى از اهل تسنن تشكيل دادند، نظير كارى كه مامون با حضرت رضا وعلماى مذاهب اديان مى‏كرد ولى اينجا فقط علماى اهل تسنن بودند.

اينها مثل همه هوچيهايى كه هميشه در همه زمانها وجود دارند[دنبال‏بهانه‏اى عليه امام جواد عليه السلام بودند].خلفا(ابو بكر و عمر)در ميان مردم‏بت بودند-همين‏طور كه الآن هم هستند-و هر كسى را كه مى‏خواستندهو كنند به وسيله اينها[هو مى‏كردند كه]به خليفه اهانت مى‏كنى؟!...

اينها براى اينكه حضرت را هو كرده باشند گفتند شما درباره فضيلت‏ابو بكر و فضيلت عمر و درباره او رواياتى كه ما در اين زمينه داريم چه‏مى‏گوييد؟فرمود چه رواياتى؟روايتى خواندند كه جبرئيل بر پيغمبراكرم نازل شد و گفت:يا رسول الله خداى متعال مى‏فرمايد من از بنده‏خودم ابو بكر راضى هستم،شما از ابو بكر سؤال كنيد كه آيا او هم از ما راضى هست‏يا نه؟ بپرسيد كه ما خبرش را ببريم.فرمود:ما فضيلت‏ابو بكر را انكار نداريم ولى اينقدر مى‏دانيم كه پيغمبر اكرم در حجة الوداع‏فرمود دروغگويان بر من زياد شده‏اند: كثرت على الكذابة (7) (چون اين راخود سنيها هم نقل كرده‏اند)كسانى كه به من دروغ مى‏بندند زيادند،وبعد به ما دستور داد كه هر حديثى كه از من نقل كرده‏اند آن را بر قرآن‏كريم عرضه بداريد،اگر ديديد مخالف قرآن است بدانيد من نگفته‏ام،من هرگز حرفى بر خلاف قرآن نمى‏زنم.ما نمى‏خواهيم فضل ابو بكر راانكار كنيم ولى اين حديث را بر قرآن عرضه مى‏داريم.وقتى كه بر قرآن‏عرضه مى‏داريم مى‏بينيم كه قرآن مى‏فرمايد: «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (8) ما انسان را آفريديم و ازهمه خاطرات ذهن او آگاهيم،از رگ گردن به او نزديكتريم.بنابراين‏معنى ندارد خدا به بنده خودش-كه او پيغمبر است-پيغام بدهد كه من‏از آن بنده ديگرم راضى‏ام،از او بپرس كه او از من راضى است‏يا راضى‏نيست.به اين مناسبت اين داستان را گفتم كه اين حديث هست كه‏«الحسن و الحسين سيدا شباب اها الجنة‏» (9) پيغمبر فرمود-اين را هم شيعه وسنى نقل كرده‏اند-كه حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشت‏اند.

آنها گفتند پس چه مى‏فرماييد درباره اين حديث از پيغمبر اكرم كه‏«ابو بكر و عمر سيدا كهول اهل الجنة‏»اينها آقاهاى پيرمردهاى اهل بهشت‏هستند.فرمود البته باز نمى‏خواهيم فضل آنها را انكار كنيم ولى متاسفانه‏بهشت پير ندارد كه اينها بخواهند آقاى آن پيرها باشند.

يادم هست كه زمانى اين حديث را در حضور مرحوم ابوى ما-خداايشان را رحمت كند ان شاء الله-مى‏خواندند،ايشان مثل خيلى خوب وشيرينى آوردند،گفتند دو تا طلبه با همديگر مباحثه مى‏كردند.مى‏دانيدكه طلبه‏ها وقتى در مسائل علمى مباحثه مى‏كنند بعد كار به دعوا و كتك‏كارى و كتاب به سر همديگر زدن و حرفهاى ديگر خارج از مباحثه‏مى‏كشد.يكى از آن طلبه‏ها به ديگرى گفت تو كه اساسا سواد ندارى،سواد تو كجا،سواد من كجا!من به اندازه موهاى سر تو كتاب خوانده‏ام.

اتفاقا او كچل بود و به سرش يك مو نداشت.سرش را لخت كرد و گفت:

بفرماييد ميزان معلومات آقا را[ببينيد!(خنده حضار).جمله]«سيداكهول اهل الجنة‏»از اين قبيل است.در آنجا پيرى وجود ندارد كه اينهابخواهند آقايش باشند.اينها خيال كردند پيغمبر كه فرمود حسن وحسين آقاى جوانانند،چون آن وقت كه پيغمبر فرموده اينها جوان بودندفرموده‏«جوانان‏»در حالى كه آنها هم كه جوان نماندند و بعد پير شدند.

«عربا اترابا» همه ترب و هم سن و سال و جوان «لاصحاب اليمين‏»

اينها تعلق دارند به اصحاب اليمين «ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين‏»

كثيرى از اوليان و كثيرى از آخريان اصحاب اليمين‏اند.حال اگر مقصود از«اولين‏»[امتهاى] قبل از پيغمبر اكرم باشند،يعنى از امتهاى پيشين كثيرى‏از اصحاب اليمين‏اند و از اين امت هم كثيرى اصحاب يمين داريم،و اگرآن طور كه بعضى ديگر گفته‏اند-كه ما هم همين را انتخاب كرديم‏مقصود اين باشد كه اولين اين امت و آخرين اين امت،يعنى سخن درباره اين امت است،آيه مى‏فرمايد كثيرى از اولين اين امت و كثيرى ازآخرين اين امت از اصحاب اليمين هستند.و صلى الله على محمد و اله‏الطاهرين.

باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...

خدايا عاقبت امر همه ما ختم به خير بفرما،ما را ازاصحاب اليمين و اصحاب الميمنه قرار بده، به ما توفيق‏دورى از اصحاب الشمال عنايت بفرما،نيتهاى ما،اعمال‏ما،عقايد ما را به لطف و عنايت‏خودت تصحيح بفرما،اموات ما مشمول عنايت و رحمت‏خودت بفرما.رحم الله‏من قرء الفاتحة مع الصلوات.

 

پى‏نوشتها:

1.واقعه/32-50.

2.مطففين/22.

3.مطففين/18-21.

4.مطففين/7 و 8.

5.فاطر/10.

6.[چند ثانيه‏اى از بيانات استاد شهيد روى نوار ضبط نشده است.]

7.سفينة البحار،ج 2/ص 474.

8.ق/16.

9.فضائل الخمسة من الصحاح الستة،ج 3/ص 212-218.