زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السلام

سيد أسد الله هاشمى شهيدى

- ۱ -


حديث پنجم:

يوسف بن يحياى شافعى، در کتاب (عقد الدرر) پيرامون حرکت نابخردانه ى سفيانى، که ظاهرا مقصود همان سفيانى مشهور است روايتى را از امير مؤمنان عليه السلام بدين صورت آورده است:

(عن أبى رومان عن على عليه السلام قال: يلتقى السفيانى، ذا الرايات السود، فيهم، شاب من بنى هاشم، فى کفه اليسرى خال، وعلى مقدمته رجل من بنى تميم يقال له شعيب بن صالح، بباب اصطخر، فتکون بينهم ملحمة عظيمة، وتظهر الرايات السود، وتهرب خيل السفيانى، فعند ذلک يتمنى الناس المهدى عليه السلام ويطلبونه).(1)

ابى رومان از: على عليه السلام روايت کرده است که آن حضرت فرمود: سفيانى، با صاحب پرچمهاى سياه (که رهبر انقلابى شيعيان در ايران است) در جائى بنام (باب استخر) روبرو مى گردد، در ميان آنان، (يعنى: ايرانيان) جوانى از بنى هاشم (سيد) ديده مى شود که در دست چپ او (خال) ونشانه اى قرار دارد،(2) فرمانده سپاه آن سيد، مردى از بنى تميم است که به او شعيب بن صالح مى گويند، در ميان آنان، يعنى: سفيانى وهاشمى، جنگى بزرگ روى مى دهد، وصاحبان پرچمهاى سياه (يعنى: شيعيان) پيروز مى شوند، وسپاه سفيانى شکست خورده پا به فرار مى گذارند در هنگام است که مردم آرزوى مهدى عليه السلام مى کنند وبه جستجوى او مى پردازند.

حديث ششم:

در کتاب (البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان) روايتى را از حضرت ابى جعفر محمد باقر عليه السلام درباره خروج سفيانى وقيام خراسانى نقل کرده است، که گرچه عبارات والفاظ آن مضطرب ومعناى آن تا حدى نارسا وبالاخره دستخوش تغيير وتحول گرديده ودر بيشتر عبارات آن تصرف شده است، ولى چون نشان دهنده ى وحشت (سفيانى) از قيام خراسانى است همه ى آن روايت را نقل مى کنيم تا خواننده ى عزيز به موقعيت قيام خراسانى پى برده وحقايق ناشناخته اى را که تاکنون براى او مجهول مانده است روشن شود.

(عن أبى جعفر عليه السلام قال: بعث السفيانى جنوده فى الافاق بعد دخوله الکوفة وبغداد، فيبلغه فزعة من وراء النهر من أرض خراسان عليهم رجل من بنى أميه فيکون لهم وقعة بتونس، ووقعة بدولاب الرى ووقعة بتخوم زرنيخ، فعند ذلک تقبل الرايات السود من خراسان، على جميع الناس شاب من بنى هاشم بکتفه اليمنى خال، سهل الله أمره وطريقه، ثم تکون لهم وقعة بتخوم خراسان ويسير الهاشمى فى طريق الرى (وفى بعض النسخ فى طريق سوى) فيبرح رجل من بنى تميم من الموالى يقال له: شعيب بن صالح الى اصطخر الى الأموى فيلتقى هو (والمهدى) والهاشمى ببيضاء اصطخر، فيکون بينهما ملحمة عظيمة حتى تطأ الخيل الدماء الى أرساغها، ثم يأتيه جنود من سجستان عظيمة عليهم رجل من بنى عدى، فيظهر الله أنصاره وجنوده، ثم تکون وقعة بالمدائن بعد وقعة الرى، وفى عاقر قوفا وقعة صلمية يخبر عنها کل ناج منها، ثم يکون بعده ذبح عظيم ببابل، ووقعة فى أرض من أرض نصيبين، ثم يخرج على الأحوص قوم من سوادهم وهم العصب عامتهم من الکوفة والبصرة حتى يستنقذوا ما فى يديه من سبى کوفان).(3)

حضرت ابى جعفر امام محمد باقر عليه السلام فرمود: سفيانى، بعد از آنکه بکوفه وبغداد وارد مى شود ترس ووحشتى او را از بلاد (ما وراء النهر) از سرزمين خراسان (يعنى: از نهضت خراسانى) فرا مى گيرد، واو لشکريان خود را به اطراف مى فرستد سرکرده ى آنها مردى از (بنى اميه) مى باشد.

در آن هنگام کشتارى در (تونس) وجنگى در (دولاب رى) وجنگى در سرزمين (زرنيخ) روى خواهد داد وآن هنگام است که پرچمهاى سياه از (خراسان) يعنى: از ايران، روى خواهد آورد. وپيشاپيش آنان، يعنى: ايرانيان، جوانى از بنى هاشم قرار خواهد داشت که در کتف راست او (خال) ويا علامتى است، وخداوند کارش را سهل وآسان خواهد نمود.

سپس جنگى در سرزمين خراسان در مرز، به وقوع مى پيوند، وآن مرد هاشمى در سر راه خود به سوى (رى) حرکت مى کند، (ودر نسخه ى ديگرى است که هاشمى به روشى برابر، که شايد کنايه از مقابله ى با سفيانى باشد، حرکت مى کند)، آنگاه مردى از (موالى) از بنى تميم که او را (شعيب بن صالح) مى نامند به طرف (اصطخر)(4) به جنگ با اموى مى رود، واموى وهاشمى در (بيضاء(5) اصطخر) با هم روبرو مى گردند ودر ميان آن دو نفر، جنگ بزرگ وخونينى روى مى دهد به گونه اى که خون در روى زمين تا ساق پاى اسبان مى رسد.

