هزار و يك نكته از قرآن كريم
جلد اول

اكبر دهقان

- ۳ -


اثبات نبوّت  
75 راه هاى اثبات نبوّت عامّه
الف اعجاز
انجام دادن كارهاى خارق العاده را ((اعجاز)) گويند. در داستان موسى عليه السلام كه صحنه ى مبارزه ى حق و باطل و معجزه و سحر بود. موسى به فرعون و اطرافيان او چنين گفت : من از سوى پروردگار تو، همراه با معجزه اى به سوى تو آمده ام ؛ قد جئناك باية من ربّك و السّلام على من اتّبع الهدى (259)
خداوند در مقام اثبات حقانيّت نبوّت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله كه قرآن بر او نازل شده است ، به مردم مى گويد: اگر شك داريد در آنچه بر بنده ى خود نازل كردم ، شما هم مانند آن را بياوريد؛ إ ن كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا فاءتوا بسورة من مثله (260)
ب تشخيص پيامبر پيشين
هرگاه نبوّت فردى با دلايل قطعى ثابت شد و او نشانه ها و ويژگى هاى پيامبر بعد از خود را به گونه اى روشن بيان كرد، آنگاه خصوصيات ياد شده به نحو روشن بر فردى منطبق گرديد، در اين صورت مى توان نبى بعدى را از طريق تشخيص ‍ پيامبر پيشين شناخت . چنانكه حضرت عيسى عليه السلام مژده ى آمدن پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به مردم داد و او را معرفى كرد؛ و إ ذ قال عيسى ابن مريم يا بنى إ سرائيل إ نّى رسول اللّه إ ليكم مصدّقا لّما بين يدىّ من التّورية و مبشّرا برسول ياءتى من بعدى اسمه أ حمد(261)
ج گردآورى قراين و شواهد
انسان با گردآورى قراين و شواهد، نبى راستگو را از متنبّى بشناسد؛ مثلا اگر كسى بخواهد در مورد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به جمع آورى قراين بپردازد، بايد در باره ى موضوعات زير تحقيق كند:
1 بررسى سوابق زندگى او پيش از بعثت ؛ آيا او در اين بخش از حياتش وارسته بود يانه ؟
2 محتويات آيين او؛ هرگاه محتويات آيين او در اصول و فروع در درجه ى بسيار بالايى قرار گيرد، گواه بر آن است كه آورنده ى اين برنامه از غيب كمك مى گيرد.
3 ثبات و استقامت او در راه دعوت ؛ او كه حاضر شد جان و مال خود را در راه هدف خويش فدا سازد، نشانه ى معنويت و اخلاص اوست و به روشنى ثابت مى كند كه وى در تبليغ شريعت ، انگيزه ى مادى ندارد.
4 وسايلى كه او در پيشبرد آيين خود از آن بهره مى گرفت ؛ در اين قسمت ، مطالعه ى غزوات پيامبر و برنامه هاى تبليغى او مى تواند رهگشا باشد.
5 وضع پيروان و ياران نزديك وى از نظر روحى و اخلاقى مى تواند پرده از روحيات مدعى نبوت بردارد. زيرا انسان هرچه پنهان كار باشد، نمى تواند خصوصيات خود را از بستگان و نزديكانش پنهان سازد.
6 عدم تناقض و خلاف گويى در برنامه هايش حاكى از احاطه ى مقام ربوبى بر برنامه اوست ، وگرنه بشر عادى و خطاكار هر روز نغمه اى سر مى دهد؛ ولى يكنواختى او در مقام بيان ، در موقعيت هاى گوناگون عزّت و قوت و ضعف ، نشانگر صدق و صفاى اوست .(262)
76 پنج دليل براى نبوّت
الّذين يتّبعون الرّسول النّبىّ الا مّىّ الّذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التّورية
والا نجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيّبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم ...
(263)
در هيچ يك از آيات قرآن ، دلايل حقانيت دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مانند آيه ى فوق يكجا بيان نشده است . اگر درست در اوصاف هفتگانه اى كه در اين آيه ، خدا براى پيامبر ذكر كرده ، دقت كنيم ، پنج دليل روشن براى اثبات نبوّت او خواهيم يافت :
الف او امّى و درس نخوانده بود، اما با اين حال ، كتابى آورد كه تمام درس ‍ خوانده ها نمى توانند مانند آن را بياورند.
ب دلايل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى سابق وجود دارد، به گونه اى كه انسان را به حقّانيّت او مطمئن مى سازد.
ج محتواى دعوت او با عقل و خرد سازگار است . زيرا به معروف فرا مى خواند و از منكرات و زشتى ها باز مى دارد.
د محتواى دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است .
ه‍ اگر او از طرف خدا نبود، حتما به جهت منافع خويش دست به چنين كارى مى زد و در اين صورت ، نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد، بلكه بايد آن ها را همچنان در جهل و بى خبرى نگه دارد تا بهتر بتواند آن ها را استثمار كند؛ در حالى كه مى بينيم او زنجيرهاى گران را ازدست و پاى بشريّت گشود.(264)
اوصاف پيامبران 
77 انذار انبيا مايه ى نجات بشر
با آن كه انبيا هم مبشّر هستند و هم منذر، ولى چون تلاش انسان بيشتر براى دفع ضرر است و نياز روحى به انذار بيشتر دارد، در قرآن مجيد كلمه ى نذير بيش از بشير و مبشّر به كار رفته است . انذار و مشتقّات آن 120 بار و بشارت و مشتقات آن 80 بار در قرآن آمده است .(265)
78
موضوع انذار به صورت حصر آمده است ؛ إ ن أ نت إ لاّ نذير(266)، إ نّما اءنت منذر(267)، إ ن اءنا الاّ نذير(268)، اما مسئله ى بشارت به صورت حصر نيامده است . گفتنى است كه حصر انذار نشانه ى آن است كه مهمترين راه نجات انسان از سقوط،انذار و ترساندن است ، نه بشارت .(269)
79 عصمت انبيا
و ما اءرسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن اللّه (270)
فرمان به اطاعت انبيا بدون قيد و شرط نشانه ى عصمت آنان است . زيرا اگر معصوم نباشند و مرتكب گناه شوند، نوعى تضاد در حكم الهى پيدا مى شود و اين محال است . زيرا از سويى انجام آن عمل به دليل اين كه معصيت است ، ممنوع است و از طرف ديگر پيروى از انبيا لازم است و اين دو باهم سازگار نيست . بنا بر اين ، بايد انبيا از گناه معصوم باشند.(271)
80 عدم منافات عصمت انبيا با تكليف
آيات بسيارى از قرآن كريم بر مكلّف بودن انبيا دلالت دارد، مانند آيه ى و لو اءشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون (272) كه در باره ى عموم انبياست . چه اين كه در باره ى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز مى فرمايد: لئن أ شركت ليحبطن عملك (273). برخى از مفسران گفته اند: تكاليف الهى براى اين است كه خداوند مكلّفان را به حدّ كمال برساند. پس اگر بنده اى به حدّ كمال رسيد، تكليف از او برداشته مى شود. زيرا در آن صورت تكليف ، تحصيل حاصل و لغو است و به همين جهت انبيا تكليف ندارند.
