ظهور

واحد تحقيقات مسجد مقدس جمکران

- ۲ -


سيرى كوتاه در افكار و عقايد ملل مختلف جهان مانند: مصر باستان، هند، چين، ايران و يونان و نگرش به افسانه هاى ديگر اقوام مختلف بشرى، اين حقيقت را به خوبى روشن و مسلّم مى سازد كه همه اقوام مختلف جهان با آن همه اختلاف آرا، عقايد و انديشه هاى متضادّى كه با يكديگر دارند، در انتظار مصلح موعود جهانى، بسر مى برند.

اينك براى اين كه در باره اين موضوع سخنى به گزاف نگفته باشيم فهرست مختصرى از بازتاب اين عقيده را در ميان اقوام و ملل مختلف جهان در اينجا مى آوريم:

1 ـ ايرانيان باستان

معتقد بودند كه: «گرزا سپه» قهرمان تاريخى آنان زنده است و در «كابل» خوابيده، و صد هزار فرشته او را پاسبانى مى كنند تا روزى كه بيدار شود و قيام كند و جهان را اصلاح نمايد.

2 ـ گروهى ديگر از ايرانيان

مى پنداشتند كه: «كيخسرو» پس از تنظيم كشور و استوار ساختن شالوده فرمانروايى، ديهيم پادشاهى به فرزند خود داد و به كوهستان رفت و در آنجا آرميده تا روزى ظاهر شود و اهريمنان را از گيتى براند.

3 ـ نژاد اسلاو

بر اين عقيده بودند كه از مشرق زمين يك نفر برخيزد و تمام قبايل اسلاو را متّحد سازد و آنها را بر دنيا مسلّط گرداند.

4 ـ نژاد ژرمن

معتقد بودند كه يك نفر فاتح از طوايف آنان قيام نمايد و «ژرمن» را بر دنيا حاكم گرداند.

5 ـ اهالى صربستان

انتظار ظهور «ماركو كراليويچ» را داشتند.

6 ـ برهمائيان

از دير زمانى براين عقيده بودند كه در آخر زمان «ويشنو» ظهور نمايد و بر اسب سفيدى سوار شود و شمشير آتشين بر دست گرفته و مخالفين را خواهد كشت، و تمام دنيا «برهمن» گردد و به اين سعادت برسد.

7 ـ ساكنان جزاير انگلستان،

از چندين قرن پيش آرزومند و منتظرند كه: «ارتور» روزى از جزيره «آوالون» ظهور نمايد و نژاد «ساكسون» را در دنيا غالب گرداند و سعادت جهان نصيب آنها گردد.

8 ـ اسن ها

معتقدند كه پيشوايى در آخر الزمان ظهور كرده، دروازه هاى ملكوت آسمان را براى آدميان خواهد گشود.

9 ـ سلت ها

مى گويند: پس از بروز آشوبهايى در جهان، «بوريان بور ويهيم» قيام كرده، دنيا را به تصرّف خود درخواهد آورد.

10 ـ اقوام اسكانديناوى

معتقدند كه براى مردم دنيا بلاهايى مى رسد، جنگهاى جهانى اقوام را نابود مى سازد، آنگاه «اودين» با نيروى الهى ظهور كرده و بر همه چيره مى شود.

11 ـ اقوام اروپاى مركزى

در انتظار ظهور «بوخص» مى باشند.

12 ـ اقوام آمريكاى مركزى

معتقدند كه: «كوتزلكوتل» نجات بخش جهان، پس از بروز حوادثى در جهان، پيروز خواهد شد.

13 ـ چينى ها

معتقدند كه «كرشنا» ظهور كرده، جهان را نجات مى دهد.

14 ـ زرتشتيان

معتقدند كه: «سوشيانس» (نجات دهنده بزرگ جهان) دين را در جهان رواج دهد، فقر و تنگدستى را ريشه كن سازد، ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را هم فكر و هم گفتار و هم كردار گرداند.

15 ـ قبايل «اى پوور»

معتقدند كه: روزى خواهد رسيد كه در دنيا ديگر نبردى بروز نكند و آن به سبب پادشاهى دادگر در پايان جهان است.

16 ـ گروهى از مصريان

كه در حدود 3000 سال پيش از ميلاد، در شهر «ممفيس» زندگى مى كردند، معتقد بودند كه سلطانى در آخرالزمان با نيروى غيبى بر جهان مسلّط مى شود، اختلاف طبقاتى را از بين مى برد و مردم را به آرامش و آسايش مى رساند.

17 ـ گروهى ديگر

از مصريان باستان معتقد بودند كه فرستاده خدا در آخر الزمان، در كنار خانه خدا پديدار گشته، جهان را تسخير مى كند.

18 ـ ملل و اقوام مختلف هند،

مطابق كتاب هاى مقدّس خود، در انتظار مصلحى هستند كه ظهور خواهد كرد و حكومت واحد جهانى را تشكيل خواهد داد.

19 ـ يونانيان

مى گويند: «كالويبرگ» نجات دهنده بزرگ، ظهور خواهد كرد، و جهان را نجات خواهد داد.

20 ـ يهوديان

معتقدند كه در آخر زمان «ماشيع» (مهدى بزرگ) ظهور مى كند و ابد الآباد در جهان حكومت مى كند، او را از اولاد حضرت اسحاق مى پندارند، در صورتى كه «تورات»، كتاب مقدّس يهود، او را صريحاً از اولاد حضرت اسماعيل دانسته است.

21 ـ نصارا

نيز به وجود حضرت مهدى(عليه السلام) قايلند ومى گويند: او در آخر الزمان ظهور خواهد كرد و عالم را خواهد گرفت، ولى در اوصافش اختلاف دارند.[1]

آنچه از نظر خوانندگان گرامى گذشت ـ گرچه همه آنها با حضرت مهدى(عليه السلام)كاملاً تطبيق نمى كند و حتّى برخى از آنها اصلاً با مهدى موعود اسلام وفق نمى دهد. ـ از يك حقيقت مسلّم حكايت مى كند و آن اين كه:

اين افكار و عقايد و آرا كه همه آنها با مضمون هاى مختلف، از آينده اى درخشان و آمدن مصلحى جهانى در آخر الزمان خبر مى دهند، نشانگر اين واقعيّت است كه همه آنها در واقع از منبع پر فيض وحى سرچشمه گرفته است، و لكن در برخى از مناطق دور دست كه شعاع حقيقت در آنجا كمتر تابيده است در طول تاريخ به تدريج از فروغ آن كاسته شده، و فقط كلّياتى از نويدهاى مهدى موعود و «مصلح جهانى» در ميان ملّتها به جاى مانده است.

البته سالم ماندن اين نويدها در طول قرون متمادى، خود بر اهميّت موضوع مى افزايد، و مسأله «مهدويّت» و ظهور مصلح جهانى را قطعى تر مى كند.

بنابراين، عقيده به ظهور مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) در آخر الزمان يك عقيده عمومى است و اگر كلمه «مهدى» و واژه هاى ديگر را ـ كه پيروان ساير اديان و مذاهب مختلف جهان بر آن حضرت اطلاق مى كنند ـ از قالب اصطلاح اختصاصى آنها درآوريم، و آن حضرت را «نجات بخش بزرگ آسمانى» يا «مصلح جهانى» و يا «رهايى بخش غيبى» بناميم، اختلاف اسمى هم رفع مى شود.

6 ـ اسامى مقدّس حضرت مهدى(عليه السلام) در كتب مذهبى اهل اديان

اينك قسمتى از اسامى مبارك آن حضرت را كه با الفاظ مختلفى در بسيارى از كتب مذهبى اهل اديان و ملل مختلف جهان آمده است، از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم.