سپس سپاهى از (سيستان) که سرکرده ى آنها مردى از طايفه ى بنى عدى است به کمک (هاشمى) مى آيد، وخداوند انصار ولشکريان (هاشمى) را پيروز مى گرداند، بعد از آن پس از واقعه ى (رى) جنگى در مدائن(6) واقع مى شود ودر (عاقرقوفا)(7) (که نام قريه اى در نزديکى بغداد در قديم بوده است) حادثه ى سخت وخورد کننده اى رخ مى دهد که هر کس از آن حادثه جان سالم بدر ببرد از آن خبر خواهد داد. سپس کشتارى هولناک در سرزمين (بابل)(8) (در عراق) وجنگى در سرزمين (نصيبين)(9) بوقوع خواهد پيوست، آنگاه گروهى از مردم از (اعراب) وباديه نشينان ويا عشاير وساکنين اطراف کوفه، ويا مردم عوام که بيشتر آنها از کوفه وبصره هستند، بر (احوص)(10) خروج مى کنند واسيران را نجات مى دهند.(11)

مؤلف: گرچه همانگونه که در ابتداء نقل حديث مذکور متذکر شديم بسيارى از مطالب آن براى ما گنگ ونامفهوم است ولى خواه ناخواه تا اين اندازه براى هر خواننده قابل درک هست که لااقل حديث مزبور با قيام خراسانى وشکست سفيانى ونهضت گروهى از مردم عراق عليه شخصى لجوج وخونريز ارتباط دارد. والبته خداوند به حقيقت حال دانا وبه آنچه واقع خواهد شد آگاه است.

حديث هفتم:

جلال الدين سيوطى، در کتاب (الحاوى للفتاوى) حديثى را درباره ى خروج خراسانى هجوم لشکريان سفيانى به سرزمين ايران ومحاربه ى با (ايرانيان) نقل کرده است، که هر چند از امام معصوم عليه السلام روايت نشده؛ وقسمت آخر آن نيز با روايات شيعه مطابقت ندارد، وما نيز براى نادرست بودن قسمت اخير آن حديث، تحليلى را که يکى از دانشمندان بزرگ اهل سنت در رابطه با حرکت انقلابى آن مرد هاشمى خراسانى وپيروزى او در جنگها در کتاب خود آورده است نقل خواهيم نمود، اما در عين حال چون آن حديث، روشنگر بسيارى از حوادث مربوط به خروج خراسانى، وجريانات ناشى از حرکت انقلابى خراسانى در سرزمين ايران اسلامى است، عينا تمام آن را براى مزيد اطلاع خوانندگان، در اينجا مى آوريم، وآن حديث اين است:

(عن ضمرة بن حبيب ومشايخهم قالوا: يبعث السفيانى خيله وجنوده، فيبلغ عامة المشرق من أرض خراسان وأرض فارس، فيثور بهم أهل المشرق فيقاتلونهم ويکون بينهم وقعات فى غير موضع، فاذا طال عليهم قتالهم اياه بايعوا رجلا من بنى هاشم وهو يومئذ فى آخر المشرق فيخرج بأهل خراسان على مقدمته رجل من بنى تميم مولى لهم يقال له شعيب بن صالح، أصفر، قليل اللحية يخرج اليه فى خمسة آلاف فاذا بلغه خروجه شايعه فيصيره على مقدمته.

لو استقبل بهم الجبال الرواسى لهدمها، فيلتقى هو وخيل السفيانى فيهزمهم ويقتل منهم مقتلة عظيمة فلا يزال يخرجهم من بلدة الى بلدة حتى يهزمهم الى العراق ثم تکون الغلبة للسفيانى، ويهرب الهاشمى ويخرج شعيب بن صالح مختفيا الى بيت المقدس، يوطىء للمهدى منزله، اذا بلغه خروجه الى الشام.

قال الوليد: بلغنى أن هذه الهاشمى أخو المهدى لأبيه- وقال بعضهم: هو ابن عمه- وقال بعضهم: انه لا يموت ولکنه بعد الهزيمة يخرج الى مکة فاذا ظهر المهدى خرج).(12)

(سفيانى) سپاه وسربازان خود را به اطراف مى فرستد وآنها به تمام سرزمينهاى مشرق، يعنى: ايران از سرزمين خراسان گرفته تا (فارس)، يعنى: شيراز واطراف آن، مى رسند، ومردم ايران سخت با آنها مى جنگند ودر ميان آنها چندين بار جنگ واقع مى شود.

پس چون جنگ مدتى طولانى شد (ايرانيان) با مردى از بنى هاشم يعنى: (سيد) بيعت مى کنند واو را برياست برمى گزينند، واو در آن موقع در آخر مشرق قرار دارد (يا محل سکونت او در انتهاى مشرق است) سپس آن مرد هاشمى با کمک ومساعدت اهل خراسان (ومردم ايران) قيام مى کند، فرمانده سپاه او مردى از بنى تميم واز وابستگان آنهاست که به او شعيب بن صالح گفته مى شود. رنگ چهره اش زرد، وريش وى اندک يا به عبارت برخى احاديث (کوسه) مى باشد او با پنج هزار نفر قيام مى کند وبسوى هاشمى مى آيد چون خبر خروج او به هاشمى رسيد او را بر مقدمه سپاه خود قرار مى دهد، وشعيب کسى است که اگر کوهها با وى روبرو شوند آنها را از جا برمى کند.