در پاسخ بايد گفت : اين سخن صحيح نيست . زيرا اعمال صالحى كه تكليف بدان تعلق مى گيرد، همان گونه كه نفس آدمى را به كمال سوق مى دهد، خود نيز آثار كمال نفس است و معقول نيست نفس كسى به كمال برسد، ولى آثار كمال را نداشته باشد.
همان گونه كه واجب است براى به كمال رسيدن نفس ، آثار كمال اعمال صالح را بجا بياوريم ، همچنين بعد از به كمال رسيدن نفس نيز بايد به آن آثار تداوم بخشيم تا دوباره نفس ما از كمال رو به نقص نگذارد. پس ، تا زمانى كه انسان به زندگى زمينى وابسته است ، چاره اى جز تحمل زحمت تكليف ندارد.(274)
81 انبيا و ياران آن ها اسوه ى مؤ منان
و كاءيّن من نبىّ قاتل معه ربّيّون كثير فما وهنوا لما اءصابهم فى سبيل اللّه و ماضعفوا و مااستكانوا و اللّه يحبّ الصّابرين # و ما كان قولهم الاّ أ ن قالوا ربّنا اغفر لنا ذنوبنا و إ سرافنا فى اءمرنا و ثبّت اءقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين # فاتيهم اللّه
ثواب الدّنيا و حسن ثواب الا خرة و اللّه يحبّ المحسنين
(275)
خداوند براى تشويق اهل ايمان به صبر و مقاومت در برابر مشكلات ، پيامبران و ياران واقعى آن ها را نمونه و الگو معرفى مى كند و از آنان به دليل اوصاف ذيل مدح و ستايش مى كند:
الف آنان در برابر مشكلات سستى نورزيدند؛ فما وهنوا.
ب ضعف نشان ندادند؛ و ما ضعفوا.
ج در برابر دشمن تسليم نشدند و زارى و تضرّع نكردند؛ و ما استكانوا.
آنگاه خواسته هايشان را اين گونه بيان كردند:
1 خداوندا گناهان ما را بيامرز؛ ربّنا اغفرلنا ذنوبنا.
2 از تندروى هاى ما درگذر؛ و إ سرافنا فى اءمرنا.
3 ما را ثابت قدم بدار؛ و ثبّت اءقدامنا.
4 ما را بر كافران پيروز فرما؛ و انصرنا على القوم الكافرين .
جالب توجه اين كه : هنگامى كه آن ها به تقصير و گناه خود اعتراف كردند، خداوند آن ها را ((محسن )) ناميد؛ گويا خداوند به انسان مى گويد: هرگاه اعتراف به گناه و تقصير خود كردى ، من تو را به احسان توصيف و تو را دوست و حبيب خودم قرار مى دهم ؛ و اللّه يحبّ المحسنين ، تا اين كه بداند راهى براى بنده به سوى خدا نيست ، مگر به اظهار عجز و ذلّت و ناتوانى .(276)
مجاهدان حقيقى به جاى اين كه شكست خود را به ديگران نسبت دهند يا به عوامل موهوم و مرموز مربوط بدانند، سرچشمه ى آن را در خودشان جستجو مى كنند و به فكر جبران اشتباهات خويش هستند، به عكسِ ما كه امروز سعى مى كنيم نقاط ضعفى را كه سرچشمه ى ناكامى ها و شكست هاى ماست ، ناديده بگيريم و همه ى آن ها را به عوامل خارجى و بيگانه مربوط بدانيم .(277)
82 انبيا برادر مردم
خداوند پيامبران را برادر مردم خواند و ايشان را قوم آن ها، نه برادر. چون مردم با انبياى الهى رفتار برادرانه ى مبنى بر مهربانى و احسان را رعايت نكردند، بلكه دشمنى كردند و ناسزا گفتند و آنان را تكذيب كردند.
قوم صالح عليه السلام گفتند: إ نّما اءنت من المسحّرين (278)
قوم نوح عليه السلام گفتند: لئن لم تنته يا نوح لتكوننّ من المرجومين (279)
قوم هود عليه السلام گفتند: و ما نحن بتاركى ءالهتنا عن قومك و ما نحن لك بمؤ منين (280)
قوم لوط عليه السلام گفتند: لئن لم تنته يا لوط لتكوننّ من المخرجين (281)
قوم شعيب عليه السلام گفتند: ما اءنت إ لاّ بشر مثلنا و إ ن نظنّك لمن الكاذبين (282)
83 انبيا، مشمول نصرت الهى
و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين # إ نّهم لهم المنصورون (283)
انبياى الهى مشمول نصرت الهى هستند، اما نصرت را مقيد نكرد به اين كه آن ها را در دنيا نصرت مى دهد يا در آخرت يا به نحوى ديگر؛ اما اين نصرت را عموميّت داد كه شامل دنيا و آخرت مى شود؛ إ نّا لننصر رسلنا و الّذين ءامنوا فى الحياة الدّنيا و يوم يقوم الا شهاد(284)
پس رسولان الهى در حجت و دليل منصورند. زيرا راه حق را پيش گرفته اند و راه حق ، هرگز شكست نمى خورد و هم بر دشمنان خود منصورند. چون خداوند از دشمنان انبيا انتقام گرفته است ؛ حتّى إ ذا استياءس الرّسل و ظنّوا أ نّهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجّى من نشاء و لايردّ باءسنا عن القوم المجرمين (285)
حضرت سليمان عليه السلام و درخواست توفيق عمل صالح
و تبسّم ضاحكا من قولها و قال ربّ اءوزعنى أ ن اشكر نعمتك الّتى اءنعمت علىّ و على والدىّ و أ ن اءعمل صالحا تَرضيه و أ دخلنى برحمتك فى عبادك الصّالحين (286)
از آيه ى فوق نكاتى استفاده مى شود:
84
أ وزعنى از باب افعال كه مصدرش ايزاع و به معناى الهام است . حضرت سليمان عليه السلام هنگامى كه سخن مورچه را شنيد، از شدت خوشحالى تبسّمى كرد كه خداوند تا چه اندازه به او نعمت داده است . ازاين رو عرض كرد: پروردگارا! مرا الهام كن تا در برابر نعمتى كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده اى ، سپاسگزار باشم و عمل شايسته اى انجام دهم كه خشنود شوى و مرا به رحمت خويش در زمره ى بندگان صالح در آور.