1 ـ «صاحب»

در صحف ابراهيم(عليه السلام)

2 ـ «قائم»

در زبور سيزدهم

3 ـ «قيدمو»

در تورات به لغت تركوم

4 ـ «ماشيع»

(مهدى بزرگ) در تورات عبرانى

5 ـ «مهميد آخر»

در انجيل

6 ـ «سروش ايزد»

در زمزم زرتشت

7 ـ «بهرام»

در ابستاق زند و پازند

8 ـ «بنده يزدان»

هم در زند و پازند

9 ـ «لند بطاوا»

در هزار نامه هنديان

10 ـ «شماخيل»

در ارماطس

11 ـ «خوراند»

در جاويدان

12 ـ «خجسته»

(احمد) در كند رال فرنگيان

13 ـ «خسرو»

در كتاب مجوس

14 ـ «ميزان الحق»

در كتاب اثرى پيغمبر

15 ـ «پرويز»

در كتاب برزين آذر فارسيان

16 ـ «فردوس اكبر»

در كتاب قبروس روميان

17 ـ «كلمةُ الحقّ»

در صحيفه آسمانى

18 ـ «لِسانِ صدق»

هم در صحيفه آسمانى

19 ـ «صمصام الاكبر»

در كتاب كند رال

20 ـ «بقية اللّه»

در كتاب دوهر

21 ـ «قاطع»

در كتاب قنطره

22 ـ «منصور»

در كتاب ديد براهمه

23 ـ «ايستاده»

(قائم) در كتاب شاكمونى

24 ـ «ويشنو»

در كتاب ريگ ودا

25 ـ «فرخنده»

(محمّد) در كتاب وشن جوك

26 ـ «راهنما»

(هادى و مهدى) در كتاب پاتيكل

27 ـ «پسر انسان»

در عهد جديد (اناجيل و ملحقات آن)

28 ـ «سوشيانس»

در كتاب زند و هومو من يسن، از كتب زردتشيان

29 ـ در كتاب «شابوهرگان»

كتاب مقدس «مانويه» ترجمه «مولر» نام «خود شهر ايزد» آمده كه بايد در آخر الزمان ظهور كند، و عدالت را در جهان آشكار سازد

30 ـ «فيروز»

(منصور) در كتاب شعياى پيامبر.[2]

علاوه بر اين ها اسامى ديگرى نيز براى حضرت مهدى(عليه السلام)در كتب مقدّسه اهل اديان ذكر شده است كه ما به جهت اختصار از نقل آنها خوددارى نموديم.[3]

اسامى مقدّسى چون: «صاحب، قائم، قاطع، منصور و بقية اللّه» كه در كتب مذهبى ملل مختلف آمده است، از القاب خاصّ وجود مقدّس حضرت حجّت بن الحسن العسكرى ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف ـ است كه در بيشتر روايات اسلامى، به آنها تصريح شده و ائمّه معصومين(عليهم السلام) در اكثر روايات، از آن حضرت به عنوان «صاحب»، «قائم» و «بقية اللّه» ياد كرده اند. و اين خود بيانگر اين واقعيّت است كه موعود همه اُمّتها و ملّتها همان وجود مقدّس منتظر غايب، حضرت حجّت بن الحسن العسكرى (عليه السلام) است.

7 ـ عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) يك مسأله عقلى و منطقى است

هنگامى كه به وضع كنونى جهان نظر مى افكنيم و سير صعودى جنايتها، جنگها و خونريزى ها، كشمكش ها، و اختلافات بين المللى و گسترش روز افزون مفاسد اخلاقى و اجتماعى را مشاهده مى كنيم، پرسشهايى برايمان مطرح مى شود كه:

آيا اوضاع كنونى جهان به همين منوال پيش خواهد رفت؟

آيا دامنه اين جنايتها، خيانتها و كشتارها همچنان گسترش خواهد يافت؟

آيا اين كشور گشايى ها، توسعه طلبى ها و ظلم و ستمهاى بى حد و مرز همچنان ادامه خواهد داشت؟

آيا اين همه انحرافات عقيدتى و مفاسد اخلاقى و ظلم هاى اجتماعى همچون باتلاق متعفّنى، بشريّت را در كام خود فرو خواهد برد؟ يا اين كه روزنه اميدى براى نجات بشر و اصلاح جامعه وجود خواهد داشت؟

در پاسخ اين سؤالات مهم بايد گفت: از نظر عقل و انديشه سالم، روزنه اميدى براى نجات و اصلاح بشر وجود دارد و سرانجام روزى فراخواهد رسيد كه اين ابرهاى سياه و تاريك و طوفان هاى مرگبار و سيل هاى ويرانگر فتنه و فساد از ميان خواهد رفت، آسمان صاف و روشن و آفتاب تابنده و درخشان به دنبال خواهد آورد، و اين گردابهاى مخوف و هولناك براى هميشه در برابر بشر نخواهد بود، و در افقى نه چندان دور نشانه هاى ساحل نجات به چشم مى خورد، چه آن كه جهان در انتظار يك مصلح بزرگ الهى است كه با يك قيام عظيم و گسترده همه عالم را به نفع حقّ و عدالت دگرگون خواهد نمود، و بشريّت را از تيرگى، ظلم، فساد، ستم و تباهى نجات خواهد داد.

براى روشن شدن مطلب، به دو دليل عقلى توجّه فرماييد:

الف: نظام آفرينش به ما اين درس را مى دهد كه جهان بشريّت سرانجام بايد به قانون عدالت تن در دهد، و خواه ناخواه تسليم يك نظم عادلانه و پايدار گردد.

توضيح مطلب اين كه: جهان هستى تا آنجا كه مى دانيم مجموعه اى از نظام هاى عالم است، وجود قوانين منظم در سرتاسر اين جهان، دليل بر يكپارچگى و به هم پيوستگى اين نظام است و مسأله نظم و قانون، يكى از جدّى ترين و اساسى ترين مسايل اين جهان محسوب مى شود.

از منظومه هاى بزرگ جهان گرفته تا يك ذرّه «اتم» ـ كه ميليونها از آن را مى توان بر روى نوك سوزنى جاى داد ـ همه و همه تابع يك نظام دقيق و معيّن و برنامه حساب شده اى مى باشند.

دستگاه هاى مختلف بدن انسان نيز از ساختمان يك سلّول كوچك گرفته تا مغز، اعصاب، قلب، ششها و ساير اعضا و جوارح آدمى همه و همه داراى آنچنان نظم دقيقى هستند كه هركدام از آنها مانند يك ساعت بسيار دقيق در بدن انسان كار مى كند، و ساختمان منظم دقيق ترين كامپيوترهاى جهان در برابر آنها بسيار ناچيز و كم ارزش مى نمايد.

به طور خلاصه، با يك نگاه ساده به جهانى كه در آن زندگى مى كنيم به اين حقيقت مى رسيم كه جهان هستى در هم و برهم نيست، بلكه تمام پديده ها بر يك خط سير معيّنى حركت مى كنند، و همه دستگاههاى جهان هستى همچون لشكر انبوهى كه به واحدهاى منظمى تقسيم شده باشند به سوى مقصد معيّنى به پيش مى روند.

بنابراين، آيا در جهانى اين چنين كه انسان «جزء» اين «كلّ» است، مى تواند به صورت يك وصله نامنظّم و نا همرنگ، با جنگ و خونريزى و ظلم و ستم اجتماعى زندگى كند؟!

آيا بى عدالتى ها و فسادهاى اخلاقى و اجتماعى كه نوعى بى نظمى است مى تواند براى هميشه بر جامعه بشريّت حاكم باشد؟!

آيا خدايى كه در نظام شگفت انگيز جهان هيچ يك از نيازهاى موجودات عالم را از نظر لطف و عنايتش دور نداشته، و به انسان چشم بينا، گوش شنوا و عقل و هوش كافى عنايت فرموده است مى توان گفت كه: بشريّت را به حال خود رها ساخته است تا همچنان در وادى ضلالت و گمراهى گام بردارد، و با بى نظمى و بى عدالتى به زندگى خود ادامه دهد؟!

آيا ممكن است خداوندى كه اين چنين نيازمنديهاى انسان را تأمين مى كند او را از وجود يك راهنماى دانا و توانا و معصوم كه با غيب اين عالم در ارتباط بوده و بشريّت را به راه سعادت و خوشبختى رهنمون شود، محروم سازد؟!

ترديدى نيست كه از نظر عقل و انديشه، براى برقرارى نظم و قانون و جلوگيرى از هرج و مرج و ريشه كن شدن فتنه و فساد، و اجراى قسط و عدالت، وجود رهبرى الهى و آسمانى لازم و ضرورى است.

به همين دليل است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در يكى از سخنان خود در «نهج البلاغه» مى فرمايد:

«اللهمّ بلى، لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة إمّا ظاهراً مشهوراً، وإمّا خائفاً مغموراً، لئلاّ تبطل حجج اللّه وبيّناته».[4]

«آرى بار خدايا! زمين هرگز از حجّت خدا خالى نخواهد بود كه يا ظاهر و آشكار، و يا ترسان و نهان خواهد بود، تا حجّتها و دلايل روشن پروردگار باطل نگردد».