پس او با سپاه سفيانى با يکديگر برخورد مى کنند واو آنها را شکست مى دهد وگروه زيادى از متجاوزين ولشکريان سفيانى را به هلاکت مى رساند وپيوسته آنها را شهر به شهر بيرون مى کند وتا عراق آنها را تعقيب مى نمايد وشکستشان مى دهد. سپس سفيانى غالب مى شود وهاشمى فرار مى کند، وشعيب بن صالح مخفيانه به بيت المقدس مى رود، وچون خبر خروج مهدى عليه السلام به او رسيد که به طرف (شام) مى آيد، خانه اى را براى آن حضرت آماده مى سازد.

ووليد گفته است: به من چنين رسيده است که (مطابق عقيده ى اهل سنت) اين مرد هاشمى برادر پدرى حضرت مهدى است(13) وعده اى گفته اند که او پسر عموى حضرت مهدى عليه السلام است. وگروهى گفته اند او نمى ميرد ولکن بعد از شکست به مکه مى رود وچون مهدى عليه السلام قيام کرد ظاهر مى شود.

خواننده ى عزيز! همانگونه که قبلا تذکر داديم، هر چند که قسمتهاى اول حديث هفتم بسيارى از نقطه هاى تاريک وابهام آميز قيام (هاشمى خراسانى) را روشن مى کند ولى قسمتهاى آخر آن، با احاديث شيعه موافقت ندارد، زيرا:

اولا- راويان حديث مذکور که گويا نتوانسته اند هاشمى خراسانى را آنگونه که شايد وبايد بشناسند، به برخى از خيالات واوهام - مثل او برادر پدرى حضرت صاحب عليه السلام است، ويا او پسر عموى امام زمان است-، ويا او نمى ميرد وامثال اين پريشان گوئى ها پناه برده اند، در حالى که روايات شيعه، با اشاره وکنايه، به خروج چنين انسان مبارزى به عنوان (حسنى) ويا (حسينى) ويا (هاشمى) ويا مردى از آل محمد صلى الله عليه وآله خبر داده است.

وثانيا- گويا طرفداران (بنى اميه) که نتوانسته اند شاهد پيروزى وغلبه مردى هاشمى بر لشکريان سفيانى باشند، چند جمله اى به آخر حديث مذکور افزوده وگفته اند: سرانجام (هاشمى) در جنگ شکست مى خورد وفرار مى کند وبه مکه مى رود، وبعد از ظهور حضرت مهدى عليه السلام آشکار مى گردد. در حالى که حتى روايات خود اهل سنت نيز بيشتر آنها بر پيروزى هاشمى خراسانى دلالت مى کند.

اينک براى اينکه شما خواننده ى عزيز، به پيروزى هاشمى خراسانى در جنگ با سفيانى اطمينان بيشترى پيدا کنيد، وبدانيد اينگونه خيال بافيها تراوش مغز برخى از متعصبين وپيروان حزب شجره ى ملعونه است پاى تحليل يکى از دانشمندان بزرگ اهل سنت که بعنوان يادآورى وتذکر، درباره ى برخى از روايات وارده، در شأن (هاشمى خراسانى) در کتاب خود آورده است مى نشينيم تا ببينيم وى در اين باره چگونه قضاوت مى کند.

برزنجى شافعى، مؤلف کتاب (الاشاعه) متوفاى سال 1103 هجرى پس از ذکر رواياتى چند که درباره ى (سفيانى) و(هاشمى) آورده است چنين مى نويسد:

(وهاشمى (خراسانى) با پرچمهاى سياه مى آيد در حالى که مدت هشت ماه شمشير خود را بر دوش گذارده است. ودر روايت ديگرى است که مدت هيجده ماه مى جنگد ومى کشد وانتقام مى گيرد، تا جائى که مردم مى گويند: معاذالله که اين مرد از فرزندان فاطمه عليها السلام باشد اگر او (سيد) وفاطمى بود به ما رحم مى کرد خداوند او را بر بنى عباس وبنى اميه مسلط مى سازد، واو آنان را آواره ودر بدر مى کند، ودر ضمن جنگى در سرزمين (نصيبين)(14) وجنگى هم در (حران)(15) خواهند داشت، وشعار آنها: امت، امت، ودر روايت ديگرى، بکش، بکش، است ومعناى هر دو شعار يکى است، آنها مى آيند تا اينکه زمام امور خود را به دست حضرت مهدى عليه السلام مى سپارند.

آنگاه اين مرد دانشمند در دنباله ى سخنان خود درباره ى روايات مختلفى که در زمينه ى خروج هاشمى خراسانى رسيده است چنين مى گويد:

تذکر:

در بعضى از روايات که پيرامون قيام هاشمى خراسانى روايت شده چنين آمده است که وى مدت هشت ماه شمشير خود را بر دوش گذارده ومى جنگد ودر برخى از روايات 18 ماه ذکر گرديده است، ودر روايتى 72 ماه که 6 سال کامل باشد نقل شده، ودر بعضى از روايات آمده است که وى تا زمانى که در بيت المقدس به حضور حضرت مهدى عليه السلام برسد مى جنگد.

ودر روايت ديگر آمده است او به مهدى نمى رسد!!! ودر يک روايت ديگر است که سپاهيان هاشمى، با لشکريان سفيانى با هم روبرو مى شوند ودر ميان دو لشکر، جنگ بزرگى واقع مى شود، ولشکريان سفيانى شکست مى خورند، وسرانجام: سفيانى غالب مى شود!!! وهاشمى فرار مى کند!!! وشعيب بن صالح، مخفيانه به (بيت المقدس) مى رود وبراى ورود حضرت مهدى عليه السلام زمينه سازى مى کند.