85
و اءدخلنى برحمتك فى عبادك الصّالحين از آنجا كه اين درخواست صلاح مقيّد به عمل نشده تا مراد تنها عمل صالح باشد، اطلاقش حمل مى شود بر صلاح نفس تا در نتيجه نفس او مستعد براى قبول هر نوع كرامتى گردد وروشن است كه قدر و منزلت صلاح ذات از صلاح عمل بالاتر است پس ، اين كه اول درخواست كرد كه موفق به عمل صالح شود و سپس درخواست كرد كه خداوند صلاح ذاتى به او دهد، در حقيقت درخواست هاى خود را درجه بندى كرد و از پايين گرفته به سوى بالاترين درخواست ها رفت .
86
حضرت در درخواست عمل صالح گفت : من عمل صالح انجام دهم و خود را در آن دخالت داد، ولى در صلاح ذات نامى از خود نبرد. زيرا هر كسى در عمل خود نقش دارد، گويا اعمال ما هم مخلوق خدا هستند، اما هر چه باشد،نسبتى با خود ما هم دارند.
بر خلاف صلاح ذات كه هيچ چيز آن به دست ما نيست ، از اين رو اصلاح ذات را از پروردگار خود درخواست كرد، ولى صلاح عمل را از او طلب نكرد و نگفت : و اءوزعنى العمل الصالح ، بلكه گفت : اءوزعنى أ ن اءعمل صالحا؛ اين كه عمل صالح انجام دهم .(287)
87 انبيا مظهر صفات خداوند
قرآن كريم مشابه اوصاف و افعالى را كه براى خداوند متعال بيان مى كند به انبياى الهى نيز اسناد مى دهد. در جمع ميان اين آيات بايد چنين گفت : آن اوصاف و افعال اولا و بالذات در باره ى خداوند است و انبيا، مظهر اوصاف و كمالات حق هستند كه از لطف الهى بهره مند شده اند. در اين زمينه به نمونه هاى زير توجه كنيد:
الف حاكميت الهى
حضرت داود مظهر حاكميت الهى است ؛ إ نّ الحكم الاّ اللّه و (288)يا داود إ نّا جعلناك خليفة فى الا رض فاحكم بين النّاس بالحقّ(289)
ب راءفت و رحمت الهى
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مظهر راءفت ورحمت الهى است ؛ إ نّ اللّه رؤ ف رحيم و (290)بالمؤ منين رؤ ف رحيم (291)
ج زنده كردن مردگان
حضرت عيسى مظهر زنده كردن مرده هاست ؛ و أ نّه هو اءمات و اءحيى (292)و و هو الّذى اءحياكم و (293)و اءحى الموتى باذن اللّه (294)
د هدايت الهى
انبيا مظهر هدايت الهى ؛ قل اللّه يهدى للحقّ(295)و و جعلناهم ائمّة يهدون بأ مرنا(296)
88 اولياى الهى و علم غيب
آيات قرآن كريم در زمينه ى علم غيب دو دسته است : نخست آياتى كه علم غيب را مخصوص خداوند معرفى كرده و از غير او نفى مى كند مانند: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها إ لاّ هو(297) كليدهاى غيب به دست اوست و جز او كسى آن ها را نمى داند.
گروه دوم آياتى است كه به روشنى نشانه ى آگاهى اجمالى اولياى الهى از غيب است ؛ و ما كان اللّه ليطلعكم على الغيب و لكن اللّه يجتبى من رسله من يشاء(298) چنان نبود كه خدا شما را از علم غيب آگاه كند، ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كسى را كه بخواهد، برمى گزيند (و قسمتى از اسرار غيب را در اختيار او مى گذارد).
در اينجا طرق مختلفى براى جمع ميان آيات وجود دارد:
الف منظور از اختصاص علم غيب به خدا، علم ذاتى و استقلالى است . بنا بر اين ، غير او مستقلا هيچ گونه آگاهى از غيب ندارند و ديگران هر چه دارند، از ناحيه ى خداست ، با الطاف و عنايات اوست و جنبه ى تبعى دارد. شاهد اين جمع همين آيه ى فوق است كه مى گويد: خداوند هيچ كس را از اسرار غيب آگاه نمى كند، مگر رسولانى را كه مرضىّ او هستند.
ب اسرار غيب دو گونه است ؛ قسمتى مخصوص به خداست و هيچ كس جز او نمى داند. مثل قيام قيامت و مانند آن ، و قسمتى از آن را به انبيا و اوليا مى آموزد، چنان كه امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: و إ نّما علم الغيب علم السّاعة و ما عدّده اللّه سبحانه بقوله : إ نّ اللّه عنده علم السّاعة و ينزّل الغيث و يعلم ما فى الا رحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باءىّ اءرض ‍ تموت (299) علم غيب تنها علم قيامت و موارد مذكور در اين آيه شريفه است . آگاهى از زمان قيامت مخصوص خداست و اوست كه باران نازل مى كند و آنچه را در رحم مادران است ، مى داند و هيچ كس نمى داند فردا چه مى كند يا در چه سرزمينى مى ميرد.
سپس امام در شرح اين معنا افزود: خداوند سبحان از آنچه در رحم ها قرار دارد، آگاه است كه پسر است يا دختر، زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل ، سعادتمند است يا شقى ، اهل دوزخ است يا بهشت ؟ ... اين ها علوم غيبى است كه غير از خدا كسى نمى داند و غير از آن علومى است كه خدا به پيامبرش تعليم كرده و او به من آموخته است .
ج خداوند بالفعل از همه ى اسرار غيب آگاه است ، ولى انبيا و اوليا ممكن است بالفعل بسيارى از اسرار غيب را ندانند، اما هنگامى كه اراده كنند، خداوند به آن ها تعليم مى دهد؛ اين اراده نيز با اذن و رضاى خدا انجام مى گيرد. شاهد اين جمع رواياتى است كه در كتاب كافى با عنوان إ نّ الا ئمّة إ ذا شاؤ ا أ ن يعلموا، عُلّموا؛ امامان هر گاه بخواهند چيزى را بدانند، به آن ها تعليم داده مى شود.(300)
89 كيفر افترا بر خداوند
و لو تقوّل علينا بعض الا قاويل # لا خذنا منه باليمين # ثمّ لقطعنا من الوتين (301)
اين آيه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را تهديد مى كند كه اگر سخنانى را بر ما افترا مى بست ، دست راستش را مى گرفتيم ، سپس شاهرگش را قطع مى كرديم .