بنابراين، نتيجه اى كه از اين بحث به دست مى آيد اين است كه مشاهده نظام هستى و جهان آفرينش ما را به اين حقيقت متوجّه مى سازد كه سرانجام جهان بشريّت و جامعه انسانيّت نيز در برابر نظم و عدالت سرتسليم فرود خواهد آورد، و به مسير اصلى آفرينش باز خواهد گشت.

ب:

سير تكاملى جامعه ها نيز دليل ديگرى بر آينده روشن جهان بشريّت است زيرا ما هرگز نمى توانيم اين حقيقت را انكار كنيم كه جامعه بشريّت از روزى كه خود را شناخته است پيوسته در حال پيشرفت بوده و رو به كمال و ترقّى حركت نموده و هيچ گاه در يك مرحله توقّف نكرده است.

در جنبه هاى مادّى، از نظر خوراك، پوشاك و مسكن، و تهيّه ساير لوازم زندگى، روزى در ابتدايى ترين شرايط زندگى قرار داشته، و امروز بر خلاف زمان هاى گذشته، به مرحله اى رسيده است كه عقلها را حيران و چشمها را خيره ساخته، و به طور مسلّم اين سير صعودى باز همچنان ادامه خواهد يافت.

از نظر علوم و دانش و فرهنگ نيز پيوسته رو به سمت جلو حركت نموده، به اختراعات و اكتشافات جديد و مدرنى دست يافته، و روز به روز كشف تازه و تحقيق جديد و مطلب نوى را در اين زمينه به دست آورده است.

اين «قانون تكامل» سرانجام شامل جنبه هاى اخلاقى و معنوى و اجتماعى نيز مى شود، و انسانيّت را به سوى يك قانون عادلانه، و صلح و عدالت پايدار، و فضايل اخلاقى و معنوى به پيش مى برد، و اگر امروز مى بينيم كه مفاسد اخلاقى در دنياى كنونى رو به فزونى است و بشريّت در گرداب فساد و تباهى دست و پا مى زند، اين خود نيز زمينه را براى يك انقلاب تكاملى، سرانجام آماده مى كند.

البته ناگفته پيداست كه هرگز نمى گوييم كه فساد را بايد تشويق كرد، ولى مى گوييم: فساد وقتى كه از حدّ گذشت عكس العمل آن يك انقلاب تكاملى معنوى خواهد بود كه بشريّت را به جهان انسانيّت باز خواهد گرداند زيرا هنگامى كه انسانها در دام بلا گرفتار شدند، و به بن بست رسيدند، و عواقب نامطلوب گناهان خويش را ديدند، و سرهاى آنها به سنگ خورد، و جانهايشان به لب رسيد، حدّ اقل آماده پذيرش اصول سعادت آفرينى كه از ناحيه يك رهبر الهى و دينى ارائه مى شود، خواهند گرديد.

پس باتوجّه به آنچه گذشت، به اين نتيجه مى رسيم كه: عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)،يك مسأله عقلى و منطقى است كه نيازى به هيچ بيان ندارد زيرا هر انسان عاقلى آن را تصديق، و هر خردمندى آن را تأييد مى نمايد.

8 ـ عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) يك مسأله فطرى است

از ديدگاه مذاهب و اديان، عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)، يك مسأله اى كاملاً فطرى و طبيعى است كه با سرشت آدمى آميخته شده، و عمرى به درازاى عمر آفرينش انسان دارد.

براى اثبات اين مطلب، نياز چندانى به دليل و برهان نيست و همين قدر كافى است كه بدانيم با همه اختلافاتى كه در ميان ملّتها و اُمّتها در طرز فكر، آداب و رسوم، عقايد و آراء و تمايلات و خواسته هاى باطنى آنها وجود دارد، عشق و علاقه به صلح و عدالت و زندگى مسالمت آميز، مطلوب كليه جوامع بشرى و خواست طبيعى همه انسانهاست.

اين كه ما مى بينيم همه انسان ها در همه زمانها مى جوشند و مى خروشند و به دنبال روزى بهتر و زندگى مرفّه تر مى گردند و در انتظار تحقّق پيروزى نهايى بسر مى برند و با ديدن ظلم و ستم فرياد برمى آورند و بر ضدّ جبّاران و طاغوتهاى زمان طغيان مى نمايند و فريادرسى را به يارى مى طلبند، خود دليل قاطعى بر ريشه دار بودن اين تمايل باطنى و خواست درونى و فطرى بودن مسأله «مهدويّت» است.

زيرا فطرت، همان الهام و درك درونى و خواست طبيعى و تمايل باطنى انسان است كه نياز به دليل ندارد و هر انسانى بدون دليل و برهان آن را مى پذيرد و به آن ايمان دارد.

به عنوان مثال: وجود تشنگى و گرسنگى در نهاد آدمى، يك امر فطرى و طبيعى است و نياز به دليل ندارد، پس اگر تشنه مى شويم و احساس گرسنگى مى كنيم و علاقه به آب و غذا داريم، دليل بر آن است كه آب و غذايى وجود دارد كه دستگاه آفرينش، تشنگى و گرسنگى و ميل به آن را در وجود بشر قرار داده است.

از اينجا به آسانى مى توان نتيجه گرفت كه اگر انسان ها در انتظار ظهور يك مصلح بزرگ جهانى بسر مى برند و شبانه روز انتظارش را مى كشند كه بيايد و جهان را پر از عدل و داد كند و ريشه ظلم و ستم را از بيخ و بن بركند، دليل بر آن است كه چنان نقطه اوجى در تكامل جامعه انسانى امكان پذير، و عشق و علاقه به ظهور آن يگانه ولىّ مطلق خداوند در درون جان يكا يك افراد بشر نهفته است.

به راستى اگر صلح و عدالت، آرامش و امنيّت و صفا فطرى بشر نبود، آيا زورمداران وتجاوزگران و سلطه جويان مى توانستند مقاصد شوم خود را زير پوشش عدل و صلح و همزيستى مسالمت آميز به مردم عرضه كنند، و به ظلم و باطل، لباس حقّ و عدل بپوشانند وبا اسمهاى تو خالى مردمان را فريب دهند و عدّه اى را به استضعاف بكشند و بر آنها فرمان روايى كنند؟!

آيا خود اين موضوع دليل بر اين مطلب نيست كه چون فطرت بشر، حقّ و عدل را مى خواهد و از ظلم و باطل نفرت دارد، اينان به اين گونه مسائل متوسّل مى شوند؟!!

آرى خواننده عزيز!

«... انتظار فرج و اعتقاد به «مهدى موعود» يا «واپسين منجى»، يك اشتياق و ميل باطنى است. اسلام و اديان ديگر نيز با وعده ظهور «رهاننده بزرگ»، اين خواسته و شوق درونى را بى پاسخ نگذاشته است. و اين خواسته نيز مانند ديگر خواسته ها در شرايط گوناگون كم و زياد و شدّت و ضعف پيدا مى كند.

آشفتگى اوضاع، نا امنى حاصل از آن و فشار وتبعيض و ستم در جامعه، عقيده به «منجى بزرگ» را تشديد مى نمايد، آن چنان كه اين شوق ديرين و انتظار، در لحظات فشار و اختناق، ضعف وتنگدستى، تبديل به التهاب سوزان ونياز شديدمى شود، واين شرايط، خرمن اشتياق توده ها رابراى ظهور «واپسين منجى» ومهدى موعود(عليه السلام) شعلهور مى سازد».[5]

آرى! حقيقت مهدويّت در واقع منتهى شدن سير جوامع بشرى به سوى جامعه واحد، سعادت عمومى، تعاون و همكارى، امنيّت و رفاه همگانى، حكومت حقّ و عدل، نجات مستضعفان، نابودى مستكبران، پيروزى جنود «اللّه» بر جنود «شيطان» و خلافت مؤمنان و شايستگان به رهبرى موعود پيامبران و اديان است، و اين همان چيزى است كه مطلوب هر فطرت پاك و خواست طبيعى هر انسان سالم و وجدان بيدار است.