سپس وى راه حل اختلاف اين روايات را اينگونه ارائه مى دهد که:

طريق جمع بين اين روايات مختلف بدينگونه است که بگوئيم، اينکه: برخى از روايات مدت جنگيدن آن مرد هاشمى را 72 ماه دانسته است بدين لحاظ است که مدت 72 ماه اشاره به تمام دوران جنگ از حين شروع تا پايان جنگ بوده وهمه ى مدت جنگ 6 سال طول بکشد، ودليل بر اين گفتار اين است که: در بعضى از روايات آمده است که پيغمبر گرامى اسلام فرموده:

(ما خاندانى هستيم که خدا براى ما بجاى اين دنيا جهان آخرت را برگزيده است، وخاندان من پس از من گرفتار بلاها وآوارگيها وبى خانمانيها خواهند شد تا آنکه طايفه اى از طرف مشرق پيدا شوند که با آنها (پرچمهاى سياه است) وآنها درخواست خير ونيکى مى نمايند ولى آن را به آنها نمى دهند، وآنان مى جنگند وپيروز مى شوند وآنگاه آنچه را که مى خواستند به آنان مى دهند ولى آن طايفه ديگر نمى پذيرند تا آنکه آن پرچم را به دست مردى از خاندان من مى سپرند).

واما اينکه در بعضى از روايات 18 ماه آمده است، اين مدت نسبت به زمان بعد از جنگ با سفيانى وشکست لشکريان او، وهمکارى (شعيب بن صالح) با (هاشمى) است ومدت 8 ماه که در برخى از روايات آمده است، نسبت به زمان ورود او به کوفه وفرستادن بيعت از کوفه براى حضرت مهدى عليه السلام است، والبته اين جمع بين روايات جمع خوبى است.

اما طريق جمع بين روايات ديگر اين است که بگوئيم: آن روايتى که مى گويد: او مى ميرد (اگر روايت صحيح باشد) مردن مربوط به سفيانى باشد نه هاشمى، ومعناى آن در اين هنگام چنين مى شود که: (هاشمى، مهدى عليه السلام را ديدار نخواهد کرد مگر اينکه سفيانى بميرد) يا اينکه بگوئيم: روايت مربوط به همان هاشمى باشد وهدايت کننده ى پرچمها (شعيب بن صالح) بوده ونسبت رهبرى پرچمها به هاشمى به طور مجاز بوده باشد،(16) ويا اينکه بگوئيم: (هاشمى) پرچمها را رهبرى کرده وبه منزل مقصود مى رساند و(شام) را مى گشايد واندکى پيش از آنکه به مهدى عليه السلام برسد مى ميرد.

علاوه بر همه ى اينها بايد توجه داشت: رواياتى که مى گويد، هاشمى پرچمها را رهبرى کرده وبه مهدى مى رسد بيشتر ومشهورتر است وهم چنين روايات غلبه وپيروزى هاشمى بر سفيانى، بيشتر از روايات شکست وهزيمت است.

بهرحال اگر بخواهيم بين همه ى روايات جمع کنيم وبگوئيم در واقع همه ى آنها درست است بايد بگوئيم: (امکان دارد هاشمى در بعضى از جنگها شکست بخورد، ولى بعد از شکست، دوباره پيروز مى شود، وسرانجام پيروزى از آن اوست. والبته خدا داناتر است).(17)

آنچه تا اينجا در رابطه با موضوع (قيام خراسانى) آورديم، تعداد بسيار کمى از انبوه رواياتى است که تنها بر اساس شواهد، وقرائن موجود در آنها: در اثبات وانطباق با (سومين خراسانى) که سيدى هاشمى واز نسل امامان معصوم عليهم السلام است بطور فشرده ومختصر نقل نموديم. وگرنه شماره ى رواياتى که درباره (خراسانى) ومجاهدتهاى بى نظير او، وهمچنين در ارتباط، با شهامت وشجاعت واز خودگذشتگى ياران فداکار وى، از ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين رسيده است بيش از آن است که بتوان همه ى آنها را در يک کتاب مختصر گردآورى نمود چه آنکه خوانندگان محترم، خود بخوبى واقفند که توضيح وتفسير هر يک از روايات وارده، نيازمند فرصت بيشترى است که از عهده ى اين مجموعه مختصر خارج است.

روايات صريح تر

اينک شايسته است پس از نقل روايات ياد شده دامن سخن را از اشارات وکنايات فراچيده وروايات ديگرى را که صراحت بيشترى در معرفى (خراسانى) مورد بحث دارد در اينجا بياوريم وشرح وتفصيل قيام اعجاب انگيز نخستين رهبر (زمينه سازان) وآوازه ى نهضت جهانگيرش را که با کمک ومساعدت ايرانيان پاکدل انجام مى شود، ودر ميان همه ى ناباورى ها رژيم ستمشاهى را در ايران ساقط مى کند، بار ديگر به روايات اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام واگذار نمائيم تا شايد روزى فرا رسد که راز آنهمه جار وجنجالها وسر وصداها وهوچى گريها که در سراسر دنيا عليه (ايرانيان) وانقلاب اسلامى آنان به راه افتاده است بر همگان روشن شود.

دو روايت جامع وجالب

مرحوم حائرى يزدى، در کتاب (الزام الناصب) پيرامون خصومت (اعراب) با (ايرانيان) وبخصوص اختلاف شديدى که در دوران پيش از ظهور، بين عرب وايرانيان، پديدار مى گردد، روايتى را از امام صادق عليه السلام وآن حضرت از امير مؤمنان عليه السلام بدين صورت آورده است:

(امير المؤمنين عليه السلام در آخر حديثى فرمود: سپس دشمنى واختلاف وروى گردانى از يکديگر، ميان آراء وافکار امراء عرب و(عجم) (يعنى: ايرانيان) واقع مى شود وآنها پيوسته با هم جنگ ونزاع واختلاف وکشمکش دارند تا زمانى که کار به مردى از فرزندان (ابو سفيان) يعنى: سفيانى مشهور، منتهى گردد.