علامه طباطبايى قدس سره به اين شبهه كه با وجود اين همه مدّعى نبوّت و سخنانى كه به دروغ به خداوند نسبت مى دهند، چرا خداوند با آنان چنين معامله اى نمى كند؟ چنين پاسخ مى دهد: اين امر در حق پيامبران صادق ، صحت دارد، نه هر مدّعى كذّابى .(302)
90 انبياى اولواالعزم
فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرّسل (303)
در آيه ى فوق خداوند به پيامبر گويد: صبر كن همان گونه كه پيامبران صاحب عزم صبر و شكيبايى كردند؛ يعنى تو نيز از آن گروهى ، پس بايد مانند آنان صبر كنى .
از قرآن كريم چنين استفاده مى شود: انبياى اولوالعزم كسانى بودند كه خداوند از آن ها پيمان محكم و استوارى گرفته است و آن ها عبارتند از نوح عليه السلام ابراهيم عليه السلام موسى عليه السلام عيسى عليه السلام محمّد صلّى اللّه عليه و آله ؛ و إ ذ أ خذنا من النّبييّن ميثاقهم و منك و من نوح و إ براهيم و موسى و عيسى ابن مريم و اءخذنا منهم ميثاقا غليظا(304). از آيات ديگر برمى آيد كه اين پنج نفر داراى شريعت و آيين جديد بودند؛ شرع لكم من الدّين ما وصّى به نوحا و الّذى أ وحينا إ ليك و ما وصّينا به إ براهيم و موسى و عيسى (305)
روايات فراوانى در منابع شيعه و سنّى در اين زمينه نقل شده است كه پيامبران اولواالعزم همين پنج نفر بودند.(306)
انبياى اولوالعزم ، صاحبان شريعت
شرع لكم من الدّين ما وصّى به نوحا و الّذى اءوحينا إ ليك و ما وصّينا به إ براهيم و موسى و عيسى اءن اءقيموا الدّين و لا تتفرّقوا فيه (307)
نكاتى از آيه ى فوق استفاده مى شود:
91
شرايع الهى و اديانِ مستند به وحى ، فقط شرايع مذكور در آيه است ؛ يعنى شريعت نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى عليه السلام و محمد صلّى اللّه عليه و آله . چون اگر شريعت ديگرى بود، بايد در اين آيه كه مقام بيان جامعيت شريعت اسلام است ، نام برده مى شد، و لازمه اش اين است كه قبل از حضرت نوح عليه السلام ، شريعت و قوانينى در جوامع بشرى آن روز وجود نداشته تا در رفع اختلافات اجتماعى روزمرّه به كار رود.
92
انبيايى كه بعد از نوح عليه السلام تا زمان ابراهيم عليه السلام مبعوث شدند، همه پيرو شريعت نوح عليه السلام بوده اند و پيامبرانى كه بعد از ابراهيم عليه السلام و قبل از موسى عليه السلام بودند، تابع شريعت ابراهيم عليه السلام و انبياى بعد از موسى عليه السلام و قبل از عيسى عليه السلام پيرو شريعت موسى عليه السلام و پيامبران بعد از عيسى عليه السلام تابع شريعت آن حضرت بوده اند.
93
انبياى صاحب شريعت كه قرآن كريم ايشان را اولوالعزم خوانده ، تنها همين پنج نفرند. چون اگر پيامبر اولوالعزم ديگرى بود، بايد در اين آيه كه مقام مقايسه ى اسلام با ساير شرايع است ، نامش برده مى شد و آيه ى شريفه ى و اذ اءخذنا من النّبييّن ميثاقهم و منك و من نوح و إ براهيم و موسى و عيسى بن مريم (308) نيز مؤ يّد اين معناست .(309)
94 معناى روح القدس
و اتينا عيسى بن مريم البيّنات و اءيّدناه بروح القدس (310)
مفسران در باره ى روح القدس تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند:
الف منظور جبرئيل است . شاهد اين سخن آيه ى قل نزّله روح القدس من ربّك بالحقّ(311) است . چرا جبرئيل را روح القدس گويند؟ براى اين كه از طرفى جنبه ى روحانيت در فرشتگان مساءله ى روشنى است و اطلاق كلمه ى ((روح )) بر آن ها كاملا صحيح است و اضافه كردن آن به ((القدس )) اشاره به پاكى و قداست فوق العاده ى اين فرشته است .
ب ((روح القدس )) همان نيروى غيبى است كه عيسى عليه السلام را تاءييد مى كرده است و با همان نيروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مى ساخت ، البته اين نيروى غيبى به صورت ضعيف تر در همه ى مؤ منان با تفاوت درجات ايمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى است كه انسان را در انجام اطاعت و كارهاى مشكل مدد مى كند و از گناهان باز مى دارد. چنان كه امام عليه السلام به بعضى از شاعران ، پس از خواندن اشعارشان فرمود: انما نفث روح القدس على لسانك ؛ روح القدس بر زبان تو دميد و آنچه گفتى با يارى او بود.
ج روح القدس همان انجيل است .
گفتنى است كه دو تفسير اول به ذهن نزديك تر است .(312)
حضرت آدم عليه السلام  
95 اهتمام خداوند به خلقت حضرت آدم عليه السلام
قال يا إ بليس ما منعك أ ن تسجد لما خلقت بيدىّ أ ستكبرت اءم كنت من العالين (313)
جهت اين كه در آيه ى شريفه خلقت بشر را به دست خود نسبت داده و فرمود: چه چيزى مانع سجود تو شد در برابر موجودى كه آن را با دست هاى خودم آفريدم ؟ آن است كه هر چيز را براى چيز ديگرى آفريدم ، ولى آدم را براى خودم خلق كردم . چنان كه اين اختصاص از آيه ى و نفخت فيه من روحى استفاده مى شود.
جهت تثنيه آوردن يدىّ اشعار به داشتن اهتمام تام به خلقت انسان است ، وگرنه ذكر آن به صورت مفرد نيز مفيد معناى پيش گفته بود. زيرا ما انسان ها نيز در مواردى كه اهتمام بيشترى براى تحقق كارى داريم ، آن را با دو دست انجام مى دهيم .