كدام انسان با شرف و با فضيلتى است كه با ظلم و ستم موافق باشد؟ و كدام انسان عاقل و آزاد انديش سالمى است كه از طاغوت و طاغوتچه ها و رژيمهاى ضدّ مردمى حمايت كند؟ و كدام انسان با وجدان و منصفى است كه با ديدن ظلم و ستم هاى بى حدّ و مرز و تقسيم ملّتهاى جهان به غالب و مغلوب، ظالم و مظلوم، سلطه گر و سلطه پذير و پيشرفته و عقب مانده، ساكت و آرام بنشيند و فرياد بر نياورد و ناله سر ندهد و وجدان خود را راضى نگه دارد و با فطرت انسانى خويش به نبرد برنخيزد و همه آن مظاهر نفرت انگيز را وجداناً قبول داشته باشد؟!!

سرانجام قيام جهانى مهدى(عليه السلام) به وقوع خواهد پيوست، و وعده خداوند تحقّق خواهد يافت، و عالم انسانيّت از فسادها و تباهيها و نابسامانيها خلاص خواهد گرديد. و عاقبت، بشريّت نجات پيدا خواهد كرد، و طرفداران ظلم و ستم شكست خواهند خورد، و بلندگوهايشان خاموش خواهد شد، و قلم هاى نويسندگان شان درهم خواهد شكست.

 

9 ـ عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) يك اعتقاد اصيل مذهبى است

ترديدى نيست كه عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)، يك اعتقاد اصيل دينى و مذهبى مى باشد كه ريشه هاى محكم و استوار آن، در تمام اديان الهى و كتاب هاى آسمانى قرار داشته و جزء عقايد قطعى و ديرين مسلمانان و همه پيروان اديان عالم است.

بر خلاف تصوّر برخى از بيمار دلان كه مى پندارند مسأله «مهدويّت» و انتظار ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)براى مرهم نهادن بر زخم هاى جانكاه بشريّت و اختلافات جهان اسلام پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، يا ساخته و پرداخته «شيعيان» است، اين مسأله اختصاص به اسلام و تشيّع ندارد بلكه مسأله «مهدويّت» كه در واقع همان هقيده به ظهور يك منجى بزرگ آسمانى است، يك عقيده مشترك جهانى و يكى از حسّاس ترين فرازهاى عقيدتى اديان و مذاهب و از آمال و آرزوهاى ديرين بشريّت است كه در تاريخ خلقت بشر، عمرى به درازاى عمر آفرينش انسان و در اسلام، عمرى به درازاى عمر اسلام دارد.

بر اساس نويدهاى فراوانى كه در رابطه با ظهور يك «منجى بزرگ» در كتب مذهبى اهل اديان آمده، و تمام انبياى بزرگ الهى به عنوان جزيى از رسالت خود در هر زمان، ظهور يك مصلح جهانى را در پايان جهان به مردم وعده داده اند، جاى هيچ گونه شكّ و ترديد نيست كه عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) يك مسأله اعتقادى اصيل و ريشه دارى است كه از اعماق وجود انسانها سرچشمه گرفته و توسّط پيامبران و سفيران الهى به مردم با ايمان جهان ابلاغ گرديده و نشانه هاى ظهورش به روشنى بازگو شده است.

«درجاى خود ثابت شده است كه اعتقادات دينى در فطرت بشر ريشه قطعى دارند و از اين لحاظ، ميان تعاليم دينى و خواسته هاى درونى انسان هماهنگى كامل وجود دارد، و در حقيقت تعاليم دينى، تعيين كننده و تأمين كننده خواسته هاى بشر و تكميل كننده خلقت انسان است.

به اين معنى، عقيده دينى در ژرفاى فطرت بشر جا دارد و در درون بشر يك خواسته و ميل باطنى است، گرچه اين ميل باطنى و خواسته درونى، همانند اميال ديگر انسان، در شرايط گوناگون، كم و زياد مى شود و شدّت و ضعف پيدا مى كند، ولى اصل خواسته ممكن نيست به كلّى از بين برود».[6]

آنچه از آيات شريفه قرآن كريم و روايات اسلامى استفاده مى شود اين است كه «دين»، جزء نهاد بشر و خمير مايه ذات و وجود اوست كه خداوند عالم، بشر را توأم با آن آفريده و از او قابل انفكاك نيست، ولى انسان ها فقط كليّات آن را ـ از قبيل توحيد، پى بردن از علّت به معلول وشكر منعم ـ درك مى كنند و درك جزئيات آن، نياز به بعثت انبيا و آمدن پيامبران الهى دارد كه با توضيح، تبيين و تبليغ آنها انسان به فطرى بودن دين بيش از پيش متوجّه مى شود.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

(فَأقِمْ وَجْهَكَ للِدّينِ حَنيِفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدّينُ القَيِّمُ)[7]

«به دين خالص پروردگار كه بدان مايلى روى آور، به آن فطرت پاكى كه خداوند تمام بشر را از آن آفريده است، دگرگونى در آفرينش خدا نيست، اين است دين محكم و آيين استوار».

از اين آيه شريفه به خوبى استفاده مى شود كه دين و آيين به طور كلّى، يك امر فطرى و طبيعى بوده و جزء ذات و نهاد بشر است كه خداوند آدمى را توأم با آن آفريده و هرگز از او جدا نمى شود.

پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز در حديثى مى فرمايد:

«كلُّ مولود يولد على الفطرة، حتّى يكون أبواه يُهوّدانهِ و يُنصّرانه»[8]

«هر مولودى با فطرت اسلام ـ از مادر ـ متولّد مى شود، و اين پدر و مادر است كه او را يهودى يا نصرانى مى كند».

از اين حديث شريف استفاده مى شود كه اساس اوّليه پذيرش دين، در فطرت تمام كودكان بشر وجود دارد، و پدران و مادران كه مربّيان اصلى فرزندان هستند، از اين سرمايه فطرى استفاده مى كنند و فرزندان خود را به آيينى كه مايلند متديّن و به راهى كه در نظر دارند سوق مى دهند.

اگر اصل تقاضاى مذهب در فطرت بشر نبود و سرشت آدمى درخواست آن را نداشت، عرضه مذهب هاى مختلف از طرف پدران و مادران بى فايده بود و بشر هرگز يك عمر، دين و آيينى را با عشق و علاقه نمى پذيرفت، و بدون چون و چرا از آن پيروى نمى نمود.

به هر حال، يكى از وظايف بزرگ پيامبران الهى بيدار كردن فطرت هاى بشر و به كار انداختن سرمايه هاى معنوى انسان است. آنها آمده اند تا بشر را به اداى پيمان فطرت وادارند و نعمت هاى فراموش شده خدا را به مردم يادآورى كنند و با فعاليّت هاى تبليغى خود، نيروهاى نهفته عقل مردم را برانگيخته و به كار اندازند، چنان كه اميرمؤمنان(عليه السلام)ضمن خطبه اى درباره بعثت انبيا(عليهم السلام) مى فرمايد:

«فبعث (اللّه) فيهم رسله، وواتر إليهم أنبيائه، ليستأدوهم ميثاق فطرته، ويذكّروهم منسيّ نعمته، ويحتجّوا عليهم بالتبليغِ، و يثيروا لهم دفائن العقول...».[9]

«خداوند تبارك و تعالى، پيغمبران خود را در بين مردم برانگيخت و آنان را پى در پى فرستاد تا عهد و پيمان خداوند را كه جزء ذات و جبلّى آنان بود از آنها بخواهند، و نعمت فراموش شده الهى ـ توحيد فطرى ـ را به آنان يادآور شوند، و از راه تبليغ با مردمان گفت و گو نمايند، و افكار و عقول پنهانى آنها را كه بر اثر ضلالت و گمراهى در زير غبار كفر و جهل پوشيده و مستور گرديده، به كار اندازند».

بنابراين، از آنجايى كه عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) و يا به تعبير ديگر، عقيده به ظهور يك «منجى بزرگ آسمانى»، از مسايل قديم اديان و اسلام است و در تمام كتب مقدّسه اهل اديان و مذاهب مختلف جهان و به ويژه در اسلام به صورت گسترده اى عنوان گرديده و دامنه آن به حدّى است كه حتّى شعاع آن در بين «مكاتب» و مردم غير مذهبى نيز ديده مى شود، معلوم مى شود كه اين مسأله مهمّ و حياتى همانند مسأله عقيده به ذات اقدس حضرت احديّت، يك عقيده اصيل دينى و مذهبى، و يك ميل باطنى و درونى است كه در ژرفناى فطرت بشر جا دارد و هر زمان كه بشريّت بر اثر ظلم و ستم ستمكاران به ستوه آيد و جانش به لب رسد و راه نجاتى نيابد، انتظار ظهور آن يگانه مصلح الهى در دلش زنده مى شود و او را به جست و جوى رهبر و راهنما بر مى انگيزد.