او از جائى به نام (وادى يابس) يعنى: بيا بن بى آب وعلف ويا دره ى خشک، خروج مى نمايد وبا خروج او حاکم (دمشق) از آنجا مى گريزد، وقبائل عرب در اطراف او جمع مى شوند و(ربيعى) و(جرهمى) و(اصهب) وغير آنها از اهل شر وفتنه وگمراهى خروج مى کنند، وسفيانى بر همه ى کسانى که با او مى جنگند غالب مى شود سپس فرمود:

(فاذا قام القائم بخراسان الذى أتى من الصين والملتان وجه السفيانى الجنود اليه، فلم يغلبوا عليه، ثم يقوم منا قائم بجيلان، يعينه المشرقى فى دفع شيعة عثمان ويجيبه الآبر والديلم ويجدون منه النوال والنعم وترفع لولدى النود والرايات ويفرقها فى الأقطار والحرمات ويأتى الى البصرة ويخربها ويعمر الکوفة ويوربها فيعزم السفيانى على قتاله ويهم مع عساکره باستيصاله، فاذا جهزت الألوف وصفت الصفوف قتل الکبش الخروف فيموت الثائر ويقوم الآخر..).

چون قيام کننده اى در سرزمين خراسان يعنى: ايران قيام کرد همان قيام کننده اى که از چين وملتان(18) آمده است ناگهان، سفيانى براى در هم کوبيدن انقلابش، لشکريان خود را بسوى وى گسيل مى دارد، ولى بر او غلبه پيدا نمى کند، سپس - بعد از چندى - قيام کننده ى ديگرى از ما خانواده از اهل گيلان قيام مى کند(19) وآن (مشرقى)(20) او را در دفع شيعه ى عثمان،(21) يارى مى دهد ومردم آبر، وديلم(22) او را اجابت مى کنند، واز او نوال ونعمت مى يابند وبراى فرزندم(23) پرچمها وعلماها برداشته مى شود، واو آنها را در اطراف واکناف پراکنده مى کند وبسوى بصره مى آيد وآن را خراب وويران مى سازد وکوفه را آباد مى نمايد. پس سفيانى، خود را براى مبارزه ى با او آماده مى کند، ومصمم مى گردد تا با تمام قدرت وتوان ونيرويى که دارد با کمک لشريان خود او را مستأصل ساخته وبکلى نيست ونابود گرداند.

آنگاه حضرت فرمود: پس در آن هنگام که هزاران نفر براى جنگ ومبارزه تجهيز شدند وخود را براى مقابله ى با يکديگر آماده نمودند وصفاه براى نبرد با همديگر آراسته گرديد (قوچ بزرگ) (بره) را به قتل مى رساند، وانقلابگر مى ميرد وآنگاه شخص ديگرى قيام مى کند.

سپس (يمانى) از (يمن) حرکت کرده براى جنگ با سفيانى، مى رود و(نصرانى) را مى کشد، وچون آن مرد کافر وپسر فاجرش نابود گرديد وپادشاه درستکار از دنيا رفت ونايب راه خود را در پيش گرفت (دجال) بيرون مى آيد ودر فريبکارى واغواء نمودن وگمراهى مردم مبالغه مى کند، سپس (اميرالامراء) يعنى فرمانرواى فرمانروايان، وقاتل کافران، آن سلطانى که مردم در آرزويش بسر مى بردند، وعقلها در غيبت او حيران وسرگردان مانده بود ظاهر مى گردد، واو نهمين از فرزندان تو است اى حسين که در ميان دور کن (کعبه وحطيم) ظهور مى کند، وبر جن وانس پيروز مى گردد، واز افراد پست (يا از اشخاص نزديک به خود ويا بنابر برخى از نسخه ها وروايات از ريخته شدن دو خون، که يکى قتل امام حسين عليه السلام وديگرى کشته شدن (نفس زکيه) باشد) نمى گذرد، وهمه را مجازات مى کند. خوشا به حال مردمان مؤمنى که زمان او را درک کنند، وبه آن زمان برسند وآن روزگار را ببينند ويارانش را ملاقات نمايد.(24)

گر چه اين حديث نيز مانند ساير احاديث گذشته بسيارى از مسائل مربوط به (خراسانى) را روشن مى کند وحوادث مربوط به زمان وى را از اختلاف ونزاع، وکشمکش اعراب وايرانيان به روشنى در اختيار همگان قرار مى دهد ولى از آنجائى که قسمت آخر حديث مزبور مقدارى مبهم وپچيده وبراى خواننده نارسا به نظر مى رسد ودانستن آن نياز به دقت، واحاطه ى بر احاديث فراوانى دارد، از اينرو ناگزيريم براى روشن تر شدن اصل جريان، وقضيه ى نهضت خراسانى، روايت ديگرى را که در رابطه با حديث مذکور باشد بياوريم، وسپس آن را توضيح دهيم، تا حقيقت اين حادثه ى عجيب وغريب وناشناخته بهتر از پيشتر آشکار گردد. واينک متن حديث به صورت ديگر:

مؤلف کتاب (غيبت نعمانى) در حديث مشابهى با حديث قبلى، جريان خروج خراسانى را در يک روايت مفصل از امير المؤمنين عليه السلام بدين صورت آورده است:

(عن أبى عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام ان امير المؤمنين عليه السلام حدث عن أشياء تکون بعده الى قيام القائم فقال السحين عليه السلام: يا امير المؤمنين متى يطهرالله الأرض من الظالمين فقال امير المؤمنين عليه السلام: لا يطهرالله الأرض من الظالمين حتى يسفک الدم الحرام - ثم ذکر أمر بنى أمية وبنى العباس فى حديث طويل، ثم قال:

اذا قام القائم بخراسان وغلب على أرض کوفان وملتان وجاز جزيرة بنى کاوان وقام منا قائم بجيلان، وأجابته الآبر والديلمان وظهرت لولدى رايات الترک متفرقات فى الأقطار والجنبات (والحرمات) وکانوا بين هناة وهناة، اذا خربت البصرة وقام أمير الأمراء بمصر - فحکى حکاية طويلة- ثم قال:

اذا جهزت الألوف، وصفت الصفوف، وقتل الکبش الخروف هناک يقوم الاخر، ويثور الثائر، ويهلک الکافر، ثم يقوم القائم المأمول والامام المجهول، له الشرف والفضل وهو من ولدک يا حسين لا ابن مثله، يظهر بنى الرکنين، فى دريسين باليين، يظهر على الثقلين، ولا يترک فى الأرض دمين، طوبى لمن أدرک زمانه، ولحق أوانه، وشهد أيامه.(25)

(حضرت ابى عبد الله (جعفر بن محمد عليهما السلام)، روايت نموده است که: امير المؤمنين عليه السلام از پاره اى از چيزهايى که پس از آن حضرت تا قيام قائم آل محمد صلى الله عليه وآله روى خواهد داد سخن گفت: پس در آن ميان (حسين عليه السلام) عرض کرد: يا امير المؤمنين! چه وقت خداوند روى زمين را از وجود ستمکاران پاک خواهد نمود؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود: خداوند روى زمين را از لوث وجود ستمکاران پاک نخواهد کرد مگر بعد از آنکه خون محترمى که ريختن آن حرام است ريخته شود!!

سپس جريان کار بنى اميه وبنى عباس را ضمن حديث مفصلى بيان کرد وآنگاه فرمود: همينکه قيام کننده اى در سرزمين خراسان قيام کرد وبر سرزمين کوفان وملتان مسلط شد واز (جزيره ى بنى کاوان) گذشت ويا جزيره بنى کاوان را به تصرف خود درآورد، وسپس (سيدى) از دودمان ما از اهل گيلان قيام کرد (وزمام کار مردم را به دست گرفت) ومردم (آبر) و(ديلم) او را اجابت کردند، وبراى فرزندم پرچمهاى ترک که در اطراف واکناف واعتاب مقدسه پراکنده اند ظاهر گرديد، وآنان در ميان اين گير ودارها وجنگ ونزاعها بودند، وهنگامى که شهر بصره خراب گرديد واميراميران در سرزمين مصر قيام نمود.

سپس آن حضرت داستان درازى نقل کرد: وآنگاه فرمود: سپس هنگامى که هزاران نفر براى جنگ آماده شوند، وصفها براى مقابله با يکديگر آراسته گردد (وقوچ نر) (بچه قوچ) جاهل را به قتل رساند در آن موقع شخص ديگرى بپا مى خيزد (وانتقام گيرنده انتقام مى گيرد ويا فتنه انگيز، فتنه انگيزى مى کند) وکافر به هلاکت مى رسد.

سپس آن قائمى که مردم در انتظار وآرزوى او به سر مى برند وامام غايب وناپيدايى که داراى شرف وفضيلت وبزرگوارى است قيام مى نمايد واو از فرزندان توست اى حسين پسرى مانند او نيست وکجا نظير او را مى توان پيدا کرد در ميان دو رکن (کعبه وحطيم) وبا جمعيت اندک ودر دو جامه ى کهنه ظاهر مى شود وبر جن وانس پيروز مى گردد وحتى يک نفر از افراد فرومايه (ويا زمينى را بدون کشت) باقى نمى گذارد. خوشا بحال کسى که زمانش را درک کند وبه آن روزگار برسد ودر آن روزها حاضر وزنده باشد ويارانش را ببيند).(26)

خواننده ى گرامى! در اينجا لازم است پيش از آنکه درباره ى دو حديث ياد شده توضيح دهيم، نخست توضيحاتى را که برخى از بزرگان پيرامون دو حديث مذکور آورده اند نقل کنيم وسپس ببينيم که مقصود از قيام کننده ى خراسان، در دو حديث فوق الذکر کيست وجريان انقلاب او چگونه است.

توضيح علامه مجلسى

مرحوم علامه ى مجلسى اعلى الله مقامه پس از نقل حديث مزبور از کتاب (غيبت نعمانى) در توضيح آن چنين مى نويسد:

(بيان) شخصى که از خراسان قيام مى کند (هلاکوخان ويا چنگيزخان مغول) است و(جزيره ى بنى کاوان) چنانکه فيروز آبادى در (قاموس) گفته است در درياى بصره مى باشد، وشخصى که در (گيلان) قيام مى کند شاه اسماعيل صفوى است و(آبر) قريه اى نزديک (استرآباد) (گرگان) است.

وشايد منظور از: (قوچ بزرگ) شاه عباس اول باشد که پسر خود صفى ميرزا را به قتل رسانيد، ودور نيست که: قيام ديگرى براى انتقام گرفتن از خون وى، شاه صفى، پسر صفى ميرزا باشد که برخى از اولاد شاه عباس را کشت، وبرخى را نابينا کرد. وآمدن قائم آل محمد صلى الله عليه وآله لزومى ندارد که بلا فاصله بعد از اين علائم باشد والبته امکان هم دارد که نزديک باشد بعلاوه، اين روايت مختصرى از يک کلام طولانى است که ممکن است وقايعى از روايت ساقط شده وافتاده باشد.(27)