96 سجده ى فرشتگان بر آدم عليه السلام
شكى نيست كه سجده به معناى پرستش براى خداست . زيرا در جهان هيچ موجودى ، شايسته ى پرستش جز خدا نيست و معناى توحيد در عبادت همين است كه غير از او را پرستش نكنيم . بنا بر اين ، سجده ى فرشتگان براى خدا بود، ولى به دليل آفرينش چنين موجودى شگرف ، و يا اين كه سجده براى آدم كردند، اما سجده به معناى خضوع ، نه پرستش .
امام رضا عليه السلام مى فرمايد: كان سجودهم للّه تعالى عبودية و لا دم اكراما و طاعة لكوننا فى صلبه ؛ سجده ى فرشتگان ، پرستش خداوند از يك سو و اكرام و احترام به آدم از سوى ديگر بود. زيرا ما در صلب آدم بوديم .(314)
97 عصيان حضرت آدم عليه السلام
و عصى ءادم ربّه فغوى (315)
گر چه عصيان معمولا به معناى گناه مى آيد، ولى در لغت به معناى خروج از طاعت و فرمان است ، اعم از اين كه وجوبى باشد يا مستحبّى .
افزون بر اين ، گاهى امر و نهى جنبه ى ارشادى دارد، مانند امر و نهى طبيب كه در مخالفتش غير از مفسده و ضررى كه در خود فعل است ، محذور و فساد ديگرى نيست . بى ترديد اگر بيمار مخالف دستور طبيب عمل كند، تنها به خودش ضرر مى زند و بس . خداوند نيز به آدم فرموده بود: از ميوه ى درخت ممنوع نخور، وگرنه از بهشت خارج مى شوى و در زمين گرفتار درد و رنج خواهى شد.
علاوه بر اين ، گناه گاهى جنبه ى مطلق دارد؛ يعنى بدون استثنا براى همه گناه است . مانند دروغ و ظلم و گاهى جنبه ى نسبى دارد كه اگر از يك نفر سر بزند، گناه نيست ، اما اگر از ديگرى به دليل مقام و موقعيت او، كار نامناسبى است .
براى مثال در ساختن بيمارستانى از مردم تقاضاى كمك مى شود، شخص ‍ كارگرى مزد يك روزش را مى دهد كه گاه چند تومان بيشتر نيست ، اين عمل نسبت به او ايثار و حسنه است ؛ اما اگر ثروتمندى اين مقدار كمك كند، اين كار نسبت به او پسنديده نيست ، بلكه گاه مستحق ملامت نيز هست .
مراد از عبارت معروف ((ترك اولى )) همين معنا است و ما از آن به ((گناه نسبى )) ياد مى كنيم كه مخالف عصمت نخواهد بود.(316)
98 بهشت آدم عليه السلام
گر چه بعضى آن را بهشت موعود مى دانند، وليكن به سه دليل بهشت موعود نبوده است :
1 آن بهشت محكوم به جاودانگى و خلود است و بيرون رفتن از آن ممكن نيست و بهشت آدم عليه السلام يكى از باغ هاى پرنعمت و از مناطق سرسبز دنيا بوده است ؛ جنّة من جنان الدّنيا يطلع فيها الشّمس و القمر و لو كان من جنان الا خرة ما خرج منها اءبدا(317)
2 ابليس آلوده به گناه و بى ايمان را در آن بهشت راهى نيست ، بلكه جايگاه او جهنّم است ؛ لا ملا نّ جهنّم منك و ممّن تبعك (318)
3 بهشت موعود، بهشت پاداش است و حضرت آدم عليه السلام هنوز كارى نكرده بود كه مستحقّ آن باشد. قرآن كريم مى فرمايد: أ م حسبتم أ ن تدخلوا الجنّة و لمّا يعلم اللّه الّذين جاهدوا منكم و (319)جزاء بما كانوا تعملون (320)
99 انسان كامل خليفه ى الهى
و إ ذ قال ربّك للملئكة إ نّى جاعل فى الا رض خليفة قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك قال إ نّى
اءعلم ما لا تعلمون
(321)
از آيه ى فوق نكته هايى استفاده مى شود. از جمله :
الف تنها مسئله اى كه خداوند با كارگزارانش مطرح كرد، خلقت انسان است .
ب انتصاب خليفه و جانشين و حاكم الهى تنها از سوى خداوند است .
ج انسان جانشين و خليفه ى هميشگى خداوند بر زمين است . كلمه ى جاعل اسم فاعل و رمز تداوم است .
د فرشتگان يا از طريق اِخبار الهى يا سوء سابقه ى انسان هاى قبل از حضرت آدم عليه السلام در عوالم ديگر يا در همين عالم يا به دليل پيش بينى صحيحى كه از انسان خاكى و مادى و تزاحم هاى طبيعى آن ها داشتند، خونريزى و فساد انسان را پيش بينى مى كردند.
ه‍ فرشتگان ، فساد و خونريزى را كار هميشگى انسان مى پنداشتند؛ يفسد و يسفك ، فعل مضارع نشانه ى استمرار است .
و طرح لياقت خود، اگر بر اساس حسادت نباشد، مانعى ندارد؛ و نحن نسبّح .
ز براى قضاوت كردن بايد تمام خيرات و شرور را كنار هم گذاشت و نبايد زود قضاوت كرد.
ح عبادت و تسبيح در فضاى آرام تنها معيار لياقت نيست .
ط هر كس بر اساس اطلاعات و برداشت خود سخن مى گويد. در جهان بينى ملائكه ، هدف آفرينش تنها تسبيح و حمد است . ابليس نيز اول كار را مى بيند و مى گويد: من از آتشم و آدم از خاك و زير بار نمى رود، اما خداوند متعال مجموعه را مى بيند كه انسان بهتر است و مى فرمايد: إ نّى اءعلم ما لاتعلمون .
ى توقع نداشته باشيد همه ى مردم بى چون و چرا سخن يا كار شما را تصديق كنند. زيرا فرشتگان نيز از خدا سؤ ال مى كنند و مطيع بودن و تسليم بودن ، منافاتى با سؤ ال كردن براى رفع ابهام ندارد.(322)
100 ازدواج فرزندان آدم عليه السلام
و بثّ منهما رجالا كثيرا و نساء(323)
خداوند از آدم و همسرش مردان و زنان فراوانى به وجود آورد و از اين تعبير استفاده مى شود كه تكثير نسل فرزندان آدم ، تنها از طريق آدم و همسرش ‍ صورت گرفته است و موجود ثالثى در آن دخالت نداشته است .
لازمه ى اين سخن ازدواج فرزندان آدم (برادر و خواهر) با يكديگر است . زيرا اگر آن ها با همسران ديگرى ازدواج كرده باشند، منهما تكثير نسل بشر از آن دو صادق نخواهد بود.