به همين جهت است كه هم اديان و مذاهب مختلف و هم دين مبين اسلام به اين ميل باطنى و خواسته درونى توجّه خاصّى مبذول داشته و ظهور يك رهبر الهى و منجى آسمانى را در پايان جهان به پيروان خود وعده داده اند.

نويدهاى ظهور «منجى موعود» كه در روايات اسلامى به عنوان «مهدى موعود» آمده است، قرنها پيش از اسلام، از زبان پيامبران «اولوا العزم(عليهم السلام)» بازگو شده، و حدّ اقل در حدود 60 قرن ـ 6000 سال پيش ـ اين نويدها دست به دست گشته تا امروز به دست ما رسيده است.

نويدهاى «منجى موعود» و يا به تعبير ديگر: «مصلح جهانى موعود»، مربوط به امروز و ديروز و ده قرن قبل و بيست قرن قبل و يا مخصوص اين دين و آن دين و اين ملّت و آن ملّت نيست بلكه از زمان هاى خيلى دور، بين ملّتها و پيروان اديان شايع بوده است.

نكته شايان توجّهى كه در اينجا لازم است تذكّر دهيم اين است كه تا كنون تعداد زيادى از اين نويدها كه به عنوان نشانه هاى ظهور از زبان پيامبران الهى بازگو شده، دقيقاً طبق وعده هاى انبيا تحقّق يافته، و در عصر ما نيز برخى از آنها در حال تحقّق يافتن است.

جالب توجّه اين كه ده ها نشانه از نشانه هاى فراوانى كه توسّط رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)و امامان اهل بيت(عليهم السلام) در چهارده قرن قبل به عنوان مقدّمه ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)براى اُمّت اسلامى بيان شده است، يكى پس از ديگرى، در روزگار ما تحقّق مى يابد، و ما امروز تحقّق تعدادى از آنها را با چشم خود مى بينيم.

10 ـ عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) اختصاص به اسلام ندارد

اسناد و مدارك موجود تاريخى نشان مى دهد كه اين اعتقاد، يك اعتقاد جهانى و همگانى و عالم گير است و منحصر به اسلام و مذهب تشيّع و يا حتّى منحصر به مذاهب شرقى و غربى نيست. براى اثبات اين مدّعا كافى است تنها به يك نمونه از اعترافات يكى از خاورشناسان متعصّب يهودى اشاره كنيم:

گلدزيهر، خاور شناس و يهودى متعصّب، درباره جهانى بودن مسأله انتظار و عموميّت انتظار اقوام مختلف براى ظهور يك «منجى بزرگ» مى گويد:

«اعتقاد به بازگشت و ظهور «منجى موعود»، اختصاص به اسلام ندارد... پندارهاى مشابهى را مى توان در ميان اقوام ديگرى نيز، به فراوانى يافت...

بنابر اعتقاد «هندوايسم»، «ويشنو» در حالى كه بر اسبى سفيد سوار است و شمشيرى از شعله آتش به دست دارد، در پايان دوره كنونى جهان، به عنوان «كال كى» ظاهر خواهد شد و سرزمين «آريا» را از دست ستمگران غاصب ـ كه منظور اقوام فاتح مسلمانند ـ رهايى خواهد بخشيد.

در ميان اقوام مغول، تا امروز (1910م) اين عقيده شايع است كه «چنگيزخان» پيش از مرگ خود، وعده كرده است كه در هشت ـ يا نُه قرن ديگر از نو، باز در زمين ظاهر خواهد شد و مغولان را از زير يوغ «چينيان» نجات خواهد داد.

در ميان اقوام شرقى و غربى، حتّى در ميان سرخ پوستان آمريكا، پندارهاى مشابهى درباره بازگشت يا ظهور «منجى موعود» پديد آمده است»[10] .

عقيده به ظهور يك «مصلح بزرگ جهانى»، در نزد بسيارى از جوامع قديمى ديده مى شود. اين عقيده كه در واقع همان «انتظار فرج» مسلمانان است، داراى ابعاد گوناگون فلسفى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى و مذهبى است كه در زمينه آن، صاحبان اديان و مذاهب، فيلسوفان و جامعه شناسان، روانكاران و روانشناسان و طرفداران احزاب و مكاتب، بحث بسيار كرده اند. و از اين رو:

«يهودى

، از همه فرقه هاىش، در انتظار ظهور مسيح موعود است كه عدالت واقعى را در آخر الزمان در سرتاسر جهان برقرار نمايد.

مسيحى ، از همه گروه هايش، در انتظار بازگشت مسيح پاك است كه شالوده عدالت را در آخرالزمان در پهنه گيتى استوار سازد.

مسلمان ، از همه مذاهب مختلفش، در انتظار ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) و بازگشت حضرت عيسى(عليه السلام)است كه حكومت عدل واقعى را در آخرالزمان در سراسر جهان از كران تا كران بنيان نهند».[11]

بخش دوّم

نويد اسلام درباره ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)

شامل:

1 ـ مهدى موعود(عليه السلام) از ديدگاه اسلام

2 ـ مهدى موعود(عليه السلام) از ديدگاه شيعه

3 ـ مهدى موعود(عليه السلام) از ديدگاه اهل سنّت

4 ـ ويژگى هاى حضرت مهدى(عليه السلام) در روايات

5 ـ تعداد روايات وارده درباره حضرت مهدى(عليه السلام)

در بحث هاى گذشته از ظهور يك مصلح بزرگ جهانى براى ريشه كن ساختن ظلم و فساد سخن گفتيم و به اينجا رسيديم كه پيش بينى چنين قيامى چه از نظر دين و مذهب و چه از نظر فطرت و طبيعت و چه از نظر عقل و منطق كاملا امكان پذير است.

اكنون مى خواهيم ببينيم آن شخصيّت بى نظيرى كه تحقّق بخش اهداف ديرينه همه انبيا و اولياى الهى است، و با ظهور مبارك خود همه جهان را نورانى مى كند، چگونه شخصيّتى است؟ براى دانستن و پى بردن به حقيقت اين موضوع لازم است مقدّمه كوتاهى را بيان نماييم و آن اين كه:

براى تحقّق بخشيدن به يك نظام جامع و كامل ـ و حتّى اداره اُمور يك خانواده چند نفرى ـ نخستين چيزى كه لازم است «مديريّت و رهبرى» صحيح است زيرا مسلّم است كه هيچ جامعه اى بدون رهبر و هيچ كاروانى بدون كاروان سالار و هيچ لشكرى بدون فرمانده، دوام و بقا نخواهد داشت و همه چيز در گرو وجود مديريّت و رهبرى صحيح است. بنابراين، شكّى نيست كه براى ايجاد نظم كامل جهانى و تسلّط بر قدرتهاى كوچك و بزرگ استكبارى و برقرارى عدالت و امنيّت عمومى، وجود رهبرى آگاه و دانا و توانا و مصون از خطا و گناه كه از هر نظر احاطه كاملى بر كلّ جهان داشته و به يك قدرت بى نهايت متّكى باشد، لازم است.

با توجّه به اين مقدّمه، از آنجايى كه نظام «امامت و رهبرى» در اسلام، يك نظام الهى و دارنده مقام امامت، داراى يك مقام و منصب الهى است و «امام»، رهبر دينى، فكرى و سياسى مسلمانان و خليفه خدا در زمين و ولىّ امر مسلمين است، ترديدى نيست كه ظهور مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) براى به ثمر رساندن اهداف توحيدى اسلام و تحقّق بخشيدن به تمام وعده هاى قرآن و تشكيل حكومت واحد جهانى، يك امر كاملاً ضرورى و منطقى است زيرا او آخرين حجّت خدا و تنها امام معصومى است كه نويد ظهور مباركش در قرآن و روايات اسلامى و كتاب هاى آسمانى به مردم داده شده است.

اينك براى اين كه اين موضوع كاملاً مشخّص شود و معلوم گردد كه اسلام براى احراز مقام رهبرى در حكومت الهى، چگونه شخصيّتى را معرّفى كرده است، مسأله مهدويّت و عقيده به ظهور آن يگانه مصلح بزرگ جهانى را از ديدگاه اسلام و مسلمانان و منابع اسلامى ـ منابع شيعه و اهل سنّت ـ بررسى مى كنيم.