گرچه مرحوم علامه مجلسى رضوان الله عليه در جلد 51 بحار الانوار ص 130 پس از نقل خطبه ى مفصلى از امير المؤمنين عليه السلام که در آن خطبه از پيدايش ستاره ى دنباله دارى سخن رفته است که کنايه از قيام شخصى در ايران قبل از ظهور حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف مى باشد (وما هم گفتيم که ظاهرا آن ستاره ى دنباله دار همان سيد حسنى معروف است) با يک اشاره ى کوتاهى توضيح خود را درباره ى شاه اسماعيل صفوى باز پس گرفته وفرموده است: اينکه: اين ستاره ى دنباله دار اشاره به شاه اسماعيل صفوى باشد بعيد است، ولى در هر صورت: اين فرمايش علامه ى مجلسى (ره) چه براى برخى قابل قبول باشد وچه نباشد خواه ناخواه قطعى ومسلم است که نه مقصود از قيام کننده ى خراسان، (هلاکوخان) ويا چنگيزخان مغول است. ونه هم مقصود از (قوچ بزرگ) شاه عباس است، ونه هم شخصى که در (گيلان) قيام مى کند شاه اسماعيل صفوى است، وبزرگترين دليل آن، همان انقراض دولت صفويه وعدم ظهور حضرت است ولذاست که مرحوم شيخ محمود (عراقى) شاگرد مرحوم شيخ مرتضى انصارى عليه الرحمه، در کتاب (دار السلام) ص 354 بعد از آنکه حديث مذکور را با توضيح مرحوم مجلسى (عليه الرحمه) نقل مى کند، چنين مى نويسد:

مؤلف گويد: مرحوم علامه ى مجلسى، پادشاه باداد را که از گيلان برخيزد حمل بر شاه اسماعيل صفوى کرده، و(بره نر) را که کشته شود حمل بر شاه عباس کرده وخونخواه را حمل بر سلطان صفى، پسر شاه عباس نموده است، ولى همه ى اينها در وقتى درست است که اين علامات را از علائم قريبه ى به ظهور ندانيم، واگر نه با آخرت حديث امام عليه السلام فرموده است: بعد از آن، قائمى که خلايق در انتظار ظهور او به سر مى برند قيام مى کند، موافقت ندارد.

توضيح مرحوم کاظمى

مرحوم سيد مصطفى کاظمى، متوفاى حدود سال 1236 هجرى قمرى، يعنى: در حدود 69 سال پيش در کتاب (بشارة الاسلام) بعد از آنکه حديث مورد بحث را از امير المؤمنين عليه السلام نقل کرده، در توضيح آن چنين نوشته است:

(بيان) مراد ومقصود از خون حرامى که ريختن آن حرام است (محمد بن الحسن) (نفس زکيه) است، وقيام کننده ى در خراسان، مردى است که مردم را بسوى مهدى عليه السلام دعوت مى کند، سپس در مورد کلمه ى (ملتان) که در حديث مزبور آمده است، چنين اظهار مى دارد که اين کلمه، (ملتان) بکسر ميم وفتح لام است وبه حسب ظاهر مراد از آن ملت اسلام وملت کفر مى باشد.

سپس درباره ى مطالب ديگر حديث چنين مى نويسد:

(جزيره بنى کاوان) جزيره اى در اطراف بصره است واهل (آبر) گروهى هستند در نزديک (استرآباد) ومقصود از: (ديلم) قزوين، واماکن مجاور آن است و(حرمات) اعتاب مقدسه مى باشد، ومعناى اينکه: (آنها در اين گيرو دارها باشند) اين جمله، کنايه از جنگهاى بزرگ وحوادث فراوان است.(28)

توضيح:

همانگونه که مرحوم کاظمى عليه الرحمه، درباره ى ريخته شدن خون حرام توضيح داده است مقصود از ريختن خون حرام (نفس زکيه) مى باشد، چه آنکه شهادت آن سيد بزرگوار چنانکه سابقا هم در اين باره سخن گفته ايم ومفصلا توضيح داده ايم، از علائم حتمى ظهور موفور السرور حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مى باشد، وقيام کننده ى در خراسان سيدى حسينى است که بعدا در دنباله ى بحث، به تفصيل درباره ى او سخن خواهيم گفت: واما قيام سيد ديگرى که از اهل گيلان باشد ظاهرا او همان سيد حسنى است که مردم پس از چندى، بعد از زمان انقلاب، باوى دست بيعت مى دهند، وبا او همفکر وهمگام وهمصدا مى گردند واو نيز سيدى هاشمى وحسينى است که مطابق بسيارى از روايات، در دست راست ويا کتف راست او علامت ونشانه اى است که فرمانده سپاه او هم مردى ناشناخته ومجهول القدر بنام (شعيب بن صالح) است.

اما مقصود از: (آبر) و(ديلم) به حسب ظاهر، -والله اعلم-، همه ى مردم ايران است واما اينکه در برخى از کتابها در حديث مورد بحث، کرمان، بجاى (کوفان) نوشته شده است ظاهرا اشتباه است و(کرمان) نيست بلکه همانگونه که مرحوم علامه ى مجلسى (ره) حديث را نقل کرده است (کوفان) است. زيرا: آنچه با جزيره ى بنى کاوان تناسب دارد لفظ (کوفه) مى باشد چه آنکه مطابق اخبار وارده، ايرانيان بر اثر جنگ تحميلى براى قطع حملات دشمن به داخل ايران، با زور وفشار وجنگ ومبارزه وارد خاک عراق مى شوند ودر نتيجه، براى سرکوبى سپاه سفيانى به هنگام ظهور بسوى کوفه مى روند.