اين موضوع در احاديث متعددى نيز وارد شده است و زياد هم جاى تعجب نيست . چون طبق استدلالى كه در بعضى از احاديث از ائمه اهل بيت عليه السلام نقل شده است ، اين ازدواج ها مباح بود و هنوز حكم تحريم ازدواج خواهر و برادر نازل نشده بود. بديهى است ممنوعيت كارى در گرو حكم خداوند است . چه مانعى دارد كه ضرورت ها و مصالحى ايجاب كند كه در پاره اى از زمان ها كارى جايز باشد و بعدا تحريم گردد، ولى در احاديث ديگرى تصريح شده كه فرزندان آدم ، هرگز با هم ازدواج نكرده اند و شديدا به كسانى كه معتقد به ازدواج آن ها با يكديگرند، حمله شده است .
پس با توجه به ترجيح رواياتى كه موافق ظاهر قرآن مجيد است ، احاديث دسته اول را انتخاب مى كنيم . زيرا موافق آيه ى فوق است .(324)
حضرت نوح عليه السلام  
101 پاسخ حضرت نوح عليه السلام به تهمت ها و اعتراض ها
قوم نوح عليه السلام به پيامبرشان تهمت هاى مختلفى زدند، از جمله :
الف جنون ؛ فكذّبوا عبدنا و قالوا مجنون وازدجر(325)
ب دروغگويى ؛ بل نظنّكم كاذبين (326)
ج گمراهى ؛ قال الملا من قومه إ نّا لنريك فى ضلال مبين (327)
د برترى طلبى ؛ يريد أ ن يتفضّل عليكم (328)
اما اعتراض هاى آنان عبارت بود از:
1 بشر بودن ؛ قال الملا الّذين كفروا من قومه مانريك إ لاّ بشرا مثلنا(329)
2 پيروانت افرادى تهيدست وگمنام هستند؛ ما نريك اتّبعك إ لاّ الّذين هم أ راذلنا بادى الرّاءى (330)
مخالفان نوح عليه السلام پس از اتهام و اعتراض گام را فراتر نهاده او را تهديد به مرگ كردند و گفتند: اى نوح ! اگر دست از دعوت خود برندارى ، تو را سنگسار مى كنيم ؛ قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكوننّ من المرجومين (331) اما حضرت نوح در پاسخ به تهمت دروغگويى و اعتراض به بشر بودن مى فرمايد: من از جانب خداوند با دليل و برهان آمده ام و داراى معجزه هستم ؛ اءرءيتم إ ن كنتُ على بيّنة من ربّى (332)
در ردّ اتهام به گمراهى مى فرمايد: من ضلالت ندارم ، بلكه رسالت دارم ؛ قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنّى رسول من ربّ العالمين # اءبلّغكم رسالات ربّى و اءنصح لكم (333)
در ردّ اعتراض به اين كه پيروان او افراد تهيدست هستند، مى فرمايد: من پيامبر مال و ثروت نيستم كه ثروتمندان را بپذيرم و تهيدستان را طرد كنم . من پيامبر الهى هستم و براى هدايت همه آمده ام ؛ و يا قوم لااءسئلكم عليه مالا إ ن اءجرى إ لاّ على اللّه و ما اءنا بطارد الّذين ءامنوا(334)
102 نجات نوح عليه السلام از اندوه بزرگ
و نجّيناه و اءهله من الكرب العظيم (335)
ما نوح و اهل او را از اندوه بزرگ نجات بخشيديم . اين اندوه بزرگ كدام اندوه بوده كه نوح را سخت رنج مى داد؟ ممكن است اشاره به سخريه هاى قوم مغرور و آزارهاى زبانى و توهين نسبت به او و پيروانش باشد يا اشاره به تكذيب هاى پى در پى اين قوم لجوج باشد.
گاه مى گفتند: ما نمى بينيم كسى از تو پيروى كند، مگر يك مشت اوباش ؛ ما نريك اتّبعك الاّ الّذين هم أ راذلنا(336) گاه مى گفتند: اى نوح ! با ما زياد سخن گفتى (و پررويى كردى ) اگر راست مى گويى ، عذابى را كه وعده دادى بياور؛ يا نوح قد جادلتنا فأ كثرت جدلنا فاءتنا بما تعدنا إ ن كنت من الصّادقين (337) گاهى نيز او كه مشغول ساختن كشتى بود، گروهى از قومش كه از كنار او عبور مى كردند، وى را مسخره مى كردند؛ و يصنع الفلك و كلّما مرّ عليه ملا من قومه سخروا منه (338)
103 اجابت دعاى نوح عليه السلام
و لقد ناد ينا نوح فلنعم المجيبون (339)
((لام )) در كلمه ى لقد و لنعم لامِ قسم است و نشانه ى آن است كه خداوند عنايت ويژه اى به نداى نوح و اجابت خود دارد و خود را در اجابت كردن نداى نوح ، مدح و ستايش مى كند و تعبير از خداى واحد به مجيبون به صورت جمع ، براى تعظيم است .
همان گونه كه از سياق كلام استفاده مى شود، منظور از نداى نوح عليه السلام همان نفرينى است كه به قوم خود كرد و گفت : پروردگارا! احدى از كافران را روى زمين مگذار. زيرا اگر آنان را به حال خود واگذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند؛ و قال نوح ربّ لاتذر على الا رض من الكافرين ديّارا إ نّك إ ن تذرهم يضلّوا عبادك (340) و نيز دعاى ديگر نوح عليه السلام است كه گفت : پروردگارا! من زير دست شده ام ، مرا يارى فرما؛ فدعا ربّه إ نّى مغلوب فانتصر(341)
104 سلام خداوند بر نوح عليه السلام
يكى از ويژگى هاى حضرت نوح عليه السلام اين است كه خداوند در باره ى وى فرموده است : سلام على نوح فى العالمين (342) درود بر نوح در همه ى عوالم . خداوند در باره ى هيچ پيامبرى با اين تعبير درود نفرستاده است . در باره ى انبياى ديگر تنها به ذكر اصل درود اكتفا كرده ، مى فرمايد: سلام على موسى و هرون (343) يا سلام على ابراهيم (344) و اين نشانه ى برجستگى خاص نوح عليه السلام است كه در همه عوالم مشمول درود خاص خداست .
شايد سرّ اين كه خداوند در باره ى نوح عليه السلام چنين سلامى كرده است ، دو چيز باشد:
الف آنچه از توحيد و ديگر معارف الهى بر روى زمين هست ، محصول تعليمات حضرت نوح عليه السلام است و اولين شريعتى كه بر بشر نازل شده ، ظاهرا توسط حضرت نوح بوده است .