1 ـ مهدى موعود(عليه السلام) از ديدگاه اسلام

دين مبين اسلام به عنوان دين خاتم و آخرين دين جامع و كامل آسمانى، از نخستين روزهاى طلوع كه غريبانه سر از افق مكّه بيرون آورد و نمى توانست در زير بار گران شكنجه هاى طاقت فرساى كفّار قريش و مشركان مكّه كمر راست كند، با ديدى وسيع، عميق و جدّى به مسأله «مهدويّت» و آينده بشر نگريسته و به مسلمانان نويد «نيك فرجامى» در آينده تاريخ داده است.

طبق متون اصيل اسلامى، رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)در همان عصر غربت و دوران تنهايى خويش و در روزگارى كه هيچ كس باور نداشت كه آئين توحيد و يكتاپرستى از مرز جزيرة العرب فراتر رود، از پيروزى اسلام و آينده جهان و سرانجام بشر سخن مى راند.

شاهد صادق اين گفتار، آيات متعددى است كه در قرآن كريم وارد شده و پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و پيشوايان معصوم(عليهم السلام) آنها را به وجود مقدّس مهدى موعود(عليه السلام)و زمان ظهور مبارك آن حضرت تفسير و تأويل نموداند.

علاوه بر اين، در ضمن صدها حديث معتبر و متواتر كه بزرگان و محدّثان شيعه و سنّى در منابع موثّق خود آورده اند، به معرّفى مهدى موعود(عليه السلام) و پايه گذار حكومت واحد جهانى پرداخته اند.

اينك براى اين كه معلوم شود مسأله مهدويّت در اسلام تا چه اندازه اهميّت دارد پيرامون عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) از ديدگاه شيعه و سنّى توضيح مى دهيم و به برخى از رواياتى كه درباره اهميّت اين موضوع در منابع موثّق شيعه و سنّى آمده است اشاره مى كنيم آنگاه درباره ويژگى هاى حضرت مهدى(عليه السلام) در روايات و تعداد روايات رسيده در موضوع ظهور، مطالبى را به طور اختصار تحت چند عنوان مى نگاريم.

2 ـ مهدى موعود(عليه السلام) از ديدگاه شيعه

از نظر «شيعه»، مسأله مهدويّت و نويد ظهور مهدى موعود(عليه السلام) يكى از مسايل بسيار حياتى اسلام به شمار مى رود و به اندازه اى اهميّت دارد كه اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)در رديف وقوع «قيامت» و تكذيب و تصديقش در رديف تكذيب و تصديق رسول اكرم مى باشد.

در اين باره روايات فراوانى از پيشوايان معصوم(عليهم السلام) رسيده است كه قسمتى از آنها از نظر خوانندگان مى گذرد:

پيامبر اكرم مى فرمايد:

«من أنكر القائم من ولدي فقد أنكرني»[12]

«هركس كه قائم(عليه السلام) از فرزندان مرا انكار كند به راستى كه مرا انكار كرده است».

و در حديث ديگر مى فرمايد:

«من أنكر القائم من ولدي في زمان غيبته مات ميتةً جاهليةً».([13] [8] )

«هركس كه مهدى قائم(عليه السلام) از فرزندان مرا در زمان غيبتش انكار كند به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است».

و در حديث ديگرى آمده است كه فرمود:

«من أطاعه أطاعني، و من عصاه عصاني، و من أنكره في غيبته فقد أنكرني، و من كذّبه فقد كذّبني، ومن صدّقه فقد صدّقني».[14]

«آن كس كه او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است و آن كس كه با او مخالفت ورزد با من مخالفت ورزيده است و آن كس كه در دوران غيبتش او را انكار كند مرا انكار كرده است و آن كس كه او را تكذيب نمايد مرا تكذيب نموده است و آن كس كه او را تصديق كند مرا تصديق كرده است».

و در حديثى ديگر مى فرمايند:

«لا تقوم الساعة حتّى يقوم القائم الحقُّ منّا وذلك حين يأذن اللّه عزّ وجلّ له و من تبعه نجا، و من تخلّف عنه هلك، اللّه اللّه عباد اللّه! فأتوه ولو على الثلج، فإنّه خليفة اللّه عزّوجلّ وخليفتي».[15]

«قيامت برپا نمى شود تا هنگامى كه قائمى از ما به حقّ قيام كند. و اين هنگامى است كه خداى تعالى اذن ظهورش دهد، كسى كه از او پيروى كند نجات مى يابد، و كسى كه از او تخلّف كند هلاك مى شود، از خدا بترسيد، اى بندگان خدا! هركجا باشيد او را دريابيد، اگرچه مجبور شويد بر روى برف حركت كنيد، كه او خليفه خداى تبارك و تعالى و جانشين من است».

اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد:

«لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجّة، إمّا ظاهراً مشهوراً، و إمّا خائفاً مغموراً، لئلاّ تبطل حجج اللّه وبيّناته».[16]

«زمين هرگز از وجود قائمى كه براى خدا قيام كند و حجّت حقّ را بر پا دارد خالى نخواهد بود، كه يا ظاهر و آشكار است و يا ترسان و نهان، تا حجّتها و دلايل روشن حضرت پروردگار باطل نشود».

امام حسن مجتبى(عليه السلام) مى فرمايد:

«إنّ الأئمّة منّا، وإنّ الخلافة لاتصلح إلاّ فينا، و إنّ اللّه جعلنا أهلها في كتابه و سنّة نبيّه».[17]

«امامان ـ دوازده گانه ـ از ما هستند، و خلافت جز براى ما شايسته نيست، و خداى تعالى ما را در كتاب خود و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اهل خلافت قرار داده است».

امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد:

«قائم هذه الاُمّة هو التاسع من ولدي، وهو صاحب الغيبة، وهو الّذي يقسّم ميراثه وهو حيّ».[18]

«قائم اين اُمّت نهمين فرزند منست اوست كه از ديده ها غايب مى شود و در حالى كه زنده است ميراثش تقسيم مى شود».

امام زين العابدين(عليه السلام) مى فرمايد:

«. . . لاتخلو الأرض إلى أن يقوم الساعة من حجّة ولولا ذلك لم يُعبد اللّه . . .»[19]

«...تا روزى كه قيامت برپا شود هرگز روى زمين از حجّت خالى نخواهد بود، و اگر حجّت خدا روى زمين نباشد، خدا پرستيده نمى شود...».

امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد:

«من المحتوم الّذي حتّمه اللّه قيام قائمنا، فمن شكّ فيما أقول، لقي اللّه وهو به كافر وله جاحد».[20]

«قيام قائم ما از وعده هاى حتمى خداوند است. هركس در اين گفتار كه مى گويم شكّ و ترديد به خود راه دهد، خدا را به حال كفر و انكار ملاقات خواهد كرد».

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

«من أقرّ بجميع الأئمّة وجحد المهدي كان كمن أقرّ بجميع الأنبياء وجحد محمّداً(صلى الله عليه وآله وسلم) نبوّته».[21]

«هركس به همه امامان اعتراف كند ولى حضرت مهدى(عليه السلام) را انكار نمايد، مانند كسى است كه به همه پيامبران اعتراف كند ولى نبوّت حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)را انكار نمايد».

امام كاظم(عليه السلام) مى فرمايد:

«من أنكر واحداً من الأحياء فقد أنكر الأموات»[22]

«هركس يكى از امامان زنده را انكار نمايد، امامان قبلى را نيز انكار نموده است».

امام جواد(عليه السلام) مى فرمايد:

«إذا مات إبني علي بدا سراج بعده، ثمّ خفي، فويلٌ للمرتاب، وطوبى للغريب الفارّ بدينه»[23]

«هنگامى كه پسرم على ـ امام هادى ـ از دنيا برود چراغى بعد از او آشكار مى شود، و سپس مخفى مى گردد. واى بر كسى كه در باره او شكّ و ترديد به خود راه دهد، و خوشا به حال شخص غريبى كه دين خود را برداشته ـ براى حفظ آن ـ از شهرى به شهر ديگر فرار كند».

در فرمايش امام جواد(عليه السلام) منظور از چراغ آشكار، امام حسن عسكرى(عليه السلام) و منظور از چراغ مخفى، حضرت مهدى(عليه السلام) است.