واما اينکه، در برخى از نسخه ها در مورد قيام خراسانى وتسلط او بر سرزمين کوفه نوشته اند (وغلب على ارض کوفان والملتان) و(ملتان) را به ضم ميم خوانده اند، ظاهرا درست نيست زيرا: اين کلمه، قاعدتا همانگونه که مرحوم کاظمى در (بشارة الاسلام) به آن اشاره نموده بايد (ملتان) يعنى: دو ملت، که مقصود از آن، ملت عراق، وملت ايران باشد. چه آنکه به حسب ظاهر- والعلم عند الله- آنچه با تصرف جزيره ى بنى کاوان مناسبت دارد مسلط شدن بر عراق، وزير نفوذ درآمدن مردم عراق است. واز اينرو اگر (ملتان) که به معنى دو ملت عراق وايران است خوانده شود، معناى حديث مقرون به صحت بيشترى است.

پاورقى:‌


(1) عقد الدرر ص 127 والحاوى للفتاوى ج 2 ص 69.
(2) در بيشتر نسخه ها (دست راست) نوشته شده وگويا در اين حديث نسخه بردار حديث اشتباها دست چپ را بجاى دست راست نوشته است.
(3) البرهان ص 121-120- حديث 25 چاپ خيام قم 1399 ه والحاوى للفتاوى ج 2 ص 69.
(4) (اصطخر) از قديمى ترين ومشهورترين شهرهاى فارس بوده ودر برخى از اخبار است که حضرت سليمان از طبريه، يعنى از سرزمين شام وفلسطين، به آنجا مى آمده است، ودر آنجا مسجدى است که معروف به مسجد سليمان است. وبين اصطخر تا شيراز دوازده فرسخ است.
(5) (بيضاء) نام شهر بزرگى در ناحيه ى اصطخر بوده که تا شيراز هشت فرسخ فاصله داشته است.
(6) مدائن از شهرهاى بزرگ وقديمى ايران است که در نزديکى بغداد قرار دارد، وايوان کسرا از آثار باستانى اين شهر قديمى تا هنوز باقى است.
(7) (عاقرقوفا) ظاهرا همان (عقرقوف) است که به گفته ى صاحب (معجم البلدان) قريه اى از نواحى (دجيل) وتا بغداد، چهار فرسخ فاصله داشته است.
(8) بابل -اسم ناحيه اى در عراق است که کوفه وحله جزء آن ناحيه است.
(9) (نصيبين) نام شهرى در کنار فرات بوده که آنرا نصيبين روم مى ناميده اند.
(10) (احوص) در لغت به کسى گفته مى شود که چشم تنگ باشد وشايد اين کلمه، اشاره به شخصى لجوج ويکدنده باشد.
(11) در مورد معناى کلمه ى (عصب) که در متن عربى حديث آمده است دو معنا متصور است که قابل دقت مى باشد، يکى اينکه مراد، قيام گروهى از معممين واهل علم باشد، وديگر اينکه گروهى قيام کنند، وخواستار توقف وقطع جنگ باشند. به کتب لغت، مانند (لسان العر) ماده ى (عصب) مراجعه فرمائيد.
(12) الحاوى للفتاوى ج 2 ص 70 وعقد الدرر ص 128.
(13) بر خواننده ى عزيز مخفى نماند که حضرت مهدى عليه السلام تنها فرزند امام حسن عسکرى عليه السلام است وآن حضرت طبق مدارک معتبر تاريخى از شيعه وسنى برادر پدرى نداشته است.
(14) نصيبين، اگر بصورت جمع وکسر باء خوانده شود شهرى آباد واقع در جاده ى موصل به شام بوده واگر به صورت تثنيه وفتح باء خوانده شود، دهکده اى از حلب واقع در (سوريه) وهم چنين شهرى در کنار شط فرات بوده است که آن را نصيبين روم مى گفتند (مراصد).
(15) حران شهر بزرگى در جاده ى موصل به شام وروم بوده است (معجم البلدان).
(16) نگارنده گويد: ظاهرا آن روايتى که مى گويد: (هاشمى) مى ميرد وبه مهدى عليه السلام نمى رسد، مربوط به سيد هاشمى حسينى صاحب اصلى انقلاب است زيرا در چند روايت به اين معنا اشاره شده وما در اين باره، هم در ضمن حديث: (يخرج رجل قبل المهدى عليه السلام) به اين موضع اشاره کرديم وهم در روايات آينده در اين باره توضيح خواهيم داد.
(17) الاشاعه، ص 99، 98.
(18) در کتاب (معجم البلدان) مى نويسد: ملتان، بلد فى بلاد الهند على سمت غزنه، يعنى: ملتان شهرى است که در سرزمين هندوستان در نزديکى (غزنه) واقع شده.
(19) يعنى: زمام امور کشور را به دست مى گيرد يا اينکه برياست مى رسد.
(20) ظاهرا مقصود از مشرقى شعيب بن صالح است که طبق بعضى از روايات از سالها پيش به ايران مهاجرت نموده ودر ايران رشد ونمو يافته وطبق برخى منابع معتبر محل ولادت او (طالقان) است.
(21) منظور از شيعه ى عثمان پيروان سفيانى است.
(22) ابر شهر نام قديمى نيشابور است، وديلم در قسمت شمالى قزوين است، ودر اصل، نامى است که به قسمت کوهستانى گيلان بين قسمت درياى خزر وقزوين اطلاق مى شده است. نقل از لغتنامه ى دهخدا.
(23) ظاهرا مراد از (فرزندم) که حضرت فرموده است، حضرت بقية الله -عجل الله تعالى فرجه الشريف- مى باشد. خدا داناتر است.
(24) الزام الناصب ج 2 ص 161، 160.
(25) غيبت نعمانى ص 275 طبع صدوق، باب 14 - حديث 55.
(26) غيبت نعمانى ص 275، 274 طبع صدوق.
(27) بحار الانوار ج 52 ص 237-236.
(28) بشارة الاسلام ص 49.