ب حضرت نوح عليه السلام نهصد و پنجاه سال در ميان مردم ماند و به ارشاد و هدايت آنان پرداخت ؛ فلبث فيهم أ لف سنة إ لاّ خمسين عاما(345) آن هم قومى كه ظلم و طغيانش از همه اقوام بيشتر است ؛ و قوم نوح من قبل إ نّهم كانوا هم اءظلم و اءطغى (346) هدايت افراد نرم خو و معتدل آسان است ، ولى ارشاد مردمى سركش و خشن كار آسانى نيست .(347)
حضرت ابراهيم عليه السلام  
105 شخصيّت حضرت ابراهيم در قرآن
در شخصيت و عظمت اين پيامبر همين بس كه نام و صفات او شصت و نه مرتبه در سى و پنج سوره ى قرآن كريم ذكر شده است . به برخى از آن ها توجه فرماييد:
1 اوّلين مسلمان ؛ و اءنا أ وّل المسلمين (348)
2 از مشركين نبود؛ و ما كان من المشركين (349)
3 مطيع فرمان الهى ؛ قانتا للّه (350)
4 پيامبرى راستگو؛ واذكر فى الكتاب إ براهيم إ نّه كان صدّيقا نبيّا(351)
5 وفادار به تمام دستورات الهى ؛ و إ براهيم الّذى وفّى (352)
6 مهمان نواز وباسخاوت ؛ هل اءتيك حديث ضيف إ براهيم (353)و فجاء بعجل سمين (354)
7 آمر به معروف وناهى از منكر؛ يا اءبت لم تعبد مالم يسمع ولايبصر ولايغنى عنك شيئا(355)
8 شاكر و سپاسگزار الهى ؛ شاكرا لا نعمه (356)
9 توكل واعتماد به خدا؛ الّذى خلقنى فهو يهدين # والّذى هو يطعمنى و يسقين # و إ ذا مرضت فهو يشفين # والّذى يميتنى ثم يحيين # والّذى اءطمع أ ن يغفرلى خطيئتى يوم الدّين (357)
10 برپا كننده ى نماز و هجرت براى احياى آن ؛ ربّنا إ نّى أ سكنت ذرّيّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة (358)
11 صابر و بردبار؛ إ نّ إ براهيم لحليم أ وّاه منيب (359)
12 - اخلاص در تمام زندگى و كارها؛ قل إ نّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للّه ربّ العالمين # لاشريك له و بذلك أ مرت (360)
13 بنيان گذار كعبه ؛ و إ ذ يرفع إ براهيم القواعد من البيت (361)
14 خادم كعبه ؛ أ ن طهّرا بيتى للطّائفين و العاكفين و الرّكّع السّجود(362)
15 دعوت كننده ى مردم به حج ؛ و أ ذّن فى النّاس بالحجّ(363)
16 مقام ابراهيم در مسجد الحرام ؛ و اتّخذوا من مقام إ براهيم مصلّى (364)
17 مبارزه با بت پرستى ؛ تاللّه لا كيدنّ اءصنامكم .... # فجعلهم جذاذا إ لاّ كبيرا لهم (365)
18 نخستين مجرىِ برائت از مشركان ؛ إ نّى برى ء ممّا تشركون (366)
19 قبولى در امتحان ؛ و إ ذا ابتلى إ براهيم ربّه بكلمات فأ تمّهنّ(367)
20 امتحان به فرزند؛ يا بنىّ إ نّى اءرى فى المنام إ نّى أ ذبحك فانظر ماذا ترى قال يا اءبت افعل ما تؤ مر ستجدنى إ ن شاء اللّه من الصّابرين # فلمّا اءسلما وتلّه للجبين (368)
21 امتحان به جان ؛ قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على إ براهيم (369)
22 رهبر جهانيان ؛ قال إ نّى جاعلك للنّاس إ ماما(370)
23 محبوب خدا؛ واتّخذ اللّه إ براهيم خليلا(371)
24 تسليم محض الهى ؛ إ ذ قال له ربّه أ سلم قال أ سلمت لربّ العالمين (372)
25 گزينش ابراهيم از جانب خدا در دنيا؛ لقد اصطفيناه فى الدّنيا(373)
26 از صالحين در آخرت ؛ و إ نّه فى الا خرة لمن الصّالحين (374)
27 پيروى پيامبران از ابراهيم عليه السلام ؛ ثمّ أ وحينا إ ليك أ ن اتّبع ملّة إ براهيم حنيفا(375) و و وصّى بها إ براهيم بنيه و يعقوب يا بنىّ إ نّ اللّه اصطفى لكم الدّين فلاتموتنّ إ لاّ و أ نتم مسلمون (376)
28 اسوه بودن ابراهيم ؛ قد كانت أ سوة حسنة فى إ براهيم (377)
29 رسيدن به مقام يقين ؛ وكذلك نرى إ براهيم ملكوت السّموات والا رض ‍ ليكون من المؤ قنين (378)
30 دريافت سلام از ناحيه ى خداوند؛ سلام على إ براهيم (379)
31 دعا براى بعثت پيامبر اسلام ؛ ربّنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم ءاياتك (380)
32 دعا براى فرزندان ؛ ربّ اجعلنى مقيم الصّلوة و من ذرّيّتى (381)و
إ نّى جاعلك للنّاس إ ماما قال و من ذرّيّتى قال لاينال عهدى الظّالمين (382)
106 معناى صدّيق بودن ابراهيم عليه السلام
و اذكر فى الكتاب ابراهيم إ نّه كان صدّيقا نبيّا(383)
ظاهرا كلمه ى صدّيق مبالغه در صدق است و به كسى مى گويند كه در صدق مبالغه كند؛ يعنى آنچه را مى گويد، انجام مى دهد و آنچه را انجام مى دهد، مى گويد و ميان گفتار و كردارش تناقض نباشد و ابراهيم عليه السلام چنين بود. زيرا در محيطى كه يك پارچه مردم بت مى پرستيدند، سخن از توحيد گفت . با عموى خود و معاصرينش مبارزه كرد، با پادشاه بابل به مبارزه برخاست و خدايان دروغين آنان را شكست و بر آنچه مى گفت ، استقامت به خرج داد تا آنجا كه او را در آتش افكندند. سرانجام نيز همان گونه كه به عمويش وعده داده بود، از همه كناره گيرى كرد و خداوند به پاداش اين مقاومت ، اسحق و يعقوب را به او ارزانى داشت و نيز وعده هاى ديگرى را كه خداوند از موهبت هاى خود به او وعده داده بود، تنفيذ كرد.(384)
107 ادب حضرت ابراهيم عليه السلام
قرآن كريم ادب حضرت ابراهيم عليه السلام را در جاى جاى ترسيم سيره ى آن حضرت بيان مى كند. در اين زمينه به دو نمونه ى زير توجه كنيد:
الف ادب با خدا؛ الّذى خلقنى فهو يهدين # والّذى هو يطمعنى ويسقين # وإ ذا مرضت فهو يشفين (385) حضرت ابراهيم عليه السلام در مقام احتجاج با قوم خود، همه ى نعمت ها را به خداوند اسناد مى دهد، مانند نعمت خلقت ، هدايت ، اطعام و... . اما مرض را به خود نسبت مى دهد و مى گويد: وقتى مريض مى شوم ، خداوند شفايم مى دهد؛ وإ ذا مرضت فهو يشفين . زيرا در مقام ستايش مناسب نيست كه مرض را به او نسبت دهد، بلكه شفاى مرض را به خداوند اسناد مى دهد و اين حكايت از ادب آن حضرت مى كند.