امام حسن عسكرى(عليه السلام) مى فرمايد:

«أما إنّ المقرّ بالأئمّة بعد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) المنكر لولدي كمن أقرّ بجميع أنبياء اللّه ورسله ثمّ أنكر نبوّة محمّد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)، والمنكر لرسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)كمن أنكر جميع الأنبياء، لأنّ طاعة آخرنا كطاعة أوّلنا، والمنكر لآخرنا كالمنكر لأوّلنا»[24]

«آگاه باشيد كه هركس به همه امامان بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)اعتراف كند ولى پسرم را انكار نمايد همانند كسى است كه به همه پيامبران اعتراف نموده ولى رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) را انكار نمايد، و هركس كه رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را انكار كند همانند كسى است كه همه پيامبران را انكار نمايد زيرا اطاعت آخرين ما، اطاعت اوّل ماست، و انكار آخرين ما چون انكار اوّل ماست».

حضرت مهدى(عليه السلام) مى فرمايد:

«من أنكرني فليس منّي، و سبيله سبيلُ ابن نوح».[25]

«كسى كه مرا انكار نمايد از من نيست، و راه او راه فرزند حضرت نوح(عليه السلام)است».

از نظر شيعه، مسأله مهدويت و نويد ظهور آن مصلح الهى، يك مسأله كهن و ريشه دار است و سابقه آن به نخستين روزهاى طلوع فجر اسلام و دوران شخص نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بر مى گردد.

به اعتقاد شيعه، علاوه بر آيات متعددى كه در «قرآن كريم» وارد شده و پيشوايان دينى آنها را به وجود مقدّس «مهدى موعود» تفسير و تأويل كرده اند، صدها حديث معتبر و متواتر از حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) جانشينان آن حضرت صادر شده كه در آنها كليه صفات، خصوصيّات و جزئيات زندگى آن منتظر موعود و اين كه پس از تولّد دو بار غيبت خواهد داشت و پس از غيبت طولانى ظهور خواهد كرد، و با تشكيل حكومت واحد جهانى، جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود بيان شده است.

شيعيان بر اساس روايات عقيده دارند كه مهدى موعود(عليه السلام) سرّى از اسرار حقّ و رازى از رازهاى نهفته خداوند و آخرين برگزيده الهى است كه پس از تولّد از نظرها غايب شده است و بعد از مدّت زمانى طولانى ظهور مى نمايد و او حجّة اللّه،خليفة اللّه و بقيّة اللّه است.

مهدى موعود(عليه السلام) از نسل پاك پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و از على و زهرا(عليهما السلام) و نهمين نفر از فرزندان امام حسين(عليه السلام) و فرزند بلا فصل امام حسن عسكرى(عليه السلام)است.

شيعيان دوازده امامى عقيده دارند كه حضرت مهدى(عليه السلام)همنام و هم كنيه پيامبر و هم اكنون زنده است و هنگامى كه خداوند اذن ظهورش دهد قيام مى كند و زمين را پر از عدل و داد مى نمايد.

شيعيان، طبق وعده هاى انبياى سلف(عليهم السلام) و نويدهاى كتب مذهبى، و وعده هاى صريح قرآن كريم عقيده دارند كه:

آنگاه كه اخلاق و معنويّت از ميان بشر رخت بربندد و ظلم و ستم فراگير شود و اسباب ظهور مهيا گردد، حضرت مهدى(عليه السلام) به فرمان حقّ قيام مى كند و دنيا را پر از عدل و داد مى نمايد و به همه رنج ها پايان مى دهد.

شيعيان بر اساس عقل، وجدان، كتاب و سنّت عقيده دارند كه با ظهور ولىّ خدا و آمدن موعود مكتبها و رهايى بخش انسانها هيچ حكومت باطلى روى زمين باقى نمى ماند بلكه همه مكتب هاى موجود و حكومت هاى مقتدر زمان يكى پس از ديگرى از بين رفته و متلاشى مى گردند، مرزهاى جغرافيايى بين كشورها برداشته مى شوند مظاهر شرك، كفر، الحاد و بى عدالتى از بين مى روند، عدالت اجتماعى تأمين مى گردد، هر حقّى به صاحب حقّ مى رسد، همگان در رفاه و آسايش زندگى مى كنند، از ظلم و ستم و بى عدالتى خبرى نيست، و در سرتاسر جهان هستى، تنها يك نظام حكومت مى كند كه آن هم نظام عادلانه اسلام و احكام نجات بخش آسمانى قرآن كريم است.

جعلنا اللّه من أنصاره و الفائزين بلقائه.

3 ـ مهدى موعود(عليه السلام) از ديدگاه اهل سنّت

ممكن است بعضى از افراد ناآگاه تصوّر كنند كه عقيده به ظهور مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) از مختصات شيعه و تمام منابع و مدارك آن هم مربوط به شيعه و راويان روايات مربوط به ظهور نيز همه دانشمندان و بزرگان و علماى شيعه مى باشند، ولى بايد توجه داشت كه:

عقيده به ظهور مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) از مختصات شيعه و منحصر به شيعه نيست و بسيارى از فرقه هاى اسلامى در اين عقيده و مرام با هم اتفاق نظر دارند و آن را جزء عقايد قطعى و مسلم خود مى دانند.

ايمان و عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در اسلام به قدرى اصيل و ريشه دار و با اهميّت است كه از ديدگاه دانشمندان و بزرگان اهل سنّت نيز ـ مانند شيعيان ـ يكى از ضروريّات دين مبين اسلام به شمار مى رود و منكر آن از آيين اسلام بيرون است.

در اين باره علماى اهل سنّت از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود:

«من كذّب بالمهدي فقد كفر»[26]

«هركس مهدى(عليه السلام) را انكار كند به راستى كافر است».

گروهى ازعلماى اهل سنّت به مضمون اين حديث فتوا داده اند، و در اين باب ، شيخ سليمان قندوزى حنفى، در كتاب «ينابيع المودّة» از كتاب «فرائد السمطين»، از جابر بن عبداللّه انصارى روايت كرده است كه پيامبر اكرم فرمود:

«من أنكر خروج المهديّ فقد كفر بما اُنزل على محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)».[27]

«هر كه ظهور مهدى(عليه السلام) را انكار كند، به آنچه بر محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)نازل شده، كفر ورزيده است».

احاديث حضرت مهدى(عليه السلام) علاوه بر كتب شيعه در بسيارى از كتب معروف اهل سنّت نيز آمده است. در اكثر اين كتابها، از اوصاف و خصوصيّات نسبى و زندگى حضرت مهدى(عليه السلام)، علايم ظهور، محلّ بيعت، تعداد اصحاب، مكان ظهور و ديگر ابعاد مربوط به آن حضرت نيز سخن رفته است.

به علاوه، در 35 كتاب از كتب اين دانشمندان تصريح شده كه مهدى(عليه السلام)فرزند بلا فصل امام حسن عسكرى(عليه السلام) است و حتّى عدّه زيادى از آنها نيز اعتراف كرده اند كه اين احاديث ـ يعنى احاديث مربوط به حضرت مهدى(عليه السلام) ـ از احاديث مشهور يا از احاديث متواتر است.

اينك ما وجدان پاك افراد منصف را «حَكَم» قرار داده، به طور اختصار دور نمايى از اين اعتقاد را كه در منابع و مدارك معتبر اهل سنّت و حتّى در «صحاح ستّه» ـ كه معروف ترين و معتبرترين كتب روايى آنهااست ـ نيز آمده است، از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم:

يكى از كتاب هاى معتبر اهل سنّت، كتاب «مسند احمد بن حنبل»[28] مى باشد. كتاب «مسند أحمد حنبل» كهن ترين ومعتبرترين مدرك حديث اهل سنّت مى باشد. در اين كتاب مجموعاً 136 حديث درباره حضرت مهدى(عليه السلام)روايت شده است.

پس از او، محمّد بن اسماعيل بخارى،[29] ـ با همه تعصّبى كه نسبت به امامان اهل بيت(عليهم السلام)داشته است ـ در كتاب «صحيح» خود) (كتاب الاحكام) احاديث دوازده جانشين پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را كه همگى از قريش خواهند بود و عزّت و سربلندى اسلام به وجود آنها بستگى خواهد داشت، نقل كرده است.

به علاوه، بخارى در همان كتاب خود، در «كتاب الانبياء»، باب نزول عيسى بن مريم(عليه السلام)، از همكارى حضرت عيسى(عليه السلام) با حضرت مهدى(عليه السلام) سخن گفته است.