ب ادب با مردم ؛ هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام عمويش آزر را از بت پرستى نهى كرد، او زبان به اهانت گشود و گفت : اگر دست از اين كار برندارى ، تو را سنگسار مى كنم . حضرت ابراهيم عليه السلام در برابر آن تندى و خشونت ، با نهايت ادب و بزرگوارى گفت : سلام بر تو، من به زودى براى تو از پروردگارم طلب آمرزش مى كنم . زيرا او نسبت به من مهربان است ؛ سلام عليك ساءستغفر لك ربّى إ نّه كان بى حفيّا(386)
108 حضرت ابراهيم و تقاضاى امنيّت
و إ ذ قال إ براهيم ربّ اجعل هذا البلد ءامنا و اجنبنى و بنىّ اءن نعبد الا صنام (387)
حضرت ابراهيم عليه السلام در اين آيه از خداوند دو چيز خواست :
1 امنيّت مكه از تسلّط دشمن ؛ ربّ اجعل هذا البلد ءامنا
2 امنيّت جان از سلطه ى هواى نفس ؛ واجنبنى و بنىّ اءن نعبد الا صنام .
هر چه انسان را از حق بازدارد، صنم اوست و هر چه دل انسان به آن گرايش ‍ داشته باشد، هواى اوست . اءفراءيت من اتّخذ إ لهه هواه (388)
109 حضرت ابراهيم و رسيدن به مقام يقين
قرآن كريم وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام را ستايش مى كند، مى فرمايد: و كذلك نرى إ براهيم ملكوت السّموات و الا رض و ليكون من الموقنين (389) ما باطن عالم و درون جهان را نشان ابراهيم خليل مى دهيم تا اين كه به مقام شامخ يقين برسد. اين رؤ يت ملكوت منافعى دارد كه يكى از آن منافع برجسته ، دستيابى به يقين است .
خداى سبحان ما را تشويق مى كند كه شما هم به درون جهان راه پيدا كنيد؛ أ و لم ينظروا فى ملكوت السّموات و الا رض ، خداى سبحان در اين آيه ى كريمه ، عدّه اى را تشويق و گروه ديگرى را مذمت مى كند كه چرا به باطن عالم سرى نمى زنند، چرا درون عالم را نگاه نمى كنند كه ببينند. اگر رؤ يت و ديدن ممكن نبود، خدا ما را به آن دعوت نمى كرد. ملكوت به معناى باطن و ملك به معناى ظاهر است . آنجا كه سبحان است ، جاى ملكوت است ؛ فسبحان الّذى بيده ملكوت كلّ شى ء(390) آنجا كه سخن از ملك است ، جاى تبارك است ؛ تبارك الّذى بيده الملك (391) ميان ملك و ملكوت ، مثل ظاهر و باطن بسيار تفاوت است .(392)
110 استجابت دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام
ربّ هب لى من الصّالحين (393)
در آيه ى فوق ، خداوند دعاى ابراهيم عليه السلام را بيان مى كند كه از خداوند فرزند صالح و شايسته طلب مى كند، وخداوند اين دعا را مستجاب كرد و فرزندان صالحى چون اسماعيل و اسحاق را به او مرحمت كرد. چنانكه قرآن كريم مى فرمايد: و بشّرناه بإ سحق نبيّا من الصّالحين (394) ما او را بشارت داديم به تولد اسحاق ، پيامبرى از صالحان .
در مورد اسماعيل نيز مى گويد: و إ سماعيل و إ دريس و ذا الكفل كلّ من الصّابرين# و أ دخلنا هم فى رحمتنا إ نّهم من الصّالحين (395) اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را به ياد آور كه همه از صابران بودند و ما آن ها را در رحمت خود وارد كرديم . زيرا همگى از صالحان هستند.(396)
111 سفارش فرزندان به آيين اسلام
و وصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنىّ إ نّ اللّه اصطفى لكم الدّين
و لا تموتنّ إ لاّ و اءنتم مسلمون
(397)
همان گونه كه حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت يعقوب عليه السلام فرزندان خويش را به آيين اسلام سفارش كردند، هر انسانى موظّف است به فكر عقايد نسل خود باشد. نشانه ى پدر مهربان تنها آن نيست كه در فكر تاءمين زندگى مادى فرزندانش باشد، بلكه لازم است در فكر سلامت عقيده و ايمان نسل و فرزندان خود نيز باشد و در وصاياى خويش تنها به جنبه هاى مادّى اكتفا نكند.(398)
112 آزمايش حضرت ابراهيم عليه السلام
خداوند حضرت ابراهيم عليه السلام را به غير خويش و به جزء خويش و به كلّ خويش آزمايش كرد:
الف آزمايش به غير خويش ؛ به او گفتند از هزارها گوسفند دل بردار و همه را در راه خدا صرف كن . كه حضرت همه را در راه خدا بخشيد.
ب آزمايش به جزء خويش ؛ حضرت ابراهيم وقتى به جمال اسماعيل نظاره كرد، توجهى از او پديد آمد. خطاب آمد: اى خليل ! دوستى ما با دوستى ديگرى جمع نيايد. از اين رو، به او گفتند: اسماعيل را قربانى كن كه اطاعت كرد؛ يا بنىّ إ نّى اءرى فى المنام إ نّى اءذبحك فانظر ماذا ترى (399)
ج آزمايش به كلّ خويش ؛ نمرود براى مبارزه با ابراهيم عليه السلام آتشى را افروخت و او را در آتش افكندند كه خطاب آمد: يا ناركونى بردا و سلاما على ابراهيم (400)