در همان عصر، مسلم بن حجّاج نيشابورى (متوفّاى سال 261هجرى) با اين كه مانند «بخارى» اصرار دارد كه نامى از حضرت مهدى(عليه السلام) نبرد، در كتاب «الفتن واشراط الساعة» و باب نزول عيسى(عليه السلام) از كتاب صحيح خود، كه دوّمين كتاب «صحاح» أهل سنّت به شمار مى رود، قسمتى از روايات مربوط به حضرت مهدى(عليه السلام) را نقل كرده است.

بعد از او، ابن ماجه قزوينى (متوفّاى سال 275 هجرى) در كتاب «سنن» خود ـ كه آن كتاب نيز يكى از كتب صحاح اهل سنّت است ـ احاديث مربوط به حضرت مهدى(عليه السلام) را در بخش مخصوصى به نام «باب خروج المهدى(عليه السلام)» آورده است.

در همين عصر، ابو داوود سيستانى (متوفّاى سال 275هجرى) نيز در كتاب «سنن» خود ـ كه از كتب «صحاح ستّه» مى باشد ـ روايات مربوط به حضرت مهدى(عليه السلام) را در بخشى از آن كتاب به عنوان: «كتاب المهدى(عليه السلام)» بيان داشته است.

باز در همين عصر، محمّد بن عيساى ترمذى (متوفّاى سال 279هجرى) در كتاب «سنن» خود ـ كه آن هم يكى از كتب صحاح است ـ در كتاب «الفتن، باب ما جاء في المهدي(رضي الله عنه)» روايات مربوط به حضرت مهدى(عليه السلام)را روايت نموده است.

اين شش محدّث نامى اهل سنّت كه سرآمد همه محدّثان و دانشمندان آنها مى باشند، روايات مربوط به حضرت مهدى(عليه السلام)را از: عمر بن خطّاب، عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عبّاس، ثوبان، جابر بن عبداللّه انصارى، جابر بن سمره، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن عمرو بن عاص، أنس بن مالك، ابوسعيد خدرى، اُمّ سلمه ـ همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ـ و غير اينها نقل كرده اند.[30]

به هر حال، آنچه از مجموع منابع تاريخى و حديثى اهل سنّت استفاده مى شود اين است كه: مسأله ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) مورد اتفاق و اجماع مسلمين است از اين رو، در هر عصرى كتاب هايى در مسائل مختلف مهدويّت نوشته شده، به طورى كه هم اكنون بيش از پنجاه جلد كتاب مستقل از علماى اهل سنّت درباره حضرت ولىّ عصر(عليه السلام) در دسترس قرار دارد كه اين خود نشانه اهميّت مسأله مهدويّت در نزد مسلمانان است.

استاد «على محمد على دخيّل» اسامى 205 كتاب از بزرگان علماى سنّى را در كتاب نفيس خود «الامام المهدى(عليه السلام)» آورده است كه سى نفر از آنها مستقلاً در باره حضرت ولى عصر(عليه السلام) كتاب نوشته اند، و 31 نفرشان فصلى را در كتاب هاى خود به روايات حضرت مهدى(عليه السلام) اختصاص داده اند، و 144 نفرشان به تناسب هاى مختلف، روايات مربوط به حضرت مهدى(عليه السلام) را در كتاب هاى خود آورده اند.[31]

پى‏نوشتها:‌


[1] ـ او خواهد آمد، ص 87 ـ 88.
[2] ـ اسامى مقدس حضرت مهدى(عليه السلام) در كتابهاى مربوطه به تفصيل آمده است، و ما اسامى مذكوره را از اين كتابها نقل كرده ايم: النجم الثاقب، ص 31 ـ 70، كتاب يأتي على الناس زمان، ص 708 ـ 711، اقوال الائمه، ج 1، ص 329، او خواهد آمد، ص 64 ـ 70 و الزام الناصب ج 1، ص 481 ـ 491
[3] ـ ناگفته نماند كه نامها، كنيه ها و لقبهاى حضرت مهدى(عليه السلام)، در دو كتاب پر محتواى «الزام الناصب»، تأليف مرحوم حائرى يزدى، و كتاب بسيار نفيس «نجم الثاقب» تأليف محدّث نورى ـ طاب ثراه ـ به تفصيل ذكر شده است.

در كتاب «الزام الناصب»، 186 نام، و در كتاب «نجم الثاقب» هم 182 نام براى آن حضرت ذكر گرديده است. كسانى كه طالب شرح و معانى الفاظ ياد شده و اسامى مبارك آن حضرت مى باشند، مى توانند به كتاب «نجم الثاقب» از صفحه 31 تا 70 و جلد اوّل كتاب «الزام الناصب» از صفحه 481 تا 491 مراجعه فرمايند.
[4] ـ نهج البلاغه فيض، كلمات قصار، شماره 139، ص 1158 منتخب الأثر، ص 270 و قريب به اين مضمون بحار الانوار، ج 52، ص 192 از امام صادق(عليه السلام).
[5] ـ او خواهد آمد، ص 47.
[6] ـ او خواهد آمد، ص 46.
[7] ـ سوره روم، آيه 30.
[8] ـ بحار الانوار، ج 3، ص 281، ح 22.
[9] ـ نهج البلاغه، فيض، خطبه 1، ص 33، و صبحى صالح، خطبه 1، ص 43.
[10] ـ او خواهد آمد، ص 30 و 31.
[11] ـ روزگار رهائى، ج 1، ص 59.
[12] ـ بحار الانوار، ج 51، ص 73، ح 20.
[13] ـ همان، ح 21.
[14] ـ همان، ح 19.
[15] ـ بحار الانوار، ج 51، ص 65، منتخب الاثر، ص 204 و كفاية الاثر، ص 106.
[16] ـ نهج البلاغه، ص 1158 و صبحى صالح، ص 635، كلمات قصار، شماره 139 .
[17] ـ احتجاج طبرسى، ج 2، ص 6 .
[18] ـ بحار الانوار، ج 51، ص 133، ح 3 منتخب الاثر، ص 207، ح 8 كمال الدين صدوق با ترجمه فارسى، ج 1، ص 434.
[19] ـ منتخب الاثر، ص 271، ح 3 عربى باب 30، ح 2، ص 317 اثبات الهداة، ج 1، ص 133 ينابيع الموده، ج 3، ص 361، باب 89.
[20] ـ بحار الانوار، ج 51، ص 139 منتخب الاثر، ص 212 و غيبت نعمانى، ص 86، ح 17 .
[21] ـ بحار الانوار، ج 51، ص 143، ح 4، و ص 145، ح 10 منتخب الاثر، ص 218 و 219.
[22] ـ كافى، ج 1، ص 373، وغيبت نعمانى، ص 129.
[23] ـ بحار الانوار، ج 51، ص 157، و بشارة الاسلام، باب العاشر، ص 164 .
[24] ـ بحار الانوار، ج 51، ص 160، ح 6، منتخب الاثر، ص 226، اعلام الورى، ص 442.
[25] ـ بحار الانوار، ج 53، ص 180، غيبت شيخ طوسى، ص 176، احتجاج طبرسى، ج 2، ص 283 و كمال الدين با ترجمه فارسى، ج 2، ص 160.
[26] - عقد الدرر، ص 157 منتخب الاثر، ص 149 البرهان، ص 170، باب 12، ح 2.
[27] - ينابيع المودّة، ج 3، ص 108، باب 78، ح 1 فرائد السمطين، ج 2، ص 334، جهت اطلاع بيشتر در اين باره به فتاواى علماى عامّه، به كتاب «البرهان في علامات مهدي آخر الزمان» ص 177 ـ 183 مراجعه فرماييد.
[28] ـ امام احمد بن حنبل، پيشواى فرقه حنبلى اهل سنّت، متوفّاى سال 241هجرى، و معاصر امام نهم و دهم، بوده است.
[29] ـ محمّد بن اسماعيل بخارى، نامى ترين محدّث اهل سنّت و معاصر حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام)كه يك سال پس از ولادت حضرت ولى عصر(عليه السلام) (سال 256 هجرى) از دنيا رفته است.
[30] - اقتباس از كتاب «دانشمندان عامّه و مهدى موعود(عليه السلام)». ص 13 ـ 15.
[31] - اسامى آنها را در كتاب «الامام المهدى(عليه السلام)»، ص 260 ـ 275، و كتاب «او خواهد آمد»، ص 79 ـ 85 و «موعودى كه جهان در انتظار اوست»، ص 51 ـ 68 بخوانيد.